شروع رابطه و لذت کون دادن به عموی خودم
1402/04/31
#گی #عمو
دقت کردین اکثر این جقی ها وقتی میان تراوشات ذهن مریض شون رو به اشتراک میزارن اولِ داستانشون میگن کاملا واقعیه درحالیکه وقتی چند خط رو میخونی میفهمی تخیلی بیش نیست برای همین من اشاره ای به واقعی و دروغ بودن داستانم نمیکنم میسپارم به شماها
قبل اینکه شروع کنم باید بگم داستانم گی طور هست و از هموفوب و اونایی که از همجنسگراها خوششون نمیاد خواهشمیکنم از صفحه برن بیرون و داستانمو نخونند ک بعدشباکامنتای منفی انرژی منفی به من و بقیه هم حسام وارد نکنند:)
داستانی که میخوام تعریف کنم شروع رابطه ام با عموی خودم هست که بزرگترین عمو هست و پنج سال هم از بابام بزرگتره من هفت تا عمو دارم عمو حسین با اینکه ۵۶سال سن داره و از همشون بزرگتره ولی انگار۴۰سالشه ازهمه جوونتر و سرحالتر مونده
کمیاز خصوصیات ظاهری و اخلاقی عمو حسین و خودم میگم تا صحنه هارو قشنگتر تصور کنید
عمو قدشو وزنش احتمالا۹۰باشه هیکلش توپرهو یه کوچولو شیکم داره موهاش جوگندمی پوست سبزه و صاف سیبیل هم داره با یه شخصیتکاریزماتیک روابط اجتماعی بالایی داره هرکسی تو اولین ملاقات جذبش میشه شغلشم یه فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داره فقط گاهی کارارو مدیریت میکنه و دونفر دیگه براش تو فروشگاه فعالیت می کنند
منم میلاد ۲۴سالمه قدم ۱۸۱وزنم ۷۰بدنم تو پر نیست ولی لاغرم نیستم پوستم گندمیه چشم و ابرو مشکی و تیپ و قیافه م کاملا مردونه هست هیچکسنمیتونه از رو ظاهر تشخیص بده ک ال جی بی تی هستم
اخلاقمم تقریبا آدم ساکت و کمحرفی هستم بیشتر وقتا تو خودم(یه ویژگی اخلاقی ۸۰درصد گی ها همین کم حرف بودنشونه)
منم مثل خیلی از شماها از فامیل متنفرم اما از زمانی که خودمو شناختم عمو حسین برام یه آدم خاص بود حرفاش حرکاتش رفتاراش حتی راه رفتنش منو تحت تاثیر خودش قرار میداد نمیدونم تا چه حد واقعیت داره که میگن ال جی بی تی ها از نوع نگاهشون به هم همدیگرو تشخیص میدن دقیقا همچین انرژی از نگاهای عمو میگرفتم و یه حسی همیشه بهممیگفت این از جنس خودته از طرفیم سعی میکردم باهاش رویا پردازی نکنم با خودم میگفتم این برادر باباته و غیرممکنه بازم حسم بر عقلم غلبه میکرد و نمیتونستم بهش فکر نکنم روز به روز علاقه مبهش بیشتر میشد اما نمیتونستم هیچ کاری بکنم
جدا ازینا من همیشهگرایشمو سرکوب میکردم بخاطر شهر کوچیک و موقعیت و ابرو میترسیدم با کسی وارد رابطه بشم و نمیتونستم اعتماد کنم تنها کسی که دورادور دوسش داشتم عمو حسین بود که اونم همیشه با خودم میگفتم فقط تو قلبم میمونه و غیرممکنه وارد زندگیم بشه
عمو فقط یه دختر داشت که خیلی وقته ازدواج کرده خدا تنها همین بچه رو بهشون داده بود هیچ پسری نداشت ولی از بین همه برادرزاده هاش به من علاقه نشون میداد اینو از توجه و حرفاش میفهمیدم که دوسم داره شایدم همین قضیه دل به دل راه داره که میدونست منم چقدر دوسش دارم زن عمو مشکل قلبی داشت زمان کرونا فوت کرد از اون موقع عمو حسین تنها بود هرچقدر بابام و بقیه عموها اصرار میکردن که دوباره زن بگیره اما اون مخالفت میکرد که من بعدها فهمیدم چرا دوباره ازدواج نمیکنه
حالا بریم سر اصل داستان شروع رابطمون و رقم خوردن قشنگ ترین روزای زندگیم
ما چهارسال سال پیش یه باغ دو هزار متری گرفته بودیم داخل باغ هفت هشت تا درخت سیب بود از اونجایی ک بابام از هرس کردن درختا چیزی سردرنمی آورد ولی عمو حسین تو این کار وارد بود
بابای من املاکی داره یروز که اونجا نشسته بودم بابام از بیرون زنگ زد گفت تا نیم ساعت دیگه خودممیام مغازه عموحسین میاد دنبالت باهاش برو باغ این چند تا درخت سیبو هرس کنه ولی با خودت تنقلات ببر چایی همبزارباخنده گفت بعدا نگه براشون کار کردم ولی گشنه و تشنه نگهم داشتن منم خندیدم گفتم باشه خب چه خبره مگه یک ساعتم طول نمیکشه ولی تو نگران این چیزا نباش
رفتم از همون فروشگاه کناریمون تنقلات گرفتم وقتی عمو اومد سوار شدم بین راه طبق معمول فقط از کار و اینا حرف زدیم حرف خاصی بینمون ردوبدل نشد با اینکه میدونستم اونجا فقط من و اون هستیم ولی به اینکه بینمون اتفاقی بیوفته فکر نمیکردم چون مث همیشه با خودم میگفتم غیرممکنه:)
رسیدیم باغ و اون مشغول کارش شد منم رفتم تو خونه لباسامو عوض کردم لباس کار پوشیدم و سماور روشن گذاشتم رفتم بیرون تا شاخه هایی که هرس می کرد جمع کنم عمو حسین ک مشغول کار بود با صدای آهسته اهنگ میخوند صداش بم مردونه ای داشت و خیلی کیف میکردم واقعیت حتی تو دلم قربون صدقه ی خودشو صداش میرفتم
1402/04/31
#گی #عمو
دقت کردین اکثر این جقی ها وقتی میان تراوشات ذهن مریض شون رو به اشتراک میزارن اولِ داستانشون میگن کاملا واقعیه درحالیکه وقتی چند خط رو میخونی میفهمی تخیلی بیش نیست برای همین من اشاره ای به واقعی و دروغ بودن داستانم نمیکنم میسپارم به شماها
قبل اینکه شروع کنم باید بگم داستانم گی طور هست و از هموفوب و اونایی که از همجنسگراها خوششون نمیاد خواهشمیکنم از صفحه برن بیرون و داستانمو نخونند ک بعدشباکامنتای منفی انرژی منفی به من و بقیه هم حسام وارد نکنند:)
داستانی که میخوام تعریف کنم شروع رابطه ام با عموی خودم هست که بزرگترین عمو هست و پنج سال هم از بابام بزرگتره من هفت تا عمو دارم عمو حسین با اینکه ۵۶سال سن داره و از همشون بزرگتره ولی انگار۴۰سالشه ازهمه جوونتر و سرحالتر مونده
کمیاز خصوصیات ظاهری و اخلاقی عمو حسین و خودم میگم تا صحنه هارو قشنگتر تصور کنید
عمو قدشو وزنش احتمالا۹۰باشه هیکلش توپرهو یه کوچولو شیکم داره موهاش جوگندمی پوست سبزه و صاف سیبیل هم داره با یه شخصیتکاریزماتیک روابط اجتماعی بالایی داره هرکسی تو اولین ملاقات جذبش میشه شغلشم یه فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داره فقط گاهی کارارو مدیریت میکنه و دونفر دیگه براش تو فروشگاه فعالیت می کنند
منم میلاد ۲۴سالمه قدم ۱۸۱وزنم ۷۰بدنم تو پر نیست ولی لاغرم نیستم پوستم گندمیه چشم و ابرو مشکی و تیپ و قیافه م کاملا مردونه هست هیچکسنمیتونه از رو ظاهر تشخیص بده ک ال جی بی تی هستم
اخلاقمم تقریبا آدم ساکت و کمحرفی هستم بیشتر وقتا تو خودم(یه ویژگی اخلاقی ۸۰درصد گی ها همین کم حرف بودنشونه)
منم مثل خیلی از شماها از فامیل متنفرم اما از زمانی که خودمو شناختم عمو حسین برام یه آدم خاص بود حرفاش حرکاتش رفتاراش حتی راه رفتنش منو تحت تاثیر خودش قرار میداد نمیدونم تا چه حد واقعیت داره که میگن ال جی بی تی ها از نوع نگاهشون به هم همدیگرو تشخیص میدن دقیقا همچین انرژی از نگاهای عمو میگرفتم و یه حسی همیشه بهممیگفت این از جنس خودته از طرفیم سعی میکردم باهاش رویا پردازی نکنم با خودم میگفتم این برادر باباته و غیرممکنه بازم حسم بر عقلم غلبه میکرد و نمیتونستم بهش فکر نکنم روز به روز علاقه مبهش بیشتر میشد اما نمیتونستم هیچ کاری بکنم
جدا ازینا من همیشهگرایشمو سرکوب میکردم بخاطر شهر کوچیک و موقعیت و ابرو میترسیدم با کسی وارد رابطه بشم و نمیتونستم اعتماد کنم تنها کسی که دورادور دوسش داشتم عمو حسین بود که اونم همیشه با خودم میگفتم فقط تو قلبم میمونه و غیرممکنه وارد زندگیم بشه
عمو فقط یه دختر داشت که خیلی وقته ازدواج کرده خدا تنها همین بچه رو بهشون داده بود هیچ پسری نداشت ولی از بین همه برادرزاده هاش به من علاقه نشون میداد اینو از توجه و حرفاش میفهمیدم که دوسم داره شایدم همین قضیه دل به دل راه داره که میدونست منم چقدر دوسش دارم زن عمو مشکل قلبی داشت زمان کرونا فوت کرد از اون موقع عمو حسین تنها بود هرچقدر بابام و بقیه عموها اصرار میکردن که دوباره زن بگیره اما اون مخالفت میکرد که من بعدها فهمیدم چرا دوباره ازدواج نمیکنه
حالا بریم سر اصل داستان شروع رابطمون و رقم خوردن قشنگ ترین روزای زندگیم
ما چهارسال سال پیش یه باغ دو هزار متری گرفته بودیم داخل باغ هفت هشت تا درخت سیب بود از اونجایی ک بابام از هرس کردن درختا چیزی سردرنمی آورد ولی عمو حسین تو این کار وارد بود
بابای من املاکی داره یروز که اونجا نشسته بودم بابام از بیرون زنگ زد گفت تا نیم ساعت دیگه خودممیام مغازه عموحسین میاد دنبالت باهاش برو باغ این چند تا درخت سیبو هرس کنه ولی با خودت تنقلات ببر چایی همبزارباخنده گفت بعدا نگه براشون کار کردم ولی گشنه و تشنه نگهم داشتن منم خندیدم گفتم باشه خب چه خبره مگه یک ساعتم طول نمیکشه ولی تو نگران این چیزا نباش
رفتم از همون فروشگاه کناریمون تنقلات گرفتم وقتی عمو اومد سوار شدم بین راه طبق معمول فقط از کار و اینا حرف زدیم حرف خاصی بینمون ردوبدل نشد با اینکه میدونستم اونجا فقط من و اون هستیم ولی به اینکه بینمون اتفاقی بیوفته فکر نمیکردم چون مث همیشه با خودم میگفتم غیرممکنه:)
رسیدیم باغ و اون مشغول کارش شد منم رفتم تو خونه لباسامو عوض کردم لباس کار پوشیدم و سماور روشن گذاشتم رفتم بیرون تا شاخه هایی که هرس می کرد جمع کنم عمو حسین ک مشغول کار بود با صدای آهسته اهنگ میخوند صداش بم مردونه ای داشت و خیلی کیف میکردم واقعیت حتی تو دلم قربون صدقه ی خودشو صداش میرفتم
کارش یک ساعتو نیمی طول کشید و اومد پایین منم شاخه هارو جمعکرده بودم عمو رفت کنار شیر آب دستو صورتشو بشوره منم قبل از اون رفتم داخل لباسامو عوض کردم ولی لباسای دیگمو نپوشیدم فقط یرکابی سفیدو شلوارکمشکی تنم بود چایی گذاشتم دم بکشه تنقلاتم گز و بادام و بیسکوییت رو بردم گذاشتم رو میز
ازونجایی ک خونه ویلاییمون لوکس و مدرنِ و دکور داخلشو کلا خودم انتخاب کردمو چیدمش(ریا نباشه خیلی تو این کار شیک و خفنم)
دیدمعمو صدام زد میلاد جان من بالادرخت لباسام کثیف شدن لباسای باباتاونجانیستنبیاری برام بپوشم چونمیدونمنمیخای ببینی کسی با لباس کثیف میاد داخل منم جواب دادم ن عموجان لباس نداریم اشکال نداره اگه لباس زیر داری و راحتی بااون لباسا بیا اونم اوکی داد ولی من یجوری شدم اخه اولین بار بود با لباس زیر میدیدمش وقتی اومد داخل اونم شلوارک تنش بود همین که موی پاهاشو دیدم تپش قلبم غیر طبیعی شد باخودم گفتم چه غلطی کردم اگه کنترلمو از دست بدم چی کاش میگفتم با همونلباس کثیفا بیا رفتمتو اشپزخونهچایی ریختمو رفتم سمت عموموایخدااا رو مبل نشسته بود شلوارکش کامل جذب بدنش شده بود وسط پاهاش انگار یه کیلو کیر و خایه بود از رو شلوار خودنمایی میکردن سرشتو گوشی بود حواسش به من نبود پاهام میخکوب شدن رو زمین دلم میخواست زمان متوقف بشه تو همون حالت تا ابد نگاهش کنم انقدر هیکل و قیافه ش جذاب و دیدنی بود با پاهایی ک انگار فلج شده بودن به زور قدم برداشتم رفتم چایی روگذاشتم رو میز -میلاد جان زحمت کشیدی چه زحمتی تو زحمت کشیدی عموجان نوش جان بفرمایید،گوشیشو گذاشت رو میز و چاییشو برداشت هیچکدوم حرفی نمیزدیم من نمیتونستم خودمو کنترل کنم زیر چشمی گاهی پاهاشو و گاهی کیرشو دید میزدم داشتم حشری میشدم میترسیدم کیرم سیخ بشه ابروریزی بشه قلبم تند تند میزد نمیدونم چیشد و چطور شد یهو سکوت رو شکستم گفتم عموحسین تو چرا دوباره ازدواج نمیکنی؟اونم برداشت گفت ای بابا میلاد توهم؟!منم خندیدمگفتم خب عموجان ماشالا هم جوونی هم سرحالی هم خوشتیپی هم وضع مالیت خوبه بچه کوچیکم که داری همه شرایطو داری
چه دلیلی
داره تنها بمونید؟!مکث کوتاهی کرد و گفت نمیخوام تنها باشم ولی وقتی اون شکلی و اون کسی که میخای نمیتونی کنارت داشته باشی همون بهتر که تنها باشم اینو ک شنیدم یه لحظه مغزم سوتکشید باخودم گفتم نکنه شکی که داشتم درست بوده نکنه اینم مث خودمه جوگیر شدم بیشتر پیله کنم بهش گفتم خب همون کسی که میخاید بگیرید مگهکسی مانع هست عمو؟!با یه حالت ناراحت گفت بیخیال میلاد من همون بار اولم به خواست خودم ازدواج نکردم بهتره در موردش حرف نزنیم اینبار دیگه مطمئن شدم خبریه و بقول معروف تو کونم عروسی راافتاد گفتم صدرصد اینم هست نتوستم تحمل کنم پاشدم رفتم کنارش نشستم کامل چسبیدم بهش گفتم عمو بخدا من دلم نمیخاد نارحت ببینمتون طورخدا چیزیو تو خودتون نریزید بهم بگید هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم اونم ده ثانیه ای هیچی نگفت ولی فهمیدم غیرطبیعی شده دیدم دستشو گذاشت رو رونم گفت میلاد جان خب چی بگم و چرا باید بگم اصلا شاید چیزیم بگم از نظرتوهم درست نباشه دیگه من کامل مطمئن شدم اونم گی هست بلند شدم رفتم سمت بیرون صدام زد میلاد کجامیری نارحت شدی هیچی نگفتم رفتم در ورودی رو از داخل قفل زدم و باخودم گفتم امروز اگه حرف نزنم میترکم برگشتم رفتم کنار عمو حسین نشستم بهم گفت یهویی چرا بلند شدی ناراحت شدی؟واقعییت اون لحظه یه حسی داشتم درست نمیدونم با چه کلماتی توصیفش کنم ولی انگار قلبم میخاست بیاد تو دهنم دستام میلرزید ولی دلو به دریا زدم سرمو پایین انداختم دستشو گرفتم اب دهنمو قورت دادم گفتم عمو میدونی من چندین ساله تورو دوست دارم اونم بدون معطلی گفت خب منم دوسِت دارم سرمو بالا گرفتم با ترس و لرز گفتم ولی من یه دوس داشتن معمولی منظورم نیست و به لباش خیره شدم از تمام جرعتم استفاده کردم و به لباش نزدیک شدمگفتمیلاد مطمئنی؟گفتمارهتااینو شنید لباشو گذاشت رو لبام حس خیلی عجیبی بود اولین بارمبود و نمیدونستم باید چیکار کنم
مثل یهعروسک بی جون فقط لبامو دراختیارش گذاشته بودم اون یبار لب بالامو میخورد یبار پایین گاهیم زبونشو میاورد تو دهنم منم کم کم ازون یاد گرفتمحالاتقریبا درست همراهیش میکردم عموحسین دراز کشید رو مبل منم افتاد روش بغلش کردم گفتمطورخدا بزار همینجوری تو بغلتبمونم خستگی و حسرت چندین سالم از تنم بیرون بره دیدم اونمگفت بخدا منم خیلی وقتهازتوخوشممیاد ولی جرعتبیانشو نداشتم باحرفش حشریتمبیشتر شد سعیکردم رکابیشو از تنش بکشمبیرون اونم رکابی منو از تنمدراورد حالا بالا تنه ی جفتمون لخت بود دیدنسینهی پرمو و بدن توپرش منو از خود بیخود میکرد سینهشو وجب به وجب میبوسیدم اونم دستشو برد سمت کونم گفت اجازه میدی عزیزم؟منم هیچی نگفتم خودم شلوارکمو کشیدم پایین شورت هم نداشتم با دستای
ازونجایی ک خونه ویلاییمون لوکس و مدرنِ و دکور داخلشو کلا خودم انتخاب کردمو چیدمش(ریا نباشه خیلی تو این کار شیک و خفنم)
دیدمعمو صدام زد میلاد جان من بالادرخت لباسام کثیف شدن لباسای باباتاونجانیستنبیاری برام بپوشم چونمیدونمنمیخای ببینی کسی با لباس کثیف میاد داخل منم جواب دادم ن عموجان لباس نداریم اشکال نداره اگه لباس زیر داری و راحتی بااون لباسا بیا اونم اوکی داد ولی من یجوری شدم اخه اولین بار بود با لباس زیر میدیدمش وقتی اومد داخل اونم شلوارک تنش بود همین که موی پاهاشو دیدم تپش قلبم غیر طبیعی شد باخودم گفتم چه غلطی کردم اگه کنترلمو از دست بدم چی کاش میگفتم با همونلباس کثیفا بیا رفتمتو اشپزخونهچایی ریختمو رفتم سمت عموموایخدااا رو مبل نشسته بود شلوارکش کامل جذب بدنش شده بود وسط پاهاش انگار یه کیلو کیر و خایه بود از رو شلوار خودنمایی میکردن سرشتو گوشی بود حواسش به من نبود پاهام میخکوب شدن رو زمین دلم میخواست زمان متوقف بشه تو همون حالت تا ابد نگاهش کنم انقدر هیکل و قیافه ش جذاب و دیدنی بود با پاهایی ک انگار فلج شده بودن به زور قدم برداشتم رفتم چایی روگذاشتم رو میز -میلاد جان زحمت کشیدی چه زحمتی تو زحمت کشیدی عموجان نوش جان بفرمایید،گوشیشو گذاشت رو میز و چاییشو برداشت هیچکدوم حرفی نمیزدیم من نمیتونستم خودمو کنترل کنم زیر چشمی گاهی پاهاشو و گاهی کیرشو دید میزدم داشتم حشری میشدم میترسیدم کیرم سیخ بشه ابروریزی بشه قلبم تند تند میزد نمیدونم چیشد و چطور شد یهو سکوت رو شکستم گفتم عموحسین تو چرا دوباره ازدواج نمیکنی؟اونم برداشت گفت ای بابا میلاد توهم؟!منم خندیدمگفتم خب عموجان ماشالا هم جوونی هم سرحالی هم خوشتیپی هم وضع مالیت خوبه بچه کوچیکم که داری همه شرایطو داری
چه دلیلی
داره تنها بمونید؟!مکث کوتاهی کرد و گفت نمیخوام تنها باشم ولی وقتی اون شکلی و اون کسی که میخای نمیتونی کنارت داشته باشی همون بهتر که تنها باشم اینو ک شنیدم یه لحظه مغزم سوتکشید باخودم گفتم نکنه شکی که داشتم درست بوده نکنه اینم مث خودمه جوگیر شدم بیشتر پیله کنم بهش گفتم خب همون کسی که میخاید بگیرید مگهکسی مانع هست عمو؟!با یه حالت ناراحت گفت بیخیال میلاد من همون بار اولم به خواست خودم ازدواج نکردم بهتره در موردش حرف نزنیم اینبار دیگه مطمئن شدم خبریه و بقول معروف تو کونم عروسی راافتاد گفتم صدرصد اینم هست نتوستم تحمل کنم پاشدم رفتم کنارش نشستم کامل چسبیدم بهش گفتم عمو بخدا من دلم نمیخاد نارحت ببینمتون طورخدا چیزیو تو خودتون نریزید بهم بگید هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم اونم ده ثانیه ای هیچی نگفت ولی فهمیدم غیرطبیعی شده دیدم دستشو گذاشت رو رونم گفت میلاد جان خب چی بگم و چرا باید بگم اصلا شاید چیزیم بگم از نظرتوهم درست نباشه دیگه من کامل مطمئن شدم اونم گی هست بلند شدم رفتم سمت بیرون صدام زد میلاد کجامیری نارحت شدی هیچی نگفتم رفتم در ورودی رو از داخل قفل زدم و باخودم گفتم امروز اگه حرف نزنم میترکم برگشتم رفتم کنار عمو حسین نشستم بهم گفت یهویی چرا بلند شدی ناراحت شدی؟واقعییت اون لحظه یه حسی داشتم درست نمیدونم با چه کلماتی توصیفش کنم ولی انگار قلبم میخاست بیاد تو دهنم دستام میلرزید ولی دلو به دریا زدم سرمو پایین انداختم دستشو گرفتم اب دهنمو قورت دادم گفتم عمو میدونی من چندین ساله تورو دوست دارم اونم بدون معطلی گفت خب منم دوسِت دارم سرمو بالا گرفتم با ترس و لرز گفتم ولی من یه دوس داشتن معمولی منظورم نیست و به لباش خیره شدم از تمام جرعتم استفاده کردم و به لباش نزدیک شدمگفتمیلاد مطمئنی؟گفتمارهتااینو شنید لباشو گذاشت رو لبام حس خیلی عجیبی بود اولین بارمبود و نمیدونستم باید چیکار کنم
مثل یهعروسک بی جون فقط لبامو دراختیارش گذاشته بودم اون یبار لب بالامو میخورد یبار پایین گاهیم زبونشو میاورد تو دهنم منم کم کم ازون یاد گرفتمحالاتقریبا درست همراهیش میکردم عموحسین دراز کشید رو مبل منم افتاد روش بغلش کردم گفتمطورخدا بزار همینجوری تو بغلتبمونم خستگی و حسرت چندین سالم از تنم بیرون بره دیدم اونمگفت بخدا منم خیلی وقتهازتوخوشممیاد ولی جرعتبیانشو نداشتم باحرفش حشریتمبیشتر شد سعیکردم رکابیشو از تنش بکشمبیرون اونم رکابی منو از تنمدراورد حالا بالا تنه ی جفتمون لخت بود دیدنسینهی پرمو و بدن توپرش منو از خود بیخود میکرد سینهشو وجب به وجب میبوسیدم اونم دستشو برد سمت کونم گفت اجازه میدی عزیزم؟منم هیچی نگفتم خودم شلوارکمو کشیدم پایین شورت هم نداشتم با دستای
مردونش کونمو فشار میداد و باهاشون ور میرفت همزمان هم لبامو میبوسید من دیگهتحمل نداشتم دلم میخواست کیرشو ببینم بلند شدم از روش گفتمعمو توهم بلند شو بشین رو مبل رفتم پایین مبل و شلوارکشو در آوردم خودشم کمک کرد یه شورت اسلیپ مشکی تنش بود یجوری شق کرده بود کیرش میخاست شورتو پاره کنه از رو شورت کیرشو چند بار میک زدم کیری که چندین سال بود حسرتشو میخوردم حالا جلوم بود شورتشو کشیدم پایین وای خدا چی میدیدم یهکیر کلفتو شاید بیست سانتمبیشتر بود همون چیزی بود که آرزوشو میکردم کیرشو تو دستم گرفتم باورم نمیشد تو این سن کیرش تااینحد سفت و سرحال بود میخاستم ساک بزنم بی تجربه بودم و نمیدونستم سر کیرشو کردم تو دهنم همون کلاهکش دهنمو پر میکرد سعی کردم تا نصفه تو دهنم جا کنم عقب جلو میکردم بو و مزه ی عجیبی داشت خیلی برام شیرین بود دیدم عمو گفت عزیزمچرا دندون میزنی اینو شنیدم خیلی معذب شدم اخه اولین بارم بود نمیدونستم چطوریه گفت لباتو جم کن بعد ساک بزن همینکارو کردم اونم دست میکشید تو موهام واقعا دلم نمیخاست از دهنم بیرون بیاره خیلی لذت میبرم دست میکشید رو سرم حشری تر میشدم با اشتهای بیشتری میخوردم
عمو گفت پاشو قربونت برم بیا دراز بکش رو مبل به شکم دراز کشیدم اومد بین پاهام خم شد طرف سوراخم چن بار سوراخمو زبون زد بعد با دو دستش کونمو چنگ میزد و سوراخمو میخورد یکی دو دیقه ادامه داد بعد دراز کشید روم زیر گوشم گفت آمادگی داری عزیزم گفتم نه خودمو خالی نکردم اینجورینمیشه لاپایی بزن فقط اونم اصرار نکرد کیرشو تف زد و یکمم تف زد لای کونم و کیرشو گذاشت افتاد روم خودشو عقب جلو میکرد و همزمان پشت گردنمو میخورد این لذت بخش ترین حسی بود ک داشتم تجربه میکردم ولی وزنش ازمن بیشتر بود و استخونام داشت میشکست خودمو جابجا میکردم سعی میکردم در کنار لذتی ک بهم میداد وزنشم تحمل کنم اونم فهمید دارم اذیت میشم گفت بلند شو عزیزم من بیام زیر تو روم دراز بکش جابجا شدیم خودم تف زدم به کیرش و گذاشتمس لای پاهام خم شدم بغلش کردم و پاهامو چسبوندنم بهمدیگه اونم کیرشو عقب جلو میکرد و ازم لب میگرفت بحدی داشتم لذت میبردم یه دقیقه نشد اب اومد کل ابم ریخت رو شکمخودم و عموحسینخیلی خجالت کشیدم ولی اون محکمتر بغلم کردو قربون صدقه ام میرفت یکمگذشت اونمگفت داره ابم میاد گفتممیخامابتو بخورم گفت واقعا با سر اشارهکردماره و بلند شدم دهنو بردم طرف کیرش با دستش یکم جق زد و آبش اومد چند قطره اولش پاشید رو گردنممنم کیرشوگذاشتم تو دهنم مزه خوبی نمیداد اما چند قطرشو قورت دادم با تمام وجود دوسش داشتم و دلم نمیخاست ابشم هدر بدم بعد کیرشو از دهنمبیرون اورد و گفت بیا بغلم نمیدونم چرا بغضمگرفت باصدای بغض الود گفتم عمو نمیدونم الان در مورد من چه فکری میکنی بخدا تو اولین کسی که باهاش اینکارو…نذاشت حرفمو تموم کنم دوطرف صورتمو گرفت من سرمو پایین انداختم گفت سرتو بگیر بالا قربونت برم میدونم ازین حرفا نزن تو الان زندگی من شدی نباید خجالت بکشی بااین حرفش سراسر وجودمو ارامش گرفت و قلبا خوشحال شدم بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم ولی اب سرد بود ابگرمکن روشن نبود با همون اب سرد بدنمونو شستیم اومدیم بیرون لباسامونو پوشیدم رفتیم بیرون نمیدونم چرا باز بغضم گرفت تو ماشین گفتم طورخدا عمو بیا تا ابد باهم باشیم اونم دستمو گرفت گفت اولا دیگهلازمنیست بمن بگی عمو و اینکه تا وقتی زنده باشم من و تو مال همدیگهایم بااومدن تو به زندگیم من ازهمین الان شدم یه ادم دیگه اصلا نمیدونم چطوری بهت بگم که چه حس خوبی دارم این حرفاش بعد از سکس اعتماد به نفسمو بالا میبرد و احساس باارزش بودن میکردم
از اون روز زندگی جفتمون عوض شد من از تنهایی و ناراحتی و حسرت خوردن در اومدم علاقه مون به همدیگه روز به روز بیشتر میشه در هفته دو سه بار باهمدیگهسکس داریم و هرچند وقت یک بار منو با کادوهای قشنگ سورپرایزم میکنه منم براش کادو میگیرم ازم قدردانی میکنه که تو زندگیشم و منم قدر محبتاشو میدونم و قلبا خوشحالم از اینکه به تنها عشق زندگیم رسیدم
و این برای من ته ته خوشبختیه^^
در اخر برا همه ال جی بی تی های رنگین کمونی آرزو میکنم ب عشقشون برسن و همیشه خوشحال و خوشبخت باشن حتی بیشتر از من🤍🌈
نوشته
@dastankadhi
عمو گفت پاشو قربونت برم بیا دراز بکش رو مبل به شکم دراز کشیدم اومد بین پاهام خم شد طرف سوراخم چن بار سوراخمو زبون زد بعد با دو دستش کونمو چنگ میزد و سوراخمو میخورد یکی دو دیقه ادامه داد بعد دراز کشید روم زیر گوشم گفت آمادگی داری عزیزم گفتم نه خودمو خالی نکردم اینجورینمیشه لاپایی بزن فقط اونم اصرار نکرد کیرشو تف زد و یکمم تف زد لای کونم و کیرشو گذاشت افتاد روم خودشو عقب جلو میکرد و همزمان پشت گردنمو میخورد این لذت بخش ترین حسی بود ک داشتم تجربه میکردم ولی وزنش ازمن بیشتر بود و استخونام داشت میشکست خودمو جابجا میکردم سعی میکردم در کنار لذتی ک بهم میداد وزنشم تحمل کنم اونم فهمید دارم اذیت میشم گفت بلند شو عزیزم من بیام زیر تو روم دراز بکش جابجا شدیم خودم تف زدم به کیرش و گذاشتمس لای پاهام خم شدم بغلش کردم و پاهامو چسبوندنم بهمدیگه اونم کیرشو عقب جلو میکرد و ازم لب میگرفت بحدی داشتم لذت میبردم یه دقیقه نشد اب اومد کل ابم ریخت رو شکمخودم و عموحسینخیلی خجالت کشیدم ولی اون محکمتر بغلم کردو قربون صدقه ام میرفت یکمگذشت اونمگفت داره ابم میاد گفتممیخامابتو بخورم گفت واقعا با سر اشارهکردماره و بلند شدم دهنو بردم طرف کیرش با دستش یکم جق زد و آبش اومد چند قطره اولش پاشید رو گردنممنم کیرشوگذاشتم تو دهنم مزه خوبی نمیداد اما چند قطرشو قورت دادم با تمام وجود دوسش داشتم و دلم نمیخاست ابشم هدر بدم بعد کیرشو از دهنمبیرون اورد و گفت بیا بغلم نمیدونم چرا بغضمگرفت باصدای بغض الود گفتم عمو نمیدونم الان در مورد من چه فکری میکنی بخدا تو اولین کسی که باهاش اینکارو…نذاشت حرفمو تموم کنم دوطرف صورتمو گرفت من سرمو پایین انداختم گفت سرتو بگیر بالا قربونت برم میدونم ازین حرفا نزن تو الان زندگی من شدی نباید خجالت بکشی بااین حرفش سراسر وجودمو ارامش گرفت و قلبا خوشحال شدم بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم ولی اب سرد بود ابگرمکن روشن نبود با همون اب سرد بدنمونو شستیم اومدیم بیرون لباسامونو پوشیدم رفتیم بیرون نمیدونم چرا باز بغضم گرفت تو ماشین گفتم طورخدا عمو بیا تا ابد باهم باشیم اونم دستمو گرفت گفت اولا دیگهلازمنیست بمن بگی عمو و اینکه تا وقتی زنده باشم من و تو مال همدیگهایم بااومدن تو به زندگیم من ازهمین الان شدم یه ادم دیگه اصلا نمیدونم چطوری بهت بگم که چه حس خوبی دارم این حرفاش بعد از سکس اعتماد به نفسمو بالا میبرد و احساس باارزش بودن میکردم
از اون روز زندگی جفتمون عوض شد من از تنهایی و ناراحتی و حسرت خوردن در اومدم علاقه مون به همدیگه روز به روز بیشتر میشه در هفته دو سه بار باهمدیگهسکس داریم و هرچند وقت یک بار منو با کادوهای قشنگ سورپرایزم میکنه منم براش کادو میگیرم ازم قدردانی میکنه که تو زندگیشم و منم قدر محبتاشو میدونم و قلبا خوشحالم از اینکه به تنها عشق زندگیم رسیدم
و این برای من ته ته خوشبختیه^^
در اخر برا همه ال جی بی تی های رنگین کمونی آرزو میکنم ب عشقشون برسن و همیشه خوشحال و خوشبخت باشن حتی بیشتر از من🤍🌈
نوشته
@dastankadhi
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
اونم گوشیرو ور میداره بعد من احوال تورو میپرسم قطع کردم که اونم عکسارو میبینه و بعدش ببینیم چی میشه ک من فردا با دوستم تنها شدم ولی بهش گفتم بهزاد یه حرفی بهت میزنم دوست ندارم که هیچکس بجز منو تو بدونه اونم.گفت باشه هرچی باشه گفتم جنبشو داری گفت آره منو تو نداریم گفتم منو الناز خیلی وقته که در مورد نفر سوم حرف میزنیم من تورو انتخاب کردم اگه میتونی باش که یه خورده گیج شدو گفت النازو تا الان به این چشم نگاه نکردم که باهاش رابطه داشته باشم منم گفتم میدونم ولی ما خیلی وخته به تو نخ میدیم ولی تو اصلا هیچ اشاره یا کاری تو مرام رفاقت نکردی که گفت تو دوست صمیمیه منی واسه اینه ک کاری نکردم منم گفتم ما میخوایم کاری بکنیو دیشبم در موردت با الناز صحبت کردم اونم گفت یه نقشه دارمو اینا که من عکسایه لختی الناز که واسم میفرسته رو بزارم رو گوشیمو روشن باشه پیاده شم بعد اون به تو زنگ بزنه تو ببینی بعدش ببینیم تو چیکار میکنی ولی چونکه من واقعا میدونستم تو حتی بهشون نگاه هم نمیکنی خودم اومدم باهات درمیون گزاشتم النازم نباید بفهمه ک من با تو هماهنگم اگه پایه ای تا عملیش کنم بعد چن دیقه فکر کردن گفت من پایه م منم به الناز گفتم الان وقتشه پنج دیقه دیگه بزنگ گوشیم دستم بود که دوستم گفت من باید عکسارو ببینم منم نشونش دادم وقتی داشت میدید قشنگ توجه کردم که کیرس راست شده بعد یه دیقه الناز زنگ زدو دوستم که منم کنارش بودم الناز خبر نداشت با هم حرف زدن الناز گفت آریا کجاس که گفت رفته بیرون الان میاد بعدش قطع کردن به دوستم گفتم سریع برو بهس پی ام بده بگو این عکسا چیه تو گوشیه آریا لختیه همشونو دیدمو اینا سر صحب باز بشه اونم همین کارو کردو الناز گفت وای تو چرا دیدیشون آریا چرا همچین کاری کرده گوشیشو نبرده ؟ که بهزادم گفت حتما هواسش نبوده و اینا ولی من نمیخوام آریا خبر داشته باشه ک من عکسارو دیدم النازم گفت باشه ولی دیگه همچین کاری نکن بهزادم گفت من قبلا بهت حس نداشتم چون فک نمیکردم که همچین چیزایرو زیر لباس داشته باشیو النازم قلقلکش میومده گفت چیو که اونم گفت باسن برجسته و ممه هایه بزرگو کس کولوچه ایو اینا النازم مثلا خجالت بکشه گفت فک کن ندیدیو اینا بهزاد گفت ندیگه الان دیدم باید لمسشونم بکنم ولی خاهشا آریا خبر نداشته باشه اون دو تا یه جوری حرف زدن ک مثلا من با بهزاد هماهنگ نکردم النازم راجب این موضوع به من چیزی نمیگیه اون شب کلی با هم چت کردنو حرفایه بی ربط زدن تا کم کم روشون بعدن باز بشه اون شب تموم شدو النازم وقتی اومدم خونه همه حرفارو به من گفت که چی شده گفت الان چیکار کنیم گفتم باهاش چت کنو بگو این رابطه آخرش باید به سه نفره خطم بشه و آریا باید بعد یه مدت بدونه و اینا اونم همین کارو کردو اون شب یه سکس عالی داشتیم فرداش باهاش چت کردو بازم شبش من با دوستم تنها شدیم اونم بهم.گفت ک همچین حرفی زده منم گفتم خودم هماهنگ کردم که اینجوری بگه رابطه چتیشون یه مدت طول کشیدو تو این مدت عکسایه لختی الناز واسش میفرستاد یه روز که بهزاد اومد خونه ما باهم رفتیم بیرون منم هی اونارو تنها میزاشتم ببینم چیکار میکنن الناز گفت ک تورو رفتی اومده دستمو گرفته و بوسم کرده و اینا یه مدت گزشت من یه شب که با دوستم تنها بودم النازم خونه باباش بود گفت امشب بگو من کار دارم تو برو النازو بیار از خونه پدرشو منم میرم خونه منم همین کارو کردم گفتم به بهزاد همچین چیزی اونم که خیلی خوشحال بود برق تو جشاش میزد گفت خوب کاریم بکنم گفتم آره یه ساعتو نیم وقت دارید حتما باهاش حال کن ولی رابطه جنسی اصرار نکن چون موهایه
بدنش اومده و وقت لیزرش یه هفته دیگس اصرار نکن که قبول نمیکنه الناز همیشه دوست نداشت که کسی بدنشو با مو ببینه هرچن همیشه لیزر میرفت ولی دو ماه بود ک نرفته بود اون شب رفتو بعد یه ساعتو حدود بیس دیقه اومدن دنبال منم منم باهاوشون رفتم بهزادو رسوندم خونه و الناز واسم تعریف کرد که وقتی اومده دنبالم هی بوسم کرده تو ماشینو منم شهوتی شدم رفتم کیرشو گرفتم از تو سلوار در آوردم کیرسو که دیدم سیخ کرده شهوتی شدم کیرش خیلی خوب بود واسش ساک زدم رفتیم یه جا تو خارج شهر ایستاد هردومون تقریبا لخت شدیم ممه هامو خوردو کلی لب گرفتو منم واسش ساک زدم اول منو ارضا کرده منم واسش ساک زدم تا ارضا شده خیلی خوش گزشته و خیلی ازم تشکر کرده و گفته خاهشا آریا خبر دار نشه ک خودم بهش گفتم اینو بگه منم کلی حال کردمو شب باهاش یه سکس عالی داشتم ک خیلی خوش گزشت بعد یکی دوهفته همه چیز عادی بودو الناز از چتاشون واسم شات میگرف میفرستاد کلا در جریان بودم تا تقریبا یه بیست روز که با دوستم اومدم خونه و الناز خونه بود من گفتم برم یه دوش بگیرم تو دلم گفتم شمام یه حالی میکنید یه چشمک به الناز زدمو اونم خندید وقتی من رفتم حموم اونام بعدن الناز بهم گفت گه یه حال اساسی کردن با همو ارضا شدن ولی سکس نداشتم فرداش موقه لیزر الناز بودو من بردمشو اول رفت اپلاسیون بعدشم لیرزو بعدشم وقتی تموم شد به بهزاد زنگ زد رفت دنبالش ولی الناز گفت هیچ کاری نکردم در حد لبو دستمالی فقط بوده بهزادم همینو گفت وقتی برگشت بهزاد دیگه رفت منم با الناز یه سکس عالی داشتیم از اون ب بعد وقتی سه تای میرفتیم بیرون الناز لباسایه خیلی باز میپوشید شرت که اصلا نمیپوشید بعزی وقتام که سوتین نمیبست که نوک سینش معلوم باشه منم کیف میکردم مانتو جلو باز روسری که دیگه وقتی سه تای تو ماشین بودیم اصلا سر نمیکرد پاهاشو از صندلی عقب میاورد وسط دو تا صندلی جلو دراز میکرد تا زانکس لخت بود پاهاش منم یه چشمک میزدم بهش که داری دیونمون میکنی اونم کیف میکرد… فرداش بهزادو شام دعوت کردو بعد شام همانگ کرده بودم که مثلا زغال قلیون ندارمو من میرم بگیرم بعدشم زنگ میزنم که یه کاری پیش اومده و تا یه ساعت دیگه نمیام همین کارم کردم و رفتم بیرون زنگ زدم گفتم تا یه ساعت دیگه نمیام وقتیم برگشتم پنج دیقه قبلش زنگ زدم ک نزدیکم دارم میام وقتی اومدم یه قلیون با بهزاد کشیدمو همه چی عادی بودو بهزاد بعدش رفتو الناز اومد گفت تو رفتی اومده بغلم کرده و باهام ور رفته و لب گرفته بعدشم تو زنگ زدی یه خورده ترسید ولی وقتی بهش گفتم آریا میگه تا یه ساعت دیگه نمیام چشاش چارتا شد از خوشحالیو لب گرف ازم گردنمو لیس میزد منم حشری شدمو دست بردم کیرشو گرفتم که تقریبا ۱۸ ثانت میشه و حالش خیلی خراب شده و هی لب میگرفت لباسامو از تنم در آورده و وقتی شلوارمو از پام کند یه دیقه وایساد چشاس چارتا شد و گفته وای واقعا بدنت عالین اصلا فک نمیکردم که اینجوری باشه النازم گفته ک شانسته امروز خودت اومدی دنبالن هم اپلاسیون کردم هم لیزر واقعا بدنشم عالی بود گفت ممه هامو گرفته و یکیشونو میخوردو اون یکیرو با دست فشار میداد هی لب میگرفته و منم دیگه طاقت نداشتم رفتم شورتشو کشیدم پاین سرمو نزدیک کیرش کردم اونم سرمو گرفتو کیرشو گزاشت دهنم الناز واقعا عالی ساک میزنه گفت اینقد واسش ساک زدم که نزدیک بوده آبش بیاد دیگه نزاشته بعد حدود ده دیقه ساک زدن اومد رومو شورتمو از پام کندو رفت واسم لیس میزد اولش یه خورده بو کشیدو گفته اوففف چقد خوش بوه و لیسش میزد منم که دیگه داشتم از حال میرفتم اینقد خوب میخوردش یه پنجشو کرد
ه داخلشو با یه دستش ممه هامو میمالید انگشتشم بعزی مواقع میکرده دهنم گفت بعده حدود یه ربع که فقط میخورده دو سه بار ارضا شدم ولی ارگاسم نشدم دیگه سرشو آوردم بالا گفتم بسه دیگه بکن که دارم دیونه میشم اونم سرمو گرفتو کیرشو کرد دهنم چند بار عقب جلو کردو رفت پاین کیرشو تنظیم کردو گزاشت تو کوسم ولی خیلی با احتیاط بهزادم که بهش گقته بود تا الان رابطه از جلو نداشته خودت همراهیم کن اونم گفت که بهش گفتم یواش یواش بزار توش که خیلی تنگه ازیت میشم اونم همیم کارو کردو وقتی کیرش کامل رفت تو کوسم گفتم دو دیقه وایسا تا جا باز کنه تو اون وقفه همش ازم لب میگرفتو ممه هامو میمالیدو میخود منم که حشرم زیاد شده گفتم بسه الان تلمبه بزن اونم همبن کارو کرده و گفته ک کوست خیلی تنگه و مثه آتیشه و نمیتونم زیاد تحمل کنم منم بهش گفتم فکرتو مشغول کن تا آبت نیاد حدود پنج دیقه اونجوری تلمبه زده و گفتم بسه پاشو من بیام روت که میخوام کیرتو قشنگ تو کسم احساس کنم همین کارم کردیمو رفتم روش کیرشو کردم تو کسم خیلی شهوتی شدم بالا پایین میکردمو ازش لب میگرفتمو گردنشو میخوردم که دیگه اونم دیگه طاقت نیاورده داشته میومده آبش گفت دارم میام نزاشته بیاد گفته اول باید الناز جونو ارضا کنم که منم.گفتم ده بار ارضا شدم ولی ارگاسم نشدم اونم بلند شدو اومد روم کرد تو کسم ولی دیگه نزاشتم تلمبه بزنه تا منو ارضا کنه اینقد چوچولمو مالیده و ممه هامو خودرده و گفت آره این زن جنده آریاس که دارم میکنم از این به بعد باید همیشه بکنمتو این حرفا منم گفتم آره بیا همیشه منو بکن اصلا سه نفرش میکنم زیر هردوتاتون باشم آریارو رازی میکنم جلو چش خودش منو بکنیو هر وخت خواستی بیا منو بکن که اونم حشرش زیاد شده و کیرشو آورده بیرون من داشتم ارگاسم میشدم میپیچیدم به خودم که اونم آبشو رو سینم خالی کرده و چن دیقه فقط قربون صدقم رفته منم کیرشو گرفتم باهاش ور میرفتم که بازم بلند شد گفتم این چرا بازم بلند شده ک گفت واسه کس کولچه ایه زن جنده آریاس که بلند شده منم یه خورده با گفتن حرفاش شهوتی شدم ساعتو نگاه کردم گفتم ده دیقه دیگه وقت داریم اونم گفت ای به چشم رفته کیرشو ک خودم گفتم شستو که یه موقه حامله نشم باز اومد باهام ور رفتو واسش ساک زدم رفت پاین کیرشو دوباره کرد تو کوسم اینقد شهوتی بودم که میگفتم جرم بده تند تند بکن یکی دوبار ریز ارضا شدم ولی دوست داشتم باز ارگاسم بشم اونم که آبش یه بار اومده بود توانش بیشتر شده و خیلی خوبتر میکرد که تو زنگ زدی گفتی پنج دیقه دیگه میرسم میخواستم بگم که یه چیز بیار که خودت حالی شی دیر تر بیای ولی گفتم تابلو میشه نگفتم دیگه جم کردیم بازم ازم لب میگرفت رو پاهاش بودم باهام ور میرفتو لب میگرفت سینه هامو گرفت که تو در زدی دیگه از هم جدا شدیم و تموم شد همه چیزو عادی جلوه دادیم که دیگه تموم شد منم باهاش یه سکس جانانه کردم اونم دو بار ارگاسم شدو خوابیدیم فرداش به الناز گفتم چطور بود که گفت یه شب خیلی عالی بوده و اینا میخوام یه مدت فقط منو بهزاد باشیم تا اوتم رابطه جلو واسش عادی بشه بعدا سه نفرش کنیم منم گفتم چشم زنه جندم تک خوری میخواد ولی باید بعدا سه نفرش کنیم اونم.گفت چشمو دیگه تموم…
امیدوارم که داستان جالب باشه واستون که اگه بازخورد خوبی داسته باشه ادامشم واستون مینویسم ک همین امشب که داستانو نوشتم شبش بهزاد رفت النازو از خونه پدرش آوردو یه سکس مشتی تو ماشین داشتن بعدشم من النازو کردمو یه سکس عالی داشتیم وقتی سه نفره شد ادامه شو مینوسیم ممنون از نگاهتون ببخشید که طولانی شد لطفا فحش ندین …
نوشته: آریا
@dastankadhi
امیدوارم که داستان جالب باشه واستون که اگه بازخورد خوبی داسته باشه ادامشم واستون مینویسم ک همین امشب که داستانو نوشتم شبش بهزاد رفت النازو از خونه پدرش آوردو یه سکس مشتی تو ماشین داشتن بعدشم من النازو کردمو یه سکس عالی داشتیم وقتی سه نفره شد ادامه شو مینوسیم ممنون از نگاهتون ببخشید که طولانی شد لطفا فحش ندین …
نوشته: آریا
@dastankadhi
سکس با دوست دختر شیرازی
1402/02/10
#لاپایی #دوست_دختر
سلام دوستان میخوام خاطره سکسمو با دوست دخترم بگم که مربوط میشه به سال ۹۴
از همین اول بگم ک اگه دنبال داستانی هستین که از همون اولش بکن بکن باشه نخونین چون قسمت سکسیش کمه.
اون موقع جفتمون مجرد بودیم و الان سال ۴۰۲ جفتمون متاهلیم ، اسم ها مستعار انتخاب میکنم و بقیه ماجرا واقعی
من اسمم علی و اهل یاسوج اون موقع ۲۱ سالم بود و دانشجوی ترم آخر رشته کامپیوتر مقطع کاردانی بودم ، قدم ۱۶۹ و وزنم هم ۶۱ ، نه مثل خیلیا ورزشکار بودم و نه هم سیکس پک داشتم .
از مینا بگم که اونم ۲۱ سالش بود ولی ۴ ماه از من بزرگتر بود و شیراز زندگی میکرد و دانشجوی پرستاری دانشگاه شیراز بود ۱۶۸ قدش بود و وزنش هم ۵۶ کیلو ممه هاش ۶۵ با رنگ پوست سفید و خیلی خوشگل بود .
آشناییمون از تو نرم افزار نیم باز بود اونایی که قدیمی هستند باید نیم باز رو بشناسن چون اون موقع تلگرام و واتساپ و اینستاگرام نبود .
نیم باز یه فضای خاصی داشت که من مثل اونو تا الان ندیدم تو این تو آپ های جدید ، خلاصه سرتونو درد نیارم ما تو نیم باز یه گروه داشتیم که خیلی هم شلوغ بود و همیشه تقریبا تعداد زیادی داخلش چت میکردن و منم جزو ادمین های اصلی اون گروه بودم اسم گروهمون هم نازچت بود ، تقریبا اکثر وقتا آنلاین بودم و چت میکردم و چند تا رفیق صمیمی داشتم که پایه گروه بودن و اکثرا با اونا صحبت میکردم یه روز یه دختر اومد تو گروه سلام کرد و ما هم جواب دادیم سلامشو و دیگه توجه نکردیم بهش و به بحث خودمون ادامه دادیم ، یه چند روزی میومد تو گروه و منم کم کم باهاش گرم گرفتم و اصل دادیم و اینا یکم آشنا شدیم و کم کم صمیمی شدیم بعد یه ماهی بود یه روز بهش گفتم ک با کسی هست یا نه که گفت نه و دوست هم نداره که با کسی باشه منم یکم بیشتر پا پیچش شدم و بلاخره با هم دوست شدیم ، من چون تو نیمباز آیدی سیمبل و بات تبلیغ و این چیزا میفروختم دستم تو جیب خودم بود و بعد چند ماهی که با هم دوست بودیم یه روز بهش گفتم میخام ببینمت که گفت خب مگه ندیدی ک گفتم حضوری و اینا ک یه چند روز پشت سر هم تعطیلات بود و منم بلیط گرفتم رفتم شیراز ، اونجا هیچ اقوامی و اینا نداشتم فقط یه رفیق داشتم که اسمش عرفان بود و دانشجو بود شیراز خونه دانشجویی داشت منم بهش زنگ زدم گفتم دکی مهمون نمیخای و خلاصه رفتم پیشش بعد به مینا گفتم من شیرازم .
گفتم میام دانشگاه میبینمت که گفت یکی از همکلاسی هاش که همسایشون هم هست و خونشون میره و میاد پیششه نرم دانشگاه ، منم گفتم بپیچونش و بیا بیرون ، اولین بار که دیدمش مات مونده بودم که یهو گفت چت شد ، گفتم ها هیچی خیلی خوشگل تر از عکساتی و اینا که با هم رفتیم پارک و بعدش هم رفتیم کافه و بعدشم که دیگه تا نزدیکی خونشون باهاش رفتم و من برگشتم ک تو محل همسایه ها نبینن.
همینجوری یه دو سه روزی گذشت و تعطیلات تموم شد منم میخاستم برگردم ک کلاسام هم شروع شده بود بهش گفتم بیا ک ببینمت که میخام برم خلاصه اومد و یه نیم ساعتی با هم نشستیم تو پارک و خلوت بود برا اولین بار بوسش کردم و اونم منو بوس کرد و خداحافظی کردیم و من رفتم ، تو مجازی خیلی سکس چت کرده بودیم ولی پیشش که بودم خجالت میکشیدیم از هم گذشت و یه روز بهش گفتم میخام سکس واقعی داشته باشیم و اونم گفت نه و خلاصه از من اصرار و از اون انکار ، یه چند وقتی همینجوری پیله شدم که بلاخره موفق شدم راضیش کنم اونم لاپایی قبول کرد . منم ک تا اون موقع سکس نداشتم با کسی خلاصه خرکیف شدم و گفتم باشه همونم خوبه و به عرفان زنگ زدم و گفتم دکی فردا میام شیراز کلید خونتو بده بهم و خودتم برو هر جا ک میخای و سمت خو
1402/02/10
#لاپایی #دوست_دختر
سلام دوستان میخوام خاطره سکسمو با دوست دخترم بگم که مربوط میشه به سال ۹۴
از همین اول بگم ک اگه دنبال داستانی هستین که از همون اولش بکن بکن باشه نخونین چون قسمت سکسیش کمه.
اون موقع جفتمون مجرد بودیم و الان سال ۴۰۲ جفتمون متاهلیم ، اسم ها مستعار انتخاب میکنم و بقیه ماجرا واقعی
من اسمم علی و اهل یاسوج اون موقع ۲۱ سالم بود و دانشجوی ترم آخر رشته کامپیوتر مقطع کاردانی بودم ، قدم ۱۶۹ و وزنم هم ۶۱ ، نه مثل خیلیا ورزشکار بودم و نه هم سیکس پک داشتم .
از مینا بگم که اونم ۲۱ سالش بود ولی ۴ ماه از من بزرگتر بود و شیراز زندگی میکرد و دانشجوی پرستاری دانشگاه شیراز بود ۱۶۸ قدش بود و وزنش هم ۵۶ کیلو ممه هاش ۶۵ با رنگ پوست سفید و خیلی خوشگل بود .
آشناییمون از تو نرم افزار نیم باز بود اونایی که قدیمی هستند باید نیم باز رو بشناسن چون اون موقع تلگرام و واتساپ و اینستاگرام نبود .
نیم باز یه فضای خاصی داشت که من مثل اونو تا الان ندیدم تو این تو آپ های جدید ، خلاصه سرتونو درد نیارم ما تو نیم باز یه گروه داشتیم که خیلی هم شلوغ بود و همیشه تقریبا تعداد زیادی داخلش چت میکردن و منم جزو ادمین های اصلی اون گروه بودم اسم گروهمون هم نازچت بود ، تقریبا اکثر وقتا آنلاین بودم و چت میکردم و چند تا رفیق صمیمی داشتم که پایه گروه بودن و اکثرا با اونا صحبت میکردم یه روز یه دختر اومد تو گروه سلام کرد و ما هم جواب دادیم سلامشو و دیگه توجه نکردیم بهش و به بحث خودمون ادامه دادیم ، یه چند روزی میومد تو گروه و منم کم کم باهاش گرم گرفتم و اصل دادیم و اینا یکم آشنا شدیم و کم کم صمیمی شدیم بعد یه ماهی بود یه روز بهش گفتم ک با کسی هست یا نه که گفت نه و دوست هم نداره که با کسی باشه منم یکم بیشتر پا پیچش شدم و بلاخره با هم دوست شدیم ، من چون تو نیمباز آیدی سیمبل و بات تبلیغ و این چیزا میفروختم دستم تو جیب خودم بود و بعد چند ماهی که با هم دوست بودیم یه روز بهش گفتم میخام ببینمت که گفت خب مگه ندیدی ک گفتم حضوری و اینا ک یه چند روز پشت سر هم تعطیلات بود و منم بلیط گرفتم رفتم شیراز ، اونجا هیچ اقوامی و اینا نداشتم فقط یه رفیق داشتم که اسمش عرفان بود و دانشجو بود شیراز خونه دانشجویی داشت منم بهش زنگ زدم گفتم دکی مهمون نمیخای و خلاصه رفتم پیشش بعد به مینا گفتم من شیرازم .
گفتم میام دانشگاه میبینمت که گفت یکی از همکلاسی هاش که همسایشون هم هست و خونشون میره و میاد پیششه نرم دانشگاه ، منم گفتم بپیچونش و بیا بیرون ، اولین بار که دیدمش مات مونده بودم که یهو گفت چت شد ، گفتم ها هیچی خیلی خوشگل تر از عکساتی و اینا که با هم رفتیم پارک و بعدش هم رفتیم کافه و بعدشم که دیگه تا نزدیکی خونشون باهاش رفتم و من برگشتم ک تو محل همسایه ها نبینن.
همینجوری یه دو سه روزی گذشت و تعطیلات تموم شد منم میخاستم برگردم ک کلاسام هم شروع شده بود بهش گفتم بیا ک ببینمت که میخام برم خلاصه اومد و یه نیم ساعتی با هم نشستیم تو پارک و خلوت بود برا اولین بار بوسش کردم و اونم منو بوس کرد و خداحافظی کردیم و من رفتم ، تو مجازی خیلی سکس چت کرده بودیم ولی پیشش که بودم خجالت میکشیدیم از هم گذشت و یه روز بهش گفتم میخام سکس واقعی داشته باشیم و اونم گفت نه و خلاصه از من اصرار و از اون انکار ، یه چند وقتی همینجوری پیله شدم که بلاخره موفق شدم راضیش کنم اونم لاپایی قبول کرد . منم ک تا اون موقع سکس نداشتم با کسی خلاصه خرکیف شدم و گفتم باشه همونم خوبه و به عرفان زنگ زدم و گفتم دکی فردا میام شیراز کلید خونتو بده بهم و خودتم برو هر جا ک میخای و سمت خو
نه هم نیا که جرت میدم ، گفت چی شده ک گفتم فضولی مگه و به تو چه ، فرداش کلاس داشتم ولی نرفتم سر کلاس و بلیط گرفتم و رفتم شیراز و کلید خونشو گرفتم و مینا هم به بهونه دانشگاه از خونه زد بیرون رفتم دنبالش و با هم رفتیم خونه بهش گفتم راحت باش ، شالشو با مانتوشو درآورد و نشست روبروی تلویزیون رو زمین ، مبل نداشت رفیق ما ک رو مبل بشینه 😁.
رفتم چای درست کردم و آوردم با هم خوردیم و تو یخچال یخورده میوه بود آوردم با هم خوردیم و همینجوری بهش نگاه میکردم بس که خوشگل بود این دختر لیوان چای و اینا رو جمع کردم و نشستم کنارش دستمو انداختم دور گردنش و بوسش کردم تو بغلم گرفتمش دستمو گذاشتم رو سینه هاش بوسش هم میکردم و سینه هاشم آروم میمالیدم بعدش بهش گفتم تاپت و در بیار که گفت نچ و یکم ناز میکرد ک منم نازشو کشیدم و قربونش صدقش رفتم و خودم تاپشو درآوردم و با شلوار و بالا تنش هم یه سوتین تنش بود منم لباسمو درآوردم شلوارمم درآوردم و با شورت بودم بعد دوباره شروع کردم لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدن .
لباشو خوردم و اومدم پایین تر گردنشو لیس میزدم و جفتمون داغ شده بودیم آروم اومدم پایینتر و رسیدم به ممه هاش سوتینشو از پشت باز کردم و درش آوردم ، دوتا ممه خوش فرم جوون یکیشو گرفتم تو دستم و اون یکیو نوکشو لیس میزدم و میکردم دهنم چقد خوشمزه بود یه ربعی همینجوری داشتم ممه هاشو میخوردم و اونم دستش تو شورتم بود و با کیرم بازی میکرد کم کم اومدم پایین و شکمشو لیس میزدم و رسیدم به نافش جوون زبونمو دور نافش میچرخوندم و لیس میزدم جفتمون رو ابرا بودیم . بعدش شلوارشو درآوردم و جفتمون با شورت بودیم از رو شورت یکم کسشو بوس کردم و قربون صدقش رفتم و با دندونم شورتشو گرفتم آروم آروم کشیدم پایین وای چی میدیدم یه کس خوشگل و صورتی ک خیس شده بود رفتم که زبونمو بزارم رو کسش که گفت نه کثیفه من گفتم نه و به حرفاش گوش ندادم زبونمو گذاشتم رو کسش و لیسش زدم جون چقد خوشمزه بود خیلی دوسش داشتم . لیس میزدم و بهش گفتم بیا 69 بشیم که گفت باشه و من کس اونو لیس میزدم و اون کیر منو ساک میزد یه ده دقیقه تو همین حالت بودیم که گفتم مینا جون برگرد کیرمو گذاشتم لای پاش و آروم عقب جلو میکردم جوری که کیرم رو کسش کشیده میشد و جفتمون لذت میبردیم ، همینجوری ادامه دادیم تا من داشتم ارضا میشدم تو سکسچتامون میگفتیم ابمو بریزم رو شکمش نزدیک بود ارضا بشم که اومدم و ابمو ریختم رو شکمش و ولو شدم کنارش بعد بوسش کردم و ازش تشکر کردم بعد دستمال کاغذی برداشتم و تمیزش کردم و یکم تو بغل هم بودیم بعد لباس پوشیدیم . بردمش خونه و من برگشتم به دکی هم زنگ زدم میخای بیای خونه بیا ، بعد این چند بار دیگه با مینا سکس داشتیم ک بعد چهار بار لاپایی بلاخره راضیش کردم از کون بکنمش ، اگه دوس داشتین تو نظرات بگین تا داستان بقیه سکسامونو بگم .
ممنونم که تا آخرش خوندین
نوشته: علی
@dastankadhi
رفتم چای درست کردم و آوردم با هم خوردیم و تو یخچال یخورده میوه بود آوردم با هم خوردیم و همینجوری بهش نگاه میکردم بس که خوشگل بود این دختر لیوان چای و اینا رو جمع کردم و نشستم کنارش دستمو انداختم دور گردنش و بوسش کردم تو بغلم گرفتمش دستمو گذاشتم رو سینه هاش بوسش هم میکردم و سینه هاشم آروم میمالیدم بعدش بهش گفتم تاپت و در بیار که گفت نچ و یکم ناز میکرد ک منم نازشو کشیدم و قربونش صدقش رفتم و خودم تاپشو درآوردم و با شلوار و بالا تنش هم یه سوتین تنش بود منم لباسمو درآوردم شلوارمم درآوردم و با شورت بودم بعد دوباره شروع کردم لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدن .
لباشو خوردم و اومدم پایین تر گردنشو لیس میزدم و جفتمون داغ شده بودیم آروم اومدم پایینتر و رسیدم به ممه هاش سوتینشو از پشت باز کردم و درش آوردم ، دوتا ممه خوش فرم جوون یکیشو گرفتم تو دستم و اون یکیو نوکشو لیس میزدم و میکردم دهنم چقد خوشمزه بود یه ربعی همینجوری داشتم ممه هاشو میخوردم و اونم دستش تو شورتم بود و با کیرم بازی میکرد کم کم اومدم پایین و شکمشو لیس میزدم و رسیدم به نافش جوون زبونمو دور نافش میچرخوندم و لیس میزدم جفتمون رو ابرا بودیم . بعدش شلوارشو درآوردم و جفتمون با شورت بودیم از رو شورت یکم کسشو بوس کردم و قربون صدقش رفتم و با دندونم شورتشو گرفتم آروم آروم کشیدم پایین وای چی میدیدم یه کس خوشگل و صورتی ک خیس شده بود رفتم که زبونمو بزارم رو کسش که گفت نه کثیفه من گفتم نه و به حرفاش گوش ندادم زبونمو گذاشتم رو کسش و لیسش زدم جون چقد خوشمزه بود خیلی دوسش داشتم . لیس میزدم و بهش گفتم بیا 69 بشیم که گفت باشه و من کس اونو لیس میزدم و اون کیر منو ساک میزد یه ده دقیقه تو همین حالت بودیم که گفتم مینا جون برگرد کیرمو گذاشتم لای پاش و آروم عقب جلو میکردم جوری که کیرم رو کسش کشیده میشد و جفتمون لذت میبردیم ، همینجوری ادامه دادیم تا من داشتم ارضا میشدم تو سکسچتامون میگفتیم ابمو بریزم رو شکمش نزدیک بود ارضا بشم که اومدم و ابمو ریختم رو شکمش و ولو شدم کنارش بعد بوسش کردم و ازش تشکر کردم بعد دستمال کاغذی برداشتم و تمیزش کردم و یکم تو بغل هم بودیم بعد لباس پوشیدیم . بردمش خونه و من برگشتم به دکی هم زنگ زدم میخای بیای خونه بیا ، بعد این چند بار دیگه با مینا سکس داشتیم ک بعد چهار بار لاپایی بلاخره راضیش کردم از کون بکنمش ، اگه دوس داشتین تو نظرات بگین تا داستان بقیه سکسامونو بگم .
ممنونم که تا آخرش خوندین
نوشته: علی
@dastankadhi
من و پسردایی کص و کون
کص_ارتجاعی
سلام من ریحانه هستم این داستان کاملا واقعیه ۱۹سالمه یه پسر دایی دارم ب اسم محمد ۲۵ سالشع من شیراز زندگی میکنم پسر داییم پیش مادر بزرگم اصفهان زندگی میکنه حدود دوماه پیش بود تصمیم گرفتیم بریم اصفهان و رفتیم خونه مادربزرگم اینا کوچیکه،،، شب بود خالم و شوهرشم اومدن خونه مادربزرگم بخوابن اونا رفتن تو اتاق و از اونجایی ک خونشون ی اتاق بیشتر نداشت ما همگی مجبور شدیم تو پذیرایی بخوابیم دوستانه چون جا نبود من پیش محمد خوابیدم اونورمم خالم بود قبلا با خالم لز داشتم 😜 ساعت سه بود دگ همه خوابیدن پشتم ب محمد بود یهو بعد نیم ساعت حس کردم یچی رو سینم حرکت میکنه دیدم بله خالم داره اروم سینمو میماله چشاشم بسته ک متوجه نشه منم هی داشتم داغ میشدم نفس عمیق میکشیدم بعداز چن دیقه دیدم یهو یچی سفت از پشت وسط کونمه دیدم کیر محمده🤤🤤 منم حسابی داغ یوااش سینمو از سوتینم دراوردم واسه خالم کونمم بیشتر چسبوندم ب کیر پسر داییم خلاصه هی پسر داییم کیرشو مالید بهم تا اب اومد ولی من داشتم میترکیدم ب زور خوابیدم صبح ک شد همه خواستن برن سبزه میدون محمد ک خونه بود منم گفتم بهترین فرصته پس باهاشون نرفتم همینک رفتن پریدم سوتینمو دراوردم ک نوک ممه هام بزنه بیرون 🤤 راسییی من اندامم ساعت شنیه ۴سال بوکس کار کردم سینم سایز ۷۵ کون بزرگی دارم کصمم تپله همیشه هم خیسه،خلاصه رفتم پیش پسر داییم نشسم سرش توگوشی بود چشش افتاد رو نوک سینم یجوری شد منم ی لبخند بش زدم بحثو اوردم رو چیزای سکسی بعدش اروم اروم دستمو گزاشتم رو کیر گفت میزاری جرت بدم گفتم جرمممم بده زود مث وحشیا شروع کرد ب خوردن لبم ایقد لبمو مک زد ک لبم بی حس شده بود دستشم شکممو نوازش میکرد منم دگ داشتم میترکیدم شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم ب خوردن کیرش اول کلاهکشو کردم تو دهنم هی مک میزدم اونم اه میکشید میگف جنده ی من بخور زود باش منم وحشیانه تر میخوردم تخماشو لیس میزدم هی کیرشو میکردم دهنم با تخماشو میمالیدم بعداز ۵ دیقه گف الان ابم میاد زود ا دهنم درش اوردم گفتم اسپری تأخیری اگ داری بزن زود اونم اسپری زد و بعدش شروع کرد بع شروع کرد ب خورد سینه هام نوک سینمو لیس میزدو مک میزد با دستشم محکم میزد رو کصم منم دگ صدام دست خودم نبود ناله میکردمو اه میکشیدم یهو هی لیس زد اومد رو شکمم دور نافمم لیس زد بعد حمله کرد ب کص سفید صورتیم شروع کرد ب خوردن خروسک کصم منم هی جیغ میزدم میگفتم من جندتمممم زود منو بکن اخخخخ کیرتو میخوام اونم وحشی تر میشد و میخورد حتی دوبار عم گاز اروم گرف ک تمام وجودم لرزید با گاز دومش و ابم پاشید بیرون ابمم لیس زد باز دوباره اومد سمت لبم حدود دودیقه لب همدیگه رو خوردیم باز داشتم داغ میشدم کن خیلییی هاتممممم سینمم همه جاشو کبود کرد بعد خواست کیرشو بکنه تو کونم ک گفتم اول کصصصص گفت مگ پرده نداری گفتم ارتجاعیم گف جووووون کصوی من و ایقددد کصم خیس بود سر کیرشو با خیسی کصم خیس کرد بعد کرد تو کصم از شهوت داشتم میمردم هی میگفتم تند بکن اونم ایقد تند میکرد ک حتی رو کیرش ی کم خون دیده میشد ولی باز میگفتم محکم تر بکن بعد از ۵ دیقه گفتم بلن شه خوابوندمش خودم نشسم رو کیرش تاته میکردمش تو کصمو سینمو کردم دهنش داشتم پرواز میکردم از لذت اولین سکسم بود ک ایقد کصم داشت حال میومد تندتند بالاپایین میکردم ک صدای شالاپ شلوپ و صدای جیغ و اه من با اه محمد کل خونه رو برداشته بود لبشو هی گاز میگرفتم گردنش کبود کبود شده بود دگ بعداز چن دیقه گف ابم داره میاد بلن شو ولی من بلن نشدمو نشسم رو کیرش ابش پاشید تو کصم گفتم اه محمدددددددد من کونیتم کصوتم و باز هی تلمبه میزدم گفت ریحانه کونتم میخواما گفتم باشه بلن شدم ۶۹شدیم ایقد کصمو خورد ک ابم اومد ابمو هی میمالیدم ب صورتشو زبونش اونم لذت میبرد کیرشم کامل شق شده بود باز حالت داگی وایسادم باز با اب کصم کیرشو خیس کردو تف انداخت وسط کونم بعد کیرسو اروم اروم کرد تو کونم ۵ دیقه اول درد داشت بعدش ایقد لذت بردم ک نمیخواسم کون دادنم تموم شه بعداز چن دیقه بلاخره ابش اومدو دوتامون کاملا بیهوش افتادیم روهم دگ همش هرشب،شب تا صبح کیرشو میمالید وسط کصم تا ابش میومد همینک هم تنها میشدیم سکس کامل میکردم دوبارم با خالم لز کردم روزی دوبار ابم میومد حتی وقتی برگشتیم پسر داییمم باهاموم اومده دوروزی ی بار سکس میکنیم یه بچه هم ازش خراب کردم
#پایان
کانال
@dastankadhi
کص_ارتجاعی
سلام من ریحانه هستم این داستان کاملا واقعیه ۱۹سالمه یه پسر دایی دارم ب اسم محمد ۲۵ سالشع من شیراز زندگی میکنم پسر داییم پیش مادر بزرگم اصفهان زندگی میکنه حدود دوماه پیش بود تصمیم گرفتیم بریم اصفهان و رفتیم خونه مادربزرگم اینا کوچیکه،،، شب بود خالم و شوهرشم اومدن خونه مادربزرگم بخوابن اونا رفتن تو اتاق و از اونجایی ک خونشون ی اتاق بیشتر نداشت ما همگی مجبور شدیم تو پذیرایی بخوابیم دوستانه چون جا نبود من پیش محمد خوابیدم اونورمم خالم بود قبلا با خالم لز داشتم 😜 ساعت سه بود دگ همه خوابیدن پشتم ب محمد بود یهو بعد نیم ساعت حس کردم یچی رو سینم حرکت میکنه دیدم بله خالم داره اروم سینمو میماله چشاشم بسته ک متوجه نشه منم هی داشتم داغ میشدم نفس عمیق میکشیدم بعداز چن دیقه دیدم یهو یچی سفت از پشت وسط کونمه دیدم کیر محمده🤤🤤 منم حسابی داغ یوااش سینمو از سوتینم دراوردم واسه خالم کونمم بیشتر چسبوندم ب کیر پسر داییم خلاصه هی پسر داییم کیرشو مالید بهم تا اب اومد ولی من داشتم میترکیدم ب زور خوابیدم صبح ک شد همه خواستن برن سبزه میدون محمد ک خونه بود منم گفتم بهترین فرصته پس باهاشون نرفتم همینک رفتن پریدم سوتینمو دراوردم ک نوک ممه هام بزنه بیرون 🤤 راسییی من اندامم ساعت شنیه ۴سال بوکس کار کردم سینم سایز ۷۵ کون بزرگی دارم کصمم تپله همیشه هم خیسه،خلاصه رفتم پیش پسر داییم نشسم سرش توگوشی بود چشش افتاد رو نوک سینم یجوری شد منم ی لبخند بش زدم بحثو اوردم رو چیزای سکسی بعدش اروم اروم دستمو گزاشتم رو کیر گفت میزاری جرت بدم گفتم جرمممم بده زود مث وحشیا شروع کرد ب خوردن لبم ایقد لبمو مک زد ک لبم بی حس شده بود دستشم شکممو نوازش میکرد منم دگ داشتم میترکیدم شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم ب خوردن کیرش اول کلاهکشو کردم تو دهنم هی مک میزدم اونم اه میکشید میگف جنده ی من بخور زود باش منم وحشیانه تر میخوردم تخماشو لیس میزدم هی کیرشو میکردم دهنم با تخماشو میمالیدم بعداز ۵ دیقه گف الان ابم میاد زود ا دهنم درش اوردم گفتم اسپری تأخیری اگ داری بزن زود اونم اسپری زد و بعدش شروع کرد بع شروع کرد ب خورد سینه هام نوک سینمو لیس میزدو مک میزد با دستشم محکم میزد رو کصم منم دگ صدام دست خودم نبود ناله میکردمو اه میکشیدم یهو هی لیس زد اومد رو شکمم دور نافمم لیس زد بعد حمله کرد ب کص سفید صورتیم شروع کرد ب خوردن خروسک کصم منم هی جیغ میزدم میگفتم من جندتمممم زود منو بکن اخخخخ کیرتو میخوام اونم وحشی تر میشد و میخورد حتی دوبار عم گاز اروم گرف ک تمام وجودم لرزید با گاز دومش و ابم پاشید بیرون ابمم لیس زد باز دوباره اومد سمت لبم حدود دودیقه لب همدیگه رو خوردیم باز داشتم داغ میشدم کن خیلییی هاتممممم سینمم همه جاشو کبود کرد بعد خواست کیرشو بکنه تو کونم ک گفتم اول کصصصص گفت مگ پرده نداری گفتم ارتجاعیم گف جووووون کصوی من و ایقددد کصم خیس بود سر کیرشو با خیسی کصم خیس کرد بعد کرد تو کصم از شهوت داشتم میمردم هی میگفتم تند بکن اونم ایقد تند میکرد ک حتی رو کیرش ی کم خون دیده میشد ولی باز میگفتم محکم تر بکن بعد از ۵ دیقه گفتم بلن شه خوابوندمش خودم نشسم رو کیرش تاته میکردمش تو کصمو سینمو کردم دهنش داشتم پرواز میکردم از لذت اولین سکسم بود ک ایقد کصم داشت حال میومد تندتند بالاپایین میکردم ک صدای شالاپ شلوپ و صدای جیغ و اه من با اه محمد کل خونه رو برداشته بود لبشو هی گاز میگرفتم گردنش کبود کبود شده بود دگ بعداز چن دیقه گف ابم داره میاد بلن شو ولی من بلن نشدمو نشسم رو کیرش ابش پاشید تو کصم گفتم اه محمدددددددد من کونیتم کصوتم و باز هی تلمبه میزدم گفت ریحانه کونتم میخواما گفتم باشه بلن شدم ۶۹شدیم ایقد کصمو خورد ک ابم اومد ابمو هی میمالیدم ب صورتشو زبونش اونم لذت میبرد کیرشم کامل شق شده بود باز حالت داگی وایسادم باز با اب کصم کیرشو خیس کردو تف انداخت وسط کونم بعد کیرسو اروم اروم کرد تو کونم ۵ دیقه اول درد داشت بعدش ایقد لذت بردم ک نمیخواسم کون دادنم تموم شه بعداز چن دیقه بلاخره ابش اومدو دوتامون کاملا بیهوش افتادیم روهم دگ همش هرشب،شب تا صبح کیرشو میمالید وسط کصم تا ابش میومد همینک هم تنها میشدیم سکس کامل میکردم دوبارم با خالم لز کردم روزی دوبار ابم میومد حتی وقتی برگشتیم پسر داییمم باهاموم اومده دوروزی ی بار سکس میکنیم یه بچه هم ازش خراب کردم
#پایان
کانال
@dastankadhi
تجاوز سه نفره
تجاوز
سکس_خشن
سلام من کیمیام 21 سالمه بیبی فیسم و و فیس خوبی دارم بدن سفیدی دارم ممه ها 85 کون رو فرمی دارم ب یه کص کولوچی داستان از اونجا شروع میشه که توی مجازی بایکی اشنا شدم پسری خوبی بود اسمش سروش بود هیکل ورزشکاری و بدن سفیدی داشت ک هرکسیو جذب خودش میکرد ما باهم اوکی شده بودیم خلاصه ی روز قرار گذاشتبم بیرون همو ببینیم رفتیم کافی شاپ و همچی اوکی بود س ماهی میشد باهم دوست بودیم و کمو بیش سکس چت میکردیم ی روز گفت بیا بریم ویلای دوستم عشق و حال منم قبول کردم فردا ی نیم تنه مشکی جذب پوشبدم جوری ک ممه هام داشت لباسو جر میداد ی شلوار جذب مشکی پوشیدم با مانتوی جلو باز و ی شال ی ارایش ملایمم کردمو مایو ورداشتم چون قرار بود بریم استخر قرار بود شب بمونیم اونجا ماشین گرفتم ادرسو دادم بعد نیم ساعت رسیدم جای خلوتی بود و فقد همین یدونه ویلا اونجا بود در زدم درو باز کرد رفتم داخل ی ویلای شیکی بود یکم نشتم رو مبل و پذیرایی کرد و گفت برو لباستو عوض کن و راحت باش رفتم داخل ی اتاق لباسمو عوض کردم و ی شلوارک پوشیدم ک با نیم تنم ست بود رفتم نشتم پیشش ک دیدم با نگاهش بدنمو برانداز کرد و گفت جون چه هیکلی از عکسات بهتری دوتا از دوستاشم بودن پیشمون ک رفتن مشروب اوردن شروع کردیم خوردن ک من دیگه حالم داشت بد میشد رفتیم تو اتاق و من ولو شدم رو تخت ک دیدم س نفرشون اومدن تو اتاق و درو بستن سروش لباسمو در اورد و گفت قراره س نفر بکنیمت جذاب با این حرفش ب خودم اومدم و ترسیدم چون من فقد ی بار سکس داشتم اونم از عقبلباساشونو در اوردن و شروع کردن ب مالیدنم منم حشری شده بودمو ک صدای اه نالم کل خونه رو پر کرده بود سروش کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و وارد کرد دردش زیاد بود ولی داشتم لذت میبردم ک یکی از دوستاش ک اسمش فرهاد بود کیرشو کرد تو دهنم و با دستم داشتم کیر اونیکی رفیقش محمد رو میمالیدم ک سرورش کیرشو در اورد و رو تخت ی جوذی من خابوند ک خودش کیرشو از کص و محمد از کونم کردن توم دوتا کیر توم بود داشتم حال میکردم و از ی طرف کیر فرهادو میخوردم و سرورش میگفت جوون تو جنده ای مای از ابن ب بعد باید ب ستامون کص بدی از اون طرف محمد میگفت جنده دارم از کون جرت میدم و سینه هامو فشار میداد سروش ابش اومد و ریخت رو صورتم و ب رفیقاش گفت گایدنش بیاین استخر فرهاد از فرصت استفاده کرد و کیرش ک 23 سانت بود و خیلی کلفت بودو کرد تو کصم اونا داشتن بهم تجاوز میکردن و من هم درد میکشیدم و هم لذت میبردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم و گفتم محمد ترو خدا کیرتو در بیار کونم داره جر میخوره این حرفو ک زدم بیشتر حشری شد و کیرشو تا ته توم میکرد اب اونم اومد و ریخت تو دهنم و مجبورم کرد بخورمش داشت میرفت ب فرهاد گفت نمیای فرهاد گفت من حالا حالا با این جنده کوچولو کار دارم و تقریبا 20 دیقه داشت محکم بهم تلمبه میزد من سه چهار بار ارضا شده بودم و دیگه اصن جون نداشتم فرهاد ابش اومد و ریخت رو ممه هام و از اتاق رفت من بی حال رو تخت افتاده بودم و حتا حال نداشتم تکون بخورم ک دیدم فرهاد اومد داخل و دوتا چیز ک شبیه دیلدو بود ولی خیلی از سایز نرمال ی دیلدو بزرگ تر بود اومد بالا سرم و از کشویی بغل تخت طناب اورد و دستو پامو بزور بست ب تخت و یکی از اون دیلدو های بلند و کلفتو کرد تو کصم و سعی داشت تا اخر بکن توم ک از درد فقد داشتم جیغ میزدم ک دهنمو بست و اونیکی کرد تو کونم و از دو طرف فشار میاورد فقد تو اون لحضه ها داشتم درد میکشیدم ک بعد از 10 دیقه ول کرد و رفت بی صدا اشک میرختم و ب خودم ک با پای خودم تو اون باغ رفته بودم لعنت فرستادم خلاصه فرداش از اون باغ زدم بیرون و رفتم خونه خیلی احساس بدی داشتم دوسال از اون ماجرا گذشته و من هنوز نتونستم از فکرش بیام بیرون و هیچ مردیو وارد زندگیم نکردم این داستانم براتون تعریف کردم تا شماهم مثل من خودتونو بگا ندین
#پایان
کانال
@dastankadhi
تجاوز
سکس_خشن
سلام من کیمیام 21 سالمه بیبی فیسم و و فیس خوبی دارم بدن سفیدی دارم ممه ها 85 کون رو فرمی دارم ب یه کص کولوچی داستان از اونجا شروع میشه که توی مجازی بایکی اشنا شدم پسری خوبی بود اسمش سروش بود هیکل ورزشکاری و بدن سفیدی داشت ک هرکسیو جذب خودش میکرد ما باهم اوکی شده بودیم خلاصه ی روز قرار گذاشتبم بیرون همو ببینیم رفتیم کافی شاپ و همچی اوکی بود س ماهی میشد باهم دوست بودیم و کمو بیش سکس چت میکردیم ی روز گفت بیا بریم ویلای دوستم عشق و حال منم قبول کردم فردا ی نیم تنه مشکی جذب پوشبدم جوری ک ممه هام داشت لباسو جر میداد ی شلوار جذب مشکی پوشیدم با مانتوی جلو باز و ی شال ی ارایش ملایمم کردمو مایو ورداشتم چون قرار بود بریم استخر قرار بود شب بمونیم اونجا ماشین گرفتم ادرسو دادم بعد نیم ساعت رسیدم جای خلوتی بود و فقد همین یدونه ویلا اونجا بود در زدم درو باز کرد رفتم داخل ی ویلای شیکی بود یکم نشتم رو مبل و پذیرایی کرد و گفت برو لباستو عوض کن و راحت باش رفتم داخل ی اتاق لباسمو عوض کردم و ی شلوارک پوشیدم ک با نیم تنم ست بود رفتم نشتم پیشش ک دیدم با نگاهش بدنمو برانداز کرد و گفت جون چه هیکلی از عکسات بهتری دوتا از دوستاشم بودن پیشمون ک رفتن مشروب اوردن شروع کردیم خوردن ک من دیگه حالم داشت بد میشد رفتیم تو اتاق و من ولو شدم رو تخت ک دیدم س نفرشون اومدن تو اتاق و درو بستن سروش لباسمو در اورد و گفت قراره س نفر بکنیمت جذاب با این حرفش ب خودم اومدم و ترسیدم چون من فقد ی بار سکس داشتم اونم از عقبلباساشونو در اوردن و شروع کردن ب مالیدنم منم حشری شده بودمو ک صدای اه نالم کل خونه رو پر کرده بود سروش کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و وارد کرد دردش زیاد بود ولی داشتم لذت میبردم ک یکی از دوستاش ک اسمش فرهاد بود کیرشو کرد تو دهنم و با دستم داشتم کیر اونیکی رفیقش محمد رو میمالیدم ک سرورش کیرشو در اورد و رو تخت ی جوذی من خابوند ک خودش کیرشو از کص و محمد از کونم کردن توم دوتا کیر توم بود داشتم حال میکردم و از ی طرف کیر فرهادو میخوردم و سرورش میگفت جوون تو جنده ای مای از ابن ب بعد باید ب ستامون کص بدی از اون طرف محمد میگفت جنده دارم از کون جرت میدم و سینه هامو فشار میداد سروش ابش اومد و ریخت رو صورتم و ب رفیقاش گفت گایدنش بیاین استخر فرهاد از فرصت استفاده کرد و کیرش ک 23 سانت بود و خیلی کلفت بودو کرد تو کصم اونا داشتن بهم تجاوز میکردن و من هم درد میکشیدم و هم لذت میبردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم و گفتم محمد ترو خدا کیرتو در بیار کونم داره جر میخوره این حرفو ک زدم بیشتر حشری شد و کیرشو تا ته توم میکرد اب اونم اومد و ریخت تو دهنم و مجبورم کرد بخورمش داشت میرفت ب فرهاد گفت نمیای فرهاد گفت من حالا حالا با این جنده کوچولو کار دارم و تقریبا 20 دیقه داشت محکم بهم تلمبه میزد من سه چهار بار ارضا شده بودم و دیگه اصن جون نداشتم فرهاد ابش اومد و ریخت رو ممه هام و از اتاق رفت من بی حال رو تخت افتاده بودم و حتا حال نداشتم تکون بخورم ک دیدم فرهاد اومد داخل و دوتا چیز ک شبیه دیلدو بود ولی خیلی از سایز نرمال ی دیلدو بزرگ تر بود اومد بالا سرم و از کشویی بغل تخت طناب اورد و دستو پامو بزور بست ب تخت و یکی از اون دیلدو های بلند و کلفتو کرد تو کصم و سعی داشت تا اخر بکن توم ک از درد فقد داشتم جیغ میزدم ک دهنمو بست و اونیکی کرد تو کونم و از دو طرف فشار میاورد فقد تو اون لحضه ها داشتم درد میکشیدم ک بعد از 10 دیقه ول کرد و رفت بی صدا اشک میرختم و ب خودم ک با پای خودم تو اون باغ رفته بودم لعنت فرستادم خلاصه فرداش از اون باغ زدم بیرون و رفتم خونه خیلی احساس بدی داشتم دوسال از اون ماجرا گذشته و من هنوز نتونستم از فکرش بیام بیرون و هیچ مردیو وارد زندگیم نکردم این داستانم براتون تعریف کردم تا شماهم مثل من خودتونو بگا ندین
#پایان
کانال
@dastankadhi
سکس با دوست دخترم ساحل
سلام.تقریبا اوایل سال ۹۷ بودم که تو مسابقات هلال احمر شرکت کردم.چند روز اول که خودمون واسه مسابقه آماده میکردیم عادی بود مثه همه مسابقات دیگه تا اینکه ی روز ی دختر به اسم ساحل به ما اضافه شد.ی جوری بود ازونا که با ی نگاه عاشقشون میشی.سعی میکردم خودمو کنترل کنم و بیشتر بفکر مسابقات باشم تا اون.چن روزی گذشت هی بیشتر بهم نزدیک میشدیم.انگار اونم از من خوشش اومده بود.روز بعدش گفتن ی گروه تو واتساپ میزارن تا مطالبی رو بزارن واسه آزمون کتبی.منم سوالات مسابقه رو داشتم البته سوالات پارسالش بود ولی واسه خود شیرینی به این بهونه رفتم پی وی ساحل تا بیشتر بهش نزدیک بشم. یادم رفت بگم که منو ساحل تو رشته زبان انگلیسی مسابقات رفاقت مهر شرکت کرده بودیم.بهش پیام دادمو سوالاتو فرستادم اخر گپ به زبان اسپانیایی خدافطی کرد منم یکم آلمانی بلد بودمو خودی نشون دادم . چند روزی اینطوری گذشت نگو اونم از من خوشش اومده.تا اینکه بعد کلی اومدنو رفتن ی روز بهش پیشنهاد دادم ولی انگار خودش منتطر این پیشنهاد بود.و همه چی تازه شروع شد. خیلی زود جواب مثبت رو ازش گرفتم تا اینکه روز مسابقات فرا رسید. روز مسابقات ساحل یه جوریش بود هی دستشویی میرفت تا اینکه ی مدت بعد بهم گفت که اون روز پریود بوده. در جریان هستید که وقتی پریود میشن به محبت بیشتری نیاز دارن. اون روز اتفاقی واسه اولین بار دستشو گرفتم.یجوری نگام کرد فک کردم میزنتم.ولی نه خوشش اومد و دستشو گذاشت روسینم. اون روز مسابقات هم گذشت و ارتباط منو ساحل رنگ بویی دیگه گرفته بود.البته هرکسی هم جای من بود بهش پیشنهاد میداد ی دختر با اندام فوق العاده قد کوتاه ممه های سربالا و البته کون گنده.شهر ما کوچیک و جای زیادی واسه بیرون رفتن نداره. اواخر پاییز بود و ساعت ۷ که هوا کاملا تاریک بود قرار گذاشته بودیم همو ببینیم منم به بهونه باشگاه ماشین و ورداشتمو رفتم پیشش.سوار شد ی خیابونی اون حوالی بود که خاکی بود و بیشتر باغ بود. رفتیم نگه داشتیم قرار بود برای اولین بار بیاد بغلم ولی چه بغلی!! هر بار که میدیمش دیونه میشدم واسه اون لباش.ولی این دفعه ساحل همیشگی نبود. قبل من دوست پسر داشته بود و میدونستم.شروع کرد به گریه کردن که میخوام ی حقیقتو بهت بگم.گفتم بگو عزیزم میشنوم. گفت من با دوس پسر قبلیم رابطه داشتم و سر کیرشو تو کونم کرده.یکم ساکت شدیم دیدم هی گریه میکنه. بهرحال دوسش داشتم یا شایدم هوسیش بودم بغلش کردم سینه هاش چسبید به سینم. گفتم چشاتو ببند دستمو گذاشتم دم کونش گفتم کون چیه حتی اگه کوصتم پاره میکرد واسم مهم نبود.یکم اروم تر شد. شردع کرد به بوسیدن گردنم گرمای نفسش به گرونم میخورد و از خود بیخود شده بودم دستمو کردم زیر شلوارش و گفتم به همین خاطره این کونا انقد تپلن گفتت اععع ازین ببعد همش ماله خودته دیدم فرصت خوبیه دستمو بردم رو سوراخ کصش جیغ زد و ی ااه کشید چشاش خمارو مست بود معلوم بود دیگه چاره ای نداره.ااه کشیدناش شروع شد.ساحل کوچولوم هی اصرار داشت تند تر براش بمالم و منم همین کارو میکردم.رفتیم صندلی عقب لباساشو درآوردم.از شانس ما هم اون شب جاده کاملا خلوت بود دریغ از یک ماشین.خودشو لخت کرد و صندلی عقب دراز کشیدمنم روش دراز کشیدمو شروع کردیم به لب گرفتن اوفف چقد سفید بود.هنوزم طعم شیرین لباش رو میتونم حس کنم.رفتم سراغ ممه هاش بهترین ممه هایی بود که بعمرم دیده بودم نوکش قهوه ای بود ولی نه کمرنگ نه پر رنگ.ممه هاش کاملا گرد گرد بود انگار ممه هاشو تراشیدن. با اولین لیسم و برخورد زبونم به نوکش دادش به آسمون رفت خودشو روم تکون میداد.ازم میخواس
ت ریشمو رو ممه هاش بکشم.داشت ارضا میشد ولی نمدونم چطوری خودشو کنترل کرد طاق باز شد و ازم خواست کصشو بلیسم.منم از خدا خواسته زبونمو رو چوچولش و ترشحاتش اومد تو دهنم طعم خاصی داشت فکر میکردم بد مزس ولی خیلی بهم چسبید اما هنوز ارضا نشده بود سرمو گرفت و فشار میداد رو کصش و میگفت لیس بزن عوضی انگار اون ساحل کوچولوی آروم ذاشت مثه آتشفشان فوران میکرد انقد لیس زدم تا ارضا شد و مثله جنازه ها افتاد.اما حالا نوبت من بود تا حالمو سرجاش بیارم ولی نه میتونستم تو کصش بزارم چون پرده داشت نه زمان داشتم که کونشو آماده کنم به لاپایی زدن بسنده کردم و بعد چن بار عقب جلو کردن ابمو رو شکمش ریختم. و منم افتادم تو بغلش ازون روز ببعد رابطمون شکل جدیدی گرفت و سکسامونم زیاد تر شد.تا اینکه ی شب تو خونشون گیر افتادم و آبروم به کل رفت.ولی واقعا ارزششو داشت.الانم از ته دلم هوس اون کوص کوچولوی ابدارشو میکنم
#پایان
کانال
@dastankadhi
سلام.تقریبا اوایل سال ۹۷ بودم که تو مسابقات هلال احمر شرکت کردم.چند روز اول که خودمون واسه مسابقه آماده میکردیم عادی بود مثه همه مسابقات دیگه تا اینکه ی روز ی دختر به اسم ساحل به ما اضافه شد.ی جوری بود ازونا که با ی نگاه عاشقشون میشی.سعی میکردم خودمو کنترل کنم و بیشتر بفکر مسابقات باشم تا اون.چن روزی گذشت هی بیشتر بهم نزدیک میشدیم.انگار اونم از من خوشش اومده بود.روز بعدش گفتن ی گروه تو واتساپ میزارن تا مطالبی رو بزارن واسه آزمون کتبی.منم سوالات مسابقه رو داشتم البته سوالات پارسالش بود ولی واسه خود شیرینی به این بهونه رفتم پی وی ساحل تا بیشتر بهش نزدیک بشم. یادم رفت بگم که منو ساحل تو رشته زبان انگلیسی مسابقات رفاقت مهر شرکت کرده بودیم.بهش پیام دادمو سوالاتو فرستادم اخر گپ به زبان اسپانیایی خدافطی کرد منم یکم آلمانی بلد بودمو خودی نشون دادم . چند روزی اینطوری گذشت نگو اونم از من خوشش اومده.تا اینکه بعد کلی اومدنو رفتن ی روز بهش پیشنهاد دادم ولی انگار خودش منتطر این پیشنهاد بود.و همه چی تازه شروع شد. خیلی زود جواب مثبت رو ازش گرفتم تا اینکه روز مسابقات فرا رسید. روز مسابقات ساحل یه جوریش بود هی دستشویی میرفت تا اینکه ی مدت بعد بهم گفت که اون روز پریود بوده. در جریان هستید که وقتی پریود میشن به محبت بیشتری نیاز دارن. اون روز اتفاقی واسه اولین بار دستشو گرفتم.یجوری نگام کرد فک کردم میزنتم.ولی نه خوشش اومد و دستشو گذاشت روسینم. اون روز مسابقات هم گذشت و ارتباط منو ساحل رنگ بویی دیگه گرفته بود.البته هرکسی هم جای من بود بهش پیشنهاد میداد ی دختر با اندام فوق العاده قد کوتاه ممه های سربالا و البته کون گنده.شهر ما کوچیک و جای زیادی واسه بیرون رفتن نداره. اواخر پاییز بود و ساعت ۷ که هوا کاملا تاریک بود قرار گذاشته بودیم همو ببینیم منم به بهونه باشگاه ماشین و ورداشتمو رفتم پیشش.سوار شد ی خیابونی اون حوالی بود که خاکی بود و بیشتر باغ بود. رفتیم نگه داشتیم قرار بود برای اولین بار بیاد بغلم ولی چه بغلی!! هر بار که میدیمش دیونه میشدم واسه اون لباش.ولی این دفعه ساحل همیشگی نبود. قبل من دوست پسر داشته بود و میدونستم.شروع کرد به گریه کردن که میخوام ی حقیقتو بهت بگم.گفتم بگو عزیزم میشنوم. گفت من با دوس پسر قبلیم رابطه داشتم و سر کیرشو تو کونم کرده.یکم ساکت شدیم دیدم هی گریه میکنه. بهرحال دوسش داشتم یا شایدم هوسیش بودم بغلش کردم سینه هاش چسبید به سینم. گفتم چشاتو ببند دستمو گذاشتم دم کونش گفتم کون چیه حتی اگه کوصتم پاره میکرد واسم مهم نبود.یکم اروم تر شد. شردع کرد به بوسیدن گردنم گرمای نفسش به گرونم میخورد و از خود بیخود شده بودم دستمو کردم زیر شلوارش و گفتم به همین خاطره این کونا انقد تپلن گفتت اععع ازین ببعد همش ماله خودته دیدم فرصت خوبیه دستمو بردم رو سوراخ کصش جیغ زد و ی ااه کشید چشاش خمارو مست بود معلوم بود دیگه چاره ای نداره.ااه کشیدناش شروع شد.ساحل کوچولوم هی اصرار داشت تند تر براش بمالم و منم همین کارو میکردم.رفتیم صندلی عقب لباساشو درآوردم.از شانس ما هم اون شب جاده کاملا خلوت بود دریغ از یک ماشین.خودشو لخت کرد و صندلی عقب دراز کشیدمنم روش دراز کشیدمو شروع کردیم به لب گرفتن اوفف چقد سفید بود.هنوزم طعم شیرین لباش رو میتونم حس کنم.رفتم سراغ ممه هاش بهترین ممه هایی بود که بعمرم دیده بودم نوکش قهوه ای بود ولی نه کمرنگ نه پر رنگ.ممه هاش کاملا گرد گرد بود انگار ممه هاشو تراشیدن. با اولین لیسم و برخورد زبونم به نوکش دادش به آسمون رفت خودشو روم تکون میداد.ازم میخواس
ت ریشمو رو ممه هاش بکشم.داشت ارضا میشد ولی نمدونم چطوری خودشو کنترل کرد طاق باز شد و ازم خواست کصشو بلیسم.منم از خدا خواسته زبونمو رو چوچولش و ترشحاتش اومد تو دهنم طعم خاصی داشت فکر میکردم بد مزس ولی خیلی بهم چسبید اما هنوز ارضا نشده بود سرمو گرفت و فشار میداد رو کصش و میگفت لیس بزن عوضی انگار اون ساحل کوچولوی آروم ذاشت مثه آتشفشان فوران میکرد انقد لیس زدم تا ارضا شد و مثله جنازه ها افتاد.اما حالا نوبت من بود تا حالمو سرجاش بیارم ولی نه میتونستم تو کصش بزارم چون پرده داشت نه زمان داشتم که کونشو آماده کنم به لاپایی زدن بسنده کردم و بعد چن بار عقب جلو کردن ابمو رو شکمش ریختم. و منم افتادم تو بغلش ازون روز ببعد رابطمون شکل جدیدی گرفت و سکسامونم زیاد تر شد.تا اینکه ی شب تو خونشون گیر افتادم و آبروم به کل رفت.ولی واقعا ارزششو داشت.الانم از ته دلم هوس اون کوص کوچولوی ابدارشو میکنم
#پایان
کانال
@dastankadhi
.
یس کوین ربات کاملا معتبر تایید خودع تلگرام قراره بزودیم لیست شدع همین الان استارت کن شروع کن بع جمع کردن😍 😍 👇 👇 👇
https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD
یس کوین ربات کاملا معتبر تایید خودع تلگرام قراره بزودیم لیست شدع همین الان استارت کن شروع کن بع جمع کردن
https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دیدن سکس برادرم با دوستش
1402/04/31
#برادر #تابو
سلام من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سکس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنج کاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاکول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کونش کیر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کون سعید کیر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کیرشو گذاشت لای کون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمر
1402/04/31
#برادر #تابو
سلام من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سکس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنج کاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاکول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کونش کیر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کون سعید کیر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کیرشو گذاشت لای کون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمر
سعید خوابید و بعدش کیرشو در آورد و دوباره کرد توش یک کم دیگه روی کمر سعید خوابید و بعد شروع کرد به کردنش اولین بار بود تو عمرم سکس می دیدم درسته پسر با پسر بود اما برای من خیلی تحریک کننده بود تا اون موقع حتی فیلم سکس هم ندیده بودم یعنی جراتشو نداشتم ببینم دوستام هم که می دیدن یا تو مدرسه یا جای دیگه خجالت می کشیدم نگاه کنم خلاصه بعد از چند دقیقه سعید هم دیگه معلوم بود راحت هست و داره کیف می کنه از صورتش معلوم بود و خودشو شل کرده بود و برادرم داشت می کردش من هم داشتم می دیدم و برای اولین بار شهوتم دیونم کرده بود نمی دونستم چی کار کنم از اون روز به خود ارضایی رو آوردم نمی تونم بی خیال بشم الان چند ماهی هست هر بار برادرم سعید را میاره دید می زنم و سکس اونا منو دیوونه می کنه نمی دونم چم شده دیوونه شدم خر شدم باید با یکی درد دل کنم اما نمی تونم چون خیلی خجالت می کشم مثل سگ می ترسم که کسی بفهمه من چی کار کردم یا چی دیدم در ضمن تو خانواده و فامیل همه منو دختری متین و منطقی و مثبت میشناسن و اگر کسی اینو بفهمه آبروم میره موضوع تعریف سکس داداشم نبود ممکنه بهم فحش بدید یا باور نکنید یا هر چی اما در دنیای واقعی نمی تونم به کسی بگم یا از کسی راهنمایی بخوام چون خیلی خیلی زشته اما واقعیتش اینه از وقتی کیر داداشمو دیدم به این فکر افتادم که چرا سعید بکنه و چرا دنبال من نباشه یا منو نخوابونه نمی دونم شدنی هست یا نه ولی مدتی هست بهش فکر می کنم اگر اوکی بود و با من می خوابید عالی میشد اما گفتم که خیلی خجالتی هستم مثل سگ می ترسم کسی اینو بفهمه از همه کسایی که تجربه داشتن درخواست می کنم صادقانه منو راهنمایی کنید چی کار کنم برادرم بیاد سراغ من اینم بگم نمی خوام بهش پیشنهاد بدم یا کاری کنم بفهمه من سکس میخوام فقط میخوام خودش به فکر کردن من بیفته نمی دونم چه طوری باید تحریکش کنم یا چی کار کنم که تابلو نباشه ولی به فکر کردن من بیفته هر کسی این متن می خونه بهم پیام بده و راهنمایی کنه چی کار کنم ؟ خواهش می کنم سر کار نزارید خواهش می کنم با احساسات من بازی نکنید خواهش می کنم مسخره بازی در نیارید موضوع کاملا جدی هست اینم بگم بعضی ها که میخوان نصیحت کنن خیلی به قضیه فکر کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه میشم هر طور شده سکس میخوام خوش بختانه نه من می تونم دوست پسر داشته باشم نه برادرم می تونه دوست دختر داشته باشه چون پدر مادرمون به شدت مخالفن و برادرم هم جراتشو نداره و چون برادرم تا حالا با هیچ دختری سکس نکرده فکر می کنم تحریک بشه حاظر بشه با من سکس کنه اما نمی دونم چه طوری خواهش می کنم بهم کمک کنید خواهش می کنم فقط مسخره بازی در نیارید عکس نخواهید اذیت نکنید حتما به نظرتون خیلی زشت هست ولی به احساسات یک دختر احترام بزارید اذیت نکنید فقط راهنمایی کنید اینم بگم تو یک عروسی یک سال قبل من و دختر خالم لباس راحت تنمون بود البته زن و مرد جدا بودن من یک تاپ که شونه هام توش لخت بود و دامن تا زانو بدون جوراب پوشیده بودم دختر خالم هم یک تاب بندی لختی تر از من با دامن تا زانو تنش بود همراه هم بودیم برادرم اومده بود منو صدا کنه به مامانم بگم زود بیاد که بابا منتظره بریم برادرم اومده بود دم در زنونه و به کسی گفته بود دنبال خواهرشه و بیان منو صدا کنن من با دختر خالم رفتیم جلو متوجه شدم برادرم یک جورایی داره دید می زنه اما مطمئن نیستن منو دید می زد یا دختر خالم یا هر دو اما فهمیدم بد روی ما کلیک کرده تا رسیدم دم در و گفت جمع کنیم با مادرم بریم بابا منتظره یعنی اینکه می دونم اگر دختر براش جور بشه از خداشه و دوست داره ولی جراتشو نداره تا حالا هم با هیچ دختری سکس نکرده حرف سکس هم نزده تا جایی که من می دونم چون از پدر مادرم مثل سگ حساب می بره فقط هم همون یک بار منو با اون لباس دیده بقیه وقت ها لباس هام بیشتر پوشیده بوده تو خونه به هر حال خواهش می کنم کمک کنید راهنمایی کنید تشکر از همه
نوشته: مونا
@dastankadhi
نوشته: مونا
@dastankadhi
سکس ناخواسته با دختر داداشم
1402/04/30
#سکس_تصادفی #دختر_نوجوان
تا قبلش نقشه و کراشی روش نداشتم
دختر داداشم سه سال از من کوچکتره و با هم جور هستیم
طبقه بالا خونه داداشم بودم
میخواستم به دختر داداشم چندتا راهنمایی راجع ب لپتاپ بهش بدم و فیلمی هم ببینیم
تو اتاق خواب داداشم تنها بودیم و زنداداشم سرکار بود
لب تاپ رو میز کنار تخت بود
رو تخت من دراز کشیده بودم ، اون رو زمین به تخت تکیه داده بود ولی یکی دوبار از اتاق بیرون رفت و برای بار آخری که اومد ، رو تخت نشست
ولی دقایقی بعدش اونه هم رو تخت دراز کشید، البته با فاصله
خواستم صحنه ای از فیلم رو بزنم عقب که غیر عمدی بدنم ،به طول به بدنش چسبید
به خاطر طوری که دراز کشیده بود ، باسنش کمی عقب تر از بدنش بود
باسنش قشنگ به معامله من چسبیده بود
وای چقدر نرم بود ، طوری که از قصد کمی لفت دادم
ممانعت که نکرد
خودشو خیلی اروم شروع به تکون دادن کرد و متوجه شدم بدش نمیاد
معلوم بود کمی شک و تردید هم داره
قشنگ متوجه شدم ماهیچه های باسنش رو داره منقبض و منبسط میکنه
من بیشتر شروع به چسبوندن بدنم به بدنش کردم
اروم لب هام رو روی گردنش گذاشتم
و گردنش رو شروع به خوردن با لب هام کردم
بدون اینکه حرفی بزنیم
هی شروع به مالوندن و ور رفتن کردیم
یه لحظه چشم تو چشم شدم باهاش
جفتمون میدونستیم نباید ادامه بدیم
ولی شهوت مانع میشد
برای اینکه بیشتر شهوتی بشه ، با دست چپم از رو شورت ، کمی کوسش رو مالیدم
دامن بلندی پوشیده بود
خواستم دامنش رو بالا بدم که که گفت ملافه را بندازم رو خودمون
حدس زدم خجالت میکشه و میخواد زیر ملافه باشیم
دامنش رو بالا دادم
دستش رو گذاشت رو شورتش که یعنی شورتش را پایین ندم
کمی سر کیرم تف زدم که گفت عههه دیگه تف نزن
دستش رو دراز کرد و کرمی که رو میز بود و خیلی لغزنده بود رو داد بهم
همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم
گذاشتم لای پاهاش
خیلی نرم بود
کمی تلمبه زدم
سپس بهش گفتم میشه بزارم پشت ؟
با یه حالتی خاص گفت : کــون ؟
با دستپاچگی گفتم نه ، لای قاچ کونت
چیزی نگفت
کمی لای قاچ کونش مالوندم
کونش خیلی نرم بود و از شهوت دیوونه شده بودم
سپس با انگشت کمی سوراخ کونش رو چرب کردم
اروم سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش
که اعتراضی کرد و گفت ببین همون جا بزار دیگه
گفتم فقط دم درش می مالم ، باور کن بهت حال میده
گفت نه خیرم حال نمیده
با حالتی مثلا شوخی گفتم مگه تجربه ش رو داری ؟
کمی بیشتر مالوندم و یه تلمبه دو سانتی زدم و از زور شهوت ، آبم امد
ناچارا با شورتم جلوی .پاشیده شدن آبم رو گرفتم
خیلی شاکی بودم که چرا آبم زود اومد و اگر کمی کمرم سفت تر بود ، تازه راه کونش رو باز کرده بودم
خودش سریع رفت حمام و به من هم گفت جایی نمالی ، برو دستشویی
همه چی یهویی و در عرض پنج دقیقه اتفاق افتاد و نقشه و غرض قبلی نداشتم
ولی بعدش دیگه شرایطش پیش نیامد و رفت دانشگاه
نوشته: شرمنده
@dastankadhi
1402/04/30
#سکس_تصادفی #دختر_نوجوان
تا قبلش نقشه و کراشی روش نداشتم
دختر داداشم سه سال از من کوچکتره و با هم جور هستیم
طبقه بالا خونه داداشم بودم
میخواستم به دختر داداشم چندتا راهنمایی راجع ب لپتاپ بهش بدم و فیلمی هم ببینیم
تو اتاق خواب داداشم تنها بودیم و زنداداشم سرکار بود
لب تاپ رو میز کنار تخت بود
رو تخت من دراز کشیده بودم ، اون رو زمین به تخت تکیه داده بود ولی یکی دوبار از اتاق بیرون رفت و برای بار آخری که اومد ، رو تخت نشست
ولی دقایقی بعدش اونه هم رو تخت دراز کشید، البته با فاصله
خواستم صحنه ای از فیلم رو بزنم عقب که غیر عمدی بدنم ،به طول به بدنش چسبید
به خاطر طوری که دراز کشیده بود ، باسنش کمی عقب تر از بدنش بود
باسنش قشنگ به معامله من چسبیده بود
وای چقدر نرم بود ، طوری که از قصد کمی لفت دادم
ممانعت که نکرد
خودشو خیلی اروم شروع به تکون دادن کرد و متوجه شدم بدش نمیاد
معلوم بود کمی شک و تردید هم داره
قشنگ متوجه شدم ماهیچه های باسنش رو داره منقبض و منبسط میکنه
من بیشتر شروع به چسبوندن بدنم به بدنش کردم
اروم لب هام رو روی گردنش گذاشتم
و گردنش رو شروع به خوردن با لب هام کردم
بدون اینکه حرفی بزنیم
هی شروع به مالوندن و ور رفتن کردیم
یه لحظه چشم تو چشم شدم باهاش
جفتمون میدونستیم نباید ادامه بدیم
ولی شهوت مانع میشد
برای اینکه بیشتر شهوتی بشه ، با دست چپم از رو شورت ، کمی کوسش رو مالیدم
دامن بلندی پوشیده بود
خواستم دامنش رو بالا بدم که که گفت ملافه را بندازم رو خودمون
حدس زدم خجالت میکشه و میخواد زیر ملافه باشیم
دامنش رو بالا دادم
دستش رو گذاشت رو شورتش که یعنی شورتش را پایین ندم
کمی سر کیرم تف زدم که گفت عههه دیگه تف نزن
دستش رو دراز کرد و کرمی که رو میز بود و خیلی لغزنده بود رو داد بهم
همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم
گذاشتم لای پاهاش
خیلی نرم بود
کمی تلمبه زدم
سپس بهش گفتم میشه بزارم پشت ؟
با یه حالتی خاص گفت : کــون ؟
با دستپاچگی گفتم نه ، لای قاچ کونت
چیزی نگفت
کمی لای قاچ کونش مالوندم
کونش خیلی نرم بود و از شهوت دیوونه شده بودم
سپس با انگشت کمی سوراخ کونش رو چرب کردم
اروم سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش
که اعتراضی کرد و گفت ببین همون جا بزار دیگه
گفتم فقط دم درش می مالم ، باور کن بهت حال میده
گفت نه خیرم حال نمیده
با حالتی مثلا شوخی گفتم مگه تجربه ش رو داری ؟
کمی بیشتر مالوندم و یه تلمبه دو سانتی زدم و از زور شهوت ، آبم امد
ناچارا با شورتم جلوی .پاشیده شدن آبم رو گرفتم
خیلی شاکی بودم که چرا آبم زود اومد و اگر کمی کمرم سفت تر بود ، تازه راه کونش رو باز کرده بودم
خودش سریع رفت حمام و به من هم گفت جایی نمالی ، برو دستشویی
همه چی یهویی و در عرض پنج دقیقه اتفاق افتاد و نقشه و غرض قبلی نداشتم
ولی بعدش دیگه شرایطش پیش نیامد و رفت دانشگاه
نوشته: شرمنده
@dastankadhi
سمانه خانوم در اختیار امیر
1402/04/30
#ضربدری
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه.
قضیه ما از اونجا شروع شد که از طرف همسایه واحد بغلی به عروسی داداشش دعوت شدیم . تو عروسی چون زیاد با اقوام اونا آشنا نبودیم من و همسرم سمانه تنها برا خودمون نشسته بودیم که یه آقا به اسم امیر و خانومش به اسم عاطفه که بعد از آشنایی اسمشونو رو گفتن از من درخواست فندک کرد که منم به شوخی گفتم بعد مشروب سیگار میچسبه اونم گفت والله ما اینجا تنهاییم کسی رو نمیشناسیم خانومم دوست خواهر داماده و … بعد گفت تو ماشین یکم مشروب دارم بیا بریم باهم بزنیم منم پایه گفتم بریم و خانوماهم کنار هم گذاشتیم تا رفتیم و برگشتیم خانوما هم حسابی دوست شده بودن و شماره هم گرفته بودن گویا عاطفه خانوم امیر آرایشگر بود و با خانومم قرار آرایش چیز گذاشته بودن. تا اینکه چند روز بعد خانومم از آرایشگاه عاطفه زن امیر برگشته بود گفت رفتم پیشش هرکاری کردم برا ابرو و بند صورتم پول نگرفته. حتما یکشب دعوتشون کنیم جبران شه منم قبول کردم و دعوت کردیمو اونام قبول کردن و اومدن و این شد که رفت او اومد خانوادگی شروع شد . چند بار مارو دعوت کردن وهمچنیین ما هم چند بار اونا رو و هر بار راحت تر از قبل میشدن خانومامون … عاطفه زن امیر تو خونشون معمولا با شلوار و تیشرت بود و خانوم منم معمولا با پیراهن و شلوار تا جایی که عاطفه با شلوارک بلند و خانوم منم با تیشرت و شلوار . تو این رفتو آمدا بود که عاطفه زن امیر خیلی با من شوخی میکرد یه جاهایی هم شوخی شوخی مثلا میگفت امشب رفتید خونه سمانه رو باید اصلاح بدنی کنی یا مثلا از این حرفا. که سمانه هیکل خوبی داره البته خودش قدش از سمانه 5 سانتی حدودا بلند تر بود بخاطر همین لاغر تر نسبت به سمانه میزد … خلاصه شوخی های عاطفه بامن دیگه زیاد شده بود تا جایی که مثلا میگفت روزایی که می خواید بیاد اینجا آقا مهدی سمانرو کاریش نکن که جون داشته باشه اینجا کمکم کنه از بس شبا بیدار نگهش میداری میاد اینجا خوابش میاد و می خندید.امیرم سر به سر سمانه زیاد میذاشت طبق معمول یشب دعوت بودیم و سمانه هم حدودا ساعت 2 ظهر رفت که سرشو هم پیش عاطفه رنگ کنه .امیر شوهر عاطفه هم از صبح میرفت سر کار عصر حدودا 7 میومد منم همون حدود قرار شد برم خونشون تا اینکه رفتم در زدم و درو باز کردن چی میدیدم سمانه موی سرشو هایلایت زده بود خیلی جذاب شده بود این به کنار دیدم یه شلوارک کوتاه پوشیده خیلی تعجب کردم گفتم امیر برگشته گفت نبابا نترس جلو امیر اینجوری که نمیچرخم یه نفس راحت کشیدم و رفتم تو که دیدم عاطفه خانوم که تیپش از سمانه بدتره گفتم چه خبره اینجا امشب همه آزادی دادید عاطفه خندید و گفت آقا مهدی تو که ضرر نمیکنی برا خودت حسابی دید میزنی . منم خندیدم . گفتم پس امیرکو گفتن تو راهه تا یه ساعت دیگه میرسه. منم رفتم شلوارکی از شلوارک های امیر پوشیدمو نشستم بعد گفتم سمانه شلوارکتو به نظرت عوض نمیکنی گفت چشم که عاطفه گفت آقا مهدی اگه ناراحتی منم عوض کنم به کنایه منم گفتم این چه حرفیه گفت پس چرا به سمانه میگی منم گفتم خودتون میدونید جلو امیر زشت نباشه که عاطفه گفت امیر اصلا براش مهم نیست ولی من خودم یه جوریم شد هم دلم میخواست عاطفه رو دید بزنم هم دلم نمیخواست سمانه رو امیر دید بزنه که دیگه به خودم قبولوندم که مشکلی نداره. ولی هر بار که سمانه رد میشد نگاهش میکردم حس میکردم پوستشم سفیدتر شده اصلا احساس میکردم خیلی جیگر تر شده و چون یکم گوشتی تر نسبت به عاطفه بود خیلی دلبری میکرد . تا اینکه امیر اومدو سلام احوال پرسی کرد و با دیدن سمانه و عاطفه اصلا جا نخورد و
هیچی انگار عادی بود.
1402/04/30
#ضربدری
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه.
قضیه ما از اونجا شروع شد که از طرف همسایه واحد بغلی به عروسی داداشش دعوت شدیم . تو عروسی چون زیاد با اقوام اونا آشنا نبودیم من و همسرم سمانه تنها برا خودمون نشسته بودیم که یه آقا به اسم امیر و خانومش به اسم عاطفه که بعد از آشنایی اسمشونو رو گفتن از من درخواست فندک کرد که منم به شوخی گفتم بعد مشروب سیگار میچسبه اونم گفت والله ما اینجا تنهاییم کسی رو نمیشناسیم خانومم دوست خواهر داماده و … بعد گفت تو ماشین یکم مشروب دارم بیا بریم باهم بزنیم منم پایه گفتم بریم و خانوماهم کنار هم گذاشتیم تا رفتیم و برگشتیم خانوما هم حسابی دوست شده بودن و شماره هم گرفته بودن گویا عاطفه خانوم امیر آرایشگر بود و با خانومم قرار آرایش چیز گذاشته بودن. تا اینکه چند روز بعد خانومم از آرایشگاه عاطفه زن امیر برگشته بود گفت رفتم پیشش هرکاری کردم برا ابرو و بند صورتم پول نگرفته. حتما یکشب دعوتشون کنیم جبران شه منم قبول کردم و دعوت کردیمو اونام قبول کردن و اومدن و این شد که رفت او اومد خانوادگی شروع شد . چند بار مارو دعوت کردن وهمچنیین ما هم چند بار اونا رو و هر بار راحت تر از قبل میشدن خانومامون … عاطفه زن امیر تو خونشون معمولا با شلوار و تیشرت بود و خانوم منم معمولا با پیراهن و شلوار تا جایی که عاطفه با شلوارک بلند و خانوم منم با تیشرت و شلوار . تو این رفتو آمدا بود که عاطفه زن امیر خیلی با من شوخی میکرد یه جاهایی هم شوخی شوخی مثلا میگفت امشب رفتید خونه سمانه رو باید اصلاح بدنی کنی یا مثلا از این حرفا. که سمانه هیکل خوبی داره البته خودش قدش از سمانه 5 سانتی حدودا بلند تر بود بخاطر همین لاغر تر نسبت به سمانه میزد … خلاصه شوخی های عاطفه بامن دیگه زیاد شده بود تا جایی که مثلا میگفت روزایی که می خواید بیاد اینجا آقا مهدی سمانرو کاریش نکن که جون داشته باشه اینجا کمکم کنه از بس شبا بیدار نگهش میداری میاد اینجا خوابش میاد و می خندید.امیرم سر به سر سمانه زیاد میذاشت طبق معمول یشب دعوت بودیم و سمانه هم حدودا ساعت 2 ظهر رفت که سرشو هم پیش عاطفه رنگ کنه .امیر شوهر عاطفه هم از صبح میرفت سر کار عصر حدودا 7 میومد منم همون حدود قرار شد برم خونشون تا اینکه رفتم در زدم و درو باز کردن چی میدیدم سمانه موی سرشو هایلایت زده بود خیلی جذاب شده بود این به کنار دیدم یه شلوارک کوتاه پوشیده خیلی تعجب کردم گفتم امیر برگشته گفت نبابا نترس جلو امیر اینجوری که نمیچرخم یه نفس راحت کشیدم و رفتم تو که دیدم عاطفه خانوم که تیپش از سمانه بدتره گفتم چه خبره اینجا امشب همه آزادی دادید عاطفه خندید و گفت آقا مهدی تو که ضرر نمیکنی برا خودت حسابی دید میزنی . منم خندیدم . گفتم پس امیرکو گفتن تو راهه تا یه ساعت دیگه میرسه. منم رفتم شلوارکی از شلوارک های امیر پوشیدمو نشستم بعد گفتم سمانه شلوارکتو به نظرت عوض نمیکنی گفت چشم که عاطفه گفت آقا مهدی اگه ناراحتی منم عوض کنم به کنایه منم گفتم این چه حرفیه گفت پس چرا به سمانه میگی منم گفتم خودتون میدونید جلو امیر زشت نباشه که عاطفه گفت امیر اصلا براش مهم نیست ولی من خودم یه جوریم شد هم دلم میخواست عاطفه رو دید بزنم هم دلم نمیخواست سمانه رو امیر دید بزنه که دیگه به خودم قبولوندم که مشکلی نداره. ولی هر بار که سمانه رد میشد نگاهش میکردم حس میکردم پوستشم سفیدتر شده اصلا احساس میکردم خیلی جیگر تر شده و چون یکم گوشتی تر نسبت به عاطفه بود خیلی دلبری میکرد . تا اینکه امیر اومدو سلام احوال پرسی کرد و با دیدن سمانه و عاطفه اصلا جا نخورد و
هیچی انگار عادی بود.
بعد از اینکه یه ساعتی نشستیم با سمانه شوخی رو شروع کرد گفت عاطفه سمانه رو هم آوردی رو دین خودت و خندیدن هردوتاشون سمانه هم یکم خجالت میکشید و سرخ میشد و سعی میکرد زیاد حرف نزنه امیر گفت بیایید قبل شام یه چند پیک بزنیم منم قبول کردم و خانوما هم قبول کردن امیر یه پیک اولو خورد و گفت من امشب نمیتونم زیاد زیاد بخورم معده درد دارم شما بخورید حالا برا من و سمانه سنگین میریخت برا خودش خیلی کم چند پیک خوردیمو خانوما بلند شدن شام رو ردیف کنن که عاطفه منو همش برای کمک صدا میزد و خودشو میمالوند به من منم که بدم نمیومد هیچ نمیگفتم شامو خوردیم که امیر شامم خیلی کم خورد . و بعد شام گفت من برم تو اتاقم یه زنگ بزنم سمانه هم رفت توالت که عاطفه اروم در گوشم گفت آقا مهدی خوشگلم منم گفتم خیلی گفت دوست داری گفتم چرا نه یه لبخند ریز زد و گفت امشب یه درخواستی ازت دارم گفتم جون بخواه یهو گفت بیا امشب هممون آزاد باشیم هرکی هرچی دوس داشت منم که تو دلم داشت قند آب میشد فک میکردم برای منو خودش میگه که یهو گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم منم خشکم زد موندم چی بگم گفتم گفتم اخه سمانه قبول نمیکنه گفت تو قبول کن من با توام سمانه هم با امیر منم گفتم من مشکلی ندارم سمانه باید قبول کنه که فکر نمیکنم. یهو سمانه اومد بیرون و عاطفه صداش کرد و گفت سمانه امشب از اقا مهدی اجازتو گرفتم که امشب زن امیر بشیا. من خواستم بگم کی این حرفو زدم یهو سمانه گفت اقا مهدی اجازه بده و بگه من حرفی ندارم البته یکم با خجالت از من منم گفتم اخه و عاطفه گفت اخه نداره نکنه از من خوشت نمیاد منم گفتم نه راحت باشیم که یهو امیرم اومد بیرون و گفت ببخشید با همکارم زیاد حرف زدم رفت رو کناپه نشست عاطفه هم که کنار من بود به سمانه اشاره داد که بشین کنار امیر سمانه جان سمانه هم آروم رفت کنار امیر امیرم انگار آماده بود با دست زد رو رونهای سفیدو گوشتی سمانه و گفت شلوارک عاطفه رو پوشیدی نمیگی من چقدر با این خاطره دارم و خندید عاطفه هم برای حمایت از من گفت امشب اقا مهدیم با این شلوارکا خاطره کسب میکنه و منم خندیدم بعد عاطفه گفت امیر امشب سمانه قول داده زن تو بشه بجای من منم پیش اقا مهدیم امیرم گفت چه خوب من که از خدامه سمانه خانوم امشب و زن من بشه یعد عاطفه گفت سمانه امشب باید یه حال حسابی به کیر امیر بدیااا سمانه هم همش قرمز میشد منم باورم نمیشد که این سمانس اینقدر رام شده و حرفی نمیزنه اصلا خیلی تعجب داشت که یهو عاطفه گفت نترس توام بهت خوش میگذره نمیزارم دست خالی بری بیرون منم یه لبخند زدمو گفتم میدونم گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم .بعد عاطفه برا این که جو عوض شه شروع کرد از من لب گرفتن و امیرم از سمانه بعد من زیر چشمی نگاه میکردم که دیدم تیشرت سمانه رو امیر دراورد و چشام به یه سوتین جدید و سکسی افتاد امیر گفت اینم که سوتین عاطفس امشب مثل اینکه قراره تمام کمال جای عاطفه باشیا من پیش خودم داشتم فکر میکردم ایا سمانه عمدی سوتین عاطفرو پوشیده که دیدم امیر بلند شد و کیرشو درآورد گفت بخور خانومی. بعدم داد دهن سمانه سمانه هم بدونه مکث شروع کرد کیر امیر که حسابی بزرگ شد متوجه شدم کیرش طولش از کیر من یزره بزرگتره و قطرشم همینطور از مال من یکم کلفت تره بعد امیر پاهای سمانرو داد بالا که شلوارکو دراره که بازم صحنه عجیبی دیدم سمانه اصلا شرت پاش نبود وچنان شیو کرده بود که اصلا اینقد سفید ندیده بودمش بعد امیر گفت عاطفه راست میگفتی عجب کسو کونی داره این زن مهدی عاطفه گفت امشب زن خودته امیر من اصلا گیج شده ب
ودم مگه عاطفه قبلا سمانه رو لخت دیده بود ! امیر گفت سمانه داگی وایسا سمانه هم سریع داگی شد و امیرم یک راست زبون انداخت لای کسو کون سمانه و با دستاش لای کون سمانرو باز کرده بود که انگشت شصتشم افتاده بود تو سوراخ کون سمانه سمانه نالهاش بلند شد یهو امیر دیدم بلند شدو کیرشو مالوند رو سوراخ کون سمانه من گفتم عاطفه امیر داره چیکار میکنه سمانه تا حالا از کون نداده سمانه گفت نگران نباش عزیزم خودم آمادش کردم یهو من دیگه فهمیدم سمانه امروز زودتر اومده بوده با عاطفه چه خبر بوده که یهو سمانه خودش به سمانه گفت سمانه ترو خدا به امیر بگو اولاش یکم آروم بکنه من بار اولمه عاطفه خندیدو گفت سمانه جان تو دیگه امروز حسابی خودم آب بندیت کردم از چی میترسی امیرم که کارشو بلده سمانه قرمز شد یهو امیر گفت عاطفه بدو ژلرو بیار این سمانه خیلی تنگه معلومه عاطفه هم سریع ژله رو آورد داد امیر امیرم حسابی مالید بکیرش و کیرشو آروم گذاشت رو سوراخ کون سمانه که سمانه دیگه نتونست خودشو کنترل کنه یه داد کشید امیر گفت سمانه جون مگه خودت نگفته بودی دوس دارم امیر کونمو جر بده پس خوب وایسا کارت دارم من دیگه کلا سکوت کرده بودمو نگاه میکردم عطفه هم میخندیدو کیرمو میمالید و گفت عزیزم از منظره لذت ببر حیف این کون نیست درضمن سمانه خودش کاملا راضیه و دیدم امیر تا نصفه کیرشو کرده تو کون سمانه سمانه هم همش میگفت وای عاطفه کونم جر خورد امیرم بی توجه داشت سعی میکرد کون سمانرو باز کنه که داشت موفق میشد سمانه هم از داد به ناله های شهوانی صداش تعقیر کرد وای چی میدیدم امیر داشت کون سمانرو محکم میکرد عاطفه هم کیر منو میمالیدو میگفت نگران نباش منم برات جبران میکنم فعلا لذت ببر منم یکم آروم شدم گفتم منم به خدمت عاطفه میرسم بعد امیر سمانرو برگردوند و گفت پاتو واکن کستم بگام عاطفه گفت سمانه ببینم تو زود تر آب امرو میاری یا من امیرم کرد تو کس سمانه و هی از کس سمانه تعریف میکرد چه کس خوبی داری سمانه به این سفیدی عاطفه گفت خودم پاکسازی پوست براش کردم یه هفتس دارم کسو کونشو پاکسازی میکنم ها امیرم داشت وحشیانه فقط کس سمانرو میگایید میکشید بیرون و میکرد توش سمانه کاملا سوراخش باز شده بود و دیگه خودش میگفت امیر منو هم مثل عاطفه جر بده من امشب زن توام امیرم بیشتر حشیری میشد کس سمانه پر از آب بودو صدای شلاپ شلوپ کس سمانه همجارو پر کرده بود دیدم سمانه نالهاش زیاد شدو ارضاع شد عاطفه گفت آقا مهدی ببین زنت چه حالی میبره امیرم همینطور محکم داشت میکرد که یهو گفت داره آبم میاد قرصاتو خوردی بریزم توش سمانه هم گفت آره بریز توش همشو امیرم کل آبشو خالی کرد تو کس سمانه من پیش خودم گفتم همه از برنامه امشب خبر داشتن جز من که امیر گفت بریم اتاق خواب عاطفه توام پاشو به امیر یه حالی بده سمانه هم سریع شرتشو درآورد و گفت اقا مهدی بریم تو اتاق خواب همه رفتیم اتاق خواب امیر سمانه رو بغل کرد و برد انداخت رو تخت منو عاطفه هم رفتیم که عاطفه پاهاشو داد بالا و گفت آقا مهدی تلافی امیر رو سر من درار من که از دیدن سکس امیر و سمانه دیگه داشتم ارضا میشدم با چندتا تلمبه آبم اومد و ریختم تو کس عاطفه اونشب امیر تا صبح سه بار سمانه رو از کون و کس کرد تا صبح سمانه هم هر بار که امیر میکردش ارضا میشد اون شب هیچ وقت فراموشم نمیشه پیشاپیش از غلط املایی هایم پوزش میطلبم
نوشته: آقا مهدی
@dastankadhi
نوشته: آقا مهدی
@dastankadhi
اولین بار
دختر_خاله
رفتم جلوش تا دوباره ساک بزنه یکم که زد ، تف انداختم پشتش و اروم داشتم فشار میداد ، هی میخواست حرف بزنه که هنشو گرفتم . تا ته فرو کردم تو و شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن و با اون دستم کصشو میمالوندم . اونقدر خودشو سفت گرفته بود که دیگه کیرم تکون نمیخورد . اونقدر کصشو مالوندم که دوباره جیغ زد و خودشو ول کرد روی تخت . روتختیش خیس شده بود و از فرصت استفاده کردم تند تلمبه زدن . نای حرف زدن نداشت گفت بزار توی کصم دارم میمیرم . تعجب کردم گفتم چی میگی احمق الان داغی نمیفهمی حرف نزن بزار حال کنیم . گفت حلقوی ام . یکم صبر کردم مغزم نمیکشید تصمیم بگیرم دروغه یا نه . ولی اونقدر دوتایی رو ابرا بودیم که دلم میخواست . بر گردوندمش و کیرمو گذاشتم روی کصش و نکردم توش ، خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن گردنش و از اون طرف کیرمو تکون میدادم روی کصش ، دست و پا میزد بکنه توش و منم وقت تلف میکرم که حسابی داغ بشه . هولم داد اون طرف و خودش اومد روم و کیرمو کرد تو کصش داغیش سوزوندم واقعا حس خوبی بود . تند تند بالا پایین میشد به خودم که اومدم دیدم دارم سفت تر از خودش باهاش همراهی میکنم تو بالا پایین کردنش . اونقدر رو ابرا بودیم که جیغ هایی که میزد و نمیشنیدم .
داشت ابم میومدم که سفت بغلم کرد و خودشو روم تکون میداد . بعد که خودمو خالی کردم نفهمیدم چیشد وقتی بیدار شدم دیدم همه دورهم نشستن حرف میزنن و من تو اتاقم .
بعدها گفت وقتی از روت پاشدم دیدم خوابت برده منم روتختی جمع کردم و ی پتو روت انداختم و خودمم رفتم حمام . الناز رشتش تجربی بود بلد بود باید ۱۲ ساعت قبل رابطه قرص ضد بارداری خورد . اماده بود تا من شروع کنم .
از اون بار سه بار دیگه باهم رابطه داشتیم تا اینکه رفت تهران برای دانشگاه . چند وقت پیش بهم زنگ زد و گفت داره میاد و خودمو اماده کنم داغ کرده اولین بار
اسم من امید و ۲۰ سالمه ، خاطره ای که براتون مینویسم مال ۱۸ سالگیم وقتی که اولین رابطم تجربه کردم .
تیرماه بود و حسابی هوا گرم ، ما خانوادگی عادت داشتیم تابستون چند هفته خونه یکی دور هم جمع میشدیم . اما این جمع جز من که تک پسر اون جمع بودم پسر دیگه ای نداشت . خاله هام و ما و خاله مامانم و دخترش . الناز دختر خاله مامانم هم سن من بود ، از بچگی همیشه باهم رابطه خوبی داشتیم . همیشه دورهم جمع میشدیم و کلی بهمون خوش میگذشت .
اما این تیرماه مثل تیرماه های قبل نبود ، بدجور چشمم الناز گرفته بود . مخصوصا که چون تک پسر بودم تو جمع و همه منو به پسر سر به زیر میشناختن جلوم راحت بودن و محدودیتی نبود . همش تو کف الناز بودم اما هی باخودم میگفتم عمرا ، اصلا امکان نداره . همش فیلم و داستان چرتو پرته امکان نداره این اتفاق بیوفته . به جایی رسیده بودم که میخواستم تنهایی برگردم خونه چون نه میتونستم کاری بکنم نه میتونستم الناز تحمل کنم . حالم خیلی بد بود از اون طرفم همش این بی صاحاب بلند میشد و ابرو برام نمیزاشت . چند روز گذشت و تا ی شب قرار شد منو الناز و خاله کوچیکم ی فیلم ببینیم که دیروقت پخش میشد ، پس بقیه خوابیدن و ما رفتیم تو اتاق بیدار موندیم . حدودا ساعت ۴ بود که رفتیم بخوابیم و دیدیم که بقیه جوری خوابیدن که ماها باید بغل هم میخوابیدیم ( سالن پذیرایی کوچیک بود که همه کنار هم میخوابیدیم ) جاهامون که پهن کردیم الناز بغل من و خالم بغل الناز خوابید . حالا دیگه تموم فکرم شده بود داستان ها و فیلمهایی که توی همین صحنه اتفاق میوفتاد ، نتونستم تحمل کنم گفتم همینجوری ی دست بزنم تا شاید اینجوری خالی بشم حالم عوض بشه . از بد ماجرا دستمال کاغذی نزدیک نبود و منم شلوارمو دراورده بودم زیر پتو ، دیدم ی چیزی پارچه مانند روی مبل بالای سرمه . برداشتم بااون خودمو پاک کنم تا فردا ی کاریش بکنم . صبح که شد فهمیدم چه گندی زدم و شال الناز بوده و وقتی من خواب بودم ، شال از زیر بالشم برداشته بود و سرش کرده بود و بعد که دیده بود چه گندی به شالش زدم فکر کرده بود از قصد کردم و به یادش زدم .
رفتارش باهام سر و سنگین شده بود و من همش استرس اینو داشتم که ی موقع به کسی نگه و بیچاره بشم . دو روز از اون اتفاق گذشته بود و یکم رفتارش به حالت قبل برگشته بود اما هنوز سنگینی داشت . قرار شد همگی برن پیاده روی تا پارک ، اصلا حوصله نداشتم یک ساعت پیاده بریم تا به پارک برسیم بعد یکم بشینیم و دوباره برگردیم . رفتم تو اتاق درو بستم و خودمو زدم به خواب . صدای در که اومد فهمیدم رفتن ، یکم با گوشیم کار کردم و بعد رفتم یچیزی بخورم که دیدم الناز نشسته پای تلویزیون . هیچی نگفتم رفتم یچیزی خوردم و بعدش نشستم ی گوشه به تلویزیون دیدن . یکم که گذشت الناز همونطور که داشت تلویزیون میدید گفت چند وقته ؟ گفتم چی ، گفت شنیدی چی گفتم
گفتم اصلا اونجوری که فکر میکنی نیست من فقط اشتباهی شال تورو برداشتم . گفت اونو
دختر_خاله
رفتم جلوش تا دوباره ساک بزنه یکم که زد ، تف انداختم پشتش و اروم داشتم فشار میداد ، هی میخواست حرف بزنه که هنشو گرفتم . تا ته فرو کردم تو و شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن و با اون دستم کصشو میمالوندم . اونقدر خودشو سفت گرفته بود که دیگه کیرم تکون نمیخورد . اونقدر کصشو مالوندم که دوباره جیغ زد و خودشو ول کرد روی تخت . روتختیش خیس شده بود و از فرصت استفاده کردم تند تلمبه زدن . نای حرف زدن نداشت گفت بزار توی کصم دارم میمیرم . تعجب کردم گفتم چی میگی احمق الان داغی نمیفهمی حرف نزن بزار حال کنیم . گفت حلقوی ام . یکم صبر کردم مغزم نمیکشید تصمیم بگیرم دروغه یا نه . ولی اونقدر دوتایی رو ابرا بودیم که دلم میخواست . بر گردوندمش و کیرمو گذاشتم روی کصش و نکردم توش ، خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن گردنش و از اون طرف کیرمو تکون میدادم روی کصش ، دست و پا میزد بکنه توش و منم وقت تلف میکرم که حسابی داغ بشه . هولم داد اون طرف و خودش اومد روم و کیرمو کرد تو کصش داغیش سوزوندم واقعا حس خوبی بود . تند تند بالا پایین میشد به خودم که اومدم دیدم دارم سفت تر از خودش باهاش همراهی میکنم تو بالا پایین کردنش . اونقدر رو ابرا بودیم که جیغ هایی که میزد و نمیشنیدم .
داشت ابم میومدم که سفت بغلم کرد و خودشو روم تکون میداد . بعد که خودمو خالی کردم نفهمیدم چیشد وقتی بیدار شدم دیدم همه دورهم نشستن حرف میزنن و من تو اتاقم .
بعدها گفت وقتی از روت پاشدم دیدم خوابت برده منم روتختی جمع کردم و ی پتو روت انداختم و خودمم رفتم حمام . الناز رشتش تجربی بود بلد بود باید ۱۲ ساعت قبل رابطه قرص ضد بارداری خورد . اماده بود تا من شروع کنم .
از اون بار سه بار دیگه باهم رابطه داشتیم تا اینکه رفت تهران برای دانشگاه . چند وقت پیش بهم زنگ زد و گفت داره میاد و خودمو اماده کنم داغ کرده اولین بار
اسم من امید و ۲۰ سالمه ، خاطره ای که براتون مینویسم مال ۱۸ سالگیم وقتی که اولین رابطم تجربه کردم .
تیرماه بود و حسابی هوا گرم ، ما خانوادگی عادت داشتیم تابستون چند هفته خونه یکی دور هم جمع میشدیم . اما این جمع جز من که تک پسر اون جمع بودم پسر دیگه ای نداشت . خاله هام و ما و خاله مامانم و دخترش . الناز دختر خاله مامانم هم سن من بود ، از بچگی همیشه باهم رابطه خوبی داشتیم . همیشه دورهم جمع میشدیم و کلی بهمون خوش میگذشت .
اما این تیرماه مثل تیرماه های قبل نبود ، بدجور چشمم الناز گرفته بود . مخصوصا که چون تک پسر بودم تو جمع و همه منو به پسر سر به زیر میشناختن جلوم راحت بودن و محدودیتی نبود . همش تو کف الناز بودم اما هی باخودم میگفتم عمرا ، اصلا امکان نداره . همش فیلم و داستان چرتو پرته امکان نداره این اتفاق بیوفته . به جایی رسیده بودم که میخواستم تنهایی برگردم خونه چون نه میتونستم کاری بکنم نه میتونستم الناز تحمل کنم . حالم خیلی بد بود از اون طرفم همش این بی صاحاب بلند میشد و ابرو برام نمیزاشت . چند روز گذشت و تا ی شب قرار شد منو الناز و خاله کوچیکم ی فیلم ببینیم که دیروقت پخش میشد ، پس بقیه خوابیدن و ما رفتیم تو اتاق بیدار موندیم . حدودا ساعت ۴ بود که رفتیم بخوابیم و دیدیم که بقیه جوری خوابیدن که ماها باید بغل هم میخوابیدیم ( سالن پذیرایی کوچیک بود که همه کنار هم میخوابیدیم ) جاهامون که پهن کردیم الناز بغل من و خالم بغل الناز خوابید . حالا دیگه تموم فکرم شده بود داستان ها و فیلمهایی که توی همین صحنه اتفاق میوفتاد ، نتونستم تحمل کنم گفتم همینجوری ی دست بزنم تا شاید اینجوری خالی بشم حالم عوض بشه . از بد ماجرا دستمال کاغذی نزدیک نبود و منم شلوارمو دراورده بودم زیر پتو ، دیدم ی چیزی پارچه مانند روی مبل بالای سرمه . برداشتم بااون خودمو پاک کنم تا فردا ی کاریش بکنم . صبح که شد فهمیدم چه گندی زدم و شال الناز بوده و وقتی من خواب بودم ، شال از زیر بالشم برداشته بود و سرش کرده بود و بعد که دیده بود چه گندی به شالش زدم فکر کرده بود از قصد کردم و به یادش زدم .
رفتارش باهام سر و سنگین شده بود و من همش استرس اینو داشتم که ی موقع به کسی نگه و بیچاره بشم . دو روز از اون اتفاق گذشته بود و یکم رفتارش به حالت قبل برگشته بود اما هنوز سنگینی داشت . قرار شد همگی برن پیاده روی تا پارک ، اصلا حوصله نداشتم یک ساعت پیاده بریم تا به پارک برسیم بعد یکم بشینیم و دوباره برگردیم . رفتم تو اتاق درو بستم و خودمو زدم به خواب . صدای در که اومد فهمیدم رفتن ، یکم با گوشیم کار کردم و بعد رفتم یچیزی بخورم که دیدم الناز نشسته پای تلویزیون . هیچی نگفتم رفتم یچیزی خوردم و بعدش نشستم ی گوشه به تلویزیون دیدن . یکم که گذشت الناز همونطور که داشت تلویزیون میدید گفت چند وقته ؟ گفتم چی ، گفت شنیدی چی گفتم
گفتم اصلا اونجوری که فکر میکنی نیست من فقط اشتباهی شال تورو برداشتم . گفت اونو