داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
داستان

سکس زن صاحب خونه با پسرش

1397/11/24

#هیزی #زن_همسایه #صاحبخانه

سلام، من ۲۳ ساله از تهران دانشجو هستم و توی یک اتاق ۱۲ متری مجردی زندگی میکنم،یک صاحب خونه بیوه دارم به اسم سکینه خانم با قدی متوسط و ۴۷ ساله ،پوستی سفید و گوشتی که از هیکلش معلومه. این سکینه خانم چند تا پسر داره که کوچیکه راهنمایی میخونه و دوتای دیگه میرن سر کار واصلا نیستن و گاها دیر به دیر میان دیدن مادرشون و چند روز میمونن و میرن.بین اتاق ومنو و حال خونه صاحبخونه یه در چوبی قدیمی هست که شیشه ی بالای در شکسته شده و باروزنامه و پرده پوشوندنش و کوچکترین صدا به راحتی از خونه من و اونا رد و بدل میشه،یه صبح که تازه از خواب بیدار شده بودم و تو رخت خواب داشتم با گوشی ور میرفتم،صاحب خونه که فکر میکرد یا من خوابم یا نیستم (چون معمولا اکثرا روزها بیرونم) صداهای عجیبی از خونه همسایه شنیدم که فکرمو مشغول کرد،رفتم دم در بی سرو صدا ایستادم و فک میکردم که دارن فیلم سکس میبینن،یکم که دقت کردم فهمیدم صدای سکینه خانم با پسر بزرگشه که اسمشو میزاریم اکبر، صدای ماچ و بوس اکبر داشت از اتاق شنیده میشد که داشت با ولع خاصی سینه ها و بدنشو بوس میکرد،منم از پشت در اتاق داشتم جرق میزدم به یادش که صدای تلمبه زدنا تو کسشو ‌شنیدم که سکینه خانم که دردش گرفته بود که هی التماس میکرد و به اکبر میگفت یواش تلمبه بزن که دردم گرفت،کمکم این در به آخ و اوخ ولذت تبدیل شد که سکینه خانم به اکبر التماس میکرد که تند تر تلمبه بزنه،تلمبه زدنا یک ربعی بیشتر طول نکشید که هردوشون ارضا شدن و اکبر آبشو تو رحم صاحبخونه که مامانش میشه خالی کردو باهم رفتن حموم که تو حیاطه و ما مشترکا استفاده میکنیم،حمومشون که ده دقیقه طول کشید اومدن بیرون که برن تو خونه ،کلیدم رو که همیشه بیرون روی در آویزون میکنم رو دیدن و رفتن تو خونه باهم پچ پچ کردن که آره من تو خونه بودم و اونا داشتن سکس میکردن. بعد از اون ماجرا هر وقت میرم حموم میبینم لباس زیرای صاحبخونه روی رخت آویز آویزونه و منم یه حالی همونجا به خودم میدم و بر میگردم و الآن یکی از آرزوهای قبل از رفتن از این خونه اینه که یبار یه دل سیر بکنمش و بعد برم که تاحالا قسمت نبوده،ولی یه آتو ازش دارم و بالاخره میدونم که یه روزی مال من میشه و الآنم واقعا دوسش دارم. در ضمن اگر از این داستان راضی باشین داستان مچ گیری خواهرش و دید زدن عروسش رو هم واستون میزارم.


نوشته: .....
@dastankadhi
اجبار
1401/01/17

#هیزی

انگار قرار نبود دردسرهای این قضیه تموم بشه، مریم حالا تو ۳۵ سالگی حس یه پیر زن کمر شکسته و ناامید رو داشت که کسی رو نداره، آخه کجای کارش اشتباه بود، چرا برادر کوچیکتر امیر، فکر کرد میتونه بهش دست بزنه و باهاش سکس کنه. خب مریم از بچگی تو خونشون عین برادر دوقولوش لباس پوشیده بود و با پسرا بزرگ شده بود، برا همین بعد ازدواج با امیر، کامران داداش کوچیکش که اونموقع ۱۳ سالش بود رو خیلی مهربانانه دوست داشت و مثل خونه خودشون پیشش همش لباس باز میپوشید.
مریم با صدای قل قل کتری یهو به خودش اومد، چایی گذاشت و بعدش با ترس رفت سمت گوشیش. چقدر خوشحال بود وقتی هیچ پیامی نداشت.
گوشیش رو بست و دوباره برگشت به گذشته :
زندگیش ۱۰ سال قبل و بعد یه آشنایی اولیه و مراسمات سنتی با پسر کارمند که پدرش از آشناهای پدرش بود تو یه آپارتمان دو طبقه حدود مرکز شهر تهران شروع شده بود و اون تو این آپارتمان با مادر، پدر و برادر کوچیکتر شوهرش تو طبقه پایین شروع شروع کرد.
واقعا سالهای اول عالی و رویایی بود، درسته پولدار نبودن اما شوهر و خانواده مهربونش این حس رو بهش میدادن. امیر یه بچه سربزیر و ساده بود که سعی میکرد همیشه حواسش به مریم باشه. همه ماجرا از اونجا شروع شد که مریم با توجه به تربیتش، شاید یکم زیادی با کامران گرم گرفته بود و همیشه راحت میپوشید پیش خانواده شوهرش. هرچند امیر ازش خواسته بود یکم خودش رو پوشیده تر کنه. بعدا خودش از کامران شنید که وقتی اون باهاش روبوسی میکرد بهش واقعا حس داشت و معمولا به بهانه درس یا خرید سعی میکرد خودش رو به مریم نزدیک کنه و همه برخوردهای اتفاقیش با بدن مریم عمدی بوده. ظاهرا کامران از بچگی در اثر غفلت پدر و مادرش زیاد سکس اونها رو دید میزده و این باعث شده واقعا بلوغ زود رسی داشته باشه و همچیو در خصوص سکس بدونه. خودش اعتراف کرده یه چند باریم از پاسیو خونشو خودش رو کشیده بالا و به سکس امیر و مریم گوش بده و یه حس تنفر از امیر توش شکل بگیره.
تابستون سال چهارم زندگی مشترک مریم، پدرو مادر شوهرش تصمیم میگیرن برن خونه اجدادیشون تو قزوین و هر چند اصرا میکنن کامران به بهونه کلاسای فوتبال باهاشون نمیره و خب از مریم میخوان تر و خشکش کنه. یه چند روزی بعد رفتن اونا، وقتی مریم برا صبحهانه میخواست کامران رو بیدار کنه متوجه رفتارای عجیبش شد، انگار اصلا نخوابیده، یه جای دیگه بود، اما فکر میکرد احتمالا از شب بیداریش برا بازی و فیلمه. وسطهای هفته دوم یه روز صبح که مریم دوش گرفت و از حمام بیرون اومد یهو سر جاش خشکش زد، کامران جلو در حمام لخته لخت. انگار بدنش قفل شده بود، اصلا انگار مسخ شده بود میخواست یه کاری بکنه اما واقعا نتونست. وقتی به خودش اومد که کامران رو پشتش بود و میخواست به زور کیرش رو بکنه توش. کجاش، انگار نمیدونست یا حداقل هول شده بود. مریم با گریه داد زد که چه غلطی داری میکنی دیوونه، میفهمی خودت، من از خواهرتم بهت نزدیکترم، زن داداشتم، میکشم خودمو خداااااا. اما اون انگار کامران نبود، به زحمت تونست اونو پس بزنه و بره یه گوشه در پناه حولش، داشت میلرزید، کامرانم نفس نفس نیزد و زل زده بود به کف اتاق. دستش رو برد سمت گوشی مریم و بهش اشاره کرد ببینه. فیلمهای سکس مریم و امیر بود که کامران ازشون گرفته بود. نتونست بیشتر ببینه. با گریه بهش میگفت چرا، چرا؟؟ کامران که به حرف اومده بود تازه، بدون اینکه نگاش کنه گفت: مال منی، اسیرتم، میخوامت، از امیر متنفرم، تو مال منی. مریم وا رفت، انگار دوباره مسخ شده بود، کامرانم انگار نه انگار، دوباره تو همون وضعیت حمله کرد بهش اوم
ماجرای خونه ما (۱)
1401/03/20

#مامان #هیزی #والدین

سلام دوستان امروز میخوام از سکس ها و رابطه های پدر و مادر براتون داستان بزارم اگر خوشتون اومد حتمی بهش ادامه میدم.
همه ی بچه ها یه بار رفتارهای جنسی پدر و مادرشون رو دیدن، حالا چه حرف زدنشون باشه، چه سکس کردنشون و … و من محمد با 18 سال سن که تو یه خانواده چهارنفر که شامل من و آبجیم و پدر مادرم میشه ما تو تهرانپارس طبقه سه، یکی از واحد های آپارتمان زندگی میکنیم.)
واحد ما به این شکله که دوتا اتاق کنار هم، حال و پذیرایی،آشپزخونه و یه دستشویی ایرانی تو رارویی که حدفاصل حال تا دوتا اتاق هستش و یه دستشویی فرنگی هم تو حمام که یه پرده بینشون هست
آبجی من(مینو) 10 ساله و مامانم(مرجان) 38 ساله و پدرم(علی) 47 ساله و خودم زندگی میکنیم.
اول از همه مامانمو معرفی کنم!
مامان مرجان یه زن خانه دار با قد حدود170.1 و پوست سفید، موهای مشکی و وزن 74
از ظاهر و فرم بدنیش بگم یه چهره معصوص موهای بلند تا وسط کمرش بینی کوچیک و چشم ابرو مشکی و از فرم بدنیش: سینه های درشت مطمعنا 80!
دستای نسبتن لاغر شکم کوچک و باسن جمع و جور و رون و ساق متوسط
یه بدن خیلی معمولی ولی سینه های درشت. از نظر لباس پوشیدنشم تو خونه بگم خیلی معمولی تیرشت و دامن بلند تا زیر زانوش یا شلوار و تاپ حلقه ای گشاد کلا اونجور نبود ک بگم تو خونه جلومون لخت بود، نه اصلا یه
زن کاملا معمولی
و پدرم یه مرد با قد بلند(هم قدم بودیم دیگ!) 179
وزن متوسط و یه بدن ایده آل نه لاغر لاغر نه چاق چاق، پوست سفید و چشم و ابرو مشکی کلا دوتاشون دوتا زن و شوهر معمولی.)
دوستان زندگی من ب طوری بود که صبح برا آزمون نهایی میخوندم و عصر تو کافی نت دوست داداشم کارمیکردم، ابلاغیه، ثبت نام، چاپ،کپی و… و پدرم سرکارگر یه خانواده پولدار بود و کلا صبح ک میرفت شب میومد خونه بجز پنج شنبه و جمعه ک تعطیل بود.
من پسری نبودم ک به مادرم یا آبجیم نظری داشته باشم؛نداشتم،ندارم و نخواهم داشت ولی از زمانی ک متوجه رابطشون تو سن کم شدم، برام جذابیت خواسی داشت تماشا کردنش و بطوری لذت میبردم و ارضا میشدم ولی اصلا هیچگونه حسی ب مامانم نداشتم.
برگردیم ب داستان#
13-14 سالم که بود، ما تو یه خونه با دوتا اتاق تو در تو زندگی میکردیم و من و آبجیم تو یه اتاق و پدر و مادرمم تو اتاق بغل دستی میخوابیدن، منم مثل بقیه پسرا، تو این سن تازه به بلوغ رسیده و اوج شهوت بودم، ولی هیچ چیزی تا اون موقع از پدر و مادرم ندیده بود حرفی یا حرکتی میزدن من متوجه نمیشدم تا اینکه قرار شد اسباب کشی کنیم و بریم تو این واحد آپارتمان.)
بنا ب دلایلی ما عصر شروع کردیم ب اسباب کشی ولی بخاطر ترافیک و شلوغی و حجم زیاد اسباب فقط تونستیم یکی از اتاقارو و همچنین حیاط رو انتقال بدیم.)
و شب همگی تو یه اتاق خوابیدیم.
ولی مامانم اصرار داشت ک من یا پدرم شب رو اونجا بخوابیم بخاطر اسباب ولی پدرم مخالفت کرد و میگفت که امنیت هست و این حرفا
خب، شب ساعت ده بود که شام خوردیم و واقعا همگی خسته بودیم و مامانم چهارتا پتو پهن کرد و به این شکل که به ترتیت و پشت سرهم من بودم، مامانم،بابام و آبجیم
من کلا یه عادت که دارم یا باید به پهلو چپ بخوابم یا باید رو شکم تا خواب برم
چراغارو خاموش کردیم و من رفتم رو شکم و یکم کیرم شق شد و حس خوبی بهم میداد تا بتونم بخوام
مامان و باباهم آروم باهم حرف میزدن و من هم گرم خواب شده بودم.)
نمیدونم چقدر گذشت ولی با یه صدای عجیبی از خواب بیدارشم، هنوز رو شکم بودم و کیرمم شق بود.
یه صدای نفس نفس خیلی آروم
شاید هر چند ثانیه یه بار صدای اوم اوم میومد و یه نفس خارج میشد
من رو شکم بودم و صورتم