🎥 📜دهـڪــده فیلــم و رمــان 📜🎥
462 subscribers
1.24K photos
1.14K videos
49 files
252 links
Download Telegram
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت8


نگاهی به پنجره بخار گرفته انداختم و برگشتم سمتش..
مچ نگاه خیرشو گرفتم..
معذب شده پرسیدم:
- شرطتون چیه؟!
پاهای کشیدش رو روی هم انداخت بی مقدمه و سریع گفت:
- صیغم شو...
همین..
مات شده نگاهش می کردم ..
با نگاه مصممی خیره ی صورتم بود و من نمیدونستم چیکار کنم
تو اون لحظه یه احمق به تمام معنا بودم...
- برای موندنِ الانت فقط یه هم آغوشی ازت میخوام..
اما برای بقیه شبا ، تصمیم با خودته..
نفس حبس شدم و رها کردم و با بغض نالیدم:
- فکر کردم قصدت خیره...
حتی نمیدونم چرا یهو اول شخص شد...

- قصدم خیر بود ، ولی قبل از این که متوجه بشم تو خاصی..
با تعجب نگاهش کردم که خم شد و دستم رو گرفت
- تو واسه من خاصی ، واسه منی که هیچ زنی تحریکم نمیکنه...
تو واسه من ...
نزاشتم ادامه بده،
از جا پریدم که اونم بلند شد..
نزاشت دور تر برم..
دستشو دورم انداخت و بغلم کرد..
واقعا خشک شدم..
سرش رو روی شونم گذاشت و دستشو دور کمرم قفل کرد ،، برعکس وقتی که اونا بهم دست
میزدن وقتی تو آغوش این مرد عجیب بودم حالم خوب بود...
-چیکار میکنی؟! ولم کن نمیخوام اینجا باشم..
-ولت کنم باید بری پیش همون جوونا ،،منو انتخاب میکنی یا اونارو؟!
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت9


باترس عقب نشینی کردم..
- میخوای منو ببری بدی به اونا؟!..
دوباره نزدیکم کرد به خودش...
برجس*تگی بدنش هم من و هم خودش رو متعجب کرده بود..
نیشخندی زد:
- فکر میکنی اونا بیخیالت شدن؟! مطمئن باش تا همینجا دنبالمون کردن...
ترسیده پرسیدم:
- یعنی برم بیرون منو میگیرن؟!
ابروهای خوش فرمش رو بالا انداخت ..
- نمیدونم ،حالا من یا اونا؟!
بغض کردم؛
- چرا اذیتم می کنید آخه؟! من بچه ی یتیمم ،چرا انقدر بی رحمید؟!
حالت صورتش تغییری نکرد..چرا انقدر بی احساس و خشک بود؟!
- آغوش با محبت من یا خشنه اونا؟!
اشکم چکید..
دستم رو بی اراده دور گردنش انداختم و خودم رو بالا کشیدم...

لبم رو روی لب خیسش گذاشتم و سریع عقب گرد کردم...
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم..
خشک شده بود..نمیدونم چرا اونکارو کردم...
شاید از ترس اون جوونای مست..
اما یهو وحشی شد..
بازوم رو گرفت .. تا ازش دور شدم نگاهم به برجس*تگی عظیمش افتاد هولم داد روی تخت..
بلافاصله خودش رو کشید روی بدنم و با لبخند زل زد به چشمای پر از اشکم...
دلم می خواست بزنمش ،اما میدونستم چاره ای ندارم....
هیچ وقت دلم نمی خواست دخترو*نگیم رو اینطوری از دست بدم...
اما نمیخواستم دست هزار تا مرد کثیف هم دست به دست بشم و آخرش یه هر*زه تو وجودم رشد
کنه...
نگاهی به بدنم انداخت ، پایین تنش رو روی بدنم رها کرد و آ*هی کشید..
چشمهام رو بستم ، بوی خوبی می داد.....
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت10


سرش رو زیر گوشم برد و نفسی کشید که قلقلکم شد..
تو اون وضعیت خندیدم که با صدایی که توش خنده موج میزد پرسید:
- خانوم قلقلکین؟!
اون همه صمیمیتِ تو لحنش وادارم کرد به چشماش زل بزنم..
- نمی دونم بهتون چی بگم.
بینیش رو روی موهام گذاشت و نفس عمیقی کشید..
- خیلی بوی خوبی میدی...
ریز خندیدم..
لبخندی زد و دستشو روی موهام کشید..
-میدونم راجبم فکر بدی میکنی و به نظرت من یه ادم هو*س بازه کثیفم...
غیره این بود یعنی؟!...
- من ادم بدی نیستم،
دختری که حتی هنوز اسمتو نمیدونم..
من اونجوری که فکر میکنی نیستم ، تو خاصی و ....

آ*هی کشید ، لبش رو روی لبم گذاشت و عمیق بوسید..
خوشم اومد و حسی تو وجودم جوونه زد..
- تو واسه من خاصی دختر ، تو اولین دختری هستی که من از لمس کردنت ، از بوت...) بین موهام
نفس عمیقی کشید ( از نگاهت و از گرمات لذت میبرم...
عمیق نگاهم کرد...
- میفهمی؟!
شاید درکم نکنی ،اما طاقت ندارم..تو اولین نفری...من حس فوق العاده ای دارم..
خوشحالم و دلم میخواد لمست کنم..
میتونی به خاطرم ..همراهی کنی؟!
بغض کردم ..با این حال بعد نفس عمیقی جواب دادم:
- از همون دوره ها.. همون موقع ها که تو دبیرستان دوستام حرف از این رابطه ها میزدن..) حس
کردم سرخ شدم( دلم می خواست یه را*بطه پر از عشق داشته باشم...اما الان...
چشمام رو بستم و قطره اشکم روی گونم چکید..
همین که اون قطره رو بوسید دلم ریخت...
- اجازه میدی؟!
سرمو تکون دادم که خودش رو روی بدنم جا به جا کرد کمی عقب رفت و به سرعت لباسش رو در
اورد..
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت11


با خجالت سرمو برگردوندم که از کمر تقریبا باریکم گرفت و بلندم کرد...
- دیگه خجالت نداره ، از انلان برای منی..
اینو گفت و وحشیانه لبم رو به دندون گرفت...حسی وادارام کرد همراهیش کنم و اون بیشتر منو
فشرد..
- تو خیلی خوبی دختر
دستش رو زیر لباسم برد و کمی نوازش کرد..
ناخواسته آ*هی کشیدم..
خندید و طی یه حرکت سریع لباس و توی تنم جر داد..
بهت زده خواستم خودم رو عقب بکشم که هولم داد و خیمه زد روم..
- چیکار می کنی؟!
- هییییش هیچی نگو ، فقط همراهی کن..
دوباره روی لبم خم شد ،
همزمان جفت سی*نه هام رو توی دستش گرفت که از درد و سرمای دستش آخی گفتم..
بی توجه بیشتر فشرد ..
حس عجیبی داشتم
لبش رو روی چونم گذاشت ، بعد پایین تر و بوسید..
گلوم ، قفسه سینم ، بازوهام ، شکم و تقریبا همه جا..
عرق کرده سرش رو گرفتم و سمت خودم کشیدم..
نفس نفس میزد...
با یه دستش سین*م رو گرفت و با دست دیگه مشغول باز کردن دکمه شلوارم شد..
آ*هی کشیدم و از خجالت چشم بستم
- اوفف چی داری تو دختر..
بی مقدمه سرش رو بی.ن پام برد و زبونش روی بهش*تم کشید..
جیغی کشیدم و پاهام رو بستم...
از همون پایین صدای خندش اومد و بعد دستش که محکم باس*نم رو گرفت و خودش رو بیشتر
بین پام جا داد..
برای لحظه ای لرزیدم و با جیغ رها شدم..
صدای خندش بلند تر شد...
- نا وارد کوچولوی ح*ری..
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت12


دوباره خجالت زده چشم بستم.. دستش رو دراز کرد و دستمالی برداشت..
بی.ن پام رو تمیز کرد
- این به*شت کوچولوت خیلی خوشمزست..
بلند شد و شلوارش رو در آورد ، با دیدن برجس*تگی بزرگش لب گزیدم و به سرفه افتادم..
خندید
اول لپم رو کشید و بعد بامزه گفت:
_ نمیدونستم را*بطه داشتن انقدر مزه میده...
با تعجب نگاهش کردم
یعنی تا حاال با کسی نبوده؟!
با چشمهایی ریز شده نگاهش کردم اونقدری جذاب بود که دخترا واسش سر و دست بشکنن..
یعنی داشت دروغ می گفت؟!
بی توجه به قیافه بهت زدم بلندم کرد..
مثل یه عروسک تو دستاش جا به جا میشدم..
منو روی پاهاش نشوند و با یه دست سی*نم رو گرفت..
دست دیگش رو بی.ن پام برد و آروم فشرد..
سرم رو روی شونش گذاشتم..
کمی به عقب متمایلم کرد و مثل یه بچه ی شیرخار سی*نم رو به دهن گرفت..
جوری م*ک میزد که آ*هم در اومده بود و هر لحظه بیشتر پایین تنه ی خی.س شدم رو به بدن
لختش می فشردم..
بدون خجالت دهنم رو روی بازوش گزاشتم و به خاطر فشاری که بهم وارد میشد گاز نسبتا
محکمی ازش گرفتم..
به جای احساس درد خندید و پرتم کرد عقب
خیمه زد روم و زل زد تو چشمام..
- بکا*رتت سالمه؟!
دوباره از خجالت سرخ شدم و سرم رو به معنی آره تکون دادم..
نفس عمیقی کشید دستشو بی.ن پاش برد و پایین تنش رو با به*شتم میزون کرد..
وحشت کرده بودم اما بازم دوست داشتم هر چه سریع تر وار*دم کنه..
نفسی گرفتم که یهو و بدون هیچ نرمشی وار*دم کرد..
صورتم درهم شد و بلافاصله جیغی کشیدم..
- هیش هیششش معذرت میخوام کوچولو..
لبم رو بوسید...درد زیادی تو پایین تنم حس میکردم اما لذت هم داشتم..
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت13


هردومون نفس نفس میزدیم..
کمی صبر کرد و بعد آروم بالا پایین شد.. خونی که ازم میومد رو با ملافه پاک کرد و ضربه هاش رو
شروع کرد..
ضربه های اولش به اوج میرسوندم..
ناله میکردم و اون با هر بار ضربه ی محکم و فشاریش یه بوسه نثار لبام میکرد..
بالاخره ضربه هاش تند تر شد و صدای هردومون بالا تر رفت..
دستشو روی سی*نه هام گذاشته بودم و اونقدر سریع تلم*به میزد که همه ی بدنم میلرزید...
حسش کردم و بعد از جیغ بلندی رها شدم...
جوووون بلندی گفت و با خنده لپم رو گاز گرفت..
گر گرفته نفسی کشیدم و اون هنوز تند و سریع تلم*به میزد..
ناخونام رو توی کمرش فرو بردم که بلافاصله آ*ه بلندی کشید و بعد سریع بیرون کشید و خودش
رو روی شکمم خالی کرد..
کارش که تموم شد دقایقی به صورتم خیره موند...نگاهی خسته به بدنم انداخت...
لبخندی زد که تموم دردم از بین رفت..اونقدر اون لبخندش برام لذت بخش بود که چشم بستم و
خودم رو پنهون کردم تو آغوشش...
برعکس اون حسی که اولش داشتم اصلا از کارم پشیمون نبودم و این متعجبم میکرد..
و البته خوشحال...
نمیدونم چقدر به صورت زیبا و معصومش زل زدم که بالخره حس آرومی بهم منتقل شد...قلبم
ضربان منظمی گرفت و چشمام گرم شد...
فکر میکنم خوابی که داشتم با اختلاف بهترین خوابی بود که تو این زندگی تجربه کردم..
احساس میکردم رو ابرام... نفس گرم
و لذت بخشی که روی صورتم پیاده میشد و لب هایی که لمسم میکرد...
حس فوق العاده ای داشتم...
کمی سردم شد و غلطی زدم...ملافه رو روی خودم کشیدم و دلم خواست بیشتر بخوابم..
صدای پایی اومد و بعد صدای دوش حموم...
دلم نمیومد چشم باز کنم اما ذهنم دیگه نمیخواست بخوابه..
احساس میکردم داره اون تو غرغر میکنه..
ریز خندیدم..
انگار دیوونه شده بودم...
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت14


هنوز محو بودم که با شنیدن صدای گرمی تموم وجودم گرم شد...
تونستم چشم هام رو باز کنم...
صداش فوق العاده بود.
داشت تو حموم آهنگی رو میخوند..
قلبم تند میزد و ریتم گرفته بود..
ملافه رو کنار زدم..
با دیدن خونی که قسمتی رو پوشونده بود سرخ شدمم..
لخت و عریون بودم و نمیدونم چرا به هیچ وجه درد نداشتم..
همیشه دوستام بهم میگفتن به خاطر گودی کمر بسیار زیادم فردای شب حجلم درد زیادی
میکشم...
اما اینطور نبود..
نگاهی به تیشرتش انداختم..
به زحمت خم شدم و از روی زمین چنگش زدم...
موهای بلندم ژولیده بود اما بهم میومد...
حالا وقتی میخواستم برم عروسی به هیچ وجه این شکلی نمیشد...
باورم نمیشد انقد ریلکسم..
تیشرتو پوشیدم..حداقل تا زیر باسنم بود..
از جا بلند شدم و سمت پنجره رفتم..هوا ابری بود ،، پرده رو کشیدم و به خیابون زل زدم..
صداش هنوز گرم بود..
یه طوریم میکرد...حتی صداشم تحریکم میکرد..
یاد دیشب باعث شد لب هام رو بهم فشار بدم...
دلم هری پایین ریخت و یه حس خوبه خواستنی درونم به وجود اومد..
من حتی اسم اون مرد جذاب و نمیدونستم و با این حال داشتم رویا پردازی میکردم.. به خودم
خندیدم و..
وای وای از صداش..
چشم بستم و با لذت گوش سپردم...***
شهزاده ی رویای من ، شاید تویی..
اونکس شب در خواب من آید توییی...
تووووووو
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت15


از خواب شیرین ناگه پریدم...
اورا ندیدم کنارم..
به خدااا
*
لبخندی زدم و دلم رفت واسش..
دیدم تو خواب وقت سحر...
شهزاده ای ، زرین کمر..
نشسته رو اسب سفید...
میومد از کوه و کمند..
میرفت و آتش به دلم میزد ..نگاهش....
کاشکی دلم رسوا بشه..
دریا بشه..
این دو چشم پر آبم..
*

صداش قطع شد...لب ورچیدم..

بدون فکر قدم تند کردم سمت دری که اون گوشه بود و صدا ازش بیرون میومد...
دلم رفت واسه اون لبخندی که قرار بود نثارم بشه...
نفسم تند شد و تا دستم بند دستگیره شد در رو باز کرد..
نگاهم خیره ی چشماش شد..نگاهش اون نگاه شب قبل نبود..
لبخند زدم..لبخندش اون لبخند شب قبل نبود..
قلبم تو سینم تالاپ تولوپ بالا پایین میشد..
چه کردی آیناز؟!!
انگار که تازه فهمیدم چی شده...
حس فاحشه هایی رو داشتم که بقیه فقط واسه سرویس دهی خوبشون میخواستنشون...
تموم اون حس خوب مثل الکل از سرم پرید...
این من بودم.. آینازی که پاک بود...
حالا با یه تیشرت خیلی بزرگ رو به روی مردی ایستاده بودم که شب قبلش خانومم کرد..
مغزم صدا میداد...
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت16


" چه کردی آیناز؟!
من واقعا چیکار کرده بودم؟! توقع چی داشتم؟!
که بیاد بغلم کنه بهم صبح بخیر بگه؟!
به دختری که به راحتی خودشو تسلیمش کرد...
نفسی که ویرانم کرده بود گوشه ذهنم ایستاده و بهم ریشخند میزد...
مردی که حتی اسمش رو هم نمیدونستم دستی به حوله دور کمرش کشید...
لبخندش اونقد سرد بود که یخ زدم..
نفسم رفت برای آیناز پاکی که الان کثیف بود.. نجس بود..
دلم دوش آب گرم می خواست..
کاش خواب بودم..
- معذرت میخوام.. کمی سردرد دارم..توام دوش بگیر بعد بیا پایین.. من صبحونه آماده میکنم..
تکون نخوردم....من ازخواب پریده و تازه فهمیده بودم اصلا خواب نبودم.ـ...
این وحشتناک ترین کوتاهی بود که برام اتفاق افتاد...

بعد از رفتنش فرو ریختم...ضربه ای که بهم وارد کرده بود درست اندازه یه زلزله ده ریشتری منو
بهم ریخت...
با انگشتام چشم هام رو فشردم...حالا درد داشتم...درد روحم..
قلبم..جسمم..،
سرم گیج می رفت.. با کمک دیوار خودم و به حموم رسوندم...
وان رو واسم آماده کرده بود ..ریشخندی زدم و دراز کشیدم تو آب..
کمی احساس آرامش کردم ،، نمیخواستم زیاد اینجا بمونم...دلم میخواست برم..
فکر میکردم بهم خیانت شده...
از کاری که انجام داده بودم به شدت عصبی بودم..
از من بعید بود ، اما اتفاق افتاده بود....
آهی کشیدم و بعد از شستن خودم حوله ای که برام گذاشته بود و دور خودم پیچیدم..
نگاهی به لباسای پاره پوره شدم انداختم و آهی کشیدم...
دلم نمی خواست سلیطه بازی در بیارم ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم...
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت17


همونطوری با موهای خیس و بدنی که فقط با یه حوله پوشونده بودمش از اتاق بیرون رفتم و مسیر
اتاق تا آشپز خونه که طبقه اول بود و اون ته رو دویدم...
- ببخشید...
سرش رو بالا آورد.. موی اونم کمی نم داشت..
نگاهش اول روی سی*نه های سفیدم موند..
بعد اخمی کرد و به چشمام زل زد..
- لباسام..
همین ،،
نمیخواستم توضیح اضافه ای بدم.. شاید باید حق میدادم بهش..
اما منم چاره ای نداشتم..
همونطور که خیره نگاهش میکردم بغض کردم..
زیرلب چیزی گفت که متوجه نشدم..میز و عقب داد و بلند شد..دستی به کمرش کشید و لقمه ای
برداشت..

اومد نزدیکم و همون لبخند سرد و تحویلم داد..
لقمه رو گذاشت تو دستم و از مچم گرفت..
چشمام درشت شد که بی توجه کشوندم سمت پله ها..
- معذرت میخوام حواسم نبود...حسابی بهت خسارت زدم...چندتا لباس دارم شاید به دردت
بخوره..
به این فکر کردم اون چندتا لباسش دقیقا چطور میخواد به درد من بخوره که باهم وارد اتاقی
شدیم
اونقدر دلم رفت واسه دکور اتاق که بی توجه به حوله شل شدم با ذوق زل زدم به اطراف...
اون وسط وقتی میچرخیدم متوجه نگاه بامزش شدم..
لب گزیدم و عقب کشیدم...
برای کی بود این اتاقه خیلی خیلی دخترونه؟!
دستی به گردنش کشید..
از دیشب چندین بار دیده بودم که این حرکت و انجام میده
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت18


انگار عادتش بود..
تو دلم انگار حسرت نشست...
" عادت قشنگی داشت " جذابش میکرد...
هوفی کشیدم.
- داخل کمد همه نوع لباسی هست..لطفا لباس بیرون انتخاب کن..
و بدوت توضیح اضافه دیگه ای دوباره دستی به گردنش کشید و بعد از نیم نگاهی به پایین تنم
رفت بیرون...
من موندم و یه دنیای قشنگ و یه لقمه تو دستم...
نمیخواستم فکر کنه این چیزارو ندیدم...چون واقعا دیده بودم...برای همین زود یه چیزی پوشیدم
و بعد از بستن موهام شالی انداختم و اومدم بیرون....
پشت در بود..
- میشه بگی کجا میخوایم بریم؟!
دست به جیب شد و به سر تا پام نگاهی انداخت..
لبخند یه وری و بامزه ای زد :
- میریم برای جبران خسارت..
بهت زده ایستادم...یعنی میخواست بک**ارتمو ترمیم کنه؟!
ابروهاش بالا پرید و قبل این که بره با صدای آروم تری زمزمه کرد:
- منظورم اونی نبود که فکر میکنی..
لب گزیدم و شونه ای بالا انداختم..
لقمه هنوز تو دستم بود..
بالاخره طلسم و شکستم و به زدن گازی مفتخرش کردم..
دنبالش دویدم که حس کردم کمرم جا به جا شد...
چشم بستم و گوشه ای ایستادم..
حواسش نبود و بی توجه به من از در خارج شد..

نفسی گرفتم و سعی کردم آروم آروم برم که دردم نیاد..
انگار نه انگار من دیشب....
پوزخندی به این نوع زندگی که تقریبا میشد بهش گفت تخ*می زدم...
سرنوشت ما رو از همون اول بد نوشته بودن انگار...
آهی کشیدم و بالاخره به خروجی رسیدم...
درو بستم و چرخیدم سمتش..
پشت رل بود و درحالی که خیره و متفکر نگاهم می کرد آرنجش رو به پنجره تکیه داده بود و با
ناخونش پشت لبش رو میخاروند..
همونطوری آروم آروم، جوجه وار حرکت میکردم که فکر کنم حرصی شد...
لب گزیدم..
صدای کوبیدن در ماشین
صدای قدم های تندش روی سنگ فرش..
و بعد از اون سایه ی سنگینش..
سرمو بالاگرفتم و نیشم و باز کردم.. سعی کرد نخنده..
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت19


اومدم چیزی بگم که دست انداخت دور کمرم و بی هوا پرتم کرد رو کولش...
جیغ فرابنفشی کشیدم..

- من از فس فس کردن خوشم نمیاد... از انتظار کشیدن متنفرم ،، از این که کسی بخواد از قصد
اذیتم کنه اصلا خوشم نمیاد..
لب ورچیدم و اخم کردم...
دیگه واقعا وقتش بود یخم باز بشه...و البته من از اونایی ام بودم که وقتی یخم آب میشد تا یه تیر
به زانوم نمیزدن آروم نمیگرفتم..
- هوووو درست صحبت کن ،، فکر کردی محتاج توام؟! ولم کن خودم بلدم راه خودم و پیدا کنم و
بتونم گورمو گم کنم..
فکر کردی کی هستی هرچی از دهنت در میاد میگی به من؟!
واقعا فک کردی من سادیسم دارم که بخوام توعه یابو رو اذیت کنم؟!! آرههههههه؟!
) یادم رفت بگم یکمم از بد دهنی هام رو میشه...(
به محض تموم شدن حرفم ایستاد..
منو که عین کولی ها دستو پامو اینطرف و اونطرف پرت می کردم و کوبوند رو زمین...
زل زد به چشمام ..
- این زبونت و کجا قایم کرده بودی از اون موقع؟! تا یه دقیقه پیش که هرچی میگفتم عین گوجه
قرمز میشدی!!
از دهنم در رفت داد زدم:
- اونجام قایم کرده بودم خوب شد؟!
لبش به خنده باز شد...از اون خنده دیروزیا..
دلم ضعف رفت ، شیطون سرشو جلو آورد :
- اونجارم من خودم دیشب افتتاح کردم ،، چیزی نبودا..
چشم گرد کردم و بهت زده نگاهش کردم..
- خیلی خیلی خیلیییی بی ادبییی
دوباره لب ورچیدم..
دست به جیب شد.. یه قدم جلو رفت و انگار که کاری و از قلم انداخته سریع برگشت و دستشو از
جیب دراورد و طی یه حرکت انتهاری محکم روی سرم کشید..
خندم گرفت..
اونم لبخندی زد و دوباره برگشت و رفت..
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت20


اومدم برم تو افق که داد زد:
- بقیه راهم خودت بیا یابو کمرش به خاطر سنگینی زیادت درد گرفته..
بهت زده جیغی کشیدم که صدای خوش خندش تو عمارت پیچید ...

ایش کشیده ای گفتم و از پشت اداش رو در آوردم..
خو یکی نبود بهش بگه مرتیکه تو که نمیخوای بلندم کنی تا اونجا ببریم چرا این همه راهو
اومدی؟!
اصال تو که این همه راهو اومدی چرا دست خالی رفتی؟!
سرمو از تاسف براش تکون دادم که با سر اشاره کرد زودتر برم و سوار شم..
پشت چشمم اونقدر غلیظ بود که دوباره از اون خنده یه وری کرد و دلم واسش ضعف رفت
همه چیش خاص بود لعنتی..
- دوساعته داری قصه حسن کرد شبستری برای خودت تعریف میکنی؟!
نه گذاشتم نه برداشتم تند گفتم:

- به تو چه ؟!
باز خندید ،، چرخید سمتم که کاپشنش یکم سر و صدا ایجاد کرد..
هوا سرد بود و ابری..حق داشت همچین چیزی بپوشه..
به خودم نگاه کردن..بافت طوسی که برای خودم نبود و یه شلوار جین تقریبا نو..
خوب بودم...
-میشه کامل توضیح بدی این زبون و این روی بدون خجالت و پروت رو تا همین یک ساعت پیش
کجا قایم کرده بودی؟!
لبم کج شد انگار که دارم با خدمتکارم حرف میزنم گفتم:
-فعلا حرکت کن زودباش ..تو راه توضیح میدم بهت..
چپ چپ نگاهم کرد و دکمه استارت و فشرد..
پاشو روی گاز گذاشت و بلافاصله در باز شد..
که رو کشیده ادا کردم...وقتی اسممو گفتم ابروهاش بالا پرید￾خب جونم براتون بگم کههه بنده آیناز ایزدی هستم..
-از این اسم خوشم نمیاد..