#مقاله
#افسانه_ایکاروس
افسانه پردازان یونانی داستان جوانی را نقل میکنند که به مدد بالهایی که از موم ساخته بود موفق میشود از زندانی که در میان جزیرهای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی یابد. #ایکاروس که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آنقدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بال های مومی او را آب میکند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت میرسند دچار افسون موفقیت میشوند و غرور و خودشیفتگی باعث میگردد که به وهم همه چیز دانی و همه چیز توانی دچار شوند و این نقطه سقوط آن ها است.
حکایت میکنند که عیسی #مسیح روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام «ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تن فروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایسته ی سخت ترین تنبیه بود. عیسی مسیح به آن قوم می گوید: «هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.» طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بی گناه نمیدانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمیدانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت عیسی مسیح در گوش او نجوا کردند: «آیا کسی که خود را کاملأ بی گناه میداند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!» و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد
#لائوتزو حکیم چینی چنین گفته است که «هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد میکند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیتهای بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو میغلتد.
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه ، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط میکند.
انسان های خود شیفته بت پرستانی هستند که به عکس خود که در آینه می بینند، سجده میکنند! و این همان نقطهای است که #پائولوکوئیلو داستان نویس برزیلی آن را چنین توصیف میکند: «فرشته تبدیل به ابر دژخیم میشود»
#میشل_دومونتی فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعف ها و محدودیت های بشریمان می دانست لذا در زندگینامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانه اش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود میگوید! قطعاً دومونتی می دانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بی کفایتی جسمی او آنقدر اهمیت ندارند که نسلهای آینده را به خواندن آن ها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعهاش میچریده میخواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند.
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی می تواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیتها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد.
این جاست که #حافظ هشدارمان میدهد:
حافظ، نه حد ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#افسانه_ایکاروس
افسانه پردازان یونانی داستان جوانی را نقل میکنند که به مدد بالهایی که از موم ساخته بود موفق میشود از زندانی که در میان جزیرهای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی یابد. #ایکاروس که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آنقدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بال های مومی او را آب میکند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت میرسند دچار افسون موفقیت میشوند و غرور و خودشیفتگی باعث میگردد که به وهم همه چیز دانی و همه چیز توانی دچار شوند و این نقطه سقوط آن ها است.
حکایت میکنند که عیسی #مسیح روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام «ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تن فروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایسته ی سخت ترین تنبیه بود. عیسی مسیح به آن قوم می گوید: «هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.» طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بی گناه نمیدانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمیدانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت عیسی مسیح در گوش او نجوا کردند: «آیا کسی که خود را کاملأ بی گناه میداند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!» و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد
#لائوتزو حکیم چینی چنین گفته است که «هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد میکند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیتهای بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو میغلتد.
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه ، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط میکند.
انسان های خود شیفته بت پرستانی هستند که به عکس خود که در آینه می بینند، سجده میکنند! و این همان نقطهای است که #پائولوکوئیلو داستان نویس برزیلی آن را چنین توصیف میکند: «فرشته تبدیل به ابر دژخیم میشود»
#میشل_دومونتی فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعف ها و محدودیت های بشریمان می دانست لذا در زندگینامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانه اش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود میگوید! قطعاً دومونتی می دانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بی کفایتی جسمی او آنقدر اهمیت ندارند که نسلهای آینده را به خواندن آن ها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعهاش میچریده میخواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند.
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی می تواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیتها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد.
این جاست که #حافظ هشدارمان میدهد:
حافظ، نه حد ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام حضور شما استاد گرامی
بنده از طریق کانال و سایتتان اندیشه ها و کاوش های شما را به قدر وسعم دنبال می کنم و از این که شما را یافتم خرسندم و شما را مایه امیدواری می بینم.
در قسمت چهارم #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست به #نیچه و فروپاشی روانی او اشاره کرده اید و اگر درست فهیمده باشم این فروپاشی را ناشی از ناتوانی نیچه از انتقال دنیای آپولونی به دنیای دیونیزوسی می دانید.
چرا نیچه نتوانست این کار را بکند؟ #مولانا در دوره اول زندگی اش یک عالم دینی، یک مسلمان و یک معتقد به خدا بود آیا می توان گفت که اعتقاد به خدا یک وجه آپولونی است؟ من اینگونه می فهمم که دنیای آپولونی با برونگرایی و تحلیل علمی و عینی مسائل مشخص می شود و انسان آپولونی یک ماتریالیست است!
آیا مولانا واقعا با واقعیت عریان زندگی و حرمانی فلج کننده مواجه شد آنچنان که نیچه؟ آیا مولانا به خداناباوری رسید؟
این حرمان چگونه و چقدر باشد که منجر به فروپاشی روانی نگردد و فرد را به "اوج پختگی اش" برساند؟
آیا فیلسوفی سراغ دارید که به دنیای دیونیزوسی رسیده باشد؟ لطفاً معرفی بفرمایید تفاوت نیچه و #کانت در این زمینه در چیست؟
آیا یک ناخداباور می تواند به دنیای دیونیزوسی برگردد؟ من اینگونه می پندارم یکی از ویژگی ها، و شاید پیش نیازهای دنیای دیونیزوسی اعتقاد به خدا باشد و یک خدا ناباور پیوند های خودش را با دنیای دیونیزوسی قطع کرده است!
لطفاً، در صورت امکان و فرصت، بنده را راهنمایی بفرمایید.
آیا نیچه می توانست دچار فرو پاشی روانی نشود؟! یاد #صادق_هدایت می افتم به نظرم می رسد هدایت در زمانه ای افتاده بود که راهی جز پایان دادن به زندگی اش نداشت. هدایت باید چه طور این بار این همه دانش یا دانایی را تحمل می کرد و تاب می آورد؟
باتشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
ممنونم که نوشته های مرا می خوانید.
اوّل- آپولونی یا دیونیزوسی بودن را بنده از منظر «فرم تفکر» در نظر گرفته ام و حضرتعالی از منظر «محتوای تفکر» و این باعث تفاوت برداشت ما شده است. خدا باوری و خدا ناباوری در محتوای تفکر قرار می گیرند در حالی که آپولونی و دیونیزوسی بودن را من مترادف با کارکرد روانی «فکری-حُکمی thinking-judging» و کارکرد روانی «احساسی-پذیرنده feeling-perceiving» گرفته ام. با این طبقه بندی، #دکارت یک #آپولون خدا باور است در حالی که #راسل یک آپولون خداناباور است و از آن سو #حافظ یک #دیونیزوس خدا باور است در حالی که ابوالعلاء معرّی یک فیلسوف دیونیزوسی خداناباور است.
دوّم- نیچه یک شخصیت آپولونی با سایهٔ دیونیزوسی عمیق بود در حالی که امانوئل کانت یک شخصیت تماماً آپولونی بود بنابراین دچار تعارض روانی نبود. مولانا در بحران میانسالی به دیونیزوس خود «آری» گفت ولی نیچه علیرغم این که در کتاب زرتشت خود آری گویی به دیونیزوس را تجویز کرد، خود نتوانست به دیونیزوس خود آری بگوید و دچار فروپاشی شد. شاید نقش #شمس تبریزی همین بود که شهامت آری گویی به دیونیزوس را به مولانا داد، در حالی که نیچه چنین کسی را در کنار خود نداشت.
سوّم ـ دربارهٔ صادق هدایت می توانید کتاب #صادق_هدایت_تاریخ_و_تراژدی را بخوانید. این کتاب را رضا جاوید نوشته و نشر نی منتشر ساخته است. من پژوهش مستقلی دربارهٔ صادق هدایت انجام نداده ام بنابراین خودم را شایستهٔ اظهار نظر راجع به ایشان نمی دانم.
سبز باشید
Telegram.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام حضور شما استاد گرامی
بنده از طریق کانال و سایتتان اندیشه ها و کاوش های شما را به قدر وسعم دنبال می کنم و از این که شما را یافتم خرسندم و شما را مایه امیدواری می بینم.
در قسمت چهارم #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست به #نیچه و فروپاشی روانی او اشاره کرده اید و اگر درست فهیمده باشم این فروپاشی را ناشی از ناتوانی نیچه از انتقال دنیای آپولونی به دنیای دیونیزوسی می دانید.
چرا نیچه نتوانست این کار را بکند؟ #مولانا در دوره اول زندگی اش یک عالم دینی، یک مسلمان و یک معتقد به خدا بود آیا می توان گفت که اعتقاد به خدا یک وجه آپولونی است؟ من اینگونه می فهمم که دنیای آپولونی با برونگرایی و تحلیل علمی و عینی مسائل مشخص می شود و انسان آپولونی یک ماتریالیست است!
آیا مولانا واقعا با واقعیت عریان زندگی و حرمانی فلج کننده مواجه شد آنچنان که نیچه؟ آیا مولانا به خداناباوری رسید؟
این حرمان چگونه و چقدر باشد که منجر به فروپاشی روانی نگردد و فرد را به "اوج پختگی اش" برساند؟
آیا فیلسوفی سراغ دارید که به دنیای دیونیزوسی رسیده باشد؟ لطفاً معرفی بفرمایید تفاوت نیچه و #کانت در این زمینه در چیست؟
آیا یک ناخداباور می تواند به دنیای دیونیزوسی برگردد؟ من اینگونه می پندارم یکی از ویژگی ها، و شاید پیش نیازهای دنیای دیونیزوسی اعتقاد به خدا باشد و یک خدا ناباور پیوند های خودش را با دنیای دیونیزوسی قطع کرده است!
لطفاً، در صورت امکان و فرصت، بنده را راهنمایی بفرمایید.
آیا نیچه می توانست دچار فرو پاشی روانی نشود؟! یاد #صادق_هدایت می افتم به نظرم می رسد هدایت در زمانه ای افتاده بود که راهی جز پایان دادن به زندگی اش نداشت. هدایت باید چه طور این بار این همه دانش یا دانایی را تحمل می کرد و تاب می آورد؟
باتشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
ممنونم که نوشته های مرا می خوانید.
اوّل- آپولونی یا دیونیزوسی بودن را بنده از منظر «فرم تفکر» در نظر گرفته ام و حضرتعالی از منظر «محتوای تفکر» و این باعث تفاوت برداشت ما شده است. خدا باوری و خدا ناباوری در محتوای تفکر قرار می گیرند در حالی که آپولونی و دیونیزوسی بودن را من مترادف با کارکرد روانی «فکری-حُکمی thinking-judging» و کارکرد روانی «احساسی-پذیرنده feeling-perceiving» گرفته ام. با این طبقه بندی، #دکارت یک #آپولون خدا باور است در حالی که #راسل یک آپولون خداناباور است و از آن سو #حافظ یک #دیونیزوس خدا باور است در حالی که ابوالعلاء معرّی یک فیلسوف دیونیزوسی خداناباور است.
دوّم- نیچه یک شخصیت آپولونی با سایهٔ دیونیزوسی عمیق بود در حالی که امانوئل کانت یک شخصیت تماماً آپولونی بود بنابراین دچار تعارض روانی نبود. مولانا در بحران میانسالی به دیونیزوس خود «آری» گفت ولی نیچه علیرغم این که در کتاب زرتشت خود آری گویی به دیونیزوس را تجویز کرد، خود نتوانست به دیونیزوس خود آری بگوید و دچار فروپاشی شد. شاید نقش #شمس تبریزی همین بود که شهامت آری گویی به دیونیزوس را به مولانا داد، در حالی که نیچه چنین کسی را در کنار خود نداشت.
سوّم ـ دربارهٔ صادق هدایت می توانید کتاب #صادق_هدایت_تاریخ_و_تراژدی را بخوانید. این کتاب را رضا جاوید نوشته و نشر نی منتشر ساخته است. من پژوهش مستقلی دربارهٔ صادق هدایت انجام نداده ام بنابراین خودم را شایستهٔ اظهار نظر راجع به ایشان نمی دانم.
سبز باشید
Telegram.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#عمر_خیام
نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود و ما به دیوار مسجد اُموی دمشق تکیه زده بودیم . یک پدر و دختر ژاپنی برای بازدید آمده بودند و مشغول عکس گرفتن بودند . پیرمرد اشاره کرد که اگر می شود از آن دو عکس بگیرم. بلند شدم و با لبخند به سمت شان رفتیم، دوربین را که می گرفتم حال و احوالی کردیم و گفتم که سال قبل ژاپن بودم. گل از گُلش شکفت، استاد دانشگاهی در اوزاکا بود. همین ماجرا باعث شد که بعد از عکسبرداری کنار من و همسفرم بنشینند و من از خاطرات یوکوهاما تعریف کردم. از فستیوال موسیقی شب های آگوست که گروه های موسیقی مشغول نوازندگی در معابر هستند و مردم دورشان جمع می شوند. از پارک ساحلی یوکوهاما که عشّاق جوان دو به دو روی چمن هایش می نشینند و یک گیتاریست جوان بی توجه به آنچه اطرافش می گذرد، آرام آرام گیتار می نوازد و اقیانوس با همه ی بزرگی اش در سکوت گوش می دهد .
«ناکامورا» خوشحال بود که من از ژاپن خوشم آمده، دوست داشت چیزی از ایران بگوید که تلافی شود، کمی فکر کرد و گفت: «عمر خیّام!» و من این بار گل از گل ام شکفت.
در سفر اوّل ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم : «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که #خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود.
خیّام را ما ایرانیان کمتر از #مولانا و #حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او #اپیکور یونانی و قرن ها پس از او #نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.
پیش از این در یادداشتی با عنوان #یونانیان_و_ایرانیان به موضوع «تراژدی» پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عمر_خیام
نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود و ما به دیوار مسجد اُموی دمشق تکیه زده بودیم . یک پدر و دختر ژاپنی برای بازدید آمده بودند و مشغول عکس گرفتن بودند . پیرمرد اشاره کرد که اگر می شود از آن دو عکس بگیرم. بلند شدم و با لبخند به سمت شان رفتیم، دوربین را که می گرفتم حال و احوالی کردیم و گفتم که سال قبل ژاپن بودم. گل از گُلش شکفت، استاد دانشگاهی در اوزاکا بود. همین ماجرا باعث شد که بعد از عکسبرداری کنار من و همسفرم بنشینند و من از خاطرات یوکوهاما تعریف کردم. از فستیوال موسیقی شب های آگوست که گروه های موسیقی مشغول نوازندگی در معابر هستند و مردم دورشان جمع می شوند. از پارک ساحلی یوکوهاما که عشّاق جوان دو به دو روی چمن هایش می نشینند و یک گیتاریست جوان بی توجه به آنچه اطرافش می گذرد، آرام آرام گیتار می نوازد و اقیانوس با همه ی بزرگی اش در سکوت گوش می دهد .
«ناکامورا» خوشحال بود که من از ژاپن خوشم آمده، دوست داشت چیزی از ایران بگوید که تلافی شود، کمی فکر کرد و گفت: «عمر خیّام!» و من این بار گل از گل ام شکفت.
در سفر اوّل ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم : «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که #خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود.
خیّام را ما ایرانیان کمتر از #مولانا و #حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او #اپیکور یونانی و قرن ها پس از او #نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.
پیش از این در یادداشتی با عنوان #یونانیان_و_ایرانیان به موضوع «تراژدی» پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت اول
مؤسسهٔ سروش مولانا – بیستم مهرماه 1396
به نقل از روزنامهٔ اعتماد 22 مهرماه 1396
مفهوم #آركی_تايپ Archetype# از دو بخش «آركي» يعني باستاني و «تايپ» يعني سنخ و گونه تشكيل شده است. اين مفهوم بيش و پيش از هر كس با نام #كارل_گوستاو_يونگ، روانپزشك سوييسي گره خورده است و مراد از آن اين است كه انسانها در درون خودشان تمايلات ناخودآگاهي به سمت برخي جبرها دارند، يعني انسانها گمان ميكنند بسياري از امور را انتخاب ميكنند، اما اين انتخابها در چارچوبهاي محدودي صورت ميگيرد. بنابراين مراد از نگاه آركي تايپي آن است كه گويي جبرهايي مثل ذوات در عالم وجود دارد كه انسانها تنها ميتوانند تركيبهايي از اين ذوات اصلي را داشته باشند و اين نگاه با نگاه اگزيستانسيال كه بر تقدم وجود بر ماهيت مبتني است، متفاوت است. يونگ از ١٩٣٤ تا ١٩٣٩ يعني آغاز جنگ جهاني دوم به مدت ٥ سال در سمينارهاي هفتگي كتاب #چنين_گفت_زرتشت #نيچه و خود نيچه را تحليل ميكرد و به اين بهانه روانشناسي تحليلي خود را معرفي كرد. تقريرات اين جلسات قريب به ١٥٠٠ صفحه است كه در زمان حياتش ٥٠٠ صفحه از آن انتخاب و منتشر شد و خوشبختانه اين كتاب با ترجمه دکتر سپيده حبيب توسط نشر قطره منتشر شده است. يونگ در اين كتاب به جزوهاي كوچك از نيچه با نام «بصيرت ديونيزوسي به جهان» (١٨٧٠) ارجاع ميدهد كه الان بخشي از كتاب زايش تراژدي نيچه است. نيچه در اين جزوه سراغ ربالنوعهاي يونان باستان ميرود و ميگويد زندگي تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني زندگي را از بيرون به مثابه يك ابژه مينگرد، مثل نگاه علمي به پديدههاي جهان در حالي كه نگاه ديونيزوسي متفاوت از آن درگير شدن با پديدهها و تجربه آنهاست، يعني مرز ميان انسان و آنچه مشاهده ميكند، برداشته ميشود و معاشقه با جهان صورت ميگيرد. نيچه در اين جزوه با ارجاع به #شوپنهاور ميگويد زندگي گويي بندبازي و تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني واقعنگري و مواجهه علمي با جهان را ممكن ميكند، اما نگاه ديونيزوسي تجربه و همدلي با جهان را امكانپذير ميسازد و ادراكي پديدارشناختي و دروني از جهان پديد ميآورد. در روان درماني گاهي اين بندبازي و ايجاد تعادل ميان اين دو نگاه ضروري است.
نيچه معتقد است وقتي بيش از حد به جهان آپولوني و ابژكتيو بنگريم، به نيهيلسم دچار ميشويم، زيرا در مييابيم كه جهاني آشوبناك و ناشناختني در برابر ما است كه نميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و احساس تنهايي و غربت و وانهادگي ميكنيم، مثل نياي كه از نيستان جدا شده است. به نظر نيچه در چنين شرايط نيهيليستيك آپولوني، ديونيزوس به دو شكل به كمك انسان ميآيد؛ يا به شكل خلاقيت عارفانه يا به شكل خلاقيت هنرمندانه. يعني عارف يا هنرمند با اثر هنري معنايي را بر عالم بار ميكند و ميآفريند كه انسانهاي گرسنه سير ميشوند. نيچه البته تاكيد دارد كه پيش از آن بايد آپولون وجود داشته باشد، يعني اگر انسان قواعد و اصول زيباييشناختي را نداند، بصيرت ديونيزوسي نميتواند تبديل به محصول قابل استفاده شود، بنابراين، اين هر دو نگرش ضروري است كه بايد بندبازي ميان آنها صورت گيرد. از ديد نيچه انسان آوردگاه ميان آپولو و ديونيزوس است. هراكليتوس متفكر بزرگ پيشاسقراطي ٥٠٠ سال ق. م. به اهميت اين دو آركيتايپ به عنوان پسران زئوس اشاره كرده بود. در يونان باستان البته اين دو را به عنوان خدايگان ميشناختند و معتقد بودند اين دو را بايد با هم پرستيد، اما امروز ما آنها را كششهاي رواني (trend) ميناميم. يونانيان زمانهاي مشخصي از سال (حدود ٣ ماه) را به عبادت ديونيزوس كه رب النوع شراب و سرمستي است ميپرداختند و باقي سال را به عبادت آپولون ميپرداختند. #حافظ نيز گويي از اين داستان يونان باستان خبر داشته كه ميگويد:
نگويمت همه سال مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش
در تناظر و تبادل ميان ديونيزوس و آپولون، عرفان آركيتايپ ديونيزوسي دارد. البته اشاره خواهد شد كه انواع عرفان و آركي تايپهاي عرفاني داريم و تفاوت حافظ و #مولانا از همين جا بر ميخيزد. همچنين لازم به ذكر است كه امپدوكلوس كه همزمان با هراكليتوس بود، اين دو آركيتايپ را به صورت دو كشش رواني يعني لوگوس (مشابه آپولون) و اروس (مشابه ديونيزوس) ميديد.
@drsargolzaei
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت اول
مؤسسهٔ سروش مولانا – بیستم مهرماه 1396
به نقل از روزنامهٔ اعتماد 22 مهرماه 1396
مفهوم #آركی_تايپ Archetype# از دو بخش «آركي» يعني باستاني و «تايپ» يعني سنخ و گونه تشكيل شده است. اين مفهوم بيش و پيش از هر كس با نام #كارل_گوستاو_يونگ، روانپزشك سوييسي گره خورده است و مراد از آن اين است كه انسانها در درون خودشان تمايلات ناخودآگاهي به سمت برخي جبرها دارند، يعني انسانها گمان ميكنند بسياري از امور را انتخاب ميكنند، اما اين انتخابها در چارچوبهاي محدودي صورت ميگيرد. بنابراين مراد از نگاه آركي تايپي آن است كه گويي جبرهايي مثل ذوات در عالم وجود دارد كه انسانها تنها ميتوانند تركيبهايي از اين ذوات اصلي را داشته باشند و اين نگاه با نگاه اگزيستانسيال كه بر تقدم وجود بر ماهيت مبتني است، متفاوت است. يونگ از ١٩٣٤ تا ١٩٣٩ يعني آغاز جنگ جهاني دوم به مدت ٥ سال در سمينارهاي هفتگي كتاب #چنين_گفت_زرتشت #نيچه و خود نيچه را تحليل ميكرد و به اين بهانه روانشناسي تحليلي خود را معرفي كرد. تقريرات اين جلسات قريب به ١٥٠٠ صفحه است كه در زمان حياتش ٥٠٠ صفحه از آن انتخاب و منتشر شد و خوشبختانه اين كتاب با ترجمه دکتر سپيده حبيب توسط نشر قطره منتشر شده است. يونگ در اين كتاب به جزوهاي كوچك از نيچه با نام «بصيرت ديونيزوسي به جهان» (١٨٧٠) ارجاع ميدهد كه الان بخشي از كتاب زايش تراژدي نيچه است. نيچه در اين جزوه سراغ ربالنوعهاي يونان باستان ميرود و ميگويد زندگي تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني زندگي را از بيرون به مثابه يك ابژه مينگرد، مثل نگاه علمي به پديدههاي جهان در حالي كه نگاه ديونيزوسي متفاوت از آن درگير شدن با پديدهها و تجربه آنهاست، يعني مرز ميان انسان و آنچه مشاهده ميكند، برداشته ميشود و معاشقه با جهان صورت ميگيرد. نيچه در اين جزوه با ارجاع به #شوپنهاور ميگويد زندگي گويي بندبازي و تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني واقعنگري و مواجهه علمي با جهان را ممكن ميكند، اما نگاه ديونيزوسي تجربه و همدلي با جهان را امكانپذير ميسازد و ادراكي پديدارشناختي و دروني از جهان پديد ميآورد. در روان درماني گاهي اين بندبازي و ايجاد تعادل ميان اين دو نگاه ضروري است.
نيچه معتقد است وقتي بيش از حد به جهان آپولوني و ابژكتيو بنگريم، به نيهيلسم دچار ميشويم، زيرا در مييابيم كه جهاني آشوبناك و ناشناختني در برابر ما است كه نميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و احساس تنهايي و غربت و وانهادگي ميكنيم، مثل نياي كه از نيستان جدا شده است. به نظر نيچه در چنين شرايط نيهيليستيك آپولوني، ديونيزوس به دو شكل به كمك انسان ميآيد؛ يا به شكل خلاقيت عارفانه يا به شكل خلاقيت هنرمندانه. يعني عارف يا هنرمند با اثر هنري معنايي را بر عالم بار ميكند و ميآفريند كه انسانهاي گرسنه سير ميشوند. نيچه البته تاكيد دارد كه پيش از آن بايد آپولون وجود داشته باشد، يعني اگر انسان قواعد و اصول زيباييشناختي را نداند، بصيرت ديونيزوسي نميتواند تبديل به محصول قابل استفاده شود، بنابراين، اين هر دو نگرش ضروري است كه بايد بندبازي ميان آنها صورت گيرد. از ديد نيچه انسان آوردگاه ميان آپولو و ديونيزوس است. هراكليتوس متفكر بزرگ پيشاسقراطي ٥٠٠ سال ق. م. به اهميت اين دو آركيتايپ به عنوان پسران زئوس اشاره كرده بود. در يونان باستان البته اين دو را به عنوان خدايگان ميشناختند و معتقد بودند اين دو را بايد با هم پرستيد، اما امروز ما آنها را كششهاي رواني (trend) ميناميم. يونانيان زمانهاي مشخصي از سال (حدود ٣ ماه) را به عبادت ديونيزوس كه رب النوع شراب و سرمستي است ميپرداختند و باقي سال را به عبادت آپولون ميپرداختند. #حافظ نيز گويي از اين داستان يونان باستان خبر داشته كه ميگويد:
نگويمت همه سال مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش
در تناظر و تبادل ميان ديونيزوس و آپولون، عرفان آركيتايپ ديونيزوسي دارد. البته اشاره خواهد شد كه انواع عرفان و آركي تايپهاي عرفاني داريم و تفاوت حافظ و #مولانا از همين جا بر ميخيزد. همچنين لازم به ذكر است كه امپدوكلوس كه همزمان با هراكليتوس بود، اين دو آركيتايپ را به صورت دو كشش رواني يعني لوگوس (مشابه آپولون) و اروس (مشابه ديونيزوس) ميديد.
@drsargolzaei
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
#مقاله
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت دوم
در ادامه، #مولانا قصه ماهیای رامیآورد که در آبگیری زندگی میکند که در آن نزدیکی سر و کله صیادان پیدا شده، ماهی در تعارض است که به مصداق «حب الوطن من الایمان» در آبگیری که وطن اوست بماند و خطر را به جان بخرد یا جلای وطن کند و به دریا شتابد. مولانا به این چنین پاسخ میدهد.
همچنین حب الوطن آمد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
در جایی مولانا تحذیرمان می دهد که آرام نگیریم و در خواب نرویم.
همچو آهو کز پی او سگ بود
میدود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود، در چشم ترسنده کجاست؟
در جای دیگر ما را به "کاهلی" فرا میخواند و توضیح می دهد که عارفان کسانی هستند که بدون کشت و کار، محصول درو میکنند!
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن میبرند
کاهلی را کردهان ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان میکند
همان طور که #لسان_الغیب، #حافظ نیز همین معنا را به زبانی دیگر میگوید:
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
و یا:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اینجاست که ما در میمانیم که چه وقت باید بخشش کرد و چه وقت باید تلافی کرد، چه وقت باید همفکری کرد و چه وقت باید در تنهایی تصمیم گرفت. چه وقت باید رفت و چه وقت باید ماند، چه وقت باید شتافت و چه وقت باید نشست.
با این همه دستور اخلاقی و وعظ و خطابه در انتها، در وقت تصمیم گیری، ما تنها میمانیم چرا که تشخیص سوراخ دعا با ماست.
پیدا کردن راه درست مثل سوار شدن بر قطار ساده نیست.
نمیتوانیم یک بار برای همیشه قطاری را که به مقصد بهشت میرود بیابیم و بر آن سوار شویم و آسوده خاطر باشیم که روزی در مقصد پیاده میشویم. سفر زندگی مثل تنها به بادیه رفتن است. هر روز و هر ساعت باید به جستجوی جهت درست باشیم. گاهی از طریق پایش حرکت خورشید، گاهی از طریق تمسک به ستارهها و گاهی با پرسش از سایر مسافران و گاهی با خطا رفتن و بازگشتن.
سفر زندگی سفری است پر از بیم و امید، پر از حیرت و وحشت و پر از دشواری و سنگلاخ:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
اردیبهشت 1389
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت دوم
در ادامه، #مولانا قصه ماهیای رامیآورد که در آبگیری زندگی میکند که در آن نزدیکی سر و کله صیادان پیدا شده، ماهی در تعارض است که به مصداق «حب الوطن من الایمان» در آبگیری که وطن اوست بماند و خطر را به جان بخرد یا جلای وطن کند و به دریا شتابد. مولانا به این چنین پاسخ میدهد.
همچنین حب الوطن آمد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
در جایی مولانا تحذیرمان می دهد که آرام نگیریم و در خواب نرویم.
همچو آهو کز پی او سگ بود
میدود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود، در چشم ترسنده کجاست؟
در جای دیگر ما را به "کاهلی" فرا میخواند و توضیح می دهد که عارفان کسانی هستند که بدون کشت و کار، محصول درو میکنند!
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن میبرند
کاهلی را کردهان ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان میکند
همان طور که #لسان_الغیب، #حافظ نیز همین معنا را به زبانی دیگر میگوید:
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
و یا:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اینجاست که ما در میمانیم که چه وقت باید بخشش کرد و چه وقت باید تلافی کرد، چه وقت باید همفکری کرد و چه وقت باید در تنهایی تصمیم گرفت. چه وقت باید رفت و چه وقت باید ماند، چه وقت باید شتافت و چه وقت باید نشست.
با این همه دستور اخلاقی و وعظ و خطابه در انتها، در وقت تصمیم گیری، ما تنها میمانیم چرا که تشخیص سوراخ دعا با ماست.
پیدا کردن راه درست مثل سوار شدن بر قطار ساده نیست.
نمیتوانیم یک بار برای همیشه قطاری را که به مقصد بهشت میرود بیابیم و بر آن سوار شویم و آسوده خاطر باشیم که روزی در مقصد پیاده میشویم. سفر زندگی مثل تنها به بادیه رفتن است. هر روز و هر ساعت باید به جستجوی جهت درست باشیم. گاهی از طریق پایش حرکت خورشید، گاهی از طریق تمسک به ستارهها و گاهی با پرسش از سایر مسافران و گاهی با خطا رفتن و بازگشتن.
سفر زندگی سفری است پر از بیم و امید، پر از حیرت و وحشت و پر از دشواری و سنگلاخ:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
اردیبهشت 1389
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
#حافظ_اسد سیاستمدار و فرمانده نظامی و از رهبران برجسته حزب بعث #سوریه بود. او ۳۰ سال (از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) در سوریه حکومت کرد که در سال اولش مقام رئیسالوزرا (نخست وزیر) داشت و در ۲۹ سال بعد مقام ریاست جمهوری. حافظ اسد در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد. حافظ اسد پس از طی تحصیلات مقدماتی وارد دانشکده افسری شد. وی پس از مدّتی خدمت در ارتش، در نیروی هوایی سوریه به در جه ژنرالی رسید و پس از طی مقاماتی چون وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی، نخست وزیر و دبیر کل حزب بعث از ماه مارس ۱۹۷۱ میلادی پس از انجام کودتایی رئیس جمهور سوریه شد. وی در کودتای سال ۱۹۶۳ حزب بعث مشارکت داشت و پس از آن به فرماندهی نیروی هوایی سوریه رسید. در سال ۱۹۶۶ اسد و دوستانش کودتای دیگری را علیه جناح سنتی حزب بعث ترتیب دادند که به قدرت گرفتن شاخه رادیکال نظامی بعث به رهبری صالح جدید منجر شد و اسد در دولت جدید به عنوان وزیر دفاع منصوب شد. او در سال ۱۹۷۰ در کودتای دیگری صالح جدید را سرنگون کرد و از آن به بعد تا هنگام مرگ حاکم بلامنازع سوریه شد. منتقدان بر این باورند که حکومت او مبتنی بر دیکتاتوری نظامی بود. آنها کشتار حما و کشتار زندان تدمر توسط قوای مسلح بعثی سوریه برای سرکوبی مخالفان دولت حافظ اسد را نمود دیکتاتوری نظامی او میدانند. کشتار حما یک عملیات نظامی در فوریه ۱۹۸۲ بود که با یورش همهجانبهٔ نیروهای مسلح بعثی سوریه به این شهر به منظور سرکوب شورش مخالفان حکومت حزب بعث سوریه و دولت حافظ اسد صورت گرفت. رفعت اسد فرماندهی این عملیات را برعهده داشت. رفعت اسد در این عملیات، برای آن که حکومت برادرش حافظ اسد را مستحکم تر سازد و مخالفانش را نابود کند، بنابر تخمین عفو بینالملل بین ۱۷۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ مردم غیرنظامی سوریه را به قتل رساند. او همچنین برای حفظ حکومت بعث سوریه به ریاست حافظ اسد، کشتار زندان تدمر را نیز مرتکب شده است. یک روز پس از آن که فردی تلاش کرد حافظ اسد را ترور کند، با وجود آن که ترور اسد ناموفق ماند، حزب بعث تصمیم به انتقام گرفت و کشتار زندان تدمر رخ داد. به صورتی که قوای نظامی حزب بعث و نیروهای گروهان دفاعی سوریه تحت فرماندهی رفعت اسد، به داخل زندان ریختند و تقریباً ۱۰۰۰ نفر از زندانیانی را که در حال گذراندن محکومیت خود بودند، به قتل رساندند. بدون این که آن ۱۰۰۰ زندانی، کوچکترین نقشی در ترور نافرجام اسد داشته باشند.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HafezAsad.jpg
#حافظ_اسد سیاستمدار و فرمانده نظامی و از رهبران برجسته حزب بعث #سوریه بود. او ۳۰ سال (از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) در سوریه حکومت کرد که در سال اولش مقام رئیسالوزرا (نخست وزیر) داشت و در ۲۹ سال بعد مقام ریاست جمهوری. حافظ اسد در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد. حافظ اسد پس از طی تحصیلات مقدماتی وارد دانشکده افسری شد. وی پس از مدّتی خدمت در ارتش، در نیروی هوایی سوریه به در جه ژنرالی رسید و پس از طی مقاماتی چون وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی، نخست وزیر و دبیر کل حزب بعث از ماه مارس ۱۹۷۱ میلادی پس از انجام کودتایی رئیس جمهور سوریه شد. وی در کودتای سال ۱۹۶۳ حزب بعث مشارکت داشت و پس از آن به فرماندهی نیروی هوایی سوریه رسید. در سال ۱۹۶۶ اسد و دوستانش کودتای دیگری را علیه جناح سنتی حزب بعث ترتیب دادند که به قدرت گرفتن شاخه رادیکال نظامی بعث به رهبری صالح جدید منجر شد و اسد در دولت جدید به عنوان وزیر دفاع منصوب شد. او در سال ۱۹۷۰ در کودتای دیگری صالح جدید را سرنگون کرد و از آن به بعد تا هنگام مرگ حاکم بلامنازع سوریه شد. منتقدان بر این باورند که حکومت او مبتنی بر دیکتاتوری نظامی بود. آنها کشتار حما و کشتار زندان تدمر توسط قوای مسلح بعثی سوریه برای سرکوبی مخالفان دولت حافظ اسد را نمود دیکتاتوری نظامی او میدانند. کشتار حما یک عملیات نظامی در فوریه ۱۹۸۲ بود که با یورش همهجانبهٔ نیروهای مسلح بعثی سوریه به این شهر به منظور سرکوب شورش مخالفان حکومت حزب بعث سوریه و دولت حافظ اسد صورت گرفت. رفعت اسد فرماندهی این عملیات را برعهده داشت. رفعت اسد در این عملیات، برای آن که حکومت برادرش حافظ اسد را مستحکم تر سازد و مخالفانش را نابود کند، بنابر تخمین عفو بینالملل بین ۱۷۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ مردم غیرنظامی سوریه را به قتل رساند. او همچنین برای حفظ حکومت بعث سوریه به ریاست حافظ اسد، کشتار زندان تدمر را نیز مرتکب شده است. یک روز پس از آن که فردی تلاش کرد حافظ اسد را ترور کند، با وجود آن که ترور اسد ناموفق ماند، حزب بعث تصمیم به انتقام گرفت و کشتار زندان تدمر رخ داد. به صورتی که قوای نظامی حزب بعث و نیروهای گروهان دفاعی سوریه تحت فرماندهی رفعت اسد، به داخل زندان ریختند و تقریباً ۱۰۰۰ نفر از زندانیانی را که در حال گذراندن محکومیت خود بودند، به قتل رساندند. بدون این که آن ۱۰۰۰ زندانی، کوچکترین نقشی در ترور نافرجام اسد داشته باشند.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HafezAsad.jpg
#مقاله
#خاطره_ای_از_کلینیک_الکل
نیکلاس به کلینیک الکل آمده، اما نمی خواهد الکل را "ترک" کند، می گوید برای "بهینه سازی مصرف" آمده. تحقیقات نشان می دهند که موفقیت درمان در این افراد کمتر از کسانی ست که تصمیم به "وداع با مواد" دارند. آمار و ارقام را به نیکلاس نشان می دهم ولی او شعر #حافظ را مدّنظر دارد:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد!
می گوید آمده تا مصرفش را "به اندازه" کند! من کوتاه می آیم و رضایت می دهم که "به اندازه" را تعریف کنیم. اولین بند قراردادمان این است که بعد از مصرف الکل رانندگی نکند. برایش توضیح می دهم که بیشتر الکل نوش ها فکر می کنند فقط بعد از مستی شدید که تلوتلو می خورند رانندگی خطرناک می شود در حالی که بعد از مصرف الکلی معادل دو شات عرق یا یک قوطی آبجو هم واکنش ها کُند می شوند، مهارها سست می گردند و امکان تصادف رانندگی چهار برابر می شود! برایش گفتم که در امریکا یک سوّم کل تصادفات رانندگی و دو سوّم تصادفات آخر شب تحت تاثیر الکل اتفاق می افتند و برایش از نمایشگاهی که در یوکوهامای ژاپن دیده بودم گفتم، نمایشگاهی از کفش های کسانی که قربانی رانندگان الکلی شده بودند. هر کفش در کنار یک گلدان و یک عکس قاب گرفته شده از صاحب کفش چیده شده بود و من وقتی به کفش های بچه گانه می رسیدم بغضم می گرفت. نیکولاس قرارداد را امضا می کند. این بار که در جاده ی آبعلی رانندگی کنید من کمتر نگرانتان می شوم. باور کنید دنیا با همین یک امضا کمی قابل تحمّل تر می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#خاطره_ای_از_کلینیک_الکل
نیکلاس به کلینیک الکل آمده، اما نمی خواهد الکل را "ترک" کند، می گوید برای "بهینه سازی مصرف" آمده. تحقیقات نشان می دهند که موفقیت درمان در این افراد کمتر از کسانی ست که تصمیم به "وداع با مواد" دارند. آمار و ارقام را به نیکلاس نشان می دهم ولی او شعر #حافظ را مدّنظر دارد:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد!
می گوید آمده تا مصرفش را "به اندازه" کند! من کوتاه می آیم و رضایت می دهم که "به اندازه" را تعریف کنیم. اولین بند قراردادمان این است که بعد از مصرف الکل رانندگی نکند. برایش توضیح می دهم که بیشتر الکل نوش ها فکر می کنند فقط بعد از مستی شدید که تلوتلو می خورند رانندگی خطرناک می شود در حالی که بعد از مصرف الکلی معادل دو شات عرق یا یک قوطی آبجو هم واکنش ها کُند می شوند، مهارها سست می گردند و امکان تصادف رانندگی چهار برابر می شود! برایش گفتم که در امریکا یک سوّم کل تصادفات رانندگی و دو سوّم تصادفات آخر شب تحت تاثیر الکل اتفاق می افتند و برایش از نمایشگاهی که در یوکوهامای ژاپن دیده بودم گفتم، نمایشگاهی از کفش های کسانی که قربانی رانندگان الکلی شده بودند. هر کفش در کنار یک گلدان و یک عکس قاب گرفته شده از صاحب کفش چیده شده بود و من وقتی به کفش های بچه گانه می رسیدم بغضم می گرفت. نیکولاس قرارداد را امضا می کند. این بار که در جاده ی آبعلی رانندگی کنید من کمتر نگرانتان می شوم. باور کنید دنیا با همین یک امضا کمی قابل تحمّل تر می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from بشنو از نی/م.حسین صائبی (M.Hosaen Saebi)
بُوَد آیا که درِ میکدهها بگشایند
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
#حافظ_شیرازی
#خوشنویسی_محمدحسین_صائبی
https://t.me/khoshnevisibeshnoazney۰
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
#حافظ_شیرازی
#خوشنویسی_محمدحسین_صائبی
https://t.me/khoshnevisibeshnoazney۰