Forwarded from 📚 انتشارات بهنشــر 📖
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
📖... این بار فرق میکرد. تانکهای دشمن با غرش و هیاهو به این سو و آن سو میرفتند و به سمت محمدحسین و دوستانش شلیک میکردند. محمدحسین از سنگر بیرون آمد. یک دستش را روی نارنجکها گذاشته و یک دستش را مشت کرده و به آسمان گرفته بود. با فریاد الله اکبر به سمت تانکهای عراقی دوید.
💣به چند قدمی تانک دشمن رسید. تانک با هیکل غولآسا و آهنین و با صدای خشک و خشن داشت به سنگر دوستان محمدحسین نزدیک میشد. محمدحسین تکبیر بلندی گفت و خود را زیر شِنی تانک پرتاب کرد. من و محمدحسین و نارنجکها، زیر شنی تانک رفتیم. سنگینی تانک آنقدر زیاد بود که هیچ کدام دوام نیاوردیم. نارنجکها منفجر شدند. من و محمدحسین تکه تکه شدیم و تانک دشمن نابود شد...
📚من فانسقه محمدحسین هستم📚
👈روایت زندگی شهید حسین فهمیده👉
✅از مجموعه 100 جلدی «لالههای نوجوان» که زندگی 100 دانشآموز شهید را روایت میکند و تاکنون 20 جلد آن منتشر شده و ساير جلدهاي آن نیز به چاپ خواهد رسید.
🖊نویسنده: محمدحسین صلواتیان🖊
📗ناشر: بهنشر📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 40 هزار ریال💰
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب بهنشر(انتشارات آستان قدس رضوی) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://www.axgig.com/images/36396104758527196050.jpeg
📖... این بار فرق میکرد. تانکهای دشمن با غرش و هیاهو به این سو و آن سو میرفتند و به سمت محمدحسین و دوستانش شلیک میکردند. محمدحسین از سنگر بیرون آمد. یک دستش را روی نارنجکها گذاشته و یک دستش را مشت کرده و به آسمان گرفته بود. با فریاد الله اکبر به سمت تانکهای عراقی دوید.
💣به چند قدمی تانک دشمن رسید. تانک با هیکل غولآسا و آهنین و با صدای خشک و خشن داشت به سنگر دوستان محمدحسین نزدیک میشد. محمدحسین تکبیر بلندی گفت و خود را زیر شِنی تانک پرتاب کرد. من و محمدحسین و نارنجکها، زیر شنی تانک رفتیم. سنگینی تانک آنقدر زیاد بود که هیچ کدام دوام نیاوردیم. نارنجکها منفجر شدند. من و محمدحسین تکه تکه شدیم و تانک دشمن نابود شد...
📚من فانسقه محمدحسین هستم📚
👈روایت زندگی شهید حسین فهمیده👉
✅از مجموعه 100 جلدی «لالههای نوجوان» که زندگی 100 دانشآموز شهید را روایت میکند و تاکنون 20 جلد آن منتشر شده و ساير جلدهاي آن نیز به چاپ خواهد رسید.
🖊نویسنده: محمدحسین صلواتیان🖊
📗ناشر: بهنشر📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 40 هزار ریال💰
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب بهنشر(انتشارات آستان قدس رضوی) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://www.axgig.com/images/36396104758527196050.jpeg
Forwarded from 📚 انتشارات بهنشــر 📖
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
❇️دعبل نفس عمیقی کشید. او در اندیشه دیگری بود. در طول سفر نتوانسته بود از فکر چهره دلربایی که دیده بود، بیرون برود. نخستین بار بود که احساس متفاوتی را تجربه میکرد. پیش از آن، هیچ زنی نتوانسته بود آنگونه دلش را به خود مشغول کند. کش و قوسی به خودش داد و مشتی به سینه ستبرش کوبید. با صدایی که پر طنین و نافذ بود، گفت: بهشت، تجسم اعمال نیکوکاران باایمان است. آنجا چشمی به ما میدهند که ملکوت کارهایمان را به عیان میبینیم و لذت میبریم...
❇️دعبل به آن سوی دجله، به نقطه مرکزی شهر که محله کرخ نام داشت و قصرهای هارونالرشید در آن بود، خیره شد. دستی به یال اسب ابلقش کشید. باغها و بستانها و کاخهای کوچک و بزرگ، قصرهای هارون را چون نگینی رنگارنگ در برگرفته بود. در راه کم سخن گفته بود. فکر آن دختر اسیر، رهایش نمیکرد. از هم اکنون اندوه جدایی بر دلش فشار میآورد. در همان نخستین منزل که او را دیده بود، تصمیم گرفته بود، دیگر او را نبیند و فکرش را از سر بیرون کند اما موفق نشده بود و این موضوع او را که گمان کرده بود ارادهای پولادین دارد، عصبانی میکرد. دیگر نمیدانست چگونه میتواند نقش آن قامت موزون، چهره گلگون و چشمان پرفروغ و غمگین را از صفحه دلش پاک کند. طبیب که از دل او خبر نداشت، دنبال حرفهای خودش را گرفت...
📚 #دعبل_و_زلفا 📚
🖊نویسنده: #مظفر_سالاری 👈مؤلف اثر پرفروش «رؤیای نیمه شب» 🖊
📗ناشر: #به_نشر📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 300 هزار ریال💰
👈باهمکاری موسسه جوانان آستان قدس رضوی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/60b2_دعبل_و_زلفا.jpg
❇️دعبل نفس عمیقی کشید. او در اندیشه دیگری بود. در طول سفر نتوانسته بود از فکر چهره دلربایی که دیده بود، بیرون برود. نخستین بار بود که احساس متفاوتی را تجربه میکرد. پیش از آن، هیچ زنی نتوانسته بود آنگونه دلش را به خود مشغول کند. کش و قوسی به خودش داد و مشتی به سینه ستبرش کوبید. با صدایی که پر طنین و نافذ بود، گفت: بهشت، تجسم اعمال نیکوکاران باایمان است. آنجا چشمی به ما میدهند که ملکوت کارهایمان را به عیان میبینیم و لذت میبریم...
❇️دعبل به آن سوی دجله، به نقطه مرکزی شهر که محله کرخ نام داشت و قصرهای هارونالرشید در آن بود، خیره شد. دستی به یال اسب ابلقش کشید. باغها و بستانها و کاخهای کوچک و بزرگ، قصرهای هارون را چون نگینی رنگارنگ در برگرفته بود. در راه کم سخن گفته بود. فکر آن دختر اسیر، رهایش نمیکرد. از هم اکنون اندوه جدایی بر دلش فشار میآورد. در همان نخستین منزل که او را دیده بود، تصمیم گرفته بود، دیگر او را نبیند و فکرش را از سر بیرون کند اما موفق نشده بود و این موضوع او را که گمان کرده بود ارادهای پولادین دارد، عصبانی میکرد. دیگر نمیدانست چگونه میتواند نقش آن قامت موزون، چهره گلگون و چشمان پرفروغ و غمگین را از صفحه دلش پاک کند. طبیب که از دل او خبر نداشت، دنبال حرفهای خودش را گرفت...
📚 #دعبل_و_زلفا 📚
🖊نویسنده: #مظفر_سالاری 👈مؤلف اثر پرفروش «رؤیای نیمه شب» 🖊
📗ناشر: #به_نشر📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 300 هزار ریال💰
👈باهمکاری موسسه جوانان آستان قدس رضوی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/60b2_دعبل_و_زلفا.jpg