Forwarded from حسین علیزاده
♦️تاریخ بر دوش یک نفر♦️
(دربارهی معلمی بازنشسته - رضا باقریان موحد- و احضار روح میرزا حسن رشدیه)
۱
بعضی کارها را تنها میشود پیش برد. اما بعضی کارهای دیگر، چنان مفصلاند که قاعدتاً باید یک تیم انجامشان بدهد. یک «نهاد». حالا وقتی شرایط دورانی ما در ایران پساانقلاب، تیم و نهادی برای انجام آن کارهای بزرگ باقی نگذاشته، چه باید کرد؟ دست روی دست گذاشت؟ تنها غصه خورد؟ تنها در جهان سیاست، به دنبال تغییرات بزرگ گشت؟
بعضی آدمها اما این پاسخ را کافی نمیدانند. دست به «کار» میشوند. یک تنه، با صرف عمر و داشته و نداشتهشان، لحظههایشان را به ماه و سال و سالها، وقف کاری بزرگ میکنند. من پیشتر، نامشان را «نفر-نهادها» گذاشتهام.
۲
«میرزا حسن رشدیه» را میشناسم. اگر ایرانی باشی و سواد خواندن و نوشتن داشتهباشی، نمیشود او را نشناخت. چرا که بدانی یا ندانی، مدیونش هستی. رشدیه، از آن آدمهایی است که خواندن داستان زندگیاش، مبهوتت میکند. از آن «نفر-نهادها»ی غریبی که انگار بار یک تاریخ نداشتن یک ملت و ارادهاش را به داشتن و ساختن، یک تنه بر دوش میکشند. میرزا حسن رشدیه، پایهگذار مدارس و آموزش جدید در ایران. کسی که جانش را پای این کار گذاشت. و تمام عمرش و آبرو و سلامتی و سرمایههایش را. و در گمنامی و فقر، داستان زندگی عجیب و با برکتش را تمام کرد.
۳
«رضا باقریان موحد» را اما نمیشناختم. زمانی که در یکی از شبهای بخارا درباره میرزا حسن رشدیه شرکت کردم، از تألیف کتابی جامع در مورد زندگیاش آگاه شدم: «مجموعه آثار میرزا حسن رشدیه». کتابی به کوشش و پژوهش و نگارش معلمی گمنام، در قم، درباره میرزا حسن رشدیه. کتاب رونمایی شد اما به چاپ نرسید. تا اینکه ۱۴۰۱، زمانی که در ایران نبودم، از انتشارش آگاه شدم و با شوق، از همانجا سفارشش دادم. کاری کارستان. با کیفیتی چشمگیر و دقتی مثالزدنی. در حد قامت میرزا حسن رشدیه.
۴
باقریان موحد در مقدمهی جلد نخست این کتاب نوشتهبود: وقتی به هفتاد سال تلاش میرزا حسن رشدیه در راستای اصلاح نظام تعلیم و تربیت و بنیادگذاری مدارس جدید فکر میکنم و گزارش آن همه مشقت جسمی و روحی را میخوانم،از صبر و همت او شگفتزده میشوم. (...) اگر گذشتگان، حق هفتاد سال تلاش تلاش رشدیه را به خوبی ادا نکردند و نام و یاد او را پاس نداشتند، امروزه که هفتاد سال از مرگ او گذشته، ما چه کردهایم؟ (...) بیست و هشت سال است که به عنوان یک معلم، بر سر سفرهای نشستهام که رشدیه پهن کردهاست. به همین علت تصمیم گرفتم که به پاس زحمات هفتاد سالهی آن پیر معارف، هفت سال در راستای احیای آثار او بدون هیچ چشمداشت مالی تلاش کنم. باشد که دین خود را نسبت به او ادا کردهباشم.»
۵
او سپس با توضیح سختیهای عجیبی که در این مسیر کشیده و بیتفاوتی نهادهای به ظاهر فرهنگی، از آموزش و پرورش تا حوزه، داستان نگارش این کتاب را در هفت سال عمرش توضیح داده بود. همانجا در سال ۱۳۹۹ گفته بود که دو جلد دیگر از این پژوهش را نیز در نظر داشته که منتشر کند اما نمیداند که در توانش هست یا نه:
مجموعه اسناد رشدیه، شامل اسناد و مکاتبات اداری و خاطرات و یادداشتهای پراکنده
و
شناختنامهی رشدیه، شامل مجموعه مقالات مخالفان و موافقان رشدیه.
این را که دیدم، با خودم آه کشیدم و مطمئن بودم که یک نفر،به تنهایی، بیپشتوانه، نخواهد توانست چنان کار بزرگی را به سرانجام برساند. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل! نفس کشیدن هم در این شرایط، کمرشکن است. چه رسد به...
چند هفته قبل اما، خبر انتشار آن دو جلد دیگر را کانال کتابفروشی دماوند دیدم. یاد این عهد این معلم عجیب، باقریان موحد در مقدمهی کتابش افتادم. در سکوت بغض کردم.
گرچه این انسان شریف و معلم بازنشسته را نمیشناسم، اما به عنوان یک اهل خاورمیانه، یک دانشآموز و مدیون میرزا حسن رشدیه و میرزا حسنها، از دور، به احترام این وقف عمر و صبر و شرافتش، زانو میزنم.گرچه هیچ مسوول و سازمان و نهادی به شما دستمریزادی نگوید. حالا وقت خواندن ماست. وقت شناخت دقیق رشدیه.
آقای باقریان موحد! شما به جای یک ملت، به جای یک تاریخ، ادای دین کردید.
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#مدرسه|#آموزش|#حافظه|#روشنا|#ما|#خواندن
(دربارهی معلمی بازنشسته - رضا باقریان موحد- و احضار روح میرزا حسن رشدیه)
۱
بعضی کارها را تنها میشود پیش برد. اما بعضی کارهای دیگر، چنان مفصلاند که قاعدتاً باید یک تیم انجامشان بدهد. یک «نهاد». حالا وقتی شرایط دورانی ما در ایران پساانقلاب، تیم و نهادی برای انجام آن کارهای بزرگ باقی نگذاشته، چه باید کرد؟ دست روی دست گذاشت؟ تنها غصه خورد؟ تنها در جهان سیاست، به دنبال تغییرات بزرگ گشت؟
بعضی آدمها اما این پاسخ را کافی نمیدانند. دست به «کار» میشوند. یک تنه، با صرف عمر و داشته و نداشتهشان، لحظههایشان را به ماه و سال و سالها، وقف کاری بزرگ میکنند. من پیشتر، نامشان را «نفر-نهادها» گذاشتهام.
۲
«میرزا حسن رشدیه» را میشناسم. اگر ایرانی باشی و سواد خواندن و نوشتن داشتهباشی، نمیشود او را نشناخت. چرا که بدانی یا ندانی، مدیونش هستی. رشدیه، از آن آدمهایی است که خواندن داستان زندگیاش، مبهوتت میکند. از آن «نفر-نهادها»ی غریبی که انگار بار یک تاریخ نداشتن یک ملت و ارادهاش را به داشتن و ساختن، یک تنه بر دوش میکشند. میرزا حسن رشدیه، پایهگذار مدارس و آموزش جدید در ایران. کسی که جانش را پای این کار گذاشت. و تمام عمرش و آبرو و سلامتی و سرمایههایش را. و در گمنامی و فقر، داستان زندگی عجیب و با برکتش را تمام کرد.
۳
«رضا باقریان موحد» را اما نمیشناختم. زمانی که در یکی از شبهای بخارا درباره میرزا حسن رشدیه شرکت کردم، از تألیف کتابی جامع در مورد زندگیاش آگاه شدم: «مجموعه آثار میرزا حسن رشدیه». کتابی به کوشش و پژوهش و نگارش معلمی گمنام، در قم، درباره میرزا حسن رشدیه. کتاب رونمایی شد اما به چاپ نرسید. تا اینکه ۱۴۰۱، زمانی که در ایران نبودم، از انتشارش آگاه شدم و با شوق، از همانجا سفارشش دادم. کاری کارستان. با کیفیتی چشمگیر و دقتی مثالزدنی. در حد قامت میرزا حسن رشدیه.
۴
باقریان موحد در مقدمهی جلد نخست این کتاب نوشتهبود: وقتی به هفتاد سال تلاش میرزا حسن رشدیه در راستای اصلاح نظام تعلیم و تربیت و بنیادگذاری مدارس جدید فکر میکنم و گزارش آن همه مشقت جسمی و روحی را میخوانم،از صبر و همت او شگفتزده میشوم. (...) اگر گذشتگان، حق هفتاد سال تلاش تلاش رشدیه را به خوبی ادا نکردند و نام و یاد او را پاس نداشتند، امروزه که هفتاد سال از مرگ او گذشته، ما چه کردهایم؟ (...) بیست و هشت سال است که به عنوان یک معلم، بر سر سفرهای نشستهام که رشدیه پهن کردهاست. به همین علت تصمیم گرفتم که به پاس زحمات هفتاد سالهی آن پیر معارف، هفت سال در راستای احیای آثار او بدون هیچ چشمداشت مالی تلاش کنم. باشد که دین خود را نسبت به او ادا کردهباشم.»
۵
او سپس با توضیح سختیهای عجیبی که در این مسیر کشیده و بیتفاوتی نهادهای به ظاهر فرهنگی، از آموزش و پرورش تا حوزه، داستان نگارش این کتاب را در هفت سال عمرش توضیح داده بود. همانجا در سال ۱۳۹۹ گفته بود که دو جلد دیگر از این پژوهش را نیز در نظر داشته که منتشر کند اما نمیداند که در توانش هست یا نه:
مجموعه اسناد رشدیه، شامل اسناد و مکاتبات اداری و خاطرات و یادداشتهای پراکنده
و
شناختنامهی رشدیه، شامل مجموعه مقالات مخالفان و موافقان رشدیه.
این را که دیدم، با خودم آه کشیدم و مطمئن بودم که یک نفر،به تنهایی، بیپشتوانه، نخواهد توانست چنان کار بزرگی را به سرانجام برساند. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل! نفس کشیدن هم در این شرایط، کمرشکن است. چه رسد به...
چند هفته قبل اما، خبر انتشار آن دو جلد دیگر را کانال کتابفروشی دماوند دیدم. یاد این عهد این معلم عجیب، باقریان موحد در مقدمهی کتابش افتادم. در سکوت بغض کردم.
گرچه این انسان شریف و معلم بازنشسته را نمیشناسم، اما به عنوان یک اهل خاورمیانه، یک دانشآموز و مدیون میرزا حسن رشدیه و میرزا حسنها، از دور، به احترام این وقف عمر و صبر و شرافتش، زانو میزنم.گرچه هیچ مسوول و سازمان و نهادی به شما دستمریزادی نگوید. حالا وقت خواندن ماست. وقت شناخت دقیق رشدیه.
آقای باقریان موحد! شما به جای یک ملت، به جای یک تاریخ، ادای دین کردید.
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#مدرسه|#آموزش|#حافظه|#روشنا|#ما|#خواندن