🎥 📜دهـڪــده فیلــم و رمــان 📜🎥
617 subscribers
1.24K photos
1.14K videos
49 files
252 links
Download Telegram
🎥 📜دهـڪــده فیلــم و رمــان 📜🎥
📕#رمــان " بــرزخ_ســرد #پـــــــارت18 بازم به اون جفت چشم گربه ایش نگاه کردم و حرفمو زدم امّا پس از گفتن جمله ی آخرم، شازده دُمشو رو کولش گذاشت و بدون هیچ حرفی از کنارم دور شد. از طرفی خوشحال بودم که پوزه این پسر مغرورو از خودراضی رو به خاک مالیدم و از…
📕#رمــان " بــرزخ_ســرد
#پـــــــارت19


-اِ... اِ... مگه اون پسر چه کار خاصی با تو داره؟!... به خدا حنا همه بچه های دانشکده میگن کارش فقط دختربازیه... یعنی هر دختر خوشگلی که بگی باهاش دوسته، گول ظاهر مغرورشو نخور... این جور پسرایی خطرناکن مثل افعی میمونن...

همونطور که شانه به شانه ی ستاره با هم راه میرفتیم جواب دادم:
-منم خوب جوابشو دادم، فکر نکنم دیگه توی یه قدمیم راه بره!
- راست میگی؟!
-والا...
-خب چی گفت؟!
-بهم پیشنهاد دوستی داد... چی بود؟! اهوم... آهان... فرند اجتماعی... گفت باهاش دوست بشم مثل یه فرند اجتماعی!...
-اووه... کی بره این همه راهو؟! فرند اجتماعی دیگه چه صیغه ایه؟!
_یعنی از دوستاش باشم دیگه... مثلاً...
-نه بابا این شازده دیگه خیلی های کلاسه!!
-من خودم خدای کلاس گذاشتنم.
_ببین حنا پسرها قصدشون از دوستی و این جور صیغه هایی گول زدن دختراس... اول میگن سلام... میگی علیک سلام، بعد میگن خونه خالیه امشب نمیای؟!
-جااان! تو از کجا اینارو بلدی؟!
-خب دیگه از پشت کوه که نیومدیم. نخوردیم نان گندم ولی دیدیم دستِ مردم!!
-بَله... ولی خب تو ذوقش خورد! فکر نکرد اینجوری بخوام باهاش تا کنم!!
-خوب کردی پسره ی الدنگ عوضی!... ولی میگم کاش بهش میگفتی نامزد داری!
-ای بابا ستاره... تو هم چه گیری دادی به این نامزد داشتن من!
-خب اینجوری دیگه غلط نمیکرد بیاد سمتت!...
-حالاشم دیگه نمیاد...
***
بعد از اون ماجرا دیگه امیرعلی رو توی دانشکده ندیدم و باهاش هیچ برخوردی نداشتم.
محمّد مرتب بهم سر میزد و یکی از همون روزها بهم گفت که میاد دنبالم و از دانشگاه منو با خودش میبره بیرون. جرأت مخالفت کردن نداشتم، یعنی راستش زیاد حوصله ی غرغر کردن نداشتم! نمیدونم چرا هنوزم نسبت بهش بی تفاوت بودم و هرچه که خود محمّد میخواست خودشو بهم نزدیک کنه من نمیتونستم و ازش دوری میکردم، بار آخری هم که برا دیدنم اومد بهم پیشنهاد داد تا به هم محرم بشیم میگفت اینجوری بهتره و شاید من بیشتر بتونم باهاش راحت باشم امّا با مخالفت من مواجه شد! اینجوری احساس میکردم محدود میشم و آزادیم سلب میشه... ته ته قلبم هنوز احساس دلبستگی و وابستگی به محمّد نداشتم و گاهی اوقات فراموش میکردم نامزد دارم!!
📕#رمــان "خدمتڪار_هـات_مـن
#پـــــــارت19


اومدم چیزی بگم که دست انداخت دور کمرم و بی هوا پرتم کرد رو کولش...
جیغ فرابنفشی کشیدم..

- من از فس فس کردن خوشم نمیاد... از انتظار کشیدن متنفرم ،، از این که کسی بخواد از قصد
اذیتم کنه اصلا خوشم نمیاد..
لب ورچیدم و اخم کردم...
دیگه واقعا وقتش بود یخم باز بشه...و البته من از اونایی ام بودم که وقتی یخم آب میشد تا یه تیر
به زانوم نمیزدن آروم نمیگرفتم..
- هوووو درست صحبت کن ،، فکر کردی محتاج توام؟! ولم کن خودم بلدم راه خودم و پیدا کنم و
بتونم گورمو گم کنم..
فکر کردی کی هستی هرچی از دهنت در میاد میگی به من؟!
واقعا فک کردی من سادیسم دارم که بخوام توعه یابو رو اذیت کنم؟!! آرههههههه؟!
) یادم رفت بگم یکمم از بد دهنی هام رو میشه...(
به محض تموم شدن حرفم ایستاد..
منو که عین کولی ها دستو پامو اینطرف و اونطرف پرت می کردم و کوبوند رو زمین...
زل زد به چشمام ..
- این زبونت و کجا قایم کرده بودی از اون موقع؟! تا یه دقیقه پیش که هرچی میگفتم عین گوجه
قرمز میشدی!!
از دهنم در رفت داد زدم:
- اونجام قایم کرده بودم خوب شد؟!
لبش به خنده باز شد...از اون خنده دیروزیا..
دلم ضعف رفت ، شیطون سرشو جلو آورد :
- اونجارم من خودم دیشب افتتاح کردم ،، چیزی نبودا..
چشم گرد کردم و بهت زده نگاهش کردم..
- خیلی خیلی خیلیییی بی ادبییی
دوباره لب ورچیدم..
دست به جیب شد.. یه قدم جلو رفت و انگار که کاری و از قلم انداخته سریع برگشت و دستشو از
جیب دراورد و طی یه حرکت انتهاری محکم روی سرم کشید..
خندم گرفت..
اونم لبخندی زد و دوباره برگشت و رفت..