@ddrreamm
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
#حافظ
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
#حافظ
👍1👌1
@ddrreamm
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بی مرغ قیمت ندارد قفس
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف
که فرصت عزیزست و الوقت سیف
#بوستان_سعدی
باب نهم
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بی مرغ قیمت ندارد قفس
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف
که فرصت عزیزست و الوقت سیف
#بوستان_سعدی
باب نهم
👍2
@ddrreamm
باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمْخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفتاخترِ بیآب را، کین خاکیان را میخورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
از شاهِ بیآغازْ من، پرّان شدم چون باز من
تا جغدِ طوطیخوار را در دِیرِ ویران بشکنم
زآغاز عهدی کردهام کاین جان فدایِ شه کنم
بشکسته بادا پشتِ جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفم
تا گردنِ گردنکشان در پیشِ سلطان بشکنم
گشتم مقیمِ بزم او، چون لطفْ دیدم عزمِ او
گشتم حقیرِ راه او، تا ساقِ شیطان بشکنم
چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی، میدان که میزان بشکنم
گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جامِ می
دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گِرْدِ دل، از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
#مولانا
باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمْخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفتاخترِ بیآب را، کین خاکیان را میخورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
از شاهِ بیآغازْ من، پرّان شدم چون باز من
تا جغدِ طوطیخوار را در دِیرِ ویران بشکنم
زآغاز عهدی کردهام کاین جان فدایِ شه کنم
بشکسته بادا پشتِ جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفم
تا گردنِ گردنکشان در پیشِ سلطان بشکنم
گشتم مقیمِ بزم او، چون لطفْ دیدم عزمِ او
گشتم حقیرِ راه او، تا ساقِ شیطان بشکنم
چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی، میدان که میزان بشکنم
گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جامِ می
دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گِرْدِ دل، از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
#مولانا
👍2
👍1🔥1
@ddrreamm
ساقیا سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی
سفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهاندیده! ثباتِ قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
«از در عیش درآ و به ره عیب مپوی»
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظِ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
ساقیا سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی
سفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهاندیده! ثباتِ قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
«از در عیش درآ و به ره عیب مپوی»
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظِ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
👍2
@ddrreamm
صید منی شکار من گرچه ز دام جَستهای
جانب دام باز رو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت
#مولانا
صید منی شکار من گرچه ز دام جَستهای
جانب دام باز رو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت
#مولانا
👍2
با دلبر و مِی عزمِ دَمَن خواهم کرد
آنجا غمِ کهنه را کفن خواهم کرد
چون خفته دراین خاک هزاران جمشید
آهسته گذر رویِ چمن خواهم کرد
سیزده بدر بر شما خجسته باد
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
آنجا غمِ کهنه را کفن خواهم کرد
چون خفته دراین خاک هزاران جمشید
آهسته گذر رویِ چمن خواهم کرد
سیزده بدر بر شما خجسته باد
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بُستانیم
#سعدی
#استادشجریان
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بُستانیم
#سعدی
#استادشجریان
👍3
Tasnif Loolian(shabzendeha.blogfa.com)
Shahram Nazeri
غزل شماره 454
ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد
میگشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد
ای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تو
مشنو تو این افسون که او ز افسون ما افسانه شد
زین حلقه نجهد گوشها کو عقل برد از هوشها
تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد
بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین
سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد
غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد
کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد
من که ز جان ببریدهام چون گل قبا بدریدهام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
این قطرههای هوشها مغلوب بحر هوش شد
ذرات این جان ریزهها مستهلک جانانه شد
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم
شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد
@ddrreamm
#مولانــــا
#ای_لولیان
#شهرام_ناظری
ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد
میگشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد
ای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تو
مشنو تو این افسون که او ز افسون ما افسانه شد
زین حلقه نجهد گوشها کو عقل برد از هوشها
تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد
بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین
سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد
غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد
کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد
من که ز جان ببریدهام چون گل قبا بدریدهام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
این قطرههای هوشها مغلوب بحر هوش شد
ذرات این جان ریزهها مستهلک جانانه شد
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم
شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد
@ddrreamm
#مولانــــا
#ای_لولیان
#شهرام_ناظری
👍3
AudioTrack 7
Shajarian
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
@ddrreamm
#مولانا
#آمده_ام_که_سر_نهم
#محمدرضا_شجریان
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
@ddrreamm
#مولانا
#آمده_ام_که_سر_نهم
#محمدرضا_شجریان
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
این کلیپ اینقدر زیباست و زیبائی در آن نهفته است که تا کنون سه جایزه معتبر اروپائی ایتالیا ، آلمان و فرانسه را از آن خود کرده !
این کلیپ اینقدر زیباست و زیبائی در آن نهفته است که تا کنون سه جایزه معتبر اروپائی ایتالیا ، آلمان و فرانسه را از آن خود کرده !
👍3💯1
@ddrreamm
سیزده_بدر نحس نیست !!!
اتفاقاً این روز بهترین روزِ سال است ..
روزی که همه برای یک هدفِ مشترک ،
سوایِ از مذهب و سیاست ، زیرِ آسمان
خدا جمع می شوند و شادی می کنند ..
و این بهترین حالتِ همدلی و همبستگی است ...
"در آن روزگاران ، جمشیدشاه ، بنیانگذارِ
نوروز ، هرسال در روز سیزده فروردین در
میان باغ و بیابان های سرسبز می نشست ..
و با اطرافیانش به جشن و عیش و نوش
می پرداخت ، و کم کم این رسم دیرینه
میان عموم مردم ایران پایه گذاری شد ..."
بعضی رسومات فقط یک آداب دیرینه است
و شاید پایه ی منطقی و علمیِ چندان واضحی
نداشته باشد اما بخاطر زیبایی و قدمت ..
همچنان قابلِ احترام است ...
و سیزده بدر انصافا یکی از بهترین
رسوماتِ زیبایِ باستانیِ ماست ..!
دنبال فلسفه اش رفتم و ادله ی زیادی
خواندم ولی هیچ کدام ، از زیبایی و نشاطِ
این روز ذره ای کم نمی کرد ...
"چه بخاطرِ اعتقاد به برج هایِ دوازده گانهی
آسمان ( منطقه البروج) که گفته می شد
سیزدهمی نشانِ هرج و مرج و آشفتگی است..
این روز را نحس دانسته باشند ، و چه به
یُمنِ دوازده ماهِ سال ، باگذشتِ دوازده روزِ
اصلی ، این روز را مبارک ... "
مُسلَّم این است که این رسم و تمدنِ دیرینه
هرگز نه تغییر خواهد کرد نه فراموش
خواهد شد ..!
" زرتُشتیان در جایی آورده اند که اولین زوج ،
بعد از ازدواجشان شاخه ای سبز گره زده اند
و این رسمِ سبزه گره زدن ، از این باورِ مبارک
نشات می گیرد .."
به اعتقادِ من ، افکار و اعتقاداتِ مثبت ،
حتی بدونِ منطق و به خودیِ خود ،
اتفاقاتِ خوبی در پی دارند ...
ما این رسوم و این مناسباتِ اجدادی و
موروثی را تا همیشه پاس خواهیم داشت ..!
چه خوب است ..
که نیاکانمان ، شبیهِ سفالینه هایِ کهن و
بی همتایِ این سرزمین ، مهربانی و افکارِ
زیبایِ آن روزگار را هم در دلِ این مناسبتها
به یادگار گذاشته اند ...
کمی سکوت کن !
چشمانت را ببند ...
هنوز هم صدای رقص و پای کوبیِشان
از لابلایِ دیوارِ زمان شنیده می شود ..!
"" آریایی بودن ""
فقط یک هویت نیست ..
یک "" افتخار "" است ..!
#نرگس_صرافیان_طوفان
سیزده بدر یعنی؛
پیوند دوباره انسان و طبیعت ...
به طبیعت احترام بگذاریم ...
با آرزویِ سالی پر از شادی و نیکویی☘
سیزده_بدر نحس نیست !!!
اتفاقاً این روز بهترین روزِ سال است ..
روزی که همه برای یک هدفِ مشترک ،
سوایِ از مذهب و سیاست ، زیرِ آسمان
خدا جمع می شوند و شادی می کنند ..
و این بهترین حالتِ همدلی و همبستگی است ...
"در آن روزگاران ، جمشیدشاه ، بنیانگذارِ
نوروز ، هرسال در روز سیزده فروردین در
میان باغ و بیابان های سرسبز می نشست ..
و با اطرافیانش به جشن و عیش و نوش
می پرداخت ، و کم کم این رسم دیرینه
میان عموم مردم ایران پایه گذاری شد ..."
بعضی رسومات فقط یک آداب دیرینه است
و شاید پایه ی منطقی و علمیِ چندان واضحی
نداشته باشد اما بخاطر زیبایی و قدمت ..
همچنان قابلِ احترام است ...
و سیزده بدر انصافا یکی از بهترین
رسوماتِ زیبایِ باستانیِ ماست ..!
دنبال فلسفه اش رفتم و ادله ی زیادی
خواندم ولی هیچ کدام ، از زیبایی و نشاطِ
این روز ذره ای کم نمی کرد ...
"چه بخاطرِ اعتقاد به برج هایِ دوازده گانهی
آسمان ( منطقه البروج) که گفته می شد
سیزدهمی نشانِ هرج و مرج و آشفتگی است..
این روز را نحس دانسته باشند ، و چه به
یُمنِ دوازده ماهِ سال ، باگذشتِ دوازده روزِ
اصلی ، این روز را مبارک ... "
مُسلَّم این است که این رسم و تمدنِ دیرینه
هرگز نه تغییر خواهد کرد نه فراموش
خواهد شد ..!
" زرتُشتیان در جایی آورده اند که اولین زوج ،
بعد از ازدواجشان شاخه ای سبز گره زده اند
و این رسمِ سبزه گره زدن ، از این باورِ مبارک
نشات می گیرد .."
به اعتقادِ من ، افکار و اعتقاداتِ مثبت ،
حتی بدونِ منطق و به خودیِ خود ،
اتفاقاتِ خوبی در پی دارند ...
ما این رسوم و این مناسباتِ اجدادی و
موروثی را تا همیشه پاس خواهیم داشت ..!
چه خوب است ..
که نیاکانمان ، شبیهِ سفالینه هایِ کهن و
بی همتایِ این سرزمین ، مهربانی و افکارِ
زیبایِ آن روزگار را هم در دلِ این مناسبتها
به یادگار گذاشته اند ...
کمی سکوت کن !
چشمانت را ببند ...
هنوز هم صدای رقص و پای کوبیِشان
از لابلایِ دیوارِ زمان شنیده می شود ..!
"" آریایی بودن ""
فقط یک هویت نیست ..
یک "" افتخار "" است ..!
#نرگس_صرافیان_طوفان
سیزده بدر یعنی؛
پیوند دوباره انسان و طبیعت ...
به طبیعت احترام بگذاریم ...
با آرزویِ سالی پر از شادی و نیکویی☘
❤2
@ddrreamm
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن،
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
#گلستان_سعدی
#بابدوم
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن،
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
#گلستان_سعدی
#بابدوم
👍2