دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.75K photos
97 videos
152 files
3.24K links
Download Telegram
#معرفی_کتاب

#راستان (نمایشنامه)
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: سپیده نوروزی
انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۹
* * *
نمایشنامه Les Justes توسط #آلبرکامو (1960 - 1913) رمان نویس و نمایشنامه نویس برجسته الجزایری- فرانسوی نوشته شده است. ماجرای این نمایشنامه به موضوعی تاریخی بر می گردد:
در زمستان ۱۹۰۵ گروهی از انقلابیون روس تصمیم می گیرند دوک اعظم (از عوامل اصلی حکومت استبدادی رومانوف) را به قتل برسانند. آلبر کامو در این نمایشنامه گفتگوی بین مبارزانی را به تصویر می کشد که در خط نخست عملیات قرار دارند. این گفتگو باعث می شود که آلبر کامو بحث های مهم فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی را به زبان ساده بازگو کند، همان سؤال معروف "آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟" یا موضوع "اخلاق مبارزه".
من در فصل های آخر کتاب #اخلاق_و_آزادی موضوع اخلاق مبارزه را مورد بحث قرار داده ام. از آن جا که این کتاب مجوز چاپ دریافت نکرد آن را به صورت مقالات پی در پی در بخش مقالات سایت drsargolzaei.com گذاشته ام.
#میلان_کندرا داستان نویس برجسته چک می گوید: "انسان به هر چه دست می زند، آن را به آمیزه ای از بهشت و جهنم تبدیل می کند!"، کسانی که برای فضیلت ها و آرمان های انسانی مجاهده می کنند بارها با چالش های وسیعی در حوزه اخلاق مواجه می شوند، چالش این که برای جنگیدن با شر تا کجا باید پیش برویم تا خود مرتکب شرارت نشویم. #نیچه فیلسوف آلمانی سال ها پیش زینهار داده بود که "مراقب باشید در راه مبارزه با هیولا، خود تبدیل به هیولا نشوید!"
در کتاب راستان، آلبر کامو چالش های فلسفی را از زبان بازیگران نمایش به مناظره می گذارد. بگذارید از نمایشنامه بگذریم و به تاریخ بپردازیم:
در همان سال هایی که آزادیخواهان روس برای شکستن اقتدار نامشروع نظام استبدادی دست به ترور "دوک سرژ" زدند در ایران هم میرزا رضا کرمانی با تپانچه ای در دست سینه ناصرالدین شاه را (که به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنتش به زیارت شاه عبدالعظیم آمده بود) سوراخ کرد.
آزادیخواهان روس در ۱۹۰۵ به سختی سرکوب شدند. یکی از دانشجویان اعدامی آن سال ها برادر #لنین بود. #میرزارضاکرمانی نیز پس از قتل ناصرالدین شاه به دار آویخته شد. سال های سال ناصرالدین شاه را که در جوار شاه عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شده بود "شاه شهید" می نامیدند و بر میرزا رضای شهید لعنت می فرستادند.
اما یک دهه بعد مجاهدت آزادیخواهان روس به ثمر نشست. نیکولای رومانوفی که حاضر به اصلاحات نبود از حکومت به زیر افتاد و همراه با تمام اعضای خانواده اش تیر باران شد. در ایران نیز آرمان میرزا رضای کرمانی و سایر آرزومندان آزادی به ثمر نشست و در مرداد ۱۲۸۵ شمسی، مظفرالدین شاه فرزند ناصرالدین شاه "فرمان مشروطه"را امضا کرد.
تا پیش از #مشروطه، شاه به عنوان نماینده خدا در زمین، به تنهایی در رأس مملکت قرار داشت، قانون می گذاشت، قانون اجرا می کرد و بر درستی اجرای قانون نظارت می کرد! هدف مشروطیت تأسیس مجلس شورای ملی و عدالت خانه بود که بر مبنای آن، نمایندگان ملت قانون وضع می کردند، "قضات مستقل" بر اجرای قانون نظارت می کردند و حکومت مجری قانون و مستخدم ملت بود. نه در روسیه پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ منجر به فضای باز سیاسی شد و نه در ایران پیروزی انقلاب مشروطه منجر به تفکیک قوا، اما "راستان" (Les Justes) که زندگی شخصی شان را فدای آرمان ها و ارزش های انسانی کردند همچون فانوس دریایی کشتی طوفان زده جامعه بشری را هادی و راهنما شدند. آیا اگر "آرمان ها" را از جامعه بشری بگیریم زندگی بشری چیزی بیش از تنازع بقای گونه ای از "پریمات ها" خواهد بود؟ پس بگذار علیرغم واقع بینی ماتریالیستی دلبسته آرمان ها و فضیلت های انسانی باقی بمانیم همانگونه که "دورا دالبوف" در نمایشنامه راستان می گوید:
"ما از راستانیم، لذا محکومیم به این که از خود بزرگتر باشیم!"
این کتاب آلبر کامو در گذشته توسط ابوالفضل قاضی نیز به فارسی ترجمه شده است. خشایار دیهیمی نیز این کتاب را با نام «صالحان» ترجمه کرده که توسط نشر ماهی منتشر شده است و ترجمه ی دیگری از کتاب هم با نام «دادگستران» صورت گرفته است.

- دورا: در این دنیا بیش از حد خون و خشونت هست. کسانی که واقعا دوستدار عدالتند حق عاشق شدن ندارند...
- کالیائف: اما ما مردم خود را دوست داریم
- دورا: درست است دوست شان داریم، عشق ما به مردم عشقی بی حد اما بی پشتوانه است، ما دور از مردم زندگی می کنیم، غرق افکار خودمان، و مردم، آیا مردم ما را دوست دارند؟ آیا مردم می دانند که ما عاشق آن ها هستیم؟! مردم ساکتند، آن هم چه سکوتی، چه سکوتی!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#آرکه_تایپ_روشنفکران 

از دیدگاه کارل گوستاو #یونگ عوامل سرشتی و تربیتی باعث می شوند انسان ها در تیپ های مختلف شخصیتی قرار گیرند ولی این تیپ های شخصیتی علیرغم تنوع و تکثری که دارند از الگوهای محدود و ثابتی پیروی می کنند که به واسطه عمر درازشان یونگ آن ها را کهن الگو (آرکه تایپ) نامید.
ویلهلم فریدریش #نیچه فیلسوف پرآوازه آلمانی پیش از یونگ وجود دو آرکه تایپ #آپولون (عاقل) و #دیونیزوس (عاشق) را در انسان ها شناسایی کرده بود و عرصه رشد آدمی را عرصه تنازع و تعادل بین این دو آرکه تایپ دانسته بود.
پس از یونگ هم اسطوره شناسان و روان شناسان متعددی تلاش کرده اند این کهن الگوها را شناسایی و معرفی نمایند که من از بین آنان با آثار جوزف کمپل، کارول پیرسون و شینودا بولن آشنایی دارم.
کارول پیرسون در طبقه بندی خود دوازده آرکه تایپ معصوم، یتیم، جنگجو، حامی، جستجوگر، عاشق، آفرینشگر، ویرانگر، حاکم، کاهن، خردمند و دلقک را نام برده است.
پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی (۲۰۰۲-۱۹۳۰) که به تبیین جایگاه نویسنده/روشنفکر در جامعه می پردازد برای او دو جایگاه قائل است و او را دارای موقعیتی دو گانه می بیند: جنگجو و دلقک. با دانستن الگوی آرکه تایپی کارول پیرسون آنچه بوردیو درباره روشنفکر می گوید را بهتر درک می کنیم.
روشنفکر از سویی به ستیز با نهادهای قدرت می پردازد و آن ها را نقد می کند (آرکه تایپ جنگجو) و از سویی از قواعد عرفی پیروی نمی کند و آن ها را به سخره می گیرد (آرکه تایپ دلقک). بسته به این که روشنفکر خود را وقف نقد فسادهایی کند که جریان بازتولیدشان از بالا به پایین است یا بیشتر خود را وقف نقد فساد هایی کند که جریان بازتولیدشان از پایین به بالا است به آرکه تایپ جنگجو یا دلقک نزدیک تر می شود. نقد فساد هایی که توسط نهادهای قدرت باز تولید می شود نیاز به جسارت و شجاعت و استقامت دارند. این جاست که روشنفکرانی همچون امیل زولا و اشتفان تسوایگ ردای جنگجویی به تن می کنند درحالی که نقد فساد هایی که توسط عوام و فرهنگ عامیانه بازتولید می شوند نیاز به زبان تند و تیز و رک گویی طنازانه دارد، این جاست که روشنفکرانی همچون میخائیل بولگاکوف و عزیز نسین ردای دلقک به تن می کنند.

پی نوشت:

۱- آرکه تایپ های دوازده گانه کارول پیرسون را می توانید در کتاب زیر بخوانید:
زندگی برازنده من: کارول پیرسون و هیو کی مار ترجمه کاوه نیری از انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی

۲- دیدگاه پیر بوردیو را درباره روشنفکر/نویسنده از منبع زیر نقل کرده ام:
سارتر، فلوبر، بوردیو: شاپور بهیان - ماهنامه شهر کتاب، شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۵
 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت چهارم

سرگلزایی:
دقیقاً همان کسانی که کودک مطیع هستند، دچار سرکوب روانشناختی می شوند زیرا در مرحلهٔ اجتماعی شدن، نهادهای اقتدار مثل خانواده، آموزش و پرورش، دولت و مذهب که می گویند این خوب است و آن بد است، آن "منِ بد" را سرکوب می کنند ، نتیجه این است که یک نقاب "منِ خوب" یا پرسونا Persona شکل می گیرد که هرچه بد است در پشت آن پنهان می شود.
در هر جامعه ای کسانی که به حد افراط "کودک مطیع" هستند و از نهادهای اقتدار تبعیت می کنند بیشترین سرکوب شدگی روانی را دارند، در نتیجه شما بحران میانسالی را هیچ وقت در آدم های شلخته، قانون گریز و شکست خورده ها ندارید. بحران میانسالی مربوط به کسی است که بخش زیادی از روانش را سرکوب کرده است و به عنوان جایزهٔ این سرکوب ها، مکرّر بالا رفته و مدال گرفته است، بعد  "سایه" shadow  می گوید : "من هم سهمم را می خواهم " و در اینجاست که آدم های موفق دچار بحران میانسالی می شوند. تنها مولانا نیست که این طور می شود  آدم هایی  از این دست  زیادند.
نکته مهم درباره این آدم ها این است که یک کسی آمده جرقه ای به آنها زده و رفته و آن آدم لزوماً آدم خیلی مهمی هم نبوده است.

پس در ملاقات #شمس و #مولانا ما نباید دنبال یک چیز عجیب و غریبی باشیم. ممکن بود که هر کس دیگر هم بیاید و این تلنگر را به مولانا بزند که این تلنگر را شمس زد. تلنگر شمس، دیونیزوس خفتهٔ مولانا را بیدار کرد. این دیونیزوس دستار آپولونی را از سر مولانا فروانداخت و او را غزلسرای دیونیزوسی کرد. آپولو و دیونیزوس با هم ناسازند و کشمکش دارند:

یک سو کشان سوی خوشان، یک سو کشان با ناخوشان
یا بشکند یا بگذرد کشتی در این سیلاب ها 

در جدال بین مولانای آپولونی و مولانای دیونیزوسی، وجه هرمسی مولانا فعال می شود و بین این دو "ناساز" میانجی گری می کند و پل می زند، چیزی که در #نیچه اتفاق نیفتاد و نیچه دچار فروپاشی روانی شد. وجه هرمسی مولانا در مثنوی بیدار میشود. ما در فیه مافیه مولانای آپولونی را داریم، در غزلیات شمس مولانای دیونیزوسی را داریم و به مثنوی که می رسیم وجه هرمسی مولانا کاملا مشخص است.  در مثنوی مولانا قصه گوست، قصه در قصه چیزی جز پیچاندن نیست،  هرمس نافذ و رند است. آنقدر رندی که من در مولانای قصه گوی مثنوی می بینم در حافظ نمی بینم. چرا که حافظ دیونیزوس است و دیونیزوس رند نیست، به نظر من این وجه هرمسی در مولانا باعث شد تا او در نقطه متعادلی بین وجه آپولونی و دیونیزوسی قرار بگیرد.  این داستان تحوّل مولانا بود.

خرسندی:
تا اینجا مشخص شد که مولانا دارای یک شخصیت آپولونی بوده، یعنی همه چیزش روی برنامه و در راستای تربیت پدر رشد کرد. تا اینجا شخصیت مولانا مورد بررسی قرار گرفته، رها کنیم و ببینیم که شمس دارای چه ویژگی هایی بوده؟ شمس از بچگی با خانواده دچار مشکل بوده است. در خصوص پدرش می گوید: پدر من آدم خوبی بود، ولی عاشق نبود، آدم خوب یک چیز است و آدم عاشق چیز دیگری یا بحث هایی که بین شمس و پدرش درمی گرفته نشان می داده که پدر درکی از فرزند خود نداشته و شمس هم فرزندی نبوده که به حرف های پدر گوش بدهد و آرزوهایی را که برای او داشته جامه عمل بپوشاند. شمس خود را جوجه مرغابی دریای معرفت معرفی می کرد در حالی که پدرش او را جوجه مرغ خانگی می خواست.  پس این چالش ها را با خانواده داشته در حالی که مولانا چنین چالش هایی را نداشته است و از طرف دیگر شمس با استادهای خودش هم در مکتب مشکل داشته، آدم ناآرامی بوده که نمی توانسته سر کلاس درس حضور داشته باشد. پس ویژگی های یک درسخوان را هرگز نداشته است. در سن جوانی حدودا 17 سالگی از خانه فرار می کند و راهی سفر می شود. چنین آدمی با این ویژگی هایی که از او برشمردیم نقطه مقابل مولاناست. 

سرگلزایی:
از حرف های شما اینطور برداشت کردم که شمس چارچوب اجتماعی شدن را از اول نپذیرفته است، مثل عیسی مسیح. او نمونه ای از یک دیونیزوس مطلق است. اول این که پسر بی پدری است دیگر این که انگ نامشروع بودن و حرام زادگی خورده پس در گهواره سخن می گوید و روح القدس پیش از آمدن او به سراغش آمده است و در جوانی هم به صلیب کشیده می شود. پس مسیح گرفتار بحران میانسالی هم نمی شود، او مصداقی از خدا-انسان است. با این توصیفی که شما از شمس می کنید، شمس از اول دیونیزوس بوده حالا باید ببینیم که در سن 50 سالگی به بعد  چه آرکی تایپی در او فعّال می شود و چگونه روی مولانا تاثیر گذاشته است. آیا تأثیر دیونیزوسی روی مولانا گذاشته است یا یک تاثیر "هادسی "می گذارد. در اسطوره های هلنی-المپی، هادس رب النوع سرزمین مردگان، اشباح، سایه ها و دفینه هاست، بنابراین از ویژگی های شخصیت های هادسی کشف دفینه هاست.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

با سلام حضور  شما استاد گرامی
بنده از طریق کانال و سایتتان اندیشه ها و کاوش های شما را به قدر وسعم دنبال می کنم و  از این که شما را یافتم خرسندم و شما را مایه امیدواری می بینم.

در قسمت چهارم #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست به #نیچه و فروپاشی روانی او اشاره کرده اید و اگر درست فهیمده باشم  این فروپاشی را ناشی از ناتوانی نیچه از انتقال دنیای آپولونی به دنیای دیونیزوسی می دانید. 
چرا نیچه نتوانست این کار را بکند؟ #مولانا در دوره اول زندگی اش یک عالم دینی، یک مسلمان و یک معتقد به خدا بود آیا می توان گفت که اعتقاد به خدا یک وجه آپولونی است؟ من اینگونه می فهمم که دنیای آپولونی با برونگرایی و تحلیل علمی و عینی مسائل مشخص می شود و انسان آپولونی یک ماتریالیست است!

آیا مولانا واقعا با واقعیت عریان زندگی و حرمانی فلج کننده  مواجه شد آنچنان که نیچه؟ آیا مولانا به خداناباوری رسید؟ 

این حرمان چگونه و چقدر باشد که منجر به فروپاشی روانی نگردد و فرد را به "اوج پختگی اش" برساند؟

آیا فیلسوفی سراغ دارید که به دنیای دیونیزوسی رسیده باشد؟ لطفاً معرفی بفرمایید تفاوت نیچه و #کانت در این زمینه در چیست؟

آیا یک ناخداباور می تواند به دنیای دیونیزوسی برگردد؟ من  اینگونه می پندارم یکی از ویژگی ها، و شاید پیش نیازهای دنیای دیونیزوسی اعتقاد به خدا باشد و یک خدا ناباور پیوند های خودش را با دنیای دیونیزوسی قطع کرده است!

لطفاً، در صورت امکان و فرصت، بنده را راهنمایی بفرمایید. 

آیا نیچه می توانست دچار فرو پاشی روانی نشود؟! یاد #صادق_هدایت می افتم به نظرم می رسد هدایت در زمانه ای افتاده بود که راهی جز پایان دادن به زندگی اش نداشت. هدایت باید چه طور این بار این همه دانش یا دانایی را تحمل می کرد و تاب می آورد؟

باتشکر 


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
ممنونم که نوشته های مرا می خوانید.

اوّل- آپولونی یا دیونیزوسی بودن را بنده از منظر «فرم تفکر» در نظر گرفته ام و حضرتعالی از منظر «محتوای تفکر» و این باعث تفاوت برداشت ما شده است. خدا باوری و خدا ناباوری در محتوای تفکر قرار می گیرند در حالی که آپولونی و دیونیزوسی بودن را من مترادف با کارکرد روانی «فکری-حُکمی thinking-judging» و کارکرد روانی «احساسی-پذیرنده feeling-perceiving» گرفته ام. با این طبقه بندی، #دکارت یک #آپولون خدا باور است در حالی که #راسل یک آپولون خداناباور است و از آن سو #حافظ یک #دیونیزوس خدا باور است در حالی که ابوالعلاء معرّی یک فیلسوف دیونیزوسی خداناباور است.

دوّم- نیچه یک شخصیت آپولونی با سایهٔ دیونیزوسی عمیق بود در حالی که امانوئل کانت یک شخصیت تماماً آپولونی بود بنابراین دچار تعارض روانی نبود. مولانا در بحران میانسالی به دیونیزوس خود «آری» گفت ولی نیچه علیرغم این که در کتاب زرتشت خود آری گویی به دیونیزوس را تجویز کرد، خود نتوانست به دیونیزوس خود آری بگوید و دچار فروپاشی شد. شاید نقش #شمس تبریزی همین بود که شهامت آری گویی به دیونیزوس را به مولانا داد، در حالی که نیچه چنین کسی را در کنار خود نداشت.

سوّم ـ دربارهٔ صادق هدایت می توانید کتاب #صادق_هدایت_تاریخ_و_تراژدی را بخوانید. این کتاب را رضا جاوید نوشته و نشر نی منتشر ساخته است. من پژوهش مستقلی دربارهٔ صادق هدایت انجام نداده ام بنابراین خودم را شایستهٔ اظهار نظر راجع به ایشان نمی دانم.

سبز باشید

Telegram.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

سلام آقای دکتر
وقت بخیر
خداقوت
با توجه به مطالبی که تو کانالتون منتشر کردید، به این نتیجه رسیدم که فرد ممکنه خداباور یا خدا ناباور باشه و همچنین ممکنه آپولونی یا دیونیزوسی باشه و از شخصیت آپولونی به شخصیت دیونیزوسی تغییر کنه.
حالا چند سوال برای من پیش اومده:

1- آیا تنها تغییر ممکن برای آدم ها همین تغییر از شخصیت آپولونی به دیونیزوسیه که تو کانال مورد بحث قرار گرفته یا تغییرات دیگه هم ممکنه، مثلا یک شخصیت دیونیزوسی خداناباور تبدیل شه به شخصیت آپولونی خداباور؟

2- نشونه بارز این تغییرات چیه؟ من برداشتم این بود که یکی از فرق های اصلی یا حداقل نمود تفاوت های دو تیپ شخصیتی آپولونی و دیونیزوسی در میزان اعتقادشون به شرایع دینه. این درسته؟

3- آیا تغییر شخصیت در برهه خاصی اتفاق میفته؟ مثلا در میانسالی، یا من هم که 28 سالمه میتونم همچین تغییری رو تجربه کنم؟

4- آیا این تغییر تنها یکبار برای هر فرد اتفاق میفته؟ یا میتونه نوسانی باشه و شخصیت به دفعات از آپولونی به دیونیزوسی و بالعکس تغییر کنه؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
1- بله، تغییرات خیلی متنوّع تر و وسیع تراز این دوگانهٔ آپولو-دیونیزوسی هستند. مثلاً یک زن پرسفونی ممکن است پس از مادر شدن دیمیتر شود و یک زن دیمیتری ممکن است پس از بزرگ شدن فرزندانش هِستیا شود. تعارض بین آپولون و دیونیزوس را #نیچه تعارض اصلی انسان می دانست ولی #یونگ اعتقاد دارد که نیچه راجع به کشمکش روانی شخصی اش سخن گفته است و شاید آن را تعمیم داده است.

2- آپولونی ها قانونمند هستند ولی لزوماً این قانون، قانون شرع نیست بلکه ممکن است قانون راهنمایی رانندگی یا قانون بهداشتی باشد.

3- وقتی می گوییم «بحران میانسالی» منظورمان میانسالی تقویمی نیست بلکه «میانهٔ» زندگی زیستی-اجتماعی و زندگی معنوی-وجودی است.

4- تغییرات می توانند یکطرفه باشند، می توانند ارتجاعی باشند و می توانند پاندولی باشند.

تندرست باشید

Telegram.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

با عرض سلام خدمت استاد محترم
ضمن عرض تشكر از زحمات حضرتعالى. خواهشمندم تفاوت كاربردى درمانى كارل گوستاو #يونگ و ويليام #گلسر را توضيح بفرماييد. 



*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
رویکرد یونگ را نمی توان یک صرفاً یک روش درمانی دانست، یونگ یک نگرش فلسفی ارائه می دهد. یونگ سعی می کند تبیینی روان شناسی از تجربهٔ دینی و تجارب فرافردی ارائه دهد و در این زمینه از میتولوژی گنوستیسیسم (Gnostic mythology)، فلسفهٔ هگل و پدیدار شناسی (ایده آلیسم آلمانی) بهره می برد. مطالعهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ ما را درگیر مطالعهٔ ادبیات کهن مصری، یونانی، هندی و چینی، متون دینی ادیان ابراهیمی و آثار #گوته و #نیچه می کند.
بر خلاف رویکرد یونگ، رویکرد گلَسر رویکردی عملگرا و کاربردی است و به شکلی ساده سازی شده و گام به گام به درمانجو کمک می کند که نیازهای خود را بشناسد و شیوه های مؤثر و مسؤولانهٔ برآوردن آنها را کشف کند. گلسر نه وارد میتولوژی می شود، نه وارد فلسفه و در آثارش راجع به تجربهٔ دینی صحبتی نمی کند. به گمانم گلسر سکولار است.

شادکام باشید

T.me/drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#مفتش_اعظم

نویسنده: فئودور داستایوسکی
ترجمه: کامل روزدار
انتشارات: اشاره - ۱۳۹۴


داستان "مفتش اعظم" پنجمین فصل از رمان بلند #برادران_کارامازوف نوشته #فئودور_داستایوسکی است که در عین حال که یک داستان مستقل است، در ارتباط و ادامه رمان برادران کارامازوف می باشد. این داستان به صورت مستقل از رمان اصلی به اکثر زبان های دنیا بارها منتشر شده است و بسیاری از نویسندگان و متفکران از آن تأثیر پذیرفته یا برای آن نقد نوشته اند. خود داستایوسکی داستان "مفتش اعظم" را نقطه اوج آثار ادبی خود می دانست.
داستان، گفتگوی دو برادر با طرز تفکر و جهان بینی متفاوت به نام های "ایوان" و آلیوشا" است که ایوان پوئمی (Poem) (اثر منظوم، داستان یا افسانه ای بلند) را که گفته است را برای آلیوشا شرح می دهد. که در آن ایوان عصیان و اعتراضش را به ساختار جهان نشان می دهد.
در اکثر داستان های داستایوسکی دو چیز همیشه وجود دارد: یک طرف کسانی که دارای ایمانی به باوری هستند و طرف دیگر انسان هایی که در مخالفت با آن ایمان شورش می کنند و در عین حال در پی یافتن تکیه گاهی هستند، اوج این مسئله را در داستان "مفتش اعظم" می بینیم. در واقع این دو طیف انسان ها را در قالب دو نوع طرز فکر داستایوسکی می توان دید که در تضاد و کشاکش با هم هستند و به نوعی این قطبیت باعث رنج روحی او می شدند به قول "اشتفان تسوایگ" (Stefan Zweig)  داستایوسکی خود به استقبال این رنج رفت و همانند یک شهید بار گناه شک و تردید را به دوش گرفت و باعث شد خوانندگان آثارش در مورد تمامی مسائل دوباره بیاندیشند و هر فرد خود، خطوط نیکی و بدی را تعیین کند و از هرج و مرجی که گرفتارش است دوباره جهانی بیافریند." به همین دلیل است که مهم ترین موضوعی که در این داستان مورد بحث قرار می گیرد ، "ایده آزادی" است. "آزادی ایمان" ، "آزادی وجدان".
این که آیا انسان ها توان کشیدن بار سنگین آزادی را دارند؟ آیا می توانند بدون "تکیه گاهی محکم" به زندگی خود ادامه دهند؟ یا این که این بار را به قول #نیچه، "ابر انسان ها" و با بیان داستایوسکی، "برگزیدگان" فقط می توانند تحمل کنند و توده انسان ها "آرامش و امنیت" را حتی اگر وعده ای پوشالی باشد به آزادی و "انتخاب بین نیک و بد" ترجیح می دهند.
به نظر "ایوان" کشیدن این بار از توان انسان های معمولی یا همان توده انسان ها خارج است و چنین انتظاری از آن ها داشتن توقع زیادی است. #آلبر_کامو می گوید: "ایوان از بشریت دفاع می کند. ایوان بی گناهی بشریت و نیز بی عدالتی را نشان می دهد که برای بشریت مرگ را به ارمغان می آورد." 
در پایان جمله ای از گئورگ لوکاچ (Georg Lukácz) فیلسوف و نقد نویس مجاری را در مورد  داستایوسکی نقل می کنم:
"آثار داستایوسکی منزلگاهی است در راه رهایی انسان از دو قطبی کردن نیک  و بد."

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Dostoyevsky.jpg
#یادداشت_هفته
#عمر_خیام

نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود و  ما به دیوار مسجد اُموی دمشق تکیه زده بودیم . یک پدر و دختر ژاپنی برای بازدید آمده بودند و مشغول عکس گرفتن بودند . پیرمرد اشاره کرد که اگر می شود از آن دو عکس بگیرم. بلند شدم و با لبخند به سمت شان رفتیم، دوربین را که می گرفتم حال و احوالی کردیم و گفتم که سال قبل ژاپن بودم. گل از گُلش شکفت، استاد دانشگاهی در اوزاکا بود. همین ماجرا باعث شد که بعد از عکسبرداری کنار من و همسفرم بنشینند و من از خاطرات یوکوهاما تعریف کردم. از فستیوال موسیقی شب های آگوست که گروه های موسیقی مشغول نوازندگی در معابر هستند و مردم دورشان جمع می شوند. از پارک ساحلی یوکوهاما که عشّاق جوان دو به دو روی چمن هایش می نشینند و یک گیتاریست جوان بی توجه به آنچه اطرافش می گذرد، آرام آرام گیتار می نوازد و اقیانوس با همه ی بزرگی اش در سکوت گوش می دهد .
«ناکامورا» خوشحال بود که من از ژاپن خوشم آمده، دوست داشت چیزی از ایران بگوید که تلافی شود، کمی فکر کرد و گفت: «عمر خیّام!» و من این بار گل از گل ام شکفت.   

در سفر اوّل ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم : «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که #خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود. 
خیّام را ما ایرانیان کمتر از #مولانا و #حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او #اپیکور یونانی و قرن ها پس از او #نیچه ی آلمانی  گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:

زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.

پیش از این در یادداشتی با عنوان #یونانیان_و_ایرانیان به موضوع «تراژدی» پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#پشت_نقاب

کارناوال ونیز که هرساله اوایل فوریه در شهر ونیز ایتالیا برگزار می‌شود یکی از قدیمی‌ترین و مشهورترین جشن‌های جهان است. این کارناوال هر سال ۵۸ روز پیش از عید پاک آغاز به کار می‌کند.
دلیل استفاده از ماسکهای خاص در این کارناوال، به از بین بردن اختلاف ظاهری بین طبقات غنی و فقیر باز می‌گردد و همچنین فرصتی برای دست انداختن مقامات و قدرتمندان جامعه ایجاد می‌کرد.
سال 2004 که به ونیز رفته بودم محاصره شدن در میان هزاران ماسک باعث می شد حضور در این شهر رؤیایی خیال انگیزتر شود. دوستی می گفت: «وحشتناک نیست که همه پشت #نقاب باشند؟»، پاسخ دادم: « مگر در سایر روزها و سایر جاها هر روز با آدم های پشت نقاب مواجه نیستیم؟!»

واژهٔ نقاب یا #پرسونا را کارل گوستاو #یونگ روانپزشک سوئیسی وارد ادبیات روان شناسی کرد. اتفاقا در کوزناخت سوئیس، جایی که یونگ زندگی می کرد، نیز یک کارناوال سالانه ی بالماسکه شبیه کارناوال ونیز برگزار می شود و احتمالا این کارناوال هم در توجه یونگ به نقاب های اجتماعی آدم ها بی تأثیر نبوده است.
زندگی اجتماعی ایجاب می کند که ما بخش هایی از خود را سانسور کنیم. زیگموند #فروید در کتاب #تمدن_و_ناخوشنودیهای_آن می گوید مَدَنی شدن باعث شده که ما به دستاوردهای مهمی برسیم  (همچون واکسیناسیون) ولی در عین حال لازمه ی مدنی شدن سرکوب بخشی از غرائز و نیازهای مان بوده که باعث ناخوشنودی ما شده است. بنابراین ما روان نژندی ها (نِوروزها) را در افراد و جامعه ی متمدّن می بینیم نه در قبایل بَدَوی.
امّا پرسونا را نباید بخشی تصنّعی و غیر واقعی از خودمان بدانیم. وقتی در روان شناسی تحلیلی از پرسونا صحبت می کنیم از تزویر و ریاکاری سخن نمی گوییم بلکه از نیاز غریزی بشر برای «همنوایی» سخن می گوییم، ترس او از تنهایی و تقلّای او برای دریافت پذیرش و نوازش. نقاب های روانی بخشی از ذات بشر را بازمی نمایانند. افراد اندکی می توانند خود را از اسارت همنوایی و همرنگی با جماعت رها سازند و از حصر و طرد نهراسند، شاید همان ها که #نیچه لقب «اَبَر مرد» به آنها می دهد. گاهی هم کسانی را می بینم که «نقابِ بی نقابی» به چهره می زنند و فریاد برمی آورند که من تابع عُرف جامعه نیستم و از قضاوت دیگران خَم به ابرو نمی آورم! 

به همین دلیل در حالی که بر روی جلد چاپ یازدهم کتاب سیناپسیس روانپزشکی #کاپلان_و_سادوک بخشی از نقّاشی جیمز اِنسور نقّاش باژیکی با نام «هنرمند در محاصره ی نقاب ها» چاپ شده است در مقدمه ی کتاب ذکر شده است که «ماسک ها هم پنهان می کنند و هم برملا می سازند!». در فیلم #چشمان_به_وسعت_بسته استنلی کوبریک شما جمعی از طبقه ی حاکم جامعه را می بینید که تنها زمانی که ماسک به چهره می زنند عریان و فاش دیده می شوند. 

فکر کنید اگر قرار باشد در یک بالماسکه ماسکی به صورت بزنید چه ماسکی برای خود طرّاحی یا انتخاب می کردید، به کسی که چه ماسکی بر چهره دارد اعتماد بیشتری می کردید و از کدام ماسک ها می ترسیدید.

 پاسخ به همین چند پرسش ساده اطلاعات ارزشمندی در اختیار یک تحلیلگر روان قرار می دهد تا دغدغه ها، ترس ها و آرمان های شما را بهتر بشناسد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام، استاد چند تا سوال داشتم خیلی لطف میکنید اگر جواب بدید

 بین منزلگاه عرفا و سیر سلوک و طی طریق صوفیان ایرانی و فردیّت غربی در روانشناسی #یونگ و فلسفه #نیچه چه شباهت ها و تفاوت هایی هست و این که کجا میشه بیشتر راجع به این مسائل مطالعه کرد؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
من کتابی ندیده ام که مسیر تفرّد یونگی را با منازل سلوک در تصوّف مقایسه کرده باشد. در کتاب های #کوزه_ای_از_آب_بحر و #انسان_فلسفه_عرفان کوشیده ام با نگاه روان شناسانه (از نوع یونگی و وجودی) به نگرش و گرایش عرفانی بپردازم. در مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست هم از منظر #یونگی تجربهٔ #مولانا را تحلیل کرده ام. 

به زودی درسگفتارهایی تحت عنوان «روان شناسی تجربهٔ عرفانی» در تهران ارئه خواهم کرد. 

زمان و مکان آن در کانال اعلام خواهند شد.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

عرض ادب و احترام 
چند روز پيش در يك برنامه علمي مطلبي پخش شد كه براي من بسيار عجيب بود و به نظرم پاسخ مشخصي به مباحث #جبر_و_اختيار ميده و در واقع مهر تاييدي به نظر طرفداران جبر ميزند .

موضوع از اين قرار بود كه طبق تحقيقات و آزمايشات اخير پژوهشگران  يكي از دانشگاه هاي معتبر امريكا، متوجه شدند كه مغز ٧ ثانيه قبل از اينكه شخصي  بخواهد به موضوعي فكر كند يا تصميم بگيرد، فعل و انفعالات مربوط به توليد آن فكر را انجام ميدهد.
ميخواستم نظر شما را در اين خصوص جويا شوم.

با سپاس



*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام

#رنه_دکارت چند قرن پیش در کتاب #گفتار_در_روش_به_کاربردن_عقل (ترجمه محمدعلی فروغی) به این نکته اشاره کرده است که آن بخش از ذهن که تصمیم می گیرد با آن بخش از ذهن که به آن تصمیم فکر می کند (و خیال می کند بر اساس دلایلی که می شناسد تصمیم گرفته است) فرق دارد. ویلهلم فریدریش #نیچه نیز گفتاری دارد به این مضمون که ما باید به جای عبارت
I think
از عبارت It thinks استفاده کنیم زیرا ما دریافت کنندهٔ محصول فرایندی هستیم که از آن فرایند بی خبریم و آن محصول را به اشتباه دستاورد آنچه می شناسیم تلقّی می کنیم. در پاسخ به پرسشی در حوزهٔ #تئوری_انتخاب و پرسش دیگری در حوزهٔ #فلسفه در دو #فایل_صوتی دیدگاهم را راجع به جبر و اختیار بیان کرده ام که چندی پیش در کانال تلگرام گذاشته شده است.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز
توی کانالتون پستی راجع به تحلیل ارکه تایپی مراحل سلوک مولوی در مقایسه با مراحل سلوک نیچه بود. گفته بودید که مولوی با گذر از مرحله اپولونی (فقه) و سپس ورود به مرحله دیونیزوسی (دیوان شمس)، و نهایتا ترکیب این دو و با رسیدن به مرحله ی هرمسی (مثنوی معنوی) عارف شد. اما نیچه با گذر از مرحله ی اپولونی (علم گرایی) و سپس رسیدن به مرحله ی دیونیزوسی (وجودگرایی)، تبدیل به فیلسوفی شاعر مسلک شد اما چون نتونست این دو بعد رو با هم پیوند بده (طبق نظریه خودش در زایش تراژدی)، به گفته شما دچار فروپاشی روانی شد. حالا سوالاتی که دارم اینه که اولا چی باعث شد مولوی مثل نیچه دچار فروپاشی روانی نشه؟ 

ثانیا آیا پیمودن همچین راهی برای تمامی انسان ها جهت رشد لازمه؟ آیا نهایتا همه باید هرمسی بشیم؟

 (آپولونی-->دیونیزوسی-->هرمسی) 

ثالثا نمای کلی این نظریه چیه؟ ینی بقیه ارکه تایپ ها چه نقشی تو رشد روانی ما بازی می کنن؟ مثلا چرا زئوس یا هفائستوس یا پوزیدون توی این تحلیل ها نبودند؟

با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
اوّل- تفاوت #مولانا با #نیچه این بود که مولانا دارای آرکه تایپ هِرمِس بود در حالی که نیچه این #آرکه_تایپ را نداشت. آرکه تایپ هرمس بین آرکه تایپ های آپولو و دیونیزوس میانجی گری می کند و نقطهٔ تعادل بین این دو را می یابد.

دوّم- نیچه فقط راجع به این دو آرکه تایپ (آپولو-دیونیزوس) صحبت کرده (کتاب #زایش_تراژدی- فصل بصیرت دیونیزوسی- نشر نی) زیرا هدف نیچه تشریح آرکه تایپ ها نبوده بلکه نیچه در این کتاب به تاریخ هنر و تحلیل فلسفی هنر می پردازد؛ ولی #یونگ در کتاب های #راز_پیوند، #آیون و #روانشناسی_و_کیمیاگری (همه با ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر) به آرکه تایپ های بیشتری اشاره کرده است و رابرت جانسون و #شینودا_بولن هم این آرکه تایپ ها را گسترش داده اند. 

سوّم-  چون بحث ما راجع به تجربهٔ عارفانه بود به آرکه تایپ های آپولو- دیونیزوس- هرمس پرداخته ام که البته در بحث کامل تر آرکه تایپ هِستیا را نیز وارد بحث کرده ام؛ اگر به جای سیر و سلوک درونی بخواهیم راجع به کسب و کار تحلیل روان شناختی ارائه دهیم آن وقت آرکه تایپ های زئوس- آتنا- هرمس و هفائیستوس محور بحث قرار خواهند گرفت، و اگر به تحلیل استبداد و خودکامگی در سیاست بپردازیم آرکه تایپ های زئوس- پوزیدون- آتنا- آرس- هرمس مورد بحث قرار خواهند گرفت و بالاخره در تحلیل روابط زن و مرد به آرکه تایپ های آفرودیت- پرسفون- هراـ هرمس- زئوس- هفائیستوس و دیونیزوس می پردازیم.

پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#کالیگولا

نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره

#آلبر_کامو (Albert Camus) که جزو جوان ترین برندگان #جایزه_نوبل در ادبیات است در عصری می زیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات  و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی می کرد تا دوگانه هایی همچون آزادی - اسارات، خیر - شر و... را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون #نیچه، #هایدگر و نویسندگانی چون #کافکا و #داستایوفسکی الهام گرفت.

داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام می کند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید می شود و تصمیم می گیرد که ناممکن را ممکن کند. او می خواهد ماه را به دست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام اینها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا می پندارد. وقتی که با شکست مواجه می شود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود می زند و کار را به جایی می رساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئه ای از طرف اشراف زادگان و سربازانش به قتل می رسد.

نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل می کند. در پرده ی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از فوت عزیزی رو به رو هستیم که حیران و سرگشته است و نمی داند چه باید بکند. در پرده ی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف می شود. در پرده ی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرفیم که هدفش مشخص و معلوم است. اما کامو با دیوانگی کالیگولا بازی می کند و از او به گونه ای دیوانه ای عاقل می سازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بی رحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را می خواهد. اربابی است که می خواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب می داند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این "امر غیر ممکن" نمی رسد در هم می شکند.

كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایش نامه که از زبان کالیگولا گفته می شود را نقل می کنم:
"من زنده‌ام، من می‌کشم. من قدرت سرسام‌آور خدای نابودکننده را به کار می‌برم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخره‌ای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحمل‌ناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بی‌نظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بی‌حد و حصر قاتلی که کیفر نمی‌بیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد می‌کند، که تو را خرد می‌کند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم."

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
💃ما بیش از آنکه افسرده باشیم، فرسوده ایم.

🖋تردیدی نیست که زندگی در ایران نمایشی است تراژدیک از بازیگرانی که در حال دویدن روی " تردمیل "** هستند.
آن هم تردمیلی که دائما" سرعت و شیب اش بیشتر میشود.
هرچقدر هم که پاهای قوی داشته باشی
هرچقدر هم که پرتلاش، پرنفس و سرسخت باشی
با اولین‌ توقف سقوط میکنی
از میان این بازیگران
گروهی همچنان برای بقای خود سخت تر از قبل میدوند، غافل از اینکه هرچه سریعتر میدوند، سرعت نرسیدنشان، بیشتر می شود.
برخی، چون برگ های پاییزی، در اولین نفس گیری برای رفع خستگی سقوط میکنند.
گروهی خودخواسته، تردمیل را خاموش کرده و زندگی را متوقف میکنند.
و در این میان کسانی هم هستند که در این صحنه، در عین حال که چون دیگران، چاره ای جز حرکت ندارند، ولی آرام و زیبا می خرامند و به ناز و تکلف و زیبایی گام برمی دارند، تا فرصت تفکر، تخیل، رویاپردازی و تامل در خود، دیگران و اطراف را از دست ندهند.

هیچکدام از ما، از پس این دویدن سخت تا ابد برنخواهیم آمد و مشاهده ی سقوط ها و خاموش شدنهای پی در پی، قبل از اینکه توان جسمی مقاوم ترین هایمان را تحلیل برد، ما را از نظر روحی خرد خواهد کرد و لاجرم سقوط های بعدی را سرعت خواهد بخشید. مگر اینکه برای افرایش تاب آوری شرایط موجود برای خود، خانواده و دیگران، در این صحنه ی تراژدی، زیبا بازی کنیم که هرچند دشوار و سخت، ولی به غایت شورانگیز، امیدبخش و توان افزاست و کمک میکند که یادمان نرود انسانیم.

"نیچه" همچون "شوپنهاور"، به صحنه نمایش زندگی نگاهی تراژدیک داشت و جهان را هراس آور و وحشت زا میدید. ولی با نگاهی "خیام" وار، واکنش انسانی را در نهایت تسلیم نمیدانست. بلکه رسالت آدمی را زیبا بازی کردن در میان این صحنه اندوه بار تلقی میکرد .
بن مایه ی این بازی زیبا در جرات نه گفتن به شرایط موجود و تقابل خردمندانه، هنرمندانه و شرافتمندانه با آن نهفته است.

چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش*

*خیام
**تردمیل (treadmill) ابزاری ورزشی است که برای در جا راه رفتن، دویدن آهسته و دویدن سریع بوجود آمده است.

💃 رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۱/۱۲/۵💃


#تردمیل
#تراژدی
#نیچه
#شوپنهاور
#خیام
#دکتر_حمید_اخوین

Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein