دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#مقاله
#خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت

یکی از قصه‌های شیرین #مثنوی، داستان مردی است مسافر که در کاروانسرایی مهمان شد. الاغش را به طویله دار سپرد و خود وارد مهمانسرا شد. گروهی اوباش که پاتوق‌شان آن کاروانسرا بود تصمیم گرفتند شام آن شب‌شان را به خرج مهمان غریب صرف کنند. بنابراین نقشه کشیدند که الاغش را بدزدند و بفروشند، و با پولش آبگوشت مفتی بخورند. می‌خواندند و می‌رقصیدند با شعری که ترجیع بند آن این بود: «خر برفت و خر برفت و خر برفت»
دقایقی که گذشت سایر مهمانان کاروانسرا نیز تحت تاثیر آن جمع شروع به کف زدن و خواندن کردند، به تدریج اغلب مهمانان از جمله صاحب خر هم می‌خواندند و می‌رقصیدند. در همین حین یکی از اوباش به طویله رفت و به طویله دار گفت که صاحب الاغ تصمیم به فروختن خرش گرفته است و مرا مأمور کرده که الاغ را از تو تحویل بگیرم و برای فروش ببرم. طویله دار پرسید: «از کجا بدانم که راست می‌گویی؟» آن فرد پاسخ داد: «بیا و ببین که به مناسبت فروش الاغ جشنی گرفته است و می‌خواند که خر برفت و خر برفت و خر برفت.» طویله دار چون وارد مهمان سرا شد و صاحب الاغ را در حال رقصیدن و خواندن «خر برفت ...» دید گفته‌ی آن مرد را باور کرد و الاغ را بدو سپرد. آن شب اوباش آبگوشت لذیذی را به خرج مرد ساده‌لوحی خوردند که به سادگی «جو زده» شد و بی آن که بداند برای چه می‌خواند و  می‌رقصد، خواند و رقصید. روز بعد بود که مهمان غریب بی‌نوا دانست در جشن دشمنان خود می‌خوانده و می‌رقصیده است.

داستان‌های مثنوی، داستان زندگی است. داستان ماست. انسان‌های بسیار تحت تأثیر محیط تصمیماتی می‌گیرند که جز گرفتاری و حسرت نتیجه‌ای برایشان ندارد.
چه بسیار پول‌مان را صرف خریدن چیزهایی می‌کنیم که نیازی به آنان نداریم ولی چون دیگران را در حال خرید مشتاقانه می‌بینیم ما نیز باور می کنیم که حتما ما نیز باید صاحب چنین کالایی باشیم!
چه بسیار عمرمان را صرف پیمودن راه‌هایی می‌کنیم که راهروان‌ِ بسیار دارند گرچه هیچ کدام از آن راهروان دلیل متقاعد کننده‌ای برای پیمودن آن راه ندارد؛ جز این که اگر صدها یا هزاران نفر در این راه طی طریق می‌کنند حتما این راه به آبادی‌ِ خوش آب و هوایی می‌رسد، گر چه به فرمایش #خیام:

از جمله‌ی رفتگان‌ِ این راه دراز
بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟!

به هوش باشیم که در این کاروانسرای دنیا، دزدان مکاری زندگی می کنند که مایلند به خرج ما سفره‌شان را رنگین کنند. آنان چنان شیرین می‌خواندند و می‌رقصند که ما نیز «عقل نقاد» خود را به کناری می‌نهیم و بدون پرس و جو با آنان به دست افشانی و پایکوبی مشغول می‌گردیم. بدون این که بدانیم جشن آنان، عزای ماست!

خلق را تقلیدشان برباد داد 
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#طنازی_دردمندانه

در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.

بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:

Some dance to forget, 
Some dance to remember...

"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"

به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا: 

تا دمی از هوشیاری وارهند 
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند 
می گریزند از خودی در بی خودی 
 یا به مستی یا به شغل ای مهتدی

و به قول حافظ:
 
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند 
 آن که این کار ندانست در "انکار" بماند

انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!

در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.

در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت

یکی از قصه‌های شیرین #مثنوی، داستان مردی است مسافر که در کاروانسرایی مهمان شد. الاغش را به طویله دار سپرد و خود وارد مهمانسرا شد. گروهی اوباش که پاتوق‌شان آن کاروانسرا بود تصمیم گرفتند شام آن شب‌شان را به خرج مهمان غریب صرف کنند. بنابراین نقشه کشیدند که الاغش را بدزدند و بفروشند، و با پولش آبگوشت مفتی بخورند. می‌خواندند و می‌رقصیدند با شعری که ترجیع بند آن این بود: «خر برفت و خر برفت و خر برفت»
دقایقی که گذشت سایر مهمانان کاروانسرا نیز تحت تاثیر آن جمع شروع به کف زدن و خواندن کردند، به تدریج اغلب مهمانان از جمله صاحب خر هم می‌خواندند و می‌رقصیدند. در همین حین یکی از اوباش به طویله رفت و به طویله دار گفت که صاحب الاغ تصمیم به فروختن خرش گرفته است و مرا مأمور کرده که الاغ را از تو تحویل بگیرم و برای فروش ببرم. طویله دار پرسید: «از کجا بدانم که راست می‌گویی؟» آن فرد پاسخ داد: «بیا و ببین که به مناسبت فروش الاغ جشنی گرفته است و می‌خواند که خر برفت و خر برفت و خر برفت.» طویله دار چون وارد مهمان سرا شد و صاحب الاغ را در حال رقصیدن و خواندن «خر برفت ...» دید گفته‌ی آن مرد را باور کرد و الاغ را بدو سپرد. آن شب اوباش آبگوشت لذیذی را به خرج مرد ساده‌لوحی خوردند که به سادگی «جو زده» شد و بی آن که بداند برای چه می‌خواند و  می‌رقصد، خواند و رقصید. روز بعد بود که مهمان غریب بی‌نوا دانست در جشن دشمنان خود می‌خوانده و می‌رقصیده است.

داستان‌های مثنوی، داستان زندگی است. داستان ماست. انسان‌های بسیار تحت تأثیر محیط تصمیماتی می‌گیرند که جز گرفتاری و حسرت نتیجه‌ای برایشان ندارد.
چه بسیار پول‌مان را صرف خریدن چیزهایی می‌کنیم که نیازی به آنان نداریم ولی چون دیگران را در حال خرید مشتاقانه می‌بینیم ما نیز باور می کنیم که حتما ما نیز باید صاحب چنین کالایی باشیم!
چه بسیار عمرمان را صرف پیمودن راه‌هایی می‌کنیم که راهروان‌ِ بسیار دارند گرچه هیچ کدام از آن راهروان دلیل متقاعد کننده‌ای برای پیمودن آن راه ندارد؛ جز این که اگر صدها یا هزاران نفر در این راه طی طریق می‌کنند حتما این راه به آبادی‌ِ خوش آب و هوایی می‌رسد، گر چه به فرمایش #خیام:

از جمله‌ی رفتگان‌ِ این راه دراز
بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟!

به هوش باشیم که در این کاروانسرای دنیا، دزدان مکاری زندگی می کنند که مایلند به خرج ما سفره‌شان را رنگین کنند. آنان چنان شیرین می‌خواندند و می‌رقصند که ما نیز «عقل نقاد» خود را به کناری می‌نهیم و بدون پرس و جو با آنان به دست افشانی و پایکوبی مشغول می‌گردیم. بدون این که بدانیم جشن آنان، عزای ماست!

خلق را تقلیدشان برباد داد 
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می‌دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برای‌مان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت‌ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت‌زدایی" شده‌ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می‌کنند را درک نمی‌کنیم. افراد زیادی را می‌بینم که پول هنگفتی صرف می‌کنند تا فرزندان‌شان را در مدارسی ثبت‌نام کنند که صاحب شهرت و آوازه‌اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می‌گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه‌ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده‌اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی‌شان" و خانواده‌ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان‌شان برای ثبت‌نام در این شکنجه‌گاه‌های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می‌کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون‌های دوره‌ای ماراتون‌وار قرار گیرد یا شنونده قصه‌های وحشت‌آور خدای کینه‌توزی باشد که بی‌حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می‌کند!
با چنین انتخاب‌هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان‌درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان‌مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ‌التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه‌ها بالا می‌رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان‌شان به دانشگاه‌ها بر نمی‌دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی‌رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت زدایی" شده ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می کنند را درک نمی کنیم. افراد زیادی را می بینم که پول هنگفتی صرف می کنند تا فرزندان شان را در مدارسی ثبت نام کنند که صاحب شهرت و آوازه اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی شان" و خانواده ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان شان برای ثبت نام در این شکنجه گاه های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون های دوره ای ماراتون وار قرار گیرد یا شنونده قصه های وحشت آور خدای کینه توزی باشد که بی حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می کند!
با چنین انتخاب هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه ها بالا می رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان شان به دانشگاه ها بر نمی دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

۱۳ آبان ۹۶ - #روز_دانش_آموز

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت زدایی" شده ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می کنند را درک نمی کنیم. افراد زیادی را می بینم که پول هنگفتی صرف می کنند تا فرزندان شان را در مدارسی ثبت نام کنند که صاحب شهرت و آوازه اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی شان" و خانواده ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان شان برای ثبت نام در این شکنجه گاه های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون های دوره ای ماراتون وار قرار گیرد یا شنونده قصه های وحشت آور خدای کینه توزی باشد که بی حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می کند!
با چنین انتخاب هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه ها بالا می رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان شان به دانشگاه ها بر نمی دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

۱۳ آبان ۹۶ - #روز_دانش_آموز

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت زدایی" شده ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می کنند را درک نمی کنیم. افراد زیادی را می بینم که پول هنگفتی صرف می کنند تا فرزندان شان را در مدارسی ثبت نام کنند که صاحب شهرت و آوازه اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی شان" و خانواده ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان شان برای ثبت نام در این شکنجه گاه های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون های دوره ای ماراتون وار قرار گیرد یا شنونده قصه های وحشت آور خدای کینه توزی باشد که بی حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می کند!
با چنین انتخاب هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه ها بالا می رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان شان به دانشگاه ها بر نمی دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

۱۳ آبان ۹۶ - #روز_دانش_آموز

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می‌دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برای‌مان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت.ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت‌زدایی" شده‌ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می‌کنند را درک نمی‌کنیم. افراد زیادی را می‌بینم که پول هنگفتی صرف می‌کنند تا فرزندان‌شان را در مدارسی ثبت‌نام کنند که صاحب شهرت و آوازه‌اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می‌گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه‌ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده‌اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی‌شان" و خانواده‌ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان‌شان برای ثبت‌نام در این شکنجه‌گاه‌های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می‌کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون‌های دوره‌ای ماراتون‌وار قرار گیرد یا شنونده قصه‌های وحشت‌آور خدای کینه‌توزی باشد که بی‌حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می‌کند!
با چنین انتخاب‌هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان‌درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان‌مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ‌التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه‌ها بالا می‌رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان‌شان به دانشگاه‌ها بر نمی‌دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی‌رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


@drsargolzaei