زن داداش بیقرار
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
مهسا_همکارم
سلام به همه من علی هستم باور کنید این داستان کاملا واقعیه داستان از اونجایی شروع میشه که من از کارم اخراج شده بودم یک روز برادرم گفت برات کار پیدا کردم منم رفتم ببینم کارش چطوریه خلاصه من رفتم کارو دیدم که چشمم خورد به یه دختره که اسمش مهسا بود خیلی لاغر بود جوری که من با یک دست بلندش میکردم وزنش ۴۰کیلو بود قدش ۱۶۰سنشم ۱۷ من بخاطره کردن این دختره قبول کردم اونجا کار کنم ۱هفته اونجا مشغول کار بودم تو این مدت فهمیدم طلبه شده باهام رفیق شه ولی بدبخت خبر نداشت قرار چه بلایی سرش بیارم با بدبختی بهش شماره دادم اونم با کله شماررو قبول کرد ولی تا ۲روز زنگ نزد خار کسه چس کلاس گذاشت بگذریم ما چند روز بود که با هم حرف میزدیم تو این مدت اصلا راه نداد حتی حرف سکسو بیارم چند بارم رفتیم سفره خونه که اونجا فهمیدم خانم تو محلشون واسه خودش شاه کسی هست منم سو استفاده کردم چند بار بادستم کسشو مالیدم که با مخالفتش مواجه شدم ولی باز مالیدم اون روز بهش فهموندم که باید بده ولی مکانشو نداشتم بعد چند روز صاحب کارم گفت باید تعطیلی ها رو بیای سر کار آخه ۳روز پشت سر هم تعطیل بود و بچه های کارگاه هم رفته بودن شهرستان و هیچ کس هم نبود که با من کار کنه جز مهسا و مادرش
تو اون روز من با مهسا قرار گذاشتم که بیاد تو دستشویی که بهم بده وقت ناهار شد به مهسا گفتم بیاد دستشویی اونم اومد باورم نمیشد میخواد بده منم حشری شده بودمو میخواستم سریع بکنمش تا اومد تو دستشویی چسبیدم بهش ازش لب گرفتم زود شلوارشو در آوردم نذاشت از کون بکنمش گفت بذار لای پام منم گذاشتم لای پاش این قدر لاغر بود که کیرم از اون ور پاش زده بود بیرون بهم حال نداد هنوز تو کف کونش بودم خلاصه اون روز هول هولکی کردمش آبمم ریختم رو شورتش از دستشویی که اومدم بیرون خیس آب بودم آخه تابستونم بود و منم سر پایی کرده بودمو کلی انرژی مصرف کرده بودم از دستشویی که زدم بیرون دیدم مامانش جلومه قفل کردم گفت مهسا رو ندیدی گفتم تو سالنه تا رفت تو سالن مهسا رو فراری دادم ولی فک کنم ننش بو برده بود بعد اون روز چند بار برام ساک زد ساک زن قهاری بود یه روزم بردمش مکان اونجا فهمیدم که طرف پرده نداره و باهاش بهم زدم گفتم شاید بخواد خودشو بندازه ولی کسشو فتح کردم خیلی هم عالی بود علی از تهران ۲۳ساله فقط فش ناموسی ندین داستان دیگه ایی هم دارم که اونم براتون مینویسم الن خسته ام باور کنید کاملا واقعیه
نوشته: علی
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
سلام به همه من علی هستم باور کنید این داستان کاملا واقعیه داستان از اونجایی شروع میشه که من از کارم اخراج شده بودم یک روز برادرم گفت برات کار پیدا کردم منم رفتم ببینم کارش چطوریه خلاصه من رفتم کارو دیدم که چشمم خورد به یه دختره که اسمش مهسا بود خیلی لاغر بود جوری که من با یک دست بلندش میکردم وزنش ۴۰کیلو بود قدش ۱۶۰سنشم ۱۷ من بخاطره کردن این دختره قبول کردم اونجا کار کنم ۱هفته اونجا مشغول کار بودم تو این مدت فهمیدم طلبه شده باهام رفیق شه ولی بدبخت خبر نداشت قرار چه بلایی سرش بیارم با بدبختی بهش شماره دادم اونم با کله شماررو قبول کرد ولی تا ۲روز زنگ نزد خار کسه چس کلاس گذاشت بگذریم ما چند روز بود که با هم حرف میزدیم تو این مدت اصلا راه نداد حتی حرف سکسو بیارم چند بارم رفتیم سفره خونه که اونجا فهمیدم خانم تو محلشون واسه خودش شاه کسی هست منم سو استفاده کردم چند بار بادستم کسشو مالیدم که با مخالفتش مواجه شدم ولی باز مالیدم اون روز بهش فهموندم که باید بده ولی مکانشو نداشتم بعد چند روز صاحب کارم گفت باید تعطیلی ها رو بیای سر کار آخه ۳روز پشت سر هم تعطیل بود و بچه های کارگاه هم رفته بودن شهرستان و هیچ کس هم نبود که با من کار کنه جز مهسا و مادرش
تو اون روز من با مهسا قرار گذاشتم که بیاد تو دستشویی که بهم بده وقت ناهار شد به مهسا گفتم بیاد دستشویی اونم اومد باورم نمیشد میخواد بده منم حشری شده بودمو میخواستم سریع بکنمش تا اومد تو دستشویی چسبیدم بهش ازش لب گرفتم زود شلوارشو در آوردم نذاشت از کون بکنمش گفت بذار لای پام منم گذاشتم لای پاش این قدر لاغر بود که کیرم از اون ور پاش زده بود بیرون بهم حال نداد هنوز تو کف کونش بودم خلاصه اون روز هول هولکی کردمش آبمم ریختم رو شورتش از دستشویی که اومدم بیرون خیس آب بودم آخه تابستونم بود و منم سر پایی کرده بودمو کلی انرژی مصرف کرده بودم از دستشویی که زدم بیرون دیدم مامانش جلومه قفل کردم گفت مهسا رو ندیدی گفتم تو سالنه تا رفت تو سالن مهسا رو فراری دادم ولی فک کنم ننش بو برده بود بعد اون روز چند بار برام ساک زد ساک زن قهاری بود یه روزم بردمش مکان اونجا فهمیدم که طرف پرده نداره و باهاش بهم زدم گفتم شاید بخواد خودشو بندازه ولی کسشو فتح کردم خیلی هم عالی بود علی از تهران ۲۳ساله فقط فش ناموسی ندین داستان دیگه ایی هم دارم که اونم براتون مینویسم الن خسته ام باور کنید کاملا واقعیه
نوشته: علی
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
.دیگه طاقت نداشتم وقتی رفتم پایین دیدم رنگ شورت آبیش اینقدر خیس شده به صورمه ای میزنه از روی شورت شروع کردم لیسیدن بعداز چند بار لیسیدن با تموم قوا شورتشو در آوردم.
باورم نمیشد انگار خواب بودم..کس سفیدش کمی قرمز شده بود سرمو بردم بین پاهاش که شروع کرد به آه و ناله های بلند و اسممو صدا میزد و میگفت بخورش جووونی گفتمو سرمو بردم بین پاهاش بوسه ای به اطراف کسش زدم و بعدم شروع کردم به لیسیدن.
از پایین به بالا .زبونمو میکردم تو کسشو بیرون می آوردم و بین لب های ک سش میگردوندمو بالا پایین میکردم.در یه حرکت موهامو چنگ زد و سرمو محکم به بین پاهاش فشار داد و با لذت میگفت آههه میلاد..بخورش بکن توش ........آخخخ تروخدا.....و منم با لذت بیشتری میخوردم نمیخواشتم ازضا شه واسه همین دیگه بس کردم و بلند شدم و چهار زانو نشستم و بهش گفتم بیا بخور که ملتمسانه نگاهم کرد .خیلی زد حال خوردم ولی هیچی نگفتمو با خودم گفتم تلافی میکنم.
خوابوندمش و به آرومی کیرمو داخل کس قشنگش کردم که از درد جیغی کشید کهدستمو گذاشتم رو دهنش و نذاشتم ادامه بده میدونستم پردشو زدم چون ملافه خونی شده بود قطره اشکی از چشمش چکید اما من بس نکردم و آروم آروم عقل جلو میکردم و کم کم تند کردمش دیگه درد جاشو به لذت داده بود و دوباره آه و ناله هاش شروع شده بود ک میگفت جوون میلاد .....جرم بدهه...اوووووف.....میلاااااد.بدو......تند تر.......و منم هی تند ترش کردم تا اینکه ارضا شد..
اما من هنوز مونده بودم برای همین کیرمو کشیدم بیرون و نگار رو که بیحال افتاده بود دمر خوابوندم تا فهمید که چیکار میخوام بکنم شروع کرد به جیغ جیغ کردن و خواست بلند شه ک نذاشتم و محکم گرفتمش شروع کرد به التماس ولی من گوشم بدهکار نبود چون من براش لیسیدم ولی اون برام ساک نزد برای همین بلاخره باید از جایه دیگه تلافی میشد و به خاطر زد حالش باید کمی تلافی میکردم و چون اگه ولش میکردم فرار میکرد بیخیال کرم شدم و هیچی برام مهم نبود از همون بالا یه تف انداختم که روی یکم از سر کیرم افتاد .نگار کمکم داشت گریه میکرد که گفتم هنوز مونده گریه کنی ...
بیخیال کرم و تف شدم ، دستمو گذاشتم رو دهنش و با یه فشار کیر کلفتتتت و خیلی درازمو فرو کردم تو ک ونش .که با این که دستم رو دهنش بود از صداش میشد فهمید چه دردیی داشته ....
آرووم ک یرمو کشیدم بیرون و نگار که همینطور ناله میکرد و اشک میریخت خودشو کمی شل کرد. با دردی که داشت کار نداشتم .
یکی محکم به باسنش زدم که رد انگشتام موند و بازم جیغ کشید اما دستمو ازرو دهنش بر نداشتم.
اون دستم که رو باسنش بود رو بردم طرف سرش و موهای بلندشو که تا کمرش بود رو دور دستم پیچیدم و کشیدم فهمیدم دردش اومد واسه همین کمی قربون صدقش رفتم و جوونی گفتم و کیرمو محکم فرو کردم داخل کونش .اینقدر داغ تنگ بود که این لذت رو هیچ کس نمیتونست از بگیره خودمو محکم عقب جلو میکردم و با یه دستم صدای جیغ ها و گریشو
خفه میکردم و با دست دیگم موهاش به طرف خودم میکشیدم بعد از مدت کمی اضا شم و افتا دم روش ...
شروع کرد به فحش دادن بی توجه به اون چشمامو بستم و خواب رفتم.
وقتی بلند شدم رفته بود .نگاهم به ملحفه ی خونه افتاد و سریع بردم و انداختمش .الان دوهفتست که جواب تلفن هامو نمیده و به نظرم خطشو عوض کرده!!!!
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
باورم نمیشد انگار خواب بودم..کس سفیدش کمی قرمز شده بود سرمو بردم بین پاهاش که شروع کرد به آه و ناله های بلند و اسممو صدا میزد و میگفت بخورش جووونی گفتمو سرمو بردم بین پاهاش بوسه ای به اطراف کسش زدم و بعدم شروع کردم به لیسیدن.
از پایین به بالا .زبونمو میکردم تو کسشو بیرون می آوردم و بین لب های ک سش میگردوندمو بالا پایین میکردم.در یه حرکت موهامو چنگ زد و سرمو محکم به بین پاهاش فشار داد و با لذت میگفت آههه میلاد..بخورش بکن توش ........آخخخ تروخدا.....و منم با لذت بیشتری میخوردم نمیخواشتم ازضا شه واسه همین دیگه بس کردم و بلند شدم و چهار زانو نشستم و بهش گفتم بیا بخور که ملتمسانه نگاهم کرد .خیلی زد حال خوردم ولی هیچی نگفتمو با خودم گفتم تلافی میکنم.
خوابوندمش و به آرومی کیرمو داخل کس قشنگش کردم که از درد جیغی کشید کهدستمو گذاشتم رو دهنش و نذاشتم ادامه بده میدونستم پردشو زدم چون ملافه خونی شده بود قطره اشکی از چشمش چکید اما من بس نکردم و آروم آروم عقل جلو میکردم و کم کم تند کردمش دیگه درد جاشو به لذت داده بود و دوباره آه و ناله هاش شروع شده بود ک میگفت جوون میلاد .....جرم بدهه...اوووووف.....میلاااااد.بدو......تند تر.......و منم هی تند ترش کردم تا اینکه ارضا شد..
اما من هنوز مونده بودم برای همین کیرمو کشیدم بیرون و نگار رو که بیحال افتاده بود دمر خوابوندم تا فهمید که چیکار میخوام بکنم شروع کرد به جیغ جیغ کردن و خواست بلند شه ک نذاشتم و محکم گرفتمش شروع کرد به التماس ولی من گوشم بدهکار نبود چون من براش لیسیدم ولی اون برام ساک نزد برای همین بلاخره باید از جایه دیگه تلافی میشد و به خاطر زد حالش باید کمی تلافی میکردم و چون اگه ولش میکردم فرار میکرد بیخیال کرم شدم و هیچی برام مهم نبود از همون بالا یه تف انداختم که روی یکم از سر کیرم افتاد .نگار کمکم داشت گریه میکرد که گفتم هنوز مونده گریه کنی ...
بیخیال کرم و تف شدم ، دستمو گذاشتم رو دهنش و با یه فشار کیر کلفتتتت و خیلی درازمو فرو کردم تو ک ونش .که با این که دستم رو دهنش بود از صداش میشد فهمید چه دردیی داشته ....
آرووم ک یرمو کشیدم بیرون و نگار که همینطور ناله میکرد و اشک میریخت خودشو کمی شل کرد. با دردی که داشت کار نداشتم .
یکی محکم به باسنش زدم که رد انگشتام موند و بازم جیغ کشید اما دستمو ازرو دهنش بر نداشتم.
اون دستم که رو باسنش بود رو بردم طرف سرش و موهای بلندشو که تا کمرش بود رو دور دستم پیچیدم و کشیدم فهمیدم دردش اومد واسه همین کمی قربون صدقش رفتم و جوونی گفتم و کیرمو محکم فرو کردم داخل کونش .اینقدر داغ تنگ بود که این لذت رو هیچ کس نمیتونست از بگیره خودمو محکم عقب جلو میکردم و با یه دستم صدای جیغ ها و گریشو
خفه میکردم و با دست دیگم موهاش به طرف خودم میکشیدم بعد از مدت کمی اضا شم و افتا دم روش ...
شروع کرد به فحش دادن بی توجه به اون چشمامو بستم و خواب رفتم.
وقتی بلند شدم رفته بود .نگاهم به ملحفه ی خونه افتاد و سریع بردم و انداختمش .الان دوهفتست که جواب تلفن هامو نمیده و به نظرم خطشو عوض کرده!!!!
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
خواهرزن_18ساله
۳۲ سالمه و ۸ ساله ازدواج کردم اسمم وحید و خانومم مهسا . خانومم قدش ۱۷۰ و وزنش ۷۸ کیلو . سایز سـ،،ینه ۸۰ . خودمم ۱۸۰ و ۹۰ کیلو . هر دو از لحاظ چهر خوبیم . یه خواهر زن دارم به اسم مژگان . مژگان قدش ۱۷۳ و وزنش ۷۵ کیلو بود سـ،،ینه هاشم ۷۰ . سفید خوشگل و موهای روشن . من عاشق خواهر زنم شده بودم تو این چند سالی که عروسی کرده بودیم و رفت و آمد داشتیم به خونه پدر زنم . مژگان دختر خوبیه و بعدها متوجه شدم تنها دوست پسرش من بودم و بس . دوسال بعد از رابطه مون ازدواج کرد . با نگاهام کم کم بهش میرسوندم که دوسش دارم و یکی دوسال طول کشید تا رابطه مون شکل گرفت . دیگه کم کم حرفهای س،،،گ،،،سی و ....
اصل مطلب
بعد از یه سال چت و یکی دو بار تو خونه یواشکی بوس از لپاش تونستیم ۲ ساعت بریم تو خونه یکی از دوستام که ازش کلید گرفته بودم ولی نگفته بودم خواهر زنمه . تا رسیدیم مثل دوعاشق پریدیم بغل هم بوسیدن و لب گرفتن . بعد مژگان رو با سلام و صلوات لخـ،،،ت کردم و سینه هاش رو خوردم از خجالت شده بود مثل لبو و حرف نمیتونست بزنه . کم کم راضی شد و ش رتش رو در آوردم وای که چه ک،،،وس نازی داشت . تر و تمیز و خوش بو و خوشمزه از کـ،،،،وس زنم خوشمزه تر و کوچیک تر بود . اینقدر خوردم که تمام دهنم پر از آب ک،،،و،سش شده بود . سوراخ قشنگ ک،،،ونش رو چنان لیس میزدم که ناله مژگان در اومده بود و مثل مار تو خودش وول می
خورد . لباسهام رو در آوردم و شرتمم کندم . چشماش رو بسته بود و روش نمیشد کـ،یـ،رم رو گرفتم جلوش و دستش رو گذاشتم رو ک،،،،یرم مثل اینکه برق ۳فاز بهش وصل کنن پرید و گفت نه . من 69 از بغل خوابیدم و اونو کشوندم سمت خودم شروع کردم با ولع ک،،،وصو کیـ،،،ون قشنگ و نرمش رو خوردن و با ژل یه انگشتم رو کم کم و با زور میکردم تو ک،،،وصش . چند بار بهش گفتم و معلوم بود حسابی جلو خودشو گرفته ولی دیگه طاقت نیوورد و ک،،،یرم رو گرفت و یه کوچولو ازش خورد بعد کم کم راه افتاد و حسابی تونست به کـ،،،یرم حال بده و خوب بخوره و واقعا هم معلوم بود بار اولشه . منم داشتم از ک،،،وس میخوردمش و ک،،،ونش رو با ژل و انگشت میـ،،گا،،،ییدم
. شاید ۲۰ دقیقه ک،،،یرم رو میخورد و من ک،،،وسش رو لیـ،،،س میزدم و میبوسیدم و مک میزدم . بی نظیر بود اون لحظات . بهش گفتم چهار دست و پا بشینه که میخوام از ک،،،ون قشنگت بکنمت . نشست و هیچی نگفت اصلا نمیتونست حرف بزنه هنوز یه حالتی داشت که انگاری خجالت میکشه . کـ،،،،یرم که بزرگ و کلفته رو گذاشتم در ک،،،ون سفید و قشنگش با زور سر ک،،،،یرم رفت تو کـ،،،،ونش که دیدم داد زد و رفت جلو . هر کاری کردم راضی نشد بهم ک،،،ون بده یعنی راستش اگه کیرمم میرفت تو ک،،،ونش صدردصد جر میخورد . دوباره رفتم واسه خوردن ک وسش و تو بینش هم پـ،وزیشن رو عوض میکردیم و ک،،،یرم رو تو دهنش میکردم و میکشیدم رو لب و گونه و همه جای صورتش. سی،نه هاش رو میخوروم و گردنش . دیوونه شده بود و داشت حسابی لذت میبرد . بلند شدیم رفتیم تو حمام و زیر دوش هم حسابی هم مالونیدم و از پشت گذاشتم در سو اخ ک،،،ونش و باز با یه فشار دادش در اومد . به زور سر ک،،،یرم رو تو ک،،،ونش تونستم جا کنم و کمی اینجوری بکنمش . مژگان حسابی از این ۲ ساعتی که با من بود لذت برد منم واقعا کیف کردم چون خیلی خوشگل بود و دوسش داشتم . واقعا حال کردن با خواهر زن آخر لذته . مخصوصا خواهر زن خوشگل و ۱۸ ساله
هنوزم خیلی وقتها که زنم رو میکنم چشمام رو میبندم و تصور میکنم که دارم خواهر زنم رو از ک،،،وص میکنم
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
📚📖🖌#داستانکده_شاخ_شکن 🖌📖📚
۳۲ سالمه و ۸ ساله ازدواج کردم اسمم وحید و خانومم مهسا . خانومم قدش ۱۷۰ و وزنش ۷۸ کیلو . سایز سـ،،ینه ۸۰ . خودمم ۱۸۰ و ۹۰ کیلو . هر دو از لحاظ چهر خوبیم . یه خواهر زن دارم به اسم مژگان . مژگان قدش ۱۷۳ و وزنش ۷۵ کیلو بود سـ،،ینه هاشم ۷۰ . سفید خوشگل و موهای روشن . من عاشق خواهر زنم شده بودم تو این چند سالی که عروسی کرده بودیم و رفت و آمد داشتیم به خونه پدر زنم . مژگان دختر خوبیه و بعدها متوجه شدم تنها دوست پسرش من بودم و بس . دوسال بعد از رابطه مون ازدواج کرد . با نگاهام کم کم بهش میرسوندم که دوسش دارم و یکی دوسال طول کشید تا رابطه مون شکل گرفت . دیگه کم کم حرفهای س،،،گ،،،سی و ....
اصل مطلب
بعد از یه سال چت و یکی دو بار تو خونه یواشکی بوس از لپاش تونستیم ۲ ساعت بریم تو خونه یکی از دوستام که ازش کلید گرفته بودم ولی نگفته بودم خواهر زنمه . تا رسیدیم مثل دوعاشق پریدیم بغل هم بوسیدن و لب گرفتن . بعد مژگان رو با سلام و صلوات لخـ،،،ت کردم و سینه هاش رو خوردم از خجالت شده بود مثل لبو و حرف نمیتونست بزنه . کم کم راضی شد و ش رتش رو در آوردم وای که چه ک،،،وس نازی داشت . تر و تمیز و خوش بو و خوشمزه از کـ،،،،وس زنم خوشمزه تر و کوچیک تر بود . اینقدر خوردم که تمام دهنم پر از آب ک،،،و،سش شده بود . سوراخ قشنگ ک،،،ونش رو چنان لیس میزدم که ناله مژگان در اومده بود و مثل مار تو خودش وول می
خورد . لباسهام رو در آوردم و شرتمم کندم . چشماش رو بسته بود و روش نمیشد کـ،یـ،رم رو گرفتم جلوش و دستش رو گذاشتم رو ک،،،،یرم مثل اینکه برق ۳فاز بهش وصل کنن پرید و گفت نه . من 69 از بغل خوابیدم و اونو کشوندم سمت خودم شروع کردم با ولع ک،،،وصو کیـ،،،ون قشنگ و نرمش رو خوردن و با ژل یه انگشتم رو کم کم و با زور میکردم تو ک،،،وصش . چند بار بهش گفتم و معلوم بود حسابی جلو خودشو گرفته ولی دیگه طاقت نیوورد و ک،،،یرم رو گرفت و یه کوچولو ازش خورد بعد کم کم راه افتاد و حسابی تونست به کـ،،،یرم حال بده و خوب بخوره و واقعا هم معلوم بود بار اولشه . منم داشتم از ک،،،وس میخوردمش و ک،،،ونش رو با ژل و انگشت میـ،،گا،،،ییدم
. شاید ۲۰ دقیقه ک،،،یرم رو میخورد و من ک،،،وسش رو لیـ،،،س میزدم و میبوسیدم و مک میزدم . بی نظیر بود اون لحظات . بهش گفتم چهار دست و پا بشینه که میخوام از ک،،،ون قشنگت بکنمت . نشست و هیچی نگفت اصلا نمیتونست حرف بزنه هنوز یه حالتی داشت که انگاری خجالت میکشه . کـ،،،،یرم که بزرگ و کلفته رو گذاشتم در ک،،،ون سفید و قشنگش با زور سر ک،،،،یرم رفت تو کـ،،،،ونش که دیدم داد زد و رفت جلو . هر کاری کردم راضی نشد بهم ک،،،ون بده یعنی راستش اگه کیرمم میرفت تو ک،،،ونش صدردصد جر میخورد . دوباره رفتم واسه خوردن ک وسش و تو بینش هم پـ،وزیشن رو عوض میکردیم و ک،،،یرم رو تو دهنش میکردم و میکشیدم رو لب و گونه و همه جای صورتش. سی،نه هاش رو میخوروم و گردنش . دیوونه شده بود و داشت حسابی لذت میبرد . بلند شدیم رفتیم تو حمام و زیر دوش هم حسابی هم مالونیدم و از پشت گذاشتم در سو اخ ک،،،ونش و باز با یه فشار دادش در اومد . به زور سر ک،،،یرم رو تو ک،،،ونش تونستم جا کنم و کمی اینجوری بکنمش . مژگان حسابی از این ۲ ساعتی که با من بود لذت برد منم واقعا کیف کردم چون خیلی خوشگل بود و دوسش داشتم . واقعا حال کردن با خواهر زن آخر لذته . مخصوصا خواهر زن خوشگل و ۱۸ ساله
هنوزم خیلی وقتها که زنم رو میکنم چشمام رو میبندم و تصور میکنم که دارم خواهر زنم رو از ک،،،وص میکنم
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
📚📖🖌#داستانکده_شاخ_شکن 🖌📖📚
منودخترخاله_بابام
سلام.من پوریا هستم بیست سالمه و میخام از اولین دختری که باهاش رابطه داشتم براتون بگم.به طورخلاصه میگم چون نمیخام طولانی شه.
یک روز ازتو گوشی خواهرم شماره یه دختر رو برداشتم و بعد از کلی مخ زدن باهام دوست شد و کم کم رومون بهم باز شد و شوخی های سکـ.ـسی میکردیم.بهد از یه مدت قرار گذاشتیم همو ببینیم .وقتی رفتم سرقرار شوک شدم.به قول پسر همسایمون مغز کـ.ـونم تیر کشید.دختری که باهاش دوست شده بودم دختر خاله بابام بوده ونمیدونستیم.اونم اولش جاخورد ولی بعدش گفت قول بده بین خودمون باشه منم گفتم چششششم عزیزممممممممممم.وقرارشدبریم بیرون.فرداش قرار شدبریم دریاچه مهارلو بیست کیلومتری شیرازه.ورفتیم.یادش بخیر پفک هم خوردیمو خلاصه دیگه هواتاریک شده بود و لب دریاچه توماشین نشسته بودیم که من یه دفه بغلش کردم واونم ازاین کارم استقبال کرد وبغلم کرد ولب ولوچه همومیخوردیم.من برای اولین بار اتفاقی دستم خورد به سینه هاش برق ازسرم پرید چون تا اون روز سینه ندیده بودم ولمس نکرده بودم.خیییییلی نررم بود وسفید.ازبالا که نگاه میکردم خط سینشو میدیدم وشـ.ـهوتم بیشتر میشد دیگه طاقت نیاوردمو دستمو گذاشتم روسینه هاش و مالوندم اونم ازاین کارم جاخورد وگفت پوریا معلومه چیکارداری میکنی؟؟نذاشتم حرف بزنه وپریدم روصندلی اونطرفی وخوابیدم روش و لباش رو واسش میخوردم خیییلی بدنش نرم بود.کم کم داشت خوشش میومد گردنشوخوردمو دست میکشیدم رو پاهاش. دکمه مانتوش رو باز کردم یه تاپ صورتی پوشیده بود.از روتاپ نوک سینش رودندون گرفتم خندید.دستمو کردم تو یقه اش و از زیر سوتیینش سینشو گرفتم.باورم نمیشد که الان سینه یه دختر تو دستامه.سینشو کشیدم بیرون و افتادم به جونش.واسش میخوردمش کم کم داشت آه آه میکرد.حسابی سینشو خوردم .رفتم پایین ساپورتشو با اصرار کشیدم پایین از روی شورت کـ.ـسش رو میمالیدم.خواستم کـ.ـسش رو ببینم وبخورم ولی گفت نه مو داره بذار فردا موهاش میزنم اولین بارتم هس بدون مو ببین.گفتم باشه.بهش گفتم کیـ.ـرم پوکید نمیخای لمسش کنی؟خندید وگفت ااخه خجالت میکشم.دستشو گرفتم گذاشتم رو کـ.ـیرم ویه کم فشارش داد شاخ درااورده بود.گفتم چته؟گفت این به این بزرگی قراره بره تو کـ.ـس ما دخترا؟گفتم ااره گفت میبینی چقد بد بختیم؟خلاصه اون شب نشد درست وحسابی بکنمش اومدیم خونه فرداش هردومون موهارو صفا دادیم دم غروب بهش زنگ زدم گفتم آماده ای؟گفت اره بیا تا بریم .رفتم دنبالش این دفه مهارلو نرفتم و رفتم یه جا دیگه بین دوتا کوه که دیدم هیچکس نیس وایسادم و هوا تاریک شد و هیچکسم مارو نمیدید.پریدم روش لباشو خوردم وبعدم سینه هاشم وبعد رفتم سراغ کـ.ـسش.شورتشوکشیدم پایین واییی که چه کسی بود.سفیییییییید وتپلی.چون تازه ازحموم اومده بود بیرون اصلا کـ.ـسش بو نمیداد شروع کردم به خوردن کـ.ـسش آه ونالش رفته بود بالا یه دفه بدنش لرزید وارضـا شد.پاشدم گفتم حالا نوبت توهس.شلوارموکشیدپایین وازروشورمتم کیـ.ـرمو مالوند.وقتی شورتمو کشید پایین باز تعجب کرد از درازیش.کـ.ـیرم 18 سانته و معمولی.خلاصه برام سـ.ـاک زد داشتم ارضـ.ـا میشدم که گفتم بسه اونطرفی شو.برگشت وکیـ.ـرموگذاشتم درسوراخش.یه کم فشار دادم یه آه بلندی کشید وگفت پوریا نکن خیلی درد میگیره.گفتم یه لحظه صب کن.یه تف انداختم رو سوراخش باز فشار دادم خییییلی تنگ بود.کیـ.ـرم داشت میشکست.هرچی فشارمیدادم کـ.ـیرم تو نمیرفت کیـ.ـرم داشت بــگا میرفت.ازاون طرف هم نیلوفر زد زیر گریه از درد.دلم براش سوخت.گفتم پاشو نمیخام.برام سـ.ـاک بزن تا ارضـ.ـا شم.پاشد برام حسابی سـ.ـاک زد تا آبم اومد .بعد از اون الان یک سال گذشته ومن و نیلوفر سه چهارروزی یک بار میریم بین همون دوتا کوه ومن براش کـ.ـس لیسی میکنم تاارضـ.ـا شه واونم برام سـ.ـاک میزنه تا ارضـ.ـاشم.ولی هیچوقت نکردمشوچون کـ.ـونش خیییلی تنگه ودلم نمیاد گشادش کنم.از همین رابطمون لذت میبریم کافیه.ببخشید اگه بد نوشتم.اینم داستان من و دختر خاله بابام.
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
سلام.من پوریا هستم بیست سالمه و میخام از اولین دختری که باهاش رابطه داشتم براتون بگم.به طورخلاصه میگم چون نمیخام طولانی شه.
یک روز ازتو گوشی خواهرم شماره یه دختر رو برداشتم و بعد از کلی مخ زدن باهام دوست شد و کم کم رومون بهم باز شد و شوخی های سکـ.ـسی میکردیم.بهد از یه مدت قرار گذاشتیم همو ببینیم .وقتی رفتم سرقرار شوک شدم.به قول پسر همسایمون مغز کـ.ـونم تیر کشید.دختری که باهاش دوست شده بودم دختر خاله بابام بوده ونمیدونستیم.اونم اولش جاخورد ولی بعدش گفت قول بده بین خودمون باشه منم گفتم چششششم عزیزممممممممممم.وقرارشدبریم بیرون.فرداش قرار شدبریم دریاچه مهارلو بیست کیلومتری شیرازه.ورفتیم.یادش بخیر پفک هم خوردیمو خلاصه دیگه هواتاریک شده بود و لب دریاچه توماشین نشسته بودیم که من یه دفه بغلش کردم واونم ازاین کارم استقبال کرد وبغلم کرد ولب ولوچه همومیخوردیم.من برای اولین بار اتفاقی دستم خورد به سینه هاش برق ازسرم پرید چون تا اون روز سینه ندیده بودم ولمس نکرده بودم.خیییییلی نررم بود وسفید.ازبالا که نگاه میکردم خط سینشو میدیدم وشـ.ـهوتم بیشتر میشد دیگه طاقت نیاوردمو دستمو گذاشتم روسینه هاش و مالوندم اونم ازاین کارم جاخورد وگفت پوریا معلومه چیکارداری میکنی؟؟نذاشتم حرف بزنه وپریدم روصندلی اونطرفی وخوابیدم روش و لباش رو واسش میخوردم خیییلی بدنش نرم بود.کم کم داشت خوشش میومد گردنشوخوردمو دست میکشیدم رو پاهاش. دکمه مانتوش رو باز کردم یه تاپ صورتی پوشیده بود.از روتاپ نوک سینش رودندون گرفتم خندید.دستمو کردم تو یقه اش و از زیر سوتیینش سینشو گرفتم.باورم نمیشد که الان سینه یه دختر تو دستامه.سینشو کشیدم بیرون و افتادم به جونش.واسش میخوردمش کم کم داشت آه آه میکرد.حسابی سینشو خوردم .رفتم پایین ساپورتشو با اصرار کشیدم پایین از روی شورت کـ.ـسش رو میمالیدم.خواستم کـ.ـسش رو ببینم وبخورم ولی گفت نه مو داره بذار فردا موهاش میزنم اولین بارتم هس بدون مو ببین.گفتم باشه.بهش گفتم کیـ.ـرم پوکید نمیخای لمسش کنی؟خندید وگفت ااخه خجالت میکشم.دستشو گرفتم گذاشتم رو کـ.ـیرم ویه کم فشارش داد شاخ درااورده بود.گفتم چته؟گفت این به این بزرگی قراره بره تو کـ.ـس ما دخترا؟گفتم ااره گفت میبینی چقد بد بختیم؟خلاصه اون شب نشد درست وحسابی بکنمش اومدیم خونه فرداش هردومون موهارو صفا دادیم دم غروب بهش زنگ زدم گفتم آماده ای؟گفت اره بیا تا بریم .رفتم دنبالش این دفه مهارلو نرفتم و رفتم یه جا دیگه بین دوتا کوه که دیدم هیچکس نیس وایسادم و هوا تاریک شد و هیچکسم مارو نمیدید.پریدم روش لباشو خوردم وبعدم سینه هاشم وبعد رفتم سراغ کـ.ـسش.شورتشوکشیدم پایین واییی که چه کسی بود.سفیییییییید وتپلی.چون تازه ازحموم اومده بود بیرون اصلا کـ.ـسش بو نمیداد شروع کردم به خوردن کـ.ـسش آه ونالش رفته بود بالا یه دفه بدنش لرزید وارضـا شد.پاشدم گفتم حالا نوبت توهس.شلوارموکشیدپایین وازروشورمتم کیـ.ـرمو مالوند.وقتی شورتمو کشید پایین باز تعجب کرد از درازیش.کـ.ـیرم 18 سانته و معمولی.خلاصه برام سـ.ـاک زد داشتم ارضـ.ـا میشدم که گفتم بسه اونطرفی شو.برگشت وکیـ.ـرموگذاشتم درسوراخش.یه کم فشار دادم یه آه بلندی کشید وگفت پوریا نکن خیلی درد میگیره.گفتم یه لحظه صب کن.یه تف انداختم رو سوراخش باز فشار دادم خییییلی تنگ بود.کیـ.ـرم داشت میشکست.هرچی فشارمیدادم کـ.ـیرم تو نمیرفت کیـ.ـرم داشت بــگا میرفت.ازاون طرف هم نیلوفر زد زیر گریه از درد.دلم براش سوخت.گفتم پاشو نمیخام.برام سـ.ـاک بزن تا ارضـ.ـا شم.پاشد برام حسابی سـ.ـاک زد تا آبم اومد .بعد از اون الان یک سال گذشته ومن و نیلوفر سه چهارروزی یک بار میریم بین همون دوتا کوه ومن براش کـ.ـس لیسی میکنم تاارضـ.ـا شه واونم برام سـ.ـاک میزنه تا ارضـ.ـاشم.ولی هیچوقت نکردمشوچون کـ.ـونش خیییلی تنگه ودلم نمیاد گشادش کنم.از همین رابطمون لذت میبریم کافیه.ببخشید اگه بد نوشتم.اینم داستان من و دختر خاله بابام.
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
داستان
#سپهر_ودخترخاله
سپهر و دخترخاله
1396/6/9
سلام دوستان اسم سپهره و بیست سال سن دارم قدم یمترو هفتادو هشته و وزنم شصتو پنج این داستی که میخام بگم مال یک ساله پیشه ینی وقتی که نوزده ساله بود من تو خونواده یه ادم پرحرف ولی مودب بودم وبرای همین تو فامیل ادم دوست داشتنی بودم من یکی یدونه خانوداه بودم چون نه خواهری داشتم و نه برادری من همیشه تو کف دختر خالم بودم اون یدختر خوشگل ومهربون بود این داستان داستان سکسی نیس که شما با شنیدش شهوتی بشید ویا من از خودم دربیارم چون این یه خاطره اس خلاصه من اونموقع من رشت ریاضی قبول شده بودم دانشگاه وبخاطر همین یکمم وقتم ازاد بود تا بین زمانی که برم دانشگاه خلاصه به ادامه داستان برسمو چرت نگم دخترخاله من قدش تقریبا یمترو شصتو پنج سانته قدش ما داخل تهران زنگی میکردیم و اون هم کرج ولی شهرستانمون تو استان کرمان بود یه روستا بود شهرستان هم نبود خلاصه ما هرسال برای عید ویا عروسی ها محبور بودیم بریم دهات وتو خونهی مادربزرگم اقامت کنیم دیگه از مقدمه بکشیم بیرون وسراغ داستان بریم من همیشه تو کف دختر خالم بودم اون خیلی دختر قشنگی و مهربونو بادبو درس خونیه در حدی که جزو رتبه برتر های کنکور بود عید بود و ما مجبور شدیم بریم دهات ما شب اول دختر خالمو دیدم خوشحال شده بودم که اومده اینجا و گفتم که امسال باید مخشو بزنم شب اول خوب بود روز که شد قرار شد که من برم با دختر خاله شهر که چیزایی ازجمله لباسای محلی بخره و لوازم ارایشی چون من رانندگیم خوب بود ولی گواهی نامه نداشتم ولی همیشه سعی میکردم رعایت کنم که مبادا بگیرنم خلاصه ما دخترخالمو بردم گالری اونجا دختر مسعول گفت که تو شوهر این دختری من سرخ شدم گقتم بگم اره تهش چی میشه رک گفتم اره گفت هیچی بهم میاین بعد رفتیم داخل من نمیدونستم که منظوره زنه این بوده که چون باید لباسو بپوشه اونجا وزنونه اس گفت و دخترخال ما ام هیچی نگفت اونجا دفتم دیگه با یه لباس توری اومد خیلی خوشگل بود توش گفت همینو میخاد من گفتم باسه دیدمش بدون روسری و لباسی که بیشتر میخورد لباس خواب باشه چون اینقدر تو اندامش معلوم بود تو راه من حشری شده بودم وداشتم مخ دختر خالمو میزنم که یهو بش گفتم میشه مث دوست پسر دوست دختر باشیم یهو اون خشکش زد روش نمیشد چیزی بگه بعد من دستشو الکی گرفتم الکی تریپ مهربونی گرفتم دست به جاهاییش میزدم که اون حشری شه بعد گفت باشه ولی الان نمیتونم ج بدم گفتم اوکی بعد رفتیم خونه من داشتم تا صب تو اینستا گرام میچرخیدم البت اونجا نت بد بود بگارفتم تا برفت تو اینستا یهو ساعت سه شب یکی از تو تلگرام بم پیام داد گفت اگه تو دوست پسرمی الان بیا تو حیاط من رفتم تو حیاط دلمو زدم به دریا دیدم گفت بریم تو حموم منم گفت اخی نگو این حشرش زده بود بال دم دوستم گرم 《مهران که اینو بم یاد داده بود》 همینطور داشتم میرفتم گفت بیا رفتم دیدم اون سریع لباساشو دراورد و گفت بیا بکن ولی از عقب ولی باید کسمو بخوریش گقتم باشه من مث شما نیستیم یگم که شکمشو لیسیدمو نمیدونم اینچیزا اول ک.سشو یکم لیسیدمو با ممه هاش که خیلی کوچیک بودن بازی میکردم یعد گفت نوبت منه اومد برا م س.اک زد منم داشت ابم میوومد گفتم بش گفت اوکییه یهو ک.یرمو از دهنش دراورد وبا دست جلق زد تا ابم اومد بگرفتم به پشت یکم تف زرم من گفتم این اینکارس نگو یبار هم نداده بود فقد ج.لق میزده با سوپر نگاه میکرده کیرمو کردم یکم داخ دیدم او بگاه رفت نگو یه جیقی زد ولی درجا دهنشو گرفتم ارمون درش اوردم ک.یرم گریه میکرد با انگشت میکردم تو ک.ونش تا جا باز شه بعدش ک.یرمو کردم اروم اروم توش بعد دیدم داره دردش میاد کم کم تلنبه زدم تو جا باز شد سریع میزدم تا خواست ابم بیاد اونم ریختم توش خلاصه بعد اون قضی سه بار کردمش ولی اون نامزد کرد دیگه فقد جواب سلاممو میاد البته من فیلماشو دارم یبار بش گفتم اون گفت از جلو بم میده گفتم پردتو کی زد گفت نامزدش حالا اگه شد دفعه بعد اون داستانو میگم ولی تروخدا فوش ندین ویا بگین اینا یمشت دهه هشتادی جقین که این داستارو ساختن من این خاطرمو گفتم واسمی از کسی نبردم چون خودتون میدونید ولی خداییش نگید یارو جقیه و ک.سشعر نوشت با تشکر از ادمین سایت
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
#سپهر_ودخترخاله
سپهر و دخترخاله
1396/6/9
سلام دوستان اسم سپهره و بیست سال سن دارم قدم یمترو هفتادو هشته و وزنم شصتو پنج این داستی که میخام بگم مال یک ساله پیشه ینی وقتی که نوزده ساله بود من تو خونواده یه ادم پرحرف ولی مودب بودم وبرای همین تو فامیل ادم دوست داشتنی بودم من یکی یدونه خانوداه بودم چون نه خواهری داشتم و نه برادری من همیشه تو کف دختر خالم بودم اون یدختر خوشگل ومهربون بود این داستان داستان سکسی نیس که شما با شنیدش شهوتی بشید ویا من از خودم دربیارم چون این یه خاطره اس خلاصه من اونموقع من رشت ریاضی قبول شده بودم دانشگاه وبخاطر همین یکمم وقتم ازاد بود تا بین زمانی که برم دانشگاه خلاصه به ادامه داستان برسمو چرت نگم دخترخاله من قدش تقریبا یمترو شصتو پنج سانته قدش ما داخل تهران زنگی میکردیم و اون هم کرج ولی شهرستانمون تو استان کرمان بود یه روستا بود شهرستان هم نبود خلاصه ما هرسال برای عید ویا عروسی ها محبور بودیم بریم دهات وتو خونهی مادربزرگم اقامت کنیم دیگه از مقدمه بکشیم بیرون وسراغ داستان بریم من همیشه تو کف دختر خالم بودم اون خیلی دختر قشنگی و مهربونو بادبو درس خونیه در حدی که جزو رتبه برتر های کنکور بود عید بود و ما مجبور شدیم بریم دهات ما شب اول دختر خالمو دیدم خوشحال شده بودم که اومده اینجا و گفتم که امسال باید مخشو بزنم شب اول خوب بود روز که شد قرار شد که من برم با دختر خاله شهر که چیزایی ازجمله لباسای محلی بخره و لوازم ارایشی چون من رانندگیم خوب بود ولی گواهی نامه نداشتم ولی همیشه سعی میکردم رعایت کنم که مبادا بگیرنم خلاصه ما دخترخالمو بردم گالری اونجا دختر مسعول گفت که تو شوهر این دختری من سرخ شدم گقتم بگم اره تهش چی میشه رک گفتم اره گفت هیچی بهم میاین بعد رفتیم داخل من نمیدونستم که منظوره زنه این بوده که چون باید لباسو بپوشه اونجا وزنونه اس گفت و دخترخال ما ام هیچی نگفت اونجا دفتم دیگه با یه لباس توری اومد خیلی خوشگل بود توش گفت همینو میخاد من گفتم باسه دیدمش بدون روسری و لباسی که بیشتر میخورد لباس خواب باشه چون اینقدر تو اندامش معلوم بود تو راه من حشری شده بودم وداشتم مخ دختر خالمو میزنم که یهو بش گفتم میشه مث دوست پسر دوست دختر باشیم یهو اون خشکش زد روش نمیشد چیزی بگه بعد من دستشو الکی گرفتم الکی تریپ مهربونی گرفتم دست به جاهاییش میزدم که اون حشری شه بعد گفت باشه ولی الان نمیتونم ج بدم گفتم اوکی بعد رفتیم خونه من داشتم تا صب تو اینستا گرام میچرخیدم البت اونجا نت بد بود بگارفتم تا برفت تو اینستا یهو ساعت سه شب یکی از تو تلگرام بم پیام داد گفت اگه تو دوست پسرمی الان بیا تو حیاط من رفتم تو حیاط دلمو زدم به دریا دیدم گفت بریم تو حموم منم گفت اخی نگو این حشرش زده بود بال دم دوستم گرم 《مهران که اینو بم یاد داده بود》 همینطور داشتم میرفتم گفت بیا رفتم دیدم اون سریع لباساشو دراورد و گفت بیا بکن ولی از عقب ولی باید کسمو بخوریش گقتم باشه من مث شما نیستیم یگم که شکمشو لیسیدمو نمیدونم اینچیزا اول ک.سشو یکم لیسیدمو با ممه هاش که خیلی کوچیک بودن بازی میکردم یعد گفت نوبت منه اومد برا م س.اک زد منم داشت ابم میوومد گفتم بش گفت اوکییه یهو ک.یرمو از دهنش دراورد وبا دست جلق زد تا ابم اومد بگرفتم به پشت یکم تف زرم من گفتم این اینکارس نگو یبار هم نداده بود فقد ج.لق میزده با سوپر نگاه میکرده کیرمو کردم یکم داخ دیدم او بگاه رفت نگو یه جیقی زد ولی درجا دهنشو گرفتم ارمون درش اوردم ک.یرم گریه میکرد با انگشت میکردم تو ک.ونش تا جا باز شه بعدش ک.یرمو کردم اروم اروم توش بعد دیدم داره دردش میاد کم کم تلنبه زدم تو جا باز شد سریع میزدم تا خواست ابم بیاد اونم ریختم توش خلاصه بعد اون قضی سه بار کردمش ولی اون نامزد کرد دیگه فقد جواب سلاممو میاد البته من فیلماشو دارم یبار بش گفتم اون گفت از جلو بم میده گفتم پردتو کی زد گفت نامزدش حالا اگه شد دفعه بعد اون داستانو میگم ولی تروخدا فوش ندین ویا بگین اینا یمشت دهه هشتادی جقین که این داستارو ساختن من این خاطرمو گفتم واسمی از کسی نبردم چون خودتون میدونید ولی خداییش نگید یارو جقیه و ک.سشعر نوشت با تشکر از ادمین سایت
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
۹_میلیون_تومنی
با عرض سلام به همه ي كساييكه اين داستانو ميخونن من محسن هستم و24سالمه داستانيكه تعريف ميكنم مربوط ميشه به4سال پيش.به روزيكه يكي از دوستام به اسم رضا باهام تماس گرفتو گفت:يه ك.س فراري سوار كردم اگه جا سراغ داري باهم ميل كنيم.گفتم باهات تماس ميگيرم.به يكي از دوستام كه ميدونستم حتما جا داره زنگ زدمو اونمokداد به رضا ادرس دادم گفتم برو هماهنگ كردم_خودمم اماده شدم كه برم يه جورايي هيجان داشتم با دوستاي دخترم زياد سك.س داشتم ولي بار اولم بود كه ميخواستم با يه زن خيابوني سك.س كنم خلاصه رفتمو به مكان دوستم بهنام كه خارج شهر بود رسيدم ماشين رضا اونجا بود زنگو زدم بهنام درو باز كرد بعد از كمي احوال پرسي رفتم تو به رضا سلام كردم چشمم به دختريكه رو كاناپه نشسته بود افتاد كه يهو ذوقم كور شد نه اين كه زشت باشه چهره ي جذابي داشت طوري كه ادم دلش نميومد چشم ازش برداره موهاي مشكي لخت بلند كه جلوي موهاشو چتري كوتاه كرده بود يه مدل معروف سك.سي خانوما ميدونن چي ميگم با يه تاپ سفيدو يه دامن كوتاه نشسته بود خيلي سك.سي بود ولي چيزيكه اذيتم ميكرد سن كمش بود تابلو بود17،18بيشتر نداشت بهش سلام كردمو رفتم سمت رضا دستشو گرفتم بردمش بيرون گفتم منو مسخره كردي اين كه بچه سنه من به هواي زن اومدم كه از جلو حال كنم
گفت خيالت راحت خودش ميگه پرده نداره گفتم شر ميشه
گفت فراريه ميكنيمش يه پولي ميديم ميره
گفتم پس ريسك نكن به ك.سش دست نزن گفت باشه رفتيم تو ديديم گرگ به گله زده بهنام رو كاناپه داشت لباي مينارو ميخورد برام جالب بود يه سك.س زنده با رضا نشستيمو مشغول تماشا شديم بهنامو مينا هم بدون اينكه حضور مارو بروي خودشون بيارن مشغول بودن مينا دستشو انداخته بود دور گردن بهنامو داشت لباشو ميخورد بهنام س.ينه هاي مينارو ميماليد مينا نشسته بود رو پاهاي بهنام ،بهنام دامنشو داد بالا واي چه كوني داشت من كه كي.رم داشت ميتركيد تاپ مينارو داد بالا سوتين سفيدو فانتزيشو باز كرد سين.ه هاش بزرگ نبود ولي حالت قشنگي داشت بهنام كمي نگاه كردو خيلي اروم نوك صورتي سينشو مكي.د ديد اين طوري نميشه ديوانه وار افتاد به جون س.ينه ي مينا كمي بعد زيپ شلوارشو باز كرد كي.رشو در اورد مينا نشست جلوي پاي بهنامو اروم ك.يرو كرد تو دهنش كمي س.اك زد بعد بهنام بلند شد لباساي خودشو مينارو در اورد يه ك.س كوچولوي تراشيده بهنام ديگه عقلش دست ك.يرش بود بعد به حالت 69خوابيدن بهنام داشت از ته دل ك
س ميخورد كمي بعد بهنام بلند شد پاهاي مينارو باز كرد گداشت رو شونش صداش كردم گفتم از جلو نكن حرفمو گوش كرد مينارو به حالت سگي خابوندرو زمين كرم نيوا يار
هميشگي در دسترس بود كمي ماليد سر كي.رش ،اروم ك.لشو كرد تو كه بر عكس انتظارم مينا زياد صداش در نيومد ك.ون نرمي داشت طوريكه وقتي بهنام عقب جلو ميكرد باسنش ميلرزيد بعد 2دقيقه بهنام يه اه بلند كشيدو اب.شو ريخت رو كمر مينا ادامه سك.س بماند كه من و رضا چه كرديمو چه شد چند روز بعد چيزيكه ميترسيدم اتفاق افتاد بهنام به جرم ادم ربايي ت.جاوز به عنف بازداشت شد ظاهرا مينا فرداي اون روز وقتي ميبينه هرجا بره بايد بده برميگرده خونه و ادعا ميكنه كه3تا جوون منو دزديدن و... منو رضا هم بعد چند روز دستگير شديم تو زندان تو سالن ما پسراي زيادي بودن كه وضعيتشون مشابه ما بود پاي درد دلشون كه ميشستي ميدي خيلياشون بعد س.كس حالا به هر دليلي خانواده دختر فهميده و دختره از ترس پدر مادر يا شلاق ادعا كرده كه به زور بوده خلاصه كه 9ميليون داديم رضايت مينارو گرفتيم بيشترم ميخواست ميداديم چون اگه رضايت نميداد حكم اعدام بود وقتي بيفتي زندان حاضري همه چي بدي تا ازاد شي از دخترا يه خواهش دارم اگه با يه پسر ميخوابن پاي بعدشم وايسن از پسرام خواهش ميكنم اجازه ندن اين داستانا يا فشار نفس باعث شه به ناموس خودشون نظر بد داشته باشن ببخشيد كه سرتونو درد اوردم موفق باشيد
#مهسا
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
با عرض سلام به همه ي كساييكه اين داستانو ميخونن من محسن هستم و24سالمه داستانيكه تعريف ميكنم مربوط ميشه به4سال پيش.به روزيكه يكي از دوستام به اسم رضا باهام تماس گرفتو گفت:يه ك.س فراري سوار كردم اگه جا سراغ داري باهم ميل كنيم.گفتم باهات تماس ميگيرم.به يكي از دوستام كه ميدونستم حتما جا داره زنگ زدمو اونمokداد به رضا ادرس دادم گفتم برو هماهنگ كردم_خودمم اماده شدم كه برم يه جورايي هيجان داشتم با دوستاي دخترم زياد سك.س داشتم ولي بار اولم بود كه ميخواستم با يه زن خيابوني سك.س كنم خلاصه رفتمو به مكان دوستم بهنام كه خارج شهر بود رسيدم ماشين رضا اونجا بود زنگو زدم بهنام درو باز كرد بعد از كمي احوال پرسي رفتم تو به رضا سلام كردم چشمم به دختريكه رو كاناپه نشسته بود افتاد كه يهو ذوقم كور شد نه اين كه زشت باشه چهره ي جذابي داشت طوري كه ادم دلش نميومد چشم ازش برداره موهاي مشكي لخت بلند كه جلوي موهاشو چتري كوتاه كرده بود يه مدل معروف سك.سي خانوما ميدونن چي ميگم با يه تاپ سفيدو يه دامن كوتاه نشسته بود خيلي سك.سي بود ولي چيزيكه اذيتم ميكرد سن كمش بود تابلو بود17،18بيشتر نداشت بهش سلام كردمو رفتم سمت رضا دستشو گرفتم بردمش بيرون گفتم منو مسخره كردي اين كه بچه سنه من به هواي زن اومدم كه از جلو حال كنم
گفت خيالت راحت خودش ميگه پرده نداره گفتم شر ميشه
گفت فراريه ميكنيمش يه پولي ميديم ميره
گفتم پس ريسك نكن به ك.سش دست نزن گفت باشه رفتيم تو ديديم گرگ به گله زده بهنام رو كاناپه داشت لباي مينارو ميخورد برام جالب بود يه سك.س زنده با رضا نشستيمو مشغول تماشا شديم بهنامو مينا هم بدون اينكه حضور مارو بروي خودشون بيارن مشغول بودن مينا دستشو انداخته بود دور گردن بهنامو داشت لباشو ميخورد بهنام س.ينه هاي مينارو ميماليد مينا نشسته بود رو پاهاي بهنام ،بهنام دامنشو داد بالا واي چه كوني داشت من كه كي.رم داشت ميتركيد تاپ مينارو داد بالا سوتين سفيدو فانتزيشو باز كرد سين.ه هاش بزرگ نبود ولي حالت قشنگي داشت بهنام كمي نگاه كردو خيلي اروم نوك صورتي سينشو مكي.د ديد اين طوري نميشه ديوانه وار افتاد به جون س.ينه ي مينا كمي بعد زيپ شلوارشو باز كرد كي.رشو در اورد مينا نشست جلوي پاي بهنامو اروم ك.يرو كرد تو دهنش كمي س.اك زد بعد بهنام بلند شد لباساي خودشو مينارو در اورد يه ك.س كوچولوي تراشيده بهنام ديگه عقلش دست ك.يرش بود بعد به حالت 69خوابيدن بهنام داشت از ته دل ك
س ميخورد كمي بعد بهنام بلند شد پاهاي مينارو باز كرد گداشت رو شونش صداش كردم گفتم از جلو نكن حرفمو گوش كرد مينارو به حالت سگي خابوندرو زمين كرم نيوا يار
هميشگي در دسترس بود كمي ماليد سر كي.رش ،اروم ك.لشو كرد تو كه بر عكس انتظارم مينا زياد صداش در نيومد ك.ون نرمي داشت طوريكه وقتي بهنام عقب جلو ميكرد باسنش ميلرزيد بعد 2دقيقه بهنام يه اه بلند كشيدو اب.شو ريخت رو كمر مينا ادامه سك.س بماند كه من و رضا چه كرديمو چه شد چند روز بعد چيزيكه ميترسيدم اتفاق افتاد بهنام به جرم ادم ربايي ت.جاوز به عنف بازداشت شد ظاهرا مينا فرداي اون روز وقتي ميبينه هرجا بره بايد بده برميگرده خونه و ادعا ميكنه كه3تا جوون منو دزديدن و... منو رضا هم بعد چند روز دستگير شديم تو زندان تو سالن ما پسراي زيادي بودن كه وضعيتشون مشابه ما بود پاي درد دلشون كه ميشستي ميدي خيلياشون بعد س.كس حالا به هر دليلي خانواده دختر فهميده و دختره از ترس پدر مادر يا شلاق ادعا كرده كه به زور بوده خلاصه كه 9ميليون داديم رضايت مينارو گرفتيم بيشترم ميخواست ميداديم چون اگه رضايت نميداد حكم اعدام بود وقتي بيفتي زندان حاضري همه چي بدي تا ازاد شي از دخترا يه خواهش دارم اگه با يه پسر ميخوابن پاي بعدشم وايسن از پسرام خواهش ميكنم اجازه ندن اين داستانا يا فشار نفس باعث شه به ناموس خودشون نظر بد داشته باشن ببخشيد كه سرتونو درد اوردم موفق باشيد
#مهسا
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
مادرزن
سلام من مهرداد هستم . چند سالی هست ازدواج کردم 23 سالمه . از اوایل ازدواج مادرخانمم محبت و علاقه زیادی نسبت بهم بروز میداد و منم خوشحال از زندگی صمیمی که داشتم.تا زمانی که احساس کردم مادر خانمم دیگه نمیتونه حتی یروزم منو نبینه.مادر خانمم 43 سالشه تپل و سفید پوست با سینه های بزرگ و فوق العاده حـ.ـشری.خلاصه گذشت و وابستگی ما به حدی رسید که یا باید من میرفتم اونجا یا اون میومد صدای همه دراومده بود زنم پدر زنم فامیل و همسایه ها همه فهمیده بودن که ما خیلی وابسته هم شده بودیم .همیشه وقتی میومد خونمون یکراست می رفتیم روی تختم و دو نفری تو بغل هم صحبت میکردیم اگه خانمم بود من وسط دراز میکشیدم نمیدونستم چه حسیه برام گنگ بود یه چیزی تشکیل شده از حس مادر و فرزندی و دوستی و شـ.ـهوت که اینو خودمم بعد چند ماه فهمیدم که نسبت بهش حس دارم.وقتی میومد بغلم سرمو میزاشتم روی دستش وناخوداگاه چون سینه هاش بزرگ بود صورتم میخورد بهش .خیلی نرم بود عاشق بغل کردنش و بوی تنش شده بودم چند ماه گذشت و چند باری وقتی توی بغلم بود یهو کـ.ـیرم نیمه راست میشد وتکون میخورد می فهمیدم که به تنش میخوره و متوجه میشه اما به روی خودمون نمیاوردیمو لبخند میزدیم تازمانی که خودم بهش گفتم از سینه هات خوشم میاد و اگه میشه از روی لباس باهاش بازی کنم قبول کردو به مرور زمان از روی لباس رسید به زیر لباس و از مالیدن رسید به خوردن ولی دلیل قبول کردنش این بود که میگفت فکر میکنم بچه خودمی و کوچیکی و داری شیر میخوری بهم میگفت تحریک نمیشم چون چشمامو میبست منم فکر میکردم راست میگه تازمانی که یهو یه آهیی کشید و گفت بسه دیگه نخور گفتم چرا گفت درد میگیره حالا نگو خیس میکرده حسابی کـ.ـسشو و کیـ.ـر میخواسته اینو بعدا گفت بهم.خلاصه گذشت و یه شب اومد خونمون خونشون کسی نبود تنها بود اومد پیش مابخوابه رفتیم توی حال توشک پهن کردیم و من طبق معمول وسط خوابیدم تقریبا دو ساعتی خودمو به خواب زدم خانمم خوابید و مادر خانمم هم مثلا خوابیده بود ولی نخوابیده بود .من دیدم جفتشون خوابیدن برگشتم سمت مادر خانم و آروم آروم از پشت بغلش کردم و کم کم سینه هاشو گرفتم چون زنم هم کنارم بود واز خودمادرخانمم هم کمی میترسیدم چون تمام رفتارهای ما در قالب مادر و فرزندی بود.باهاش یک ساعت ور رفتم و قشنگ کـ.ـیرم داشت میترکید و از پشت چسباندم به کـ.ـونش و دلو زدم به دریا شهوتم رسیده بود به آخرش قلبم داشت جوری میتپید که صدای اونو قشنگ می شنیدم.پاشدم رفتم اون سمت کنار دیوار و رفتم توی بغلش از جلو تا رفتم توی بغلش بر گشت و پشت شو کرد سمت من من فکر کردم بیدار بوده و ناراحت شده برگشت و پشت شو کرد به من و کـ.ـونش و داد عقب وبه من فشار داد یه لحظه قفل کرد مخم خلاصه خیلی ترس داشتم و خیلی شهـ.ـوت اون بهترین حس و لذت زندگیم بود.برگشته بود و کـ.ـونش و قنبل کرده بود من آروم آروم تقریبا دو ساعت طول کشید که شلوارشو یکم بدم پایین اول کـ.ـیرمو از روی شلوار مالیدم به کـ.ـون لختش بعد که دیدم چیزی نمیگه کیـ.ـرمو در آوردم و گذاشتم لای کپلاش همینجوری نیم ساعت ایستادم نصفه شب شده بود از شدت شهـ.ـوت داشتم آتیش میگرفتم و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و هنوز شک داشتم که خوابه یا بیدار دلمو. زدم به دریا و کیـ.ـرمو گذاشتم دم سوراخ کـ.ـونش ولی شلوارش مزاحم بود یهو دیدم خودش شلوارشو کشید پایین و بر گشت گفت آبتو بریز توی کـ.ـونم.واای نمیتونم به زبون بیارم درجا این حرفو زد داشت آبم میومد چون تقریبا چهار پنج ساعت داشتم باهاش حال میکردم.خلاصه درجا یه تف زدم سر کـ.ـیرمو تا ته فرو کردم توکـ.ـونش آنقدر شیرین بود تلمبه نزدم و تقریبا پنج دقیقه توی همون حالت ایستادم آنقدر حـ.ـشری شده بود منو به دیوار فشار میداد که کـ.ـیرم بیشتر بره داخل خلاصه دوتا تلمبه زدم دیدم آبم اومد و سام خالی کردم تو کـ.ـونش و بلند شد رفت دستشویی خالیش کرد منم جوری شل شده بود بدنم که نمیدونستم تکون بخورم .اونشب قشنگ ترین شب زندگیم بود ...
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
سلام من مهرداد هستم . چند سالی هست ازدواج کردم 23 سالمه . از اوایل ازدواج مادرخانمم محبت و علاقه زیادی نسبت بهم بروز میداد و منم خوشحال از زندگی صمیمی که داشتم.تا زمانی که احساس کردم مادر خانمم دیگه نمیتونه حتی یروزم منو نبینه.مادر خانمم 43 سالشه تپل و سفید پوست با سینه های بزرگ و فوق العاده حـ.ـشری.خلاصه گذشت و وابستگی ما به حدی رسید که یا باید من میرفتم اونجا یا اون میومد صدای همه دراومده بود زنم پدر زنم فامیل و همسایه ها همه فهمیده بودن که ما خیلی وابسته هم شده بودیم .همیشه وقتی میومد خونمون یکراست می رفتیم روی تختم و دو نفری تو بغل هم صحبت میکردیم اگه خانمم بود من وسط دراز میکشیدم نمیدونستم چه حسیه برام گنگ بود یه چیزی تشکیل شده از حس مادر و فرزندی و دوستی و شـ.ـهوت که اینو خودمم بعد چند ماه فهمیدم که نسبت بهش حس دارم.وقتی میومد بغلم سرمو میزاشتم روی دستش وناخوداگاه چون سینه هاش بزرگ بود صورتم میخورد بهش .خیلی نرم بود عاشق بغل کردنش و بوی تنش شده بودم چند ماه گذشت و چند باری وقتی توی بغلم بود یهو کـ.ـیرم نیمه راست میشد وتکون میخورد می فهمیدم که به تنش میخوره و متوجه میشه اما به روی خودمون نمیاوردیمو لبخند میزدیم تازمانی که خودم بهش گفتم از سینه هات خوشم میاد و اگه میشه از روی لباس باهاش بازی کنم قبول کردو به مرور زمان از روی لباس رسید به زیر لباس و از مالیدن رسید به خوردن ولی دلیل قبول کردنش این بود که میگفت فکر میکنم بچه خودمی و کوچیکی و داری شیر میخوری بهم میگفت تحریک نمیشم چون چشمامو میبست منم فکر میکردم راست میگه تازمانی که یهو یه آهیی کشید و گفت بسه دیگه نخور گفتم چرا گفت درد میگیره حالا نگو خیس میکرده حسابی کـ.ـسشو و کیـ.ـر میخواسته اینو بعدا گفت بهم.خلاصه گذشت و یه شب اومد خونمون خونشون کسی نبود تنها بود اومد پیش مابخوابه رفتیم توی حال توشک پهن کردیم و من طبق معمول وسط خوابیدم تقریبا دو ساعتی خودمو به خواب زدم خانمم خوابید و مادر خانمم هم مثلا خوابیده بود ولی نخوابیده بود .من دیدم جفتشون خوابیدن برگشتم سمت مادر خانم و آروم آروم از پشت بغلش کردم و کم کم سینه هاشو گرفتم چون زنم هم کنارم بود واز خودمادرخانمم هم کمی میترسیدم چون تمام رفتارهای ما در قالب مادر و فرزندی بود.باهاش یک ساعت ور رفتم و قشنگ کـ.ـیرم داشت میترکید و از پشت چسباندم به کـ.ـونش و دلو زدم به دریا شهوتم رسیده بود به آخرش قلبم داشت جوری میتپید که صدای اونو قشنگ می شنیدم.پاشدم رفتم اون سمت کنار دیوار و رفتم توی بغلش از جلو تا رفتم توی بغلش بر گشت و پشت شو کرد سمت من من فکر کردم بیدار بوده و ناراحت شده برگشت و پشت شو کرد به من و کـ.ـونش و داد عقب وبه من فشار داد یه لحظه قفل کرد مخم خلاصه خیلی ترس داشتم و خیلی شهـ.ـوت اون بهترین حس و لذت زندگیم بود.برگشته بود و کـ.ـونش و قنبل کرده بود من آروم آروم تقریبا دو ساعت طول کشید که شلوارشو یکم بدم پایین اول کـ.ـیرمو از روی شلوار مالیدم به کـ.ـون لختش بعد که دیدم چیزی نمیگه کیـ.ـرمو در آوردم و گذاشتم لای کپلاش همینجوری نیم ساعت ایستادم نصفه شب شده بود از شدت شهـ.ـوت داشتم آتیش میگرفتم و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و هنوز شک داشتم که خوابه یا بیدار دلمو. زدم به دریا و کیـ.ـرمو گذاشتم دم سوراخ کـ.ـونش ولی شلوارش مزاحم بود یهو دیدم خودش شلوارشو کشید پایین و بر گشت گفت آبتو بریز توی کـ.ـونم.واای نمیتونم به زبون بیارم درجا این حرفو زد داشت آبم میومد چون تقریبا چهار پنج ساعت داشتم باهاش حال میکردم.خلاصه درجا یه تف زدم سر کـ.ـیرمو تا ته فرو کردم توکـ.ـونش آنقدر شیرین بود تلمبه نزدم و تقریبا پنج دقیقه توی همون حالت ایستادم آنقدر حـ.ـشری شده بود منو به دیوار فشار میداد که کـ.ـیرم بیشتر بره داخل خلاصه دوتا تلمبه زدم دیدم آبم اومد و سام خالی کردم تو کـ.ـونش و بلند شد رفت دستشویی خالیش کرد منم جوری شل شده بود بدنم که نمیدونستم تکون بخورم .اونشب قشنگ ترین شب زندگیم بود ...
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
داستان سسی وقتی ک.سم جر خورد
داستان سسی وقتی ک.سم جر خورد
سلام
نمیخوام مجبوربشم ج بدم پس لطفافحش ندید
اولین روزایی بودکه واردبیمارستان شده بودم.جلوی درب یکی ازاتاقاایستاده بودم ورفته بودم توفکرکه یه دفه یه صدایی پشت سرم گفت ببخشیدوقتی برگشتم بادیدنش دلم لرزید دکتر فرشاد بودکه میخواست واسه چک کردن مریضش بره تواتاق.بدون اینکه حرفی بزنم اجازه دادم واردبشه من ازنوجوونی ووقتی ک فهمیدم ک.یرچیه همش دنبال این بودم ببینم مال کی اززیرشلواربرجسته تره اونروزم ناخودآگاه همش چشمم به کیرفرشاد بودچون معمولادکمه روپوششم بازمیکرد خیلی مغروربودوکمتربه کسی توجه میکردولی تازگیاحس میکردم خیلی حواسش به منه
چندوقتی گذشت ومابه هم نزدیکترشدی باهام زیادشوخی میکردتااینکه یه روزبهم زنگ زد.نمیدونم شمارموازکی گرفته بود.خلاصه سرتونودردنیارم….باهم دوست شدیم….
چندوقتی گذشت همش راجع به بیماریهای مردان و پروستات و سزارین و ک.س وکسروازین چیزامیگفت تا سر شوخیو باز کردو گفت دوست دارم ببینم چطوری میخوای بزای
منم از خدا خواسته گفتم منم دوست دارم ببینم توچطوری میکنی.انتظارشو نداشت یه کم مکث کرد بعد چشمک زد و گفت امتحانش مجانیه….
دو هفته بعد دعوتم کرد نهار بیرون منم بهم الهام شده بود بدم نمیاد یکم بمالتم رفتم حموم حسابی ک.س تپل و روناموصفا دادم من قدم 170و65وزنمه وسینه ام75ک.سمم گوشت خالیه
خلاصه ساعت 11شدمنم به بهونه شیفت خونه روپیچوندمو رفتم بیرون تا سوار ماشینش شدم یه ماچ محکم ازلپم کرد.یه کم چرخ زدیم ورفتیم یه رستوران غذاخوردیم ساعت1ونیم بودبهش گفتم مجیدمن گفتم تاساعت6شیفتم نمیشه برم خونه.اونم به بهونه اینکه گیربازاره گفت بریم خونه من عصرمیرسونمت منم که هم دلم کی.رمیخواست هم دوسداشتم خونشوببینم رفتم.رسیدیم به یه اپارتمان شیک واردخونهکه شدیم گفت راحت باش منم که زیرمانتوتاپ تنم بودمانتومودراوردموباتاپ وشلوارلی نشستم اونم لباسشوعوض کردوبایه گرمکن وعرق گیراومدرفت اشپزخونه شربت وشیرینی اوردگذاشت رومیزجلوی کاناپه بعداومدپیشم نشست دستشوانداخت دورگردنم یه نگاه به لبام کردوگفت دوسدارم بخورمشون البته قبلایه بارخورده بود…یه لبخندزدم ولب پایینشوگازگرفتم دیدم داره ازچشاش آتیش می باره این حس واسم ناآشنانبوددوسه باری کرده بودنم
دستشوکردتوتاپموس.ینموکشیدبیرون اون لحظه ازاینکه تاچنددقیقه دیگه قراره یه مردخوشتیپ ک.یرکل.فت قراره منوب.گادحال کردمویه آه بلندکشیدم که انگارجرقه بود باصدای من تاپوس.وتینموجردادوافتادروسینم بلنددادمیزدچراایناروقبلانشونم نداده بودی جوووون مثه بالشه جووووون منم جیغ میزدم اره عوضی گازبزن بخورآههههههه
که طاقت نیاوردموهلش دادم اون سمت سریع عرق گیرو دراورد وبازافتادروم
سینه هاموچنگ زد منم دادمیزدمـ ک.ییییییییر من ک.یررررمیخوام بک.نش تو.ک.سم داشتم دیوونه میشدم حتی الان ازتعریفش ش.ورتم خیس شده واحساس نیازبه اون ک.یرک.لفتشومیکنم
خلاصه شلواروشورتموبایه حرکت دراوردوتاک.س چاقمودیده افتادروک.سم شروع کردبه لیس وگازداشتم ارض.امیشدم که داد زدم بسه منو ب.گا.اونم معطل نکردک.یرشوازاسارت شلوارک درآوردوبهم گفت قمبل کنم منم قمبل کردم وازپشت کردتوک.سم خیلی تنگ بود من که قبلاپردم پاره شده بود ازکلفتی کرمجیدقسمت دیگه مخاط وپرده ک.سم پاره شد کسایی که باراول ک.س دادنشون یادشونه میدونن چی میگم دردولذت باهم 5.6دقیقه تلمبه زد که باآه واوه زیادخواهش های بلندم که میگفتم منوبک.ن ب.گاعوضی ج.رم بده بالاخره به اوج لذت رسیدمو ارض.اشدم اونم چندلحظه بعدمن وهمه آبوریخت روصورتم منم که عاشقه آب کرم همه روجلوچشمش لیس زدم وهردوهمونجابی حس افتادیم بعد از اون دوسه بارم جاهای دیگه سس کردیمو اون دوره کارش تموم شد و از شهر ما رفت…
نوشته:رضا
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع
داستان سسی وقتی ک.سم جر خورد
سلام
نمیخوام مجبوربشم ج بدم پس لطفافحش ندید
اولین روزایی بودکه واردبیمارستان شده بودم.جلوی درب یکی ازاتاقاایستاده بودم ورفته بودم توفکرکه یه دفه یه صدایی پشت سرم گفت ببخشیدوقتی برگشتم بادیدنش دلم لرزید دکتر فرشاد بودکه میخواست واسه چک کردن مریضش بره تواتاق.بدون اینکه حرفی بزنم اجازه دادم واردبشه من ازنوجوونی ووقتی ک فهمیدم ک.یرچیه همش دنبال این بودم ببینم مال کی اززیرشلواربرجسته تره اونروزم ناخودآگاه همش چشمم به کیرفرشاد بودچون معمولادکمه روپوششم بازمیکرد خیلی مغروربودوکمتربه کسی توجه میکردولی تازگیاحس میکردم خیلی حواسش به منه
چندوقتی گذشت ومابه هم نزدیکترشدی باهام زیادشوخی میکردتااینکه یه روزبهم زنگ زد.نمیدونم شمارموازکی گرفته بود.خلاصه سرتونودردنیارم….باهم دوست شدیم….
چندوقتی گذشت همش راجع به بیماریهای مردان و پروستات و سزارین و ک.س وکسروازین چیزامیگفت تا سر شوخیو باز کردو گفت دوست دارم ببینم چطوری میخوای بزای
منم از خدا خواسته گفتم منم دوست دارم ببینم توچطوری میکنی.انتظارشو نداشت یه کم مکث کرد بعد چشمک زد و گفت امتحانش مجانیه….
دو هفته بعد دعوتم کرد نهار بیرون منم بهم الهام شده بود بدم نمیاد یکم بمالتم رفتم حموم حسابی ک.س تپل و روناموصفا دادم من قدم 170و65وزنمه وسینه ام75ک.سمم گوشت خالیه
خلاصه ساعت 11شدمنم به بهونه شیفت خونه روپیچوندمو رفتم بیرون تا سوار ماشینش شدم یه ماچ محکم ازلپم کرد.یه کم چرخ زدیم ورفتیم یه رستوران غذاخوردیم ساعت1ونیم بودبهش گفتم مجیدمن گفتم تاساعت6شیفتم نمیشه برم خونه.اونم به بهونه اینکه گیربازاره گفت بریم خونه من عصرمیرسونمت منم که هم دلم کی.رمیخواست هم دوسداشتم خونشوببینم رفتم.رسیدیم به یه اپارتمان شیک واردخونهکه شدیم گفت راحت باش منم که زیرمانتوتاپ تنم بودمانتومودراوردموباتاپ وشلوارلی نشستم اونم لباسشوعوض کردوبایه گرمکن وعرق گیراومدرفت اشپزخونه شربت وشیرینی اوردگذاشت رومیزجلوی کاناپه بعداومدپیشم نشست دستشوانداخت دورگردنم یه نگاه به لبام کردوگفت دوسدارم بخورمشون البته قبلایه بارخورده بود…یه لبخندزدم ولب پایینشوگازگرفتم دیدم داره ازچشاش آتیش می باره این حس واسم ناآشنانبوددوسه باری کرده بودنم
دستشوکردتوتاپموس.ینموکشیدبیرون اون لحظه ازاینکه تاچنددقیقه دیگه قراره یه مردخوشتیپ ک.یرکل.فت قراره منوب.گادحال کردمویه آه بلندکشیدم که انگارجرقه بود باصدای من تاپوس.وتینموجردادوافتادروسینم بلنددادمیزدچراایناروقبلانشونم نداده بودی جوووون مثه بالشه جووووون منم جیغ میزدم اره عوضی گازبزن بخورآههههههه
که طاقت نیاوردموهلش دادم اون سمت سریع عرق گیرو دراورد وبازافتادروم
سینه هاموچنگ زد منم دادمیزدمـ ک.ییییییییر من ک.یررررمیخوام بک.نش تو.ک.سم داشتم دیوونه میشدم حتی الان ازتعریفش ش.ورتم خیس شده واحساس نیازبه اون ک.یرک.لفتشومیکنم
خلاصه شلواروشورتموبایه حرکت دراوردوتاک.س چاقمودیده افتادروک.سم شروع کردبه لیس وگازداشتم ارض.امیشدم که داد زدم بسه منو ب.گا.اونم معطل نکردک.یرشوازاسارت شلوارک درآوردوبهم گفت قمبل کنم منم قمبل کردم وازپشت کردتوک.سم خیلی تنگ بود من که قبلاپردم پاره شده بود ازکلفتی کرمجیدقسمت دیگه مخاط وپرده ک.سم پاره شد کسایی که باراول ک.س دادنشون یادشونه میدونن چی میگم دردولذت باهم 5.6دقیقه تلمبه زد که باآه واوه زیادخواهش های بلندم که میگفتم منوبک.ن ب.گاعوضی ج.رم بده بالاخره به اوج لذت رسیدمو ارض.اشدم اونم چندلحظه بعدمن وهمه آبوریخت روصورتم منم که عاشقه آب کرم همه روجلوچشمش لیس زدم وهردوهمونجابی حس افتادیم بعد از اون دوسه بارم جاهای دیگه سس کردیمو اون دوره کارش تموم شد و از شهر ما رفت…
نوشته:رضا
#پایان
داســتـان👄👅کـــدع