همراهان و خوانندگان عزیز
داستان جدید #دکترسرگلزایی با نام #زیارت_معبد_سکوت به بخش داستان سایت drsargolzaei.com اضافه شد.
پیش از این نیز داستان های #بالاتر_از_تئاتر_شهر ، #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک_و_آدمکهایش و #هزارویک_شب_میان_خواب_و_بیداری در این بخش سایت موجود بوده اند. شما را به خواندن آن ها دعوت می کنیم.
@drsargolzari
داستان جدید #دکترسرگلزایی با نام #زیارت_معبد_سکوت به بخش داستان سایت drsargolzaei.com اضافه شد.
پیش از این نیز داستان های #بالاتر_از_تئاتر_شهر ، #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک_و_آدمکهایش و #هزارویک_شب_میان_خواب_و_بیداری در این بخش سایت موجود بوده اند. شما را به خواندن آن ها دعوت می کنیم.
@drsargolzari
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#Rationalism_یا_Romanticism?
- دکتر، چی سفارش می دین؟!
- فرق نمیکنه، پیشنهاد شما چیه؟
- پیشنهاد من اینه که یه شیر قهوه داغ با کیک کشمشی بخوریم و روش یه شربت بیدمشک خنک.
- اینو دلتون می گه؟!
- بله، دکتر، باز فکرکنم زیاد خوشتون نیومده از این که به دلم می خوام عمل کنم.
- موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولاً به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟! اگه شما از در یه کبابی رد شین دلتون کباب می خواد و اگه از در یه شیرینی فروشی رد شین هوس شیرینی می کنین.... این ندای دل نیست این تأثیر حس بویایی روی مرکز اشتهای شماست! به نظرم می یاد که برای زندگی باید معیار عینی تری داشته باشیم، تصمیم گیری بر اساس خواست دل مثل خونه ساختن روی آب میمونه، ما نیاز به پایه های باثباتی برای زندگی داریم...
- پایه های با ثبات دکتر؟!
- بله، بله، پایه های با ثبات
- ولی این زمین زیرپای ما که به نظر مون سفت و محکمه خودش روی یه چیز گرد متحرک واستاده که داره وسط یه اقیانوس از خلاء دور خودش و دور خورشید می چرخه، علاوه بر این که این زمین سفت از میلیون ها اتم و مولکول درست شده که با سرعت عجیبی همین حالا دارند می جنبد و تکون می خورند. با این وجود ما سر جامون تو «کافۀ درخت بلوط» محکم نشستیم و هیچ جا نمی افتیم، دکتر، ما کاملا «آویزونیم» به معنای واقعی کلمه «آویزون» و در حال دوران و نوسان، ولی یه چیزی ما رو نگه داشته، حالا می تونیم اسم اونو بذاریم «جاذبه» اونطور که فیزیکدان ها میگن یا اسمشو بذاریم «عشق» اونطور که عرفا می گن!
- باهمۀ این حرفا من بازم نگرانم که اگه در جامعه همه به دلشون عمل کنن چه اتفاقی می افته، آیا یه «آنارشی» ایجاد نمیشه، ذات بشر خودخواه و خودمحوره، اگه یه قانون مشترک وجود نداشته باشه، قانون جنگل حکمفرما میشه... خشونت، تجاوز،...
- و آیا رسیدن به یه قانون مشترک ممکنه دکتر؟! آیا علیرغم تمام قانون ها، دستورالعمل ها، فلسفه ها و مذاهب وضع جامعۀ بشری خشونت آمیزتر و آشفته تر از وضع زندگی حیوانات جنگل نیست؟!
- ببینین، ما آدما جزو جانورانی هستیم که علاقه به زندگی دسته جمعی دارن، یعنی اگه قرار باشه به خواست دل شون عمل کنن یا به زبان دیگه غریزی عمل کنن هم چاره ای ندارند جز زندگی اجتماعی و گروهی. اساس زندگی اجتماعی و گروهی بر وجود قانون مشترک استواره. مثلا یه چهار راه رو فرض کنین، قوانین راهنمایی و رانندگی و وجود چراغ راهنما باعث می شه اتومبیل ها با هم تصادف نکنن چون اطاعت از چراغ قرمز باعث می شه وقتی نوبت عبور شماست من توقف کنم، اما فرض کنیم قوانین رو بذاریم کنار و قرار باشه هر کس به دلش عمل کنه، اونوقت واقعأ چه تضمینی وجودداره که من و شما که مسیرها مون در وسط چهار راه با هم تقاطع می کنن همزمان تصمیم نگیریم به حرکت و با هم برخورد نکنیم؟!
- اما دکتر، این قانون مورد توافق در سطح وسیع وجود نداره، اگه وجود داشت که تمام طول تاریخ بشریت و تمام عرض جغرافیای زندگی درگیر جنگ و زدو خورد و کشتار نبود.
- درسته که هنوز بشر به این قانون مورد توافق همگانی نرسیده اما این به این معنا نیست که ما چیزی به نام «قانون دل» رو جایگزین آنچه هنوز مستقر نشده بکنیم، خالی گذاشتن جای اون قانون باعث می شه جستجو برای کشف اون قانون ادامه پیدا کنه، اما اگه یه چیز جعلی رو جای اون قانون بذاریم اونوقت متوجه گم شدن یه چیز مهم نمی شیم و جستجو مونو قطع می کنیم و در نتیجه همیشه در همین وضعیت آویزون باقی می مونیم.
بخش هایی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
برای خواندن داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به بخش های #داستان و #شعر سایت
drsargolzaei.com
رجوع بفرمایید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#Rationalism_یا_Romanticism?
- دکتر، چی سفارش می دین؟!
- فرق نمیکنه، پیشنهاد شما چیه؟
- پیشنهاد من اینه که یه شیر قهوه داغ با کیک کشمشی بخوریم و روش یه شربت بیدمشک خنک.
- اینو دلتون می گه؟!
- بله، دکتر، باز فکرکنم زیاد خوشتون نیومده از این که به دلم می خوام عمل کنم.
- موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولاً به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟! اگه شما از در یه کبابی رد شین دلتون کباب می خواد و اگه از در یه شیرینی فروشی رد شین هوس شیرینی می کنین.... این ندای دل نیست این تأثیر حس بویایی روی مرکز اشتهای شماست! به نظرم می یاد که برای زندگی باید معیار عینی تری داشته باشیم، تصمیم گیری بر اساس خواست دل مثل خونه ساختن روی آب میمونه، ما نیاز به پایه های باثباتی برای زندگی داریم...
- پایه های با ثبات دکتر؟!
- بله، بله، پایه های با ثبات
- ولی این زمین زیرپای ما که به نظر مون سفت و محکمه خودش روی یه چیز گرد متحرک واستاده که داره وسط یه اقیانوس از خلاء دور خودش و دور خورشید می چرخه، علاوه بر این که این زمین سفت از میلیون ها اتم و مولکول درست شده که با سرعت عجیبی همین حالا دارند می جنبد و تکون می خورند. با این وجود ما سر جامون تو «کافۀ درخت بلوط» محکم نشستیم و هیچ جا نمی افتیم، دکتر، ما کاملا «آویزونیم» به معنای واقعی کلمه «آویزون» و در حال دوران و نوسان، ولی یه چیزی ما رو نگه داشته، حالا می تونیم اسم اونو بذاریم «جاذبه» اونطور که فیزیکدان ها میگن یا اسمشو بذاریم «عشق» اونطور که عرفا می گن!
- باهمۀ این حرفا من بازم نگرانم که اگه در جامعه همه به دلشون عمل کنن چه اتفاقی می افته، آیا یه «آنارشی» ایجاد نمیشه، ذات بشر خودخواه و خودمحوره، اگه یه قانون مشترک وجود نداشته باشه، قانون جنگل حکمفرما میشه... خشونت، تجاوز،...
- و آیا رسیدن به یه قانون مشترک ممکنه دکتر؟! آیا علیرغم تمام قانون ها، دستورالعمل ها، فلسفه ها و مذاهب وضع جامعۀ بشری خشونت آمیزتر و آشفته تر از وضع زندگی حیوانات جنگل نیست؟!
- ببینین، ما آدما جزو جانورانی هستیم که علاقه به زندگی دسته جمعی دارن، یعنی اگه قرار باشه به خواست دل شون عمل کنن یا به زبان دیگه غریزی عمل کنن هم چاره ای ندارند جز زندگی اجتماعی و گروهی. اساس زندگی اجتماعی و گروهی بر وجود قانون مشترک استواره. مثلا یه چهار راه رو فرض کنین، قوانین راهنمایی و رانندگی و وجود چراغ راهنما باعث می شه اتومبیل ها با هم تصادف نکنن چون اطاعت از چراغ قرمز باعث می شه وقتی نوبت عبور شماست من توقف کنم، اما فرض کنیم قوانین رو بذاریم کنار و قرار باشه هر کس به دلش عمل کنه، اونوقت واقعأ چه تضمینی وجودداره که من و شما که مسیرها مون در وسط چهار راه با هم تقاطع می کنن همزمان تصمیم نگیریم به حرکت و با هم برخورد نکنیم؟!
- اما دکتر، این قانون مورد توافق در سطح وسیع وجود نداره، اگه وجود داشت که تمام طول تاریخ بشریت و تمام عرض جغرافیای زندگی درگیر جنگ و زدو خورد و کشتار نبود.
- درسته که هنوز بشر به این قانون مورد توافق همگانی نرسیده اما این به این معنا نیست که ما چیزی به نام «قانون دل» رو جایگزین آنچه هنوز مستقر نشده بکنیم، خالی گذاشتن جای اون قانون باعث می شه جستجو برای کشف اون قانون ادامه پیدا کنه، اما اگه یه چیز جعلی رو جای اون قانون بذاریم اونوقت متوجه گم شدن یه چیز مهم نمی شیم و جستجو مونو قطع می کنیم و در نتیجه همیشه در همین وضعیت آویزون باقی می مونیم.
بخش هایی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
برای خواندن داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به بخش های #داستان و #شعر سایت
drsargolzaei.com
رجوع بفرمایید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
دکتر سرگلزایی عزیز
درود
راجع به راه های ارضای نیازهای احساسی، که در #داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر نمونه ای از برداشت غلط از احساس (موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولا به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟!) و همچنین در مطلب #مهارتهای_زندگی_برای_غارنشین_که_آپارتمان_نشین_شده_است! (شما نیازمند این هستید که شیر تنظیم احساسات خود را در دست داشته باشید) پرسش دقیق من این است که آیا احساسات را با کاهش آن باید مدیریت نمود یا راه علمی دیگری هست.
پیشاپیش از فرصتی که گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که احتمالاً متوجه شده اید در یادداشت هفتهٔ کانال تلگرام عنوان این دیالوگ را
#Rationalism_یا_Romanticism?
گذاشته ام، زیرا پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که ما از منظر فیلسوفان «اصالت عقل» به ماجرا نگاه کنیم یا از منظر فیلسوفان رومانتیسیسم. از دیدگاه اصالت عقلی (دیدگاه دکارت و اسپینوزا) عقل محض یا intuition زمانی حاصل می شود که ما از درگیری عاطفی-عادتی با پدیده ها بیرون آییم. در این زمینه می توانید فصول مربوط به دکارت و اسپینوزا را در کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشتهٔ محمّدعلی فروغی بخوانید. برعکس فیلسوفان Rationalist ، فیلسوفان Romanticist عقل منتزع از عواطف را نه «ممکن» می دانند و نه «مطلوب». مختصر آرای این فیلسوفان را می توانید در فصل رومانتیسیسم از کتاب «تاریخ روان شناسی» هرگنهان ترجمه یحیی سیدمحمّدی بخوانید.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
دکتر سرگلزایی عزیز
درود
راجع به راه های ارضای نیازهای احساسی، که در #داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر نمونه ای از برداشت غلط از احساس (موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولا به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟!) و همچنین در مطلب #مهارتهای_زندگی_برای_غارنشین_که_آپارتمان_نشین_شده_است! (شما نیازمند این هستید که شیر تنظیم احساسات خود را در دست داشته باشید) پرسش دقیق من این است که آیا احساسات را با کاهش آن باید مدیریت نمود یا راه علمی دیگری هست.
پیشاپیش از فرصتی که گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که احتمالاً متوجه شده اید در یادداشت هفتهٔ کانال تلگرام عنوان این دیالوگ را
#Rationalism_یا_Romanticism?
گذاشته ام، زیرا پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که ما از منظر فیلسوفان «اصالت عقل» به ماجرا نگاه کنیم یا از منظر فیلسوفان رومانتیسیسم. از دیدگاه اصالت عقلی (دیدگاه دکارت و اسپینوزا) عقل محض یا intuition زمانی حاصل می شود که ما از درگیری عاطفی-عادتی با پدیده ها بیرون آییم. در این زمینه می توانید فصول مربوط به دکارت و اسپینوزا را در کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشتهٔ محمّدعلی فروغی بخوانید. برعکس فیلسوفان Rationalist ، فیلسوفان Romanticist عقل منتزع از عواطف را نه «ممکن» می دانند و نه «مطلوب». مختصر آرای این فیلسوفان را می توانید در فصل رومانتیسیسم از کتاب «تاریخ روان شناسی» هرگنهان ترجمه یحیی سیدمحمّدی بخوانید.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
درود فروان جناب دکتر سرگلزایی عزیز
ممنون از مطالب بسیار مفید و پر باری که به اشتراک میگذارید.
تو داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر، یه جایی به دغدغه انسان بودن اشاره میشه و در بعضی موارد انتخاب های مخالف غریزه به انسان بودن ما نسبت داده میشه.....
من هم مثل بسیاری از نسل دهه 50 (من متولد 55 هستم) اول زندگی مذهبی بودم و بعد تو دانشگاه کم کم با کتاب های دکتر سروش لرزیدن پایه های اعتقادیم شروع شد تا جایی که به دروغ بودن خیلی باور ها ایمان آوردم و الان در بودن یا نبودن خود خدا هم شک دارم. ....
سؤالم اینه که حالا برای اینکه بتونم در انتخاب هام پا رو غرایزم بذارم چطور باید خودمو راضی کنم چون میدونم آخرش هیچی نیست، چه اشکالی داره که غرایز حیوانی م رو (البته اونایی که به دیگران ضرری نمیرسونه) رو در حد اعلا ارضا کنم و دنبال کمال نرم!
انسان بودن چه فایده ای داره وقتی آخرش هیچی نیست. .....من همینقدر که به کسی آسیب نرسونم حالا هر چقدر از زندگی لذت ببرم (هرچند این لذت ها عمرم رو کوتاه کنه) چه ایرادی داره؟
از طرفی یه چیزی تو درونم میگه این هم درست نیست و تو باید با انضباط و مطالعه فراوان روح و روانت رو بالا بکشی ولی دنبال یه دلیل قانع کنند هستم که خودمو برای چشم پوشی از لذات آنی راضی کنم. ....واقعاً چرا ما باید به دنبال انسان بودن بریم؟
ممنون از اینکه پاسخ میدید
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل این که اگر راجع به اخلاق صحبت می کنم به هیچ وجه منظورم اخلاق دینی نیست بلکه منظورم اخلاق سکولار و شهروندی است که خط قرمز آن آنجاست که انسان دیگری آسیب ببیند. این که غرض از آسیب چیست و تا چه حد از آسیب دیدن دیگری ممنوع است را نه گزاره های وَحیانی بلکه آنطور که #ژان_ژاک_روسو می گوید «قرارداد اجتماعی» تعیین می کند. طبیعی است که کسانی که متدیّنانه اخلاق مدار هستند پس از فروپاشی باورهای دینی شان دچار تزلزل در اخلاق مداری شوند. افراد زیادی در جامعهٔ ما در این فصل گذار بین اخلاق دینی و اخلاق سکولار قرار دارند. من هم مانند شما این دوران را تجربه کرده ام و اتّفاقاً بخشی از داستان های روان درمانی ام روایت همین دغدغه و همین فصل از زندگیم هستند، در داستان #محاکمه_ابدی کُلّاً به همین موضوع پرداخته ام.
دوّم این که انسان به دلیل جهش ژنتیکی که بخش اُربیتوفرونتال را به مغز او افزود «دچار» دغدغهٔ خودنگری و ارزیابی خویشتن است. این پدیده، ذاتی انسان است و اگر این بخش مغز فعّال باشد ما نمی توانیم از «دغدغهٔ وظیفه و معنا» شانه خالی کنیم. البته این بخش جدید تکاملی مغز ما یک بالقوّه است، اگر فرد در محیط مناسب قرار نگیرد بالفعل نمی شود، بنابراین افراد نارسیسیتیک-آنتی سوشیال (همچون سلاطین متفرعن و اوباش هوادار آنها) فاقد چنین دغدغه ای هستند، یا به دلایل ژنتیک، یا به دلایل تربیتی و یا به هر دو دلیل.
سوّم این که راجع به ضرورت معرفتی و ضرورت روان شناختی اخلاق می توانید فصل اوّل و دوّم کتاب #اخلاق_و_آزادی بنده را بخوانید. این کتاب در هیچ دورانی نتوانست از وزارت ارشاد مجوّز انتشار بگیرد بنابراین آن را بخش بخش در سایت و کانال تلگرام منتشر کردم. برای سهولت دسترسی شما کلّ کتاب را در #فایل_pdf پس از همین پرسش و پاسخ در کانال خواهیم گذاشت.
سبز باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
درود فروان جناب دکتر سرگلزایی عزیز
ممنون از مطالب بسیار مفید و پر باری که به اشتراک میگذارید.
تو داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر، یه جایی به دغدغه انسان بودن اشاره میشه و در بعضی موارد انتخاب های مخالف غریزه به انسان بودن ما نسبت داده میشه.....
من هم مثل بسیاری از نسل دهه 50 (من متولد 55 هستم) اول زندگی مذهبی بودم و بعد تو دانشگاه کم کم با کتاب های دکتر سروش لرزیدن پایه های اعتقادیم شروع شد تا جایی که به دروغ بودن خیلی باور ها ایمان آوردم و الان در بودن یا نبودن خود خدا هم شک دارم. ....
سؤالم اینه که حالا برای اینکه بتونم در انتخاب هام پا رو غرایزم بذارم چطور باید خودمو راضی کنم چون میدونم آخرش هیچی نیست، چه اشکالی داره که غرایز حیوانی م رو (البته اونایی که به دیگران ضرری نمیرسونه) رو در حد اعلا ارضا کنم و دنبال کمال نرم!
انسان بودن چه فایده ای داره وقتی آخرش هیچی نیست. .....من همینقدر که به کسی آسیب نرسونم حالا هر چقدر از زندگی لذت ببرم (هرچند این لذت ها عمرم رو کوتاه کنه) چه ایرادی داره؟
از طرفی یه چیزی تو درونم میگه این هم درست نیست و تو باید با انضباط و مطالعه فراوان روح و روانت رو بالا بکشی ولی دنبال یه دلیل قانع کنند هستم که خودمو برای چشم پوشی از لذات آنی راضی کنم. ....واقعاً چرا ما باید به دنبال انسان بودن بریم؟
ممنون از اینکه پاسخ میدید
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل این که اگر راجع به اخلاق صحبت می کنم به هیچ وجه منظورم اخلاق دینی نیست بلکه منظورم اخلاق سکولار و شهروندی است که خط قرمز آن آنجاست که انسان دیگری آسیب ببیند. این که غرض از آسیب چیست و تا چه حد از آسیب دیدن دیگری ممنوع است را نه گزاره های وَحیانی بلکه آنطور که #ژان_ژاک_روسو می گوید «قرارداد اجتماعی» تعیین می کند. طبیعی است که کسانی که متدیّنانه اخلاق مدار هستند پس از فروپاشی باورهای دینی شان دچار تزلزل در اخلاق مداری شوند. افراد زیادی در جامعهٔ ما در این فصل گذار بین اخلاق دینی و اخلاق سکولار قرار دارند. من هم مانند شما این دوران را تجربه کرده ام و اتّفاقاً بخشی از داستان های روان درمانی ام روایت همین دغدغه و همین فصل از زندگیم هستند، در داستان #محاکمه_ابدی کُلّاً به همین موضوع پرداخته ام.
دوّم این که انسان به دلیل جهش ژنتیکی که بخش اُربیتوفرونتال را به مغز او افزود «دچار» دغدغهٔ خودنگری و ارزیابی خویشتن است. این پدیده، ذاتی انسان است و اگر این بخش مغز فعّال باشد ما نمی توانیم از «دغدغهٔ وظیفه و معنا» شانه خالی کنیم. البته این بخش جدید تکاملی مغز ما یک بالقوّه است، اگر فرد در محیط مناسب قرار نگیرد بالفعل نمی شود، بنابراین افراد نارسیسیتیک-آنتی سوشیال (همچون سلاطین متفرعن و اوباش هوادار آنها) فاقد چنین دغدغه ای هستند، یا به دلایل ژنتیک، یا به دلایل تربیتی و یا به هر دو دلیل.
سوّم این که راجع به ضرورت معرفتی و ضرورت روان شناختی اخلاق می توانید فصل اوّل و دوّم کتاب #اخلاق_و_آزادی بنده را بخوانید. این کتاب در هیچ دورانی نتوانست از وزارت ارشاد مجوّز انتشار بگیرد بنابراین آن را بخش بخش در سایت و کانال تلگرام منتشر کردم. برای سهولت دسترسی شما کلّ کتاب را در #فایل_pdf پس از همین پرسش و پاسخ در کانال خواهیم گذاشت.
سبز باشید
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام خدمت استاد عزیز و ممنون از پاسختون
استاد باید خدمتتون عرض کنم واقعا برای من سوال هست که مثلا فردا به عنوان یک روانشناس در یک مرکز به همراه یک روانپزشک مشغول به کار شدم و یک روز یک عدّه دست و پای یک آقا رو گرفته بودن آوردن پیش من و همکار روانپزشکم و گفتن دکتر به دادمون برس ایشون آقای فرّخی یزدی هستن و یک بار دهنشون دوخته شده و دیر نیست که زندانی و کشته بشه. واقعا چه عکس العملی باید داشته باشم. آیا باید بلند بشم و اونها رو به خاطر محدود کردن یک قهرمان و یا اسطوره ملّی به ناسزا یا شاید سزا بکشم و یا این که رو کنم به آقای فرخی و بگم ببین دوست عزیزم درسته که برای خودت احساس می کنی انسان بزرگی هستی و در حال جنگ با بی عدالتی و در حال آفریدن عدالت اجتماعی اما حقیقت اینه که حقایقی وجود داره که نتونستی درک کنی و اون اینه که خشونت جزئی از طبیعته و مسیری که تو در حال رفتنشی و فدا کردن خودت براش قطعا کمکی به تو و دیگران برای رسیدن به این آرمان نخواهد کرد و تنها خودت و دیگران رو دچار مشکل خواهی کرد و تنها باعث میشه خودتو از لذت ها و منافعی که می تونی داشته باشی محروم کنی.
واقعا گیجم اگه در چنین وضعیتی قرار بگیرم چه باید بکنم
شما کدوم یک رو و یا راه سوّم دیگه ای رو تایید و تجویز می کنید. و البته به خاطر علاقه ای که به روانپزشکی و دارو شناسی دارم اگر ممکن هست بفرمایید همکار روانپزشک من چه تشخیص و احتمالا تجویزی میتونه و باید داشته باشه.
با تشکر از شما
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
در داستان های #بالاتر_از_تئاتر_شهر و #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک_و_آدمکهایش به تفصیل به پرسش شما پرداخته ام و البته که این پرسش را به پاسخ قاطعی نرسانده ام و بیشتر طرح مسأله کرده ام تا حلّ مسأله (مجموعهٔ داستان هایم در یک فایل با عنوان #قصه_ها_و_غصه_های_اتاق_درمان در کانال تلگرام موجود است).
پرسش شما تعارض دو نقش را نشان می دهد: نقش روشنفکر-فیلسوف و نقش درمانگر-روانپزشک. من و همکارانم در نقش روانپزشک اسیر پارادایم های تاریخی و هنجارهای فرهنگی هستیم، روشنفکر و فیلسوف پارادایم ها و هنجارها را زیر سؤال می برند در حالی که روانپزشک (و روان شناس) بر اساس پارادایم ها و هنجارهای پذیرفته شدهٔ فرهنگی به کار درمان می پردازند. روشنفکر بودن یک رسالت اجتماعی است، در حالی که روانپزشک بودن یک وظیفهٔ حرفه ای و بالینی است.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام خدمت استاد عزیز و ممنون از پاسختون
استاد باید خدمتتون عرض کنم واقعا برای من سوال هست که مثلا فردا به عنوان یک روانشناس در یک مرکز به همراه یک روانپزشک مشغول به کار شدم و یک روز یک عدّه دست و پای یک آقا رو گرفته بودن آوردن پیش من و همکار روانپزشکم و گفتن دکتر به دادمون برس ایشون آقای فرّخی یزدی هستن و یک بار دهنشون دوخته شده و دیر نیست که زندانی و کشته بشه. واقعا چه عکس العملی باید داشته باشم. آیا باید بلند بشم و اونها رو به خاطر محدود کردن یک قهرمان و یا اسطوره ملّی به ناسزا یا شاید سزا بکشم و یا این که رو کنم به آقای فرخی و بگم ببین دوست عزیزم درسته که برای خودت احساس می کنی انسان بزرگی هستی و در حال جنگ با بی عدالتی و در حال آفریدن عدالت اجتماعی اما حقیقت اینه که حقایقی وجود داره که نتونستی درک کنی و اون اینه که خشونت جزئی از طبیعته و مسیری که تو در حال رفتنشی و فدا کردن خودت براش قطعا کمکی به تو و دیگران برای رسیدن به این آرمان نخواهد کرد و تنها خودت و دیگران رو دچار مشکل خواهی کرد و تنها باعث میشه خودتو از لذت ها و منافعی که می تونی داشته باشی محروم کنی.
واقعا گیجم اگه در چنین وضعیتی قرار بگیرم چه باید بکنم
شما کدوم یک رو و یا راه سوّم دیگه ای رو تایید و تجویز می کنید. و البته به خاطر علاقه ای که به روانپزشکی و دارو شناسی دارم اگر ممکن هست بفرمایید همکار روانپزشک من چه تشخیص و احتمالا تجویزی میتونه و باید داشته باشه.
با تشکر از شما
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
در داستان های #بالاتر_از_تئاتر_شهر و #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک_و_آدمکهایش به تفصیل به پرسش شما پرداخته ام و البته که این پرسش را به پاسخ قاطعی نرسانده ام و بیشتر طرح مسأله کرده ام تا حلّ مسأله (مجموعهٔ داستان هایم در یک فایل با عنوان #قصه_ها_و_غصه_های_اتاق_درمان در کانال تلگرام موجود است).
پرسش شما تعارض دو نقش را نشان می دهد: نقش روشنفکر-فیلسوف و نقش درمانگر-روانپزشک. من و همکارانم در نقش روانپزشک اسیر پارادایم های تاریخی و هنجارهای فرهنگی هستیم، روشنفکر و فیلسوف پارادایم ها و هنجارها را زیر سؤال می برند در حالی که روانپزشک (و روان شناس) بر اساس پارادایم ها و هنجارهای پذیرفته شدهٔ فرهنگی به کار درمان می پردازند. روشنفکر بودن یک رسالت اجتماعی است، در حالی که روانپزشک بودن یک وظیفهٔ حرفه ای و بالینی است.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
درود فروان جناب دکتر سرگلزایی عزیز
ممنون از مطالب بسیار مفید و پر باری که به اشتراک میگذارید.
تو داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر، یه جایی به دغدغه انسان بودن اشاره میشه و در بعضی موارد انتخاب های مخالف غریزه به انسان بودن ما نسبت داده میشه.....
من هم مثل بسیاری از نسل دهه 50 (من متولد 55 هستم) اول زندگی مذهبی بودم و بعد تو دانشگاه کم کم با کتاب های دکتر سروش لرزیدن پایه های اعتقادیم شروع شد تا جایی که به دروغ بودن خیلی باور ها ایمان آوردم و الان در بودن یا نبودن خود خدا هم شک دارم. ....
سؤالم اینه که حالا برای اینکه بتونم در انتخاب هام پا رو غرایزم بذارم چطور باید خودمو راضی کنم چون میدونم آخرش هیچی نیست، چه اشکالی داره که غرایز حیوانی م رو (البته اونایی که به دیگران ضرری نمیرسونه) رو در حد اعلا ارضا کنم و دنبال کمال نرم!
انسان بودن چه فایده ای داره وقتی آخرش هیچی نیست. .....من همینقدر که به کسی آسیب نرسونم حالا هر چقدر از زندگی لذت ببرم (هرچند این لذت ها عمرم رو کوتاه کنه) چه ایرادی داره؟
از طرفی یه چیزی تو درونم میگه این هم درست نیست و تو باید با انضباط و مطالعه فراوان روح و روانت رو بالا بکشی ولی دنبال یه دلیل قانع کنند هستم که خودمو برای چشم پوشی از لذات آنی راضی کنم. ....واقعاً چرا ما باید به دنبال انسان بودن بریم؟
ممنون از اینکه پاسخ میدید
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل این که اگر راجع به اخلاق صحبت می کنم به هیچ وجه منظورم اخلاق دینی نیست بلکه منظورم اخلاق سکولار و شهروندی است که خط قرمز آن آنجاست که انسان دیگری آسیب ببیند. این که غرض از آسیب چیست و تا چه حد از آسیب دیدن دیگری ممنوع است را نه گزاره های وَحیانی بلکه آنطور که #ژان_ژاک_روسو می گوید «قرارداد اجتماعی» تعیین می کند. طبیعی است که کسانی که متدیّنانه اخلاق مدار هستند پس از فروپاشی باورهای دینی شان دچار تزلزل در اخلاق مداری شوند. افراد زیادی در جامعهٔ ما در این فصل گذار بین اخلاق دینی و اخلاق سکولار قرار دارند. من هم مانند شما این دوران را تجربه کرده ام و اتّفاقاً بخشی از داستان های روان درمانی ام روایت همین دغدغه و همین فصل از زندگیم هستند، در داستان #محاکمه_ابدی کُلّاً به همین موضوع پرداخته ام.
دوّم این که انسان به دلیل جهش ژنتیکی که بخش اُربیتوفرونتال را به مغز او افزود «دچار» دغدغهٔ خودنگری و ارزیابی خویشتن است. این پدیده، ذاتی انسان است و اگر این بخش مغز فعّال باشد ما نمی توانیم از «دغدغهٔ وظیفه و معنا» شانه خالی کنیم. البته این بخش جدید تکاملی مغز ما یک بالقوّه است، اگر فرد در محیط مناسب قرار نگیرد بالفعل نمی شود، بنابراین افراد نارسیسیتیک-آنتی سوشیال (همچون سلاطین متفرعن و اوباش هوادار آنها) فاقد چنین دغدغه ای هستند، یا به دلایل ژنتیک، یا به دلایل تربیتی و یا به هر دو دلیل.
سوّم این که راجع به ضرورت معرفتی و ضرورت روان شناختی اخلاق می توانید فصل اوّل و دوّم کتاب #اخلاق_و_آزادی بنده را بخوانید. این کتاب در هیچ دورانی نتوانست از وزارت ارشاد مجوّز انتشار بگیرد بنابراین آن را بخش بخش در سایت و کانال تلگرام منتشر کردم. برای سهولت دسترسی شما کلّ کتاب را در #فایل_pdf پس از همین پرسش و پاسخ در کانال خواهیم گذاشت.
سبز باشید
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
❓پرسش:
درود فروان جناب دکتر سرگلزایی عزیز
ممنون از مطالب بسیار مفید و پر باری که به اشتراک میگذارید.
تو داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر، یه جایی به دغدغه انسان بودن اشاره میشه و در بعضی موارد انتخاب های مخالف غریزه به انسان بودن ما نسبت داده میشه.....
من هم مثل بسیاری از نسل دهه 50 (من متولد 55 هستم) اول زندگی مذهبی بودم و بعد تو دانشگاه کم کم با کتاب های دکتر سروش لرزیدن پایه های اعتقادیم شروع شد تا جایی که به دروغ بودن خیلی باور ها ایمان آوردم و الان در بودن یا نبودن خود خدا هم شک دارم. ....
سؤالم اینه که حالا برای اینکه بتونم در انتخاب هام پا رو غرایزم بذارم چطور باید خودمو راضی کنم چون میدونم آخرش هیچی نیست، چه اشکالی داره که غرایز حیوانی م رو (البته اونایی که به دیگران ضرری نمیرسونه) رو در حد اعلا ارضا کنم و دنبال کمال نرم!
انسان بودن چه فایده ای داره وقتی آخرش هیچی نیست. .....من همینقدر که به کسی آسیب نرسونم حالا هر چقدر از زندگی لذت ببرم (هرچند این لذت ها عمرم رو کوتاه کنه) چه ایرادی داره؟
از طرفی یه چیزی تو درونم میگه این هم درست نیست و تو باید با انضباط و مطالعه فراوان روح و روانت رو بالا بکشی ولی دنبال یه دلیل قانع کنند هستم که خودمو برای چشم پوشی از لذات آنی راضی کنم. ....واقعاً چرا ما باید به دنبال انسان بودن بریم؟
ممنون از اینکه پاسخ میدید
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل این که اگر راجع به اخلاق صحبت می کنم به هیچ وجه منظورم اخلاق دینی نیست بلکه منظورم اخلاق سکولار و شهروندی است که خط قرمز آن آنجاست که انسان دیگری آسیب ببیند. این که غرض از آسیب چیست و تا چه حد از آسیب دیدن دیگری ممنوع است را نه گزاره های وَحیانی بلکه آنطور که #ژان_ژاک_روسو می گوید «قرارداد اجتماعی» تعیین می کند. طبیعی است که کسانی که متدیّنانه اخلاق مدار هستند پس از فروپاشی باورهای دینی شان دچار تزلزل در اخلاق مداری شوند. افراد زیادی در جامعهٔ ما در این فصل گذار بین اخلاق دینی و اخلاق سکولار قرار دارند. من هم مانند شما این دوران را تجربه کرده ام و اتّفاقاً بخشی از داستان های روان درمانی ام روایت همین دغدغه و همین فصل از زندگیم هستند، در داستان #محاکمه_ابدی کُلّاً به همین موضوع پرداخته ام.
دوّم این که انسان به دلیل جهش ژنتیکی که بخش اُربیتوفرونتال را به مغز او افزود «دچار» دغدغهٔ خودنگری و ارزیابی خویشتن است. این پدیده، ذاتی انسان است و اگر این بخش مغز فعّال باشد ما نمی توانیم از «دغدغهٔ وظیفه و معنا» شانه خالی کنیم. البته این بخش جدید تکاملی مغز ما یک بالقوّه است، اگر فرد در محیط مناسب قرار نگیرد بالفعل نمی شود، بنابراین افراد نارسیسیتیک-آنتی سوشیال (همچون سلاطین متفرعن و اوباش هوادار آنها) فاقد چنین دغدغه ای هستند، یا به دلایل ژنتیک، یا به دلایل تربیتی و یا به هر دو دلیل.
سوّم این که راجع به ضرورت معرفتی و ضرورت روان شناختی اخلاق می توانید فصل اوّل و دوّم کتاب #اخلاق_و_آزادی بنده را بخوانید. این کتاب در هیچ دورانی نتوانست از وزارت ارشاد مجوّز انتشار بگیرد بنابراین آن را بخش بخش در سایت و کانال تلگرام منتشر کردم. برای سهولت دسترسی شما کلّ کتاب را در #فایل_pdf پس از همین پرسش و پاسخ در کانال خواهیم گذاشت.
سبز باشید
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com