#مقاله
#لحاف_ملا!
حکایت کرده اند که ملّانصرالدین روی بام خانه اش دراز کشیده بود که دید در کوچه دو نفر به سختی گلاویز شده اند. ملّا پایین آمد و به کوچه رفت و مشغول آشتی دادن آن دو شد. شریک آن دو دزد مکار از فرصت استفاده کرد و وارد خانه ملّا شد و لحاف ملّا را دزدید. وقتی ملّا موفق به صلح دادن دو دزد به ظاهر دعوایی شد و به خانه برگشت متوجه شد که لحافش را دزدیده اند. زن ملّا از داخل اتاق صدا زد : "ملّا دعوا بر سر چه بود؟" ملّا جواب داد: "بر سر لحاف من احمق!"
از این دعوا ها بر سر لحاف ملّا در دنیا زیاد می بینیم. یکی از صاحب نظران عرصه رسانه می گوید: "وقتی می بینید رسانه ها خبری را برجسته می کنند و بر سر آن غوغا راه می اندازند از خود بپرسید قرار است چه خبر مهمی پشت این غوغای رسانه ای پنهان شود؟!"
گاهی در فضای مجازی و در شبکه های اجتماعی دعوایی بر سر دو سوپر استار در می گیرد که کدامیک طرفدار بیشتری در شبکه های اجتماعی دارند. این یکی آن یکی را به تقلب نرم افزاری متهم می کند و آن یکی هم متقابلا این یکی را. بعد بین مردمی که وقت گرانبهایشان را در شبکه های اجتماعی مجازی می گذرانند این دعوا به مشارکت گذاشته می شود! یکی طرفدار بهنوش بختیاری می شود و دیگری طرفدار امیر تتلو! غافل از این که تمام این دعوا منجر به معروف تر شدن این دو نفر می شود و تنور شهرت و تجارت این دو نفر را داغ تر می کند.
یکی دو ماه بعد همین دعوا بر سر دو برنامه تلوزیونی در می گیرد. طرفداران ماه عسل و خندوانه شروع به موضع گیری برای این یا آن می کنند. بعد از مدتی این موضع گیری ها تبدیل به موضوع "حیثیتی" می شود. و شعله دعوا بالا می گیرد و در نهایت کسانی به مادر مجری این برنامه ناسزا می گویند و کسانی هم به خواهر مجری آن برنامه! و امّت جوزده نیز درگیر این دعوای پوشالی می شوند. آن وقت هفته نامه های پزشکی و روانشناسی نیز مقاله هایی در باب "جامعه شناسی حسادت!" می نویسند! جمع کثیری وقت و انرژی شان را صرف این می کنند که یکی از این دو برنامه را تبلیغ کنند بدون این که رسانه ای که صاحب این دو برنامه است بابت این تبلیغات وجهی بپردازد! آن وقت شبکه های اجتماعی مجازی که قرار بود آلترناتیوی باشند برای شبکه انحصاری مجاز، تبدیل می شوند به حاشیه ای بر آن!
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#لحاف_ملا!
حکایت کرده اند که ملّانصرالدین روی بام خانه اش دراز کشیده بود که دید در کوچه دو نفر به سختی گلاویز شده اند. ملّا پایین آمد و به کوچه رفت و مشغول آشتی دادن آن دو شد. شریک آن دو دزد مکار از فرصت استفاده کرد و وارد خانه ملّا شد و لحاف ملّا را دزدید. وقتی ملّا موفق به صلح دادن دو دزد به ظاهر دعوایی شد و به خانه برگشت متوجه شد که لحافش را دزدیده اند. زن ملّا از داخل اتاق صدا زد : "ملّا دعوا بر سر چه بود؟" ملّا جواب داد: "بر سر لحاف من احمق!"
از این دعوا ها بر سر لحاف ملّا در دنیا زیاد می بینیم. یکی از صاحب نظران عرصه رسانه می گوید: "وقتی می بینید رسانه ها خبری را برجسته می کنند و بر سر آن غوغا راه می اندازند از خود بپرسید قرار است چه خبر مهمی پشت این غوغای رسانه ای پنهان شود؟!"
گاهی در فضای مجازی و در شبکه های اجتماعی دعوایی بر سر دو سوپر استار در می گیرد که کدامیک طرفدار بیشتری در شبکه های اجتماعی دارند. این یکی آن یکی را به تقلب نرم افزاری متهم می کند و آن یکی هم متقابلا این یکی را. بعد بین مردمی که وقت گرانبهایشان را در شبکه های اجتماعی مجازی می گذرانند این دعوا به مشارکت گذاشته می شود! یکی طرفدار بهنوش بختیاری می شود و دیگری طرفدار امیر تتلو! غافل از این که تمام این دعوا منجر به معروف تر شدن این دو نفر می شود و تنور شهرت و تجارت این دو نفر را داغ تر می کند.
یکی دو ماه بعد همین دعوا بر سر دو برنامه تلوزیونی در می گیرد. طرفداران ماه عسل و خندوانه شروع به موضع گیری برای این یا آن می کنند. بعد از مدتی این موضع گیری ها تبدیل به موضوع "حیثیتی" می شود. و شعله دعوا بالا می گیرد و در نهایت کسانی به مادر مجری این برنامه ناسزا می گویند و کسانی هم به خواهر مجری آن برنامه! و امّت جوزده نیز درگیر این دعوای پوشالی می شوند. آن وقت هفته نامه های پزشکی و روانشناسی نیز مقاله هایی در باب "جامعه شناسی حسادت!" می نویسند! جمع کثیری وقت و انرژی شان را صرف این می کنند که یکی از این دو برنامه را تبلیغ کنند بدون این که رسانه ای که صاحب این دو برنامه است بابت این تبلیغات وجهی بپردازد! آن وقت شبکه های اجتماعی مجازی که قرار بود آلترناتیوی باشند برای شبکه انحصاری مجاز، تبدیل می شوند به حاشیه ای بر آن!
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#طنازی_دردمندانه
در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.
بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:
Some dance to forget,
Some dance to remember...
"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"
به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
و به قول حافظ:
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند
آن که این کار ندانست در "انکار" بماند
انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!
در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.
در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#طنازی_دردمندانه
در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.
بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:
Some dance to forget,
Some dance to remember...
"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"
به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
و به قول حافظ:
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند
آن که این کار ندانست در "انکار" بماند
انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!
در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.
در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com