دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
174 files
3.38K links
Download Telegram
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت اول

يكي از قصه هاي جالبي كه #مولانا در #مثنوي دارد، قصه ناشنوایی است که از بيماري همسايه اش باخبر مي شود و فکر مي كند که باید به دیدن او برود و از طرفی هم می داند که وقتی شروع به احوالپرسی کنند، چیزی از حرف های همسایه اش نخواهد فهميد؛ پس بنا را براین می گذارد که طبق عرف پاسخ بدهد. يعني با خودش فكر كرد که وقتی ما از كسي مي پرسيم "حالت چه طور است؟" او قاعدتاً خواهد گفت: "شکر، الحمدالله"؛ اگر هم که حالش بد باشد، می گويد: "بد نیستم". پس داستان را بر این مبنا برنامه ریزی کرد.

" آن کری را گفت افزون مایه ای
که تو را رنجور شد همسایه ای
گفت با خود کر که با گوش گران
من چه دریابم ز گفت آن جوان
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد
لیک باید رفت آنجا نیست بد "

" چون ببینم کان لبش جنبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم ز خود " 
(من نگاه می کنم که حرکت لب او علی القاعده چه چیزی باید بگويد؟)

" چون بگویم چونی ای محنت کشم
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
من بگویم شکر، چه خوردی ابا؟ 
او بگوید شربتی یا ماش با "
(وقتی بگویم: "چه طوری؟" او می گوید: "خوبم" من هم می گویم: "خدا را شکر" بعد می پرسم: "غذا چه خورده ای؟" می گويد: "فلان غذا را خورده ام" و یا "فلان نوشیدنی را" من هم می گویم: "نوش جانت")

"من بگویم صحه نوشت کیست آن
از آن طبیبان پیش تو؟ گوید فلان "
(بعد هم می گویم: "دکترت کیست؟" و او می گوید: "فلان دکتر")

" من بگویم بس مبارک پاست او
چون که او آمد، شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما
هر کجا شد می شود حاجت روا"
(من هم می گویم: "خوب دکتری است، دکتر خوشقدمی است!")

این جوابات قیاسی راست کرد"
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد "...

اما اولین سؤالی که مرد ناشنوا می پرسد، جواب متفاوتی می گیرد:

" گفت چونی؟ گفت مُردم گفت شکر "...

اولین سؤال این است که "حالت چه طور است؟" و بیمار می گوید: "مُردم" او هم می گوید: "خدا را شکر"... سؤال بعدی این است که "چه می خوری؟" بیمار که عصبانی شده می گوید: "زهرمار" و او هم می گوید: "نوش جان. خیلی خوب است"... سؤال بعد: "دکترت کیست؟"... "عزراییل!"... "خیلی پایش سبک است، هر جا رفته زود کار را تمام کرده"... بعد از این ملاقات، مرد ناشنوا با خودش فکر می کند که چه عیادت خوبی کرده و زمینه یک رابطه دوستانه را فراهم آورده؛ غافل از آنکه یک دشمن برای خود تراشیده است.
درس این حکایت  اجتناب از
False reference illusion
در استنباط است. یعنی زمانی که اساس استنباط ما بر پایه پیش فرض های غلط است و بعد " تا ثریا می رود دیوار کج "!

حکایت دوّمی که برایتان می گویم راجع به بحث اولویت بندی Priority setting است. اصولاً کار هایی را که ما در طی روز انجام می دهیم، می توان در چهار دسته جای داد: کارهای مهم و فوری، کارهای غیر مهم و غیر فوری، کارهای مهم و غیر فوری و کارهای غیر مهم و فوری. بهترین حالت این است که کارهای مهم را غیر فوری انجام بدهیم (یعنی در زمان بندی مناسب که دچار استرس نشویم و دیگران را هم دچار استرس نکنیم) و بدترین حالت این است که کارهای غیر مهم را فوری انجام بدهیم یعنی برای انجام کاری که ضرورت ندارد خود و دیگران را دچار استرس کنیم. پس اولین سؤال این است که اساسأ چه کاری مهم است؟ چرا که اگر ما اهمیت کارها را درست درک نکنیم، کل این جدول را به خطا ارزیابی می کنیم. به رده بندی امور از حیث ضرورت و اهمیت «اولویت بندی» می گوییم. گاهی اوقات ما در اولویت بندی دچار این اشتباه می شويم که چیزی را که گران قیمت تر است، فدای چیزی می کنیم که ارزان قیمت تر است. باز مولانا داستانی دارد در مورد مردی که گِل خوار بوده، یعنی تمايل به خوردن مواد و وسايل گِلی داشته است. این مرد براي خريد يك کيلو قند به بقالي مي رود؛ اتفاقاً بقال به جای سنگ ترازو از گل سر شوی استفاده مي كرده و وقتی برای آوردن قند می رود، مرد شروع به خوردن گل مي كند و از طرفي هم مي ترسد كه نكند بقال متوجه اين موضوع بشود؛ حال آنكه بقال ماجرا را مي ديده و به روي خودش نمي آورده است؛ چون ارزش قند بیشتر بود و مرد خريدار داشت در مقابل قند گل می خورد. بعضی از آدم ها چیزهای ارزشمند تر را به عنوان بهاي چیز های کم ارزش تر مي پردازند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت دوم

پیش عطاری یکی گل‌خوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
پس بر عطار طرار دودل
موضع سنگ ترازو بود گل
گفت گل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
گفت با خود پیش آنک گل‌خورست
سنگ چه بود گل نکوتر از زرست
هم‌چو آن دلاله که گفت ای پسر
نو عروسی یافتم بس خوب‌فر
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
که آن ستیره دختر حلواگرست
گفت بهتر این چنین خود گر بود
دختر او چرب و شیرین‌تر بود
گر نداری سنگ و سنگت از گلست
این به و به گل مرا میوهٔ دلست
اندر آن کفهٔ ترازو ز اعتداد
او به جای سنگ آن گل را نهاد
پس برای کفهٔ دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را می‌شکست
چون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند
مشتری را منتظر آنجا نشاند
رویش آن سو بود گل‌خور ناشکفت
گل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
ترس ترسان که نباید ناگهان
چشم او بر من فتد از امتحان
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزون‌تر دزد هین ای روی‌زرد
گر بدزدی وز گل من می‌بری
رو که هم از پهلوی خود می‌خوری
تو همی ترسی ز من لیک از خری
من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
گرچه مشغولم چنان احمق نیم
که شکر افزون کشی تو از نیم
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل کی بود

#مولانا باز داستان دیگري دارد راجع به طریقیت و موضوعیت. ما گاهی چیزی را که ابزار و وسیله است، با چیزی که هدف و مقصود است اشتباه می گیریم. آن چه ابزار و طریق وصول به هدف است طریقیت دارد و آنچه خود مقصود و موضوع طلب است موضوعیت دارد. مثلأ جشن تولد گرفتن برای افزون شدن محبت است، اگر قرار باشد جشن تولدی بگیرید و آن جشن تولد آن قدر دردسر و گرفتاری ایجاد کند که محبت ها کم شوند، پس آن جشن تولد نگرفتنش بهتر است! یکی از مشکلاتی که آدم ها در اولویت بندی دارند این است که گاهی یادشان می رود چه چیزی ابزار چه چیز دیگری بوده است. مولانا در #مثنوی می گويد:

" در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست"

" چون شدی بر بام های آسمان
سرد باشد جستجوی نردبان
جز برای یاری و تعلیم غیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر "

می گويد نردبان برای چیست؟ برای این که ما روی بام برويم. وقتی که روی بام برويم، آنوقت دیگر نردبان به چه دردمان می خورد؟! گاهي ما آدم ها در اثر گذر زمان یادمان می رود که چه چیزی ابزار رسیدن به چه چیز دیگری بوده است؛ مثلأ تحصیلات ابزار رسیدن به مهارت است؛ حالا اگر در مدرسه های ما آموزش های لازم برای زندگی به آدم ها داده نشود، آن وقت تحصیل کردن، هدر دادن وقت و پول و انرژی است. گاهی چیزی که برای ما طریقیت داشته آن قدر تکرار می شود که بعد از مدتی به جای چیزی که موضوعیت دارد مي نشيند؛ مثلأ اگر كسي به ما بگويد که اساسأ لازم نیست بچه ات به مدرسه برود، می گوييم: "این آدم، آدم دیوانه ایست! مگر می شود بچه ما به مدرسه نرود؟!" انگار یادمان رفته که مدرسه رفتن برای چیز خاصی بود. اگر زماني در مدرسه سَم در خوراک بچه هامان بريزند، آن گاه عاقلانه ترین کار این است که بچه های ما از مدرسه رفتن امتناع کنند. ولی گاهي آن قدر چیزی تکرار می شود، تکرار می شود که بعد از مدتی طریقیت و موضوعیت جای خود را با هم عوض می کنند.
جمله ای هست منسوب به دکتر شریعتی كه مي گويد: "هدف، وسیله را توجیه می کند، به شرطی که وسیله، هدف را تخریب نکند". یعنی اگر قرار باشد شما وسیله ای را انتخاب کنید که خود آن وسیله، هدف را تخریب کند، این وسیله اساسأ باید کنار گذاشته شود. اگر قرار باشد ما دارو بخوریم و آن دارو، درماني ایجاد نکند؛ پس آن دارو خوردن باید کنار گذاشته شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت سوم

باز هم #مولانا در اين مورد قصه ای دارد به نام مجنون و شتر، که مي گويد مجنون تصمیم گرفت با شتر به قبیله لیلی برود؛ از قضا آن شتر تازه زایمان کرده و بچه اش که در طویله بود، شیر می خواست. شتر دل نگران بچه اش بود و مجنون دل نگران لیلی:

" همچو مجنون درتنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر "

مجنون سوار شتر شد که به سراغ لیلی برود؛ اما بعد از مدتی که راه می رفت، خوابش می گرفت و شتر كه هوای بچه اش را داشت، برمی گشت. بعد از چند ساعت که راه رفتند، مجنون دید که دوباره در جای اول است و این کار بارها تکرار شد. بعد از سه شبانه روز، مجنون می بیند که هی می رود و بر می گردد! نهایتأ مجنون گفت:

" ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضدّ، بس همره نالایقیم "

می گويد: "من عاشق لیلی هستم که آن طرف است و تو عاشق بچه ات که این طرف است. ما هر دو عاشقیم؛ ولی عاشق دو چیز ضدّیم و به همين دليل ما همرهان نالایقی هستیم". خیلی وقت ها ما در زندگی ابزار هایی را برای رسیدن به هدفی انتخاب می کنیم که زماني نتیجه دلخواه ما را ایجاد می کردند، اما الان دیگر ایجاد نمی کنند؛ ولی ما هم چنان به استفاده از آن ها ادامه می دهيم.
#پائولوکوئیلو در کتاب "زهیر" ماجرای جالبی را نقل می کند. او می گويد در ایستگاه قطار نشسته بودم و فکر می کردم که فاصله بین دو ریل قطار (مثلا 143 سانتیمتر) از کجا آمده و چرا؟! از سوزنبان و نگهبان ايستگاه و راننده قطار پرسیدم که چرا فاصله ی دو ریل این قدر است؟ آنها گفتند که نمی دانيم؛ همیشه این طور بوده! بعد از آن، پائولو كوئيلو در اين مورد تحقیق کرده و متوجه شده وقتي اولین قطار را ساخته اند، از همان ريل هايي براي حركت آن استفاده کرده اند که ترامواهاي اسبی روی آن راه می رفته اند و چون عرض بدن دو اسب در کنار هم مثلا حدود 143 سانتیمتر بوده، بنابراین این ریل ها با این مختصٌات ساخته شده و اولین قطار ها هم این گونه ساخته شده اند. حالا در نظر بگیرید که این ها مثلا 5% ریل هایی بودند که بعداً ساخته شدند، اما 95% مابقی هم بر مبنای همان قطارهای اولیه ساخته شدند! بعد می گويد که حتي مخزن سوخت سفینه های فضایی (شاتل) را که می خواستند بسازند، از آن جا كه اين مخزن ها بايد توسط قطاری به این ابعاد حمل مي شد، اين اندازه ها را در ساخت آن ها هم مد نظر قرار دادند. بنابراين طراحی سفینه ها در نهایت به طراحی ترامواهاي اسبی برگشت که آن هم بر مبنای عرض بدن دو تا اسب بود!
پائولوکوئيلو با اين مثال می خواهد بگويد چیزی که در یک زمان طریقیت دارد وکار می کند و ابزار رسیدن به چیز ديگري است، ممكن است بعد از مدتی طریقیت خود را از دست بدهد. اما ما هم چنان سوار همان شتر هستیم؛ در حالی که آن شتر هیچ وقت ما را به قبیله لیلی نمی رساند... باید ببینیم که چه چیز طریق است، ابزار است، و چه چیزی هدف؟!... ببینیم که چه چیزی گرانقیمت تر است و... ببینیم که چه چیزی را بابت چه چیزی مي پردازیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com