Forwarded from قلمانداز (مسعود راستیپور)
صفت فاعلی نقلی.pdf
222.4 KB
صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع
به یاد دکتر محمود مدبّری
چندی پیش خبر درگذشت دکتر محمود مدبّری، پژوهشگر پرتلاش و کمادّعای زبان و ادب فارسی، به گوشمان رسید و مایۀ افسوس بسیار شد. نگارنده از تألیفها و تصحیحهای ایشان بهرۀ بسیار بردهاست و اگرچه هیچ گاه با ایشان ملاقاتی نداشته، خود را از دوستداران ایشان میداند. چند سال پیش جشننامهای برای ایشان تهیه شد و نگارنده نیز، به لطف آقای منوچهر فروزنده فرد، مقالهای به ایشان تقدیم کرد. از آنجا که این جشننامه هیچ گاه به انتشار کاغذی نرسید، فرصت آن فراهم بود تا نوشتۀ خود را بازبینی کنم و آن را اصلاح کنم. اینک صورت اصلاحشدۀ آن نوشته را به یاد آن استاد درگذشته تقدیم میکنم.
نام و یادش گرامی باد.
به یاد دکتر محمود مدبّری
چندی پیش خبر درگذشت دکتر محمود مدبّری، پژوهشگر پرتلاش و کمادّعای زبان و ادب فارسی، به گوشمان رسید و مایۀ افسوس بسیار شد. نگارنده از تألیفها و تصحیحهای ایشان بهرۀ بسیار بردهاست و اگرچه هیچ گاه با ایشان ملاقاتی نداشته، خود را از دوستداران ایشان میداند. چند سال پیش جشننامهای برای ایشان تهیه شد و نگارنده نیز، به لطف آقای منوچهر فروزنده فرد، مقالهای به ایشان تقدیم کرد. از آنجا که این جشننامه هیچ گاه به انتشار کاغذی نرسید، فرصت آن فراهم بود تا نوشتۀ خود را بازبینی کنم و آن را اصلاح کنم. اینک صورت اصلاحشدۀ آن نوشته را به یاد آن استاد درگذشته تقدیم میکنم.
نام و یادش گرامی باد.
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد در زبان یونانی دو مبحث مشکل و از وجهی متصل به هم وجود دارد تحت عناوین «وجه وصفی» و «باب ناگذر». این دو مبحث در کتاب آموزش زبان یونانی باستان؛ ترجمه و تألیف: ژانت بلیک و ایمان شفیعبیک؛ نشر سینا؛ ١٣٩۵ به صورت بسیار اجمالی و مبهم آمده…
بوده (= باشنده)
آن است از خبرهای دیهها، کمی برخوانیم بر تو، از آن است برجایبوده و هست نیستشده (ترجمۀ: ذلكَ من أنبَاءِ القُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْكَ مِنهَا قَائِمٌ وَ حَصِیدٌ).
(ترجمۀ تفسیر طبری، ۳: ۷۲۳ /ح۴)
ملکا عاشق جمال توئیم
منتظربودۀ جلال توئیم
(سنائی غزنوی، ۱۳۶۰: ۱۱۰)
رخسار تو زیر زلف مشکین
صبحی است مقیمبودۀ شام
(جهانملک خاتون، ۱۳۷۴: ۳۲۷)
شده (=شونده)، آمده (=آینده)
غرق میشود در آب و بیرون میآید اینت شگفت
که آن است هم به آب فروشده و هم برسر-آبآمده (ترجمۀ: لَهُ مِنْ رَاسِبٍ طَافٍ)
(مقامات حریری، ۱۳۶۵: ۲/ ۳۰۰)
[...]
شواهد یادشده نشان میدهد که کاربرد صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع از روزگاری دور در زبان فارسی رواج داشتهاست. اما رایجترینِ اینگونه صفتها دو صفتِ «بایسته» و «شایسته»
(و مشتقاتِ آنها) هستند که نشان میدهند کاربرد صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع، در ناخودآگاه اهل زبان، بیش از آنچه گفتیم طبیعی و رایج بودهاست.
صفت فاعلی نقلی
https://t.me/QalamAndaz/62
نویسنده مسعود راستیپور
بین این صفت فاعلی نقلی فارسی و آن وجه وصفی ناگذر یونانی ارتباط جالب توجهی وجود دارد که شگفتانه طرح هر دو با همزمانی تصادفی همراه شد.
آن است از خبرهای دیهها، کمی برخوانیم بر تو، از آن است برجایبوده و هست نیستشده (ترجمۀ: ذلكَ من أنبَاءِ القُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْكَ مِنهَا قَائِمٌ وَ حَصِیدٌ).
(ترجمۀ تفسیر طبری، ۳: ۷۲۳ /ح۴)
ملکا عاشق جمال توئیم
منتظربودۀ جلال توئیم
(سنائی غزنوی، ۱۳۶۰: ۱۱۰)
رخسار تو زیر زلف مشکین
صبحی است مقیمبودۀ شام
(جهانملک خاتون، ۱۳۷۴: ۳۲۷)
شده (=شونده)، آمده (=آینده)
غرق میشود در آب و بیرون میآید اینت شگفت
که آن است هم به آب فروشده و هم برسر-آبآمده (ترجمۀ: لَهُ مِنْ رَاسِبٍ طَافٍ)
(مقامات حریری، ۱۳۶۵: ۲/ ۳۰۰)
[...]
شواهد یادشده نشان میدهد که کاربرد صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع از روزگاری دور در زبان فارسی رواج داشتهاست. اما رایجترینِ اینگونه صفتها دو صفتِ «بایسته» و «شایسته»
(و مشتقاتِ آنها) هستند که نشان میدهند کاربرد صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع، در ناخودآگاه اهل زبان، بیش از آنچه گفتیم طبیعی و رایج بودهاست.
صفت فاعلی نقلی
https://t.me/QalamAndaz/62
نویسنده مسعود راستیپور
بین این صفت فاعلی نقلی فارسی و آن وجه وصفی ناگذر یونانی ارتباط جالب توجهی وجود دارد که شگفتانه طرح هر دو با همزمانی تصادفی همراه شد.
Telegram
قلمانداز
صفت فاعلی نقلی بهعنوان صفت فاعلی مضارع
به یاد دکتر محمود مدبّری
چندی پیش خبر درگذشت دکتر محمود مدبّری، پژوهشگر پرتلاش و کمادّعای زبان و ادب فارسی، به گوشمان رسید و مایۀ افسوس بسیار شد. نگارنده از تألیفها و تصحیحهای ایشان بهرۀ بسیار بردهاست و اگرچه هیچ…
به یاد دکتر محمود مدبّری
چندی پیش خبر درگذشت دکتر محمود مدبّری، پژوهشگر پرتلاش و کمادّعای زبان و ادب فارسی، به گوشمان رسید و مایۀ افسوس بسیار شد. نگارنده از تألیفها و تصحیحهای ایشان بهرۀ بسیار بردهاست و اگرچه هیچ…
Forwarded from مدرسه (علی نجات غلامی)
برایم جالب شد جناب محدثی این خبر فوری
دارم با خودم فکر میکنم که «نظام انتظاراتِ» این جماعت از علمی مثل جامعهشناسی چیست؟ اینکه مثلاً یوسف اباذری در تویتی از حجم عظیم جمعیت اظهار شگفتی کند؟! یا شما طی مقایسهای آماری این مراسم را با مراسمات مشابه مقایسه کنید و بگویید ای ول نمودارش رو به فزونی بود؟! یا الان دقیقاً از مصطفی ملکیان که اصلاً جامعهشناس نیست بلکه فیلسوف فرهنگ و اخلاق است چه انتظاری دارند؟ که مثلاً چه بگوید؟ اینکه آن گفتار عادتوارهی تبلیغاتیِ رسانهای را اهل فکر مکرر سازند؟ چه درکی از علم خاصه علوم انسانی میتواند چنین توقعی ایجاد کند؟
این نزول سطح انتظار، ناشی از انزوای هولناک رسانهی جمهوری اسلامی از محافل علمی بوده است. این دیگر اصلاً سنخی کار رسانهای سیاستمدارانه نیست، بلکه واقعاً بازنمایِ یک انتظار جدی است. واقعاً سازندگان این برنامه تصور کردهاند که کار دانشمند جز این نیست! این نگاه تکنسینیستی به علم انسانی همانگونهای است که به علوم فنی مهندسی دارند. اینکه مهندس موشک بسازد و جامعهشناس هم هورا بکشد! همین!
به نظر من مسئلهی مهمی اینجا هست. چرا در قرن جدید خاصه در جوامع بلوک شرقی، این توهم ایجاد شد که قدرت میتواند علم خلق کند بیآنکه خودش عالم باشد؟
من راستش مهمترین انگیزهام برای مطالعه پدیدارشناسیِ هوسرل این بود که آخرین کسی بود که تمامقد و شجاعانه در مقابل هرگونه زیردستسازیِ علم نسبت به سیاست مقاومت کرد.
به هر حال تفهیم این حقیقت به سازندگان این برنامه که هر کدام از آن چهرهها جهانی است که میتواند نظامی فکری داشته باشد که تمامی باورها و ارزشهای از پیشپذیرفتهی آنها را به پرسش بکشد و در معرض نقادی قرار دهد و هدف خلقت از حضور چنین کسانی زدن نظام باورها بر سنگ محکشان با گفتوگوی آزادانه است، دیگر کاری نشد است. اما دست کم خود ما نباید فراموش کنیم که هیچ قدرتی در کهکشان راه شیری و فراسوی آن، نمیتواند به صرف قدرت علم بسازد. اگر بنا به فرض خدا دارای قدرت مطلق است همزمان دارای علم مطلق نیز هست و علماش ناشی از قدرتاش نیست، بلکه برعکس این قدرت اوست که ذیل علم اوست.
در خود جهانبینیِ تشیع، نکته در این است که اصل دعویِ علی ابن ابی طالب بر خلافت به خاطر علم بالاترِ اوست، نه نسبت فامیلی که بقیه هم داشتند پس بنا به گزارش خود تشیع مصالح سیاسی را باور نداشت چون اعلمیت برای وی ذیل سیاست قرار نمیگرفت. انتقاد به جای مصطفی ملکیان از اینکه آقای رئیسی علم بالاتر ندارد و در جایگاه بالای سیاسی ایستاده است، در دل همین نظامجهانیبینی، اتفاقاً معنادار بود و در اصل دعای خیر بود رئیسی را و خلق را.
علینجات غلامی
دارم با خودم فکر میکنم که «نظام انتظاراتِ» این جماعت از علمی مثل جامعهشناسی چیست؟ اینکه مثلاً یوسف اباذری در تویتی از حجم عظیم جمعیت اظهار شگفتی کند؟! یا شما طی مقایسهای آماری این مراسم را با مراسمات مشابه مقایسه کنید و بگویید ای ول نمودارش رو به فزونی بود؟! یا الان دقیقاً از مصطفی ملکیان که اصلاً جامعهشناس نیست بلکه فیلسوف فرهنگ و اخلاق است چه انتظاری دارند؟ که مثلاً چه بگوید؟ اینکه آن گفتار عادتوارهی تبلیغاتیِ رسانهای را اهل فکر مکرر سازند؟ چه درکی از علم خاصه علوم انسانی میتواند چنین توقعی ایجاد کند؟
این نزول سطح انتظار، ناشی از انزوای هولناک رسانهی جمهوری اسلامی از محافل علمی بوده است. این دیگر اصلاً سنخی کار رسانهای سیاستمدارانه نیست، بلکه واقعاً بازنمایِ یک انتظار جدی است. واقعاً سازندگان این برنامه تصور کردهاند که کار دانشمند جز این نیست! این نگاه تکنسینیستی به علم انسانی همانگونهای است که به علوم فنی مهندسی دارند. اینکه مهندس موشک بسازد و جامعهشناس هم هورا بکشد! همین!
به نظر من مسئلهی مهمی اینجا هست. چرا در قرن جدید خاصه در جوامع بلوک شرقی، این توهم ایجاد شد که قدرت میتواند علم خلق کند بیآنکه خودش عالم باشد؟
من راستش مهمترین انگیزهام برای مطالعه پدیدارشناسیِ هوسرل این بود که آخرین کسی بود که تمامقد و شجاعانه در مقابل هرگونه زیردستسازیِ علم نسبت به سیاست مقاومت کرد.
به هر حال تفهیم این حقیقت به سازندگان این برنامه که هر کدام از آن چهرهها جهانی است که میتواند نظامی فکری داشته باشد که تمامی باورها و ارزشهای از پیشپذیرفتهی آنها را به پرسش بکشد و در معرض نقادی قرار دهد و هدف خلقت از حضور چنین کسانی زدن نظام باورها بر سنگ محکشان با گفتوگوی آزادانه است، دیگر کاری نشد است. اما دست کم خود ما نباید فراموش کنیم که هیچ قدرتی در کهکشان راه شیری و فراسوی آن، نمیتواند به صرف قدرت علم بسازد. اگر بنا به فرض خدا دارای قدرت مطلق است همزمان دارای علم مطلق نیز هست و علماش ناشی از قدرتاش نیست، بلکه برعکس این قدرت اوست که ذیل علم اوست.
در خود جهانبینیِ تشیع، نکته در این است که اصل دعویِ علی ابن ابی طالب بر خلافت به خاطر علم بالاترِ اوست، نه نسبت فامیلی که بقیه هم داشتند پس بنا به گزارش خود تشیع مصالح سیاسی را باور نداشت چون اعلمیت برای وی ذیل سیاست قرار نمیگرفت. انتقاد به جای مصطفی ملکیان از اینکه آقای رئیسی علم بالاتر ندارد و در جایگاه بالای سیاسی ایستاده است، در دل همین نظامجهانیبینی، اتفاقاً معنادار بود و در اصل دعای خیر بود رئیسی را و خلق را.
علینجات غلامی
تجربهٔ تفکر
برایم جالب شد جناب محدثی این خبر فوری دارم با خودم فکر میکنم که «نظام انتظاراتِ» این جماعت از علمی مثل جامعهشناسی چیست؟ اینکه مثلاً یوسف اباذری در تویتی از حجم عظیم جمعیت اظهار شگفتی کند؟! یا شما طی مقایسهای آماری این مراسم را با مراسمات مشابه مقایسه کنید…
این ديگه چه احمقیه!
بحث سکوت قشر روشنفکر دینستیز (اعم از بهاصطلاح فیلسوف که معلوم نیست دقیقا چگونه جانوری است تا بهاصطلاح متخصصان هر حوزه خاص از علوم انسانی) نسبت به پدیدارهایی که دیدنشان را خوش ندارد (یا چشم دیدنش را ندارد) مثل راهپیمایی اربعین یا مراسم مذهبی سالیانه محرم و غیره تا همین تشییع جنازههای میلیونی شخصیتهای کشوری و حتی نظامی و واکنشش به فلان اتفاق در پادشاهی موروثی مطلقه عربستان یا برنده شدن فلان «سوژه جنسی» در فلان جشنواره یا تشییع جنازه امثال مرحوم مرتضی پاشایی یکی از رسواترین مظاهر ورشکستگی و سیاستزدگی قشر روشنفکر در ایران و شاید خاورمیانه است.
بحث سکوت قشر روشنفکر دینستیز (اعم از بهاصطلاح فیلسوف که معلوم نیست دقیقا چگونه جانوری است تا بهاصطلاح متخصصان هر حوزه خاص از علوم انسانی) نسبت به پدیدارهایی که دیدنشان را خوش ندارد (یا چشم دیدنش را ندارد) مثل راهپیمایی اربعین یا مراسم مذهبی سالیانه محرم و غیره تا همین تشییع جنازههای میلیونی شخصیتهای کشوری و حتی نظامی و واکنشش به فلان اتفاق در پادشاهی موروثی مطلقه عربستان یا برنده شدن فلان «سوژه جنسی» در فلان جشنواره یا تشییع جنازه امثال مرحوم مرتضی پاشایی یکی از رسواترین مظاهر ورشکستگی و سیاستزدگی قشر روشنفکر در ایران و شاید خاورمیانه است.
تجربهٔ تفکر
به نام خدا اخیراً یکی ترجمۀ بسیار جالب و خوب از بوطیقای ارسطو خریده ام کار غلامرضا اصفهانی بر پایۀ Aristotle: On Poetics; Translated by Seth Benardete and Michael Davis; With an introduction by Michael Davis; St. Augustine's Press; 2002 متن انگلیسی این ترجمه…
به نام خداوند جان و خرد
پیشتر در این متن
https://t.me/denkerfahr/8741
ضمن معرفی اجمالی ترجمه نسبةً خوب و لفظی بوطیقای ارسطو به قلم غلامرضا اصفهانی نقدی کوتاه از آن کرده بودم.
امروز نقدی دیگر. در انگلیسی نوعی مصدر و نیز نوعی اسم فاعل با پسوند ing ساخته میشود پس imitating و acting را بدون شاهدی دیگری هم میشود هم تقلید و تقلیدکننده و هم عمل و عملکننده ترجمه کرد و این مراد اصلی نویسنده یا متن مرجع اصلی است که تعیین میکند کدام یک درست است.
مترجم، آقای اصفهانی، در دو عبارت نزدیک به هم و در سیاقی یکسان یک بار این اسم ingدار را مصدر و یک بار به نوعی اسم فاعل ترجمه کرده است اما در متن ارسطو هر دو به معنی دقیق، «وجه وصفی فاعلی» (مثل گویان و پرسان و روان) اند:
Poetica, 1448a 23-24: ἢ πάντας ὡς πράττοντας καὶ ἐνεργοῦντας τοὺς μιμουμένους.
Benardete-Davis: or else to imitate with all those imitating acting [prattontas] and being in action [energountas]
ترجمۀ غلامرضا اصفهانی: یا اینکه بهواسطۀ همۀ آن چیزهایی تقلید شود که از عمل کردن [پراتّونتاس] و در عمل بودن [اِنِرگونتاس] تقلید میکنند
ترجمه لفظیتر:
یا نیز تقلید با همۀ این اجراکنندگان تقلیدگر (یا تقلیدکرده) و باشندگان در فعل.
انئرگون (ἐνεργων) را میتوان «درحالکار» (کارکنان) یا «دستدرکار» هم ترجمه کرده.
Poetica, 1448a 27-28: τῇ δὲ Ἀριστοφάνει, πράττοντας γὰρ μιμοῦνται καὶ δρῶντας ἄμφω.
he would be the same as Aristophanes, for both imitate those acting [prattontas] and doing [drontas]
ترجمۀ غلامرضا اصفهانی: از این حیث شبیه آریستوفانس است زیرا هر دو از کسانی تقلید میکنند که در حال عمل کردن [پراتونتاس] و در حال انجام دادن اند [درونتاس].
نیز میشد گفت: که عملکنان و اجراگران اند.
پیشتر در این متن
https://t.me/denkerfahr/8741
ضمن معرفی اجمالی ترجمه نسبةً خوب و لفظی بوطیقای ارسطو به قلم غلامرضا اصفهانی نقدی کوتاه از آن کرده بودم.
امروز نقدی دیگر. در انگلیسی نوعی مصدر و نیز نوعی اسم فاعل با پسوند ing ساخته میشود پس imitating و acting را بدون شاهدی دیگری هم میشود هم تقلید و تقلیدکننده و هم عمل و عملکننده ترجمه کرد و این مراد اصلی نویسنده یا متن مرجع اصلی است که تعیین میکند کدام یک درست است.
مترجم، آقای اصفهانی، در دو عبارت نزدیک به هم و در سیاقی یکسان یک بار این اسم ingدار را مصدر و یک بار به نوعی اسم فاعل ترجمه کرده است اما در متن ارسطو هر دو به معنی دقیق، «وجه وصفی فاعلی» (مثل گویان و پرسان و روان) اند:
Poetica, 1448a 23-24: ἢ πάντας ὡς πράττοντας καὶ ἐνεργοῦντας τοὺς μιμουμένους.
Benardete-Davis: or else to imitate with all those imitating acting [prattontas] and being in action [energountas]
ترجمۀ غلامرضا اصفهانی: یا اینکه بهواسطۀ همۀ آن چیزهایی تقلید شود که از عمل کردن [پراتّونتاس] و در عمل بودن [اِنِرگونتاس] تقلید میکنند
ترجمه لفظیتر:
یا نیز تقلید با همۀ این اجراکنندگان تقلیدگر (یا تقلیدکرده) و باشندگان در فعل.
انئرگون (ἐνεργων) را میتوان «درحالکار» (کارکنان) یا «دستدرکار» هم ترجمه کرده.
Poetica, 1448a 27-28: τῇ δὲ Ἀριστοφάνει, πράττοντας γὰρ μιμοῦνται καὶ δρῶντας ἄμφω.
he would be the same as Aristophanes, for both imitate those acting [prattontas] and doing [drontas]
ترجمۀ غلامرضا اصفهانی: از این حیث شبیه آریستوفانس است زیرا هر دو از کسانی تقلید میکنند که در حال عمل کردن [پراتونتاس] و در حال انجام دادن اند [درونتاس].
نیز میشد گفت: که عملکنان و اجراگران اند.
Telegram
تجربهٔ تفکر
به نام خدا
اخیراً یکی ترجمۀ بسیار جالب و خوب از بوطیقای ارسطو خریده ام کار غلامرضا اصفهانی بر پایۀ
Aristotle: On Poetics; Translated by Seth Benardete and Michael Davis; With an introduction by Michael Davis; St. Augustine's Press; 2002
متن انگلیسی این ترجمه…
اخیراً یکی ترجمۀ بسیار جالب و خوب از بوطیقای ارسطو خریده ام کار غلامرضا اصفهانی بر پایۀ
Aristotle: On Poetics; Translated by Seth Benardete and Michael Davis; With an introduction by Michael Davis; St. Augustine's Press; 2002
متن انگلیسی این ترجمه…
به نام خداوند جان و خرد
ریشهشناسی پرسونا/ پرسُنا
واژۀ persona (با هجای کشیدۀ پایانی) در زبان لاتینی به معنی «صورتک» و اختصاصاً صورتک بازیگران نمایش بوده است. ریشهشناسی این واژه و بالتبع person در زبانهای اروپایی چندان روشن نیست. مثلاً در
Etymological Dictionary of Latin and the other Italic Languages; Michiel de Vaan; Brill; 2008
دربارهاش چیزی گفته نشده است. در ویکسیونری بدون ارجاع دقیق، سه احتمال برای ریشهشناسی آن داده شده:
١) از اتروسکی φersu (فِرسو، نقاب شخصیت انسانی)
٢) مأخوذ از πρόσωπον (پرُسوپُن): لفظاً پیش چشم (ὤψ: اوپس) که اولاً و مشخصاً به معنی چهره است (در ایلیاد، سرود ۷، مصرع ۲۱۲ و ۱۸: ۲۴ و ۴۱۴ و ۱۹: ۲۸۵ به این معنی و به صورت προσωπεῖον: صورتک که بسیار کمکاربردتر است، مثلاً در بوطیقای ارسطو، ۱۴۴۹ آ ۳۶ و ب ۴) که در واژهنامۀ ریشهشناسی یونانی Beekes-van Beek، ص۱۲۴۰ به آن اشاره نشده
۳) که گویا از بقیه ضعیفتر است مأخوذ از فعل personōی لاتینی: پژواک دادن.
دربارۀ ریشۀ اتروسکی، Eric P. Hamp در مقالۀ Etruscan φersu (مجلۀ Glotta؛ ش۵۳ (۳-۴)، پاییز ١٩٧۵) گفته است:
On the above reasoning, φersu would come quite regularly from πρόσωπα, and although we have only φersu directly attested the Etruscan antecedent of persōna would be indirectly confirmed by a name such as Enuna > Οἰνώνα.
«بر اساس استدلال بالا، φersu کاملاً قاعدهمند از πρόσωπα ریشه میگیرد و اگرچه ما فقط φersu را داریم که مستقیم در اتروسکی ثبت شده باشد persōnaی متقدم، غیرمستقیم با نامی مانند Enuna از Οἰνώνα تثبیت خواهد شد.»
در زیر نمونههای کابرد persona به معنی صورتک، در عبارات زبانزد و مثلهای لاتینی را طبق منبع زیر ترجمه کرده ام:
THE ROUTLEDGE DICTIONARY OF LATIN QUOTATIONS (The Illiterati’s Guide to Latin Maxims, Mottoes, Proverbs, and Sayings); Jon R. Stone; ROUTLEDGE; 2005.
1) hæredis fletus sub persona risus est:
the weeping of an heir is laughter under a mask (i.e., in disguise) (Publilius Syrus)
گریۀ وارث، خندۀ زیر صورتک است (یعنی در لباس مبدل) (پوبلیوس سوری [۸۵- ۴۳ پیشامیلاد])
2) nemo (enim) potest personam diu ferre fictam:
no one can wear a mask for very long (Seneca)
هیچ کس (همانا) نمیتواند صورتکی را طولانی حمل کند که ساختگی است (سنکا)
3) personæ mutæ:
صورتکهای خاموش
silent characters in a play
شخصیتهای ساکت در یک نمایشنامه
4) hanc personam induisti, agenda est:
you have assumed this part, and you must act it out (Seneca)
حال که این صورتک را زدهای، اجرایش کن!
5) personam tragicam forte vulpes viderat. O quanta species, inquit, cerebrum non habet!:
a fox happened to see a tragic actor’s mask. How beautiful, he said, but it has no brains! (Phædrus)
صورتکی تراژدیک را اتفاقی روباهی دید، گفت: آه چه چشمگیر! [لیکن] مغزی ندارد. ([گایوس یولیوس] فائدروس [۱۵ ق.م.- ۵۰ م.])
6) reddere personæ scit convenientia cuique:
he knows how to assign to each character what it is proper and becoming to each person (Horace, said of a playwright)
او علم اختصاص صورتک را دارد تا بر هر یک [از شخصیتها] مناسب باشد (هُراس، دربارۀ یکی از نمایشنامهنویسان)
ریشهشناسی پرسونا/ پرسُنا
واژۀ persona (با هجای کشیدۀ پایانی) در زبان لاتینی به معنی «صورتک» و اختصاصاً صورتک بازیگران نمایش بوده است. ریشهشناسی این واژه و بالتبع person در زبانهای اروپایی چندان روشن نیست. مثلاً در
Etymological Dictionary of Latin and the other Italic Languages; Michiel de Vaan; Brill; 2008
دربارهاش چیزی گفته نشده است. در ویکسیونری بدون ارجاع دقیق، سه احتمال برای ریشهشناسی آن داده شده:
١) از اتروسکی φersu (فِرسو، نقاب شخصیت انسانی)
٢) مأخوذ از πρόσωπον (پرُسوپُن): لفظاً پیش چشم (ὤψ: اوپس) که اولاً و مشخصاً به معنی چهره است (در ایلیاد، سرود ۷، مصرع ۲۱۲ و ۱۸: ۲۴ و ۴۱۴ و ۱۹: ۲۸۵ به این معنی و به صورت προσωπεῖον: صورتک که بسیار کمکاربردتر است، مثلاً در بوطیقای ارسطو، ۱۴۴۹ آ ۳۶ و ب ۴) که در واژهنامۀ ریشهشناسی یونانی Beekes-van Beek، ص۱۲۴۰ به آن اشاره نشده
۳) که گویا از بقیه ضعیفتر است مأخوذ از فعل personōی لاتینی: پژواک دادن.
دربارۀ ریشۀ اتروسکی، Eric P. Hamp در مقالۀ Etruscan φersu (مجلۀ Glotta؛ ش۵۳ (۳-۴)، پاییز ١٩٧۵) گفته است:
On the above reasoning, φersu would come quite regularly from πρόσωπα, and although we have only φersu directly attested the Etruscan antecedent of persōna would be indirectly confirmed by a name such as Enuna > Οἰνώνα.
«بر اساس استدلال بالا، φersu کاملاً قاعدهمند از πρόσωπα ریشه میگیرد و اگرچه ما فقط φersu را داریم که مستقیم در اتروسکی ثبت شده باشد persōnaی متقدم، غیرمستقیم با نامی مانند Enuna از Οἰνώνα تثبیت خواهد شد.»
در زیر نمونههای کابرد persona به معنی صورتک، در عبارات زبانزد و مثلهای لاتینی را طبق منبع زیر ترجمه کرده ام:
THE ROUTLEDGE DICTIONARY OF LATIN QUOTATIONS (The Illiterati’s Guide to Latin Maxims, Mottoes, Proverbs, and Sayings); Jon R. Stone; ROUTLEDGE; 2005.
1) hæredis fletus sub persona risus est:
the weeping of an heir is laughter under a mask (i.e., in disguise) (Publilius Syrus)
گریۀ وارث، خندۀ زیر صورتک است (یعنی در لباس مبدل) (پوبلیوس سوری [۸۵- ۴۳ پیشامیلاد])
2) nemo (enim) potest personam diu ferre fictam:
no one can wear a mask for very long (Seneca)
هیچ کس (همانا) نمیتواند صورتکی را طولانی حمل کند که ساختگی است (سنکا)
3) personæ mutæ:
صورتکهای خاموش
silent characters in a play
شخصیتهای ساکت در یک نمایشنامه
4) hanc personam induisti, agenda est:
you have assumed this part, and you must act it out (Seneca)
حال که این صورتک را زدهای، اجرایش کن!
5) personam tragicam forte vulpes viderat. O quanta species, inquit, cerebrum non habet!:
a fox happened to see a tragic actor’s mask. How beautiful, he said, but it has no brains! (Phædrus)
صورتکی تراژدیک را اتفاقی روباهی دید، گفت: آه چه چشمگیر! [لیکن] مغزی ندارد. ([گایوس یولیوس] فائدروس [۱۵ ق.م.- ۵۰ م.])
6) reddere personæ scit convenientia cuique:
he knows how to assign to each character what it is proper and becoming to each person (Horace, said of a playwright)
او علم اختصاص صورتک را دارد تا بر هر یک [از شخصیتها] مناسب باشد (هُراس، دربارۀ یکی از نمایشنامهنویسان)
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد عناصر فلسفۀ حق، ترجمۀ مهبد ایرانیطلب، آخر بخش افزودۀ بند ١۵١ متن آلمانی: Der Mensch stirbt auch aus Gewohnheit, das heißt, wenn er sich ganz im Leben eingewohnt hat, geistig und physisch stumpf geworden und der Gegensatz von subjektivem…
به نام خدا
چندی پیش اتفاقی به سطوری از تراژدی #هملت برخوردم که موضوعش #عادت بود.
گمان کنم ترجمۀ آقای ادیبسلطانی از آن خالی از اشکال نباشد:
Act III, Scene 4/ 163-172
That monster, custom, who all sense doth eat,
Of habits devil, is angel yet in this,
That to the use of actions fair and good
He likewise gives a frock or livery,
That aptly is put on. Refrain to-night; 165
And that shall lend a kind of easiness
To the next abstinence: the next more easy;
For use almost can change the stamp of nature,
And exorcise the devil or throw him out
With wondrous potency.
آن هیولا، آیین، که هرگونه حس تشخیص را میخورد
در فتاد [مورد] خویهای اهریمنی، با اینهمه فرشته است در این امر،
که با بکارگرفت عادتمندانۀ کنشهای پسندیده و نیک
به سانی همانند پوشش و ردایی اونیفروم* فرامیدهد
که به آمادگی پوشیده میشود. خودداری کنید امشب،
و این میباید گونهای آسانی وام دهد
به خویشتنداری سپسین، سپسین باز آسانتر خواهد شد
زیرا کاربرد عادتمندانه کمابیش میتواند مهر طبیعت/ ویژگیهای ذاتی را دگرگون سازد
و یا اهریمن را جای دهد یا او را به دور افگند
با نیرویی معجزهآسا.
*) با توجه به اینکه در متن انگلیسی صرفاً گفته شده: frock or livery آیا «اونیفورم» اینجا نباید داخل دوکمان میآمد؟
به گمان من در این متن custom به معنی عادت (شاید عرفوعادت) به کار رفته است.
جاهای دیگر کاربرد custom:
Act I, Scene 2/ 78
Nor customary suits of solemn black,
نه جامههای آیینمند سیاه فخیم
Act I, Scene 2/ 133-134
How weary, stale, flat, and unprofitable
Seem to me all the uses of this world.
چه فرساینده، بیات، بیمزه و ناسودمند
مینمایند نزد من همه آیین-کاربردهای این جهان!
uses: usages, customs, and employment.
Act I, Scene 4/ 12_16
Is it a custom?
And to the manner born, — it is a custom
More honour’d in the breach than the observance.
آیا یک آیین است؟
آری به مریم سوگند آیین است.
ولی به رای من، هرچند که بدنی اینجایم
و در این شیوه زاده شده ام، این آیینی است
که در شکستن آن بیشتر برزشمند داشته میشود تا در پاسداشت آن.
Act I, Scene 5/ 59-62
Sleeping within mine orchard,
My custom always of the afternoon,
Upon my secure hour thy uncle stole,
همچنانکه در درون بوستان خود خفته بودم
که آیینم بود همواره در پس-از-نیمروز،
در ساعت واهلش من، عمویت دزدکی به درون آمد
Act II, Scene 2/ 296-297
lost all my mirth, forgone
all custom of exercises;
هرگونه شادی خود را از دست نهادهام، هرگونه آیین ورزشوسرگرمی را کنار گذاشتهام
Act III, Scene 4/ 36-38
If it be made of penetrable stuff,
If damned custom have not brass’d it so
That it is proof and bulwark against sense.
اگر [دلتان] از مایهای احساسپذیر ساخته شده باشد،
اگر آیین گجسته آن را چندان با آلیاژ برنج سخت نگردانيده باشد،
که سلاحی نفوذناپذیر باشد و دژی باشد به آخشیج احساسوعاطفه.
Act IV, Scene 5/ 104
The rabble call him lord,
And, as the world were now but to begin,
Antiquity forgot, custom not known,
The ratifiers and props of every word
تودههای مردم او [لهیرتیز] را سرور میخوانند،
و چنانکه گویی نهادهای اجتماعی* تازه اکنون بناست بیاغازد،
تراداد باستانی فراموش شده، آیین ناشناخته {مانده}
چیزهایی که باید رواگ بدارند و پشتیبانی کنند هر گفتارهای را
*) گویا world شکسپیر اینجا معنایی نزدیک يا عين Welt هیدگر دارد یعنی یک کل که با تعیین نسبت اشیا و امور انسانی، به آنها افق معنایی میبخشد و انحصار آن در «نهادهای اجتماعی» (و نه مثلاً حالوهوای ذهنی و سبک زندگی و غیره) صحیح به نظر نمیرسد.
Act IV, Scene 7/ 185_187
And therefore I forbid my tears. But yet
It is our trick, nature her custom holds,
Let shame say what it will;
و از اینروی من اشکهای خود را بازمیدارم. ولی با اینهمه
این شیوهء ما انسانهاست: طبیعت آیین خود را نگه میدارد،
بگذار ننگ بگوید آنچه که میخواهد را.
Act V, Scene 1/ 69-70
Has this fellow no feeling of his business a sings in grave-making?
Custom hath made it in him a property of easiness.
هملت: آیا این همال احساسی درباره کار خود ندارد که آواز میخواند در روند گور ساختن؟
هوریشیو: تمرین، این کار را در او یک سرشت طبیعی ساخته است.
منبع متن انگلیسی:
Hamlet
Edited by Sidney Lamb
Associate Professor of English
Sir George Williams,
Complete Text + Commentary + Glossary
Commentary by Terri Mategrano,
2000 Hungry Minds
چندی پیش اتفاقی به سطوری از تراژدی #هملت برخوردم که موضوعش #عادت بود.
گمان کنم ترجمۀ آقای ادیبسلطانی از آن خالی از اشکال نباشد:
Act III, Scene 4/ 163-172
That monster, custom, who all sense doth eat,
Of habits devil, is angel yet in this,
That to the use of actions fair and good
He likewise gives a frock or livery,
That aptly is put on. Refrain to-night; 165
And that shall lend a kind of easiness
To the next abstinence: the next more easy;
For use almost can change the stamp of nature,
And exorcise the devil or throw him out
With wondrous potency.
آن هیولا، آیین، که هرگونه حس تشخیص را میخورد
در فتاد [مورد] خویهای اهریمنی، با اینهمه فرشته است در این امر،
که با بکارگرفت عادتمندانۀ کنشهای پسندیده و نیک
به سانی همانند پوشش و ردایی اونیفروم* فرامیدهد
که به آمادگی پوشیده میشود. خودداری کنید امشب،
و این میباید گونهای آسانی وام دهد
به خویشتنداری سپسین، سپسین باز آسانتر خواهد شد
زیرا کاربرد عادتمندانه کمابیش میتواند مهر طبیعت/ ویژگیهای ذاتی را دگرگون سازد
و یا اهریمن را جای دهد یا او را به دور افگند
با نیرویی معجزهآسا.
*) با توجه به اینکه در متن انگلیسی صرفاً گفته شده: frock or livery آیا «اونیفورم» اینجا نباید داخل دوکمان میآمد؟
به گمان من در این متن custom به معنی عادت (شاید عرفوعادت) به کار رفته است.
جاهای دیگر کاربرد custom:
Act I, Scene 2/ 78
Nor customary suits of solemn black,
نه جامههای آیینمند سیاه فخیم
Act I, Scene 2/ 133-134
How weary, stale, flat, and unprofitable
Seem to me all the uses of this world.
چه فرساینده، بیات، بیمزه و ناسودمند
مینمایند نزد من همه آیین-کاربردهای این جهان!
uses: usages, customs, and employment.
Act I, Scene 4/ 12_16
Is it a custom?
And to the manner born, — it is a custom
More honour’d in the breach than the observance.
آیا یک آیین است؟
آری به مریم سوگند آیین است.
ولی به رای من، هرچند که بدنی اینجایم
و در این شیوه زاده شده ام، این آیینی است
که در شکستن آن بیشتر برزشمند داشته میشود تا در پاسداشت آن.
Act I, Scene 5/ 59-62
Sleeping within mine orchard,
My custom always of the afternoon,
Upon my secure hour thy uncle stole,
همچنانکه در درون بوستان خود خفته بودم
که آیینم بود همواره در پس-از-نیمروز،
در ساعت واهلش من، عمویت دزدکی به درون آمد
Act II, Scene 2/ 296-297
lost all my mirth, forgone
all custom of exercises;
هرگونه شادی خود را از دست نهادهام، هرگونه آیین ورزشوسرگرمی را کنار گذاشتهام
Act III, Scene 4/ 36-38
If it be made of penetrable stuff,
If damned custom have not brass’d it so
That it is proof and bulwark against sense.
اگر [دلتان] از مایهای احساسپذیر ساخته شده باشد،
اگر آیین گجسته آن را چندان با آلیاژ برنج سخت نگردانيده باشد،
که سلاحی نفوذناپذیر باشد و دژی باشد به آخشیج احساسوعاطفه.
Act IV, Scene 5/ 104
The rabble call him lord,
And, as the world were now but to begin,
Antiquity forgot, custom not known,
The ratifiers and props of every word
تودههای مردم او [لهیرتیز] را سرور میخوانند،
و چنانکه گویی نهادهای اجتماعی* تازه اکنون بناست بیاغازد،
تراداد باستانی فراموش شده، آیین ناشناخته {مانده}
چیزهایی که باید رواگ بدارند و پشتیبانی کنند هر گفتارهای را
*) گویا world شکسپیر اینجا معنایی نزدیک يا عين Welt هیدگر دارد یعنی یک کل که با تعیین نسبت اشیا و امور انسانی، به آنها افق معنایی میبخشد و انحصار آن در «نهادهای اجتماعی» (و نه مثلاً حالوهوای ذهنی و سبک زندگی و غیره) صحیح به نظر نمیرسد.
Act IV, Scene 7/ 185_187
And therefore I forbid my tears. But yet
It is our trick, nature her custom holds,
Let shame say what it will;
و از اینروی من اشکهای خود را بازمیدارم. ولی با اینهمه
این شیوهء ما انسانهاست: طبیعت آیین خود را نگه میدارد،
بگذار ننگ بگوید آنچه که میخواهد را.
Act V, Scene 1/ 69-70
Has this fellow no feeling of his business a sings in grave-making?
Custom hath made it in him a property of easiness.
هملت: آیا این همال احساسی درباره کار خود ندارد که آواز میخواند در روند گور ساختن؟
هوریشیو: تمرین، این کار را در او یک سرشت طبیعی ساخته است.
منبع متن انگلیسی:
Hamlet
Edited by Sidney Lamb
Associate Professor of English
Sir George Williams,
Complete Text + Commentary + Glossary
Commentary by Terri Mategrano,
2000 Hungry Minds
تجربهٔ تفکر
به نام خدا چندی پیش اتفاقی به سطوری از تراژدی #هملت برخوردم که موضوعش #عادت بود. گمان کنم ترجمۀ آقای ادیبسلطانی از آن خالی از اشکال نباشد: Act III, Scene 4/ 163-172 That monster, custom, who all sense doth eat, Of habits devil, is angel yet in this, That…
اغلاط و کاستیهایی از متن را اصلاح کردم.
https://www.iranketab.ir/blog/hamlet-translation-comparison
نقل همزمان چند ترجمه از دو بخش هملت شکسپیر
مفید برای مقایسه
نقل همزمان چند ترجمه از دو بخش هملت شکسپیر
مفید برای مقایسه
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
مقایسه ترجمههای کتاب «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»
این داستان جاودان با پیشروی روایت، به جای ارائهی پاسخ، ژرفا و پیچیدگیِ بیشتری را به تصویر می کشد و به شکل پیوسته، توجه مخاطبین را به سوالی جلب می کند که نمایشنامه با آن آغاز می شود: «چه کسی آنجاست؟»
به نام خدا
وجه و وصف «اسلامی» یکی از دو وجه «حکومت جمهوری اسلامی» است.
اگر دوستان حاضر در اینجا منابع مکتوبی درباره ملاکهای اسلامیت یک حکومت یا بهتر بگویم «حکمرانی اسلامی» (که قطعاً چیزی متفاوت از تلاش برای تبدیل کردن احکام اسلام به قانون برای رعایت خلقالله و بیشتر به معنی الزامات حاکمان برای اسلامی خوانده شدن حکومتشان است) میشناسید اینجا معرفی کنید.
تنبل نیستم اما میخواهم بدانم مفهوم #حکمرانی_اسلامی چقدر برای مخاطبانم آشناست.
وجه و وصف «اسلامی» یکی از دو وجه «حکومت جمهوری اسلامی» است.
اگر دوستان حاضر در اینجا منابع مکتوبی درباره ملاکهای اسلامیت یک حکومت یا بهتر بگویم «حکمرانی اسلامی» (که قطعاً چیزی متفاوت از تلاش برای تبدیل کردن احکام اسلام به قانون برای رعایت خلقالله و بیشتر به معنی الزامات حاکمان برای اسلامی خوانده شدن حکومتشان است) میشناسید اینجا معرفی کنید.
تنبل نیستم اما میخواهم بدانم مفهوم #حکمرانی_اسلامی چقدر برای مخاطبانم آشناست.
به نام خداوند جان و خرد
با عزیزی از اهل فلسفه که مدامم زیر منت میدارد گاهوبیگاه بر سر ترجمه/ ترجمهکردن استاد ارجمند که خداش به سلامت داراد، استاد پرویز ضیاء شهابی، گفتوگوهایی البته در سایهسار آیین درویشی میکنم.
امروز این #جیکجیک مستانه را برایم فرستاد.
اگر در یک جمله که پیشتر در قالب نوشتاری بلندتر طرحش کرده بودم از نسبت سبک ترجمه این کتاب و موضوعش بخواهم گفت توانم گفت:
اگر پدیدارشناسی از دست بداهت انداختن بدیهیات و رفتن به سرآغاز پیشامفهومی پدیدارها باشد چه چیزی زیبندهتر و پس زیباتر از اینکه ترجمه هم با دستاندازهایی، از زبان آشناییزدایی کند؟
یک نکته هم برای اینکه از سطح دانش فلسفی نویسنده که باید مسلح به منطق باشد آگاه شویم.
گفته قیمتِ ٣۶۶ هزار تومانی کتاب با «پیشکش» تناسب ندارد.
نکته اینجاست که استاد «کتاب» را پیشکش نکرده اند بلکه «ترجمه» را پیشکش کرده اند.
#مغالطه تغییر موضوع.
#مسائل_اساسی_پدیدارشناسی
با عزیزی از اهل فلسفه که مدامم زیر منت میدارد گاهوبیگاه بر سر ترجمه/ ترجمهکردن استاد ارجمند که خداش به سلامت داراد، استاد پرویز ضیاء شهابی، گفتوگوهایی البته در سایهسار آیین درویشی میکنم.
امروز این #جیکجیک مستانه را برایم فرستاد.
اگر در یک جمله که پیشتر در قالب نوشتاری بلندتر طرحش کرده بودم از نسبت سبک ترجمه این کتاب و موضوعش بخواهم گفت توانم گفت:
اگر پدیدارشناسی از دست بداهت انداختن بدیهیات و رفتن به سرآغاز پیشامفهومی پدیدارها باشد چه چیزی زیبندهتر و پس زیباتر از اینکه ترجمه هم با دستاندازهایی، از زبان آشناییزدایی کند؟
یک نکته هم برای اینکه از سطح دانش فلسفی نویسنده که باید مسلح به منطق باشد آگاه شویم.
گفته قیمتِ ٣۶۶ هزار تومانی کتاب با «پیشکش» تناسب ندارد.
نکته اینجاست که استاد «کتاب» را پیشکش نکرده اند بلکه «ترجمه» را پیشکش کرده اند.
#مغالطه تغییر موضوع.
#مسائل_اساسی_پدیدارشناسی
سلام رفقا
یک رفیق شفیقی دارم دکتری دارد و سالهاست با هم نان و نمک خورده ایم.
هر از چندی تلفن میزند و درد دلی میکنیم و بعد میگوید خب از کارهای علمیت چه خبر؟
من یک سال بیشتر است فقط میگویم دارم روی ویرایش مجموعهمقالاتی درباره بوطیقای ارسطو کار میکنم.
دو نکته: واقعا اینهمه طول کشیدن کار نوبر است و شگفت
دوم اینکه بندهخدا نمیکند دست کم ماهی یک بار به این نوشتهجات من سر بزند ببیند من چه میکنم.
البته رفیق خوبی است و معمولاً رفقای من کمتر علاقهای به نوشتهجات من دارند، بلکه حتی از عضو شدن در اینجا هم پرهیز دارند.
لابد از سر تقوا نمیخواهند در معاصی مکتوب من شریک باشند. 😊
یک رفیق شفیقی دارم دکتری دارد و سالهاست با هم نان و نمک خورده ایم.
هر از چندی تلفن میزند و درد دلی میکنیم و بعد میگوید خب از کارهای علمیت چه خبر؟
من یک سال بیشتر است فقط میگویم دارم روی ویرایش مجموعهمقالاتی درباره بوطیقای ارسطو کار میکنم.
دو نکته: واقعا اینهمه طول کشیدن کار نوبر است و شگفت
دوم اینکه بندهخدا نمیکند دست کم ماهی یک بار به این نوشتهجات من سر بزند ببیند من چه میکنم.
البته رفیق خوبی است و معمولاً رفقای من کمتر علاقهای به نوشتهجات من دارند، بلکه حتی از عضو شدن در اینجا هم پرهیز دارند.
لابد از سر تقوا نمیخواهند در معاصی مکتوب من شریک باشند. 😊
به نام خداوند جان و خرد
«[از ابوحنیفه، ٨٠ – ١۵٠ هـ.ق] نقل است که روزی میگذشت؛ کودکی را دید که در گل مانده بود.
گفت: گوش دار تا نیفتی.
کودک گفت: افتادن من سهل است؛ اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همۀ مسلمانان که از پس تو درایند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.
امام را از حذاقت آن کودک عجب آمد و درحال، گریست و با اصحاب گفت: زینهار! اگر شما را در مسألهای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید در آن متابعت من نکنید.» (تذکرة الاولیاء، فصل «ذکر امام ابوحنیفه»)
«[از ابوحنیفه، ٨٠ – ١۵٠ هـ.ق] نقل است که روزی میگذشت؛ کودکی را دید که در گل مانده بود.
گفت: گوش دار تا نیفتی.
کودک گفت: افتادن من سهل است؛ اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همۀ مسلمانان که از پس تو درایند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.
امام را از حذاقت آن کودک عجب آمد و درحال، گریست و با اصحاب گفت: زینهار! اگر شما را در مسألهای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید در آن متابعت من نکنید.» (تذکرة الاولیاء، فصل «ذکر امام ابوحنیفه»)
تجربهٔ تفکر
به نام خدا چندی پیش اتفاقی به سطوری از تراژدی #هملت برخوردم که موضوعش #عادت بود. گمان کنم ترجمۀ آقای ادیبسلطانی از آن خالی از اشکال نباشد: Act III, Scene 4/ 163-172 That monster, custom, who all sense doth eat, Of habits devil, is angel yet in this, That…
معانی واژگان شکسپیر نسبت به آن انگلیسی معاصر که ما میشناسیم گاه تفاوت زیادی دارند و مترجم باید به معنی درزمانی این واژگان توجه داشته باشد و آقای ادیبسلطانی تا جایی که من دیدم در این امر دقیق است.
مثلاً secure را «واهلش» ترجمه کرده که گرچه ممکن است نپسندیمش ولی نمیتوانیم چشم بر آگاهی مترجم از بار تاریخی این واژه ببندیم.
Latin sēcūrus from sē- (“without”) + cūra (“care”)
بیدغدغگی، بینگرانی، بیخیالی، آسایش
مثلاً secure را «واهلش» ترجمه کرده که گرچه ممکن است نپسندیمش ولی نمیتوانیم چشم بر آگاهی مترجم از بار تاریخی این واژه ببندیم.
Latin sēcūrus from sē- (“without”) + cūra (“care”)
بیدغدغگی، بینگرانی، بیخیالی، آسایش
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد با عزیزی از اهل فلسفه که مدامم زیر منت میدارد گاهوبیگاه بر سر ترجمه/ ترجمهکردن استاد ارجمند که خداش به سلامت داراد، استاد پرویز ضیاء شهابی، گفتوگوهایی البته در سایهسار آیین درویشی میکنم. امروز این #جیکجیک مستانه را برایم فرستاد.…
اسم این عزیز دکتر اسکندر صالحی است که پایاننامه دکتری خود را به راهنمایی استاد ضیاء شهابی نوشته و دفاع کرده است.
این پایاننامه خواندنی و غنی و از نظر زبانی زیبا با عنوان:
هستی از دو چشمانداز (مقایسه هستیشناسی ابن سینا در اشارات و تنبیهات با هستیشناسی ارسطو در متافیزیک)
به چاپ رسیده است.
https://www.iranketab.ir/book/27918-hasti-az-do-cheshm-andaz
این پایاننامه خواندنی و غنی و از نظر زبانی زیبا با عنوان:
هستی از دو چشمانداز (مقایسه هستیشناسی ابن سینا در اشارات و تنبیهات با هستیشناسی ارسطو در متافیزیک)
به چاپ رسیده است.
https://www.iranketab.ir/book/27918-hasti-az-do-cheshm-andaz
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
کتاب هستی از دو چشم انداز اثر اسکندر صالحی | ایران کتاب
خرید کتاب هستی از دو چشم انداز نویسنده اسکندر صالحی انتشارات نگاه معاصر
Forwarded from کاریز
مومنان را ز انبیا آزادی است...
یکی از معانی آزادی، خصوصاً در کلام مولانا، شُکر و سپاسگزاری است چنان که دست کم سه بار در مکتوبات به این معنی آمده است، از جمله:
در نامهٔ ششم خطاب به سلطان ولد، در رعایت حال فاطمه خاتون که: «هیچ گلهای نکردهاند... بلکه شکرها و دعاى متواتر و... صد آزادى از حسنِ معاشرت و مروّت و دلدارى...» و جای دیگر: «آرنده تحیّت... شکرهای خدمت میگفت و آزادیهای شما، و کیست که از آن حضرت شاکر و ذاکر نیست؟» (نامه پنجاه و هفتم)
و باز نظیر آن: «آرنده تحیّت... از خدمت شکرها کرد و آزادی نمود» (نامه صد و یازدهم).
این معنی در دیوان شمس هم آمده است:
ای خجل از تو شکر و آزادی / لایق آن وصال کو شادی؟
و در متون دیگر هم سابقه دارد.
پیش از آن که بر سر بیت مورد نظر در مثنوی برویم، بگوییم که این از خصوصیات سبکی مولاناست که کلمهای را در بیت تکرار کند، امّا با معنی متفاوت. چند مثال از دیوان:
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقّاش بگریزد؟ تو دیدی هیچ وامق را که عَذرا خواهد از عَذرا؟
(عذرا به دو معنی، عذرای معشوق در مق عذرا به معنی جدایی و تنهایی)
گویند عشق چیست؟ بگو ترکِ اختیار / هر کو ز اختیار نرَست اختیار نیست
(اختیار به دو معنی متفاوت، اختیار در مقابل جبر و از آن سو اختیار به معنی برگزیده)
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت / بپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشد
(انسان به دو معنی متفاوت، آدمی در مقابل مردمک چشم)
اینک در سایه آنچه آمد، ابیات مشهور مثنوی در دفتر ششم را دوباره بخوانیم:
کیست مولا؟ آن که آزادت کُند / بندِ رِقّیّت ز پایت برکَنَد
چون به آزادی نبوّت هادی است / مومنان را ز انبیا آزادی است
آزادی آغازین به همان معنی غالب و رایج است، رهایی از بند، و آزادی دوم به معنی شکر و سپاسگزاری که پیشتر آمد. مولانا به واقع توضیح میدهد که پیامبران مؤمنان را «آزاد» میکنند و از این رو مؤمنان «سپاسگزار» انبیا هستند و ابیات بعد هم این معنی را بسط میدهد:
ای گروه مؤمنان شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک میگویید هر دم «شُکرِ آب» / بیزبان چون گلستان خوشخِضاب...
بیزبان گویند سرو و سبزهزار / «شُکرِ آب و شُکرِ عدلِ نوبهار»
این نکته را آوردیم چون عموم شارحان مثنوی، اگر اصلا نیازی به توضیح دیده باشند، هر دو آزادی را به یک معنی گرفتهاند و از این رو یا مصراع دوم را تکرار و تاکید مصراع اوّل دانستهاند یا آزادی را در مصراع دوم به معنی «آزادی واقعی» و نظایر آن ترجمه کردهاند. به عنوان مثال:
استاد کریم زمانی آوردهاند که: «از آن رو که مقام نبوّت، مردم را به سوی آزادی و حرّیت هدایت میکند، آزادی و حرّیت اهل ایمان مرهون پیامبران است» (شرح جامع مثنوی معنوی، جلد ششم، ص ۱۱۶۲).
نیکلسون هم در ترجمه مثنوی خود آزادی را تکرار کرده:
Since prophethood is the guide to freedom, freedom is bestowed on true believers by the prophets.
ترجمه فرانسوی میروویچ هم از ترجمه نیکلسون پیروی کرده است.
در نهایت، دسوقی هم در ترجمه عربی خود چنین آورده است که: «وما دامت النبوة هادیّ الی الحریّة، فالحریة تکون للمومنین من الانبیاء...»
چنان که میبینیم، مترجمان و شارحان، به آن معنی دوم آزادی، که مناسبت تمام با ابیات بعدی دارد، توجّهی نشان ندادهاند.
.
یکی از معانی آزادی، خصوصاً در کلام مولانا، شُکر و سپاسگزاری است چنان که دست کم سه بار در مکتوبات به این معنی آمده است، از جمله:
در نامهٔ ششم خطاب به سلطان ولد، در رعایت حال فاطمه خاتون که: «هیچ گلهای نکردهاند... بلکه شکرها و دعاى متواتر و... صد آزادى از حسنِ معاشرت و مروّت و دلدارى...» و جای دیگر: «آرنده تحیّت... شکرهای خدمت میگفت و آزادیهای شما، و کیست که از آن حضرت شاکر و ذاکر نیست؟» (نامه پنجاه و هفتم)
و باز نظیر آن: «آرنده تحیّت... از خدمت شکرها کرد و آزادی نمود» (نامه صد و یازدهم).
این معنی در دیوان شمس هم آمده است:
ای خجل از تو شکر و آزادی / لایق آن وصال کو شادی؟
و در متون دیگر هم سابقه دارد.
پیش از آن که بر سر بیت مورد نظر در مثنوی برویم، بگوییم که این از خصوصیات سبکی مولاناست که کلمهای را در بیت تکرار کند، امّا با معنی متفاوت. چند مثال از دیوان:
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقّاش بگریزد؟ تو دیدی هیچ وامق را که عَذرا خواهد از عَذرا؟
(عذرا به دو معنی، عذرای معشوق در مق عذرا به معنی جدایی و تنهایی)
گویند عشق چیست؟ بگو ترکِ اختیار / هر کو ز اختیار نرَست اختیار نیست
(اختیار به دو معنی متفاوت، اختیار در مقابل جبر و از آن سو اختیار به معنی برگزیده)
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت / بپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشد
(انسان به دو معنی متفاوت، آدمی در مقابل مردمک چشم)
اینک در سایه آنچه آمد، ابیات مشهور مثنوی در دفتر ششم را دوباره بخوانیم:
کیست مولا؟ آن که آزادت کُند / بندِ رِقّیّت ز پایت برکَنَد
چون به آزادی نبوّت هادی است / مومنان را ز انبیا آزادی است
آزادی آغازین به همان معنی غالب و رایج است، رهایی از بند، و آزادی دوم به معنی شکر و سپاسگزاری که پیشتر آمد. مولانا به واقع توضیح میدهد که پیامبران مؤمنان را «آزاد» میکنند و از این رو مؤمنان «سپاسگزار» انبیا هستند و ابیات بعد هم این معنی را بسط میدهد:
ای گروه مؤمنان شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک میگویید هر دم «شُکرِ آب» / بیزبان چون گلستان خوشخِضاب...
بیزبان گویند سرو و سبزهزار / «شُکرِ آب و شُکرِ عدلِ نوبهار»
این نکته را آوردیم چون عموم شارحان مثنوی، اگر اصلا نیازی به توضیح دیده باشند، هر دو آزادی را به یک معنی گرفتهاند و از این رو یا مصراع دوم را تکرار و تاکید مصراع اوّل دانستهاند یا آزادی را در مصراع دوم به معنی «آزادی واقعی» و نظایر آن ترجمه کردهاند. به عنوان مثال:
استاد کریم زمانی آوردهاند که: «از آن رو که مقام نبوّت، مردم را به سوی آزادی و حرّیت هدایت میکند، آزادی و حرّیت اهل ایمان مرهون پیامبران است» (شرح جامع مثنوی معنوی، جلد ششم، ص ۱۱۶۲).
نیکلسون هم در ترجمه مثنوی خود آزادی را تکرار کرده:
Since prophethood is the guide to freedom, freedom is bestowed on true believers by the prophets.
ترجمه فرانسوی میروویچ هم از ترجمه نیکلسون پیروی کرده است.
در نهایت، دسوقی هم در ترجمه عربی خود چنین آورده است که: «وما دامت النبوة هادیّ الی الحریّة، فالحریة تکون للمومنین من الانبیاء...»
چنان که میبینیم، مترجمان و شارحان، به آن معنی دوم آزادی، که مناسبت تمام با ابیات بعدی دارد، توجّهی نشان ندادهاند.
.
تجربهٔ تفکر
مومنان را ز انبیا آزادی است... یکی از معانی آزادی، خصوصاً در کلام مولانا، شُکر و سپاسگزاری است چنان که دست کم سه بار در مکتوبات به این معنی آمده است، از جمله: در نامهٔ ششم خطاب به سلطان ولد، در رعایت حال فاطمه خاتون که: «هیچ گلهای نکردهاند... بلکه شکرها…
این معنی شگفت از آزادی (= سپاس) در زبان پهلوی ساسانی هم وجود داشته و اکنون نمیدانم وجه معنایی آن چیست.
اینجا
https://t.me/nouspoetikos/3921
وجهی بيان شده که معلومم نیست چقدر درست میتواند بودن.
ریشهشناسی free/ frei
https://en.m.wiktionary.org/wiki/free
تحول معنایی از محبوب (ولی= دوست در عربی) به رها و آزاد محل بحث است. احتمال داده شده شاید از این راه: فرد محبوب پس همقبیله (دوست) پس آنکه آزادیش باید محترم باشد برخلاف ناهمقبیلگان که ذاتاً دشمن و محکوم به بردگی اند.
ريشهشناسی «آفرین»
https://en.m.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86#Persian
اینجا
https://t.me/nouspoetikos/3921
وجهی بيان شده که معلومم نیست چقدر درست میتواند بودن.
ریشهشناسی free/ frei
https://en.m.wiktionary.org/wiki/free
تحول معنایی از محبوب (ولی= دوست در عربی) به رها و آزاد محل بحث است. احتمال داده شده شاید از این راه: فرد محبوب پس همقبیله (دوست) پس آنکه آزادیش باید محترم باشد برخلاف ناهمقبیلگان که ذاتاً دشمن و محکوم به بردگی اند.
ريشهشناسی «آفرین»
https://en.m.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86#Persian
Telegram
νοῦς
یکی از معانی آزادی در زبان فارسی سپاس و حمد است:
کنون آفرین تو شد ناگزیر
بما هرکه هستیم برنا و پیر
هم آزادی تو به یزدان کنیم
دگر پیش آزادمردان کنیم
آزادی کردن اینجا به معنی شکر و حمد به یزدان گفتن است.
در متون پهلوی این معنی گاه با حرف از و آزادی از…
کنون آفرین تو شد ناگزیر
بما هرکه هستیم برنا و پیر
هم آزادی تو به یزدان کنیم
دگر پیش آزادمردان کنیم
آزادی کردن اینجا به معنی شکر و حمد به یزدان گفتن است.
در متون پهلوی این معنی گاه با حرف از و آزادی از…