@ddrreamm
زندگی شاید
شعر پدرم بود که خواند،
چای مادر که مرا گرم نمود،
نان خواهر که به ماهی ها داد،
زندگی درکِ همین اکنون است،
زندگی شاید آن لبخندی است که دریغش
کردیم،
زندگی آمدن و رفتن ماست ،
من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم،
#کیوان_شاه_بداغی
زندگی شاید
شعر پدرم بود که خواند،
چای مادر که مرا گرم نمود،
نان خواهر که به ماهی ها داد،
زندگی درکِ همین اکنون است،
زندگی شاید آن لبخندی است که دریغش
کردیم،
زندگی آمدن و رفتن ماست ،
من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم،
#کیوان_شاه_بداغی
❤2👍2
❤3💯1
@ddrreamm
بویِ گُل و نسیمِ صبا میتوان شدن
گر بگذری زِ خویش، چها میتوان شدن
شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا میتوان شدن
#صائب_تبریزی
بویِ گُل و نسیمِ صبا میتوان شدن
گر بگذری زِ خویش، چها میتوان شدن
شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا میتوان شدن
#صائب_تبریزی
❤3👍1
@ddrreamm
دلم گرفته ایدوست، هوای گریه با من
گر ازقفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل
نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج
رها؛ رها؛ رها من
زمن هرآنکه او دور،
چو دل به سینه نزدیک
به من هرآنکه نزدیک
از او جدا، جدا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون
نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ
که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم،
در آسمان ابری
دلم گرفته ایدوست،
هوای گریه بامن ،
#سیمین_بهبهانی
دلم گرفته ایدوست، هوای گریه با من
گر ازقفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل
نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج
رها؛ رها؛ رها من
زمن هرآنکه او دور،
چو دل به سینه نزدیک
به من هرآنکه نزدیک
از او جدا، جدا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون
نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ
که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم،
در آسمان ابری
دلم گرفته ایدوست،
هوای گریه بامن ،
#سیمین_بهبهانی
💔3
@ddrreamm
فرض_کن آتش به فرمانِ پرِ پروانه باشد
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصرِ او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصور کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هر چند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لب تشنه مردن
نوش جان کن گر چه شاید زهر در پیمانه باشد
سالها در گوشِ مردم قصهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!!!
#محمدرضا_طاهری
فرض_کن آتش به فرمانِ پرِ پروانه باشد
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصرِ او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصور کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هر چند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لب تشنه مردن
نوش جان کن گر چه شاید زهر در پیمانه باشد
سالها در گوشِ مردم قصهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!!!
#محمدرضا_طاهری
👍3👌1
@ddrreamm
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم..
"فریدون_مشیری" 🌺🍃
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم..
"فریدون_مشیری" 🌺🍃
❤4
@ddrreamm
فردای خاکسپاری بود؛ «ژینا» را ـ که خود معنای «زندگی» داشت ـ داده بودند به خاک؛ زیر خاک.
خالهاش، همان که میزبان خواهرزاده در تهران بود، خودش را به «آیچی» رسانده بود و زیر لب مویه میکرد. رسید به خاک «ثمر» داده زن ۲۲ ساله سقزی و زمزمه میکرد: «ژینا گیان، بقوربانیت بم…» و باز میگفت: «ژینا شرمندتیم، ژینا شرمندتیم» و اشک میریخت و به کوردی میخواند.
زنی بر مزار زنی دیگر روله روله سر داده بود.
همانجا که روز خاکسپاری، امجد امینی شعری کوردی را از شیرکو بیکس خوانده بود: «به روی هیچکس نمیخندد
تهران
که یاور مرگ است، تهران
پیراهن عزا به تن شعر پوشاند؛
و موسیقی را ول کرد
چون بیوهای تنها،
تهران.»
همانجا که مژگان ، مادر مهسا(ژینا) امینی، ساعت ۱۰ صبح که جنازه ژینا را آوردند، دستهایش را بالا برده رو به آسمانِ صافِ سقز و میگفت تو کجا و زیر این خاک کجا؟
همانجا که سقزیها، همانها که آوازهای کوردی از زبانشان نمیافتد در شادی و عزا، این بار در عزا دست میزدند و میخواندند: من رو تنها نگذارید و فریاد میزدند: «ِژن، ژیان، آزادی» (زن، زندگی، آزادی)
#الهه_محمدی
فردای خاکسپاری بود؛ «ژینا» را ـ که خود معنای «زندگی» داشت ـ داده بودند به خاک؛ زیر خاک.
خالهاش، همان که میزبان خواهرزاده در تهران بود، خودش را به «آیچی» رسانده بود و زیر لب مویه میکرد. رسید به خاک «ثمر» داده زن ۲۲ ساله سقزی و زمزمه میکرد: «ژینا گیان، بقوربانیت بم…» و باز میگفت: «ژینا شرمندتیم، ژینا شرمندتیم» و اشک میریخت و به کوردی میخواند.
زنی بر مزار زنی دیگر روله روله سر داده بود.
همانجا که روز خاکسپاری، امجد امینی شعری کوردی را از شیرکو بیکس خوانده بود: «به روی هیچکس نمیخندد
تهران
که یاور مرگ است، تهران
پیراهن عزا به تن شعر پوشاند؛
و موسیقی را ول کرد
چون بیوهای تنها،
تهران.»
همانجا که مژگان ، مادر مهسا(ژینا) امینی، ساعت ۱۰ صبح که جنازه ژینا را آوردند، دستهایش را بالا برده رو به آسمانِ صافِ سقز و میگفت تو کجا و زیر این خاک کجا؟
همانجا که سقزیها، همانها که آوازهای کوردی از زبانشان نمیافتد در شادی و عزا، این بار در عزا دست میزدند و میخواندند: من رو تنها نگذارید و فریاد میزدند: «ِژن، ژیان، آزادی» (زن، زندگی، آزادی)
#الهه_محمدی
💔1
Forwarded from ĐŔĖĄM$ (" Amir امیر_مومنی# ")
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
آواز شهرام ناظری در سوگ مهسا امینی | صوت
شهرام ناظری در سوگ #مهسا_امینی قطعه کوتاهی را با نام «آی ئازیزم» به زبان کردی در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد.
آواز شهرام ناظری در سوگ مهسا امینی | صوت
شهرام ناظری در سوگ #مهسا_امینی قطعه کوتاهی را با نام «آی ئازیزم» به زبان کردی در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد.
💔2