@ddrreamm
یکی مرا ببرد سمت باغ گردوها
معطّرم کند از عطر ناب شببوها
بجای من به گل نسترن سلام کند
ببوسد ازطرفم ناز چشم آهوها
من ازسکوت عمیق اتاق خسته شدم
ازاین عقیم نشینی کنارجاروها
دلم برای تماشای کوچه تنگ شده
برای پرسه زدن دردل هیاهوها
یکی مرا بنشاند کناردست نسیم
کنارمستی پرواز با پرستوها
چقدردیدنِ امروزِ زندگی زیباست
به هم تنیدگیِ رنگها صدا بوها
برای تجربه عشق روز زیباییست
دراستخاره نمانید مثل ترسوها
به برگهای گل خیزران نگاه کنید
که میخورندبه هم مثل رقص چاقوها
خطوط آبی پروانه ها تماشایی ست
بکاررفته درآن بهترین قلم موها
نسیم ازنفس افتاده است ازبسکه
کشیده بقچه افسانه هاو جادوها
مگر سکوت بگوید چه در تماشا هست
دراوج خویش به سرمیبرند الگوها
برای لمس فراگیر آسمان امروز
کنارپنجره باید نشست و سکّوها
طلوع کرد به خورشید و دل به دریا زد
ورفت تا تهِ رویا شبیهِ جاشوها
صدای کف زدن برگ را نمیشنوی؟
تو هم برقص بزن دست با النگوها
بگیردست کسی که گرفته قلبت را
ببر به سمت تماشای مستی قوها
شبیه من که نشستم به زندگی برخیز
کنارپنجره ای رو به باغ گردوها
#رامین_حق_شناس
یکی مرا ببرد سمت باغ گردوها
معطّرم کند از عطر ناب شببوها
بجای من به گل نسترن سلام کند
ببوسد ازطرفم ناز چشم آهوها
من ازسکوت عمیق اتاق خسته شدم
ازاین عقیم نشینی کنارجاروها
دلم برای تماشای کوچه تنگ شده
برای پرسه زدن دردل هیاهوها
یکی مرا بنشاند کناردست نسیم
کنارمستی پرواز با پرستوها
چقدردیدنِ امروزِ زندگی زیباست
به هم تنیدگیِ رنگها صدا بوها
برای تجربه عشق روز زیباییست
دراستخاره نمانید مثل ترسوها
به برگهای گل خیزران نگاه کنید
که میخورندبه هم مثل رقص چاقوها
خطوط آبی پروانه ها تماشایی ست
بکاررفته درآن بهترین قلم موها
نسیم ازنفس افتاده است ازبسکه
کشیده بقچه افسانه هاو جادوها
مگر سکوت بگوید چه در تماشا هست
دراوج خویش به سرمیبرند الگوها
برای لمس فراگیر آسمان امروز
کنارپنجره باید نشست و سکّوها
طلوع کرد به خورشید و دل به دریا زد
ورفت تا تهِ رویا شبیهِ جاشوها
صدای کف زدن برگ را نمیشنوی؟
تو هم برقص بزن دست با النگوها
بگیردست کسی که گرفته قلبت را
ببر به سمت تماشای مستی قوها
شبیه من که نشستم به زندگی برخیز
کنارپنجره ای رو به باغ گردوها
#رامین_حق_شناس
👏1
@ddrreamm
چون تيغ به دست آري مردم نتوان کشت
نزديک خداوند بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبيدست به چرخشت
عيسي به رهي ديد يکي کشته فتاده
حيران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتي تا کشته شدي زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
#ناصر_خسرو_قبادیانی
چون تيغ به دست آري مردم نتوان کشت
نزديک خداوند بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبيدست به چرخشت
عيسي به رهي ديد يکي کشته فتاده
حيران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتي تا کشته شدي زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
#ناصر_خسرو_قبادیانی
👍1
@ddrreamm
من ماهی ام ، #نهنگم ، ، ،
رابعه گفت: من ماهی ام اما تُنگی ندارم، دریا هم ندارم، می گریم و در اندوه خود غوطه ورم ، من در اشک خویش شنا می کنم؛ آیا از میان شما مردانِ مدعی، مردی هست که بتواند دستانش را پیاله کند و این ماهی را در گودی دستانش نگه دارد و با او تا دریا بیاید؟
از میان آن مردان اما مردی نبود که راه دریا را خوش بدارد و مردی نبود که گودی دستانش گنجایی نهنگی را داشته باشد و مردی نبود که از زنی که دریا می جوید، نترسد.
حالا اما قرن هاست، هر ماهی که می بینم
می گوید: من رابعه ام.
پس دانسته ام زنی که بتواند
در اشک هایش شنا کند، نمی میرد، ماهی می شود.
و چنین زنی از خود هزاران ماهی می آفریند،
تو نیز یکی از آن ماهیانی؛ پس راه دریا بجو.
اقیانوس، تقدیر همه زنان است،
هر چند که کتاب قانونشان خط به خط کویر است ، ، ،
#عرفان_نظرآهاری
من ماهی ام ، #نهنگم ، ، ،
رابعه گفت: من ماهی ام اما تُنگی ندارم، دریا هم ندارم، می گریم و در اندوه خود غوطه ورم ، من در اشک خویش شنا می کنم؛ آیا از میان شما مردانِ مدعی، مردی هست که بتواند دستانش را پیاله کند و این ماهی را در گودی دستانش نگه دارد و با او تا دریا بیاید؟
از میان آن مردان اما مردی نبود که راه دریا را خوش بدارد و مردی نبود که گودی دستانش گنجایی نهنگی را داشته باشد و مردی نبود که از زنی که دریا می جوید، نترسد.
حالا اما قرن هاست، هر ماهی که می بینم
می گوید: من رابعه ام.
پس دانسته ام زنی که بتواند
در اشک هایش شنا کند، نمی میرد، ماهی می شود.
و چنین زنی از خود هزاران ماهی می آفریند،
تو نیز یکی از آن ماهیانی؛ پس راه دریا بجو.
اقیانوس، تقدیر همه زنان است،
هر چند که کتاب قانونشان خط به خط کویر است ، ، ،
#عرفان_نظرآهاری
👍1
👍1
@ddrreamm
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی،اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیداد گری شیوه ی مرضیه نمی شد
این شهر اگر دادرس دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلا خیز نمی ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال وپری داشت
افسوس که دست ستم از ریشه بر آورد
هر شاخ برومند که امید بری داشت
بر خیر جماعت چه سخن ها که نگفتیم
ای کاش یکی زین همه گفتن اثری داشت
ز آه دل مظلوم،اگر رسم ستم سوخت
زآن بود که هر شعله ی آهی شرری داشت
در معرکه ی عشق که پیکار حیات است
مغلوب، حریفی که بجز سر، سپری داشت
سرمد، سر پیمانه نبود اینهمه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
#صادق_سرمد
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی،اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیداد گری شیوه ی مرضیه نمی شد
این شهر اگر دادرس دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلا خیز نمی ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال وپری داشت
افسوس که دست ستم از ریشه بر آورد
هر شاخ برومند که امید بری داشت
بر خیر جماعت چه سخن ها که نگفتیم
ای کاش یکی زین همه گفتن اثری داشت
ز آه دل مظلوم،اگر رسم ستم سوخت
زآن بود که هر شعله ی آهی شرری داشت
در معرکه ی عشق که پیکار حیات است
مغلوب، حریفی که بجز سر، سپری داشت
سرمد، سر پیمانه نبود اینهمه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
#صادق_سرمد
👍1
@ddrreamm
#حافظ
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب
من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم
دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بیطاقت
به هواداریِ آن سروِ خرامان بروم
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخمکَش و دیدهٔ گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص کنان
تا لبِ چشمهی خورشیدِ درخشان بروم
تازیان را غمِ احوالِ گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون
همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم
#حافظ
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب
من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم
دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بیطاقت
به هواداریِ آن سروِ خرامان بروم
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخمکَش و دیدهٔ گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص کنان
تا لبِ چشمهی خورشیدِ درخشان بروم
تازیان را غمِ احوالِ گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون
همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم
👍2
❤1