دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.38K links
Download Telegram
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ -قسمت دوم

خريد بيش از نياز!

به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -‌كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري‌- باعث مي‌شود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در مورد‌هاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباس‌هاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -‌و نيز به مرد‌- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسلي‌شان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.

كدام سوسياليسم؟

در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روس‌ها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#سرمایه_فرهنگی_و_حقوق_معنوی

هفته پیش راجع به سرمایه اجتماعی (Social Capital) یادداشتی نوشتم، در ادامه بحث لازم است به بخش دیگری از سرمایه های فرد و اجتماع بپردازم و آن سرمایه فرهنگی است.
برای مردمی که کارشان تکرار اندیشه های دیگران است شاید سرمایه فرهنگی معنایی نداشته باشد اما کسانی که وقت و پول و انرژی شان را صرف می کنند تا محصولی از جنس معنا خلق کنند می دانند که سرمایه فرهنگی جزو عزیزترین داشته های انسانی است.
وقتی یک شاعر ببیند که شعرش را با نام فرد دیگری منتشر می کنند یا یک آهنگساز ببیند که بدون اجازه او کسی روی آهنگ او آوازی گذاشته است دقیقأ احساس کسی را دارد که اموالش به تاراج رفته و چه بسا این احساس خسران و خسارت شدیدتر نیز باشد.
همان طور که یک فرد فرهیخته دارای سرمایه فرهنگی است یک ملت نیز سرمایه فرهنگی دارد. همه ایرانیان از این که اهالی عثمانی "مولانا" را "مصادره" کرده اند و برخی کشورهای عربی "ابن سینا" را دانشمند عرب می نامند دلخور می شوند. ما نیز باید دقت کنیم که "اموال فرهنگی" دیگران را به نام خودمان سند نزنیم.

سال گذشته در جلسه ای که موضوع آن "طب مزاج ها" بود برای سخنرانی دعوت شده بودم. در آن جلسه گفتم که طب مزاج ها حدود چهارصد سال پیش از میلاد توسط "بقراط" (Hippocrates) پایه گذاری شد که اهل یونان بود. پانصد سال بعد از بقراط هم "جالینوس" ( Galen) که اهل روم بود این طب را توسعه داد. بنابراین عنوان طب اسلامی یا طب ایرانی برای طب مزاج ها نوعی "سرقت فرهنگی"، مصادره و تجاوز به سرمایه فرهنگی دیگران است. سخنران دیگر آن جلسه که اصرار داشت هاله ای از قداست و دیانت به دور طب مزاج ها ترسیم کند به شدت از سخنان من برآشفت و در دفاع از اسلامی بودن طب مزاج ها گفت اگر بقراط و جالینوس پس از ظهور اسلام متولد شده بودند حتما مسلمان می شدند پس اکتشاف آنها را نیز می توان بخشی از تمدن اسلامی دانست! برای این جناب، مصادره سرمایه فرهنگی دیگران آنقدر اهمیت داشت که حاضر شد مدال مسلمانی را به رایگان به سینه بقراط یونانی و جالینوس رومی بیاویزد و از ادعایش دست بر ندارد! شاید اگر از همین جناب می خواستیم بخشی از اموال دیگران را در جیب خودش بگذارد گرفتار تردید می شد و به آسانی تن به این کار نمی داد، اما برای در جیب گذاشتن محصولات فرهنگی دیگران متهورانه پیش می راند!

یکی از نشانه های یک جامعه با فرهنگ احترام به حقوق معنوی و سرمایه فرهنگی دیگران است. فرهنگ و اقتصاد تعامل قدرتمندی با هم دارند، فقر فرهنگی، فقر اقتصادی ایجاد می کند و فقر اقتصادی، فقر فرهنگی!

پیش از این در یادداشتی با عنوان #مارکس_فوکو_اقتصاد_و_فرهنگ و در مقاله ای با عنوان #اقتصاد_اسطوره_و_اخلاق_جنسی به این مهم پرداخته ام. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
 

وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.

آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci)  فیلسوف، انقلابی، و نظریه‌پرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسین‌ها و مبارزان ضدسرمایه‌داری و مفهوم ‌پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.

گرامشی در 1891 درخانواده‌ای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار می‌کرد تا کمک خرج خانواده‌اش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار می‌گرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبان‌شناسی ادامه داد و از همین دوران رفت‌وآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سال‌ها و به‌ دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد به‌شدّت انتقاد کرد. در ماه‌های اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانه‌های تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید. 
او در سال ۱۹۲۶، به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که به‌شدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همان‌جا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامه‌های زندان» گرامشی معروف شد. 
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمی‌دادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی به‌طور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.

فرادستی، سلطه‌گری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنان‌که گروهِ مسلط (فرادست) درجه‌ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به‌دست می‌آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنان‌که در اصطلاح «سلطه‌جویی بورژوایی» به کار رفته‌است. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همه‌گیر می‌کند که به صورت «عقل سلیم» در می‌آید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پاره‌ای از «نظم طبیعی» جهان می‌پذیرند.   از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی می‌باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

منبع:

1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.

2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#دیستوپیای_سرمایه_داری

در تابستان 1989 مقاله ای با عنوان "پایان تاریخ؟" در نشریه "نشنال اینترست" به چاپ رسید. نویسنده آن "فرانسیس فوکویاما" اعلام کرد که #لیبرالیسم ، #کمونیسم را شکست داده است و دوران جدیدی آغاز شده است که با محوریت _حقوق_بشر ، نظام سیاسی #لیبرال_دموکراسی و نظام اقتصادی #کاپیتالیسم تعریف میشود.
یک سال بعد، زمانی که کتاب "پایان تاریخ و آخرین انسان" از همین نویسنده به چاپ رسید علامت سئوال از عنوان آن حذف شده بود! فوکویاما (دکترای افتصاد سیاسی و آمریکایی ژاپنی تبار) با اشاره به نظریه #هگل ، در این کتاب کوشید تا آن چه را که پس از فروپاشی دیوار برلین رخ میداد به مثابه فرا رسیدن پایان تاریخ توصیف کند.
دیدگاه فرانسیس فوکویاما که مورد استقبال "نومحافظه کاران" قرار گرفت سخن از "پایان ایدئولوژی" می گفت، ایدئولوژی هایی که به دنبال ساختن یک "آرمان شهر" و خلق یک "انسان نو" هستند.
دیدگاه فوکویاما این بود که همین جامعه موجود لیبرال دموکراسی (فرهنگ و تمدن سرمایه داری غربی) همان آرمان شهری است که در انتظار آن بودیم و این انسان، آخرین انسان است و هر حرکتی از این نقطه ما را نه به سوی آرمان شهر (اتوپیا)، بلکه به سوی جهنم زمینی (دیس توپیا) خواهد برد!
یک دهه پس از کتاب فوکویاما، "توماس پیکتی" اقتصاد دان فرانسوی، کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم" را نوشت. #پیکتی با ارائه آماری از تبعیض و نابرابری در جهان نشان داد که جهانی که "کاپیتالیسم" با شعار "لیبرال دموکراسی" خلق کرده است همان "دیس توپیایی" است که ما را از آن ترسانده اند!
"پیکتی" که برخی او را #مارکس دوم نامیده اند ثابت کرده است که افزایش این شکاف طبقاتی موجودیت نهادهای دموکراتیک را به شدت به مخاطره می افکند و همان طور که سال های سال مارکسیست ها می گفتند "لیبرال دموکراسی" یک پارادوکس است، یعنی در لیبرالیسم سرمایه داری امکان تحقق دموکراسی وجود ندارد.
از دیدگاه "توماس پیکتی" هرگاه نرخ سود سرمایه از رشد اقتصادی کشوری بالاتر برود نابرابری افزایش می یابد و این افزایش نابرابری باعث افزایش بی ثباتی، ناامنی، جنگ و تزلزل #دموکراسی خواهد شد. "پیکتی" دو راهکار برای پیشگیری و درمان این خطر پیشنهاد میکند: اولی وضع "مالیات بر ثروت" و دومی وضع "مالیات بین المللی" برای جلوگیری از فرارهای مالیاتی شرکت های عظیم چند ملیتی است.
به عقیده من، در کشور ما که نابرابری به شدت در حال افزایش است توجه به هشدارهای "توماس پیکتی" ضروری است.

کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم" با ترجمه علی صباغی و محمدرضا فرهادی پور توسط "نشر آمه" منتشر شده است. انتشارات" نقد فرهنگ" هم همین کتاب را با ترجمه "اصلان قودجانی" منتشر نموده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت ششم

"یونگ نشانه ها و قرائن روانی این حلول و جذب دیگری را در یک روح  قابل بررسی می داند و می گوید که این حالت شبیه به یک نوع جنون است که #یونگ آن را الینه شدن به وسیله دیگری اصطلاح کرده است. Alienation اصطلاحی است که #هگل فیلسوف آلمانی در فلسفه رایج کرد و بعد کارل #مارکس آن را وارد جامعه شناسی کرد و معتقد شد که ابزار کار و تولید هر چه انسان به طور مداوم با آن در تماس است رفته رفته و خود به خود در انسان رسوخ می نماید و شخصیت اولیه او را مسخ می کند. کلمه Alienation در اصل به معنی "حلول" است، در قدیم عقیده داشته اند که این حالت در اثر راه یافتن جن یا دیو در انسان پدید می آید و عقل و روح او را مسخ می کند. همین اصطلاح را یونگ در روانشناسی به کار برده است بدین معنی که انسان در اثر تماس، دیدن و آشنا شدن با روح کسی و  احساس تجانس یا همدردی و بسیاری احساس های همانندی و خویشاوندی مرموز و وصف نشدنی با آن و یافتن صدها رشته نامرئی پیوندهای غیبی میان خود و او رفته رفته به جایی می رسد که او را در خود حس می کند یا خود را در او و هر دو یکی است چه وی اختلاف میان این دو را احساس نمی کند و تمایز میان من و او را از یاد می برد. Aliene یعنی کسی که دچار انقلاب شگفتی می شود که قابل پیش بینی نیست و برای دیگرانی که با او آشنا بوده اند در تصور نمی گنجد. این انقلاب در اخلاق، رفتار، حساسیت ها، روحیات، عواطف و عقاید و افکار و حتی سبک زندگی و نیز حتی در کیفیت استعدادهای وی به شدت رخ می دهد و همه را دگرگون می کند، به طوری که پیوند خود را چنان با گذشته می برد که با آن بیگانه می شود، وی دیگر شباهتی با گذشته اش یعنی با خودش در گذشته ندارد، حالات و خصائص روحی و فکری اش برای همه کسانی که او را می شناخته اند مجهول و مرموز می گردد. حلول دیگری در او موجب می شود که وی دیگر شبیه خودش نیست."

اگر این صحّت و دقّت این نقل قول #دکترشریعتی از یونگ را بپذیریم می توانم بگویم که این گونه می توان تحول #مولانا تحت تأثیر عشق به #شمس را "یونگی" تحلیل کرد.

خرسندی:
فراق شمس چه قدر به پختگی مولانا کمک می کند؟

سرگلزایی:
پختگی هر آدمی از زمانی به وجود می آید که با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه می شود؛ فقدانی که فکر نمی کرده که بتواند آن را تاب بیاورد. هر کس یک "دیگری مهم"  در زندگیش دارد که گویا هویت و معنای زندگی و امنیت او تابع همان "دیگری مهم" است. یکی فرزندش، یکی مادرش، یکی مذهبش، یکی همسرش ، یکی حزب، یکی پول و ... وقتی آدم آن را از دست می دهد با وجه عریان زندگی روبه رو می شود. در واقع اوج آن بلوغ این است که ما بتوانیم این حرمان را تاب بیاوریم، نه افسرده شویم، نه خودفریبی کنیم و نه اینکه دچار خشم بشویم، بلکه بتوانیم با واقعیت عریان زندگی مواجه شویم و تاب بیاوریم، واقعیتی که به قول بودا ذات آن رنج (دوکا) است! اگر شمس برای مولانا آن چیزی باشد که سیلوانو آریتی (Silvano Arieti) نام آن را significant other یا Dominant other می گذارد، آن وقت می توان گفت که فراق شمس مولانا را با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه کرده است و این مواجهه اگر کسی را در هم نشکند او را به اوج پختگی اش می رساند.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
مصاحبه ی محمد خرسندی (روزنامه نگار) با دکتر سرگلزایی در روزنامه ی نوآوران یکشنبه 5 مهر 1394 (ویژه نامه ی نکوداشت مولانا) بصورت یکجا چاپ شده است. متن مصاحبه پس از غلط گیری و تخلیص در سایت و کانال دکتر سرگلزایی منتشر شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#سلیقه_و_عقیده

خیلی مهم است که سلیقه هامان را از عقیده هامان جدا کنیم. سلیقه های ما مبنای حسی - احساسی دارند در حالی که عقیده های ما مبنایی فکری دارند و بر اساس استقراء و استنتاج شکل می گیرند. عقیده ها را می توان در دو دسته درست و غلط قرار داد، کار "منطق صوری" و "تفکر نقاد" همین است که گزاره های درست را از گزاره های نادرست جدا کنند؛ در حالی که سلیقه ها را نمی توان درست - غلط کرد. سلیقه های هر کسی بر مبنای طبع، مزاج و تجربه او ایجاد می شوند و مباحثه و مناظره بر سر آن ها راه به جایی نمی برد. گاهی اوقات ما با سلیقه هامان به گونه ای برخورد می کنیم که گویا "باورهای درست" هستند، مثلأ اگر من آبگوشت را بیش از پیتزا دوست دارم، آبگوشت خوری را فعالیتی فرهنگی می دانم و پیتزا خوردن را غرب زدگی و محصول تهاجم فرهنگی، در حالی که انتخاب من مبنایی فرهنگی یا حتی بهداشتی نداشته است بلکه ترجیح ذوقی و احساسی من بوده است. گاهی هم سلیقه های افراد مهم را با دلایل موفقیت آنها اشتباه می گیریم و فکر می کنیم اگر فلان فوتبالیست مشهور، بستنی وانیلی را به بستنی کاکائویی ترجیح می دهد حتما شهرت و ثروت او با علاقه اش به بستنی وانیلی ارتباط دارد و "درست" این است که ما هم همان طعم را انتخاب کنیم.
گاهی وقت ها حتی "نظام باور" ما نیز بر اساس فرایندهای سلیقه ای شکل می گیرد، مثلا سوسیالیست می شویم چون از چهره و ژست های #چگوارا خوشمان آمده است یا برعکس طرفدار نظام سرمایه داری می شویم چون از ریش انبوه #مارکس خوشمان نیامده است!
مجله های عوامانه و تبلیغات کاسب کارانه تلاش می کنند ما را با ذوق و سلیقه افراد ثروتمند، قدرتمند و مشهور درگیر کنند و ما "اسپرسو خور" می شویم برای این که فلان خواننده پرطرفدار روزش را با یک فنجان اسپرسو شروع می کند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#فتیشیسم_سرمایه_سالاری

کارل #مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به "فتیش" می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بدوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیت" ندارند بلکه "موضوعیت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم. به خریدهای سالیانه ی خود نگاهی بیندازید. اگر سبد کالای شما با پرستیژ کالاها پر می شود تا کارکرد آنها یعنی در تار عنکبوت "خدای جامعه ی سرمایه داری" گرفتار شده اید!
برخلاف آنچه "مذهب سرمایه داری" تبلیغ می کند ما در دنیایی با امکانات نامحدود زندگی نمی کنیم! در زمینی که ما زندگی می کنیم امکانات و منابع محدودند و هرگاه ما چیزی بیش از نیاز مصرف می کنیم حقی از کسی در جایی که ممکن است هرگز ندانیم ضایع می شود. در کنار هر کاخ صدها کوخ می رویند و برای این که کسی در جایی از دنیا سوار بر اتوموبیل هشت سیلندر به ماه عسل برود باید در جای دیگری از دنیا آتش جنگی بی معنا روشن شود!
 آنقدر "واعظان بی عمل" راجع به قناعت سخن گفته اند و خود مرسدس بنز سوار شده اند که هرگاه از قناعت می گوییم مردم کهیر می زنند! آنقدر ارزش ها مورد استفاده ی ابزاری قرار گرفته اند که بازگویی از آنها بسیاری از مخاطبان را دلزده می کند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#خانم_سرگرد_باربارا (نمایشنامه)

نویسنده: جورج برنارد شاو
ناشر: موسسه فرهنگ کاوش –1376

#جورج_برنارد_شاو برنده #جایزه_نوبل در ادبیات (1925)، در سال 1856 در دوبلین (ایرلند) متولد شد و در 1950 در ایالت هارتفورد شایر انگلستان درگذشت.
برنارد شاو اقتصاد دان، روزنامه نگار و نقد نویس موسیقی و تئاتر بود ولی شهرت عمده او به دلیل نمایشنامه نویسی اش است. برنارد شاو در نمایشنامه نویسی طنزی گزنده و خردمندانه دارد و در این حوزه آنقدر برجسته است که او را پس از #شکسپیر بزرگترین نمایشنامه نویس انگلستان می دانند.
برنارد شاو جزو موسسان انجمن "فابیانیسم" بود. این انجمن که به نام "فابیوس" سردار رومی نامگذاری شد، از تعدادی از نظریه پردازان برجسته بریتانیایی تشکیل شده بود که طرفدار #سوسیالیسم بودند ولی با برخی از نظریات #مارکس مخالف بودند.
"فابیان ها" بعدا در حزب کارگر انگلستان ادغام شدند. نمایشنامه "خانم سرگرد باربارا" در واقع بحثی است پیرامون پایه ای ترین و انتزاعی ترین موضوعات فلسفی که در قالب گفتگوهای بین شخصیت های نمایش ارائه می شوند.
"آندرو آندرشافت" مالک بزرگترین کارخانه های اسلحه سازی است و فرزندان او استفان، باربارا و سارا به لحاظ اخلاقی با کسب و کار پردرآمد پدرشان مشکل دارند. باربارا- دختر بزرگ خانواده – به گروهی مذهبی به نام "سپاه رستگاری" ملحق شده و در آن سپاه درجه سرگردی دریافت کرده است. او تجارت پدرش را تجارتی شیطانی می داند و تصور می کند پولی که از جنگ افروزی و فروش سلاح به دست می آید پولی آلوده است اما هنگامی که ژنرال سپاه رستگاری با خشنودی از دریافت چکی از آقای اندرشافت استقبال می کند باربارا دچار فروریزی عقیدتی می شود. باربارا متوجه می شود که بزرگترین اسپانسر این سپاه مذهبی مالک کارخانه های ویسکی سازی است که با تبلیغات دائمی خود بسیاری را به سوی الکلیسم سوق داده است. این موضوعات باعث می شوند گفتگویی طولانی بین باربارا، پدرش و کازینز (نامزد باربارا که استاد زبان یونانی است) در بگیرد که برنارد شاو در خلال این گفتگوها موضوعات مهمی همچون سرمایه داری، مذهب و اخلاق را به بحث می گذارد .
جدا از جنبه های فلسفی این کتاب، شخصیت های این نمایشنامه را می توان از حیث روان شناختی نیز مورد بحث قرار داد .
"آقای آندرو آندرشافت" از حیث آرکه تایپال شخصیتی #زئوس_تایپ است و از حیث تحلیل تعاملی در وضعیت "بالغ" قرار دارد ، همسر او "بانو بریتومارت" ازحیث آرکه تایپال شخصیتی #آتنا_تایپ است و از حیث تحلیل تعاملی در وضعیت "والد سرزنش گر" قرار دارد. باربارا #آرتمیس_تایپ، سارا #پرسفون_تایپ، استفان #دیونیزوس_تایپ و کازنیز #هرمس_تایپ است.
از آنجا که این کتاب بیست سال است تجدید چاپ نشده است #فایل_pdf آن تهیه و در کانال گذاشته شد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MajorBarbara.jpg
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟
(قسمت دوم)

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

خريد بيش از نياز!

به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -‌كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري‌- باعث مي‌شود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در مورد‌هاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباس‌هاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -‌و نيز به مرد‌- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسلي‌شان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.

كدام سوسياليسم؟

در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روس‌ها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.

پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟

قسمت دوم

خريد بيش از نياز!

به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -‌كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري‌- باعث مي‌شود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در مورد‌هاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباس‌هاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -‌و نيز به مرد‌- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسلي‌شان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.

كدام سوسياليسم؟

در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روس‌ها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
 

وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.

آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci)  فیلسوف، انقلابی، و نظریه‌پرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسین‌ها و مبارزان ضدسرمایه‌داری و مفهوم ‌پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.

گرامشی در 1891 درخانواده‌ای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار می‌کرد تا کمک خرج خانواده‌اش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار می‌گرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبان‌شناسی ادامه داد و از همین دوران رفت‌وآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سال‌ها و به‌ دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد به‌شدّت انتقاد کرد. در ماه‌های اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانه‌های تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید. 
او در سال ۱۹۲۶، به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که به‌شدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همان‌جا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامه‌های زندان» گرامشی معروف شد. 
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمی‌دادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی به‌طور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.

فرادستی، سلطه‌گری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنان‌که گروهِ مسلط (فرادست) درجه‌ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به‌دست می‌آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنان‌که در اصطلاح «سلطه‌جویی بورژوایی» به کار رفته‌است. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همه‌گیر می‌کند که به صورت «عقل سلیم» در می‌آید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پاره‌ای از «نظم طبیعی» جهان می‌پذیرند.   از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی می‌باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

منبع:

1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.

2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #خانم_سرگرد_باربارا (نمایشنامه)
نویسنده: #جورج_برنارد_شاو
ناشر: موسسه فرهنگ کاوش - ۱۳۷۶

جورج برنارد شاو برنده #جایزه_نوبل در ادبیات (۱۹۲۵)، در سال ۱۸۵۶ در دوبلین (ایرلند) متولد شد و در ۱۹۵۰ در ایالت هارتفورد شایر انگلستان درگذشت.
برنارد شاو اقتصاددان، روزنامه‌نگار و نقدنویس موسیقی و تئاتر بود ولی شهرت عمده او به دلیل نمایشنامه‌‌نویسی‌اش است. برنارد شاو در نمایشنامه‌نویسی طنزی گزنده و خردمندانه دارد و در این حوزه آن‌قدر برجسته است که او را پس از #شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس انگلستان می.دانند.
برنارد شاو جزو موسسان انجمن "فابیانیسم" بود. این انجمن که به نام "فابیوس" سردار رومی نامگذاری شد، از تعدادی از نظریه‌پردازان برجسته بریتانیایی تشکیل شده بود که طرفدار #سوسیالیسم بودند ولی با برخی از نظریات #مارکس مخالف بودند.
"فابیان‌ها" بعدا در حزب کارگر انگلستان ادغام شدند. نمایشنامه "خانم سرگرد باربارا" در واقع بحثی است پیرامون پایه‌ای‌ترین و انتزاعی‌ترین موضوعات فلسفی که در قالب گفت‌وگوهای بین شخصیت‌های نمایش ارائه می‌شوند.
"آندرو آندرشافت" مالک بزرگ‌ترین کارخانه‌های اسلحه‌سازی است و فرزندان او استفان، باربارا و سارا به لحاظ اخلاقی با کسب‌و‌کار پردرآمد پدرشان مشکل دارند. باربارا -دختر بزرگ خانواده- به گروهی مذهبی به نام "سپاه رستگاری" ملحق شده و در آن سپاه درجه سرگردی دریافت کرده است. او تجارت پدرش را تجارتی شیطانی می‌داند و تصور می‌کند پولی که از جنگ‌افروزی و فروش سلاح به دست می‌آید پولی آلوده است اما هنگامی که ژنرال سپاه رستگاری با خشنودی از دریافت چکی از آقای اندرشافت استقبال می‌کند باربارا دچار فروریزی عقیدتی می‌شود. باربارا متوجه می‌شود که بزرگ‌ترین اسپانسر این سپاه مذهبی مالک کارخانه‌های ویسکی‌سازی است که با تبلیغات دائمی خود بسیاری را به سوی الکلیسم سوق داده است. این موضوعات باعث می‌شوند گفت‌و‌گویی طولانی بین باربارا، پدرش و کازینز (نامزد باربارا که استاد زبان یونانی است) در بگیرد که برنارد شاو در خلال این گفت‌وگوها موضوعات مهمی همچون سرمایه‌داری، مذهب و اخلاق را به بحث می‌گذارد.
جدا از جنبه‌های فلسفی این کتاب، شخصیت‌های این نمایشنامه را می‌توان از حیث روان‌شناختی نیز مورد بحث قرار داد...

از آنجا که این کتاب بیست سال است تجدید چاپ نشده است #فایل_pdf آن تهیه و در کانال گذاشته شده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

از اینجا بخوانید

@drsargolzaei
Forwarded from Hamid Akhavein
مسئله این است....
🖤/❤️ بودن یا نبودن*...To be, or not to be
🤡/👺کمدی یا تراتژدی... Comedy or Tragedy

🖋هیجدهم برومر لوئی بناپارت (The Eighteenth Brumaire of Louis Napoleon) کتابی نوشته "کارل مارکس" نویسنده و متفکر بزرگ قرن نوزدهم آلمان و یکی از بزرگترین آثار او است. موضوع کتاب، "کودتای لوئی بناپارت" در فرانسه است.
این کودتا به حیات جمهوری دوم فرانسه پایان بخشید. از آنجایی که ناپلئون اول در روز هجدهم برومر (۹ نوامبر ۱۷۹۹) از ماه‌های نامگذاری شده پس از انقلاب کبیر فرانسه علیه انقلاب بورژوازی کودتا کرد و برادرزاده وی نیز در ایامی نزدیک به سالروز آن دست به کودتا زد، مارکس واژه "هجدهم برومر" را به جای کلمه کودتا به کار برده‌است.
این کتاب منبع یکی از مشهورترین گفتاوردهای مارکس و تکمله ای است بر اصطلاح "تکرار تاریخ" هگل که....
"تاریخ تکرار می‌شود. بار اول به عنوان تراژدی، سپس نمایش کمدی".
بخش نخست کتاب به ناپلئون اول و بخش دوم آن به برادرزاده اش لویی ناپلئون (ناپلئون سوم) اشاره دارد و به واقع مؤید همان آموزه‌ی هگلی است که "نخستین درسی که از تاریخ می‌آموزیم این‌است که کسی از تاریخ درس نمی‌آموزد!!...نه حکومت‌ها و نه مردم..."!

هرچند جنگ اتفاقی تاریخی است که همواره به شکل تراژدیک بروز میکند ولی این بار و در جریان جنگ اوکراین، و در فضای تراژدیک بمباران خانه های مسکونی و کشته شدن و آوارگی مردم، گویا تلفیقی از حوادث کمدی را نیز با خود دارد. درست مثل نمایشنامه ای غمبار، که سکانس هایی از کمدی را در خود جای داده است و این بار، رفتارهایی حتی در حد لودگی و مسخرگی....
"یکی کمربند تکواندوی پوتین رو‌ پس می‌گیرد و دیگری ریاست افتخاری اش بر جودو...
یکی تو کوکتلش به جای ودکای روسی جین یا رام می‌ریزد..
یکی گربه‌های روس را از فینال مسابقات زیبایی گربه ها حذف می‌کند..
یکی کشتی تفریحی میلیاردر روسی را مصادره میکند..
یکی رهبر ارکستر سمفونی را از کار برکنار میکند..
و دیگری واحد دانشگاهی تدریس آثار داستایوفسکی را لغو میکند"

ولی اتفاق جالب این است که "زلنسکی"، بازیگر نقش مثبت که قرار است نقش "batman" را مقابل "badman" این ماجرا بازی کند، تا پیش از این کمدین بوده است.
کمدینی که حالا نه در یک صحنه کمدی، بلکه در تراژدیک ترین روزهای وطن و در غم انگیزترین نمایشنامه زندگی اش مهمترین نقش زندگی اش را باید بازی کند.
و این مرا به یاد فیلم " زندگی زیباست"، ساخته "روبرتو بنینی" و به ویژه نقطه اوج فیلم و رژه ی مسخره وار توام با لبخند و چشمک پدر به پسر در مسیری به سوی مرگی محتوم انداخت.
صحنه ای زیبا از تقابل اراده ای کمدی در برابر اراده ی تراژدیک که متاسفانه مطابق با منطق جنگ، به پایانی تراژدیک (بد) برای قهرمان ختم میشود و البته پایانی کمدی(خوش) برای جهان..
و تماشاچی را نیز در میان دو حس رها میکند..."لبخندی با چشمان اشکبار"

شاید آنقدر مهم نباشد که در زندگی نگاهی تراژیک داشته باشیم یا انتظاری کمدی، چون هیچ قانون و منطق مطلقی وجود ندارد...
شاید مهم فقط این باشد که چه این صحنه کمدی باشد و چه تراژیک، بتوانیم نقش خود را خوب بازی کنیم....
چرا که گاه، کمدی یا تراژیک بودن زندگی، کاملا" وابسته به نقشی است که ما بازی میکنیم.

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه، که ما را....
زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن**

*عبارتی معروف از تئاتر هملت نوشته شکسپیر
**شعر از ژاله اصفهانی

😷🌎 رشت.دکتر حمیداخوین.۱۴۰۰/۱۲/۱۴....
ایام اومیکرونی_اوکراینی جهان 🌏😷


#زندگی_زیباست
#کمدی
#تراژدی
#جنگ_اوکراین
#هگل
#مارکس
#ایام_کرونایی
#زلنسکی


Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein