#معرفی_کتاب
#سخن_ور_زی
نویسنده: مارگارت ادسن
(Margaret Edson)
مترجم: فهیمه زاهدی
انتشارات: ایران بان - ۱۳۸۷
* * *
نمایش نامه "Wit" راجع به یک استاد ادبیات است که در بخش سرطان بیمارستان بستری شده و روزهای آخر زندگیش را می گذراند. Wit به معنای طنزی است که از بازی با کلمات ایجاد می شود، به کار بردن کلماتی که دو پهلو هستند (ایهام) ذهن ما را بین فهم های گوناگون از کلام سردرگم می کند و این سردرگمی فضایی بازیگوشانه ایجاد می کند.
فرض کنید که از کسی می پرسید: "ساعت چنده؟" و او در پاسخ می گوید: "فروشی نیست!" شما لحظه ای جا می خورید و سپس لبخندی بر لب شما می نشیند، این همان Wit است.
در نمایش نامه Wit مارگارت ادسن برخورد شاعران قرن هفدهم بریتانیا بخصوص "جان دان" با مسئله بحران وجودی را به چالش می کشد. این شاعران، مسائل بغرنج وجودی همچون مرگ (میرایی)، تنهایی، بی معنایی و مسئولیت بشری را چنان در هزار توی زبان چرخاندند که در نهایت زبان از نقش خود (دلالت) خارج شد و خود، تبدیل به موضوع خود شد. نکته جالب این است که #ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی، موضوع روانکاوی را همین می داند:
رو کردن دست زبان، آنگاه که به جای این که دلالت گر (دال Signifier) باشد تبدیل به مدلول (Signified) شده است.
"لودویگ #ویتگنشتاین" (فیلسوف و ریاضی دان اتریشی) نیز وظیفه فلسفه را "افسون زدایی" از زبان می داند و "ژاک #دریدا" فیلسوف فرانسوی نیز زبان را به چالش می کشاند.
استاد ادبیاتی که در این نمایش نامه از مراحل پیشرفته سرطان رنج می کشد "ویویان بیرینگ" نام دارد. نویسنده در همین نامگذاری واژه ها را به استهزا می گیرد، چرا که Vivian به معنای "زنده" است و Bearing به معنای "بار و میوه دهنده" است در حالی که ویویان بیرینگ در حال مردن است و سرطان او در تخمدانش شکل گرفته است یعنی همان عضو بدن او که کار زایش را به عهده داشته و با تخمک هایش آغازگر زندگی بوده، حامل و باربر مرگ شده است!
"ویویان بیرینگ" در بیمارستان با پدیده جالبی مواجه می شود: زبان تخصصی پزشکان همان نقشی را به عهده می گیرد که زبان پیچیده و مغلق شاعران قرن هفدهم!
کادر پزشکی اصطلاحاتی فنی را به کار می گیرند که حامل بار احساسی نباشند، آن ها معادل هایی پیچیده را به جای درد و رنج و مرگ بیماران قرار می دهند، معادل هایی همچون "موربیدیتی و مورتالیتی". این چنین دیگر تبادل اطلاعات برای ما رنج ایجاد نمی کند و ما می توانیم راجع به چیزی گفتگو کنیم که با آن چه در عالم واقع رخ می دهد متفاوت است، ما به جای گفتگویی انسانی راجع به امری انسانی، به گفتگویی رایانه ای راجع به امری سلولی می پردازیم!
* * *
نمایش نامه Wit در سال ۱۳۸۳ نیز با نام "زیرکی" و با ترجمه رحیم قاسمیان توسط انتشارات نیلا منتشر شده است. این نمایش نامه نگاهی دوباره است به مسائل وجودی انسان و به کارکرد زبان.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/speech4.jpg
#سخن_ور_زی
نویسنده: مارگارت ادسن
(Margaret Edson)
مترجم: فهیمه زاهدی
انتشارات: ایران بان - ۱۳۸۷
* * *
نمایش نامه "Wit" راجع به یک استاد ادبیات است که در بخش سرطان بیمارستان بستری شده و روزهای آخر زندگیش را می گذراند. Wit به معنای طنزی است که از بازی با کلمات ایجاد می شود، به کار بردن کلماتی که دو پهلو هستند (ایهام) ذهن ما را بین فهم های گوناگون از کلام سردرگم می کند و این سردرگمی فضایی بازیگوشانه ایجاد می کند.
فرض کنید که از کسی می پرسید: "ساعت چنده؟" و او در پاسخ می گوید: "فروشی نیست!" شما لحظه ای جا می خورید و سپس لبخندی بر لب شما می نشیند، این همان Wit است.
در نمایش نامه Wit مارگارت ادسن برخورد شاعران قرن هفدهم بریتانیا بخصوص "جان دان" با مسئله بحران وجودی را به چالش می کشد. این شاعران، مسائل بغرنج وجودی همچون مرگ (میرایی)، تنهایی، بی معنایی و مسئولیت بشری را چنان در هزار توی زبان چرخاندند که در نهایت زبان از نقش خود (دلالت) خارج شد و خود، تبدیل به موضوع خود شد. نکته جالب این است که #ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی، موضوع روانکاوی را همین می داند:
رو کردن دست زبان، آنگاه که به جای این که دلالت گر (دال Signifier) باشد تبدیل به مدلول (Signified) شده است.
"لودویگ #ویتگنشتاین" (فیلسوف و ریاضی دان اتریشی) نیز وظیفه فلسفه را "افسون زدایی" از زبان می داند و "ژاک #دریدا" فیلسوف فرانسوی نیز زبان را به چالش می کشاند.
استاد ادبیاتی که در این نمایش نامه از مراحل پیشرفته سرطان رنج می کشد "ویویان بیرینگ" نام دارد. نویسنده در همین نامگذاری واژه ها را به استهزا می گیرد، چرا که Vivian به معنای "زنده" است و Bearing به معنای "بار و میوه دهنده" است در حالی که ویویان بیرینگ در حال مردن است و سرطان او در تخمدانش شکل گرفته است یعنی همان عضو بدن او که کار زایش را به عهده داشته و با تخمک هایش آغازگر زندگی بوده، حامل و باربر مرگ شده است!
"ویویان بیرینگ" در بیمارستان با پدیده جالبی مواجه می شود: زبان تخصصی پزشکان همان نقشی را به عهده می گیرد که زبان پیچیده و مغلق شاعران قرن هفدهم!
کادر پزشکی اصطلاحاتی فنی را به کار می گیرند که حامل بار احساسی نباشند، آن ها معادل هایی پیچیده را به جای درد و رنج و مرگ بیماران قرار می دهند، معادل هایی همچون "موربیدیتی و مورتالیتی". این چنین دیگر تبادل اطلاعات برای ما رنج ایجاد نمی کند و ما می توانیم راجع به چیزی گفتگو کنیم که با آن چه در عالم واقع رخ می دهد متفاوت است، ما به جای گفتگویی انسانی راجع به امری انسانی، به گفتگویی رایانه ای راجع به امری سلولی می پردازیم!
* * *
نمایش نامه Wit در سال ۱۳۸۳ نیز با نام "زیرکی" و با ترجمه رحیم قاسمیان توسط انتشارات نیلا منتشر شده است. این نمایش نامه نگاهی دوباره است به مسائل وجودی انسان و به کارکرد زبان.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/speech4.jpg
#پرسش_و_پاسخ
درباره مقاله #آرمانشهر_و_ویرانشهر
*با سلام و عرض ادب خدمت آقای #دکترسرگلزایی، واقعا سپاسگزارم که مطالب شما آنقدر تفکربرانگیزه! سؤالاتم رو خلاصه می پرسم:
1- آیا روانشناسی لیبرال همین روانشناسی رایج هست که از طرفی حرف از داشتن افکار مثبت و در لحظه زندگی کن و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر می دهد و از طرفی همه مشکلات را به خود فرد و کمبود تلاش و توکل وخودباوری و ...نسبت می دهد؟ آیا چنین چیزی سطحی نگری نیست وقتی آنقدر جامعه بر روی ما تأثیر گذاشته و می گذارد؟ از طرفی آیا ایجاد آرمانشهر در دنیای بیرون اصلأ ممکن هست در حالیکه اغلب افراد بشر هنوز چنین شایستگی رو ندارند؟
2- چرا آموزش های عرفا (البته تا جایی که من میدونم) بر محور خود شخص و شکوفایی معنوی درونی هست نه تغییرات اجتماعی و ایجاد یک آرمان شهر در جامعه؟ آیا این موضوع ارتباطی به عصری که عرفا در اون زندگی می کردند ندارد؟ در دنیای مدرن که انقدر مسائل جهانی و حتی بحرانی شده آیا مسئولیت اجتماعی بشر سنگین تر شده است؟
3- آیا بهتر نیست که انسان در دنیای درون خودش یک یوتوپیا ایجاد کند و برای ارتقای سطح آگاهی افراد جامعه نیز در حد توان و بدون فدا کردن زندگی خودش تلاش کند؟
سپاس فراوان از پاسخ های ارزشمند شما...
*سلام و احترام و سپاس از این که نوشته هایم را می خوانید؛
اوّل - بله، همان طور که می فرمایید «شبه روان شناسی رایج» فارغ از علل زیست شناختی و جامعه شناختی، به توصیه های شعارگونه می پردازد. زیگموند #فروید و #ژاک_لکان به فراوانی راجع به جبرهای اودیپال سخن گفته اند، کارن هورنای و اریک فروم از جبرهای فرهنگی و سیاسی سخن گفتند، کارل #یونگ از جبر تاریخی گفت، فیلیپ زیمباردو، استنلی میلگرام و سولومون اَش از جبر اجتماعی سخن گفتند و در نهایت روان شناسی زیستی تکاملی هر روز جبر های ژنتیک جدیدی را کشف می کند ولی «بیزینس شبه روان شناسی» همهٔ این عوامل را نادیده می گیرد و شعار «بخواه، می توانی» سر می دهد.
دوّم - در مقالهٔ #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به جایگاه عرفان و نیز به «آماس عرفان» یا عرفان زدگی اشاره کرده ام. قرائت عرفانی از زندگی در حلّ و فصل «بحران وجودی» مفید و مؤثر است ولی قرار دادن این نگاه به عنوان شاه کلید حلّ همهٔ مسائل بشری مضر و خطرناک است. در مقالهٔ #بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است به تفاوت عرفان مفید و عرفان مضر پرداخته ام.
سوّم - حرکت به سمت آرمان های بشری (یا همان یوتوپیا) یک حرکت همزمان درونی-بیرونی است.
نمی توان در درون #اتوپیا را محقّق کرد و سپس به جامعه پرداخت، در مقالهٔ #نقصهای_فردی_ومسئولیت_اجتماعی به این موضوع پرداخته ام. این مقاله در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com موجود است.
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
درباره مقاله #آرمانشهر_و_ویرانشهر
*با سلام و عرض ادب خدمت آقای #دکترسرگلزایی، واقعا سپاسگزارم که مطالب شما آنقدر تفکربرانگیزه! سؤالاتم رو خلاصه می پرسم:
1- آیا روانشناسی لیبرال همین روانشناسی رایج هست که از طرفی حرف از داشتن افکار مثبت و در لحظه زندگی کن و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر می دهد و از طرفی همه مشکلات را به خود فرد و کمبود تلاش و توکل وخودباوری و ...نسبت می دهد؟ آیا چنین چیزی سطحی نگری نیست وقتی آنقدر جامعه بر روی ما تأثیر گذاشته و می گذارد؟ از طرفی آیا ایجاد آرمانشهر در دنیای بیرون اصلأ ممکن هست در حالیکه اغلب افراد بشر هنوز چنین شایستگی رو ندارند؟
2- چرا آموزش های عرفا (البته تا جایی که من میدونم) بر محور خود شخص و شکوفایی معنوی درونی هست نه تغییرات اجتماعی و ایجاد یک آرمان شهر در جامعه؟ آیا این موضوع ارتباطی به عصری که عرفا در اون زندگی می کردند ندارد؟ در دنیای مدرن که انقدر مسائل جهانی و حتی بحرانی شده آیا مسئولیت اجتماعی بشر سنگین تر شده است؟
3- آیا بهتر نیست که انسان در دنیای درون خودش یک یوتوپیا ایجاد کند و برای ارتقای سطح آگاهی افراد جامعه نیز در حد توان و بدون فدا کردن زندگی خودش تلاش کند؟
سپاس فراوان از پاسخ های ارزشمند شما...
*سلام و احترام و سپاس از این که نوشته هایم را می خوانید؛
اوّل - بله، همان طور که می فرمایید «شبه روان شناسی رایج» فارغ از علل زیست شناختی و جامعه شناختی، به توصیه های شعارگونه می پردازد. زیگموند #فروید و #ژاک_لکان به فراوانی راجع به جبرهای اودیپال سخن گفته اند، کارن هورنای و اریک فروم از جبرهای فرهنگی و سیاسی سخن گفتند، کارل #یونگ از جبر تاریخی گفت، فیلیپ زیمباردو، استنلی میلگرام و سولومون اَش از جبر اجتماعی سخن گفتند و در نهایت روان شناسی زیستی تکاملی هر روز جبر های ژنتیک جدیدی را کشف می کند ولی «بیزینس شبه روان شناسی» همهٔ این عوامل را نادیده می گیرد و شعار «بخواه، می توانی» سر می دهد.
دوّم - در مقالهٔ #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به جایگاه عرفان و نیز به «آماس عرفان» یا عرفان زدگی اشاره کرده ام. قرائت عرفانی از زندگی در حلّ و فصل «بحران وجودی» مفید و مؤثر است ولی قرار دادن این نگاه به عنوان شاه کلید حلّ همهٔ مسائل بشری مضر و خطرناک است. در مقالهٔ #بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است به تفاوت عرفان مفید و عرفان مضر پرداخته ام.
سوّم - حرکت به سمت آرمان های بشری (یا همان یوتوپیا) یک حرکت همزمان درونی-بیرونی است.
نمی توان در درون #اتوپیا را محقّق کرد و سپس به جامعه پرداخت، در مقالهٔ #نقصهای_فردی_ومسئولیت_اجتماعی به این موضوع پرداخته ام. این مقاله در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com موجود است.
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#گروه_محکومین
نویسنده: فرانتز کافکا
مترجم: حسن قائمیان - با مقدمهٔ #صادق_هدایت
انتشارات امیرکبیر
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید : «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان «گروه محکومین» فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنز های تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب روانکاوی #فروید بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. کتابی که من خوانده ام چاپ 1353 انتشارات امیرکبیر است ولی انتشارات نگاه در سال 1395 این کتاب را منتشر کرده است. امیدوارم چاپ های جدید این کتاب از تیغ سانسور آسیب زیادی ندیده باشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PanelColony.jpg
#گروه_محکومین
نویسنده: فرانتز کافکا
مترجم: حسن قائمیان - با مقدمهٔ #صادق_هدایت
انتشارات امیرکبیر
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید : «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان «گروه محکومین» فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنز های تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب روانکاوی #فروید بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. کتابی که من خوانده ام چاپ 1353 انتشارات امیرکبیر است ولی انتشارات نگاه در سال 1395 این کتاب را منتشر کرده است. امیدوارم چاپ های جدید این کتاب از تیغ سانسور آسیب زیادی ندیده باشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PanelColony.jpg
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول
بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات
تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق میافتد. از همان ابتدای نمایش، مسئلهای خود را نمایان میكند. جان با مادرش گفتوگوهای تلفنی دارد درحالیکه از نظر جیم، مادر آنها سالهای سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک میکند درحالیکه جان میگوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق میشود. اگر جیم ماریا را میدید و جان او را نمیدید، تماشاگر به این نتیجه میرسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسكين میدهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمیتواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقهمند و کنجکاو میشود، ولی بهتدریج «وامیدهد» و به تسلیم میرسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان میخواهد.
ژاک لاکان و «ساحت نمادین»
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاك لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع»
(common sense)
نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
واژه نابودی شیء است!
ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور میشود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد میکند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافتههای مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوبهای زبانی قرار دارند.
تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشتههایی که بر صحنه «پروجکت» میشود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه میشود و اتفاقاتی را حین نمایش باور میکند که هرگز آنها را نمیبیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم بهدست جان و قتل پدر جان بهدست ماریا!). خواندن نوشته هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش میافتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت مینشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدي را خلق میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول
بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات
تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق میافتد. از همان ابتدای نمایش، مسئلهای خود را نمایان میكند. جان با مادرش گفتوگوهای تلفنی دارد درحالیکه از نظر جیم، مادر آنها سالهای سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک میکند درحالیکه جان میگوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق میشود. اگر جیم ماریا را میدید و جان او را نمیدید، تماشاگر به این نتیجه میرسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسكين میدهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمیتواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقهمند و کنجکاو میشود، ولی بهتدریج «وامیدهد» و به تسلیم میرسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان میخواهد.
ژاک لاکان و «ساحت نمادین»
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاك لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع»
(common sense)
نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
واژه نابودی شیء است!
ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور میشود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد میکند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافتههای مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوبهای زبانی قرار دارند.
تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشتههایی که بر صحنه «پروجکت» میشود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه میشود و اتفاقاتی را حین نمایش باور میکند که هرگز آنها را نمیبیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم بهدست جان و قتل پدر جان بهدست ماریا!). خواندن نوشته هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش میافتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت مینشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدي را خلق میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
پرسش و پاسخ
#پرسش_و_پاسخ
#ژاک_لکان
❓پرسش:
سلام آقای دکتر عزیز،
مرسی برای مطالب و فایل های مفیدتون.
کنجکاو شدم نظرتون رو در باره لکان بپرسم. هیچ جا اشارهای بهش نمیکنین، بعید فرض کردم که نشناسیناش.
جای تفکر داره یا به نظر شما هم شارلاتانه؟
مرسی.
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
دانش من در زمینهٔ نظرات ژاک لکان اندک است،
با این وجود فیلم «جادهٔ مالهالاند» «دیوید لینچ» را «لکانی» تحلیل کردم.
ویدئوی این سخنرانی در کانال تلگرام و یوتیوب بنده موجود است.
#پرسش_و_پاسخ
#ژاک_لکان
❓پرسش:
سلام آقای دکتر عزیز،
مرسی برای مطالب و فایل های مفیدتون.
کنجکاو شدم نظرتون رو در باره لکان بپرسم. هیچ جا اشارهای بهش نمیکنین، بعید فرض کردم که نشناسیناش.
جای تفکر داره یا به نظر شما هم شارلاتانه؟
مرسی.
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
دانش من در زمینهٔ نظرات ژاک لکان اندک است،
با این وجود فیلم «جادهٔ مالهالاند» «دیوید لینچ» را «لکانی» تحلیل کردم.
ویدئوی این سخنرانی در کانال تلگرام و یوتیوب بنده موجود است.
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
ژاک لکان
پرسش و پاسخ: ژاک لکان - با این وجود فیلم «جادهٔ مالهالاند» دیوید لینچ را «لکانی» تحلیل کردم. ویدئوی این سخنرانی در کانال تلگرام و یوتیوب بنده موجود است.