آخ چه کون سیری ازم کرد عزیز آقا (۲)
1400/09/09
#گی #زنپوش #مرد_میانسال
...قسمت قبل
قسمت دوم
این یک قصه گی هست. گی زنانه پوش. دفعه قبل از شروع ارتباط سکسی خودم با عزیز آقا خدمتکار خونه مون براتون اون خاطره رو نوشتم. عنوانش بود"آخ چه کون سیری ازم کرد عزیز آقا". بعد از اون ماجرا دیگه حسابی با عزیز آقا قاطی شده بودم و هر فرصتی که پیش میومد چنان کون سیری ازم میکرد و منم چنان از بدن سیاه و پشمالوی این مرد تقریبا سن بالا لذت میبردم که از فرط شهوت زیر کیر سیاهش بیهوش می شدم. خب من یه پسر تپلی مفعول بودم که خونه بزرگمون توی شهرک غرب بود و کاملا خلوت. چون من بودم و مامان بابام که دیگه داشتن پا توی سن میگذاشتن. من از همه لحاظ آزادی عمل داشتم. . من و عزیز آقا بعد از یه مدت ارتباط جنسی کاملا سلیقه های جنسی همدیگرو پیدا کرده بودیم. اون حدود۵۰ سالش بود و زنش سالها بود مرده بود و عاشق سکس کردن با پسرهای نوجوون بود. منم دقیقا کیس موردنظرش بودم که میگفت مدتها بود آرزشو داشته. میگفت من همیشه شدیدا در مقابل پسر های نوجوون ۱۶-۱۷ سفید و تپل و بیمو حساس بودم و مقاومتمو از دست میدادم. میگفت اهل بچه بازی نبودم بلکه رویای جنسیم سکس کردن با چنین تیپ هایی بود.
واسه همین هر دفعه که میومد خونه رو تمیز کنه اگه فرصتی پیش میومد با هم سکس میکردیم یا مثلا موقع کار کردنش توخونمون یه چشمکی بهم میزد و مثلا یواشکی توی آشپزخونه یا اطاق ها بدون اینکه مامان بابام متوجه بشن یه لب داغی از من میگرفت و سینه های گوشتالوی منو میخورد و حال منو هم بشدت خراب میکرد. بعضی روزها که اوضاعو مناسب میدید میگفت بابات اینا که بعد از ناهار خوابیدن بیا زیر زمین. خونمون یه زیر زمین بزرگ داشت که خودش یه سوییت مجزا محسوب می شد. با خموم وسرویس. اونجا رختخوابهای اضافه خونه هم قرار داشت. عزیز آقا به بهانه تمیز کردن و جابجا کردن وسایل یه دوساعتی میرفت اونجا و به منم ندا رو میداد که خودمو آماده کنم و برم اونجا تا منو حسابی از کون بکنه. وای فاعلی به این داغی و شهوتی ندیده بودم.
عین خودم بشدت حشری بود. اصلا مست و دیوانه کون سفید پسر بود .
اون روز هم رفتم حموم و حسابی بدنمو که خیلی خیلی کم مو و سفید بود شیو کردم و کونمو قشنگ خالی کردم و خوب با لوسیون و عطر خوشگل کردم و یه ست کامل لباس خواب قرمز توری با جورابهای لونه زنبوری و بند جورابی که یه دامن مانند گیپورم داشت پوشیدم و روی اون یه شلوار گرمکن و پیرهن آستین بلند مردونه پوشیدم. وای بدنم زیر لباس توریم برق میزد. حتی ناخن های پاهامو یه لاک قرمز زده بودم.
خلاصه اونرور که یه عصر برفی بود وقتی دیدم مامان بابام خوابن یواشکی رفتم زیر زمین و تا عزیز آقا دید اومدم ،سریع در رو از تو قفل کرد و عین دیوونه ها منو چسبوند به دیوار و لبای کلفت و داغشو چسبوند به لبای من و در حالیکه جفتمون از شهوت میلرزیدیم زبونشو فرو کرد تو دهن من و گفت وای خدا تو منو دیوونم کردی. منم بلافاصله سست شدم . دستمو گرفت و برد به سمت جایی که رختخوابها رو روی هم چیده بودن و گفت عروس خانم بیا بریم تو حجله. وای میدونست من با این حرفهاش و تعریفهاش از بدن سفید و شیو شده و تپلم که یه دونه مو نداشت قند تو دلم آب میشه . منم چون دیگه روم تو روش باز شده بود خودم سریع کمربند و دکمه و زیپ شلوارشو واکردم و شلوار و شورتشو یه جا کشیدم پایین که یهو کیر سیاه و بزرگش شق شق از زیر شیکم پشمالوش پرید بیرون. وای پشمای کیرش و شکمش فوق العاده ضخیم و زبر و سیاه و وزوزی بودن . اووف با دیدن این کیر سیاه که کلاهک درشت و دون دونی داشت و معلوم بود کیر یه مرد جاافتاده و حشریه بلافاصله کردمش تو دهنم و شروع ک
1400/09/09
#گی #زنپوش #مرد_میانسال
...قسمت قبل
قسمت دوم
این یک قصه گی هست. گی زنانه پوش. دفعه قبل از شروع ارتباط سکسی خودم با عزیز آقا خدمتکار خونه مون براتون اون خاطره رو نوشتم. عنوانش بود"آخ چه کون سیری ازم کرد عزیز آقا". بعد از اون ماجرا دیگه حسابی با عزیز آقا قاطی شده بودم و هر فرصتی که پیش میومد چنان کون سیری ازم میکرد و منم چنان از بدن سیاه و پشمالوی این مرد تقریبا سن بالا لذت میبردم که از فرط شهوت زیر کیر سیاهش بیهوش می شدم. خب من یه پسر تپلی مفعول بودم که خونه بزرگمون توی شهرک غرب بود و کاملا خلوت. چون من بودم و مامان بابام که دیگه داشتن پا توی سن میگذاشتن. من از همه لحاظ آزادی عمل داشتم. . من و عزیز آقا بعد از یه مدت ارتباط جنسی کاملا سلیقه های جنسی همدیگرو پیدا کرده بودیم. اون حدود۵۰ سالش بود و زنش سالها بود مرده بود و عاشق سکس کردن با پسرهای نوجوون بود. منم دقیقا کیس موردنظرش بودم که میگفت مدتها بود آرزشو داشته. میگفت من همیشه شدیدا در مقابل پسر های نوجوون ۱۶-۱۷ سفید و تپل و بیمو حساس بودم و مقاومتمو از دست میدادم. میگفت اهل بچه بازی نبودم بلکه رویای جنسیم سکس کردن با چنین تیپ هایی بود.
واسه همین هر دفعه که میومد خونه رو تمیز کنه اگه فرصتی پیش میومد با هم سکس میکردیم یا مثلا موقع کار کردنش توخونمون یه چشمکی بهم میزد و مثلا یواشکی توی آشپزخونه یا اطاق ها بدون اینکه مامان بابام متوجه بشن یه لب داغی از من میگرفت و سینه های گوشتالوی منو میخورد و حال منو هم بشدت خراب میکرد. بعضی روزها که اوضاعو مناسب میدید میگفت بابات اینا که بعد از ناهار خوابیدن بیا زیر زمین. خونمون یه زیر زمین بزرگ داشت که خودش یه سوییت مجزا محسوب می شد. با خموم وسرویس. اونجا رختخوابهای اضافه خونه هم قرار داشت. عزیز آقا به بهانه تمیز کردن و جابجا کردن وسایل یه دوساعتی میرفت اونجا و به منم ندا رو میداد که خودمو آماده کنم و برم اونجا تا منو حسابی از کون بکنه. وای فاعلی به این داغی و شهوتی ندیده بودم.
عین خودم بشدت حشری بود. اصلا مست و دیوانه کون سفید پسر بود .
اون روز هم رفتم حموم و حسابی بدنمو که خیلی خیلی کم مو و سفید بود شیو کردم و کونمو قشنگ خالی کردم و خوب با لوسیون و عطر خوشگل کردم و یه ست کامل لباس خواب قرمز توری با جورابهای لونه زنبوری و بند جورابی که یه دامن مانند گیپورم داشت پوشیدم و روی اون یه شلوار گرمکن و پیرهن آستین بلند مردونه پوشیدم. وای بدنم زیر لباس توریم برق میزد. حتی ناخن های پاهامو یه لاک قرمز زده بودم.
خلاصه اونرور که یه عصر برفی بود وقتی دیدم مامان بابام خوابن یواشکی رفتم زیر زمین و تا عزیز آقا دید اومدم ،سریع در رو از تو قفل کرد و عین دیوونه ها منو چسبوند به دیوار و لبای کلفت و داغشو چسبوند به لبای من و در حالیکه جفتمون از شهوت میلرزیدیم زبونشو فرو کرد تو دهن من و گفت وای خدا تو منو دیوونم کردی. منم بلافاصله سست شدم . دستمو گرفت و برد به سمت جایی که رختخوابها رو روی هم چیده بودن و گفت عروس خانم بیا بریم تو حجله. وای میدونست من با این حرفهاش و تعریفهاش از بدن سفید و شیو شده و تپلم که یه دونه مو نداشت قند تو دلم آب میشه . منم چون دیگه روم تو روش باز شده بود خودم سریع کمربند و دکمه و زیپ شلوارشو واکردم و شلوار و شورتشو یه جا کشیدم پایین که یهو کیر سیاه و بزرگش شق شق از زیر شیکم پشمالوش پرید بیرون. وای پشمای کیرش و شکمش فوق العاده ضخیم و زبر و سیاه و وزوزی بودن . اووف با دیدن این کیر سیاه که کلاهک درشت و دون دونی داشت و معلوم بود کیر یه مرد جاافتاده و حشریه بلافاصله کردمش تو دهنم و شروع ک
رابطه ی ممنوعه یک متاهل
1401/01/09
#گی #مرد_میانسال
گریه ی مریم قطع نمیشد مدتی بود که میدونستیم با مجید درگیره ولی ایندفعه قضیه فرق داشت طلاق میخواست سارا رفت آب بیاره از تو آشپزخونه میگفت حالا گریه نکن درست میشه گفتم من میرم با مجید حرف میزنم نمیشه که بعد چند سال زندگی یکدفعه همه چیزو خراب کنید ، طلاق یعنی چی تا دعواتون میشه طلاق طلاق اینکه نشد سارا از تو اشپزخونه هی چشم و ابرو میومد که چیزی نگو در همین حین زنگ خونه به صدا در اومد پدر مادر مریم بودن اومدن بالا مادرش گریه میکرد اومدن تو گفت پاشو پاشو بریم تعارف کردم پدرش خیلی عصبانی بود یه نگاهی تو راپله انداخت بلند داد میزد مرتیکه بی شرف یه جوری میگفت که مجید بشنوه خوبه حالا خونه ما دوطبقه بود و همسایه ی دیگه ای نداشتیم خلاصه مریم و با خودشون بردن رو مبل نشسته بودم سارا اومد مبل روبرو گفتم اینا چشونه چرا هی دعوا میکنن هی حرف طلاق گفت چی بگم کمی صحبت فهمیدم مثل اینکه بعله آقا مجید با کسی در رابطه بوده یا شایدم هست ولی سارا هم زیاد از کم و کیف ماجرا خبر نداشت بعدازظهری از سرکار میومدم کلید انداختم در و باز کردم دیدم مجید داره میره بالا صداش کردم وایساد سلام و احوال پرسی گفتم چی شد مثل اینکه سوتی دادی گفت اره بابا بدجورم سوتی دادم گفت عجله دارم باید برم شب زنگ میزنم کار نداشتی یه سر بیا بالاو رفت ساعت حدود 7.5 دیدم زنگ زد اومدم آماده بشم سارا پرسید کجا میری گفتم یه سر یرم پیش مجید گفت باهاش حرف بزن بگو دست از این کارا بردار برو سر زندگیت گفتم باشه چشم همین الان میرم ارشادش میکنم بابا بزار اصلا ببینیم داستان چیه شاید مشکل چیز دیگس همین اول طرف و محکوم نکن اونم یه چپ چپ نگاهم کرد گفت همتون لنگه همید رفت تو اشپزخونه منم راه افتادم رفتم بالا از همه چی حرف زدیم فهمیدم وقتی حموم بوده مریم خانوم رفته سر گوشیش یه پیام و خونده و … ولی خداییش اصلا به قیافه مجید نمیخورد اینکاره باشه اونشب گذشت فردا عصر که از سر کار برمیگشتم دیدم سارا پای تلفنه ولی گوشی بدست ولی هیچی نمیگه ، مکالمه تمومم شد همینطور نشسته بود رفتم یه لیوان اب اوردم دادم بهش گفتم چیه جچی شده چرا هنگ کردی بعد کلی مکث گفت تو میدونستی بعضی زنها شمبول مردونه دارن ؟ گفتم چی حالا چه وقته این حرف و سواله گفت اون طرف برای مجید تو واتس اپ عکس زن دوجنسه فرستاده گفتم خب که چی الان منظورت اینه که مجید دوجنسه است ؟ یه سری حرف زد خودشم نمیفهمید چی میگه بی سر و ته معلوم بود حرف کامل نشنیده یا حداقل من نفهمیدم چی میگه ساعت 7 بود به مجید پیام دادم حالا از کدوم طرف یارو خوشت اومده یه شکلک خنده هم فرستادم چند دقیقه بعد گفت سارا چی گفته بهت جواب ندادم پاشدم لباس ورزشیارو پوشیدم راه افتادم به سمت راه پله صدای سارا میومد که میگفت علی علی چیزی نگیا گفتم نه بابا بچه ای مگه در و بهم زدم و رفتم بالا زنگ و زدم انگار منتظرم بود گفت بیا تو رفتم نشستم رو مبل یه لبخند مسخره ای هم رو لبم بود گفتم نگفتی بلاخره گفت بابا فقط یه کس بود تو اینترنت پر عکس شیمیل گفتم اره میذونم ولی سوالم اینه کی واسه تو فرستاده گفت یکی از بچه های شرکت میوه تعارف کرد ساعت نزدیکه 9 بود از 6.5 اومده بودم اینجا داشتیم تو گوشی کلیپ میدیدیم مجید کاملا تابلو بود راست کرده بود حتی کمی شلوارش هم لک خیسی داشت منم دسته کمی نداشتم بهش گفتم تو رابطه ی مردونه داشتی ؟هیچی نگفت یهو تلفن زنگ خورد سارا بود میگفت نمیخای بیایی شام یخ کرد بلند شدم هرجوری بود خودمونو جمع و جور کردیم خداخافظی کردم اومدم پایین سوالای سارا رو یکی پس از دیگری جواب دادم دیگه خودشم کم آورده بود
1401/01/09
#گی #مرد_میانسال
گریه ی مریم قطع نمیشد مدتی بود که میدونستیم با مجید درگیره ولی ایندفعه قضیه فرق داشت طلاق میخواست سارا رفت آب بیاره از تو آشپزخونه میگفت حالا گریه نکن درست میشه گفتم من میرم با مجید حرف میزنم نمیشه که بعد چند سال زندگی یکدفعه همه چیزو خراب کنید ، طلاق یعنی چی تا دعواتون میشه طلاق طلاق اینکه نشد سارا از تو اشپزخونه هی چشم و ابرو میومد که چیزی نگو در همین حین زنگ خونه به صدا در اومد پدر مادر مریم بودن اومدن بالا مادرش گریه میکرد اومدن تو گفت پاشو پاشو بریم تعارف کردم پدرش خیلی عصبانی بود یه نگاهی تو راپله انداخت بلند داد میزد مرتیکه بی شرف یه جوری میگفت که مجید بشنوه خوبه حالا خونه ما دوطبقه بود و همسایه ی دیگه ای نداشتیم خلاصه مریم و با خودشون بردن رو مبل نشسته بودم سارا اومد مبل روبرو گفتم اینا چشونه چرا هی دعوا میکنن هی حرف طلاق گفت چی بگم کمی صحبت فهمیدم مثل اینکه بعله آقا مجید با کسی در رابطه بوده یا شایدم هست ولی سارا هم زیاد از کم و کیف ماجرا خبر نداشت بعدازظهری از سرکار میومدم کلید انداختم در و باز کردم دیدم مجید داره میره بالا صداش کردم وایساد سلام و احوال پرسی گفتم چی شد مثل اینکه سوتی دادی گفت اره بابا بدجورم سوتی دادم گفت عجله دارم باید برم شب زنگ میزنم کار نداشتی یه سر بیا بالاو رفت ساعت حدود 7.5 دیدم زنگ زد اومدم آماده بشم سارا پرسید کجا میری گفتم یه سر یرم پیش مجید گفت باهاش حرف بزن بگو دست از این کارا بردار برو سر زندگیت گفتم باشه چشم همین الان میرم ارشادش میکنم بابا بزار اصلا ببینیم داستان چیه شاید مشکل چیز دیگس همین اول طرف و محکوم نکن اونم یه چپ چپ نگاهم کرد گفت همتون لنگه همید رفت تو اشپزخونه منم راه افتادم رفتم بالا از همه چی حرف زدیم فهمیدم وقتی حموم بوده مریم خانوم رفته سر گوشیش یه پیام و خونده و … ولی خداییش اصلا به قیافه مجید نمیخورد اینکاره باشه اونشب گذشت فردا عصر که از سر کار برمیگشتم دیدم سارا پای تلفنه ولی گوشی بدست ولی هیچی نمیگه ، مکالمه تمومم شد همینطور نشسته بود رفتم یه لیوان اب اوردم دادم بهش گفتم چیه جچی شده چرا هنگ کردی بعد کلی مکث گفت تو میدونستی بعضی زنها شمبول مردونه دارن ؟ گفتم چی حالا چه وقته این حرف و سواله گفت اون طرف برای مجید تو واتس اپ عکس زن دوجنسه فرستاده گفتم خب که چی الان منظورت اینه که مجید دوجنسه است ؟ یه سری حرف زد خودشم نمیفهمید چی میگه بی سر و ته معلوم بود حرف کامل نشنیده یا حداقل من نفهمیدم چی میگه ساعت 7 بود به مجید پیام دادم حالا از کدوم طرف یارو خوشت اومده یه شکلک خنده هم فرستادم چند دقیقه بعد گفت سارا چی گفته بهت جواب ندادم پاشدم لباس ورزشیارو پوشیدم راه افتادم به سمت راه پله صدای سارا میومد که میگفت علی علی چیزی نگیا گفتم نه بابا بچه ای مگه در و بهم زدم و رفتم بالا زنگ و زدم انگار منتظرم بود گفت بیا تو رفتم نشستم رو مبل یه لبخند مسخره ای هم رو لبم بود گفتم نگفتی بلاخره گفت بابا فقط یه کس بود تو اینترنت پر عکس شیمیل گفتم اره میذونم ولی سوالم اینه کی واسه تو فرستاده گفت یکی از بچه های شرکت میوه تعارف کرد ساعت نزدیکه 9 بود از 6.5 اومده بودم اینجا داشتیم تو گوشی کلیپ میدیدیم مجید کاملا تابلو بود راست کرده بود حتی کمی شلوارش هم لک خیسی داشت منم دسته کمی نداشتم بهش گفتم تو رابطه ی مردونه داشتی ؟هیچی نگفت یهو تلفن زنگ خورد سارا بود میگفت نمیخای بیایی شام یخ کرد بلند شدم هرجوری بود خودمونو جمع و جور کردیم خداخافظی کردم اومدم پایین سوالای سارا رو یکی پس از دیگری جواب دادم دیگه خودشم کم آورده بود
رامین هورنی و تاپی که دنبال نصاب بود
1400/12/03
#گی #مرد_میانسال
اسم من رامین ه ، الان 26 سالمه ، غیر از یکی دو بار تجربه سکس با یکی از سال بالایی های دانشگاه تجربه دیگه ای نداشتم . تا اینکه بعد از دانشگاه ، سربازی رو معاف شدم و با معرفی و آزمون دادن یکی از شرکت های لوازم خانگی به عنوان نصاب تلویزیون مشغول کار شدم . ماه های اول جو کار و اینکه مشتری اعتراض نکنه بود و تلاش می کردم عالی کار کنم ، فیس و قد و قواره ام معمولی بود ولی خیلی مردونه نمی زدم و سعی می کردم با ته ریش گذاشتن کمی مردونه جلوه کنم . گاهی هورنی می شدم و حس اینکه یکی رو پیدا کنم برای سکس خیلی سخت بود . توی شرایط جامعه ما و اینکه آدم کیس مناسبی پیدا کنه خب سخته و غالبا به یه خود ارضایی قضیه فیصله پیدا می کنه .
همیشه اونقدر خسته می شدم و انرژی ام تخلیه می شد که خیلی وقت نمی کردم توی شبکه اجتماعی یا اپ ها دنبال کسی باشم . یک روز یه مشتری اومد توی لیست که تقریبا غرب به شرق شهر بود و اصلا دوست نداشتم برم ولی مجبور بود .
رسیدم و یه خونه ویلایی یک طبقه بود . معلوم بود ساخت قدیمه و فقط بازسازی اش کردند . زنگ زدم و طرف گفت بیا بالا . رسیدم دیدم یه مرد بلند قد و هیکلی ، سن اش بالا بود و بالای 50 می خورد . اما خیلی خوشرو بود و باکلاس . یه تیشرت و شلوارک تنش بود و من که واقعا به مردهای سن بالا حس دارم از همون اول مجذوب اش شدم .
اسمش یوسف بود ، واقعا دوست داشتم همون موقع ازش می خواستم که باهام سکس کنه . حواسم رو جمع کردم و سعی می کردم حسابی خونه اش رو نگاه کنم و نشونه هایی برای خودم پیدا کنم از شخصیت این آدم و تلاش برای نخ دادن و حتی بیشتر حرف زدن و رابطه برقرار کردن . حتی یک کار اضافه تر هم براش انجام دادم که معرفتی باشه . اون هم پذیرایی کرد و یه کم نشستم ، امیدوار بودم تنها باشه و بیشتر امیدوار بودم که اهل اش باشه اصلا . یه کم حرف زد و قهمیدم آدم باحالی ه و تنها زندگی می کنه و بچه هاش بهش گاهی سر می زنند .
ارتباط رفاقتی ما شروع شد و گاهی بابت بعضی کارها مثل موبایل اش یا ماهواره اش بهم زنگ می زد . نمی دونستم چکار کنم . کم کم به فکر آزمون و خطا افتادم . بعد از کلی تلاش با شماره فیک ، فهمیدم که محض نبودن زن احساس اش به پسرها بابت سکس در حد ارضا شدن هست . اگرچه خیلی اوکی نبودم ولی برای من پیدا کردن کیس مناسب وقابل اعتماد تقریبا یک کار سخت بود که شانسی داشت اتفاق می افتاد . با بدبختی و کلی خجالت بالاخره بهش فهموندم و یوسف هم استقبال کرد .
به شدت عجله داشت که زودتر قرار سکس بگذاریم . استرس کمی داشتم و فقط بابت اینکه توی سکس خیلی خارج از عرف نباشه . آخر هفته نمی شد و قرار شد اولین یک شنبه پیش رو ناهار رو برم پیشش و تا غروب پیشش باشم . جمعه همون موهای کم بدنم رو هم شیو کردم با موبر و کل شنبه با هیجان فردا و با حواس پرتی رفتم سر کار . یک شنبه نزدیک 12 بود که آخرین کار رو انجام دادم و آف زدم که کار نیاد . وقتی رسیدم حسابی منتظر من بود . این بار یه جور دیگه من رو نگاه می کرد . یه کم نشستیم و توی بغلش کمی منو مالید . خیلی اهل عاشقانه و این چیزها نبود . کیرش رو از روی شلوارک می مالیدم و اون هم دستش رو کرده بود توی شلوارم و کونم رو می مالید . بعد از چند دقیقه ، یه کم فاصله گرفت و بهم گفت : رامین جون ، بیدارش کن . کیرش رو از توی شورت و شلوارکش که تا نیمه کشیده بودم پایین در اوردم و یه کم با دست مالیدم و شروع کردم به ساک زدم . کیرش کلفت بود ، نیمه خواب بود ولی می شد حدس رد چی قراره بشه .
با زبونم از بالای تخماش تا زیر کلاهکش رو می لیسیدم و سرش رو بین دو لبهام نگه می داشتم
1400/12/03
#گی #مرد_میانسال
اسم من رامین ه ، الان 26 سالمه ، غیر از یکی دو بار تجربه سکس با یکی از سال بالایی های دانشگاه تجربه دیگه ای نداشتم . تا اینکه بعد از دانشگاه ، سربازی رو معاف شدم و با معرفی و آزمون دادن یکی از شرکت های لوازم خانگی به عنوان نصاب تلویزیون مشغول کار شدم . ماه های اول جو کار و اینکه مشتری اعتراض نکنه بود و تلاش می کردم عالی کار کنم ، فیس و قد و قواره ام معمولی بود ولی خیلی مردونه نمی زدم و سعی می کردم با ته ریش گذاشتن کمی مردونه جلوه کنم . گاهی هورنی می شدم و حس اینکه یکی رو پیدا کنم برای سکس خیلی سخت بود . توی شرایط جامعه ما و اینکه آدم کیس مناسبی پیدا کنه خب سخته و غالبا به یه خود ارضایی قضیه فیصله پیدا می کنه .
همیشه اونقدر خسته می شدم و انرژی ام تخلیه می شد که خیلی وقت نمی کردم توی شبکه اجتماعی یا اپ ها دنبال کسی باشم . یک روز یه مشتری اومد توی لیست که تقریبا غرب به شرق شهر بود و اصلا دوست نداشتم برم ولی مجبور بود .
رسیدم و یه خونه ویلایی یک طبقه بود . معلوم بود ساخت قدیمه و فقط بازسازی اش کردند . زنگ زدم و طرف گفت بیا بالا . رسیدم دیدم یه مرد بلند قد و هیکلی ، سن اش بالا بود و بالای 50 می خورد . اما خیلی خوشرو بود و باکلاس . یه تیشرت و شلوارک تنش بود و من که واقعا به مردهای سن بالا حس دارم از همون اول مجذوب اش شدم .
اسمش یوسف بود ، واقعا دوست داشتم همون موقع ازش می خواستم که باهام سکس کنه . حواسم رو جمع کردم و سعی می کردم حسابی خونه اش رو نگاه کنم و نشونه هایی برای خودم پیدا کنم از شخصیت این آدم و تلاش برای نخ دادن و حتی بیشتر حرف زدن و رابطه برقرار کردن . حتی یک کار اضافه تر هم براش انجام دادم که معرفتی باشه . اون هم پذیرایی کرد و یه کم نشستم ، امیدوار بودم تنها باشه و بیشتر امیدوار بودم که اهل اش باشه اصلا . یه کم حرف زد و قهمیدم آدم باحالی ه و تنها زندگی می کنه و بچه هاش بهش گاهی سر می زنند .
ارتباط رفاقتی ما شروع شد و گاهی بابت بعضی کارها مثل موبایل اش یا ماهواره اش بهم زنگ می زد . نمی دونستم چکار کنم . کم کم به فکر آزمون و خطا افتادم . بعد از کلی تلاش با شماره فیک ، فهمیدم که محض نبودن زن احساس اش به پسرها بابت سکس در حد ارضا شدن هست . اگرچه خیلی اوکی نبودم ولی برای من پیدا کردن کیس مناسب وقابل اعتماد تقریبا یک کار سخت بود که شانسی داشت اتفاق می افتاد . با بدبختی و کلی خجالت بالاخره بهش فهموندم و یوسف هم استقبال کرد .
به شدت عجله داشت که زودتر قرار سکس بگذاریم . استرس کمی داشتم و فقط بابت اینکه توی سکس خیلی خارج از عرف نباشه . آخر هفته نمی شد و قرار شد اولین یک شنبه پیش رو ناهار رو برم پیشش و تا غروب پیشش باشم . جمعه همون موهای کم بدنم رو هم شیو کردم با موبر و کل شنبه با هیجان فردا و با حواس پرتی رفتم سر کار . یک شنبه نزدیک 12 بود که آخرین کار رو انجام دادم و آف زدم که کار نیاد . وقتی رسیدم حسابی منتظر من بود . این بار یه جور دیگه من رو نگاه می کرد . یه کم نشستیم و توی بغلش کمی منو مالید . خیلی اهل عاشقانه و این چیزها نبود . کیرش رو از روی شلوارک می مالیدم و اون هم دستش رو کرده بود توی شلوارم و کونم رو می مالید . بعد از چند دقیقه ، یه کم فاصله گرفت و بهم گفت : رامین جون ، بیدارش کن . کیرش رو از توی شورت و شلوارکش که تا نیمه کشیده بودم پایین در اوردم و یه کم با دست مالیدم و شروع کردم به ساک زدم . کیرش کلفت بود ، نیمه خواب بود ولی می شد حدس رد چی قراره بشه .
با زبونم از بالای تخماش تا زیر کلاهکش رو می لیسیدم و سرش رو بین دو لبهام نگه می داشتم