داستانکده شبانه
31.4K subscribers
77 photos
7 videos
145 links
Download Telegram
ک مثل کُس
1401/04/01

#ترسناک #آنال

با صدای جارو برقی کشیدن مامانم از خواب بیدار شدم . یه چشممو باز کردم یه ذره غر بزنم واسش که دیدم اصلا اعتنایی نکردو رفت .
به ناچار از جام پا شدم و شورتمو که لای چاک کونم گیر کرده بود بیرون کشیدمو تلک و تلک از اتاق بیرون رفتم و رو کاناپه ولو شدم و دلیل این خونه تکونی یهویی و از مامانم پرسیدم که گفت :”خالت و شوهر خالت دارن از کانادا میان و شب میرسن . “
آخرین باری که دیدمشون روز عروسیشون بود و سن و سالی نداشتم ولی الان دیگه واسه خودم شاه کسی شده بودم و خیلی دوست داشتم ری اکشن خاله و شوهرشو بعد این چند سال ببینم .
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد و علی زنگ زد .
بعد از سکس زورکی ای که از کون باهام داشت دلم نمیخواست صداشو بشنوم . اونطوری که به زور کمرمو از پشت گرفته بودو سرشو کرده بود تو گردنمو تلمبه میزدو از کون تنگم تعریف میکرد هنوز تو ذهنمه .
با همین فکرا پاشدم گوشیو گذاشتم تو اتاقمو لباسامو در آوردمو رفتم سمت حموم که یه دوش بگیرم تا از این حالت کرخت در بیام .
زیر دوش فقط به این فکر میکردم واسه شب چی بپوشم ، به هر حال مهمون خارجی داشتیم و دوست نداشتم چیزی کم داشته باشم .
همینطوری که فکر میکردم دستمو بردم رو کسم تا بشورمش که یه جوری شدم . کرمم گرفت یه ذره بیشتر بمالمش و دستمو میکشیدم رو کسمو باهاش بازی میکردم و چشامو بسته بودم و داشتم لذت میبردم که صدای کوبیده شدن در اومد و گند زد به حس و حالم .
خودمو آب کشیدم و حولمو دورم پیچیدمو از حموم اومدم بیرون ، داشتم لباسامو میپوشیدم که چشمم افتاد به کبودی روی پام . وحشی مثل سگ کرده بود منو انقد فشارم داده بود که کبود شده بودم .
سریع لباسامو تنم کردم و رفتم پایین به مامانم کمک کنم و با هم وسایل شب و آماده کردیم و وقت شو آف نزدیک بود .
پس رفتم پیرهن سفیدی که روش با مروارید تزئین شده بودو آستینای حریر داشت و پوشیدم و ادکلن مورد علاقه مو هم زدم ، موهای‌ بلند مشکی مو که اا روی باسنم بود دم اسبی بستم و یه میک آپ لایت و رژ صورتی هم زدم و جلوی آینه ایستادم .
به خودم نگاه کردم و لذت بردم و واسه خودم به نشانه ی رضایت یه بوس فرستادم که مامانم صدام کرد و گفت :” خالت اینا چند دقیقه دیگه میرسن حواست به زنگ باشه “
بالاخره بعد کلی انتظار از راه رسیدن و چیزی که میدیدم واسم قابل باور نبود .
شوهر خالم به طور غیر قابل باوری سکسی تر از قبل شده بود . اونقدر جذاب و جنتلمن شده بود که تک تک سلولای بدنم میخواستن بهش بدن .
تو فکر و خیال خودم بودم که دیدم همه نگاها رو منه ، خودمو جمع و جور کردمو سعی کردم بی تفاوت جلوه بدم و‌ موفق هم شدم .
اون شب به خوبی گذشت و خالم و شوهر آب درارش -_- رفتن به اتاق مهمون و من موندمو یه کس خیس که دلش کیر میخواست . اون شب از ته دل میخواستم جای خالم باشم و تو آغوش مردونه ی شهاب باشم .
هرکار کردم خوابم نمیبرد تصمیم گرفتم برم آشپزخونه یه چیزی درست کنم بخورم ، مشغول خورد کردن توت فرنگیا بودم که یه صدایی از اتاق نشیمن اومد .
یکم صبر کردم دیدم چیزی نبود گفتم شاید خیالاتی شدم پس دوباره ادامه دادم کارمو که یبار دیگه صدا اومد تا اومدم برگردم با شهاب چشم تو چشم شدم .
چاقو از دستم ول شد و افتاد رو پام و شروع کرد به خون ریزی ، چشمام از درد بسته شد چشامو که باز کردم دیدم شهاب داره با چشای بیرون زده پای منو نگاه میکنه .
انتظار داشتم مثل فیلما بغلم کنه یا حد اقل دولا شه پامو ببنده ولی در‌کمال تعجب با سرعت هرچه تمام تر از آشپزخونه رفت.
هرچی حس خوب بهش داشتم چس شد رفت هوا ، با خودم گفتم بیا اینم جنتلمنت که مث گاو میمون