سرنوشت نجفی و تلنگری دوباره به بنیانهای اصلاحطلبی
#A 170
https://t.me/divanesara/674
آرمان امیری @ArmanParian -ماجرای استعفای نجفی از جنبههای گوناگون قابل بررسی است و طبیعتا نظرات مختلفی نیز در موردش مطرح شده. برخی معتقدند نجفی و مجموعه اصلاحطلبان شورا باید بیشتر مقاومت میکردند. برخی معتقد هستند مساله شخص نجفی نیست، میتوان مسیری که او آغاز کرده را با اشخاص دیگر پیگیری کرد. برخی دیگر حتی تا بدانجا پیش رفتهاند که به تمامی اعضای شورای شهر پیشنهاد استعفا دادهاند تا بار دیگر خاطره پیشنهاد «خروج از حاکمیت» را زنده کنند. استدلال این گروه این است که اصلاحطلبان نباید به هر قیمتی در قدرت باقی بمانند. بحث این یادداشت اما کمی ریشهایتر است. تلنگری دیگر در همان بحث اساسی «نقد بنیانهای جریان اصلاحات».
جریان اصلاحات عملا از صندوق رأی در دوم خرداد ۷۶ آغاز شد و بلافاصله با چند انتخابات دیگر (شورا، مجلس، و باز هم ریاست جمهوری) تداوم یافت. بدین ترتیب، اصلاحات دوم خردادی، از ابتدا «صندوق محور» و «انتخاباتمحور» متولد شد و همواره هم به همان صورت باقی ماند. البته پیشنهاداتی مبنی بر تکمیل و تقویت ابزار انتخابات، به وسیله حرکتهای مدنی و جنبشهای اجتماعی هم همواره مطرح بوده، اما یک پرسش بنیادین دیگر وجود دارد که هیچ گاه حتی در دستور کار هم قرار نگرفت: «چند درصد ساختار حکومت ما انتخابی است؟ اصلاحات انتخاباتی، چه برنامهای برای اصلاح در ساختارهای انتصابی دارد؟»
در ماجرای شهرداری تهران، به چشم خود دیدیم که دادستان تهران چطور مستقیم وارد شد. بازداشت اولیه نجفی به استعفای نخست او انجامید، اما حتی وقتی شورا با رأی اعتماد مجدد تداوم حمایت خودش از نجفی را به رخ کشید، باز هم دادستانی کوتاه نیامد و شد آنچه که میدانیم. این مسئله اخیر، بار دیگر ضرورت همان پرسش مغفول مانده را یادآوری میکند: «آیا وقتی اصلاحطلبان از مردم دعوت میکنند که به پای صندوق رای بیایند، فکری هم برای چنین بنبستهای حقوقی کردهاند؟»
معمولا مدافعان اصلاحات در شکل و شمایل کنونی، بحث را به سمت مقایسه ساختار «حقیقی» و «حقوقی» قدرت منحرف میکنند تا مدعی شوند با تغییر در ساختار «حقیقی» قدرت میتوان جلوی چنین تداخلهای حقوقی را گرفت. بحثی که ۲۰ سال است میشنویم اما همچنان در ابتدای راه هستیم و به چشم میبینیم یک اشاره انگشت دادستانی میتواند نتایج آرای میلیونها شهروند را منتفی سازد. بحث هم در شخص آقای نجفی خلاصه نمیشود. به قول مرحوم گلشیری «پیام واضح به ما رسیده، خفه میکنیم!» یعنی هر شهردار دیگری هم که انتخاب بشود، اگر بخواهد نوری به تاریکخانه مفاسد شهردار چکمهپوش بیندازد همین آش و است و همین کاسه. بر فرض هم که خودش برکنار نشود، نتایج گزارشهایاش به جایی نخواهد رسید. چون هرقدر هم که مفاسد اقتصادی کشف و گزارش شوند، باز در نهایت دستگاه قضایی است که باید به پروندهها رسیدگی کند که آن هم تکلیفاش معلوم است.
این مصادیق کاملا عینی و مشهود، تلنگرهایی هستند که ضعف بنیادین و تئوریکی را در اساس «اصلاحطلبی صندوقمحور» یادآوری میکنند. امروز صدای انتقاد از عملکرد دستگاه قضایی بسیار فراتر از اصلاحطلبان، به لایههای محافظهکار و اصولگرا و ای بسا دلواپسان رسیده. حتی فراتر از مباحث سیاسی، عادیترین شهروندان این کشور با پوست و گوشت و استخوان خود عملکرد دستگاه قضایی را درک میکنند. پس چطور میتوان از اصلاحاتی صحبت کرد که از بنیاد شامل حال دستگاه قضایی نمیشود و نهایت دامنهاش تا دولت و مجلس و شورا پیش میرود؟ آیا حتی روی کاغذ هم امکان دارد که این سبک اصلاحات در دولت و مجلس بتواند به قوه قضاییه تسری پیدا کند؟ مگر اینکه ما سرنوشت لوایح دو قلوی سیدمحمد خاتمی را فراموش کرده باشیم تا بتوانیم به چنین امری خوشبین باشیم.
به باور ما، یکی از بنیادینترین مشکلات اصلاحات این بود که از ابتدا بخش و محدوده بسیار کوچکی از ساختار حکومت را هدف قرار داد که ای بسا کمترین نیاز را به اصلاحات داشت. در حالی که اگر بخواهیم در دل مفهومی کلان به نام «نظام جمهوری اسلامی» دم از اصلاحات بزنیم، اولویتهای نخست، احتمالا از دستگاه قضایی شروع میشود، پس از آن احتمالا از اختاپوس غولآسای سپاه میگذرد که بزرگترین کارتل نظامی، امنیتی، اقتصادی و رسانهای کشور است. در رتبه بعدی نیز، انبوهی از کارتلهای مالی نظیر آستان قدس، ستاد اجرایی فرمان امام و بنیاد مستضعفان قرار دارند. وگرنه، حال و روز دولتها و مجلسها، با همین شبهانتخاباتی که داریم یک سر و گردن بهتر و قابلتحملتر از باقی ارکان حکومت است.
#A 170
https://t.me/divanesara/674
آرمان امیری @ArmanParian -ماجرای استعفای نجفی از جنبههای گوناگون قابل بررسی است و طبیعتا نظرات مختلفی نیز در موردش مطرح شده. برخی معتقدند نجفی و مجموعه اصلاحطلبان شورا باید بیشتر مقاومت میکردند. برخی معتقد هستند مساله شخص نجفی نیست، میتوان مسیری که او آغاز کرده را با اشخاص دیگر پیگیری کرد. برخی دیگر حتی تا بدانجا پیش رفتهاند که به تمامی اعضای شورای شهر پیشنهاد استعفا دادهاند تا بار دیگر خاطره پیشنهاد «خروج از حاکمیت» را زنده کنند. استدلال این گروه این است که اصلاحطلبان نباید به هر قیمتی در قدرت باقی بمانند. بحث این یادداشت اما کمی ریشهایتر است. تلنگری دیگر در همان بحث اساسی «نقد بنیانهای جریان اصلاحات».
جریان اصلاحات عملا از صندوق رأی در دوم خرداد ۷۶ آغاز شد و بلافاصله با چند انتخابات دیگر (شورا، مجلس، و باز هم ریاست جمهوری) تداوم یافت. بدین ترتیب، اصلاحات دوم خردادی، از ابتدا «صندوق محور» و «انتخاباتمحور» متولد شد و همواره هم به همان صورت باقی ماند. البته پیشنهاداتی مبنی بر تکمیل و تقویت ابزار انتخابات، به وسیله حرکتهای مدنی و جنبشهای اجتماعی هم همواره مطرح بوده، اما یک پرسش بنیادین دیگر وجود دارد که هیچ گاه حتی در دستور کار هم قرار نگرفت: «چند درصد ساختار حکومت ما انتخابی است؟ اصلاحات انتخاباتی، چه برنامهای برای اصلاح در ساختارهای انتصابی دارد؟»
در ماجرای شهرداری تهران، به چشم خود دیدیم که دادستان تهران چطور مستقیم وارد شد. بازداشت اولیه نجفی به استعفای نخست او انجامید، اما حتی وقتی شورا با رأی اعتماد مجدد تداوم حمایت خودش از نجفی را به رخ کشید، باز هم دادستانی کوتاه نیامد و شد آنچه که میدانیم. این مسئله اخیر، بار دیگر ضرورت همان پرسش مغفول مانده را یادآوری میکند: «آیا وقتی اصلاحطلبان از مردم دعوت میکنند که به پای صندوق رای بیایند، فکری هم برای چنین بنبستهای حقوقی کردهاند؟»
معمولا مدافعان اصلاحات در شکل و شمایل کنونی، بحث را به سمت مقایسه ساختار «حقیقی» و «حقوقی» قدرت منحرف میکنند تا مدعی شوند با تغییر در ساختار «حقیقی» قدرت میتوان جلوی چنین تداخلهای حقوقی را گرفت. بحثی که ۲۰ سال است میشنویم اما همچنان در ابتدای راه هستیم و به چشم میبینیم یک اشاره انگشت دادستانی میتواند نتایج آرای میلیونها شهروند را منتفی سازد. بحث هم در شخص آقای نجفی خلاصه نمیشود. به قول مرحوم گلشیری «پیام واضح به ما رسیده، خفه میکنیم!» یعنی هر شهردار دیگری هم که انتخاب بشود، اگر بخواهد نوری به تاریکخانه مفاسد شهردار چکمهپوش بیندازد همین آش و است و همین کاسه. بر فرض هم که خودش برکنار نشود، نتایج گزارشهایاش به جایی نخواهد رسید. چون هرقدر هم که مفاسد اقتصادی کشف و گزارش شوند، باز در نهایت دستگاه قضایی است که باید به پروندهها رسیدگی کند که آن هم تکلیفاش معلوم است.
این مصادیق کاملا عینی و مشهود، تلنگرهایی هستند که ضعف بنیادین و تئوریکی را در اساس «اصلاحطلبی صندوقمحور» یادآوری میکنند. امروز صدای انتقاد از عملکرد دستگاه قضایی بسیار فراتر از اصلاحطلبان، به لایههای محافظهکار و اصولگرا و ای بسا دلواپسان رسیده. حتی فراتر از مباحث سیاسی، عادیترین شهروندان این کشور با پوست و گوشت و استخوان خود عملکرد دستگاه قضایی را درک میکنند. پس چطور میتوان از اصلاحاتی صحبت کرد که از بنیاد شامل حال دستگاه قضایی نمیشود و نهایت دامنهاش تا دولت و مجلس و شورا پیش میرود؟ آیا حتی روی کاغذ هم امکان دارد که این سبک اصلاحات در دولت و مجلس بتواند به قوه قضاییه تسری پیدا کند؟ مگر اینکه ما سرنوشت لوایح دو قلوی سیدمحمد خاتمی را فراموش کرده باشیم تا بتوانیم به چنین امری خوشبین باشیم.
به باور ما، یکی از بنیادینترین مشکلات اصلاحات این بود که از ابتدا بخش و محدوده بسیار کوچکی از ساختار حکومت را هدف قرار داد که ای بسا کمترین نیاز را به اصلاحات داشت. در حالی که اگر بخواهیم در دل مفهومی کلان به نام «نظام جمهوری اسلامی» دم از اصلاحات بزنیم، اولویتهای نخست، احتمالا از دستگاه قضایی شروع میشود، پس از آن احتمالا از اختاپوس غولآسای سپاه میگذرد که بزرگترین کارتل نظامی، امنیتی، اقتصادی و رسانهای کشور است. در رتبه بعدی نیز، انبوهی از کارتلهای مالی نظیر آستان قدس، ستاد اجرایی فرمان امام و بنیاد مستضعفان قرار دارند. وگرنه، حال و روز دولتها و مجلسها، با همین شبهانتخاباتی که داریم یک سر و گردن بهتر و قابلتحملتر از باقی ارکان حکومت است.
Telegram
مجمع دیوانگان
سرنوشت نجفی و تلنگری دوباره به بنیانهای اصلاحطلبی
#A 170
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#A 170
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
ناظری در سرزمین مقدس؛ روایتی نزدیک از آنچه در «راهیان نور» میگذرد.
#V 26
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#V 26
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
ناظری در سرزمین مقدس؛ روایتی نزدیک از آنچه در «راهیان نور» میگذرد.
#V 26
https://t.me/divanesara/676
نویسنده مهمان: امین شاکری @AShakery- «شهدا شما را انتخاب کردهاند». اولین جملهای که پس از رسیدن به اردوگاه از زبان «راوی» خواهید شنید. «شهدایی که لطفشان شامل اروپاییهای کافر میشود قطعاً شما را هم میپذیرند». راویان اغلب جوانان سپاهیِ دهه شصتیاند. در هر «یادمان»، آنها خاطراتشان از اتفاقاتی را که چند متر دورتر رخ داده، تعریف میکنند. روایتِ راویانِ مطرح از «اینستالایو» هم پخش میشود. ظاهراً نوعی رقابت پنهان برای گریاندن «زایران» (آنجا شما را زایر میخوانند) مانند مداحان وجود دارد. یادمانهای جنگیِ جبهه جنوب، موزه جنگ نیستند. خاک است و خاکریز، نهر و چند تانک و نفربرِ سوخته، با پلاکارد و صدای نوحه. بنابرین بار اصلی «زیارت» بر دوش راویان است و منطقه جنگی تنها برای فضاسازیهای سوزناک استفاده میشود. گعدههای سی چهل نفری با فاصله از هم، دور هر کدام از راویان تشکیل میشود.
روایتها منحصر به خاطرهگویی نیست. روضه امام حسین در کنار کنایه به سیاست روز و دولتمردان غربزده دلداده «کدخدا» پای ثابت روایتهاست. مدام به پیروی رزمندگان از امام اشاره و از آن لزوم ولایتمداری نتیجه میگیرند. تیشرتها و چفیههای منقش به عکس رهبری که میان کودکان و نوجوانان پخش شدهاند، لابد به همین منظور است.
از نگاه راویان، شهدا برای اسلام، ولایت و ناموس خون دادهاند. سخنی از میهن و ایران نیست. تبریک برای نوروز وجود ندارد. تنها تبریک نوروز را در یادمان کوچک شهدای ارتش دیدم. به زحمت یکی دو بار اشاره کوتاهی به ارتش میشود. گویی ارتشی در کار نبوده. تأکید خاصی روی شهدای گمنام، مفقودالاثر و تازه تفحص شده وجود دارد. در «معراج الشهدا» کنار پیکر شهدای تازه تفحص شده، راویان و مداحان غوغا میکنند. تفحصهای جدید به زنده نگه داشتن جنگ کمک میکند. شهدای گمنام به سراسر کشور فرستاده می شوند، تشییع باشکوهی برایشان برگزار میشود و در دانشگاهها، شهرها و جادهها، یعنی خارج از مدفنهای سنتی مانند «گلزار شهدا»، مزارهای باشکوهی برایشان ساخته میشود. شاید نوعی یادآوری مستمر به مردم باشد مبادا گمان کنید آن دوران سپری شده. ممکن است شکل جدیدی از تبلیغات همیشگیِ فرهنگ جنگ و شهادت باشد در دورهای که دیگر گلزارهای شهدا، بیلبوردها، نقاشیهای شهری و سینما حواس جامعهای در حال گذار را به خود معطوف نمیکند.
در تشبیه جنگ با اوضاع کنونی، داعش و اسرائیل را جای صدام میگذارند. شهدای «مدافع حرم» و «محسن حججی»ها، که عکسشان روی تیشرتها و چفیهها نقش بسته، نمادیاند از باز بودن همیشگی در شهادت. شبیهسازی با روایات تاریخی شیعه به صورت جدی پیگیری میشود. ضریحهایی مشابه ضریح امامزادهها ساختهاند، مهر تربت شلمچه میفروشند، مدام اتفاقات جنگ را به حوادث کربلا تشبیه میکنند و نوحههای عاشورایی میخوانند.
در یادمان بیتالمقدس سامانههای راداری و موشکی و پهپادهای سپاه را به نمایش گذاشتهاند تا مردم با آنها عکس یادگاری بگیرند، به قدرت نظامی کشور و توان مهندسان داخلی افتخار کنند و با خبرنگارها از شوق و افتخارشان نسبت به قدرت وطن بگویند. البته که موشکها را با شعارهایی از قبیل نابودی اسرائیل (به زبان عبری) و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، پوشاندهاند.
موفقیت فضاسازی و روایتها در تحریک احساسات غیرقابل انکار است. ولی اکثریت حاضران از قشرهای ضعیف اقتصادیاند و شرایطی فراهم شده که سفر کمترین هزینه ممکن را داشته باشد. به گفته «حسامالدین آشنا» سالانه ۵۰۰میلیارد تومان بودجه برای ۵میلیون بازدیدکننده اختصاص مییابد. ۱۰۰هزار تومان برای هر نفر. تقریبا تمام این جمعیت از اقشار مذهبیتر هستند و تنها چهار پنج زن از هزاران را با پوشش مانتو دیدم. این یعنی شکست در جذب اقشار مختلف مردم.
متأسفانه هیچ تلاشی برای کمک به اقتصاد محلی مناطق جنگزده از کنار حضور میلیونها بازدیدکننده صورت نگرفته است. فقط یک بازارچه کوچک محقر در «اروند» دیدم که روی غرفهها چادر کشیده بودند. ناگفته نماند که در اینجا هم اجناس قاچاق چینی میفروختند، نه سوغات و تولیدات محلی.
پس از بازگشت از سفر و دیدن واکنش دوستانم متوجه شدم که نگاه جامعه یا حداقل طبقه متوسط به اردوهای «راهیان نور» منفیتر از آن است که تصور میکردم. بخشی از این نگاه منفی حاصل اردوهای نیمه اجباری راهیان نور در بسیاری از مدارس کشور و حوادث ناگوار اتوبوسهای حامل دانشآموزان است. بخش دیگر هم احتمالاً واکنشی است نسبت به بهرهبرداری سیستماتیک و ایدئولوژیک حاکمیت از شهدا به عنوان ابزار کسب و تحکیم مشروعیت. فارغ از نتیجهای که حاکمیت یا منتقدانش از این ماجرا میگیرند، مهمترین بازنده این داستان همان شهداییاند که همه امروز از زبان آنان سخن میگویند.
#V 26
https://t.me/divanesara/676
نویسنده مهمان: امین شاکری @AShakery- «شهدا شما را انتخاب کردهاند». اولین جملهای که پس از رسیدن به اردوگاه از زبان «راوی» خواهید شنید. «شهدایی که لطفشان شامل اروپاییهای کافر میشود قطعاً شما را هم میپذیرند». راویان اغلب جوانان سپاهیِ دهه شصتیاند. در هر «یادمان»، آنها خاطراتشان از اتفاقاتی را که چند متر دورتر رخ داده، تعریف میکنند. روایتِ راویانِ مطرح از «اینستالایو» هم پخش میشود. ظاهراً نوعی رقابت پنهان برای گریاندن «زایران» (آنجا شما را زایر میخوانند) مانند مداحان وجود دارد. یادمانهای جنگیِ جبهه جنوب، موزه جنگ نیستند. خاک است و خاکریز، نهر و چند تانک و نفربرِ سوخته، با پلاکارد و صدای نوحه. بنابرین بار اصلی «زیارت» بر دوش راویان است و منطقه جنگی تنها برای فضاسازیهای سوزناک استفاده میشود. گعدههای سی چهل نفری با فاصله از هم، دور هر کدام از راویان تشکیل میشود.
روایتها منحصر به خاطرهگویی نیست. روضه امام حسین در کنار کنایه به سیاست روز و دولتمردان غربزده دلداده «کدخدا» پای ثابت روایتهاست. مدام به پیروی رزمندگان از امام اشاره و از آن لزوم ولایتمداری نتیجه میگیرند. تیشرتها و چفیههای منقش به عکس رهبری که میان کودکان و نوجوانان پخش شدهاند، لابد به همین منظور است.
از نگاه راویان، شهدا برای اسلام، ولایت و ناموس خون دادهاند. سخنی از میهن و ایران نیست. تبریک برای نوروز وجود ندارد. تنها تبریک نوروز را در یادمان کوچک شهدای ارتش دیدم. به زحمت یکی دو بار اشاره کوتاهی به ارتش میشود. گویی ارتشی در کار نبوده. تأکید خاصی روی شهدای گمنام، مفقودالاثر و تازه تفحص شده وجود دارد. در «معراج الشهدا» کنار پیکر شهدای تازه تفحص شده، راویان و مداحان غوغا میکنند. تفحصهای جدید به زنده نگه داشتن جنگ کمک میکند. شهدای گمنام به سراسر کشور فرستاده می شوند، تشییع باشکوهی برایشان برگزار میشود و در دانشگاهها، شهرها و جادهها، یعنی خارج از مدفنهای سنتی مانند «گلزار شهدا»، مزارهای باشکوهی برایشان ساخته میشود. شاید نوعی یادآوری مستمر به مردم باشد مبادا گمان کنید آن دوران سپری شده. ممکن است شکل جدیدی از تبلیغات همیشگیِ فرهنگ جنگ و شهادت باشد در دورهای که دیگر گلزارهای شهدا، بیلبوردها، نقاشیهای شهری و سینما حواس جامعهای در حال گذار را به خود معطوف نمیکند.
در تشبیه جنگ با اوضاع کنونی، داعش و اسرائیل را جای صدام میگذارند. شهدای «مدافع حرم» و «محسن حججی»ها، که عکسشان روی تیشرتها و چفیهها نقش بسته، نمادیاند از باز بودن همیشگی در شهادت. شبیهسازی با روایات تاریخی شیعه به صورت جدی پیگیری میشود. ضریحهایی مشابه ضریح امامزادهها ساختهاند، مهر تربت شلمچه میفروشند، مدام اتفاقات جنگ را به حوادث کربلا تشبیه میکنند و نوحههای عاشورایی میخوانند.
در یادمان بیتالمقدس سامانههای راداری و موشکی و پهپادهای سپاه را به نمایش گذاشتهاند تا مردم با آنها عکس یادگاری بگیرند، به قدرت نظامی کشور و توان مهندسان داخلی افتخار کنند و با خبرنگارها از شوق و افتخارشان نسبت به قدرت وطن بگویند. البته که موشکها را با شعارهایی از قبیل نابودی اسرائیل (به زبان عبری) و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، پوشاندهاند.
موفقیت فضاسازی و روایتها در تحریک احساسات غیرقابل انکار است. ولی اکثریت حاضران از قشرهای ضعیف اقتصادیاند و شرایطی فراهم شده که سفر کمترین هزینه ممکن را داشته باشد. به گفته «حسامالدین آشنا» سالانه ۵۰۰میلیارد تومان بودجه برای ۵میلیون بازدیدکننده اختصاص مییابد. ۱۰۰هزار تومان برای هر نفر. تقریبا تمام این جمعیت از اقشار مذهبیتر هستند و تنها چهار پنج زن از هزاران را با پوشش مانتو دیدم. این یعنی شکست در جذب اقشار مختلف مردم.
متأسفانه هیچ تلاشی برای کمک به اقتصاد محلی مناطق جنگزده از کنار حضور میلیونها بازدیدکننده صورت نگرفته است. فقط یک بازارچه کوچک محقر در «اروند» دیدم که روی غرفهها چادر کشیده بودند. ناگفته نماند که در اینجا هم اجناس قاچاق چینی میفروختند، نه سوغات و تولیدات محلی.
پس از بازگشت از سفر و دیدن واکنش دوستانم متوجه شدم که نگاه جامعه یا حداقل طبقه متوسط به اردوهای «راهیان نور» منفیتر از آن است که تصور میکردم. بخشی از این نگاه منفی حاصل اردوهای نیمه اجباری راهیان نور در بسیاری از مدارس کشور و حوادث ناگوار اتوبوسهای حامل دانشآموزان است. بخش دیگر هم احتمالاً واکنشی است نسبت به بهرهبرداری سیستماتیک و ایدئولوژیک حاکمیت از شهدا به عنوان ابزار کسب و تحکیم مشروعیت. فارغ از نتیجهای که حاکمیت یا منتقدانش از این ماجرا میگیرند، مهمترین بازنده این داستان همان شهداییاند که همه امروز از زبان آنان سخن میگویند.
Telegram
مجمع دیوانگان
ناظری در سرزمین مقدس؛ روایتی نزدیک از آنچه در «راهیان نور» میگذرد.
#V 26
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#V 26
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
رنگ و لعابهایی به سیمای جنایت
#N 037
https://t.me/divanesara/678
امیرعلی نصرالهزاده @AmirA_N -«ادوارد لنزدِیل» مأمور C.I.A. پیش از اعزام به جنوب ویتنام در سال ۱۹۵۴، به دولت فیلیپین کمک کرده بود تا شورش کمونیستها را سرکوب کند. «رامون ماگسایسای» با کمک او و به خرج C.I.A. با جعل جنبشی به نام «جنبش ملی انتخابات آزاد» رئیسجمهور فیلیپین شد. این تخصص لنزدِیل بود: پشت پرده معرکههای عمومی برگزار میکرد. اتفاقات را با رشوه، پروپاگاندا و بعضاً اعمالی قبیحتر دستکاری میکرد تا منجر به انتخاب «آزادِ» سیاستمدارانِ بومیِ وابسته به آمریکا شود. بنابرین مبارزه داخلی با سیاستمدارانِ دستنشانده، «شورش» تلقی میشد و به آمریکا فرصت میداد تا به بهانه «نجات دموکراسی» مخالفان را سرکوب کند.
جعل جنبشها و شورشهای مردمی، خرید سیاستمداران، پروپاگاندا، کودتا، انتخابات نمایشی، تقلب و زد و بندهای پشت پرده مجموعه تحرکاتی است که به «جنگ نرم» شهرت یافتهاند تا دخالت در امور سایر کشورها را برای چشمهای نامحرم کمرنگتر کنند و از سرزنش و انتقادی که خشونت عریان جنگ به همراه دارد، در امان باشند.
مأموریتِ لنزدِیل تکرار تجربه فیلیپین در ویتنام بود. مهره لنزدِیل در ویتنام شخصی به نام «دین دیِم Dinh Diem» بود که با پول C.I.A. فرقههای مذهبی را وامدار خود میکرد و با تشویق لنزدِیل به سرکوب آنهایی میپرداخت که خود را به پول اجنبی نمیفروختند. او برای تحکیم موقعیتش رفراندوم برگزار کرد و با ۹۸.۲درصد آرا پیروز شد. البته کمک لنزدِیل در چاپ برگههای «نه» به رنگ شوم سبز که دور انداختنشان را آسان میکرد، بیتأثیر نبود.
تا بدین جای کار همه چیز طبق نقشه پیش رفته بود. لنزدِیل شادمان از موفقیت در انتصاب حاکمی وابسته به کشورش بازگشت. «دیِم» ذرهای به دموکراسی اعتقاد نداشت، و فکر میکرد با راهاندازی فرقهای به محوریت خود میتواند از پس شکافهای اجتماعی بر آید. آمریکاییها هم چشم بر سادهلوحی و خویشاوندسالاری «دیم» بستند. به نظر میرسید همه چیز تمام شده باشد و خطر کمونیستهای شمالی را دولتی متحد با آمریکا در جنوب خنثی کند. اما این پایان داستان نبود.
لنزدِیل را در سال ۱۹۶۵ دوباره به ویتنام فرستادند. معلوم شد اقتدارگرایی، سادهلوحی و خویشاوندسالاری ترکیبی سمی و کشنده است. «دیِم» که مشروعیت خود را از دست داده بود، در کودتایی با موافقت خود آمریکاییها برکنار و کشته شد. پس از او، ویتنام جنوبی درگیر دنبالهای از کودتاها و دولتهای ناموفق نظامی بود. برای آمریکا تنها دو انتخاب مانده بود: رها کردن ویتنام در دست کمونیستها یا حضور و دخالت همه جانبه. استراتژی این بار «پاکسازی» انتخاب شد. به قول فرمانده نیروهای آمریکایی «زندگی در جزایر آسیایی ارزان بود». دیگر برای روشهای لنزدِیل جایی باقی نمانده بود.
نتیجه جنگ ویتنام، شکست و آبروریزی آمریکا بود. بسیاری از طرفداران دخالت آمریکا معتقدند شکست در ویتنام به خاطر ترجیح جنگ سخت به جنگ نرم بوده و اصل دخالت مشکلی نداشته است. لنزدِیل از همین طیف و حامی «تسخیر اذهان و قلوب»، یعنی جنگ نرم بود. به نظر او «میبایست شهروند-سربازانی (شبهنظامیان) به وجود آورد که بردرانه از شهروندان دیگر مراقبت کنند. شبهنظامیان باید مبلغ فواید رژیمی باشند که برای آن میجنگند و چه تبلیغی بهتر از پاسبانی از جان و مال غیرنظامیان وجود دارد؟»
لنزدِیل خود میدانست که لازمه ثمربخشی این روش، وجود دولتی است که مردم نسبت به آن اعتماد داشته باشند. عدهای از مورخین نقطه عطف تغییر استراتژی آمریکا را کودتایی میدانند که «دیِم» را بر کنار کرد. ولی راه دیگری هم وجود نداشت. با اینکه «دیم» با پشتیبانی خود آمریکا به قدرت رسیده بود اما هیچکس نتوانست برای او محبوبیت و مشروعیت مصنوعی دست و پا کند.
نگرانی آمریکا از سرنوشت ویتنام بهانههای ژئوپلتیک خودش را داشت اما نتایج فاجعهبار جنایتهای جنگی باعث شد که تا سالها دیگر کسی از این دست دخالتهای نظامی آمریکا و شوروی حمایت نکند. با این حال اصل دخالت در امور دیگر کشورها از بین نرفت. نسخه کلاسیک دخالتهای نظامی، جای خود را به جنگ نرم و شعار «تسخیر اذهان و قلوب» داد. شعاری که در واقع تنها سرپوشی است برای جرایمی که به نام منافع ملی انجام میشود ولی هزینه آن را مردمان کشوری دیگر میدهند. درست مانند تجربه ویتنام، امروزه هم جنگهای نرم با بهانههای ژئوپلتیک و نفوذهای «استراتژیک» آغاز میشوند و به جنگهای سخت و جنایتهای جنگی ختم میشوند. تنها تفاوت در این است که ابرقدرتها حالا یارکشی کردهاند و لشکری از کشورهای کوچک مانند ترکیه، عربستان و ایران هم به این بازی خطرناک پیوستهاند.
منبع: نیویورکر (https://bit.ly/2ECmnca)
#N 037
https://t.me/divanesara/678
امیرعلی نصرالهزاده @AmirA_N -«ادوارد لنزدِیل» مأمور C.I.A. پیش از اعزام به جنوب ویتنام در سال ۱۹۵۴، به دولت فیلیپین کمک کرده بود تا شورش کمونیستها را سرکوب کند. «رامون ماگسایسای» با کمک او و به خرج C.I.A. با جعل جنبشی به نام «جنبش ملی انتخابات آزاد» رئیسجمهور فیلیپین شد. این تخصص لنزدِیل بود: پشت پرده معرکههای عمومی برگزار میکرد. اتفاقات را با رشوه، پروپاگاندا و بعضاً اعمالی قبیحتر دستکاری میکرد تا منجر به انتخاب «آزادِ» سیاستمدارانِ بومیِ وابسته به آمریکا شود. بنابرین مبارزه داخلی با سیاستمدارانِ دستنشانده، «شورش» تلقی میشد و به آمریکا فرصت میداد تا به بهانه «نجات دموکراسی» مخالفان را سرکوب کند.
جعل جنبشها و شورشهای مردمی، خرید سیاستمداران، پروپاگاندا، کودتا، انتخابات نمایشی، تقلب و زد و بندهای پشت پرده مجموعه تحرکاتی است که به «جنگ نرم» شهرت یافتهاند تا دخالت در امور سایر کشورها را برای چشمهای نامحرم کمرنگتر کنند و از سرزنش و انتقادی که خشونت عریان جنگ به همراه دارد، در امان باشند.
مأموریتِ لنزدِیل تکرار تجربه فیلیپین در ویتنام بود. مهره لنزدِیل در ویتنام شخصی به نام «دین دیِم Dinh Diem» بود که با پول C.I.A. فرقههای مذهبی را وامدار خود میکرد و با تشویق لنزدِیل به سرکوب آنهایی میپرداخت که خود را به پول اجنبی نمیفروختند. او برای تحکیم موقعیتش رفراندوم برگزار کرد و با ۹۸.۲درصد آرا پیروز شد. البته کمک لنزدِیل در چاپ برگههای «نه» به رنگ شوم سبز که دور انداختنشان را آسان میکرد، بیتأثیر نبود.
تا بدین جای کار همه چیز طبق نقشه پیش رفته بود. لنزدِیل شادمان از موفقیت در انتصاب حاکمی وابسته به کشورش بازگشت. «دیِم» ذرهای به دموکراسی اعتقاد نداشت، و فکر میکرد با راهاندازی فرقهای به محوریت خود میتواند از پس شکافهای اجتماعی بر آید. آمریکاییها هم چشم بر سادهلوحی و خویشاوندسالاری «دیم» بستند. به نظر میرسید همه چیز تمام شده باشد و خطر کمونیستهای شمالی را دولتی متحد با آمریکا در جنوب خنثی کند. اما این پایان داستان نبود.
لنزدِیل را در سال ۱۹۶۵ دوباره به ویتنام فرستادند. معلوم شد اقتدارگرایی، سادهلوحی و خویشاوندسالاری ترکیبی سمی و کشنده است. «دیِم» که مشروعیت خود را از دست داده بود، در کودتایی با موافقت خود آمریکاییها برکنار و کشته شد. پس از او، ویتنام جنوبی درگیر دنبالهای از کودتاها و دولتهای ناموفق نظامی بود. برای آمریکا تنها دو انتخاب مانده بود: رها کردن ویتنام در دست کمونیستها یا حضور و دخالت همه جانبه. استراتژی این بار «پاکسازی» انتخاب شد. به قول فرمانده نیروهای آمریکایی «زندگی در جزایر آسیایی ارزان بود». دیگر برای روشهای لنزدِیل جایی باقی نمانده بود.
نتیجه جنگ ویتنام، شکست و آبروریزی آمریکا بود. بسیاری از طرفداران دخالت آمریکا معتقدند شکست در ویتنام به خاطر ترجیح جنگ سخت به جنگ نرم بوده و اصل دخالت مشکلی نداشته است. لنزدِیل از همین طیف و حامی «تسخیر اذهان و قلوب»، یعنی جنگ نرم بود. به نظر او «میبایست شهروند-سربازانی (شبهنظامیان) به وجود آورد که بردرانه از شهروندان دیگر مراقبت کنند. شبهنظامیان باید مبلغ فواید رژیمی باشند که برای آن میجنگند و چه تبلیغی بهتر از پاسبانی از جان و مال غیرنظامیان وجود دارد؟»
لنزدِیل خود میدانست که لازمه ثمربخشی این روش، وجود دولتی است که مردم نسبت به آن اعتماد داشته باشند. عدهای از مورخین نقطه عطف تغییر استراتژی آمریکا را کودتایی میدانند که «دیِم» را بر کنار کرد. ولی راه دیگری هم وجود نداشت. با اینکه «دیم» با پشتیبانی خود آمریکا به قدرت رسیده بود اما هیچکس نتوانست برای او محبوبیت و مشروعیت مصنوعی دست و پا کند.
نگرانی آمریکا از سرنوشت ویتنام بهانههای ژئوپلتیک خودش را داشت اما نتایج فاجعهبار جنایتهای جنگی باعث شد که تا سالها دیگر کسی از این دست دخالتهای نظامی آمریکا و شوروی حمایت نکند. با این حال اصل دخالت در امور دیگر کشورها از بین نرفت. نسخه کلاسیک دخالتهای نظامی، جای خود را به جنگ نرم و شعار «تسخیر اذهان و قلوب» داد. شعاری که در واقع تنها سرپوشی است برای جرایمی که به نام منافع ملی انجام میشود ولی هزینه آن را مردمان کشوری دیگر میدهند. درست مانند تجربه ویتنام، امروزه هم جنگهای نرم با بهانههای ژئوپلتیک و نفوذهای «استراتژیک» آغاز میشوند و به جنگهای سخت و جنایتهای جنگی ختم میشوند. تنها تفاوت در این است که ابرقدرتها حالا یارکشی کردهاند و لشکری از کشورهای کوچک مانند ترکیه، عربستان و ایران هم به این بازی خطرناک پیوستهاند.
منبع: نیویورکر (https://bit.ly/2ECmnca)
Telegram
مجمع دیوانگان
رنگ و لعابهایی به سیمای جنایت
#N 037
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#N 037
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
چه کسانی جامعه را ناامید میکنند؟
#A 171
https://t.me/divanesara/680
#اندیشه
آرمان امیری @ArmanParian – اگر فرض کنیم نگران گسترش موج «ناامیدی» در جامعه هستیم، پیشنهاد شما برای مقابله با چنین موجی چیست؟ چطور میتوان شعلههای امید را در دل جامعه زنده نگه داشت؟
رویکردی وجود دارد که ما فعلا آن را رویکرد «موج مثبت» میخوانیم. این رویکرد باور دارد که موج ناامیدی، محصول گسترش اخبار و ای بسا تبلیغات منفی است که وضعیت را بدتر از آنچه هست به تصویر میکشد. کلیدواژه «سیاهنمایی» توصیف آشنایی برای این نگاه است. با چنین تحلیلی، سازوکار حفظ امید و حتی امیدآفرینی هم مشخص است: باید تبلیغات مثبت انجام داد و «موج مثبت» ایجاد کرد؛ تبلیغاتی که از خوبیهای وضع موجود سخن میگوید و احتمالا افزایش نشاط و رضایت اجتماعی را هدف خود میداند. بعید هم نیست در لابهلای خبرها، یک سری اخبار منفی از دیگر نقاط دنیا هم گزارش شود تا احساس شکاف فراوان میان وضع داخل و خارج تعدیل شود.
برای نقد چنین رویکردی ابتدا باید یک تمایز ظریف میان «امیدواری» و «رضایت» قائل شویم. وضعیت «رضایت اجتماعی»، شرایطی است که اکثریت جامعه برآیند اوضاع موجود را مطلوب قلمداد میکند. پس در چنین وضعیتی اساسا سخن گفتن از «امید» بیمعنا خواهد بود. جامعه راضی، نه نیاز به امید دارد و نه تغییر و اصلاح. «امید» زمانی ضرورت پیدا میکند که در گام نخست توافق کنیم وضعیت نامطلوب است. پس از آن، برای اینکه روحیه اجتماعی را در راستای اصلاح وضعیت تقویت کنیم و اجازه ندهیم جامعه دچار رکود و انفعال شود باید از «امید به تغییر» و امکان «تحقق وضعیت مطلوب» سخن بگوییم.
این توضیحات به ظاهر بدیهی به نظر میرسد اما با همین بدیهیات میتوان آن رویکرد «موج مثبت» را به نقد کشید. مشکل آن رویکرد این است که از درک تفاوت میان «امید» و «رضایت» عاجز است. همانطور که گفته شد، «امید»، نیاز و ضرورت دوران «نارضایتی» است. «رضایت» نیز وضعیتی است که ما در آن دیگر به امید نیازی نداریم. اینکه ما تلاش کنیم وضعیت موجود را مطلوب جلوه دهیم، شاید (این «شاید» را در ادامه نقد میکنیم) به درد سیاست ایجاد «رضایت» بخورد، اما هیچ ربطی به امیدواری ندارد. اگر توانستیم با تبلیغات به مخاطب القا کنیم که وضعیت مطلوب است، اصل مشکل حل شده و نیازی هم به امیدواری نیست!
حال ممکن است ادعا شود عملکرد «موج مثبت»، حتی اگر ربطی به ایجاد امید نداشته باشد، دستکم با ایجاد یک احساس رضایتی نسبی، دستاوردی مفید برای جامعه خواهد داشت. به زبان سادهتر، حالا خیلی هم سود نداشته باشد، دستکم ضرر ندارد. اما مساله این است که کار به همینجا ختم نمیشود و این وسط دو مشکل وجود دارد:
نخست اینکه رضایت وضعیتی نیست که با شعار و تبلیغات ایجاد شود. تبلیغات و امواج خبری سهم بسیار ناچیزی در حس رضایت شهروندان به همراه خواهند داشت. اگر غیر از این بود، با این همه پروپاگاندای رسانههای انحصاری حکومت، الآن همه باید عاشق چشم و ابروی نظام میبودند که مشخصا اینگونه نیست. پس عملا نتیجه کار رویکرد «موج مثبت» چیزی بیشتر از دستاورد رسانههای تبلیغاتی حکومتی نخواهد بود و خیلی زود هم مردم اعتمادشان را به آن از دست خواهند داد.
مشکل دوم اما بسیار جدیتر است. وقتی شما تلاش میکنید وضعیت نامطلوب را مطلوب معرفی کنید، نه تنها احساس رضایتی در جامعه ایجاد نمیشود، بلکه حتی جامعه امید خود را هم از دست میدهد. درست به مانند حکومتی که به جای اینکه ضعفها را بپذیرد و به مردم وعده اصلاح بدهد، اصل وجود مشکل را منکر میشود و با این ترتیب اتفاقا خشم و یاس دو چندانی در جامعه ایجاد میکند. حال اگر مدعیان اصلاحات هم، که قرار بوده نسخه جایگزین وضع نامطلوب کنونی را در اختیار جامعه قرار دهند و تصویری از یک جهان بهتر ارائه کنند، بدل به توجیهگران همین وضع نامطلوب شوند، آنگاه دیگر حتی امیدی هم به آینده وجود نخواهد داشت.
خلاصه این یادداشت را شاید بتوان در همین بند به اختصار مرور کرد: دایره نفوذ حکومتها، بر روی رضایت مردم است. اگر خوب عمل کنند جامعه احساس رضایت میکند و اگر بد عمل کنند نارضایتی ایجاد میشود. اما «امید»، حوزه عمل منتقدان حکومت و مدعیان اصلاح است. اگر مدعیان اصلاحات با سیاستهایی نظیر رویکرد «موج مثبت» بخواهند در ورطه توجیه وضعیت نامطلوب بیفتند، آنگاه است که جامعه را از هرگونه کورسوی امید به تغییر هم محروم خواهند کرد.
(تصویر این یادداشت، اثری است متعلق به «سسیلی براون» Cecily Brown)
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 171
https://t.me/divanesara/680
#اندیشه
آرمان امیری @ArmanParian – اگر فرض کنیم نگران گسترش موج «ناامیدی» در جامعه هستیم، پیشنهاد شما برای مقابله با چنین موجی چیست؟ چطور میتوان شعلههای امید را در دل جامعه زنده نگه داشت؟
رویکردی وجود دارد که ما فعلا آن را رویکرد «موج مثبت» میخوانیم. این رویکرد باور دارد که موج ناامیدی، محصول گسترش اخبار و ای بسا تبلیغات منفی است که وضعیت را بدتر از آنچه هست به تصویر میکشد. کلیدواژه «سیاهنمایی» توصیف آشنایی برای این نگاه است. با چنین تحلیلی، سازوکار حفظ امید و حتی امیدآفرینی هم مشخص است: باید تبلیغات مثبت انجام داد و «موج مثبت» ایجاد کرد؛ تبلیغاتی که از خوبیهای وضع موجود سخن میگوید و احتمالا افزایش نشاط و رضایت اجتماعی را هدف خود میداند. بعید هم نیست در لابهلای خبرها، یک سری اخبار منفی از دیگر نقاط دنیا هم گزارش شود تا احساس شکاف فراوان میان وضع داخل و خارج تعدیل شود.
برای نقد چنین رویکردی ابتدا باید یک تمایز ظریف میان «امیدواری» و «رضایت» قائل شویم. وضعیت «رضایت اجتماعی»، شرایطی است که اکثریت جامعه برآیند اوضاع موجود را مطلوب قلمداد میکند. پس در چنین وضعیتی اساسا سخن گفتن از «امید» بیمعنا خواهد بود. جامعه راضی، نه نیاز به امید دارد و نه تغییر و اصلاح. «امید» زمانی ضرورت پیدا میکند که در گام نخست توافق کنیم وضعیت نامطلوب است. پس از آن، برای اینکه روحیه اجتماعی را در راستای اصلاح وضعیت تقویت کنیم و اجازه ندهیم جامعه دچار رکود و انفعال شود باید از «امید به تغییر» و امکان «تحقق وضعیت مطلوب» سخن بگوییم.
این توضیحات به ظاهر بدیهی به نظر میرسد اما با همین بدیهیات میتوان آن رویکرد «موج مثبت» را به نقد کشید. مشکل آن رویکرد این است که از درک تفاوت میان «امید» و «رضایت» عاجز است. همانطور که گفته شد، «امید»، نیاز و ضرورت دوران «نارضایتی» است. «رضایت» نیز وضعیتی است که ما در آن دیگر به امید نیازی نداریم. اینکه ما تلاش کنیم وضعیت موجود را مطلوب جلوه دهیم، شاید (این «شاید» را در ادامه نقد میکنیم) به درد سیاست ایجاد «رضایت» بخورد، اما هیچ ربطی به امیدواری ندارد. اگر توانستیم با تبلیغات به مخاطب القا کنیم که وضعیت مطلوب است، اصل مشکل حل شده و نیازی هم به امیدواری نیست!
حال ممکن است ادعا شود عملکرد «موج مثبت»، حتی اگر ربطی به ایجاد امید نداشته باشد، دستکم با ایجاد یک احساس رضایتی نسبی، دستاوردی مفید برای جامعه خواهد داشت. به زبان سادهتر، حالا خیلی هم سود نداشته باشد، دستکم ضرر ندارد. اما مساله این است که کار به همینجا ختم نمیشود و این وسط دو مشکل وجود دارد:
نخست اینکه رضایت وضعیتی نیست که با شعار و تبلیغات ایجاد شود. تبلیغات و امواج خبری سهم بسیار ناچیزی در حس رضایت شهروندان به همراه خواهند داشت. اگر غیر از این بود، با این همه پروپاگاندای رسانههای انحصاری حکومت، الآن همه باید عاشق چشم و ابروی نظام میبودند که مشخصا اینگونه نیست. پس عملا نتیجه کار رویکرد «موج مثبت» چیزی بیشتر از دستاورد رسانههای تبلیغاتی حکومتی نخواهد بود و خیلی زود هم مردم اعتمادشان را به آن از دست خواهند داد.
مشکل دوم اما بسیار جدیتر است. وقتی شما تلاش میکنید وضعیت نامطلوب را مطلوب معرفی کنید، نه تنها احساس رضایتی در جامعه ایجاد نمیشود، بلکه حتی جامعه امید خود را هم از دست میدهد. درست به مانند حکومتی که به جای اینکه ضعفها را بپذیرد و به مردم وعده اصلاح بدهد، اصل وجود مشکل را منکر میشود و با این ترتیب اتفاقا خشم و یاس دو چندانی در جامعه ایجاد میکند. حال اگر مدعیان اصلاحات هم، که قرار بوده نسخه جایگزین وضع نامطلوب کنونی را در اختیار جامعه قرار دهند و تصویری از یک جهان بهتر ارائه کنند، بدل به توجیهگران همین وضع نامطلوب شوند، آنگاه دیگر حتی امیدی هم به آینده وجود نخواهد داشت.
خلاصه این یادداشت را شاید بتوان در همین بند به اختصار مرور کرد: دایره نفوذ حکومتها، بر روی رضایت مردم است. اگر خوب عمل کنند جامعه احساس رضایت میکند و اگر بد عمل کنند نارضایتی ایجاد میشود. اما «امید»، حوزه عمل منتقدان حکومت و مدعیان اصلاح است. اگر مدعیان اصلاحات با سیاستهایی نظیر رویکرد «موج مثبت» بخواهند در ورطه توجیه وضعیت نامطلوب بیفتند، آنگاه است که جامعه را از هرگونه کورسوی امید به تغییر هم محروم خواهند کرد.
(تصویر این یادداشت، اثری است متعلق به «سسیلی براون» Cecily Brown)
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
چه کسانی جامعه را ناامید میکنند؟
#A 171
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 171
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
بازگشت به مردم و شفافیت
محمد افخمی- @Mohamad_Afkhami
#M 027
https://t.me/divanesara/682
شش سال پیش ایران در برابر انسدادی بزرگتر و یاسی عمیقتر از امروز قرار داشت. در آن سالهای ۹۱ و ۹۲ کشور به حدی دوپاره شده بود که کوچکترین روزنه امیدی به بهبودش نبود. توافق چنان شد که جریان پیشرو و اصلاحطلب از ریاست جمهوری حسن روحانی حمایت کنند تا کشور کمی از بحران و سقوط و دره فاصله بگیرد تا از قِبَل این آرامش، جریانهایی که زیر چتر جنبش سبز قرار داشتند، فرصتی دوباره برای پیگیری مطالبات خود به دست آورند. در عمل اتفاق دیگری افتاد. حسن روحانی در بسیاری زمینهها خود را پیشروتر از آنچه انتظار میرفت نشان داد. دور کردن سایه جنگ، بهبود روابط خارجی، باز شدن نسبی فضای فرهنگی و سیاسی، سر خم نکردن در برابر دلواپسان، کنترل تورم و ایجاد خوشبینی نسبت به آینده اقتصادی به رییس جمهور کمک کرد تا حتی بتواند به نسبت از زیر سایه خاتمی و هاشمی خارج شود و خود را بازیگر قابل و جدیدی نشان دهد. حسن روحانی در انتخابات خبرگان در تهران کمتر از هاشمی رای آورد، اما با مرگ هاشمی همه تخممرغ ها به سبد او روانه شد.
خوشبینی، خامی، کهولت، تنبلی یا هر دلیل دیگری باعث شد توان واقعی این سبد دیده نشود. کارنامه چهار سال اول حسن روحانی موفق بود، اما این موفقیت، علاوه بر تواناییهای خودش و تیمش، مرهون بادهای موافق بسیاری از جمله ریاست جمهوری اوباما، نیاز بخش اصلی هسته قدرت به توافق هستهای، نیاز آن بدنه به روحانی برای بازگرداندن کشور از دره و مهمتر از همه جریان اجتماعی حامی روحانی بود.
با حذف این بادهای موافق، بالا گرفتن سهمخواهی اصحاب ژن خوب و مقداری بدشانسی، کارایی دولت و رییسش در مدتی کوتاه، افت شدیدی کرد. دولت دوم با همان سیاست ایجاد بحران پشت بحران جریان ارتجاعی، نیامده زمینگیر شد و در کمتر از یک سال به وضعیت امروز دچار شدیم. اما چاره چیست؟ شفافیت و بازگشت به مردم.
وضعیت امروز کمابیش از سال ۹۱ بهتر است ولی میزان خشم و ناامیدی مردم از اوضاع و به خضوص نقش اصلاحطلبان حتی قابل مقایسه با آن دوران نیست. این موضوع قطعا تا حدی ناشی از شکستهای سیاسی اصلاحطلبان در این شش سال است، اما ناکامی برای هرجریان سیاسی پیش میآید. عامل مهمتر این وضعیت بغرنج و خشم پیش آمده پنهانکاری، غیر خودی دانستن و بازی ندادن مردم و عدم شفافیت است. جالب این که موفقیتهای سیاسی اصلاحطلبان هم عمدتا تنها زمانی حاصل شده که از این رفتار فاصله گرفتهاند و با این حال همچنان روی آن اصرار دارند. ریشه پویایی چتر بزرگ جنبش سبز، هزینه دادنش و تاثیرگذاریاش این بود که میرحسین موسوی مستقیم با مردم صحبت میکرد نه با موجودات نامریی پشت پرده. به طریق مشابه «تکرار» دم مسیحایی نبود. حاصل مستقیما خطاب قرار دادن مردم بود. متاسفانه به یک ویدیوی پنج دقیقهای محدود ماند.
جریان اصلاحطلب اگر نمیخواهد بیش از این منگنه شود، نیاز دارد پیش از هرچیز رودربایستی با خودش را کنار بگذارد. ریشسفیدی و پشتپرده بازی شاید زمانی در گذشته کمکهایی به گشایشهایی کرده باشد، اما آیا امروز کسی هست که حتی در توان این بازیها ولو در ایفای نقش مسکن باوری داشته باشد؟ منافع شاخههای مختلف هسته قدرت و اصلاحطلبان آنقدر با هم تفاوت و زاویه دارد که اصلاحطلبان هرچقدر هم بخواهند باور کنند «خودی» و از «صاحبان سفره انقلابند»، در نهایت فقط در طول زمان خواهند سوخت و بلاموضوع خواهند شد. در این فاصله بعیدی که بین مردم و حاکمیت شکل گرفته است، سیاستورزی عاری از مردم و با توسل به مرز خودی-غیرخودی بودن محلی از اعراب ندارد و چنانچه اصلاحطلبان به روند کنونی ادامه دهند، خلا مردم و قدرت توسط نیروهای دیگری پر خواهد شد. ایران تا کنون کمابیش از موج جهانی پوپولیسم مصون مانده است. تا چند صباح دیگر این نیکبختی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی یک دقیقهای ازمحمد خاتمی درباره رفع حصر پخش شد که هیچ معنای مشخصی از آن نمیشد استنباط کرد. پس از آن نقل قولی از تابش منتشر شده به این مضمون که رهبری با رفع حصر موافقت کرده و دولت در این باره دست دست میکند. رفع حصر فقط یک نمونه از مشکلاتی است که اگر راه حلی داشته باشند، راهشان نه دعا برای این ستون به آن ستون شدن، که صحبت مستقیم و دخیل کردن مردم است. مردمی که منافعشان با منافع اصلاحات همپوشانی دارد. کمابیش سرنوشتشان به اصلاحات گره خورده و هنوز میتوانند به افرادی مانند خاتمی اعتماد کنند. امروز گوش شنوا برای شنیدن حرف خاتمی هست اما بدیهتا این پنجره تا ابد باز نمیماند.
و مگر سیاستورزی اصلاحطلبانه چیزی جز دخیل بودن مردم در سرنوشتشان است؟
کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
محمد افخمی- @Mohamad_Afkhami
#M 027
https://t.me/divanesara/682
شش سال پیش ایران در برابر انسدادی بزرگتر و یاسی عمیقتر از امروز قرار داشت. در آن سالهای ۹۱ و ۹۲ کشور به حدی دوپاره شده بود که کوچکترین روزنه امیدی به بهبودش نبود. توافق چنان شد که جریان پیشرو و اصلاحطلب از ریاست جمهوری حسن روحانی حمایت کنند تا کشور کمی از بحران و سقوط و دره فاصله بگیرد تا از قِبَل این آرامش، جریانهایی که زیر چتر جنبش سبز قرار داشتند، فرصتی دوباره برای پیگیری مطالبات خود به دست آورند. در عمل اتفاق دیگری افتاد. حسن روحانی در بسیاری زمینهها خود را پیشروتر از آنچه انتظار میرفت نشان داد. دور کردن سایه جنگ، بهبود روابط خارجی، باز شدن نسبی فضای فرهنگی و سیاسی، سر خم نکردن در برابر دلواپسان، کنترل تورم و ایجاد خوشبینی نسبت به آینده اقتصادی به رییس جمهور کمک کرد تا حتی بتواند به نسبت از زیر سایه خاتمی و هاشمی خارج شود و خود را بازیگر قابل و جدیدی نشان دهد. حسن روحانی در انتخابات خبرگان در تهران کمتر از هاشمی رای آورد، اما با مرگ هاشمی همه تخممرغ ها به سبد او روانه شد.
خوشبینی، خامی، کهولت، تنبلی یا هر دلیل دیگری باعث شد توان واقعی این سبد دیده نشود. کارنامه چهار سال اول حسن روحانی موفق بود، اما این موفقیت، علاوه بر تواناییهای خودش و تیمش، مرهون بادهای موافق بسیاری از جمله ریاست جمهوری اوباما، نیاز بخش اصلی هسته قدرت به توافق هستهای، نیاز آن بدنه به روحانی برای بازگرداندن کشور از دره و مهمتر از همه جریان اجتماعی حامی روحانی بود.
با حذف این بادهای موافق، بالا گرفتن سهمخواهی اصحاب ژن خوب و مقداری بدشانسی، کارایی دولت و رییسش در مدتی کوتاه، افت شدیدی کرد. دولت دوم با همان سیاست ایجاد بحران پشت بحران جریان ارتجاعی، نیامده زمینگیر شد و در کمتر از یک سال به وضعیت امروز دچار شدیم. اما چاره چیست؟ شفافیت و بازگشت به مردم.
وضعیت امروز کمابیش از سال ۹۱ بهتر است ولی میزان خشم و ناامیدی مردم از اوضاع و به خضوص نقش اصلاحطلبان حتی قابل مقایسه با آن دوران نیست. این موضوع قطعا تا حدی ناشی از شکستهای سیاسی اصلاحطلبان در این شش سال است، اما ناکامی برای هرجریان سیاسی پیش میآید. عامل مهمتر این وضعیت بغرنج و خشم پیش آمده پنهانکاری، غیر خودی دانستن و بازی ندادن مردم و عدم شفافیت است. جالب این که موفقیتهای سیاسی اصلاحطلبان هم عمدتا تنها زمانی حاصل شده که از این رفتار فاصله گرفتهاند و با این حال همچنان روی آن اصرار دارند. ریشه پویایی چتر بزرگ جنبش سبز، هزینه دادنش و تاثیرگذاریاش این بود که میرحسین موسوی مستقیم با مردم صحبت میکرد نه با موجودات نامریی پشت پرده. به طریق مشابه «تکرار» دم مسیحایی نبود. حاصل مستقیما خطاب قرار دادن مردم بود. متاسفانه به یک ویدیوی پنج دقیقهای محدود ماند.
جریان اصلاحطلب اگر نمیخواهد بیش از این منگنه شود، نیاز دارد پیش از هرچیز رودربایستی با خودش را کنار بگذارد. ریشسفیدی و پشتپرده بازی شاید زمانی در گذشته کمکهایی به گشایشهایی کرده باشد، اما آیا امروز کسی هست که حتی در توان این بازیها ولو در ایفای نقش مسکن باوری داشته باشد؟ منافع شاخههای مختلف هسته قدرت و اصلاحطلبان آنقدر با هم تفاوت و زاویه دارد که اصلاحطلبان هرچقدر هم بخواهند باور کنند «خودی» و از «صاحبان سفره انقلابند»، در نهایت فقط در طول زمان خواهند سوخت و بلاموضوع خواهند شد. در این فاصله بعیدی که بین مردم و حاکمیت شکل گرفته است، سیاستورزی عاری از مردم و با توسل به مرز خودی-غیرخودی بودن محلی از اعراب ندارد و چنانچه اصلاحطلبان به روند کنونی ادامه دهند، خلا مردم و قدرت توسط نیروهای دیگری پر خواهد شد. ایران تا کنون کمابیش از موج جهانی پوپولیسم مصون مانده است. تا چند صباح دیگر این نیکبختی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی یک دقیقهای ازمحمد خاتمی درباره رفع حصر پخش شد که هیچ معنای مشخصی از آن نمیشد استنباط کرد. پس از آن نقل قولی از تابش منتشر شده به این مضمون که رهبری با رفع حصر موافقت کرده و دولت در این باره دست دست میکند. رفع حصر فقط یک نمونه از مشکلاتی است که اگر راه حلی داشته باشند، راهشان نه دعا برای این ستون به آن ستون شدن، که صحبت مستقیم و دخیل کردن مردم است. مردمی که منافعشان با منافع اصلاحات همپوشانی دارد. کمابیش سرنوشتشان به اصلاحات گره خورده و هنوز میتوانند به افرادی مانند خاتمی اعتماد کنند. امروز گوش شنوا برای شنیدن حرف خاتمی هست اما بدیهتا این پنجره تا ابد باز نمیماند.
و مگر سیاستورزی اصلاحطلبانه چیزی جز دخیل بودن مردم در سرنوشتشان است؟
کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
Telegram
مجمع دیوانگان
بازگشت به مردم و شفافیت
کانال «مجمع دیوانگان»
@divanesara
#M 027
کانال «مجمع دیوانگان»
@divanesara
#M 027
مشکل اصلی حکومت با رضاشاه چیست؟
#A 172
https://t.me/divanesara/684
آرمان امیری @ArmanParian – به فاصله کوتاهی پس از انتشار خبر پیدا شدن مومیایی احتمالی رضاشاه، تبلیغات گستردهای در انتقاد از کارنامه او در شبکههای اجتماعی منتشر شد. تولید کلیپهای تصویری با کیفیت قابل توجه نشان میداد که این تبلغیات چندان هم «خودجوش و مردمی» نیستند. مهمتر از آن، محوریت این انتقادات بود که به صورت هماهنگ، یک اتهام واحد را هدف قرار داده بودند: رضاشاه، دستنشانده انگلستان و وطنفروشی بوده که در دوره حکومت او بخشهایی از خاک کشور جدا شده است!
نه صرف هماهنگی و گستردگی این تبلیغات، بلکه سویه و دستمایه انتقادهایشان این پرسش را برای ما مطرح ساخت که مشکل ماشین تبلیغاتی نظام با رضاشاه چیست؟ یا بهتر است بپرسیم: چرا در این تبلیغات، انگشت اشاره به سمت نقاط ضعف کارنامه او نشانه نمیرود؟
توضیح اینکه خوشبختانه کارنامه مشروطه و دوره پهلویها به وفور مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. تقریبا اتفاق نظر فراگیری بر روی نقاط ضعف دولت رضاشاهی وجود دارد. اتفاق نظری که در مورد کمتر برهه تاریخی دیگری میتوان مشاهده کرد؛ اما عجیب این است که نه تنها این ضعف ها مورد اشاره تبلیغات حکومت و حامیاناش قرار نمیگیرد، بلکه کاملا برعکس، تلاش میشود که اتفاقا نقاط قوت کارنامه رضاشاه به اسم نقطه ضعف جلوه داده شود.
نقاط ضعف مورد توافق درباره رضاشاه کدام است؟ استبداد! سرکوب؛ خودکامگی؛ فاصله گرفتن از نخبگان و البته ضعف در توسعه سیاسی و اجتماعی، به معنای گذار دموکراتیک، در کنار توسعه صنعتی و بوروکراتیک.
نقاط قوتش کدام است؟ ملتسازی! تبدیل یک سرزمین بیصاحب و بی در و پیکر و ملوکالطوایفی به یک دولتملت مدرن، با دولتی مستقر و مقتدر در مرکز، تمرکز حاکمیتی و البته فراهم ساختن زیرساختهای توسعه.
حال چرا جای این دو در تبلیغات حکومتی عوض میشود؟ یا به بیان دیگر، در مورد نقطه ضعف واقعیاش سکوت میشود، اما در مقابل تلاش میشود که اتفاقا نقطه قوت کارنامهاش به عنوان نقطه ضعف معرفی شود؟ پاسخ من این است که ما با جریانهایی مواجهیم که خودشان هم آزادیستیز و غیردموکراتیک هستند. در نتیجه هرگز نه میتوانند و نه علاقهای دارند که سرکوب و خفقان و استبداد را به عنوان نقطه ضعف کسی معرفی کنند.
در نقطه مقابل، گفتمان التقاطی انقلاب اسلامی، پس از آنکه در عمل و علیرغم وعده ظهور جریان جدیدی در تاریخ بشر، متوجه شد که برای اداره مقدمات ابتدایی یک روستا هم برنامه ندارد به ناچار جذب یکی از گفتمانهای کلاسیک شد. گفتمانی که قرار بود ۴۰ سال پیش انقلاب فرهنگی کند، اما بعد از ۴۰ سال هنوز اندر خم «بومیسازی علوم» و تلاش برای حل معمای «طب اسلامی» و حل نسبت بارندگی با بیحجابی است! گفتمان «انقلاب اسلامی» یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت از مستضعفین را از مارکسیستها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با «تفسیریه رهبری ذیل اصل ۴۴ قانون اساسی» (دستمایه خصوصیسازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز در قامت تمام عیار و ناب یک «راست افراطی» به سرانجام برسد.
راست افراطی، بیزار از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، کلیدواژههای خاص خودش را عرضه میکند:
«قدرت نظامی
اقتدار حکومت
امنیت ملی
جنگ پیشگیرانه (آنجا بجنگیم که اینجا نجنگیم)
غیرت، تعصب، ناموس
تولید ملی و ...»
کلیدواژههای آشنایی که علاوه بر مسوولان حکومتی ما، به وفور در کلام امثال ترامپ، نتانیاهو و حتی بنسلمان مشاهده میشوند و حکایت از گسترش جهانی این موج راست افراطی دارند.
این وسط، حاکمیت ما یک مشکل دیگر هم دارد. به ناگاه و به طرزی غریب یک آلترناتیو تاریخی سر از قبر بیرون میآورد تا تمام ارزشهایاش را به چالش بکشد: در واقع، رضاشاه، نسخه کلاسیک و ناب و اتفاقا موفق تمام شعارهایی است که حضرات در بهترین حالت کاریکاتور تاریخیاش هستند. او نیز بیزار از آزادی و دموکراسی، نماد نظم آهنین، اقتدار از بالا و امنیت نظامی بود؛ یعنی درست همان سبدی که حکومت آخرین تخم مرغهایش را به ناچار به آن سمت سوق داده است. (خودشان هم نمیتوانند شیفتگی و علاقهشان را به الگوی «رضاخان حزباللهی» یا «رییس جمهور نظامی» پنهان کنند)
پس تلاش برای مخدوش کردن مرزبانی یا توانایی رضاشاه در حفظ میهن یکسره از این بابت است که امروزه حکومت ما هیچ برگ قابل ارائه دیگری در کارنامهاش ندارد بجز همین ادعای «حفظ مرزها» و تکرار این شاهبیت که «اگر ... نداریم، به جایش امنیت (مرز) داریم».
و البته آن ... می تواند با تمامی ملزومات بدیهی و ابتدایی یک زیست اجتماعی و انسانی پر شود.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 172
https://t.me/divanesara/684
آرمان امیری @ArmanParian – به فاصله کوتاهی پس از انتشار خبر پیدا شدن مومیایی احتمالی رضاشاه، تبلیغات گستردهای در انتقاد از کارنامه او در شبکههای اجتماعی منتشر شد. تولید کلیپهای تصویری با کیفیت قابل توجه نشان میداد که این تبلغیات چندان هم «خودجوش و مردمی» نیستند. مهمتر از آن، محوریت این انتقادات بود که به صورت هماهنگ، یک اتهام واحد را هدف قرار داده بودند: رضاشاه، دستنشانده انگلستان و وطنفروشی بوده که در دوره حکومت او بخشهایی از خاک کشور جدا شده است!
نه صرف هماهنگی و گستردگی این تبلیغات، بلکه سویه و دستمایه انتقادهایشان این پرسش را برای ما مطرح ساخت که مشکل ماشین تبلیغاتی نظام با رضاشاه چیست؟ یا بهتر است بپرسیم: چرا در این تبلیغات، انگشت اشاره به سمت نقاط ضعف کارنامه او نشانه نمیرود؟
توضیح اینکه خوشبختانه کارنامه مشروطه و دوره پهلویها به وفور مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. تقریبا اتفاق نظر فراگیری بر روی نقاط ضعف دولت رضاشاهی وجود دارد. اتفاق نظری که در مورد کمتر برهه تاریخی دیگری میتوان مشاهده کرد؛ اما عجیب این است که نه تنها این ضعف ها مورد اشاره تبلیغات حکومت و حامیاناش قرار نمیگیرد، بلکه کاملا برعکس، تلاش میشود که اتفاقا نقاط قوت کارنامه رضاشاه به اسم نقطه ضعف جلوه داده شود.
نقاط ضعف مورد توافق درباره رضاشاه کدام است؟ استبداد! سرکوب؛ خودکامگی؛ فاصله گرفتن از نخبگان و البته ضعف در توسعه سیاسی و اجتماعی، به معنای گذار دموکراتیک، در کنار توسعه صنعتی و بوروکراتیک.
نقاط قوتش کدام است؟ ملتسازی! تبدیل یک سرزمین بیصاحب و بی در و پیکر و ملوکالطوایفی به یک دولتملت مدرن، با دولتی مستقر و مقتدر در مرکز، تمرکز حاکمیتی و البته فراهم ساختن زیرساختهای توسعه.
حال چرا جای این دو در تبلیغات حکومتی عوض میشود؟ یا به بیان دیگر، در مورد نقطه ضعف واقعیاش سکوت میشود، اما در مقابل تلاش میشود که اتفاقا نقطه قوت کارنامهاش به عنوان نقطه ضعف معرفی شود؟ پاسخ من این است که ما با جریانهایی مواجهیم که خودشان هم آزادیستیز و غیردموکراتیک هستند. در نتیجه هرگز نه میتوانند و نه علاقهای دارند که سرکوب و خفقان و استبداد را به عنوان نقطه ضعف کسی معرفی کنند.
در نقطه مقابل، گفتمان التقاطی انقلاب اسلامی، پس از آنکه در عمل و علیرغم وعده ظهور جریان جدیدی در تاریخ بشر، متوجه شد که برای اداره مقدمات ابتدایی یک روستا هم برنامه ندارد به ناچار جذب یکی از گفتمانهای کلاسیک شد. گفتمانی که قرار بود ۴۰ سال پیش انقلاب فرهنگی کند، اما بعد از ۴۰ سال هنوز اندر خم «بومیسازی علوم» و تلاش برای حل معمای «طب اسلامی» و حل نسبت بارندگی با بیحجابی است! گفتمان «انقلاب اسلامی» یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت از مستضعفین را از مارکسیستها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با «تفسیریه رهبری ذیل اصل ۴۴ قانون اساسی» (دستمایه خصوصیسازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز در قامت تمام عیار و ناب یک «راست افراطی» به سرانجام برسد.
راست افراطی، بیزار از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، کلیدواژههای خاص خودش را عرضه میکند:
«قدرت نظامی
اقتدار حکومت
امنیت ملی
جنگ پیشگیرانه (آنجا بجنگیم که اینجا نجنگیم)
غیرت، تعصب، ناموس
تولید ملی و ...»
کلیدواژههای آشنایی که علاوه بر مسوولان حکومتی ما، به وفور در کلام امثال ترامپ، نتانیاهو و حتی بنسلمان مشاهده میشوند و حکایت از گسترش جهانی این موج راست افراطی دارند.
این وسط، حاکمیت ما یک مشکل دیگر هم دارد. به ناگاه و به طرزی غریب یک آلترناتیو تاریخی سر از قبر بیرون میآورد تا تمام ارزشهایاش را به چالش بکشد: در واقع، رضاشاه، نسخه کلاسیک و ناب و اتفاقا موفق تمام شعارهایی است که حضرات در بهترین حالت کاریکاتور تاریخیاش هستند. او نیز بیزار از آزادی و دموکراسی، نماد نظم آهنین، اقتدار از بالا و امنیت نظامی بود؛ یعنی درست همان سبدی که حکومت آخرین تخم مرغهایش را به ناچار به آن سمت سوق داده است. (خودشان هم نمیتوانند شیفتگی و علاقهشان را به الگوی «رضاخان حزباللهی» یا «رییس جمهور نظامی» پنهان کنند)
پس تلاش برای مخدوش کردن مرزبانی یا توانایی رضاشاه در حفظ میهن یکسره از این بابت است که امروزه حکومت ما هیچ برگ قابل ارائه دیگری در کارنامهاش ندارد بجز همین ادعای «حفظ مرزها» و تکرار این شاهبیت که «اگر ... نداریم، به جایش امنیت (مرز) داریم».
و البته آن ... می تواند با تمامی ملزومات بدیهی و ابتدایی یک زیست اجتماعی و انسانی پر شود.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
مشکل اصلی حکومت با رضاشاه چیست؟
#A 172
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 172
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
گفتگو در باب کارنامه اصلاحات
https://t.me/divanesara/688
چندی پیش، مجموعه یادداشتهایی را در نقد کارنامه ۲۰ ساله، و همچنین گفتمان، شعارها و عملکرد اصلاحطلبان منتشر کردیم. پس از انتشار آن مجموعه یادداشت، گروهی از دوستان نیز لطف کردند و طی یک مجموعه به نقدهای ما پاسخ دادند. مجموعه کامل نقدهای ما و پاسخهای دوستان را میتوانید از این پست دریافت کنید: https://t.me/divanesara/639
حال و به لطف و همت گروه دانشجویی «کانون گفتگو» از دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران و با همکاری انجمن علمی علوم سیاسی این دانشگاه، مقدمات برگزاری جلساتی فراهم شده تا به صورت حضوری بحث پیرامون نقد کارنامه اصلاحات را ادامه دهیم. آنچه در زیر میآید، طرح کلی جلسات چهارگانه و موضوع هر جلسه است. ضمن سپاس از دوستان دانشگاه تهران، اخبار و جزییات بیشتر را میتوانید از کانال تلگرامی «کانون گفتگو» پیگیری کنید: @kanoon_goftego
مجموعه جلسات «نقد کارنامه اصلاحات»، در قالب گفتوگویی دانشجویی تلاش دارد تا مروری داشته باشد به کارنامه بیش از دو دهه اصلاحطلبی کشور. در این مجموعه، تلاش میکنیم تا با نگاهی نقادانه، بنیانهای گفتمان اصلاحطلبی، راهبردها و کنشهای جریان اصلاحات طی دو دهه گذشته و البته دستاورد نهایی این جریان را به بحث و گفتگو بگذاریم. با این هدف، چهار جلسه گفتگو در نظر گرفته شده که برای پرهیز از پراکندگی در ارائه مباحث، تلاش میکنیم در هر جلسه چهارچوبی مشخص برای مباحث تعیین کنیم. جلسه نخست، با طرح پرسش در مورد کارنامه ۲۰ ساله اصلاحات، ضرورت نقد مساله را مطرح میکنیم. در سه جلسه بعدی، عملکرد جریان اصلاحات را در سه سطح:
الف: مبانی، گفتمان و شعارها
ب: استراتژیها و تاکتیکها
ج: وضعیت کنونی
مورد بحث قرار خواهیم داد.
موضوعاتی که در نشست اول و دوم بررسی خواهد شد :
نشست اول (نهم اردیبهشت ماه ۹۷) :
آیا اصلاحات شکست خورده است؟
در این جلسه به طرح پرسشهایی از این دست میپردازیم که: آیا دو دهه پس از آغاز جنبش اصلاحات، ایران کشور بهتری به حساب میآید؟ آیا اصلاحات توانسته است نظام حکومتی ما را از نظر استانداردهای حکمرانی ارتقا ببخشد؟ وضعیت کشور از جنبههای مختلف اقتصادی، سیاسی، قانونمداری، روابط بینالملل و خطرات منطقهای بهبود پیدا کرده یا دچار پسرفت شده است؟ آیا در مجموع میتوان از شکست اصلاحات سخن گفت یا جریان اصلاحات میتواند نمره قبولی بگیرد؟
نشست دوم (شانزدهم اردیبهشت ماه) :
بنیانهای گفتمانی، شعارها و اهداف اولیه جریان اصلاحات
شعارها و چهارچوبهای اولیهای که برای جریان اصلاحات در نظر گرفته شده بود کدامند؟ مبنای نظری این بنیانها کدام بود؟ آیا گفتمان اصلاحطلبی از اساس به درستی تدوین شده بود؟ آیا «قانونگرایی» میتوانست یک شناسه مشخص و پرچم هویتی جریان اصلاحات به حساب بیاید؟
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
https://t.me/divanesara/688
چندی پیش، مجموعه یادداشتهایی را در نقد کارنامه ۲۰ ساله، و همچنین گفتمان، شعارها و عملکرد اصلاحطلبان منتشر کردیم. پس از انتشار آن مجموعه یادداشت، گروهی از دوستان نیز لطف کردند و طی یک مجموعه به نقدهای ما پاسخ دادند. مجموعه کامل نقدهای ما و پاسخهای دوستان را میتوانید از این پست دریافت کنید: https://t.me/divanesara/639
حال و به لطف و همت گروه دانشجویی «کانون گفتگو» از دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران و با همکاری انجمن علمی علوم سیاسی این دانشگاه، مقدمات برگزاری جلساتی فراهم شده تا به صورت حضوری بحث پیرامون نقد کارنامه اصلاحات را ادامه دهیم. آنچه در زیر میآید، طرح کلی جلسات چهارگانه و موضوع هر جلسه است. ضمن سپاس از دوستان دانشگاه تهران، اخبار و جزییات بیشتر را میتوانید از کانال تلگرامی «کانون گفتگو» پیگیری کنید: @kanoon_goftego
مجموعه جلسات «نقد کارنامه اصلاحات»، در قالب گفتوگویی دانشجویی تلاش دارد تا مروری داشته باشد به کارنامه بیش از دو دهه اصلاحطلبی کشور. در این مجموعه، تلاش میکنیم تا با نگاهی نقادانه، بنیانهای گفتمان اصلاحطلبی، راهبردها و کنشهای جریان اصلاحات طی دو دهه گذشته و البته دستاورد نهایی این جریان را به بحث و گفتگو بگذاریم. با این هدف، چهار جلسه گفتگو در نظر گرفته شده که برای پرهیز از پراکندگی در ارائه مباحث، تلاش میکنیم در هر جلسه چهارچوبی مشخص برای مباحث تعیین کنیم. جلسه نخست، با طرح پرسش در مورد کارنامه ۲۰ ساله اصلاحات، ضرورت نقد مساله را مطرح میکنیم. در سه جلسه بعدی، عملکرد جریان اصلاحات را در سه سطح:
الف: مبانی، گفتمان و شعارها
ب: استراتژیها و تاکتیکها
ج: وضعیت کنونی
مورد بحث قرار خواهیم داد.
موضوعاتی که در نشست اول و دوم بررسی خواهد شد :
نشست اول (نهم اردیبهشت ماه ۹۷) :
آیا اصلاحات شکست خورده است؟
در این جلسه به طرح پرسشهایی از این دست میپردازیم که: آیا دو دهه پس از آغاز جنبش اصلاحات، ایران کشور بهتری به حساب میآید؟ آیا اصلاحات توانسته است نظام حکومتی ما را از نظر استانداردهای حکمرانی ارتقا ببخشد؟ وضعیت کشور از جنبههای مختلف اقتصادی، سیاسی، قانونمداری، روابط بینالملل و خطرات منطقهای بهبود پیدا کرده یا دچار پسرفت شده است؟ آیا در مجموع میتوان از شکست اصلاحات سخن گفت یا جریان اصلاحات میتواند نمره قبولی بگیرد؟
نشست دوم (شانزدهم اردیبهشت ماه) :
بنیانهای گفتمانی، شعارها و اهداف اولیه جریان اصلاحات
شعارها و چهارچوبهای اولیهای که برای جریان اصلاحات در نظر گرفته شده بود کدامند؟ مبنای نظری این بنیانها کدام بود؟ آیا گفتمان اصلاحطلبی از اساس به درستی تدوین شده بود؟ آیا «قانونگرایی» میتوانست یک شناسه مشخص و پرچم هویتی جریان اصلاحات به حساب بیاید؟
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
مجمع دیوانگان
مشکل اصلی حکومت با رضاشاه چیست؟ #A 172 https://t.me/divanesara/684 آرمان امیری @ArmanParian – به فاصله کوتاهی پس از انتشار خبر پیدا شدن مومیایی احتمالی رضاشاه، تبلیغات گستردهای در انتقاد از کارنامه او در شبکههای اجتماعی منتشر شد. تولید کلیپهای تصویری با…
پیرو این یادداشت «مشکل حکومت با رضاشاه چیست؟» یکی از خوانندگان عزیز جوابیه زیر را برای ما ارسال کرده است که عینا منتشر میشود:
آقای آرمان امیری
وقت بخیر
در خصوص یادداشت جنابعالی درباره (مشکل حکومت با رضا شاه چیست؟) نکات بسیار موجزی به ذهنم رسید که برخود دیدم به عرض برسانم .
به نظرم (ضمن احترام) علاوه بر نوعی آشفتگی در رساندن مطالب، به نوعی که مخاطب با ابهام مطلب را به پایان نرساند، کمی هم از منطق به دور شدهاید. شاید هم به حدی مطالبتان دراین مورد زیاد بوده که به قولی دادهها بیش از توان پردازش بوده اند! فارغ از آنکه کد های شما درباره نقاط قدرت و ضعف رضاشاه (با توجه به مطالعاتم در این زمینه) منطقی و رفرنسوار است و همچنین وارونه نشان دادن نقاط قوت او به عنوان نقطه ضعف، که با شما هم نظر هستم، اجازه دهید نکتهای را پیرامون بخشی از یادداشتتان به عرض برسانم.
در قسمتی از مطلب آوردهاید که : «گفتمان انقلاب اسلامی یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت از مستضعفین را از مارکسیستها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با تفسیریه رهبری ذیل اصل ۴۴ قانون اساسی (دستمایه خصوصیسازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز در قامت تمام عیار و ناب یک راست افراطی به سرانجام برسد».
جناب امیری ! حمایت از مستضعفین و شعارهای انقلابی دهه۶۰ ارتباطی با متون مارکسیستی نداشت و در آیات متعددی در قرآن و اساسا نظام سیاسی اسلامی در این باره آیه، حدیث، روایت و حتی تجربه عملی حکومتداری در صدر اسلام و زمان خلفای راشدین را داریم. (اتفاقا آنچه شما ضعف در گفتمان انقلاب اسلامی میدانید در آن دهه و حتی در شرایط فعلی همان چیزی است که قاطبه مردم به خصوص طبقه پایین و اقشار آسیبپذیر به دنبال آن بوده و هستند. لذا برچسب التقاط بر گفتمان انقلاب اسلامی (التقاط مارکسیسم و اسلام) به نظرم منطقی نیست چرا که قبل از پیدایش ریشههای سوسالیسم و بعدها مارکسیسم، چنین متونی در دین اسلام وجود داشته است و گفتمان جمهوری اسلامی حقیقتا در زمان شکلگیری دالهای مرکزی خود را در همان متون یافته بود. حال امروز چه شده و به کجا رسیده بحث دیگری است.
در خصوص اصل۴۴ قانون اساسی و خصوصیسازی نیز به سان مورد پیشین التقاطی میان لیبرالیسم و اسلام وجود ندارد بلکه در اسلام مالکیت محترم شده و لذا حدود هزار و اندی سال قبل از ظهور جان لاک و جان استوارت میل، در تعالیم پیامبر اسلام مالکیت فرد محترم شمرده شده است. در این زمینه هم آیات و احادیث و همچنین تجربه عملی (تجار و بازار آزاد) درحکومتهای صدر اسلام و خلفای راشدین تا متون افراد لیبرال منشی همچون مرحوم بازرگان وجود دارد. بدون اینکه بخواهم از گفتمان انقلاب اسلامی دفاع کنم آیا خواننده مطلب شما میتواند مدل حکومتی دولتهای اسکاندیناوی را التقاطی و (سوسیال لیبرالیسم؛ فحش است یا تعریف) برداشت کند؟!
کوتاه سخن اینکه ما در یافتن «مشکل حکومت، دیگران، غیرخودیها و به طور کلی آنها» گوی سبقت را از هم میرباییم اما وقتی به هدف میرسیم چنان سعی داریم به هر طریقی «آنها» را زیر پا له کنیم که خودمان مشکلدار میشویم و اینجا است که نفر ثالثی باید پیدا شود و مشکل ما را با «آنها» پیدا کند!
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
آقای آرمان امیری
وقت بخیر
در خصوص یادداشت جنابعالی درباره (مشکل حکومت با رضا شاه چیست؟) نکات بسیار موجزی به ذهنم رسید که برخود دیدم به عرض برسانم .
به نظرم (ضمن احترام) علاوه بر نوعی آشفتگی در رساندن مطالب، به نوعی که مخاطب با ابهام مطلب را به پایان نرساند، کمی هم از منطق به دور شدهاید. شاید هم به حدی مطالبتان دراین مورد زیاد بوده که به قولی دادهها بیش از توان پردازش بوده اند! فارغ از آنکه کد های شما درباره نقاط قدرت و ضعف رضاشاه (با توجه به مطالعاتم در این زمینه) منطقی و رفرنسوار است و همچنین وارونه نشان دادن نقاط قوت او به عنوان نقطه ضعف، که با شما هم نظر هستم، اجازه دهید نکتهای را پیرامون بخشی از یادداشتتان به عرض برسانم.
در قسمتی از مطلب آوردهاید که : «گفتمان انقلاب اسلامی یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت از مستضعفین را از مارکسیستها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با تفسیریه رهبری ذیل اصل ۴۴ قانون اساسی (دستمایه خصوصیسازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز در قامت تمام عیار و ناب یک راست افراطی به سرانجام برسد».
جناب امیری ! حمایت از مستضعفین و شعارهای انقلابی دهه۶۰ ارتباطی با متون مارکسیستی نداشت و در آیات متعددی در قرآن و اساسا نظام سیاسی اسلامی در این باره آیه، حدیث، روایت و حتی تجربه عملی حکومتداری در صدر اسلام و زمان خلفای راشدین را داریم. (اتفاقا آنچه شما ضعف در گفتمان انقلاب اسلامی میدانید در آن دهه و حتی در شرایط فعلی همان چیزی است که قاطبه مردم به خصوص طبقه پایین و اقشار آسیبپذیر به دنبال آن بوده و هستند. لذا برچسب التقاط بر گفتمان انقلاب اسلامی (التقاط مارکسیسم و اسلام) به نظرم منطقی نیست چرا که قبل از پیدایش ریشههای سوسالیسم و بعدها مارکسیسم، چنین متونی در دین اسلام وجود داشته است و گفتمان جمهوری اسلامی حقیقتا در زمان شکلگیری دالهای مرکزی خود را در همان متون یافته بود. حال امروز چه شده و به کجا رسیده بحث دیگری است.
در خصوص اصل۴۴ قانون اساسی و خصوصیسازی نیز به سان مورد پیشین التقاطی میان لیبرالیسم و اسلام وجود ندارد بلکه در اسلام مالکیت محترم شده و لذا حدود هزار و اندی سال قبل از ظهور جان لاک و جان استوارت میل، در تعالیم پیامبر اسلام مالکیت فرد محترم شمرده شده است. در این زمینه هم آیات و احادیث و همچنین تجربه عملی (تجار و بازار آزاد) درحکومتهای صدر اسلام و خلفای راشدین تا متون افراد لیبرال منشی همچون مرحوم بازرگان وجود دارد. بدون اینکه بخواهم از گفتمان انقلاب اسلامی دفاع کنم آیا خواننده مطلب شما میتواند مدل حکومتی دولتهای اسکاندیناوی را التقاطی و (سوسیال لیبرالیسم؛ فحش است یا تعریف) برداشت کند؟!
کوتاه سخن اینکه ما در یافتن «مشکل حکومت، دیگران، غیرخودیها و به طور کلی آنها» گوی سبقت را از هم میرباییم اما وقتی به هدف میرسیم چنان سعی داریم به هر طریقی «آنها» را زیر پا له کنیم که خودمان مشکلدار میشویم و اینجا است که نفر ثالثی باید پیدا شود و مشکل ما را با «آنها» پیدا کند!
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان» @Divanesara کانون گفتگو دانشگاه تهران @kanoon_goftego
اصلاحات
مجمع دیوانگان
فایل نخستین جلسه سخنرانی «نقد کارنامه ۲۰ساله اصلاحات» در دانشگاه تهران
موضوع این جلسه: آیا اصلاحات شکست خورده است؟
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
موضوع این جلسه: آیا اصلاحات شکست خورده است؟
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
عقلایی که از یک سوراخ ده بار گزیده میشوند!
#A 173
https://t.me/divanesara/691
آرمان امیری @ArmanParian – هجده سال پیش، در چنین روزهایی، قوه قضائیه به دنبال یک سخنرانی از رهبری، بیش از ۱۵ نشریه اصلاحطلب را یک شبه تعطیل کرد. اقدامی که همان زمان میرحسین موسوی از آن با عنوان «تعطیلی فلهای مطبوعات» یاد کرد و با همین نام در حافظه تاریخی ثبت شد. در سال ۷۹، نه تنها دولت در اختیار سیدمحمد خاتمی بود، بلکه مجلس ششم نیز اصلاحطلبترین ترکیب تاریخ مجالس پس از انقلاب را رقم زده بود. اگر شوراهای شهر را هم به حساب بیاوریم، تمامی ارکان «انتخابی» حکومت در قبضه اصلاحطلبان بود اما مجموع این ارکان نتوانست جلوی آن قلع و قمع رسانهای را بگیرد.
سه سال بعد از تعطیلی فلهای مطبوعات، نوبت به رد صلاحیت فلهای نمایندگان مجلس رسید. انتخابات مجلس هفتم در شرایطی برگزار شد که نه تنها شمار بسیار زیادی از داوطلبان جدید، بلکه حدود ۷۰ نفر از نمایندگان خود مجلس هم در آن رد صلاحیت شدند. اقدامی که در تاریخ ۱۰۰ ساله مجالس ملی این کشور سابقه نداشته است. این بار هم مجموع قوای اصلاحطلبان که در ارکان انتخابی حکومت ساکن شده بودند نتوانستند کاری از پیش ببرند. آنانی که پیشتر ابزار ایستادگی در برابر انسداد جریان آزاد اطلاعات را پیدا نکرده بودند، اینبار حتی نتوانستند از «امکان» تداوم حضور خودشان در مجلس دفاع کنند.
مثالهای مشابه فراوانی، نه در تاریخ ۲۰ ساله اصلاحات، که فقط در همان تاریخ ۸ ساله دولت اصلاحطلب سیدمحمد خاتمی میتوان یافت که نهادهای غیردموکراتیک حکومتی با استنادات و ابزارهایی که قانون در اختیارشان قرار داده بود به سمت ارکان انتخابی یا حقوق شهروندی یورش آوردند و هر بار دست اصلاحطلبان در کمند تنگی قوانین معیوب کشور بسته باقی ماند. اصلاحاتی که از ابتدا خود را به انتخابات، معدود نهادهای دموکراتیک و البته چهارچوب تنگ قوانین معیوب محدود ساخته بود، در برابر احکام قضائی، نظرات شورای نگهبان و البته فرامین حکومتی کاملا مستاصل نشان داد تا سرانجام کار به شکست مفتضحانه در انتخابات ۸۴ برسد.
هنوز هم بسیاری علاقه دارند گناه شکست انتخابات ۸۴ را به گردن مردم و فرهنگ غیرمتداوم و ناپایدار سیاسی بیندازند. سادهترین راه هم همین است که مدعی شویم تمام شکستها از رای مردم به احمدینژاد آغاز شد. واقعیت تاریخ اما چیز دیگری بود. تصویر رویایی و درخشانی که امروزه گروهی تلاش میکنند از دوران ریاست جمهوری خاتمی ارائه دهند، نهایتا از سال ۷۶ شروع شد و در سال ۷۹ به پایان رسید. از آن پس، هرچه بود افول بود و سقوط. تمام دستاوردهای سه سال نخست یکی یکی و در همان دولت خاتمی از دست اصلاحطلبان خارج شد و خیلی پیش از آنکه کار به انتخابات ۸۴ برسد عملا فاتحه اصلاحات خوانده شده بود.
۱۸ سال پس از تعطیلی فلهای مطبوعات، بار دیگر قوه قضائیه وارد میدان رسانهها شد و با یک حکم قضایی گستردهترین شبکهاجتماعی و رسانه مردمی را فیلتر کرد. این فیلترینگ جدید نیز در شرایطی رخ داد که شهروندان در چندین انتخابات پیاپی، از سال ۹۲ تا ۹۶، عملا تمام «ظرفیتهای دموکراتیک و مقدور سیاسی» را به حساب اصلاحطلبان واریز کرده بودند. البته که شاید روحانی، به اندازه خاتمی اصلاحطلب نباشد و مجلس دهم شباهتی به مجلس ششم نداشته باشد. اما این تقصیر مردم نبود. آنانی که به ندای «تکرار میکنم» پاسخ دادند سنگ تمام گذاشتند و حداکثر ظرفیت ممکن انتخابات را کسب کردند. (نمونهاش پیروزی ۳۰ به هیچ در انتخابات مجلس تهران یا پیروزی مشابه در انتخابات شورای شهر) اما حتی همان جناب روحانی که مدعی بود در دور دوم، با افزایش پیروزی شکننده ۵۱ درصدی دور نخست خود، میتواند وعدههای معوقاش را عملی کند، امروز ساکتتر از هر زمان دیگری از انظار عمومی پنهان شده چرا که خود میداند هیچ راهی برای تحقق مطالبه ملی (و نه فقط جناحی) رفع فیلتر تگرام ندارد.
شاید برای ناظر آگاه و بیطرف، همان تجربه تعطیلی فلهای مطبوعات کفایت میکرد که دریابد حداکثر سقف در نظر گرفته شده برای اصلاحاتی که شعارش «قانونگرایی» و شیوهاش «انتخابات محور» است، برای حفظ حداقل دستاوردها هم کفایت نمیدهد. اما اگر در مثلها میخوانیم «العاقل و اشاره»، در عمل میبینیم که جریانات اصلاحات ما، نه فقط آن زمان، بلکه با گذشت دو دهه و تکرار تجربیات مشابه همچنان در برابر درک و پذیرش یک حقیقت ساده مقاومت میکند: «ظرفیتهای قانونی نهادهای دموکراتیک، توان اصلاح حکومت و دفاع از حقوق مردم را ندارد. درست به همان میزان که اگر مردم فقط به صورت پیادهنظام انتخاباتی به میدان خوانده شوند، توان حمایت از دولت و اصلاحطلبان را ندارند».
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 173
https://t.me/divanesara/691
آرمان امیری @ArmanParian – هجده سال پیش، در چنین روزهایی، قوه قضائیه به دنبال یک سخنرانی از رهبری، بیش از ۱۵ نشریه اصلاحطلب را یک شبه تعطیل کرد. اقدامی که همان زمان میرحسین موسوی از آن با عنوان «تعطیلی فلهای مطبوعات» یاد کرد و با همین نام در حافظه تاریخی ثبت شد. در سال ۷۹، نه تنها دولت در اختیار سیدمحمد خاتمی بود، بلکه مجلس ششم نیز اصلاحطلبترین ترکیب تاریخ مجالس پس از انقلاب را رقم زده بود. اگر شوراهای شهر را هم به حساب بیاوریم، تمامی ارکان «انتخابی» حکومت در قبضه اصلاحطلبان بود اما مجموع این ارکان نتوانست جلوی آن قلع و قمع رسانهای را بگیرد.
سه سال بعد از تعطیلی فلهای مطبوعات، نوبت به رد صلاحیت فلهای نمایندگان مجلس رسید. انتخابات مجلس هفتم در شرایطی برگزار شد که نه تنها شمار بسیار زیادی از داوطلبان جدید، بلکه حدود ۷۰ نفر از نمایندگان خود مجلس هم در آن رد صلاحیت شدند. اقدامی که در تاریخ ۱۰۰ ساله مجالس ملی این کشور سابقه نداشته است. این بار هم مجموع قوای اصلاحطلبان که در ارکان انتخابی حکومت ساکن شده بودند نتوانستند کاری از پیش ببرند. آنانی که پیشتر ابزار ایستادگی در برابر انسداد جریان آزاد اطلاعات را پیدا نکرده بودند، اینبار حتی نتوانستند از «امکان» تداوم حضور خودشان در مجلس دفاع کنند.
مثالهای مشابه فراوانی، نه در تاریخ ۲۰ ساله اصلاحات، که فقط در همان تاریخ ۸ ساله دولت اصلاحطلب سیدمحمد خاتمی میتوان یافت که نهادهای غیردموکراتیک حکومتی با استنادات و ابزارهایی که قانون در اختیارشان قرار داده بود به سمت ارکان انتخابی یا حقوق شهروندی یورش آوردند و هر بار دست اصلاحطلبان در کمند تنگی قوانین معیوب کشور بسته باقی ماند. اصلاحاتی که از ابتدا خود را به انتخابات، معدود نهادهای دموکراتیک و البته چهارچوب تنگ قوانین معیوب محدود ساخته بود، در برابر احکام قضائی، نظرات شورای نگهبان و البته فرامین حکومتی کاملا مستاصل نشان داد تا سرانجام کار به شکست مفتضحانه در انتخابات ۸۴ برسد.
هنوز هم بسیاری علاقه دارند گناه شکست انتخابات ۸۴ را به گردن مردم و فرهنگ غیرمتداوم و ناپایدار سیاسی بیندازند. سادهترین راه هم همین است که مدعی شویم تمام شکستها از رای مردم به احمدینژاد آغاز شد. واقعیت تاریخ اما چیز دیگری بود. تصویر رویایی و درخشانی که امروزه گروهی تلاش میکنند از دوران ریاست جمهوری خاتمی ارائه دهند، نهایتا از سال ۷۶ شروع شد و در سال ۷۹ به پایان رسید. از آن پس، هرچه بود افول بود و سقوط. تمام دستاوردهای سه سال نخست یکی یکی و در همان دولت خاتمی از دست اصلاحطلبان خارج شد و خیلی پیش از آنکه کار به انتخابات ۸۴ برسد عملا فاتحه اصلاحات خوانده شده بود.
۱۸ سال پس از تعطیلی فلهای مطبوعات، بار دیگر قوه قضائیه وارد میدان رسانهها شد و با یک حکم قضایی گستردهترین شبکهاجتماعی و رسانه مردمی را فیلتر کرد. این فیلترینگ جدید نیز در شرایطی رخ داد که شهروندان در چندین انتخابات پیاپی، از سال ۹۲ تا ۹۶، عملا تمام «ظرفیتهای دموکراتیک و مقدور سیاسی» را به حساب اصلاحطلبان واریز کرده بودند. البته که شاید روحانی، به اندازه خاتمی اصلاحطلب نباشد و مجلس دهم شباهتی به مجلس ششم نداشته باشد. اما این تقصیر مردم نبود. آنانی که به ندای «تکرار میکنم» پاسخ دادند سنگ تمام گذاشتند و حداکثر ظرفیت ممکن انتخابات را کسب کردند. (نمونهاش پیروزی ۳۰ به هیچ در انتخابات مجلس تهران یا پیروزی مشابه در انتخابات شورای شهر) اما حتی همان جناب روحانی که مدعی بود در دور دوم، با افزایش پیروزی شکننده ۵۱ درصدی دور نخست خود، میتواند وعدههای معوقاش را عملی کند، امروز ساکتتر از هر زمان دیگری از انظار عمومی پنهان شده چرا که خود میداند هیچ راهی برای تحقق مطالبه ملی (و نه فقط جناحی) رفع فیلتر تگرام ندارد.
شاید برای ناظر آگاه و بیطرف، همان تجربه تعطیلی فلهای مطبوعات کفایت میکرد که دریابد حداکثر سقف در نظر گرفته شده برای اصلاحاتی که شعارش «قانونگرایی» و شیوهاش «انتخابات محور» است، برای حفظ حداقل دستاوردها هم کفایت نمیدهد. اما اگر در مثلها میخوانیم «العاقل و اشاره»، در عمل میبینیم که جریانات اصلاحات ما، نه فقط آن زمان، بلکه با گذشت دو دهه و تکرار تجربیات مشابه همچنان در برابر درک و پذیرش یک حقیقت ساده مقاومت میکند: «ظرفیتهای قانونی نهادهای دموکراتیک، توان اصلاح حکومت و دفاع از حقوق مردم را ندارد. درست به همان میزان که اگر مردم فقط به صورت پیادهنظام انتخاباتی به میدان خوانده شوند، توان حمایت از دولت و اصلاحطلبان را ندارند».
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
عقلایی که از یک سوراخ ده بار گزیده میشوند!
#A 173
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 173
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
حالا زمان برجام داخلی است.
#A 174
https://t.me/divanesara/693
آرمان امیری @ArmanParian -منتقدان برجام میگویند حرف ما اثبات شد؛ آمریکا قابل اعتماد نبود؛ از اولش هم اشتباه کردیم. اما پاسخاش چیست؟ آیا حق با مخالفان برجام است؟ پاسخ من به این پرسش، اعتراض به ناتمامی کارنامه دو رییسجمهوری است که اتفاقا سبقه یا پلاکارد اصلاحطلبی داشتند. ما دو فرصت تاریخی و بزرگ را نابود کردیم و بعدش که همه چیز از دست رفت و فرصت به پایان رسید، دیدیم که اندک دستاوردهایمان برای حفظ همان موقعیت قبلی هم کفاف نمیدهد.
نخستین مورد تاریخی، مواجهه خاتمی با دولت دموکرات کلینتون بود. نشانههای بسیار مثبتی از هر دو طرف بروز یافت. پیامها کاملا واضح بود و انتظار میرفت با انجام یک ملاقات مستقیم یخ بیست ساله اختلافات آب شود. اما در نهایت، زمانی که کلینتون در راهروهای سازمان ملل به دنبال خاتمی میگشت، سیدخندان ترجیح داد در دستشویی پنهان شود. اختلافات داخلی و فشار هستههای اقتدارگرای حکومت به او اجازه حل و فصل کامل مشکلات با آمریکا را نمیداد.
خاتمی نتوانست روابط ایران و آمریکا را عادی کند و فرصت استثنایی مواجهه با دولت کلینتون و دموکراتها را از دست داد. فرصتی که خیلی زود جای خودش را به تهدیدهای جرج بوش و ماجرای معروف محور شرارت داد. ظرف چند سال از کشوری که میرفت روابطش را با آمریکا از سر گیرد به کشوری بدل شدیم که سایه جنگ سرتاسرش را فرا گرفت. پس به ناچار در یک نرمش قهرمانانه اما پنهان، با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق همکاری کردیم تا حداقل جلوی حمله به خودمان را بگیریم.
تاریخنویسان منتقد اصلاحات روایت را چگونه ثبت کردند؟ آمریکا قابل اعتماد نبود. اصلاحات روی خوش نشان داد اما تو دهنی خورد. آنها نگفتند اصلاحات، محبوس در دستشویی، نمیتوانست یک قدم فراتر بردارد و دستاوردی عینی در حل معضل تخاصم کسب کند. سالها بعد حسن روحانی با فرصت استثنایی اما دیررس دیگری مواجه شد. نظام قبل از روحانی، فرصت تاریخی حضور اوباما در کاخ سفید را معطل نگه داشته بود. مذاکره کنندگان ما ترجیح میدادند پاهای مصنوعیشان را در مذاکرات به نمایش بگذارند و برای تیم غربی نوحههای جنگی بخوانند.
روحانی که از راه رسید، فرصت را غنیمت شمرد و برجام را به نتیجه رساند. البته باز هم «نرمش قهرمانانه» به او مدد رساند و دست او را تا این مرحله باز گذاشت. ولی این بار هم که نرمش قهرمانانه تا سطح ملاقات وزرای خارجه کوتاه آمد، خط و نشانهای قاطع، مانع ملاقات مستقیم رییسجمهور شد. سفارتخانهها باز نشد. شعارهای «مرگ بر آمریکا» متوقف نشد و همه چیز در سطح برجام باقی ماند.
روحانی به درستی از ضرورت تکمیل برجام با برجامهای دوم و سوم، یا همان برجامهای منطقهای سخن گفت، اما باز هم نهیبی از راه رسید که راه رفته، اتمام نیابد. باز هم اصلاحطلبان ما یک فرصت تاریخی پیدا کردند که مشکلات با آمریکا را به صورت ریشهای حل و فصل کنند اما فشار داخل، و شاید ترسخوردگی و کمبود شهامت آنها را به دستاوردهای اندکشان محدود ساخت تا اینکه دوباره فرصت از دست رفت.
ترامپ امشب نشان داد که ما باز هم چنان به عقب پرتاب شدهایم، انگار سر سوزنی از فرصت دولت اوباما بهره نبردهایم. تاریخ این کشور سرشار است از شکستهایی که به ناروا از خارج به ما تحمیل شده. مثالها فراوانند: جنگهای ایران و روس، ترکمنچای و گلستان، اشغال کشور در جنگهای جهانی اول و دوم، کودتای ۲۸ مرداد و حتی جنگ هشت ساله با عراق. تاریخنویسی ما کمتر بر فرصتهای استثنایی که با کوتهبینی از دست رفتهاند اصرار میکند. آیا پیش از هر یک از این شکستها، یک فرصت استثنایی را از دست نداده بودیم؟
نسخه «دلواپسان شادمان» را در مجلس دیدهایم: آتش زدن پرچم و پایکوبی بر سر مسیری که حتما به تحریم، قحطی، تورم و نابودی اقتصاد منجر میشود. آن هم در زمانه متزلزلی که هنوز خاطره اعتراضات دی ماه فراموش نشده و دلار پیش از این هم از مرزهای ۶ و ۷ هزار تومان فراتر رفته. تردیدی نیست که حتی اگر «لیبی شدن» در پیش نباشد، خطر «ونزوئلا شدن» از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است. پاسخ در چنین شرایطی تنها و تنها یک برجام داخلی است.
نمیشود همواره در مقابل خارجی دم از اتحاد و انسجام زد و همچنان ماشین سرکوب و خفقان را بیمهابا راند. طبقه متوسط ایران نجابت و گذشت خود را در بازگشت به انتخابات ۹۲ و تداومش تا ۹۶ نشان داده و اثبات کرده اما حاکمیت نه تنها اقبالی بروز نداده، بلکه هنوز بر طبل سرکوب و نابودی امید میکوبد. اگر حاکمان بار دیگر همدلی و همراهی طبقه متوسط را میخواهند، باید از بازسازی فضای داخلی شروع کنند. از رفع حصر، از توقف خشونتها، از پذیرش سبک زندگی متفاوت مردم و از مشارکت آزاد شهروندان در اداره سرنوشت خویش.
آنگاه، شاید بتوانیم مدعی یک ملت متحد شویم که از پس تهدیدات خارجی بر میآید.
#A 174
https://t.me/divanesara/693
آرمان امیری @ArmanParian -منتقدان برجام میگویند حرف ما اثبات شد؛ آمریکا قابل اعتماد نبود؛ از اولش هم اشتباه کردیم. اما پاسخاش چیست؟ آیا حق با مخالفان برجام است؟ پاسخ من به این پرسش، اعتراض به ناتمامی کارنامه دو رییسجمهوری است که اتفاقا سبقه یا پلاکارد اصلاحطلبی داشتند. ما دو فرصت تاریخی و بزرگ را نابود کردیم و بعدش که همه چیز از دست رفت و فرصت به پایان رسید، دیدیم که اندک دستاوردهایمان برای حفظ همان موقعیت قبلی هم کفاف نمیدهد.
نخستین مورد تاریخی، مواجهه خاتمی با دولت دموکرات کلینتون بود. نشانههای بسیار مثبتی از هر دو طرف بروز یافت. پیامها کاملا واضح بود و انتظار میرفت با انجام یک ملاقات مستقیم یخ بیست ساله اختلافات آب شود. اما در نهایت، زمانی که کلینتون در راهروهای سازمان ملل به دنبال خاتمی میگشت، سیدخندان ترجیح داد در دستشویی پنهان شود. اختلافات داخلی و فشار هستههای اقتدارگرای حکومت به او اجازه حل و فصل کامل مشکلات با آمریکا را نمیداد.
خاتمی نتوانست روابط ایران و آمریکا را عادی کند و فرصت استثنایی مواجهه با دولت کلینتون و دموکراتها را از دست داد. فرصتی که خیلی زود جای خودش را به تهدیدهای جرج بوش و ماجرای معروف محور شرارت داد. ظرف چند سال از کشوری که میرفت روابطش را با آمریکا از سر گیرد به کشوری بدل شدیم که سایه جنگ سرتاسرش را فرا گرفت. پس به ناچار در یک نرمش قهرمانانه اما پنهان، با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق همکاری کردیم تا حداقل جلوی حمله به خودمان را بگیریم.
تاریخنویسان منتقد اصلاحات روایت را چگونه ثبت کردند؟ آمریکا قابل اعتماد نبود. اصلاحات روی خوش نشان داد اما تو دهنی خورد. آنها نگفتند اصلاحات، محبوس در دستشویی، نمیتوانست یک قدم فراتر بردارد و دستاوردی عینی در حل معضل تخاصم کسب کند. سالها بعد حسن روحانی با فرصت استثنایی اما دیررس دیگری مواجه شد. نظام قبل از روحانی، فرصت تاریخی حضور اوباما در کاخ سفید را معطل نگه داشته بود. مذاکره کنندگان ما ترجیح میدادند پاهای مصنوعیشان را در مذاکرات به نمایش بگذارند و برای تیم غربی نوحههای جنگی بخوانند.
روحانی که از راه رسید، فرصت را غنیمت شمرد و برجام را به نتیجه رساند. البته باز هم «نرمش قهرمانانه» به او مدد رساند و دست او را تا این مرحله باز گذاشت. ولی این بار هم که نرمش قهرمانانه تا سطح ملاقات وزرای خارجه کوتاه آمد، خط و نشانهای قاطع، مانع ملاقات مستقیم رییسجمهور شد. سفارتخانهها باز نشد. شعارهای «مرگ بر آمریکا» متوقف نشد و همه چیز در سطح برجام باقی ماند.
روحانی به درستی از ضرورت تکمیل برجام با برجامهای دوم و سوم، یا همان برجامهای منطقهای سخن گفت، اما باز هم نهیبی از راه رسید که راه رفته، اتمام نیابد. باز هم اصلاحطلبان ما یک فرصت تاریخی پیدا کردند که مشکلات با آمریکا را به صورت ریشهای حل و فصل کنند اما فشار داخل، و شاید ترسخوردگی و کمبود شهامت آنها را به دستاوردهای اندکشان محدود ساخت تا اینکه دوباره فرصت از دست رفت.
ترامپ امشب نشان داد که ما باز هم چنان به عقب پرتاب شدهایم، انگار سر سوزنی از فرصت دولت اوباما بهره نبردهایم. تاریخ این کشور سرشار است از شکستهایی که به ناروا از خارج به ما تحمیل شده. مثالها فراوانند: جنگهای ایران و روس، ترکمنچای و گلستان، اشغال کشور در جنگهای جهانی اول و دوم، کودتای ۲۸ مرداد و حتی جنگ هشت ساله با عراق. تاریخنویسی ما کمتر بر فرصتهای استثنایی که با کوتهبینی از دست رفتهاند اصرار میکند. آیا پیش از هر یک از این شکستها، یک فرصت استثنایی را از دست نداده بودیم؟
نسخه «دلواپسان شادمان» را در مجلس دیدهایم: آتش زدن پرچم و پایکوبی بر سر مسیری که حتما به تحریم، قحطی، تورم و نابودی اقتصاد منجر میشود. آن هم در زمانه متزلزلی که هنوز خاطره اعتراضات دی ماه فراموش نشده و دلار پیش از این هم از مرزهای ۶ و ۷ هزار تومان فراتر رفته. تردیدی نیست که حتی اگر «لیبی شدن» در پیش نباشد، خطر «ونزوئلا شدن» از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است. پاسخ در چنین شرایطی تنها و تنها یک برجام داخلی است.
نمیشود همواره در مقابل خارجی دم از اتحاد و انسجام زد و همچنان ماشین سرکوب و خفقان را بیمهابا راند. طبقه متوسط ایران نجابت و گذشت خود را در بازگشت به انتخابات ۹۲ و تداومش تا ۹۶ نشان داده و اثبات کرده اما حاکمیت نه تنها اقبالی بروز نداده، بلکه هنوز بر طبل سرکوب و نابودی امید میکوبد. اگر حاکمان بار دیگر همدلی و همراهی طبقه متوسط را میخواهند، باید از بازسازی فضای داخلی شروع کنند. از رفع حصر، از توقف خشونتها، از پذیرش سبک زندگی متفاوت مردم و از مشارکت آزاد شهروندان در اداره سرنوشت خویش.
آنگاه، شاید بتوانیم مدعی یک ملت متحد شویم که از پس تهدیدات خارجی بر میآید.
Telegram
مجمع دیوانگان
حالا زمان برجام داخلی است.
#A 174
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#A 174
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
نقد و بازبینی شعار «قانونگرایی»
https://t.me/divanesara/695
در دومین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع «قانونگرایی» را به عنوان محوریت گفتمان اصلاحات به گفتگو خواهیم گذاشت. از نگاه من، انتخاب این شعار و این چهارچوب ریشهایترین عامل شکست جریان اصلاحات بود. این بحث را از چند منظر طرح خواهم کرد. نخست از این بابت که قانونگرایی، به آن شکلی که جریان اصلاحات مطرح کرد، نه تنها هیچ گونه پشتوانهای از منظر «فلسفه سیاسی» ندارد، بلکه از نظر شرعی، تاریخی، روند سیاسی و حقوقی و قانونی نیز به هیچ وجه قابل دفاع نبوده و نیست. فراتر از آن، اصلاحطلبان ابدا خود به قانون پایبند نبودند و در موارد زیادی از قانونگرایی عدول کردند که متاسفانه، در تمامی این موارد، رویکرد قانونشکنی آنها بر خلاف حقوق شهروندی و آزادیهای مدنی و توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. در واقع، تنها زمانی که نوبت به افزایش ظرفیتهای دموکراتیک کشور با فراتر رفتن از قوانین تنگنظرانه میرسید، اصلاحطلبان یاد قانونگرایی میافتادند تا دست و پای جریان تحولخواه را ببندند.
در بخش دیگری، توضیح خواهم داد که چرا فراتر از سقف ظرفیتهای قانون اساسی، اساسا این قانون درگیر دورها و تناقضهایی است که همواره به زیان دموکراسی و حاکمیت شهروندان و حتی در تناقض با اصل «حاکمیت قانون» وارد عمل خواهد نشست.
در نهایت، از تناقض محوریت چنین رویکردی با یک جنبش اصلاحات اجتماعی/سیاسی سخن خواهم گفت که به تنهایی میتواند نشان دهد انتخاب این شعار برای یک «جنبش اصلاحات» تا چه اندازه پارادوکسیکال و ای بسا مضحک خواهد بود.
https://t.me/divanesara/695
در دومین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع «قانونگرایی» را به عنوان محوریت گفتمان اصلاحات به گفتگو خواهیم گذاشت. از نگاه من، انتخاب این شعار و این چهارچوب ریشهایترین عامل شکست جریان اصلاحات بود. این بحث را از چند منظر طرح خواهم کرد. نخست از این بابت که قانونگرایی، به آن شکلی که جریان اصلاحات مطرح کرد، نه تنها هیچ گونه پشتوانهای از منظر «فلسفه سیاسی» ندارد، بلکه از نظر شرعی، تاریخی، روند سیاسی و حقوقی و قانونی نیز به هیچ وجه قابل دفاع نبوده و نیست. فراتر از آن، اصلاحطلبان ابدا خود به قانون پایبند نبودند و در موارد زیادی از قانونگرایی عدول کردند که متاسفانه، در تمامی این موارد، رویکرد قانونشکنی آنها بر خلاف حقوق شهروندی و آزادیهای مدنی و توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. در واقع، تنها زمانی که نوبت به افزایش ظرفیتهای دموکراتیک کشور با فراتر رفتن از قوانین تنگنظرانه میرسید، اصلاحطلبان یاد قانونگرایی میافتادند تا دست و پای جریان تحولخواه را ببندند.
در بخش دیگری، توضیح خواهم داد که چرا فراتر از سقف ظرفیتهای قانون اساسی، اساسا این قانون درگیر دورها و تناقضهایی است که همواره به زیان دموکراسی و حاکمیت شهروندان و حتی در تناقض با اصل «حاکمیت قانون» وارد عمل خواهد نشست.
در نهایت، از تناقض محوریت چنین رویکردی با یک جنبش اصلاحات اجتماعی/سیاسی سخن خواهم گفت که به تنهایی میتواند نشان دهد انتخاب این شعار برای یک «جنبش اصلاحات» تا چه اندازه پارادوکسیکال و ای بسا مضحک خواهد بود.
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego