مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
تیشه نماینده مجلس به ملیت و روح ملی
#A 166
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
تیشه نماینده مجلس به ملیت و روح ملی

#A 166
https://t.me/divanesara/655

آرمان امیری @ArmanParian- هفته گذشته، چهار نماینده کرد استان ارومیه، از واگذار نشدن پست‌های مدیریتی به کردها در استان ارومیه گلایه کردند. در واکنش به این انتقاد، نادر قاضی‌پور، نماینده ارومیه اظهارات عجیب و حتی تکان‌دهنده‌ای بر زبان آورد. ایشان کردها را در استان ارومیه یک «اقلیت قومی» خوانده‌اند و مدعی شده‌اند: «ساکن شدن گروهی از اقلیت‌ها در آذربایجان غربی و افزایش تعداد آن‌ها هیچ‌گاه به معنای داشتن مسئولیت و به اختیار گرفتن مدیریت استان نبوده و نخواهد بود».

چنین اظهاراتی را اگر هر ناظر خارجی بشنود، باید تصور کند که ایران کشوری است فدرالی، که اتفاقا تقسیمات‌اش بر پایه قومیت‌گرایی بناشده است. چیزی شبیه همان نسخه‌ای که در یوگوسلاوی پیچیده شد و در نهایت به جنگ‌های شدید و نسل‌کشی‌های فجیع قومی میان صرب‌ها، بوسنیایی‌ها و کروات‌ها انجامید. چه کسی باور می‌کند کسی که به این سادگی بخش قابل توجهی از شهروندان استان ارومیه را «غیرخودی» قلمداد می‌کند، از نظر قوانین ما، نه تنها نماینده تمامی مردم این شهر و این استان، بلکه نماینده تمام مردم ایران به حساب می‌آید؟

جالب اینکه آقای قاضی‌پور تلاش کرده‌اند جانب عدالت را هم رعایت کنند و به مصداق آنکه «ظلم بالسویه عدل است»، در حوزه دیگری هم‌وطنان آذری زبان کشور را نیز پیشاپیش از حق مدیریت در استان تهران محروم ساخته‌اند: «با وجود جمعیت حداقل چهل درصدی ترک زبان در تهران پایتخت ایران اسلامی، نمی‌توان مانند برخی نمایندگان مجلس ادعای تصاحب و مدیریت داشت». برای نگارنده جای این پرسش باقی است که اگر هر شخص دیگری، مدعی شده بود که ترک‌ها حق ندارند در استان تهران سمت مدیریتی به دست بیاورند چه بلوا و آشوبی در کشور به پا می‌شد؟

تکلیف قوانین و تقسیم‌بندی‌های کشور ما که مشخص است و صحبت‌های قاضی‌پور مشخصا هیچ پایه حقوقی و قانونی ندارد. اما به باور نگارنده، خطر اصلی که شیوع این قوم‌گرایی به دنبال دارد، نه در نقض برخی قوانین و تقسیم‌بندی‌های کشوری، بلکه در نابودی هویت ملی، و روح ملی ایرانیان است. سال‌ها است که می‌دانیم و هشدار می‌دهیم که برخی دشمنان در صدد «ایرانستان» کردن «ایران» هستند. برای هیچ کس جای تردیدی باقی نمانده که چندین دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی بیگانه در حال دامن زدن به تحرکات قومی هستند تا از این طریق یک‌پارچگی ملی ایران را متزلزل کرده و زمینه‌های متلاشی کردن این ملت و تجزیه کشور را فراهم کنند. اما چه کسی می‌توانست حتی به ذهن‌اش خطور دهد که رادیکال‌ترین و افراطی‌ترین و گستاخانه‌ترین تعابیر قوم‌گرایانه را، نه یک تجزیه‌طلب و یا پان‌ترک و پان‌کرد افراطی، بلکه نماینده مجلس بر زبان بیاورد؟

قومیت‌گرایی، یکی از بزرگترین انحرافات بحران فرهنگی است. وقتی بنیان‌های هویتی یک کشور دچار تزلزل می‌شوند، وقتی حاکمیت از تکیه بر بنیان هویت ملی سر باز می‌زند یا به دلیل ناکارآمدی‌اش شهروندان را به انزوا و ناامیدی می‌کشد، طبیعتا جامعه توده‌ای شده و پیوندهای اجتماعی‌اش متزلزل شود. چنین جامعه‌ای آبستن درافتادن در تله‌های هویت کاذب است. شهروندی سرخورده از نقش‌آفرینی اجتماعی و انسان سرخورده از سرکوب‌های سیاسی و اجتماعی، با پیوستن به گنگ‌های هویت‌طلب خلاءهای اجتماعی و شخصیتی خود را به خطرناک‌ترین شکل سرپوش می‌گذارد. سال‌ها قبل، اروپای بحران زده از جنگ جهانی گرفتار وضعیت مشابهی بود.

در وضعیت بحرانی جامعه اروپایی، نژادگرایی فاشیست‌ها و نازی‌ها خیلی زود توانست توده‌های سرخورده را بسیج کند. آن‌ها که از تشکیل پیوندهای سازنده اجتماعی ناامید شده بوند، حول اتحادهایی شکل گرفته از «نفرت» و «دیگری ستیزی» جمع شدند. نتیجه فاجعه نژادگرایی نفرت‌پراکن نیمی از جهان را به نابودی کشاند و ده‌ها میلیون کشته بر جای گذاشت. جهان غربی از آن فجایع درس عبرتی گرفت تا امروزه هرگونه اظهاراتی که مصداق نفرت‌پراکنی یا دامن زدن به جدال‌های نژادی نزدیک شود ممنوع شده و حتی از جانب ارشدترین سیاست‌مداران نیز با پی‌گرد قانونی مواجه شود.

ما نیز سرنوشت یوگوسلاوی را دیده‌ایم. ما سرنوشت جنگ‌های قومی در سوریه را دیده‌ایم. ما کشور متلاشی شده‌ای مثل لبنان را در پیش چشم داریم که سه پاره شده و هویت متحد یک ملت را از دست داده است. ما فرجام نسل‌کشی‌های قومی در رواندا، دارفور و حتی عراق (فاجعه «انفال») را دیده‌ایم. حالا و در شرایطی که سایه شوم قومیت‌گرایی، بیش از هر زمان دیگر یکپارچگی اجتماعی و روح ملی ایرانیان را تهدید می‌کند، چطور می‌توانیم از تریبون «خانه ملت» چنین تحریکاتی را تحمل کنیم؟

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
مرگ آیا به حوزه‌ عمومی تعلق دارد یا به حوزه‌ خصوصی؟
#V 24
نویسنده میهمان: شهین غفاری

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
مرگ آیا به حوزه‌ عمومی تعلق دارد یا به حوزه‌ خصوصی؟
#V 24
https://t.me/divanesara/657
نویسنده میهمان: شهین غفاری

چرا مرگ این قدر بین حوزه‌ عمومی و حوزه‌ خصوصی در حرکت است؟ تعریف حوزه‌ عمومی و حوزه‌ خصوصی چیست؟

حوزه‌ عمومی حوزه‌ای است که همه‌ انسان‌ها از آن باید به طور یکسان برخوردار شوند. همان‌جایی ا‌ست که بر پهنای آن عدالت بر همه‌ انسان‌ها جاری می‌گردد. یعنی حوزه‌ای که متعلق به همه است و همگان در آن ساحت با موازین برابر سنجیده و از آن برخوردار می‌شوند. همه‌ انسان‌ها حق دارند از حوزه‌ عمومی مانند هوای سالم، آب سالم، غذای سالم و مسکن مناسب برخوردار باشند و به همین دلیل در بهره‌مندی از آن، دولت‌ها و سیاستگذاران حق انجام اقدامات کاهنده و ممانعت کننده‌ این حقوق را ندارند. انسان‌ها در مصیبت‌های وارده ناشی از بلایای طبیعی و غیرطبیعی در معرض آسیب‌های جسمانی و روانی مشابه قرار می‌گیرند، بنابراین وظیفه‌ دولت‌هاست که در این گونه مصائب، برای تمام انسان‌های درگیر در آسیب، اقدامات حمایتی-تسکینی یکسان عرضه نمایند.

مرگ هم از آن مواردی است که گرچه بر فرد نازل می‌شود ولی قوانین حوزه‌ عمومی بر آن جاری است و همه‌ انسان‌ها در برابر آن یکسان هستند و اجرای عدالت به معنای کامل بر آن حاکم است؛ حال اما با وضعیتی مواجه شده‌ایم که حوزه‌ عمومی قربانی منافع خصوصی برخی افراد، نهادها و سازمان‌های خاص شده است. گروهی که به مدد سرمایه و رانت‌های مختلف توانسته‌اند حوزه عمومی را به اشکال خصوصی تغییر شکل دهند تا امکان سرمایه‌اندوزی بیشتر را به دست آورند.

آنان که کاسبان مرگ‌اند هیچ یک از موازین صحیح خدمات عمومی مانند هوای سالم، آب سالم، غذای سالم و مسکن مناسب را بنابر مصالح مادی و گروهی خود رعایت نکرده و مرگ را این گونه بر همه ارزانی می‌دارند، بدون اینکه این عدالت نهفته در ذات مرگ ذره‌ای از سرمایه‌اندوزی آن‌ها بکاهد. هر روز مرگ را به درب خانه‌ عده‌ای از ساکنین این سرزمین می‌فرستند و به سخت‌ترین، جان‌فرساترین و مصیبت‌آمیزترین شکل، جگرگوشگان مادران این سرزمین را از خانه‌ها می‌ربایند.

برای توقف این روند سوگواری، باید بار دیگر تدبیری برای مصونیت حوزه‌ عمومی از گزند این منافع خصوصی بیندیشیم.

(نگارنده، مطالعه گزارش «خطرات پالم برای سلامت انسان» goo.gl/wVTZKk از روزنامه شرق را برای تکمیل این یادداشت پیشنهاد می‌کند)


کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
یک آزمون روان‌شناسی و مشارکت در یک پژوهش علمی


غیرت، چه آن را نیرویی مخرب و آسیب‌زا بدانیم و چه ارزشی اخلاقی، یکی از قدرتمندترین عوامل انگیزشی در زندگی ما ایرانیان است؛ با این حال، هرقدر این پدیده در زندگی ما نقش دارد، به همان اندازه نیز از صحبت کردن در مورد آن اجتناب می‌شود.

چه موقعیت‌هایی ما را غیرتی می‌کند؟ هرکدام از ما چقدر غیرتی هستیم؟ و نظر ما در مورد کسانی که غیرتی می‌شوند چیست؟ این‌ها پرسش‌هایی هستند که از سه سال پیش مورد تحقیق و پژوهش ما قرار گرفته‌اند. این پژوهش در حال حاضر بخشی از یک طرح مشترک علمی میان دانشگاه «دانشگاه تهران» و «دانشگاه اوریگان» در آمریکا است.

خبر خوب این است که اگر مانند ما غیرت را موضوع جالبی می‌دانید، می‌توانید ضمن مشارکت در پژوهش حاضر و با تکمیل پرسش‌نامه زیر، بلافاصله یک تحلیل علمی جامع از «شخصیت عاطفی» خود دریافت کنید. در واقع، متناسب با پاسخ‌هایی که می‌دهید ما در پایان در چهار شاخص مختلف وضعیت عاطفی شما را سنجش و رتبه‌بندی می‌کنیم:

۱- چقدر احساس تنهایی عاطفی دارید؟
۲- امنیت عاطفی شما در چه حدی است؟
۳- چقدر گرایش به اجتناب عاطفی دارید؟
۴- اضطراب عاطفی شما به چه میزان است؟

نکته دیگر اینکه معمولا ما ترجیح می‌دهیم که به صورت شخصی و پنهانی به پرسش‌های مطرح شده پاسخ دهیم. توصیه ما هم همین است. این مساله به شما امکان می‌دهد بدون ترس از قضاوت‌های اطرافیان نظر واقعی‌تان را ثبت کنید و تحلیل روان‌شناسی دقیق‌تری دریافت کنید. با این حال، تجربه به ما نشان داده که همین پرسش‌ها، موضوعات جذابی برای یک گفت‌وگوی خانوادگی و یا دوستانه به دست می‌دهند. بدون شک، برای شما هم جذاب خواهد بود تا پس از پر کردن پرسش‌نامه و دریافت تحلیل روان‌شناسی خود، این پرسش‌ها را با اطرافیان‌تان در میان بگذارید و از خلال یک گفتگوی جالب، به شناخت بیشتری از نظرات یکدیگر دست پیدا کنید.

در نهایت، بسیار ممنون خواهیم شد اگر ضمن مشارکت در این طرح پژوهشی، با به اشتراک گذاشتن این یادداشت، دوستان را ما را دریافت پاسخ‌های بیشتر و تکمیل نهایی پروژه یاری کنید. در صورت تمایل به شرکت در این پژوهش روی لینک زیر کلیک کنید:

(دقت کنید که شرکت در این مطالعه حدود ۲۰ دقیقه زمان خواهد برد)

https://goo.gl/GCbZQi


کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
خشونت معترضان یا پلیس، کدام یک را باید محکوم کرد؟
#A 167
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
خشونت معترضان یا پلیس، کدام یک را باید محکوم کرد؟
#A 167
https://t.me/divanesara/660

آرمان امیری @ArmanParian- به دنبال اعتراضات دی‌ماه امسال و سپس درگیری‌های خیابان گلستان هفتم، بار دیگر بحث‌هایی مطرح شده در خصوص خشونت متقابل شهروندان معترض در برابر اقدامات غیرقانونی نیروهای مسوول. گروهی خشونت‌های پلیس را محکوم کرده‌اند. (مثلا اینجا: goo.gl/uVFXfz) منتقدان دیگری مدعی هستند که هرکس می‌خواهد خشونت حکومت را محکوم کند، باید حتما خشونت معترضان را نیز همپایه آن محکوم کند. (مثلا اینجا: t.me/MostafaTajzadeh/13825) پرسش این نوشته همین است: «آیا وزن و شأنیت خشونت غیرقانونی حکومت با خشونت معترضان یکسان است»؟

در اینجا ما ۳ استدلال خواهیم داشت برای آنکه منتقدان حق دارند (و ای بسا باید) به صورت یک‌سویه، صرفا خشونت حکومتی را محکوم کنند. هرچند دعوت به آرامش و ضرورت پرهیز از اعتراضات خشن از جانب شهروندان نیز همواره امری بدیهی است و ما پیش از این در مورد آن مطلب بسیار نوشته‌ایم:

استدلال نخست: تمایز جایگاه شهروند با سیاست‌مدار

ما پیش از این هم نسبت به «سیاست‌زدگی روشنفکران» هشدار داده بودیم. (مثلا اینجا: t.me/divanesara/651 ) مساله آن است که بسیاری از منتقدان ما از تمایزگذاری میان جایگاه و کارکرد شهروندان عادی با سیاست‌مداران عاجز هستند. (اگر به عمد این تمایز را انکار نکنند) در این مورد خاص، شهروندان و منتقدان باید نسبت به آنچه می‌گویند تعهد داشته باشند. یعنی موظف هستند حرفی را بزنند که اصل حرف درست و قابل دفاع باشد. هیچ الزامی برای یک شهروند وجود ندارد که نسبت به ناگفته‌های خود پاسخگو باشد. هرچند یک گرایش تمامیت‌خواه (توتالیتر) از چند سال پیش در کشور ما رواج یافته که معتقد است مردم حتی باید نسبت به ناگفته‌هایشان هم جواب پس بدهند؛ یادآور آن‌که «دهان‌ات را می‌بویند»!

از همین قاعده است که برای مثال ما نتیجه می‌گیریم که خانم لیلا حاتمی حق دارد هرکجا که خواست از آزادی بیان خود استفاده کند و اگر اصل حرف‌اش درست باشد دیگر انتقادی به او وارد نیست؛ چون ایشان صرفا یک شهروند است و حق دارد بنابر دغدغه‌های شخصی فقط یک موضوع خاص را پی‌گیری کند. (مثلا نگران سلامتی معترضان باشد) اما مثلا جواد ظریف و یا حتی یک سیاست‌مدار اصلاح‌طلب که فعلا در بیرون از دایره حکومت است باید نسبت به تبعات مکانی و زمانی اعمال‌شان در «همه زمینه‌ها» مسوول باشند؛ چون این‌ها کارشان سیاست است و وظیفه‌شان همین است و حتی برای همین پول می‌گیرند.

تعمیم دادن وظایف سیاست‌مداران به شهروندان نوعی مغالطه و خلط مبحث است. بنده شهروند دلم می‌خواهد نسبت به فلان تخلف قانونی (اینجا خشونت پلیس) هشدار بدهم. هیچ کس حق ندارد حق انتقاد من را موکول کند که من در مورد تمامی تخلف‌های دیگر (مثلا خشونت پلیس آمریکا علیه سیاه‌پوستان) هم موضع بگیرم؛ چنین مغالطه‌ای از مصادیق آشکار بهانه‌جویی برای توجیه سانسور و سرکوب آزادی است.

استدلال دوم: مسوولیت مشدد حکومت

در مورد حاضر، شهروندان صرفا موظف به تمکین در برابر قانون هستند. اگر شهروندی خشونت بورزد این تمکین را زیر پا گذاشته. اما حکومت نه تنها موظف به تمکین در برابر قانون است، بلکه وظیفه اجرای قانون را هم دارد. پس اگر حکومت «خشونت غیرقانونی» از خود بروز بدهد، دو برابر تخلف کرده و وظیفه مشدد و مکرر خود را زیر پا گذاشته است.

استدلال سوم: مفهوم و بنیان حکومت

یکی از تعاریف و ویژگی‌های دولت، دارنده «حق انحصاری استفاده از خشونت مشروع» است. در واقع از ۵۰۰ سال پیش و با نظریات هابز، جایگاه دولت به عنوان محصول یک «قرارداد اجتماعی» توضیح داده شد. یعنی بشر تصمیم گرفت که در پرهیز از هرج و مرج و خشونت‌های پراکنده، نهاد دولتی را تاسیس کند که حق داشته باشد با یک خشونت محدود و مشروع، جلوی خشونت‌های پراکنده را بگیرد. با این تعریف، خشونت‌ معترضان و شهروندان، نه تنها بنیان نظریه دولت را به خطر نمی‌اندازد، بلکه بار دیگر ضرورت چنین نهادی را به ما یادآوری می‌کند تا جلوی این خشونت‌ها را بگیرد؛ اما اگر دولت، به صورت غیرقانونی و نامشروع خشونت بورزد، نه تنها باعث هرج و مرج شده، بلکه اساس بنیان و ضرورت وجودی دولت را مخدوش کرده است که این جرم و تهدیدی به مراتب بزرگ‌تر است.

تفاوت این دو، مثل تفاوت دزدی یک سارق معمولی، با دزدی شخص قاضی دادگاه است. دزدی هیچ سارقی کل بنیان یک حکومت را به لرزه نمی‌اندازد، بلکه اتفاقا ضرورت تقویت حکومت را تکرار می‌کند. اما اگر قاضی دادگاه رشوه بگیرد و فساد کند، کل ارکان دولت متزلزل می‌شود. پس اگر کسی نگران متلاشی شدن جامعه و دولت است، محکوم کردن دزدی یا تخلف یک شهروند اصلا موضوعیتی ندارد، بلکه باید نسبت به خطر بزرگ‌تر فساد دولتی حساس باشد.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
۸ مارس، روز جهانی زن
#V 25
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
۸ مارس، روز جهانی زن
#V 25
https://t.me/divanesara/662

نویسنده میهمان: شهین غفاری

چرا در این روز سیل تبریک به سوی زنان سرازیر است؟

روز زن اصلا روز مفرح و شادی آوری نیست که با کارت پستال‌های رنگی و گل‌های قرمز تبریک گفته شود. روز زن روزی است سیاه و سرخ به رنگ آتش و دود. روز فریاد بر هر چه بی عدالتی ست. در این روز ۱۲۹ زن در آتش سرمایه‌داری در کارخانه با علتی نامعلوم سوختند. (توضیح «مجمع دیوانگان» : صحت تاریخی این ادعا مورد تردید است) زن‌هایی که برای برابری شرایط کار و حقوق با هم‌نوعان مذکر خود به پا خاسته بودند. در این نبرد، آن‌ها تنها بودند و مردان همراه‌شان نبودند. به همین علت، این روز برای یادآوری و پاسداشت درد مشترک زنان جهان، «روز زن» نامیده شد و این نکته را مانند شیشه در چشم مردان فرو کرد که شمایان که ما را در مجامع عمومی در احقاق حق خود و در برآورده شدن کمترین نیازها و خواست‌های انسانی خود تنها می‌گذارید، هم-سری شما در خانه نیز مورد تردید است.

هم - سری یعنی چه؟ جز اینکه در فارسی هم - سری یعنی برابری، یعنی تساوی یعنی هم - سنگی؟ پس چرا در مقام قانون‌گذار که قرار می‌گیرید، وقتی قدرت قانون را در دستان خود می‌فشارید، این هم-سری را نادیده می‌انگارید؟

عدالت چنانچه بر زنان جاری شود بر کل جامعه جاری خواهد شد. این گونه نیست که زن متعلق به یک طبقه اجتماعی و مرد متعلق به طبقه‌ اجتماعی دیگر باشد. هر دوی آن‌ها در مقابل کار، پول و سرمایه توسط ابزار آن یعنی قانون، یکسان سنجیده می‌شوند و تعلق طبقاتی را شیوه اعمال رفتار کار-پول-سرمایه بر آن‌ها تعین می‌بخشد.

زن و مرد صرف نظر از ویژگی‌های فیزیولوژیک هر یک، که قابل سنجیدن با دیگری نیست و هیچ سنجه‌ای آن دو را از این منظر برابر تصور نمی‌کند و نمی‌تواند برابر هم سازد، در پیشگاه قوانین جاری بر کل جامعه باید یکسان سنجیده شوند.

زن و مرد هر دو در جامعه یک بدن واحد هستند. پس باید قوانین موجود چگونگی تعاملات آن‌ها در جامعه و جامعه بر آن‌ها را از نو بازتعریف کند به گونه ای که عدالت اجتماعی بر آنها جاری شود. البته ناگفته نماند که این مهم میسر نخواهد شد جز اینکه قوانین حاکم بر مردان در رابطه با کار-پول-سرمایه نیز بازتعریف شوند. در این صورت شاید تعادل و عدالت اجتماعی به مثابه یک آرمان انسانی تحقق یابد.

پس: ای مردان، گل‌ها و کارت پستال‌های خود را در سطل زباله‌ها بیندازید و روز زن را به «روز انسان» تبدیل کنید! بدانید جز از طریق عبور از معبر خواست‌های زنان و تلاش برای تحقق آنها، تحقق خواست‌های دموکراتیک دیگر میسر نمی‌شود.

مردان؛ برای داشتن جهانی زیبا، پایدار و زندگی در صلح و آرامش باید مطالبات زنان را مطالبه‌ خود سازید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کی بود؟ کی بود؟ من نبودم

#M 026

کانال «مجمع دیوانگان»- @divanesara
کی بود؟ کی بود؟ من نبودم
#M 026
محمد افخمی - @Mohamad_Afkhami
مجلس ششم پس از فاجعه هجده تیر، کنفرانس برلین و با توقیف فله‌ای مطبوعات آغاز به کار کرد. جمعی از فعالین سیاسی با آرایی خیره‌کننده وارد مجلس شده بودند تا کار نیمه‌کاره مانده دولت را تمام کنند و به تعبیر آيت‌الله منتظری پیغام را برسانند که ما آن تشکیلات که شما می‌گویید و آن را که شما می‌گویید قبول نداریم. رای‌دهندگانی که ایشان را راهی کرده بودند جز این و کمتر از این نمی‌خواستند. نمایندگان هم نه در خطاب قرار دادن مسئولین اصلی تعلل کردند و نه از زندان رفتن و برخورد ترسیدند. پیشرفتی اما حاصل نمی‌شد. از یک طرف، مصوبات مجلس پشت سد شورای نگهبان تلنبار می‌شد و از سوی دیگر، «سبد مطالبات جامعه» روزبه‌روز سنگین‌تر و متنوع‌تر می‌شد. هیچ دستاوردی کافی نبود. روزی که نمایندگان استعفانامه‌های دسته‌جمعی تقدیم کردند، جامعه ایشان را محافظه‌کارتر، ناکارآمدتر و غیر خودی‌تر از این می‌دید که لازم ببیند حمایتشان کند. برایند تفکر به این سمت می‌رفت که اگر نتیجه مطلوب حاصل نشده و به مقصود نرسیده‌ایم، نه به خاطر دست کم گرفتن سختی‌های مسیر که به خاطر این بوده که کم گاز داده‌ایم. تا دو سال پس از مجلس هم بنا بر این بود که بیش از پیش گاز بدهیم تا برسیم.

آن مجلس تمام شد و هشت سال بعد مردمی که دیگر هیچ‌ صدایی در حاکمیت نداشتند، درمانده و به انتظار آینده‌ای هر روز سیاه‌تر از روز قبل، تنها کورسوی امیدشان به تحریم و دعواهای بین جریان‌های تمامیت‌خواه بود. طرفه این که امروز، خاطره و یاد دورتر مجلس ششم شفاف‌تر در ذهن‌ها می‌آید تا آن‌چنان که شش سال پیش بودیم. به طریقی مشابه شش سال پیش و چهار سال پیش و دو سال پیش دیگر کسی به یاد نمی‌آورد که «اکبرشاه» ورد زبان همه بود و عالیجناب خاکستری زمانی مسبب بلاتردید تمام بدبختی‌ها و ناخوشایندی‌ها بود. این که ده سال دیگر دوباره مقصر همه چیز شناخته شود یا امام‌زاده‌ شده باشد، به حال و روز ده سال دیگر بستگی دارد.

تجارب تبدیل به خاطرات می‌شوند و هرچند رخدادها کمابیش در خاطرات ثبت می‌شوند، احساسات افراد و جامعه در آن زمان نسبت به آن اتفاقات حسب نیاز و شرایط امروز بازنویسی می‌شود. حالا که نتایج مزمن بالا رفتن از سفارت آمریکا با زندگی عجین شده، مقصر اول و آخر قضیه «اینا» و همان‌هایی هستند که از دیوار بالا رفتند. حتی وقتی مدارکی منتشر می‌شود که نه فقط توده‌ای‌های کانون نویسندگان که جریان اصلی آن‌ هم حامی این عمل بوده، نهایت لیست متهمان کمی طولانی‌تر می‌شود. کسی درنگ نمی‌کند که شاید آن بالا رفتن آن زمان آنقدری هم مذموم نبوده و هرچند عده‌ای مقصرترند و می‌توان همه‌چیز را پایشان نوشت، با این حال متهمان امروز از فضا نیامده بودند و این همه وصله ناچسب جامعه‌شان نبودند. شنیدن این که حکومت پهلوی به زیبایی روایتی است که «تونل زمان» من و تو می‌کند و انقلاب کار اجلاس گوادلوپ و آمریکا انگلیس بود خوشایندتر است.

این بازنویسی آزادانه تاریخ آنجا مشکل‌زا می‌شود که جامعه‌ای که هیچ‌گاه نقش خود در تصمیمات، اتفاقات و اشتباهات گذشته را نپذیرد، نسبت به تصمیمات کنونی‌اش هم کمتر احساس وظیفه خواهد کرد. در شرایط همین امروز، که دیگر کمتر کسی شک دارد کشور آبستن تحولات بزرگی است و بار انتخاب‌هایی بزرگ بر دوش جامعه افتاده و احتمالا در ماه‌های آتی بیشتر هم خواهد افتاد، احساس ضرورتی و اضطراری مبنی بر سنجیدن عواقب عملکرد و انتخاب‌هایش حس نمی‌کند. گمان می‌کند هرچه که بشود، ده سال دیگر و بیست سال دیگر، مقصری از همین حاضرین کنونی پیدا خواهد شد.

رضا عطاران خاطره‌ای با مضمون مشابه از پدرش تعریف می‌کند
https://t.me/divanesara/664
کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
جدال تاریخ‌نگاری در خیابان‌های شهر
#A 168

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
جدال تاریخ‌نگاری در خیابان‌های شهر
#A 168
https://t.me/divanesara/666

آرمان امیری @ArmanParian- سنت جدیدی نیست، نام‌گذاری خیابان‌های شهر به یاد چهره‌های تاریخی. گاه حتی نام شهرها و کشورها نیز به نام شخصیت‌ها ثبت می‌شوند: «بندر عباس» یا «خمینی‌شهر» در کشور خودمان، یا کشور «بولیوی» به افتخار «سیمون بولیوار»، قهرمان ضداستعماری آمریکای جنوبی. این سنت، چنان گسترده و آشنا است که می‌تواند شیوه متفاوتی در بازخوانی تاریخ به حساب آید، و البته، شیوه متفاوتی در «تولید و ثبت حافظه ملی».

جامعه‌شناسی خیابان‌ها، به نظرم موضوع جذابی برای تحقیق است. اینکه بلندترین و معروف‌ترین خیابان شهر «ولیعصر» نام دارد نشان‌گر وجه خاصی از دینداری ایرانیان است؛ شاید نشان‌گر آنکه از تمامی ارکان مذهبی، آن منجی موعود برای ایرانیان از همه (حتی از خود پیامبر) جذاب‌تر است! شهرت اتوبان «امام علی» و میدان «امام حسین» نیز در نمایش گرایش‌های غالب مذهبی ایرانیان کاملا گویا هستند. پس از این اسامی، بر سر نام «میدان فردوسی» یا خیابان‌های حافظ و سعدی نیز اختلافی نیست؛ پس می‌توان پذیرفت ایرانیان بر سر بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی‌شان توافق دارند، اما نوبت به دوره‌های معاصر و عرصه سیاست که می‌رسد، جدال نام‌ها آغاز می‌شود.

«امام خمینی» نام یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین میدان‌های شهر است اما بسیاری از مردم هنوز دست از مقاومت بر نداشته‌اند و آن را «توپخانه» می‌خوانند. دوگانه «مطهری» و «تخت‌طاووس» هم سرنوشت مشابهی دارد؛ در برابر، «شریعتی» تقریبا مورد وفاق است و گویی جامعه در پذیرش‌اش تردیدی نداشته است. این جدال مختص پایتخت نیست؛ معروف‌ترین میدان شهر کرمانشاه را مردم به نام «میدان مصدق» می‌شناسند، اما طبیعتا اسم رسمی‌اش این نیست. (اگر اشتباه نکنم میدان کاشانی باشد)

جدال نام‌ها، چیزی فراتر از اختلاف سلایق است. به واقع می‌توان گفت این نبردی بر سر تاریخ‌نگاری رسمی بر سنگ‌فرش خیابان‌های شهر است. جایی که یک جریان ایدئولوژیک اقتدارگرا، مصرانه تلاش دارد روایت خاص خودش از تاریخ معاصر را به جامعه تحمیل کند. همین می‌شود که دو اتوبان بزرگ پایتخت به نام دو تن از بزرگ‌ترین حامیان کودتاهای ارتجاعی ثبت می‌شود. نخست، «شیخ‌فضل‌الله نوری»، مرتجع مشروطه‌ستیز و حامی کودتای سیاه «محمدعلی شاه» و به توپ بستن مجلس شورای ملی؛ دوم، «ابوالقاسم کاشانی»، از حامیان کودتای ۲۸ مرداد، که بر پایه اسناد جدید سازمان سیا، حتی پس از کودتا نیز از آمریکایی‌ها درخواست کمک‌های مالی و معنوی برای به دست گرفتن قدرت می‌کرد.

در شهری که خیابان‌هایش به نام حامیان سرکوب و استبداد سند می‌خورد، طبیعتا شهدا و مبارزان آزادی جایگاهی ندارند. بدین ترتیب، از مبارزان مشروطیت، بجز ستارخان و باقرخان، (که احتمالا سهمیه جلب رضایت هم‌وطنان آذری‌زبان هستند) تقریبا هیچ نامی در این شهر به چشم نمی‌خورد. از میرزا ملکم‌خان (پدر فکری مشروطه ایرانی) گرفته تا یوسف‌خان مستشارالدوله، علی‌قلی‌خان سردار اسعد، یپرم خان ارمنی، میرزانصرالله‌خان ملک‌المتکلمین، میرزاده عشقی و بسیاری دیگر راهی به خیابان‌های پایتخت نیافتند، تا تروریست‌های بنیادگرایی چون «نواب صفوی» و «فداییان اسلام» (و نمونه‌های خارجی‌شان نظیر «خالد اسلامبولی») خیابان‌ها را یکی پس از دیگری فتح کنند.

در تازه‌ترین نبرد نام‌های شهری، از مدتی پیش اعضای شورای اصلاح‌طلب تهران خبر دادند که سرانجام خیابان‌های پایتخت میزبان نام «محمد مصدق» خواهند بود. با حال و روز باقی خیابان‌ها، عجیب نبود که رهبر بزرگترین جنبش ملی معاصر ایرانیان در تاریخ‌نگاری شهری ما جایی نداشته باشد. اینجا سرزمین حبس‌ها و حصرها است و غیبت نام مصدق نیز نشان می‌داد که آن حصر هنوز پایان نیافته. به هر حال، اعضای شورا مدعی ورود به این نبرد شهری شدند؛ چندین خیابان نیز به عنوان نامزد تغییر نام معرفی کردند اما در نهایت خیابان کوچک، فرعی و بی‌اهمیت «نفت شمالی» از جانب شورا برازنده نام مصدق تشخیص داده شد.

سال‌ها پیش، مهدی اخوان ثالث، در واکنش به کودتای ۲۸ مرداد خطاب به مصدق سرود:

«وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد».

به باورم، هیچ توضیحی گویاتر از این نمی‌توان در وصف حال و روز نمایندگان شورای شهر به کار برد. آنان که می‌خواستند در پس تصویب نام‌گذاری خیابانی به نام مصدق، آبرو و اعتباری برای خود کسب کنند، اما همچنان جنم و شهامت حفظ حرمت و شانیت او را در جدال تاریخ‌نگاری شهری نداشتند و در برابر خشم و عتاب جریان ارتجاع، طبق معمول، «کاری بجز فرار» ازشان بر نیامد و با این نام‌گذاری مفتضح، تنها خدمت دیگری به تاریخ‌نگاری معوج مرتجعین انجام دادند تا به چشم ناظران بی‌خبر، تناسب اتوبان کاشانی با خیابان نفت نشان دهد که این شهر در جدال ملی‌گرایان و کودتاچیان جانب کدام سو را می‌گیرد!

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سطل آشغالی به نام «فرهنگ»
#A 169
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سطل آشغالی به نام «فرهنگ»
#A 169
https://t.me/divanesara/668

آرمان امیری @ArmanParian -یک روایتی میان اصحاب جامعه‌شناسی متداول است که گاه گلایه می‌کنند: «فرهنگ، به سطل‌آشغال کشورهای جهان سوم بدل شده». گلایه از آنجا شروع می‌شود که کلیشه «باید کار فرهنگی کنیم» به راه‌حلی دم دستی و نسخه‌ای همیشگی در هر معظل اجتماعی بدل شده است. در واقع، آنانی که هیچ‌گونه تحلیل یا توانایی تشخیص مشکلات اجتماعی را ندارند، یا نسخه‌ای به ذهن‌شان نمی‌رسد و ای بسا، در مواردی از عهده کار بر نمی‌آیند (اگر نگوییم مشکل خودشان هستند و می‌خواهند آدرس غلط بدهند) صرفا مساله را به این سطح تقلیل می‌دهند که «باید کار فرهنگی بکنیم».

وقتی از نسخه «باید کار فرهنگی کنیم» استفاده می‌کنیم، حداقل دو ادعا را به صورت پیش‌فرض بدیهی در نظر گرفته‌ایم که لزوما درست نیستند:

نخست اینکه فرض کرده‌ایم: نسخه مطلوب، قطعا همان است که ما در نظر داریم، و اگر جامعه مطابق میل ما رفتار نمی‌کند مشکل از بی‌فرهنگی جامعه است. مثلا برخی از اسلام‌گرایان، در مورد شیوع آنچه «بدحجابی» می‌خوانند خواستار افزایش کار فرهنگی می‌شوند. گویی هرآنکس که «فرهنگ» داشته باشد حتما حجاب را انتخاب خواهد کرد. شاید این مثال کمی مورد اختلاف نظر باشد. از مثال دیگری استفاده می‌کنیم: می‌گویند «مردم ما فرهنگ استفاده از اینترنت (یا گوشی‌های هوشمند) را ندارند». گویی برای استفاده از اینترنت یا گوشی هوشمند یک ساز و کار مشخص وجود دارد که حضرات بدان دست یافته‌اند و دیگران نیز باید پی‌روی کنند.

اما موضوع اصلی این نوشته، پیش‌فرض دوم است که یک هویت مجرد و انتزاعی برای «کار فرهنگی» قايل است. اینجا وقتی کسی می‌خواهد در نقد مشکلات یا آسیب‌ها تغییری در قوانین، یا ساز و کارهای حکومتی یا اجتماعی ایجاد کند، گروهی مدعی می‌شوند: «مشکل از قوانین یا حکومت نیست، بلکه مشکل ما فرهنگی است». گویی فرهنگ یا کار فرهنگی، ابدا ربطی به قوانین، معادلات اقتصادی، جدال‌های سیاسی و یا دیگر ساز و کارهای اجتماعی ندارد؛ بلکه یک دستگاه خاصی است که دکمه‌اش را فشار می‌دهیم و بدون هیچ تغییری در ساختارها یا قوانین خود به خود شرایط را اصلاح می‌کند.

منظور ما، انکار مشکلات فرهنگی و ضرورت فرهنگ‌سازی نیست. بلکه اشاره اصلی به یک خلط مبحث در «ریشه‌یابی» و «دستور عمل» است. بدین معنا که کشف یک مشکل فرهنگی، صرفا در سطح آسیب‌شناسی و ریشه‌یابی مساله معنا دارد. اما اگر این مشکل حل نشود و یا حل آن به درازا بکشد، دیگر ایراد کار در فرهنگ نیست، در ساز و کارهای اجتماعی و سیاسی است که قادر به حل مشکل نیست.

برای مثال، همه به یاد داریم وضعیتی را که می‌گفتند «ایرانیان فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی در هنگام رانندگی را ندارند». در سطح آسیب‌شناسی هم می‌توان پذیرفت که انتقاد کاملا درستی بود. گروهی هم سعی می‌کردند با نصیحت یا تبلیغات و حتی انتقاد و ملامت مشکل را بر طرف کنند. به هر حال این مشکل برای چند دهه ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره از یک مقطعی، با چند تغییر در قوانین راهنمایی و رفتار و برخورد پلیس مساله کلا دگرگون شد و امروز اکثر رانندگان از کمربرند ایمنی استفاده می‌کنند.

پس اگر کسی در سطح «آسیب‌شناسی» یک ناهنجاری یا عامل عقب‌ماندگی را به اسم «مشکل فرهنگی» معرفی کند حرف‌اش قابل قبول است؛ اما اگر بخواهد از این آسیب‌شناسی نتیجه بگیرد که حکومت بی‌تقصیر است و مردم مسوول مشکل هستند، آنگاه نه تنها سطح «آسیب‌شناسی» و «عمل اصلاحی» را خلط کرده، بلکه می‌توان گفت نشان داده است که هیچ تصوری از مفهوم و کارکردهای حاکمیت ندارد.

در نهایت، یادآوری می‌کنیم که بجز قوانین و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نوع برخورد، ادبیات، مرام و رفتار حاکمان نیز یکی از ارکان اصلی در فرهنگ‌سازی اجتماعی هستند. به قول معروف «الناس على دین ملوكهم». پس اگر تحلیل‌گرانی از «فرهنگ علم‌ستیز» جامعه ایرانی گلایه کردند و یا گزارش‌های وزارت بهداشت نشان داد که ۸۳درصد از دانشجویان مملکت به فالگیرها اعتقاد دارند، راه حل در متوقف کردن نسخه‌های اصلاحات و توسعه سیاسی به بهانه «ضرورت مقدمات فرهنگی» نیست. بلکه بهتر است مرور کنیم چه حجمی از ادبیات علم ستیز نظیر «اقتصاد مال خر است» و یا چه فعالیت‌هایی از جانب «دولت رمالی و کف‌بینی» به سمت جامعه پرتاب شده است تا اتفاقا به ضرورت هرچه سریع‌تر اصلاحات سیاسی برای نجات فرهنگ عمومی پی ببریم!

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سپاه چقدر مردمی‌ست؟
#N 035
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سپاه چقدر مردمی‌ست؟

#N 035
https://t.me/divanesara/670

امیرعلی نصراله‌زاده @AmirA_N -مردمی که مختار در تعیین سرنوشت خویش‌اند، نهادهایی می‌طلبند که فارغ از سیاست روزگار حداقلی از «ثبات، تداوم، شفافیت، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی» به نمایش می‌گذارند. «ثبات و تداوم» گرچه به صورت کلی پسندیده‌اند، اما هرگاه کشتی‌بان را سیاستی دگر می‌آید، ناچار دچار تحول می‌شوند. اما «شفافیت، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی» سلامت نهادها را تضمین می‌کنند، تغییر و تحولات را -هر چند نامطبوع- تحمل‌پذیر، کم‌خطر، پیش‌بینی‌پذیر و جبران‌پذیر می‌کنند، و مهم‌تر از همه، بستری نظارتی فراهم می‌کنند که زمینه‌های فساد را بهتر از هر مجازاتی از بین می‌برد.

ازین حیث سپاه پاسداران چگونه نهادی‌ست؟ در بودجه سال ۹۷ کل هزینه‌های «امور دفاعی و امنیتی» حدودا معادل ۱۲میلیارد دلار اعلام شده است. اما مجموع بودجه سازمان‌های نظامی، شبه‌نظامی و امنیتی ایران بسیار بیشتر و چیزی در حدود ۲۰میلیارد دلار است. ما به التفاوت احتمالا صرف امور غیر دفاعی و غیر امنیتی می‌شود. نیمی از ۱۲میلیارد اعلام شده، یعنی حدود ۶میلیارد دلار، بودجه کلی ستاد مشترک سپاه است. در نگاه اول این رقم مخصوصا در مقایسه با هزینه‌های نظامی سایر کشورهای منطقه چندان هنگفت به نظر نمی‌رسد، اما بهتر است به جزئیات بیشتر دقت کنیم. از این ۶ میلیارد دلار، ۲.۵میلیارد دلار مرتبط با هزینه‌های نظامی ستاد مشترک سپاه و سپاه حفاظت است. ۲ میلیارد دلار نیز بدون ارائه جزئیات بیشتر به قرارگاه خاتم واگذار شده. باقی این بودجه چه می‌شود؟

در زیر-ردیف‌های این بودجه نام طرح‌هایی مانند کوثر، نسیم رحمت، ولایت، نور ربیع، شهید برونسی، شهید باقری و نور هدایت هر کدام با بودجه‌هایی هنگفت از ۴ تا ۵۰۰میلیون دلار به چشم می‌خورند ولی اثری از ماهیت‌شان نه در خود لایحه و نه در منابع دیگر وجود ندارد. به سختی می‌توان ردپاهایی جزئی از ماهیت‌ این طرح‌ها پیدا کرد. مثلا معلوم نیست طرح کوثر با بودجه‌ای ۵۰۰میلیون دلاری مختص چیست اما یکی از فرماندهان سپاه از احداث ۲۱هزار مسجد تحت این طرح خبر می‌دهد. طرح‌های نسیم رحمت، ولایت، نور ربیع، شهید برونسی، شهید باقری و نور هدایت با بودجه‌هایی معادل ۳۵، ۶۶، ۱۴۵، ۱۴، ۷۸ و ۲۰میلیون دلاری به آموزش‌های عقیدتی-سیاسی، مسابقات حفظ قرآن، اردوهای راهیان نور و همایش‌های متفاوت‌ می‌پردازند. در حالی که ستاد مرکزی راهیان نور در ردیف بودجه مجزایی به عنوان زیر مجموعه‌ای از ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح ۵میلیون دلار دیگر بودجه می‌گیرد و هزاران نهاد عقیدتی-سیاسی و تبلیغی دیگر به پمپاژ تبلیغات حکومتی مشغول‌اند.

بر این حجم آشفتگی باید نکات دیگری افزود. اولا در مقایسه با سپاه، بودجه ارتش و نیروی انتظامی چنین زیر-ردیف‌های نامعلومی ندارد. ثانیا نباید فراموش کرد که حجم زیادی از نیروی کار لازم برای «امور دفاعی و امنیتی» از خدمت اجباری و «مفتی» سربازی تأمین می‌شود. ثالثا، شاید این تصور پیش بیاید که هزینه‌های نظامی لابد باید نامعلوم باشند. در صورتی که در کشورهای دیگر مانند آمریکا هزینه ساخت یک ناو هم از طریق نمایندگان مردم به بحث عمومی گذاشته می‌شود و ما هم به زیر-ردیف‌هایی مانند تحقیق و توسعه تجهیزات دفاعی نپرداخته‌ایم.

از چرایی وجود این طرح‌ها و نتیجه‌شان بی‌اطلاعیم اما حداقل نام‌شان حتی شده با تعارف! در بودجه آمده است. مورد عجیب دیگر ردیف بودجه‌های سازمان‌های شبه نظامی بسیج است که بدون ثبت جزئیات، مجموعا ۳۰۰میلیون دلار در سال هزینه می‌کنند. اوضاع ازین هم ناگوارتر و پیچیده‌تر می‌شود، چرا که می‌توان به هزینه‌هایی فکر کرد که می‌بایست در قالب «امور امنیتی و دفاعی» نوشته می‌شدند اما مطلقا اثری از آن‌ها در بودجه وجود ندارد. در عین حال نمی‌توان آن‌ها را به سادگی در شمار جزئیات بی‌اهمیت پنداشت. کمترین تخمین‌ها از هزینه سالانه ایران در سوریه ۶میلیارد دلار است. این تخمین از آن‌جا واقعی‌تر به نظر می‌رسد که منابع محافظه‌کار برای رد تخمین‌های بزرگ‌تر به آن استناد کرده‌اند. اما هیچ ردی از هزینه حضور ایران در سوریه در هزار صفحه جداول بودجه وجود ندارد. توجه کنید که از حیث بزرگی این تخمین برابر با بودجه سالیانه خود سپاه است.

در فیلم پیوست، جواد کریمی قدوسی بر سر روحانی فریاد می‌زند که بودجه سپاه برای دفاع است و باید داده شود. روحانی در جواب گفته است: بودجه نیروهای مسلح باید از بودجه ریخت و پاش‌های عجیب و غریب گروه‌های به اصطلاح فرهنگی و تبلیغاتی جدا شود. حتی رئیس‌جمهور هم معتقد است بخش بزرگی ازین بودجه‌ها اصلا جنبه دفاعی و امنیتی ندارند. هنوز اما تکلیف هزینه‌هایی که نوشته نمی‌شوند، معلوم نشده است. دقیقا همین سطح از پنهان‌کاری و نامعلومی‌ست که به بقایی اجازه می‌دهد میلیون‌ها دلار از بودجه سپاه را با هدفی نامعلوم به آفریقا انتقال دهد.
#هنر: پرتره‌ای از یک رئیس‌جمهور
#N 036
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#هنر: پرتره‌ای از یک رئیس‌جمهور
#N 036
https://t.me/divanesara/672

ترجمه: امیرعلی نصراله‌زاده @AmirA_N

پرتره رؤسای جمهور آمریکا از اولین دوره تشکیل جمهوری به ریاست جرج واشنگتن به عنوان نوعی تاریخ‌نگاری کشیده و نگه‌داری می‌شود. بااین‌که امروزه عکاسی دیگر جایی برای نقاشی در ثبت تاریخ نگذاشته، این سنت هم‌چنان باقی مانده و از پرتره رؤسای جمهور در گالری ملی پرتره‌ها نگه‌داری می‌شود. نقاش هر پرتره متفاوت است و به سلیقه رئیس‌جمهور انتخاب می‌شود. در عمل تصاویر نهایی رسمی‌اند و ویژگی‌های کلی و یک‌سانی دارند (اینجا ببینید: https://goo.gl/eM3V3W). ازین جهت پرتره اوباما متفاوت و در نگاه اول کمی عجیب و غریب به نظر می‌رسد.

از پرتره رسمی اوباما اخیرا طی مراسمی در موزه اسمیتسونیان پرده برداری شد. اوباما در این پرتره روی صندلی پشت به زمینه‌ای از برگ‌هایی روشن و گل‌هایی پر طراوت با نگاهی جدی و حتی کمی بی‌رحمانه نشسته است. به خاطر انحنای گوشه لبانش کمی هم شوخ و شنگ به نظر می‌رسد. آرنج‌هایش روی زانوانش تکیه زده و ساعدهایش روی هم نشسته‌اند. سر آستین‌هایش نوار سفید رنگی تشکیل داده‌اند و ساعتی از زیر یکی از آستین‌ها بیرون زده است. پشت سر رئیس‌جمهور، پس‌زمینه گل‌ها و برگ‌ها مانند نقوش تابلوفرش یا کاغذ دیواری مسطح و بی‌عمقند. انگار نسبت به سوژه ثانویه به حساب می‌آیند. جای دیگر، برگ‌ها خود را زنده‌تر نشان می‌دهند. جوانه‌ای، گویی بازی‌گوشانه، خود را به تنگ‌نای بین پاها و پایه‌های صندلی کشانده است. پیچک دیگری هم به بازوی اوباما پیچیده است.

این نوع ابهام در ابعاد یکی از ویژگی‌های آثار «کیهاند وایلی»، نقاش پرتره اوباماست. به پایه‌های صندلی نگاه کنید که لابه‌لای برگ‌ها ناپدید می‌شوند. انگار صندلی بر بستری خاکی نشسته ولی کفش‌های اوباما معلق مانده‌اند. وجود صندلی در پرتره ابهامی سرگیجه‌آور خلق می‌کند: پایه‌های پشتی، پشتِ پایه‌های جلویی، پشتِ پاهای اوباما معمایی فضایی می‌سازند. چنین ترکیبی سوالاتی می‌آفریند که به یک اندازه به رئیس‌جمهور و نقاش مربوط می‌شود. رئالیسمی سرخوشانه می‌بینیم یا رویایی هذیان‌گونه؟ نقاشی و سوژه‌اش لغزشی ناگهانی‌اند یا نوید ثباتی جدید می‌دهند؟ تردیدی خاموش بر آثار وایلی (اینجا ببینید: https://goo.gl/xi2Z3n) سایه افکنده است: معلوم نیست نقش‌های او از ورود سیاهان به بازی قدرت در غرب طعنه‌آمیزاند یا امیدوارانه آینده‌ای واقعی نشان می‌دهند.

اوباما انتخاب وایلی برای کشیدن پرتره‌اش را چنین توضیح داد: «چیزی که همواره پس از دیدن آثار وایلی مرا متأثر می‌کرد، به چالش کشیده شدن نگرش‌های مرسوم به قدرت و امتیاز بود». بسیاری از جنجال‌های دوران اوباما هم مربوط به ماهیت قدرتش و نحوه استفاده‌اش از آن بود. علاقه «تانهیسی کوتس»، نویسنده آمریکایی، به اوباما بیشتر به قدرت سمبولیک او در الهام‌بخشی و مأیوس‌سازی مربوط می‌شد. در مقابل، «کرنل وست»، منتقد و روشن‌فکر آمریکایی، اوباما را به خاطر تناقضی آزاردهنده سرزنش می‌کرد: استفاده هر چند محدود او از سیاست‌های جنگی مرسوم در آمریکا مانع از آن شد که بتواند تغییراتی بنیادین ایجاد کند، درحالی‌که چهره و نامش تفاوتی معنادار با سنت آمریکایی داشت.

شاید استعداد خاص اوباما در واقع توان منحصر به فرد او در ایجاد فضایی بود که در آن انتظاراتی تازه متولد شده و در دل تاریخ شکوفه دادند. گل‌های پرتره نشانه‌ای از گذشته شخصی و اجدادی هستند: نیلوفرهای آبی از کنیا و گل‌های یاسمن و داوودی از هاوایی و شیکاگو. سرک کشیدن گاه و بی‌گاه گل‌ها از عمق تابلو به بیرون می‌تواند اشاره‌ای به سرگذشت بی‌همتای اوباما در رسیدن به قدرت باشد. گویی در عین این‌که متمایزترین فرد جای‌گاهش بود، نیمی از شخصیتش ناشناخته باقی ماند.

در پرتره وایلی چهره اوباما حتی با وجود نیش‌خندی کوچک سرتاسر جذبه است. به عنوان رهبر جهان آزاد کشیده شده اما می‌تواند به سادگی رفیقی بعد از یک روز خسته کننده باشد. کراوات ندارد و فیگوری جدی نگرفته است. در مقام رئیس‌جمهور، استثنایی اما درک‌شدنی بود، کناره‌گیر اما صمیمی. در مواجهه با سوریه واقع‌بینی‌اش مانند «باب گیتس» گل می‌کرد و نوبت لیبی که می‌رسید مانند «کالین پاول» و «کاندولیزا رایس» مدافع دخالت می‌شد. انگار هم ستاره سینما و هم پروفسوری روشن‌فکر است. حضوری رادیکال داشت درحالی‌که می‌توانست همدل و همدمی مناسب باشد.

جای شگفتی دارد اگر تعادلی که در پرتره به خوبی به تصویر کشیده شده، در قضاوت تاریخی نیز پابرجا بماند. تاریخ رأی خود را در بلندمدت صادر می‌کند. تنها یکی از این نگاه‌ها ماندگار خواهد شد.

منبع: نیویورکر (https://goo.gl/buPsi4)
سرنوشت نجفی و تلنگری دوباره به بنیان‌های اصلاح‌طلبی
#A 170
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.