سکس زیر کرسی
1400/08/21
#معلم #روستا_
سال ۷۴ وفتی از دانشگاه تربیت معلم فارغالتحصیل شدم به یه منطقه دور دست منتقل شدم خیلی برام سخت بود منی که تا حالا از خونواده ام دور نبودم باید در یه روستای دور دست خونه می گرفتم .رفتم اداره محل وبعد از طی مراحل اداری به من گفتند که باید بری فلان روستا و محل را از روی نقشه نشونم دادند .خلاصه روز بعد به سختی رسیدم اون روستا
توی اون روستا فقط من معلم مدرسه یودم و۱۲ تا دانش آموز از ۵ پایه داشتم .از شورای روستا پرسیدم من کجا بمونم گفت لازم نیست وسیله بیاری اینجا یه خانمی هست رفته شهر پیش بچه هاش وسپرده که خونه اش تا عید دست معلم روستا باشه. منم خونه را دیدم خوشم ا ومد حتی کرسی هم گذاشته بود بهر حال مشغول شدم .من یه جوان ۲۴ ساله دور وبرم پر دختر بود همه دختر های روستا دوست داشتن با من دست بشند .یه روز قبل ظهر دیدم مینی بوس روستای قبلی اومد داره مسافر پیاده میکند دیدم اه صاحب خونه ما هم هست .ظهر که رفتم خونه دیدم برگشته. احوالپرسی کردم گفتم حاج خانوم چی شد چرا برگشتی گفت اومدم یه سری به خونه و زندگیم بزنم گفتمپس من امشب میرم روستای بغل پیش دوستم گفت نه پسرم همین جا بمون.تا این که شب شد اونشب یه ابگوشت بار گذاشت و خوردیم وبعد من نشستم پای تلویریون واونم یه کم از بچه هاش گفت وخیلی از دخترش تعریف کرد و خوابید یه طرف کرسی من هم یه ساعت بعد خوابیدم طرف دیگه کرسی
اما که حوابم نمی برد اروم پام را بردم زدم به بدنش دیدم تکون نمی خوره
قلبم داشت از تو دهنم میزد بیرون کم کم با پام ونوک انگشتم از روی لباسش روی خط کوسش کشیدم دیدم تکون که نخورد کم کم خودم را نزدیکش کردم واز پشت چسبیدم بهش هیچی نمی گفت پیرهنش ره زدم بالا و کیرم گذاشتم در کونش بازم هیچی نگفت سر کیرم را تف زدم و گذاشتم در کونش داشتم فشار می دادم که ارضا شدم وخودم را جمع کردم و صبح افتاب نزده رفتم حموم روستا (حموم دم صبح وسر شب مال مردا بود طول روز برا زن ها بود(وقتی برگشتم دیدم صبحونه مفصل چیده عسل روغن سر شیر گردو گفتم چه خبره به طرز موذیانه ای گفت معلوم ضعیف شدی باید خودتت را تقویت کنی
ظهر وقتی برگشتم مرغ محلی گرفته بود وبرام پخته بود تا ناهار خوردم اومد بلند بشه از پشت گرفتم وخوابوندمش رو زمین پیرهنش را زدم بالا وکیرم ودر اوردم جلو صورتش گرفتم پاهاش را دادم بالا وکیر را کردم تو کوسش.خنده ام گرفته بود هم به زبون محلی به من فحش می داد هم ناله میکرد خلاصه یه شکم سیر کردمش .شب هج دوباره از کون کردمش. تا دوماه موند روستا تقریبا همه فهمیده بودند چون من صبح می رفتم حموم روستا هون طول روز خانمه تو این مدت خیلی سر حال وچاق شده بود ودر عوض من لاغر میشدم .داستان را برای دوستان تعریف کردم کلی خندیدند.یه روز گفتم اینقدز از دخترت تعریف می کنی یه روز بیارش ته ببینیمش گفت باشه اگه پنج شنبه حمعه می مونی میاد گفتم باشه این هفته می مونم .ا ونم رفت مخابرات زنگ زد به دخترش .پنج شنبه اومدن با شوهرش ویه بچه کوچک داشت .به دامادش گفتم من شب مدرسه می مونم شما راحت باشید گفت باشه منم میرم روستای بغل امشب خونه اقوامم .از پنجره مدرسه نگاه کردم که داره میره هول شدم رفتم پیش مادر و دختر .اسم دختر پرستو بود گفتم مادرت خیلی ه
ازت تعریف میکنه اونم یه دختر بود ۲۲ تا ۲۳ قد بلند و مو های خرمایی مادرش کم کم نوه را بغل کرد وگفت من بچه ات را می برم تا یه دو ساعتی هم نمیام شما مواظب اقا معلم باش .گفت چشم .رفتم کنارش نشستم دستش را گرفتم و سرم رو گذاشتم رو گردنش شروع کروم به مکیدن لاه گوشش اونم ناله می کرد وبه زبون محلی قربون صدقه من می رفت ک
1400/08/21
#معلم #روستا_
سال ۷۴ وفتی از دانشگاه تربیت معلم فارغالتحصیل شدم به یه منطقه دور دست منتقل شدم خیلی برام سخت بود منی که تا حالا از خونواده ام دور نبودم باید در یه روستای دور دست خونه می گرفتم .رفتم اداره محل وبعد از طی مراحل اداری به من گفتند که باید بری فلان روستا و محل را از روی نقشه نشونم دادند .خلاصه روز بعد به سختی رسیدم اون روستا
توی اون روستا فقط من معلم مدرسه یودم و۱۲ تا دانش آموز از ۵ پایه داشتم .از شورای روستا پرسیدم من کجا بمونم گفت لازم نیست وسیله بیاری اینجا یه خانمی هست رفته شهر پیش بچه هاش وسپرده که خونه اش تا عید دست معلم روستا باشه. منم خونه را دیدم خوشم ا ومد حتی کرسی هم گذاشته بود بهر حال مشغول شدم .من یه جوان ۲۴ ساله دور وبرم پر دختر بود همه دختر های روستا دوست داشتن با من دست بشند .یه روز قبل ظهر دیدم مینی بوس روستای قبلی اومد داره مسافر پیاده میکند دیدم اه صاحب خونه ما هم هست .ظهر که رفتم خونه دیدم برگشته. احوالپرسی کردم گفتم حاج خانوم چی شد چرا برگشتی گفت اومدم یه سری به خونه و زندگیم بزنم گفتمپس من امشب میرم روستای بغل پیش دوستم گفت نه پسرم همین جا بمون.تا این که شب شد اونشب یه ابگوشت بار گذاشت و خوردیم وبعد من نشستم پای تلویریون واونم یه کم از بچه هاش گفت وخیلی از دخترش تعریف کرد و خوابید یه طرف کرسی من هم یه ساعت بعد خوابیدم طرف دیگه کرسی
اما که حوابم نمی برد اروم پام را بردم زدم به بدنش دیدم تکون نمی خوره
قلبم داشت از تو دهنم میزد بیرون کم کم با پام ونوک انگشتم از روی لباسش روی خط کوسش کشیدم دیدم تکون که نخورد کم کم خودم را نزدیکش کردم واز پشت چسبیدم بهش هیچی نمی گفت پیرهنش ره زدم بالا و کیرم گذاشتم در کونش بازم هیچی نگفت سر کیرم را تف زدم و گذاشتم در کونش داشتم فشار می دادم که ارضا شدم وخودم را جمع کردم و صبح افتاب نزده رفتم حموم روستا (حموم دم صبح وسر شب مال مردا بود طول روز برا زن ها بود(وقتی برگشتم دیدم صبحونه مفصل چیده عسل روغن سر شیر گردو گفتم چه خبره به طرز موذیانه ای گفت معلوم ضعیف شدی باید خودتت را تقویت کنی
ظهر وقتی برگشتم مرغ محلی گرفته بود وبرام پخته بود تا ناهار خوردم اومد بلند بشه از پشت گرفتم وخوابوندمش رو زمین پیرهنش را زدم بالا وکیرم ودر اوردم جلو صورتش گرفتم پاهاش را دادم بالا وکیر را کردم تو کوسش.خنده ام گرفته بود هم به زبون محلی به من فحش می داد هم ناله میکرد خلاصه یه شکم سیر کردمش .شب هج دوباره از کون کردمش. تا دوماه موند روستا تقریبا همه فهمیده بودند چون من صبح می رفتم حموم روستا هون طول روز خانمه تو این مدت خیلی سر حال وچاق شده بود ودر عوض من لاغر میشدم .داستان را برای دوستان تعریف کردم کلی خندیدند.یه روز گفتم اینقدز از دخترت تعریف می کنی یه روز بیارش ته ببینیمش گفت باشه اگه پنج شنبه حمعه می مونی میاد گفتم باشه این هفته می مونم .ا ونم رفت مخابرات زنگ زد به دخترش .پنج شنبه اومدن با شوهرش ویه بچه کوچک داشت .به دامادش گفتم من شب مدرسه می مونم شما راحت باشید گفت باشه منم میرم روستای بغل امشب خونه اقوامم .از پنجره مدرسه نگاه کردم که داره میره هول شدم رفتم پیش مادر و دختر .اسم دختر پرستو بود گفتم مادرت خیلی ه
ازت تعریف میکنه اونم یه دختر بود ۲۲ تا ۲۳ قد بلند و مو های خرمایی مادرش کم کم نوه را بغل کرد وگفت من بچه ات را می برم تا یه دو ساعتی هم نمیام شما مواظب اقا معلم باش .گفت چشم .رفتم کنارش نشستم دستش را گرفتم و سرم رو گذاشتم رو گردنش شروع کروم به مکیدن لاه گوشش اونم ناله می کرد وبه زبون محلی قربون صدقه من می رفت ک
اولین سکس با زهره
1400/05/14
#زن_همسایه_ #اولین_سکس_ #معلم_خصوصی_
اسم من سعید مجرد هستم امسال معلم شدم. ساکن قم
قد ۱۷۳ وزن ۸۰ قیافه ی خوبی دارم یا شاید معمولی
برمی گردیم به ۱۰ سال قبل
ما تازه اومدیم این محله و من چهارده سالم بود دوران بلوغم بود تازه جقی شده بودم یکی از همسایه ها دیوار به دیوار ما خانم خیلی خوشگلی بود. اندام نه چاق نه لاغر با صورت همیشه بشاش
قدش شاید صد و شست با ممه و کونی که همیشه برای من خود نمایی میکرد تازه ازدواج کرده بودن و سنش شاید بیست و چهار یا پنج و اینا بود و شوهرش راننده بود و معمولا شبا میومد خونه
و خلاصه من همیشه تو جقام تصور میکردم که اون برام ساک میزنه اینقدر که دهن کوچیک و قشنگی داشت و وقتی میخندید آدم دوست داشت بذاره تو دهنش البته با چشم و ابروی مشگی و زیباش هم نباید گذشت اون گوشه نگاهاش و خندیدناش و ا
کون زیباش که شاسی خاصی داشت وقتی راه میرفت من از پشت فقط به کونش نگاه میکردم .
تو این ده سالی که گذشت همه من یه بچه مثبت می دیدن تو محله حالا هم معلم شده بودم انگار بیشتر قبولم داشتن و این همسایمون هم ندارن مدت زهره خانم یه بچه آورده بود که کلاس اول بود و تو این مدت چن باری با شوهرش به خاطر اعتیاد و خانم بازی شوهرش دعوا کرده بود قهر کرده بود و دوباره اومده بود. و من همیشه تعجب میکردم که با همچین کصی چرا اینجور رفتار میکنه .
منم همچنان جق میزدم و رابطم با زهره در حد سلام و تعارف معمولی بود .کلا بلد نبودم مخ زدن و کص کردن و اینجور کارا ولی خیلی دوست داشتم یه روز مادرم گفت زهره خانم گفته آقا سعید میتونه بیاد هفته ای چن روز با ملیکا کار کنه این جمله انگار من و برد رو ابرا بلاخره میتونستم بیشتر زهره رو دید بزنم و بیشتر صحبت کنیم .منم با اکراه به مادرم گفتم باشه حالا چند روز باید برم ؟
خلاصه روز اول رفتم و خیلی به خودم رسیده بودم زنگ خونشون و زدم و رفتم تو خونه و…
تو اتاق نشسته بودم و ملیکا کار میکردم واقعا درسش ضعیف بود و هیچی حالیش نمیشد دیدم زهره اومد با ظرف میوه و… کنارمون نشست شروع کرد صحبت البته من گاهی زیرکی به اون روناش یه نگاهی مینداختم خیلی پر تر از چیزی بود که فکر میکردم با اون شلوار چسب پاش که سوژه جق شب من و فراهم میکرد
با اون حالت بشاش گفت به خدا من شاگرد اول کلاسمون بودم نمیدونم چرا این به کی رفته وقتی از شوهر شانس نیاری اینجور میشه خوب … انشالله شما یه خانم خوب گیرت بیاد البته باید حواست جمع باشه .
منم گفتم اینجور نگید احمد آقا مرد خوبین
زهره : شما که تو این مدت تو جریان بودین نگید دیگه … ببخشید من دیگه برم یه چیز آماده کنم شام و…
وقتی داشت میرفت به کون نازش یه نگاهی کردم که تو دلم یه آخر کشیدم که حیف این کون با این شاسی که احمد میذاره و اون قسمتی از ساق پای سفیدش که از پایین شلوار معلوم بود و من دوست داشتم بدم یهو شلوارش و پایین بکشم تا از سفیدی ساق پاش به کص ناز و رونای گوشتیش برسم و سر کیرم و بذارم رو کص آرزو هام خلاصه کم کم داشت کیرم بلند میشد که دیدم یه ساعت و خورده ای از تدریس گذشته گفتم بلند شم برم که دیگه پرو هم نشن یه تمرین گفتم و رهره خانم و صدا کردم و گفتم من دیگه میرم با کلی تشکر همراهیم کرد و گفت اگه فیلمی آموزشی چیزیم داشتید بیارید که گفتم باشه سری بعد میارم.
وقتی رفتم خونه یه فکری زد تو سرم گفتم من که نمیتونم کص این و بذارم لاقل اون کیر من و ببینه
فوری کیرم و تمیز کردم و یه عکس خوشگل گرفتم ازش و یه خورده با فتوشاپ حرفه ای بزرگ کردم که از چهارده سانت بشه نزدیک بیست سانت ریختم تو پوشه فیلم آموزشی ها و فرداش رفتم باز کلاس و یه فلش دادم بهش و گفتم فیلما تو ای
1400/05/14
#زن_همسایه_ #اولین_سکس_ #معلم_خصوصی_
اسم من سعید مجرد هستم امسال معلم شدم. ساکن قم
قد ۱۷۳ وزن ۸۰ قیافه ی خوبی دارم یا شاید معمولی
برمی گردیم به ۱۰ سال قبل
ما تازه اومدیم این محله و من چهارده سالم بود دوران بلوغم بود تازه جقی شده بودم یکی از همسایه ها دیوار به دیوار ما خانم خیلی خوشگلی بود. اندام نه چاق نه لاغر با صورت همیشه بشاش
قدش شاید صد و شست با ممه و کونی که همیشه برای من خود نمایی میکرد تازه ازدواج کرده بودن و سنش شاید بیست و چهار یا پنج و اینا بود و شوهرش راننده بود و معمولا شبا میومد خونه
و خلاصه من همیشه تو جقام تصور میکردم که اون برام ساک میزنه اینقدر که دهن کوچیک و قشنگی داشت و وقتی میخندید آدم دوست داشت بذاره تو دهنش البته با چشم و ابروی مشگی و زیباش هم نباید گذشت اون گوشه نگاهاش و خندیدناش و ا
کون زیباش که شاسی خاصی داشت وقتی راه میرفت من از پشت فقط به کونش نگاه میکردم .
تو این ده سالی که گذشت همه من یه بچه مثبت می دیدن تو محله حالا هم معلم شده بودم انگار بیشتر قبولم داشتن و این همسایمون هم ندارن مدت زهره خانم یه بچه آورده بود که کلاس اول بود و تو این مدت چن باری با شوهرش به خاطر اعتیاد و خانم بازی شوهرش دعوا کرده بود قهر کرده بود و دوباره اومده بود. و من همیشه تعجب میکردم که با همچین کصی چرا اینجور رفتار میکنه .
منم همچنان جق میزدم و رابطم با زهره در حد سلام و تعارف معمولی بود .کلا بلد نبودم مخ زدن و کص کردن و اینجور کارا ولی خیلی دوست داشتم یه روز مادرم گفت زهره خانم گفته آقا سعید میتونه بیاد هفته ای چن روز با ملیکا کار کنه این جمله انگار من و برد رو ابرا بلاخره میتونستم بیشتر زهره رو دید بزنم و بیشتر صحبت کنیم .منم با اکراه به مادرم گفتم باشه حالا چند روز باید برم ؟
خلاصه روز اول رفتم و خیلی به خودم رسیده بودم زنگ خونشون و زدم و رفتم تو خونه و…
تو اتاق نشسته بودم و ملیکا کار میکردم واقعا درسش ضعیف بود و هیچی حالیش نمیشد دیدم زهره اومد با ظرف میوه و… کنارمون نشست شروع کرد صحبت البته من گاهی زیرکی به اون روناش یه نگاهی مینداختم خیلی پر تر از چیزی بود که فکر میکردم با اون شلوار چسب پاش که سوژه جق شب من و فراهم میکرد
با اون حالت بشاش گفت به خدا من شاگرد اول کلاسمون بودم نمیدونم چرا این به کی رفته وقتی از شوهر شانس نیاری اینجور میشه خوب … انشالله شما یه خانم خوب گیرت بیاد البته باید حواست جمع باشه .
منم گفتم اینجور نگید احمد آقا مرد خوبین
زهره : شما که تو این مدت تو جریان بودین نگید دیگه … ببخشید من دیگه برم یه چیز آماده کنم شام و…
وقتی داشت میرفت به کون نازش یه نگاهی کردم که تو دلم یه آخر کشیدم که حیف این کون با این شاسی که احمد میذاره و اون قسمتی از ساق پای سفیدش که از پایین شلوار معلوم بود و من دوست داشتم بدم یهو شلوارش و پایین بکشم تا از سفیدی ساق پاش به کص ناز و رونای گوشتیش برسم و سر کیرم و بذارم رو کص آرزو هام خلاصه کم کم داشت کیرم بلند میشد که دیدم یه ساعت و خورده ای از تدریس گذشته گفتم بلند شم برم که دیگه پرو هم نشن یه تمرین گفتم و رهره خانم و صدا کردم و گفتم من دیگه میرم با کلی تشکر همراهیم کرد و گفت اگه فیلمی آموزشی چیزیم داشتید بیارید که گفتم باشه سری بعد میارم.
وقتی رفتم خونه یه فکری زد تو سرم گفتم من که نمیتونم کص این و بذارم لاقل اون کیر من و ببینه
فوری کیرم و تمیز کردم و یه عکس خوشگل گرفتم ازش و یه خورده با فتوشاپ حرفه ای بزرگ کردم که از چهارده سانت بشه نزدیک بیست سانت ریختم تو پوشه فیلم آموزشی ها و فرداش رفتم باز کلاس و یه فلش دادم بهش و گفتم فیلما تو ای
معلمی عشق است (۳)
1401/02/12
#معلم #زن_شوهردار
"معلمی عشق است “” 3 “”
سلام بر دوستان عزیز شهوانی .
ز خوبرویان عالم، هر که را دیدم کوسی دارد…
کیرا دنبال کوس رو،که کوس همعالمی دارد
با تشکر فراوان از دوستان عزیز شهوانی که با نظرات ، پیشنهادات و انتقادات زیبای خود ، راهگشای مسیر داستان نویسی هستند .
قطعا انتقاد و پیشنهاد، همیشه روشنگر راه و امیدبخش به نویسنده است.
بعنوان معلم همیشه با سعه صدر پذیرای انتقادات هستم .
عده ای هم ،فقط فوش و دشنام بلدند و هیچگاه از آن دست نمیکشند. پس بگذاریم اونها هم با فوش و دشنام ،عقده گشایی کنند .
منتظر انتقادات شما عزیزان هستم.
اول ؛
عزیزی گفتن که یه تخم حرام به جامعه اضافه کردی .
عزیزم ،
شخصا اعتقادی به مسائلی مانند تخم حرام و بچه حرامزاده و اینها ندارم.
چون تشکیل بچه نتیجه فعل و انفعالات در بدن زن و مرد هست . در حیوانات هم ادغام نطفه ی جنس نر در جنس ماده تولید بچه میکند. انسان هم یک نوع حیوان است .
همینکه بوجود آمدن یک بچه ، سبب استحکام زندگی زناشویی دو نفر میشود ، کار بسیار خوبی است و حتی ممکن بود زندگی ماریا و پسر باباخان بخاطر نداشتن فرزند به پایان برسد.
لذا بهتر است، مثبت فکر کنیم.
دوم:
در خصوص احتمال مریض شدن و مشکل مهرسام در آینده ، چون ماریا در تهران و خانه پدری زایمان کرد ، عرض کنم که خون بند ناف مهرسام گرفته شده و در بانک بند ناف نگهداری میشود و از این نظر مشکلی نیست .
سوم . یه جوک تاریخی بگم::
در خصوص تلاش ایرانیان برای رسیدن به کوس در طول تاریخ،،،
خواجه نصیر الدین طوسی وقتی مطلع میشود که سعدی شیرازی دختر خوشکلی دارد. تصمیم میگیره از عراق به شیراز بره و دختر سعدی را ببیند.
در شیراز درب خاته سعدی میرود .
درب می زند یا با قول قدیمی ها
" دق الباب " میکند.
دختر سعدی با صدای بلند میگه کیه ؟؟
خواجه نصیر الدین تو ذهن خودش میگه همین اول برای معرفی خودم ، جوری صحبت کنم تا به دل دختر سعدی بشینم ؛ لذا میگه ::
خواجه نصیرم نصیر
آمده ام از گرمسیر
تا زنم بر کوس ت کیر
دختر سعدی سلام …
دختر سعدی منقلب میشه و پیش خودش میگه عجب آدم هیز و پر رویی. !!!
ببینم این مرد کیه
میره رو پشت بام و نگاه میکنه تا خواجه نصیر را ببیند . وقتی می بیندش، مطلوب نظرش نیست .
لذا جواب میده::
دختر سعدم به نام
آمدم رو پشت بام
کون ات به کیر بابام
خواجه علیک سلام.
دخخر سعدی دقيق خط به خط جواب خواجه نصیر را میده .
مث خودش … ادب در مقابل ادب و بی ادبی در مقابل بی ادبی
… نگاه کنید ::::
خواجه نصیرم نصیر.“دختر سعدم به نام”
آمده ام از گرمسیر " آمدم رو پشت بام"
تا زنم بر کوست کیر " کونت به کیر بابام"
دختر سعدی سلام " خواجه علیک سلام"
اما ادامه داستان
“معلمی عشق است.” ۳ "
زایمان ماریا ما را از هم دور کرد .خیلی به ماریا وابسته شده و هر روز در فکرش بودم. ماریا هم وضعیتی مشابه من داشت. ماریا بخاطر تولد پسرش و به دلیل کمبود امکانات زندگی عشایری ، در تهران ماند . من هم در روستا علاوه بر مدرسه خودم ، دانش آموزان مدرسه ماریا را آموزش میدادم .
شرایط بدی بود .
هفته ای یکی دو بار به ماریا زنگ میزدم . ماریا از دلتنگي گریه میکرد. هیچ راهی برای نزدیکی به ماریا نبود . با کمبود سکس مواجه و فشار زیادی روم بود. ماریا هم شش ماه مرخصی زایمان داشت یعنی تا آخر سال تحصیلی ، خرداد ماه به مدرسه و روستا نمی آمد و عملا مهر ماه سال بعد به روستا بر میگشت.
یکی دوبار هم به تهران رفتم ، ماریا را یکی دو ساعت دیدم و همراه هم در اطراف شهر دوری زدیم . ماریا فقط گریه میکرد. مهرسام را بغل میکردم و می بوسیدم. اما وا
1401/02/12
#معلم #زن_شوهردار
"معلمی عشق است “” 3 “”
سلام بر دوستان عزیز شهوانی .
ز خوبرویان عالم، هر که را دیدم کوسی دارد…
کیرا دنبال کوس رو،که کوس همعالمی دارد
با تشکر فراوان از دوستان عزیز شهوانی که با نظرات ، پیشنهادات و انتقادات زیبای خود ، راهگشای مسیر داستان نویسی هستند .
قطعا انتقاد و پیشنهاد، همیشه روشنگر راه و امیدبخش به نویسنده است.
بعنوان معلم همیشه با سعه صدر پذیرای انتقادات هستم .
عده ای هم ،فقط فوش و دشنام بلدند و هیچگاه از آن دست نمیکشند. پس بگذاریم اونها هم با فوش و دشنام ،عقده گشایی کنند .
منتظر انتقادات شما عزیزان هستم.
اول ؛
عزیزی گفتن که یه تخم حرام به جامعه اضافه کردی .
عزیزم ،
شخصا اعتقادی به مسائلی مانند تخم حرام و بچه حرامزاده و اینها ندارم.
چون تشکیل بچه نتیجه فعل و انفعالات در بدن زن و مرد هست . در حیوانات هم ادغام نطفه ی جنس نر در جنس ماده تولید بچه میکند. انسان هم یک نوع حیوان است .
همینکه بوجود آمدن یک بچه ، سبب استحکام زندگی زناشویی دو نفر میشود ، کار بسیار خوبی است و حتی ممکن بود زندگی ماریا و پسر باباخان بخاطر نداشتن فرزند به پایان برسد.
لذا بهتر است، مثبت فکر کنیم.
دوم:
در خصوص احتمال مریض شدن و مشکل مهرسام در آینده ، چون ماریا در تهران و خانه پدری زایمان کرد ، عرض کنم که خون بند ناف مهرسام گرفته شده و در بانک بند ناف نگهداری میشود و از این نظر مشکلی نیست .
سوم . یه جوک تاریخی بگم::
در خصوص تلاش ایرانیان برای رسیدن به کوس در طول تاریخ،،،
خواجه نصیر الدین طوسی وقتی مطلع میشود که سعدی شیرازی دختر خوشکلی دارد. تصمیم میگیره از عراق به شیراز بره و دختر سعدی را ببیند.
در شیراز درب خاته سعدی میرود .
درب می زند یا با قول قدیمی ها
" دق الباب " میکند.
دختر سعدی با صدای بلند میگه کیه ؟؟
خواجه نصیر الدین تو ذهن خودش میگه همین اول برای معرفی خودم ، جوری صحبت کنم تا به دل دختر سعدی بشینم ؛ لذا میگه ::
خواجه نصیرم نصیر
آمده ام از گرمسیر
تا زنم بر کوس ت کیر
دختر سعدی سلام …
دختر سعدی منقلب میشه و پیش خودش میگه عجب آدم هیز و پر رویی. !!!
ببینم این مرد کیه
میره رو پشت بام و نگاه میکنه تا خواجه نصیر را ببیند . وقتی می بیندش، مطلوب نظرش نیست .
لذا جواب میده::
دختر سعدم به نام
آمدم رو پشت بام
کون ات به کیر بابام
خواجه علیک سلام.
دخخر سعدی دقيق خط به خط جواب خواجه نصیر را میده .
مث خودش … ادب در مقابل ادب و بی ادبی در مقابل بی ادبی
… نگاه کنید ::::
خواجه نصیرم نصیر.“دختر سعدم به نام”
آمده ام از گرمسیر " آمدم رو پشت بام"
تا زنم بر کوست کیر " کونت به کیر بابام"
دختر سعدی سلام " خواجه علیک سلام"
اما ادامه داستان
“معلمی عشق است.” ۳ "
زایمان ماریا ما را از هم دور کرد .خیلی به ماریا وابسته شده و هر روز در فکرش بودم. ماریا هم وضعیتی مشابه من داشت. ماریا بخاطر تولد پسرش و به دلیل کمبود امکانات زندگی عشایری ، در تهران ماند . من هم در روستا علاوه بر مدرسه خودم ، دانش آموزان مدرسه ماریا را آموزش میدادم .
شرایط بدی بود .
هفته ای یکی دو بار به ماریا زنگ میزدم . ماریا از دلتنگي گریه میکرد. هیچ راهی برای نزدیکی به ماریا نبود . با کمبود سکس مواجه و فشار زیادی روم بود. ماریا هم شش ماه مرخصی زایمان داشت یعنی تا آخر سال تحصیلی ، خرداد ماه به مدرسه و روستا نمی آمد و عملا مهر ماه سال بعد به روستا بر میگشت.
یکی دوبار هم به تهران رفتم ، ماریا را یکی دو ساعت دیدم و همراه هم در اطراف شهر دوری زدیم . ماریا فقط گریه میکرد. مهرسام را بغل میکردم و می بوسیدم. اما وا