جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
طعم گس گناه (۳)
1402/07/27
#همکار #زن_میانسال
… همینطور که زیر گلوم را می مکید کمی سرش را پایینتر برد و بالای سینه ام پایینتر از استخوان ترقوه را آروم گاز گرفت. از شدت تحریک محکم تو سینه ام فشارش می دادم و مثل وقتی که می خواهی یک چیز سنگین را بلند کنی زوزه می کشیدم. جوری تو سینه ام فشارش داده بودم که نفس هر دومون گرفت. سرش را آورد بالا در حالی که نمیتونست نفس بکشه ازم لب گرفت تا آرومم کنه. باز رفت پایین و اینبار طرف چپ سینه ام را گاز گرفت. ترکیبی از قلقلک و تحریک جنسی بود. دیگه داشتم فریاد می زدم. اصلا دوست نداشتم این وضعیت تمام بشه. انگار که اصل کار یادم رفته بود. اینبار وقتی سرش را آورد بالا که لب بگیره با یک فن آفتاب مهتاب برگشتم روش و بی مقدمه پاهاش را از هم باز کردم و مثل گرگ گرسنه که به شکار رسیده به جون کصش افتادم! اما نه با دندون، با لب. چوچوله اش را مکیدم تا بین لبهام قرار گرفت و در حالتی شبیه لب گرفتن زبونم را از پائین چاک کصش تا نوک چوچوله اش کشیدم. از بس سگ حشر شده بودم آب کصش برام مزه عسل می داد. وقتی برای اولین بار زبونم را روی چوچوله اش حرکت دادم یک وای غلیظ گفت و تمام صورتش از اخم پر از چروک شد. لب پایینش را گاز گرفت و سرش افتاد روی بالش. با دست راستش سرم را به کصش فشار می داد و به شکلی دورانی لگنش را حرکت می داد. کمی طول کشید تا منم حرکات سرم را با لگنش هماهنگ کنم. خیلی تند تند کمرش را حرکت می داد طوری که چوچوله اش از دهنم خارج می شد. ناله های خفیفش را از دماغش می تونستم بشنوم. دستم را از دو طرف دراز کردم و زانوهایش را بسمت سینه اش هل دادم تا کصش بالاتر بیاد. تا می تونست پاهاش را باز کرده بود. دست راستم را به سینه اش رسوندم و تو دستم فشار می دادم. لامصب خیلی سفت بود. سینه هاش مثل دخترهای تازه بالغ شده تو مشت می یومد به همون اندازه سفت و به همون اندازه خوردنی. با دست چپش مچ دستم را گرفت و از سینه اش جدا کرد. انگشت سبابه ام را تو دهانش کرد و ملایم میک می زد. خیلی سکسی بود. تصور می کردم اگه کیرم را اینطوری میک بزنه تو 3 ثانیه تمام شیره جونم را خالی می کنه. از بس به تقلاها و لذت بردنش توجه می کردم خودم را فراموش کرده بودم. انگار که یادم نبود برای چی دارم این کار را می کنم. اینقدر از لذت بردنش کیف می کردم که اگر ارضا می شد و دیگه نمی خواست ادامه بده منم راضی بودم. حس قشنگی بود. مدام کمرش را بالا پایین می کرد و به لگنش حرکت دورانی می داد. تمام دهن و چونه ام خیس آبش شده بود. صداش عوض شده بود. ناله هاش دیگه داشت شبیه فریاد می شد. هر بار که باسنش را می آورد بالا با شدت زیادی به تخت میکوبید و با شدت نفسش را با حالتی شبیه جیغ تخلیه می کرد. تا اینکه سر من را محکم به کصش چسبوند و نزدیک به 10 ثانیه باسنش حرکتی شبیه تلمبه زدن موقع ارضا پیدا کرد. محکم و منقطع لگنش را عقب و جلو می کرد و در همزمان در حالی که بالش را با دندوناش گرفته بود ناله هایی شبیه جیغ می زد. تا اینکه حرکت لگنش آروم تر شد و سعی کرد که روی دنده راست بچرخه. من هم همزمان در حالی که هنوز کصش تو دهنم بود چرخیدم و به لیسیدن چوچوله اش ادامه دادم. دیگه لیس های آروم، ادامه دار و طولانی می زدم و اون هم سعی می کرد که کصش را از دهنم در بیاره چون خیلی تحریک شده بود. نفس هاش تا چند ثانیه ادامه دار بود. انگار دلش می خواست باز هم ادامه بدم اما واژنش دیگه تحمل نداشت و تحریک پذیر شده بود. آمدم بالا و در حالی که هنوز روی دنده بود بغلش کردم. حس قدرتمند بودن داشتم. انگار که کنترل همه چیز دست خودمه. بازوش را بوسیدم. به
1402/07/27
#همکار #زن_میانسال
… همینطور که زیر گلوم را می مکید کمی سرش را پایینتر برد و بالای سینه ام پایینتر از استخوان ترقوه را آروم گاز گرفت. از شدت تحریک محکم تو سینه ام فشارش می دادم و مثل وقتی که می خواهی یک چیز سنگین را بلند کنی زوزه می کشیدم. جوری تو سینه ام فشارش داده بودم که نفس هر دومون گرفت. سرش را آورد بالا در حالی که نمیتونست نفس بکشه ازم لب گرفت تا آرومم کنه. باز رفت پایین و اینبار طرف چپ سینه ام را گاز گرفت. ترکیبی از قلقلک و تحریک جنسی بود. دیگه داشتم فریاد می زدم. اصلا دوست نداشتم این وضعیت تمام بشه. انگار که اصل کار یادم رفته بود. اینبار وقتی سرش را آورد بالا که لب بگیره با یک فن آفتاب مهتاب برگشتم روش و بی مقدمه پاهاش را از هم باز کردم و مثل گرگ گرسنه که به شکار رسیده به جون کصش افتادم! اما نه با دندون، با لب. چوچوله اش را مکیدم تا بین لبهام قرار گرفت و در حالتی شبیه لب گرفتن زبونم را از پائین چاک کصش تا نوک چوچوله اش کشیدم. از بس سگ حشر شده بودم آب کصش برام مزه عسل می داد. وقتی برای اولین بار زبونم را روی چوچوله اش حرکت دادم یک وای غلیظ گفت و تمام صورتش از اخم پر از چروک شد. لب پایینش را گاز گرفت و سرش افتاد روی بالش. با دست راستش سرم را به کصش فشار می داد و به شکلی دورانی لگنش را حرکت می داد. کمی طول کشید تا منم حرکات سرم را با لگنش هماهنگ کنم. خیلی تند تند کمرش را حرکت می داد طوری که چوچوله اش از دهنم خارج می شد. ناله های خفیفش را از دماغش می تونستم بشنوم. دستم را از دو طرف دراز کردم و زانوهایش را بسمت سینه اش هل دادم تا کصش بالاتر بیاد. تا می تونست پاهاش را باز کرده بود. دست راستم را به سینه اش رسوندم و تو دستم فشار می دادم. لامصب خیلی سفت بود. سینه هاش مثل دخترهای تازه بالغ شده تو مشت می یومد به همون اندازه سفت و به همون اندازه خوردنی. با دست چپش مچ دستم را گرفت و از سینه اش جدا کرد. انگشت سبابه ام را تو دهانش کرد و ملایم میک می زد. خیلی سکسی بود. تصور می کردم اگه کیرم را اینطوری میک بزنه تو 3 ثانیه تمام شیره جونم را خالی می کنه. از بس به تقلاها و لذت بردنش توجه می کردم خودم را فراموش کرده بودم. انگار که یادم نبود برای چی دارم این کار را می کنم. اینقدر از لذت بردنش کیف می کردم که اگر ارضا می شد و دیگه نمی خواست ادامه بده منم راضی بودم. حس قشنگی بود. مدام کمرش را بالا پایین می کرد و به لگنش حرکت دورانی می داد. تمام دهن و چونه ام خیس آبش شده بود. صداش عوض شده بود. ناله هاش دیگه داشت شبیه فریاد می شد. هر بار که باسنش را می آورد بالا با شدت زیادی به تخت میکوبید و با شدت نفسش را با حالتی شبیه جیغ تخلیه می کرد. تا اینکه سر من را محکم به کصش چسبوند و نزدیک به 10 ثانیه باسنش حرکتی شبیه تلمبه زدن موقع ارضا پیدا کرد. محکم و منقطع لگنش را عقب و جلو می کرد و در همزمان در حالی که بالش را با دندوناش گرفته بود ناله هایی شبیه جیغ می زد. تا اینکه حرکت لگنش آروم تر شد و سعی کرد که روی دنده راست بچرخه. من هم همزمان در حالی که هنوز کصش تو دهنم بود چرخیدم و به لیسیدن چوچوله اش ادامه دادم. دیگه لیس های آروم، ادامه دار و طولانی می زدم و اون هم سعی می کرد که کصش را از دهنم در بیاره چون خیلی تحریک شده بود. نفس هاش تا چند ثانیه ادامه دار بود. انگار دلش می خواست باز هم ادامه بدم اما واژنش دیگه تحمل نداشت و تحریک پذیر شده بود. آمدم بالا و در حالی که هنوز روی دنده بود بغلش کردم. حس قدرتمند بودن داشتم. انگار که کنترل همه چیز دست خودمه. بازوش را بوسیدم. به
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
مهری کارمند جدید شرکت
1402/09/11
#همکار
سال 65 بود که مدیر شرکت به من که مسئول نقشه کشها بودم گفت که بعد از عید یک کارمند جدید به ما اضافه میشه مواظبش باش اگر اشکالی چیزی داشت کمکش کن .
چون هنوز یکی دو ماه مانده بود به عید این امر به دست فراموشی سپرده شد .
بگذریم بالاخره شد بعد از تعطیلات روز 15 فروردین 1366 در شرکت مشغول کار بودم که در زدند چون خدمتکار برای خرید بیرون رفته بود من رفتم و در را باز کردم . دیدم دختر خانمی پشت در است گفتم با که کار دارید گفت برای استخدام آمده ام تعارف کردم بردمش پیش مدیر شرکت و برگشتم سر کارم بعد از چند دقیقه مدیر مرا صدا زد که بیا کارمندت را تحویل بگیر .
من تا اون موقع فکر میکردم کارمند جدید پسره کمی شوکه شدم چون اصلا انتظار دختر را نداشتم و کسی هم چیزی نگفته بود .(راستی اسم ایشون مهری بود)
خلاصه کارمون را شروع کردیم اوایل خیلی عادی بود ولی کم کم اوضاع طور دیگری شد من و مهری باهم خیلی راحت شده بودیم و صمیمیتی بین ما واقع شد . حرفامون رفت طرف عشق و عاشقی و ازین حرفا که تو کت من نمی رفت . کار به جایی رسید که تو اتاق چاپ
که همیشه خلوت بود یواشکی از هم لب میگرفتیم و خیلی زود می آمدیم بیرون و منتظر موقعیت بودیم که با هم تنها باشیم . (این که میگویند زنها شیطانند اینجا بهمن اثبات شد)
یک روز که هر دوتا تو کف هم بودیم یک پیشنهاد داد که من با مادرم بریم خواستگاریش
و رابطه خودمونو علنی کنیم که گرفته گیری نداشته باشد .
البته با هم توافق کرده بودیم که ازدواج و این چیزا نداریم و فقط از هم لذت ببریم تا هر وقت و اگر جدا شدیم ناراحتی پیش نیاید.
اولین سکس ما دقیقا روز چهارشنبه بیست و چهارم تیر 1366 بود. که من از اول هفته برای چهارشنبه مرخصی گرفتم . و مهری هم روز سه شنبه مرخصی گرفت .
من صبح رفتم دم خانه مهری منتظر شدم تا بیاد . این دختر دیوانه سکس بود و سیرمونی نداشت . بالاخره آمد و رفتیم خانه خودمان , حدود یک ساعتی با مادرم صحبت و احوالپرسی کردیم بعد رفتیم توی اتاق خودم که آن طرف حیاط بود .
آنجا نمی خواستم حول بازی در بیارم و با احتیاط پیش میرفتم ٍ که یک مرتبه گفت جمعش ببینم آمدیم اینجا حال کنیم یا حرفای بیخودی بزنیم .
منم از خدا خواسته شروع کردم به لب گرفتن و مالیدن سینه هاش خیلی سریع لخت شدیم و شروع به مالیدن همدیگر کردیم سینه های توپی داشت ولی نوکش کوچیک بود ولی خوب بود. لیسیدن سینه ها کمی پایین تر شکم و ناف هنوز به کسش نرسیدم ارضا شد .
ولی شده بود مثل یک شیر ماده وحشی منو خوابوند نشست رو کیرم و شروع کرد مالیدن کیرم به کسش بعد از چند دقیقه آبم با شدت آمد و به کس و کیرم مالیده شد .
چون دختر بود توش نمیکردم مدتی بی حال تو بغل هم خوابیدیم بعد داگی شد با وازلین سوراخ کونشو چرب کردم سر کیرمو گذاشتم تو کونش و آروم تا ته کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن خیلی خوشش آمده بود حرفای سکسی میزد در هینی که کونش میزاشتم با یک دست کسش و و با یک دست دیگه ممه هاشو میمالیدم که همزمان باهم ارضا شدیم و تمام آبمو ریختم تو کونش . بعد از چند دقیقه استراحت راند سوم شروع شد طبق دفعه قبل آمد روی من و کسش رو رو کیرم انقدر مالید تا ارضا شد . دیگه نا نداشت . و لباس پوشیدیم و خودمان را مرتب کردیم و رفتیم ناهار خوردیم و من رسوندمش به خانه .
این ارتباط سه سال ادامه داشت . و به دلایلی بعد از یک دعوای لفظی مهری از شرکت مان رفت و رابطه قطع شد.
نوشته: اصغر
@dastankadhi
1402/09/11
#همکار
سال 65 بود که مدیر شرکت به من که مسئول نقشه کشها بودم گفت که بعد از عید یک کارمند جدید به ما اضافه میشه مواظبش باش اگر اشکالی چیزی داشت کمکش کن .
چون هنوز یکی دو ماه مانده بود به عید این امر به دست فراموشی سپرده شد .
بگذریم بالاخره شد بعد از تعطیلات روز 15 فروردین 1366 در شرکت مشغول کار بودم که در زدند چون خدمتکار برای خرید بیرون رفته بود من رفتم و در را باز کردم . دیدم دختر خانمی پشت در است گفتم با که کار دارید گفت برای استخدام آمده ام تعارف کردم بردمش پیش مدیر شرکت و برگشتم سر کارم بعد از چند دقیقه مدیر مرا صدا زد که بیا کارمندت را تحویل بگیر .
من تا اون موقع فکر میکردم کارمند جدید پسره کمی شوکه شدم چون اصلا انتظار دختر را نداشتم و کسی هم چیزی نگفته بود .(راستی اسم ایشون مهری بود)
خلاصه کارمون را شروع کردیم اوایل خیلی عادی بود ولی کم کم اوضاع طور دیگری شد من و مهری باهم خیلی راحت شده بودیم و صمیمیتی بین ما واقع شد . حرفامون رفت طرف عشق و عاشقی و ازین حرفا که تو کت من نمی رفت . کار به جایی رسید که تو اتاق چاپ
که همیشه خلوت بود یواشکی از هم لب میگرفتیم و خیلی زود می آمدیم بیرون و منتظر موقعیت بودیم که با هم تنها باشیم . (این که میگویند زنها شیطانند اینجا بهمن اثبات شد)
یک روز که هر دوتا تو کف هم بودیم یک پیشنهاد داد که من با مادرم بریم خواستگاریش
و رابطه خودمونو علنی کنیم که گرفته گیری نداشته باشد .
البته با هم توافق کرده بودیم که ازدواج و این چیزا نداریم و فقط از هم لذت ببریم تا هر وقت و اگر جدا شدیم ناراحتی پیش نیاید.
اولین سکس ما دقیقا روز چهارشنبه بیست و چهارم تیر 1366 بود. که من از اول هفته برای چهارشنبه مرخصی گرفتم . و مهری هم روز سه شنبه مرخصی گرفت .
من صبح رفتم دم خانه مهری منتظر شدم تا بیاد . این دختر دیوانه سکس بود و سیرمونی نداشت . بالاخره آمد و رفتیم خانه خودمان , حدود یک ساعتی با مادرم صحبت و احوالپرسی کردیم بعد رفتیم توی اتاق خودم که آن طرف حیاط بود .
آنجا نمی خواستم حول بازی در بیارم و با احتیاط پیش میرفتم ٍ که یک مرتبه گفت جمعش ببینم آمدیم اینجا حال کنیم یا حرفای بیخودی بزنیم .
منم از خدا خواسته شروع کردم به لب گرفتن و مالیدن سینه هاش خیلی سریع لخت شدیم و شروع به مالیدن همدیگر کردیم سینه های توپی داشت ولی نوکش کوچیک بود ولی خوب بود. لیسیدن سینه ها کمی پایین تر شکم و ناف هنوز به کسش نرسیدم ارضا شد .
ولی شده بود مثل یک شیر ماده وحشی منو خوابوند نشست رو کیرم و شروع کرد مالیدن کیرم به کسش بعد از چند دقیقه آبم با شدت آمد و به کس و کیرم مالیده شد .
چون دختر بود توش نمیکردم مدتی بی حال تو بغل هم خوابیدیم بعد داگی شد با وازلین سوراخ کونشو چرب کردم سر کیرمو گذاشتم تو کونش و آروم تا ته کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن خیلی خوشش آمده بود حرفای سکسی میزد در هینی که کونش میزاشتم با یک دست کسش و و با یک دست دیگه ممه هاشو میمالیدم که همزمان باهم ارضا شدیم و تمام آبمو ریختم تو کونش . بعد از چند دقیقه استراحت راند سوم شروع شد طبق دفعه قبل آمد روی من و کسش رو رو کیرم انقدر مالید تا ارضا شد . دیگه نا نداشت . و لباس پوشیدیم و خودمان را مرتب کردیم و رفتیم ناهار خوردیم و من رسوندمش به خانه .
این ارتباط سه سال ادامه داشت . و به دلایلی بعد از یک دعوای لفظی مهری از شرکت مان رفت و رابطه قطع شد.
نوشته: اصغر
@dastankadhi
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
همکار مهربون
1400/05/21
#همکار #شرکت
سلام کوتاه میگم واستون
داستان از اونجایی شروع میشه که من با همکارم بهار خانوم که از من ۲ سال کوچکتر بود تو یه اتاق کار میکردیم و رابطمون کاملا معمولی با بگو و بخند بود که منم بعضی وقت ها یه کرم هایی میریختم ببینم پا میده یا نه که اکثرا چراغ سبز نشون میداد ولی سعی میکرد خودشو حفظ کنه.
یه روز که کارمون تموم شده بود و میخواستیم از شرکت بیاییم بیرون به من گفت که خانوادش رفتن خونه ی خالش و باباش بهش گفته که زود تر یه اسنپ بگیره بره خونه آماده بشه و اینم بره پیش خانوادش،منم به شوخی گفتم اسنپ چقدر میگیره بده من میبرمت،اونم از خدا خواسته گفت واقعا اگه منو ببری لطف میکنی دیگه معطل ماشین نمیشم،تا دیدم تنور داغه سریع چسبوندم و گفتم باشه بهت تخفیف هم میدم.
تو مسیر حرف های معمولی همیشگی بینمون رد و بدل شد تا رسیدیم در خونشون،بهم گفت میتونی نیم ساعت منتظر بمونی تا برگردم منو برسونی خونه خالم،منم با کلافگی و بی خیالی گفتم باشه،تا دید ناراحتم گفت خوب میخوای بیا بالا منتظر بمون میریم گفتم زشته بابا،گفت اشکال نداره کسی نیست موذب نباش, مثلا راضی نیستم ولی تو دلم عروسی بود.
وارد خونه شدیم اون رفت یه لیوان آب واسم آورد و داشت دنبال لباس هاش میگشت که بعد از حموم بپوشه،دکمه های مانتوشو باز کرده بود و داشت تو کمد لباس بر میداشت که من رفتم از پشت دست انداختم دور شکمشو در گوشش گفتم دل خیلی وقته این لحظه رو میخواست،اونم مثلا جا خورده باشه گفت چیکار میکنی میشه اذیتم نکنی،گفتم اذیتت نمیکنم اگه ناراحت نمیشی میخوای یکم بغلت کنم و بوت کنم حالم خوب بشه،اونم دلش میخواست ولی ناز کردن های دخترونشو داشت دیگه،
با اسرار من که از پشت چسبیده بودم بهش و داشتم شکمو سینشو لمس میکردمو دست میکشیدم بهش گردنشو میخوردمو یواش دسمو بردم سمت شلوار جین که تنش بود دستمو خواستم بکنم توش که تنگ بود و سخت رفت داخل داشتم با کسش بازی میکردم که دیدم دکمه شلوار و خودش واسم باز کرد و گفت شلوار و بکش پایین،منم از خداخواسته انجام دادمو محکم چسبوندمش به دیوار و تحریکش میکردم، ولش کردمو رفتم پایین تا لپ های کونشو سوراخ هاشو واسش بخورم که دیگه حرفی توش نباشه چند دقیقه ای خوردم و حسابی وحشی شده بود و داغ برگشت بلندم کرد گفت بخواب رو تخت شلوارمو با کمکم از پام در آورد و از کلفتی کیرم هم خوشش اومد هم ترسید به زور تو دهنش جا میکرد و تا نصف بیشتر نتونست واسم بخوره و منم که رو ابر ها بودم،چون وقت نداشتیم گفتم بکن توش گفت اذیت میشم دوباره زدم تو قیافه که دلش واسم سوخت و گفت فقط خودش شروع میکنه،
رفت روغن زیتون آورد حسابی خودشو کیرمو چرب کرد و اومد نشست روم آروم آروم و با درد زیاد تا نصف کرده بود تو و بالا پایین میکرد خودشو منم که اولین بار بود بهش میرسیدمو داشتم میگاییدمش حسابی تحریک شده بودم و بهش گفتم آبم داره میاد میشه بریزم توش خیلی دوست دارم اونم سرشو تکون داد،آبمو تو کونش خالی کردمو کشیدمش تو بغلم چند دقیقه تو این حالت بودیم که بلند شد رفت حموم و برگشت که برسونمش،تومسیر هم واسه تشکر ازش یه ادکلن گرفتم که جبران کرده باشم،
بعد از این قضیه تقریبا ماهی سه بار با هم سکس داریم و الان دیگه راحت تا دسته جا میکنم و کیف میکنیم جفتمون،خیلی خوشم میاد ازش حتی تو سکس هم باادبه این دختر.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: م
@dastankadhi
1400/05/21
#همکار #شرکت
سلام کوتاه میگم واستون
داستان از اونجایی شروع میشه که من با همکارم بهار خانوم که از من ۲ سال کوچکتر بود تو یه اتاق کار میکردیم و رابطمون کاملا معمولی با بگو و بخند بود که منم بعضی وقت ها یه کرم هایی میریختم ببینم پا میده یا نه که اکثرا چراغ سبز نشون میداد ولی سعی میکرد خودشو حفظ کنه.
یه روز که کارمون تموم شده بود و میخواستیم از شرکت بیاییم بیرون به من گفت که خانوادش رفتن خونه ی خالش و باباش بهش گفته که زود تر یه اسنپ بگیره بره خونه آماده بشه و اینم بره پیش خانوادش،منم به شوخی گفتم اسنپ چقدر میگیره بده من میبرمت،اونم از خدا خواسته گفت واقعا اگه منو ببری لطف میکنی دیگه معطل ماشین نمیشم،تا دیدم تنور داغه سریع چسبوندم و گفتم باشه بهت تخفیف هم میدم.
تو مسیر حرف های معمولی همیشگی بینمون رد و بدل شد تا رسیدیم در خونشون،بهم گفت میتونی نیم ساعت منتظر بمونی تا برگردم منو برسونی خونه خالم،منم با کلافگی و بی خیالی گفتم باشه،تا دید ناراحتم گفت خوب میخوای بیا بالا منتظر بمون میریم گفتم زشته بابا،گفت اشکال نداره کسی نیست موذب نباش, مثلا راضی نیستم ولی تو دلم عروسی بود.
وارد خونه شدیم اون رفت یه لیوان آب واسم آورد و داشت دنبال لباس هاش میگشت که بعد از حموم بپوشه،دکمه های مانتوشو باز کرده بود و داشت تو کمد لباس بر میداشت که من رفتم از پشت دست انداختم دور شکمشو در گوشش گفتم دل خیلی وقته این لحظه رو میخواست،اونم مثلا جا خورده باشه گفت چیکار میکنی میشه اذیتم نکنی،گفتم اذیتت نمیکنم اگه ناراحت نمیشی میخوای یکم بغلت کنم و بوت کنم حالم خوب بشه،اونم دلش میخواست ولی ناز کردن های دخترونشو داشت دیگه،
با اسرار من که از پشت چسبیده بودم بهش و داشتم شکمو سینشو لمس میکردمو دست میکشیدم بهش گردنشو میخوردمو یواش دسمو بردم سمت شلوار جین که تنش بود دستمو خواستم بکنم توش که تنگ بود و سخت رفت داخل داشتم با کسش بازی میکردم که دیدم دکمه شلوار و خودش واسم باز کرد و گفت شلوار و بکش پایین،منم از خداخواسته انجام دادمو محکم چسبوندمش به دیوار و تحریکش میکردم، ولش کردمو رفتم پایین تا لپ های کونشو سوراخ هاشو واسش بخورم که دیگه حرفی توش نباشه چند دقیقه ای خوردم و حسابی وحشی شده بود و داغ برگشت بلندم کرد گفت بخواب رو تخت شلوارمو با کمکم از پام در آورد و از کلفتی کیرم هم خوشش اومد هم ترسید به زور تو دهنش جا میکرد و تا نصف بیشتر نتونست واسم بخوره و منم که رو ابر ها بودم،چون وقت نداشتیم گفتم بکن توش گفت اذیت میشم دوباره زدم تو قیافه که دلش واسم سوخت و گفت فقط خودش شروع میکنه،
رفت روغن زیتون آورد حسابی خودشو کیرمو چرب کرد و اومد نشست روم آروم آروم و با درد زیاد تا نصف کرده بود تو و بالا پایین میکرد خودشو منم که اولین بار بود بهش میرسیدمو داشتم میگاییدمش حسابی تحریک شده بودم و بهش گفتم آبم داره میاد میشه بریزم توش خیلی دوست دارم اونم سرشو تکون داد،آبمو تو کونش خالی کردمو کشیدمش تو بغلم چند دقیقه تو این حالت بودیم که بلند شد رفت حموم و برگشت که برسونمش،تومسیر هم واسه تشکر ازش یه ادکلن گرفتم که جبران کرده باشم،
بعد از این قضیه تقریبا ماهی سه بار با هم سکس داریم و الان دیگه راحت تا دسته جا میکنم و کیف میکنیم جفتمون،خیلی خوشم میاد ازش حتی تو سکس هم باادبه این دختر.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: م
@dastankadhi
سحر چترباز لباس
1401/01/09
#همکار
سلام دوستان علی هستم 30 گلستان 185 قد 93 وزن
سال 95 بود که مغازه کیف و کفش داشتم و برا خرید میرفتم تهران و یک بار شانسی فهمیدم که جنساشو نو از قشم میارن منم گفتم برم قشم برا خرید اوایل برج 11 بود که دیگه باید خرید عیدو انجام میدادم منم رفتم بلیت هواپیما بگیرم که گیر نیومد یه بنده خدایی تو دفتر گفت که باید با قطار بری منم رفتم راه آهن و منتظر کنسلیا که از شانسم یکی اوکی شد موقع سوار شدن 2 تا خانم بد جوری با خنده شون همه رو به خودشون جلب کرده بودن منم نا خودآگاه نگاهشون کردم 2 تا جیگر خوشکل و خوش پوش ولی معلوم بود کرم دارن سوار شدیم و چند ساعت بعد برا نماز واستاد قطار منم پیاده شدم برا سیگار کشیدم چون تو قطار تا سیگار روشن میکردی یکی بهت گیر میداد یه گوشه ای واستاده بودم که یکیشون بهم گفت قطارتو خاموش کن وقت نمازه چیزی نگفتم و کارمو انجام دادم رفتن و موقع برگشتن هم دوباره یه کوسشعری گفتو رفت بعد قطار حرکت کرد ساعت 2 تو بوفه نشسته بودم دیدم دباره اومدن اونجا جوری بود که همه پرسنل قطار اینار رو میشناختن میز کنار من نشستن و چای سفارش دادن و یکیشون واقعا کرم داشت بهم گفت قطارتو خاموش کردی اومدی استراحت گفتم قطارم تونل نداره بیحاله خاموش شده رفیقش. مرده بود از خنده اینم چند تا چرتو پرت نثار من کردو دیگه چیزی نگفت من رفتم و خوابیدم صبح بندر پیاده شدم اولین بار بود مسیر رو پرسیدم و سوار تاکسی شدم تا بندر اونجا هم سوار قایق که خیلی شیک و بزرگ 2 طبقه نشستم بعد چند دقیقه حرکت کرد بعد حرکتش من رفتم بیرون سیگار بکشم که اتفاقا اون دو تا هم اومدم همونجا با دیدن همدیگه یه سلامی دادم و گفتم که مثل اینکه مقصدمون یکیه ولی اونی که ديشب زد حال خورده بود یه مقدار بد قلقی میکرد و زیاد جواب نمیداد با اون یکی که سنش بیشتر بود با هم حرف میزدیم و در مورد مسافرتش پرسیدم که گفت چطر بازه و من خداییش نمیدونستم چطر باز چیه و فک میکردم از اینایی که از هوا پیما با چتر میپرن از اوناست که همین باعت شد که بیشتر با هم حرف بزنیم و توضیح میداد که لباس میبره برا بونک دارای تهران منم بهش گفتم کارم کیف و کفشه که گفت حتما کمم میکنه برا خرید از آشنا هایی که داره و همین شد برا دوستیمون دیگه با هم راحت شده بودیم و گفت اگه بخام برم مسافر خونه اونا هم مسافر خونه ای میرن که اشناشونه و من. هم میتونن ببرن همونجا و این شد که دیگه هم مسیر شدیم رسیدیم قشم و اونا گفتن که برا خرید باید بری درگهان و خودشون هم میخاستم برن اونجا که منم رفتم رسیدیم اونجا چند نفری رو معرفی کرد و گفت برو وبگو از آشناهای فلانی هستم و اگه پسند کردی خرید کن و من رفتم و اتفاقا جاهایی رفتم که نصف روز نزدیک به 35 کارتن جنس خریدم قافل از همه جا که اینجا نمیتونی اینا رو قانونی ببری که چند نفری بهم گفتم که تا تهران اینقد میبریم که بهشون ندادم و زنگ زدم به دوستام که گفتن غچند ساعت بعد با هم میریم قشم و شماره یه آقایی رو داد گفت بهش زنگ بزن بگو بیا بار دارم برا فلانیه که اونم اومد یه آقایی سیاه و بابا عربی بر خلاف چهره خطرناک یه آدم بسیار با هال و خون گرم اومد و بارها رو زدم به ماشینش و راه افتاد واقعیتش ترسیدو گفتم نکنه بارامو بدزه دل تو دلم نبود تا رسیدیم قشم و جلو یه خونه واستاد و کلید داد گفت اینجا برا شماست و بارها رو با هم خالی کردیو و گفت تمام کیفو کفشها رو از جعبه هاش در بیارم و فله کنم تا مریم خانم بیاد بگه چکار کنم خداییش هم ترسیده بودم هم هنگ که چه کار خطر ناکیه ساعت 9رشب بود که صدای در اومد و خندهای اون دختره تو مخ
1401/01/09
#همکار
سلام دوستان علی هستم 30 گلستان 185 قد 93 وزن
سال 95 بود که مغازه کیف و کفش داشتم و برا خرید میرفتم تهران و یک بار شانسی فهمیدم که جنساشو نو از قشم میارن منم گفتم برم قشم برا خرید اوایل برج 11 بود که دیگه باید خرید عیدو انجام میدادم منم رفتم بلیت هواپیما بگیرم که گیر نیومد یه بنده خدایی تو دفتر گفت که باید با قطار بری منم رفتم راه آهن و منتظر کنسلیا که از شانسم یکی اوکی شد موقع سوار شدن 2 تا خانم بد جوری با خنده شون همه رو به خودشون جلب کرده بودن منم نا خودآگاه نگاهشون کردم 2 تا جیگر خوشکل و خوش پوش ولی معلوم بود کرم دارن سوار شدیم و چند ساعت بعد برا نماز واستاد قطار منم پیاده شدم برا سیگار کشیدم چون تو قطار تا سیگار روشن میکردی یکی بهت گیر میداد یه گوشه ای واستاده بودم که یکیشون بهم گفت قطارتو خاموش کن وقت نمازه چیزی نگفتم و کارمو انجام دادم رفتن و موقع برگشتن هم دوباره یه کوسشعری گفتو رفت بعد قطار حرکت کرد ساعت 2 تو بوفه نشسته بودم دیدم دباره اومدن اونجا جوری بود که همه پرسنل قطار اینار رو میشناختن میز کنار من نشستن و چای سفارش دادن و یکیشون واقعا کرم داشت بهم گفت قطارتو خاموش کردی اومدی استراحت گفتم قطارم تونل نداره بیحاله خاموش شده رفیقش. مرده بود از خنده اینم چند تا چرتو پرت نثار من کردو دیگه چیزی نگفت من رفتم و خوابیدم صبح بندر پیاده شدم اولین بار بود مسیر رو پرسیدم و سوار تاکسی شدم تا بندر اونجا هم سوار قایق که خیلی شیک و بزرگ 2 طبقه نشستم بعد چند دقیقه حرکت کرد بعد حرکتش من رفتم بیرون سیگار بکشم که اتفاقا اون دو تا هم اومدم همونجا با دیدن همدیگه یه سلامی دادم و گفتم که مثل اینکه مقصدمون یکیه ولی اونی که ديشب زد حال خورده بود یه مقدار بد قلقی میکرد و زیاد جواب نمیداد با اون یکی که سنش بیشتر بود با هم حرف میزدیم و در مورد مسافرتش پرسیدم که گفت چطر بازه و من خداییش نمیدونستم چطر باز چیه و فک میکردم از اینایی که از هوا پیما با چتر میپرن از اوناست که همین باعت شد که بیشتر با هم حرف بزنیم و توضیح میداد که لباس میبره برا بونک دارای تهران منم بهش گفتم کارم کیف و کفشه که گفت حتما کمم میکنه برا خرید از آشنا هایی که داره و همین شد برا دوستیمون دیگه با هم راحت شده بودیم و گفت اگه بخام برم مسافر خونه اونا هم مسافر خونه ای میرن که اشناشونه و من. هم میتونن ببرن همونجا و این شد که دیگه هم مسیر شدیم رسیدیم قشم و اونا گفتن که برا خرید باید بری درگهان و خودشون هم میخاستم برن اونجا که منم رفتم رسیدیم اونجا چند نفری رو معرفی کرد و گفت برو وبگو از آشناهای فلانی هستم و اگه پسند کردی خرید کن و من رفتم و اتفاقا جاهایی رفتم که نصف روز نزدیک به 35 کارتن جنس خریدم قافل از همه جا که اینجا نمیتونی اینا رو قانونی ببری که چند نفری بهم گفتم که تا تهران اینقد میبریم که بهشون ندادم و زنگ زدم به دوستام که گفتن غچند ساعت بعد با هم میریم قشم و شماره یه آقایی رو داد گفت بهش زنگ بزن بگو بیا بار دارم برا فلانیه که اونم اومد یه آقایی سیاه و بابا عربی بر خلاف چهره خطرناک یه آدم بسیار با هال و خون گرم اومد و بارها رو زدم به ماشینش و راه افتاد واقعیتش ترسیدو گفتم نکنه بارامو بدزه دل تو دلم نبود تا رسیدیم قشم و جلو یه خونه واستاد و کلید داد گفت اینجا برا شماست و بارها رو با هم خالی کردیو و گفت تمام کیفو کفشها رو از جعبه هاش در بیارم و فله کنم تا مریم خانم بیاد بگه چکار کنم خداییش هم ترسیده بودم هم هنگ که چه کار خطر ناکیه ساعت 9رشب بود که صدای در اومد و خندهای اون دختره تو مخ
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
زن همکارم رو راضی کردم با زنم لز بزنه (۱)
1401/02/24
#همکار #همسر #لز
👎
سلام من ریس بودم تو شرکت و با همکار کارمندم با هم رابطه خانوادگی داشتیم خیلی به خاطر شرایط کاریمون رابطمون بیشتر شده بود…
همکارم تریاکی بود منم هر ار چند گاهی چند تا بس تفریحی همراهیش میکردم بیشتر مواقعی که قصد داشتم زنمو بکنم بعد مهمونی…
بعد از مدتی متوجه شدم زنش که وارد اتاق خصوصی و مخصوص کشیدن شوهرش برای پذیرایی میشه رفتارش تغییر کرده و طولی نکشید بعد چند مهمونی کار من و زن کارمند کشید به رابطه تلفنی…انگاری یه حسی به شوهرش گفته بود اون با من قاطی شده سعی میکرد به عناوین مختلف با بزله گویی و تعارف به زنش که شما هم بیاین پای بساط پیشمون بشینین میخاست وارد رابطه با زنم بشه و یه جورایی تلافی بشه…منم بدم نمیومد اما زنم پا نداد گفت نه…چی میگی…
زد بیرون…
اولین رابطمون بین من و رن همکار که به هم قول داده بودیم فقط سکس عاشقانه باشه و کردنی در کار نباشه…بدون هیچ مقدمه ای بعد دیدنش از خود بی خود شدم …وای چه بدن سکسی داشت تو عمرم ندیده بودم چند تا لب گرفتم دیدم وای داغ و مست تو بغلمه … تا به خودم اومدم دیدم دراز کشیده تو پام جلو کیرم در حالی که خودشم لخته و یه شرت قرمز پاشه میگه برات بخورم من که از نوع حرکتش و دیدن بدن سکسیش لال شده بودم باورم نمیشد برخورد اول میخاد برام بخوره…
وای با چشم بش فهموندم بخور…انگار از رو هفت طبقه پرت شدم پایین تا خایه خوردشو در اورد و گفت بهبه چه خوشمزس از این حرفش دیونه شدم اخه تجربه نکرده بودم هر کسی برام خورده بود حتی اگر راضی بود این حرفو نزده بود حتی زن خودم…
بعد خایمو خورد خلاصه گفتم تورو خدا نمیتونم وایسم نخور دیونم کردی …گفت بیا ابشم برات میخورم عشقم …من که روم نشد ابمو بریزم تو دهنش گفتم نه پاشو بپاشم تو سینه هات…سینه که سینه نبود گنج بود…پاشوندم روش گفت …نوش جونت عشقم دوس داشتی گفتم حرف نداری …تو کجا و زن خودم کجا…کاش تو زن من بودی…اونم گفت منم دوست دارم تو شوهر من باشی … ولی افسوس تو یه پسر داری و منم دو پسر…باید بسازیم و بسوزیم
بعد اون یکی دو بار تو ماشین برام خورد ولی دیگه فرصت نشد مگه تو مهمونی خلوتی…جایی یه لب دزدکی از هم میگرفتیم…
داشتم دیونه میشدم میخاستم مال من باشه…زورم میومد این الماس مال کارمندم باشه…که بود!!🤣🤣
بعد یه مدت تو واتساپ شبها اسرار میکردم که با زنم بریز رو هم ازش در مورد گذشته و حال اعتراف بگیر شاید …چیزی ازش در اوردیم خابوندیمش زیر شوهرت منم راحت بدون ترس با تو باشم…مخالفت میکرد …حقم داشت ولی من نمیتونستم ازش بگذرم اخه…عوض میشدن من نفع میکردم …این خیلی تک ساک میزد الانم دارم مینویسم دارم دیونه اون لحظه میشم…
خلاصه نخ دادم به رن همکارم گفتم این زمانی دانشجو بود زنگ میزدم خوابگاه یکی از دوستاش میومد گوشیو ور میداشت میگفت این چیه عاشقش شدی…فقط چشماش درشته اونم مثل چشم گاو وگرنه چی داره پاش بو بد میده…عه عه… تازه لز بازه…و میخندید اونم میومد میگفت گوشی بده پتیاره کم زر بزن و از این شوخی ها…
گفتم به زن همکارم تو چند تا داستان خیانت دروغی و لز بش بگو ترسش ازت بریزه اگر کاری کرده باشه بهت لو میده…
چشمتون روز بد نبینه بعد این که دروغ های زن همکارم جواب داد بعد از هفت، هشت مهمونی …خانم لو داد که بله با خالم که فاصله سنی دو سال داشتم لز زیادی داشتم …برا زن همکارم میگفته وای چوچول خالم خیلی بزرگ بوده
این باعث شد من بییشتر به به زن همکارم گیر بدم بره تو کاره زنم
بره…
از اونجا که زن همکارم دیونه وار دوسم داشت خیلی وقتا علیرغم میلش پیش میرفت…
بعد به زن همکارم گفتم به بهونه لباس عوض کردن خودتو نشونش بده ببی
1401/02/24
#همکار #همسر #لز
👎
سلام من ریس بودم تو شرکت و با همکار کارمندم با هم رابطه خانوادگی داشتیم خیلی به خاطر شرایط کاریمون رابطمون بیشتر شده بود…
همکارم تریاکی بود منم هر ار چند گاهی چند تا بس تفریحی همراهیش میکردم بیشتر مواقعی که قصد داشتم زنمو بکنم بعد مهمونی…
بعد از مدتی متوجه شدم زنش که وارد اتاق خصوصی و مخصوص کشیدن شوهرش برای پذیرایی میشه رفتارش تغییر کرده و طولی نکشید بعد چند مهمونی کار من و زن کارمند کشید به رابطه تلفنی…انگاری یه حسی به شوهرش گفته بود اون با من قاطی شده سعی میکرد به عناوین مختلف با بزله گویی و تعارف به زنش که شما هم بیاین پای بساط پیشمون بشینین میخاست وارد رابطه با زنم بشه و یه جورایی تلافی بشه…منم بدم نمیومد اما زنم پا نداد گفت نه…چی میگی…
زد بیرون…
اولین رابطمون بین من و رن همکار که به هم قول داده بودیم فقط سکس عاشقانه باشه و کردنی در کار نباشه…بدون هیچ مقدمه ای بعد دیدنش از خود بی خود شدم …وای چه بدن سکسی داشت تو عمرم ندیده بودم چند تا لب گرفتم دیدم وای داغ و مست تو بغلمه … تا به خودم اومدم دیدم دراز کشیده تو پام جلو کیرم در حالی که خودشم لخته و یه شرت قرمز پاشه میگه برات بخورم من که از نوع حرکتش و دیدن بدن سکسیش لال شده بودم باورم نمیشد برخورد اول میخاد برام بخوره…
وای با چشم بش فهموندم بخور…انگار از رو هفت طبقه پرت شدم پایین تا خایه خوردشو در اورد و گفت بهبه چه خوشمزس از این حرفش دیونه شدم اخه تجربه نکرده بودم هر کسی برام خورده بود حتی اگر راضی بود این حرفو نزده بود حتی زن خودم…
بعد خایمو خورد خلاصه گفتم تورو خدا نمیتونم وایسم نخور دیونم کردی …گفت بیا ابشم برات میخورم عشقم …من که روم نشد ابمو بریزم تو دهنش گفتم نه پاشو بپاشم تو سینه هات…سینه که سینه نبود گنج بود…پاشوندم روش گفت …نوش جونت عشقم دوس داشتی گفتم حرف نداری …تو کجا و زن خودم کجا…کاش تو زن من بودی…اونم گفت منم دوست دارم تو شوهر من باشی … ولی افسوس تو یه پسر داری و منم دو پسر…باید بسازیم و بسوزیم
بعد اون یکی دو بار تو ماشین برام خورد ولی دیگه فرصت نشد مگه تو مهمونی خلوتی…جایی یه لب دزدکی از هم میگرفتیم…
داشتم دیونه میشدم میخاستم مال من باشه…زورم میومد این الماس مال کارمندم باشه…که بود!!🤣🤣
بعد یه مدت تو واتساپ شبها اسرار میکردم که با زنم بریز رو هم ازش در مورد گذشته و حال اعتراف بگیر شاید …چیزی ازش در اوردیم خابوندیمش زیر شوهرت منم راحت بدون ترس با تو باشم…مخالفت میکرد …حقم داشت ولی من نمیتونستم ازش بگذرم اخه…عوض میشدن من نفع میکردم …این خیلی تک ساک میزد الانم دارم مینویسم دارم دیونه اون لحظه میشم…
خلاصه نخ دادم به رن همکارم گفتم این زمانی دانشجو بود زنگ میزدم خوابگاه یکی از دوستاش میومد گوشیو ور میداشت میگفت این چیه عاشقش شدی…فقط چشماش درشته اونم مثل چشم گاو وگرنه چی داره پاش بو بد میده…عه عه… تازه لز بازه…و میخندید اونم میومد میگفت گوشی بده پتیاره کم زر بزن و از این شوخی ها…
گفتم به زن همکارم تو چند تا داستان خیانت دروغی و لز بش بگو ترسش ازت بریزه اگر کاری کرده باشه بهت لو میده…
چشمتون روز بد نبینه بعد این که دروغ های زن همکارم جواب داد بعد از هفت، هشت مهمونی …خانم لو داد که بله با خالم که فاصله سنی دو سال داشتم لز زیادی داشتم …برا زن همکارم میگفته وای چوچول خالم خیلی بزرگ بوده
این باعث شد من بییشتر به به زن همکارم گیر بدم بره تو کاره زنم
بره…
از اونجا که زن همکارم دیونه وار دوسم داشت خیلی وقتا علیرغم میلش پیش میرفت…
بعد به زن همکارم گفتم به بهونه لباس عوض کردن خودتو نشونش بده ببی
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1399/12/28
#همکار
بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا