کردن_دختردایی
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سکس_باندا_زن_دوستم
سلام من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سلام من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سکس_با_شهین_زن_شوهردار
سلام به بچه ها من آرمین 26ساله از تهران که عاشق یه زن متاهل شده بودم که اسمش شهین بود شهین یه زن 32 ساله ی متاهل و سه تا بچه داشت ولی خیلی به خودش میرسید همه ی هم محلی ها تو کفش بودن این شهین خانم ما شوهر وانت بار داشت و همیشه بار میبرد و یه پسر داشتن بنام میلاد که 15 سالش بود خلاصه یه روز تو یه چت بودم که دیدم این اقا میلاد پسر شهین خانمم اونجاس رفتم بهش پیام دادم با یه شماره ی مجازی که حواب داد احوال پرسی کردیم بهش گفتم عکس خودتو خاله رو برام بفرست تا برات آلبوم درست کنم اهنگ بزارم روش و شماره شهین خاله رو بده سیو کنم میلاد ازم پرسید تو کی هستید منم گفتم ندا هستم دختر دایت اونم گفت باشه الان میفرستم بعد دو دقیقه دیدم همش شماره مامانش که شهین خانم باشه رو فرستاده هم عکسای خوشگلشو که از آقا میلاد تشکر کردم و چن روزی با اون عکسا جق زدم اخه شهین بدون روسری و ممه های نازش عکس اتداخته بود و منم اون عکسارو تو گوشیم از طریق پسرش گرفته بودم خیلی خوشحال بودم خلاصه چن روز بعدش تصمیم گرفتم با همون شماره ی مجازی به شهین خانم پیام بدم و با استرس بهش پیام دادم که بعد چن دقیقه جواب داد شما منم گفتم یه دوست که گفت دوست اسم نداره گفتم فرض کن یه بنده خدا که گفت الان بلاک میکنم گفتم ن نکن بهت میگم گفت بگو گفتم فرض کن یه عاشق گفت چه غلطا گفتم عه بد حرف نزن گفت خب بگو تا فحشت ندادم گفتم بنظرت کی میتونم باشم گفت نمیدونم گقتم بنظرت کی بیشتر بهت نگاه میکنه یهو گفت مجید تویی گفتم اره گفت برا چی پیام میدی گفتم چون دوستت دارم شهین فکر کرده بود من پسر همسایشون هستم گفت ن دیگه پیام نده گفتم من اخه عاشقتم گفت من متاهلم گفتم عیب نداره فقط مال منم باش هر از گتهی بهت پیام بدم که قبول نمیکرد چن روز باهم چت کردیم ولی او همچنان فکر میکرد من مجید هستم یه روز بهش گفتم یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت نه نمیشم گفتم من مجید نیستم بیچاره خودمم احساس کردم که داغون شد یهو گفت قسم بخور براش قسم خوردم گفت پس چرا گفتی مجیدی منم گفت تو گفتی مجیدی منم گفتم اره تا باهات زیاد بهم گفتم محید و دوسداری گفت ن ولی زیاد بهم نگاه میکنه هی اصرار میکرد که خودمو بهش معرفی کنم یه دوز قرار گذاشتم حضوری برم کوچشون ببینمش اونم قبول کرد و منم یه روز رفتم منو که دید اصلا باور نمیکرد گفت اخه آرمین تو چرا اصلا ازت انتظار نداشتم ولی دیگه بهم پیام نده منم گفتم اذیت نکن فقط تلفنی یا تو چت دوست باشیم اونم همش نه میگفت تا اینکه گفتم من میتونم خیلی کارا برا پسرت بکنم خیلی چیزا بهش آموزش بدم چون من ورزشکار بودم اونم رو پسرش خیلی حساسه گفت خواهش میکنم پسر منم هر روز ببر باشگاه بهش کشتی یاد بده منم قبول کردم یه روز بهش گفتم بزار بیام بوست کنم از حسرت در بیام که قبول که برم تو راهروی خونشون بوس کنم بعد زود برم بیرون منم قبول کردم رفتم خونشون زنگو زدم پسرشم خونه نبود رفتم تو خونشون فوری بغلش کردم انقد بوسش کردم هی میگفت برو توروخدا بسه منم فقط میخوردمش بوسش میکردم یهو رفت تو اتاق که از دستم فرار کنه منم رفتم تو اتاق گرفتمش بغلم گفتم بزار یه ذره خوش باشیم همش میگفت برو الان کسی میاد منم میمالیدم ممه هاشو تا اروم شد منم دسات کردم سوتینش ممه هاشو در آوردم جووون چه ممه هایی بود خوردم دیدم داره خیلی حال میکنه رکم نشستم جلوش کوسشم ا
ز رو شلوار چسبانش کردم دهنم دیدم خوشش اومد ارکم شلوارشم در اوردم کوسشو چن دقیقه لیس زدم کیرمو در آوردم گذاشتم خط کوسش فشار دهدم تو اخ اه میکرد من تلمبه میزدم اونم چشاشو بسته بود درش اوردم ریختم رو شکمش بعد زودی لباسامو پوشیدم اومدم کوچه دیدم کسی نیست رفتم خونه
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سلام به بچه ها من آرمین 26ساله از تهران که عاشق یه زن متاهل شده بودم که اسمش شهین بود شهین یه زن 32 ساله ی متاهل و سه تا بچه داشت ولی خیلی به خودش میرسید همه ی هم محلی ها تو کفش بودن این شهین خانم ما شوهر وانت بار داشت و همیشه بار میبرد و یه پسر داشتن بنام میلاد که 15 سالش بود خلاصه یه روز تو یه چت بودم که دیدم این اقا میلاد پسر شهین خانمم اونجاس رفتم بهش پیام دادم با یه شماره ی مجازی که حواب داد احوال پرسی کردیم بهش گفتم عکس خودتو خاله رو برام بفرست تا برات آلبوم درست کنم اهنگ بزارم روش و شماره شهین خاله رو بده سیو کنم میلاد ازم پرسید تو کی هستید منم گفتم ندا هستم دختر دایت اونم گفت باشه الان میفرستم بعد دو دقیقه دیدم همش شماره مامانش که شهین خانم باشه رو فرستاده هم عکسای خوشگلشو که از آقا میلاد تشکر کردم و چن روزی با اون عکسا جق زدم اخه شهین بدون روسری و ممه های نازش عکس اتداخته بود و منم اون عکسارو تو گوشیم از طریق پسرش گرفته بودم خیلی خوشحال بودم خلاصه چن روز بعدش تصمیم گرفتم با همون شماره ی مجازی به شهین خانم پیام بدم و با استرس بهش پیام دادم که بعد چن دقیقه جواب داد شما منم گفتم یه دوست که گفت دوست اسم نداره گفتم فرض کن یه بنده خدا که گفت الان بلاک میکنم گفتم ن نکن بهت میگم گفت بگو گفتم فرض کن یه عاشق گفت چه غلطا گفتم عه بد حرف نزن گفت خب بگو تا فحشت ندادم گفتم بنظرت کی میتونم باشم گفت نمیدونم گقتم بنظرت کی بیشتر بهت نگاه میکنه یهو گفت مجید تویی گفتم اره گفت برا چی پیام میدی گفتم چون دوستت دارم شهین فکر کرده بود من پسر همسایشون هستم گفت ن دیگه پیام نده گفتم من اخه عاشقتم گفت من متاهلم گفتم عیب نداره فقط مال منم باش هر از گتهی بهت پیام بدم که قبول نمیکرد چن روز باهم چت کردیم ولی او همچنان فکر میکرد من مجید هستم یه روز بهش گفتم یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت نه نمیشم گفتم من مجید نیستم بیچاره خودمم احساس کردم که داغون شد یهو گفت قسم بخور براش قسم خوردم گفت پس چرا گفتی مجیدی منم گفت تو گفتی مجیدی منم گفتم اره تا باهات زیاد بهم گفتم محید و دوسداری گفت ن ولی زیاد بهم نگاه میکنه هی اصرار میکرد که خودمو بهش معرفی کنم یه دوز قرار گذاشتم حضوری برم کوچشون ببینمش اونم قبول کرد و منم یه روز رفتم منو که دید اصلا باور نمیکرد گفت اخه آرمین تو چرا اصلا ازت انتظار نداشتم ولی دیگه بهم پیام نده منم گفتم اذیت نکن فقط تلفنی یا تو چت دوست باشیم اونم همش نه میگفت تا اینکه گفتم من میتونم خیلی کارا برا پسرت بکنم خیلی چیزا بهش آموزش بدم چون من ورزشکار بودم اونم رو پسرش خیلی حساسه گفت خواهش میکنم پسر منم هر روز ببر باشگاه بهش کشتی یاد بده منم قبول کردم یه روز بهش گفتم بزار بیام بوست کنم از حسرت در بیام که قبول که برم تو راهروی خونشون بوس کنم بعد زود برم بیرون منم قبول کردم رفتم خونشون زنگو زدم پسرشم خونه نبود رفتم تو خونشون فوری بغلش کردم انقد بوسش کردم هی میگفت برو توروخدا بسه منم فقط میخوردمش بوسش میکردم یهو رفت تو اتاق که از دستم فرار کنه منم رفتم تو اتاق گرفتمش بغلم گفتم بزار یه ذره خوش باشیم همش میگفت برو الان کسی میاد منم میمالیدم ممه هاشو تا اروم شد منم دسات کردم سوتینش ممه هاشو در آوردم جووون چه ممه هایی بود خوردم دیدم داره خیلی حال میکنه رکم نشستم جلوش کوسشم ا
ز رو شلوار چسبانش کردم دهنم دیدم خوشش اومد ارکم شلوارشم در اوردم کوسشو چن دقیقه لیس زدم کیرمو در آوردم گذاشتم خط کوسش فشار دهدم تو اخ اه میکرد من تلمبه میزدم اونم چشاشو بسته بود درش اوردم ریختم رو شکمش بعد زودی لباسامو پوشیدم اومدم کوچه دیدم کسی نیست رفتم خونه
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
کردن_دختردایی
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
کردن_دختردایی
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
خاطره
خاطره من واقعی است. زمان انقلاب بود بدلیل اعتصاب عمومی من و خانواده به منزل دایی ام در شهریار رفته بودیم در زمستان وسیله گرمایشی کرسی بود و همه دور آن جمع میشدیم دختر دایی من به اسم منیر تازه داشت بالغ میشد و توجه منو بدجور به خودش جلب کرده بود زیر کرسی یک آن هوس اونو کردم و با پاهام باسنش رو لمس کردم که بلافاصله با حرکت تندی خودش رو جمع و جور کرد اما من دست بردار نبودم و مرتب سعی داشتم طوری قرار بگیرم که بتونم اون حرکت رو ادامه بدم هر روز همین عمل انجام میشد تا اینکه یه روز وقتی زیر کرسی نشسته بودم یک مرتبه خودش اومدو کنارم دراز کشید برادر کوچکترش بین ما قرار داشت من طبق معمول با پاهام قصد لمس کردنش رو داشتم و کیرم تا مرز انفجار راست شده بود وقتی پاهام رو بسمتش دراز کردم اون بر عکس همیشه پای منو لای پاهش گرفت و درست روی کوسش قرار داد معلوم بود عجیب شهوتی شده من کاملا شوکه شدم و برق شادی تو دلم جرقه زد اما بدلیل شلوغی محیط . نداشتن جای مناسب کردنش برام سخت و دشوار بود،چند روز بعد هوا کاملا سرد بود و اهل خونه برای پختن نان در تنور دور هم جمع شده بودن من از بیرون اومدم و یکراست رفتم زیر کرسی تازه بدنم گرم شده بود که دیدم در باز شد و دختر دایی وارد شد و اومد زیر کرسی کنارم کسی تو اتاق نبود که بخواد مانع کارم بشه اما بهر حال یک ترسی توی وجود هر دومون بود اینبار بجای پاهها از دستم استفاده کردم و وقتی دیدم اون براحتی خودشو در اختیارم گذاشت جسارتم بیشتر شد و سعی کرده به کوسش برسم اونهم مقاومت نمیکرد و دستم رفت توی شلوارش و سریع رسید به لای کوس گرمش وای که چه حالی داشتم در یک آن دیدم دستش رو بسمت کیرم دراز کرد منهم کیرم رو که حدود 18 سانتی میشد از توی شلوار بیرون کشیدم و دستش دادم با انگشتم کوس خیسش رو نوازش میکردم اونم کیرم رو که انگار بزرگیش براش تعجب آور بود مرتب مالش میداد تا اینکه احساس کردم یکدفعه شل شد مثل اینکه ارضا شد و کیرم رو ول کرد و بلند شد رفت این قضیه منو بدجوری پکر کرد و مدام بخاطر سهل انگار در کردنش خودم رو سرزنش میکردم بدلیل کار پدرم مجبور شدیم به تهران بر گردیم من مدام تو فکر منیر بودم تا اینکه حدود سه ماه بعد باز به منزل دایی رفتیم انگار زن دایی و بچه ها خونه نبودن فقط دایی و منیر تنها منونده بودنند برق شادی توی دلم افتاد منیر داشت توی آشپزخانه غذا میپخت نسبت به سه ماه قبل بزرگتر شده بود لباس گشادی به تن داشت که نمیشد سایز بدنش رو بخوبی حدس زد فقط میدیدم که کونش عجیب جلب توجه میکنه در یک فرصت خوب بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم ماشالله خوب بزرگ شدی و بهش چسبیدم و سینه هاش رو از پشت لمس کردم وای خدای من انگار دو تا لیموی بزرگ آبدار تو دستانم قرار گرفته بود از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه خودشو از دستانم بیرون کشید و رفت اما من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم دایی من یک مغازه داشت که یک درش توی حیاط باز میشد ،دیدم منیر داره میره تو مغازه برای برداشتن مواد غذایی تا داخل شد من هم فرصت رو غنیمت شمرده پشت سرش رفتم تو مغازه و همینطور که داشت از تو قفسه جنس برمیداشت از پشت بغلش کردم دیگه عکس العمل نشون نداد و خودشود در اختیارم گذاشت سینه هاشو میمالیدم و کونش رو چسبونده بودم به کیرم دقیقا یک ربع به همین منوال گذشت تا اینکه دستم رو بردم و زیپ شلوارش رو کشیدم پائین و دستم رو کردم توی شورتش این وای کوسش مو در آورده بود ولی من با تجربه ای که قبلا داشتم زیاد کوسش رو لمس نکردم سریع کیرم رو از توی شلوارم بیرن اوردم و در یک آن شلوارش رو تا زانو کشیدم پائین و با تف زدن به کیرم از عقب مشغول کردنش شدم اونم معلوم بود خیلی خوشش اومده اصلا حرفی نیزد کیرم رو گذاشتم لای پاهش و شروع به عقب و جلو کردن شدم که با فشار زیاد آبم رو ریختم لای پاهش دیگه خودم رو خلاص کرده بودم و کار باقی نمانده بود سریع شلوارم رو بالا کشیدم و اونهم خودشو با شورتش پاک کرد و اصلا هم حرفی رد و بدل نشد اینطوری بود که بلاخره دختر دایی جون رو کردم یادش بخیر.....
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سکس_باندا_زن_دوستم
سلام من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سلام من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
زن داداش بیقرار
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
حتمن #عضو شید👇
@dastankadhi
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
حتمن #عضو شید👇
@dastankadhi
سکس با دختر عمه
سلام من فرهاد هستم 24 سالمه امید وارم از داستانی که میخوام بگم لذت ببرید.
من یک دختر عمه دارم به اسم سارا که واقعا دوسش دارم هر وقت هر جا میبینمش یه حس خاصی بهم دست میده از سن 16 سالگی که فیلم پورن دیدن رو شروع کردم هر بار وقتی سارا رو میدیدم دوست داشتم بهش بگم چه حسی نسبت بهش دارم از مشخصات سارا بگم یه دختر 22 ساله قد بلند با موهای قهوه ای چشم های سبز و اندام مناسب و عالی با هم تو یه دانشگاه بودیم من رشته کامپیوتر نرم افزار بودم و اون رشته کامپیوتر سخت افزار خونه هامون هم تقریبا نزدیک همدیگه بود یک روز موقع برگشت از دانشگاه به شوخی بهش گفتم دوست داری تجربه سکس قبل از ازدواج داشته باشی با خنده گفت :باکی با تو گفتم شاید گفت اگر موقعیت ش باشه چرا که نه تو دلم گفتم یعنی واقعا پیشنهادم قبول کرد اون روز دیگه صحبتی نکرد و رفت خونه من کل اون روز تو فکرش بودم شب بهش پیام دادم و موضوع رو بهش گفتم و گفت : جدی من به شوخی گفتم نه اینکه جدی باشه بهش گفتم اگه من بخوام باهات رابطه داشته باشم جوابت چیه چیزی نگفت گفتم خودت میدونی تا امروز با هیچکس نه وارد رابطه شدم نه به کسی چشم داشتم گفتش فرهاد مثل داداش برام میمونی گفتم من فقط تو رو میخوام کسی جز تو به چشم نمیاد گفت باید فکر کنم گفتم باشه چند وقتی گذشت که دیدم یه شب پیام داد گفت در مورد پیشنهادت فکر کردم و باشه من از شدت خوشحالی تو خودم نبودم گفت فردا راجب بهش حرف میزنیم بعد کلاس رفتیم کافی شاپ سمت دانشگاه : گفت که اگه بخوایم انجام بدیم هم مکان میخواد بهش گفتم باید چند وقتی وایستاد ببینم چی میشه چند روز بعد فهمیدم یکی از آشناها مون تو شهرستان فوت کرده خانواده سارا و خانواده من و بقیه باید میرفتن شهرستان من که دنبال فرصت بودم گفتم که نمیام چون کلاس دارم از طرفی سارا هم کلاس داشت و نمیتونست بره شب قبل رفتن عمم زنگ زد گفت : فرهاد جان ما میخوایم با مامان اینا بریم شهرستان اگه مشکل نداری سارا بیاد خونه شما تنها نباشه گفتم به چشم قدمش رو چشم بیاد بالاخره فرصت بدست آمد قرار شد بعد دانشگاه سارا بره خونشون یه سری وسیله بیاره برا خودش من رفتم داروخانه و یه بسته کاندوم تاخیر ی گرفتم رسیدم خونه دیدم سارا آمد تو حال بغلم کرد و یه لب گرفت گفت آماده ای گفتم خودت چی فکر میکنی من رفتم لباسام رو در بیارم و آماده شم وقتی آمدم سارا قشنگ ست کرده بود و خودشو برام آماده کرده بود جوراب شلواری همرنگ پا پاش بود کرست مشکی با شورتش ست بود رفتیم تو اتاق درو بستم سارا رو انداختم رو تخت و گفتم خب آماده ای گفت آره اول از همه روش خوابیدم و از هم حسابی لب گرفتیم لباشو براش میخوردم چه کیفی میداد بعد از گردن به پایین شروع به خوردن کردم شورتش رو در آوردم کسش حسابی خیس شده بود 2تا انگشتم رو خیس کردم و کردم تو کسش صدای آه ش در آمد چند دیقه دستم تو کسش بود و بعد شروع به خوردن کس تمیزش کردم پشمارم زده بود تر و تمیز بعد 10 دیقه کس لیسی کردن بلند شد و شورتم رو در آورد نشستم رو تخت و کاندوم رو کشیدم رو کیرم سارا شروع کرد به تف مالی کردن کیرم و با دستاش قشنگ میمالوند بعد شروع کرد به خوردن موهاشو گرفتم تو دستم و سرشو فشار میدادم 2 تا 3 بار تا ته کیرم رفت دوباره شروع به لب گرفتن کردیم و بعد کرستش رو باز کردم و شروع به خوردم ممه هاش کردم قشنگ سفت شده بود و تو دستام بود دراز کشید رو تخت و کیرم رو لای سینه هاش گذاشتم و بالا و پایین میکردم بعد 5 دقیقه برعکسش کردم و چند تا سیلی به کونش زدم از پشت روش خوابیدم و آروم کله کیرم رو رو لبه ی کسش گذاشتم به فرو کردن کیرم اه سارا به هوا رفت و تازه شروع به تلمبه زدن کردم سارا مدام تکون میخورد و آه آه میکرد بعد از چند دقیقه از رو تخت بلند شدم و یکم وازلین به کسش مالیدم تا راحت تر بره تو پاهاش رو گذاشت رو شانه هام و دوباره تلمبه زدن رو شروع کردم سارا با حرفاش حشری ترم میکرد میگفت منو بکن منو بکن سریعتر تند تر بعد 10 دقیقه کم کم داشت آبم میآمد کیرم رو از کسش کشیدم بیرون و گفتم زانو بزن کاندوم رو در آوردم و تند تند شروع به جغ زدن کردم بعد چند دقیقه آبم با تمام سرعت رو سینه های سارا و و صورتش خالی شد بعد نشستم رو تخت خیلی خسته شده بودم سارا کنارم نشست و گفت ممنونم باید زودتر انجام میدادیم با دستمال صورتش رو تمیز کرد و بعد باهم رفتیم حمام بعد از حمام هم تا آخر شب 2بار دیگه کردمش از اون ماجرا حدود 1 سالی میگذره از اون موقع تا حالا دیگه طرف هیچ دختری نرفتم و تصمیم گرفتم با سرا باشم اونم قبول کرد و الان بیشتر از یکساله که نامزد کردیم و باهم خوشحالیم امید وارم از داستانی که تعریف کردم لذت برده باشید.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi
سلام من فرهاد هستم 24 سالمه امید وارم از داستانی که میخوام بگم لذت ببرید.
من یک دختر عمه دارم به اسم سارا که واقعا دوسش دارم هر وقت هر جا میبینمش یه حس خاصی بهم دست میده از سن 16 سالگی که فیلم پورن دیدن رو شروع کردم هر بار وقتی سارا رو میدیدم دوست داشتم بهش بگم چه حسی نسبت بهش دارم از مشخصات سارا بگم یه دختر 22 ساله قد بلند با موهای قهوه ای چشم های سبز و اندام مناسب و عالی با هم تو یه دانشگاه بودیم من رشته کامپیوتر نرم افزار بودم و اون رشته کامپیوتر سخت افزار خونه هامون هم تقریبا نزدیک همدیگه بود یک روز موقع برگشت از دانشگاه به شوخی بهش گفتم دوست داری تجربه سکس قبل از ازدواج داشته باشی با خنده گفت :باکی با تو گفتم شاید گفت اگر موقعیت ش باشه چرا که نه تو دلم گفتم یعنی واقعا پیشنهادم قبول کرد اون روز دیگه صحبتی نکرد و رفت خونه من کل اون روز تو فکرش بودم شب بهش پیام دادم و موضوع رو بهش گفتم و گفت : جدی من به شوخی گفتم نه اینکه جدی باشه بهش گفتم اگه من بخوام باهات رابطه داشته باشم جوابت چیه چیزی نگفت گفتم خودت میدونی تا امروز با هیچکس نه وارد رابطه شدم نه به کسی چشم داشتم گفتش فرهاد مثل داداش برام میمونی گفتم من فقط تو رو میخوام کسی جز تو به چشم نمیاد گفت باید فکر کنم گفتم باشه چند وقتی گذشت که دیدم یه شب پیام داد گفت در مورد پیشنهادت فکر کردم و باشه من از شدت خوشحالی تو خودم نبودم گفت فردا راجب بهش حرف میزنیم بعد کلاس رفتیم کافی شاپ سمت دانشگاه : گفت که اگه بخوایم انجام بدیم هم مکان میخواد بهش گفتم باید چند وقتی وایستاد ببینم چی میشه چند روز بعد فهمیدم یکی از آشناها مون تو شهرستان فوت کرده خانواده سارا و خانواده من و بقیه باید میرفتن شهرستان من که دنبال فرصت بودم گفتم که نمیام چون کلاس دارم از طرفی سارا هم کلاس داشت و نمیتونست بره شب قبل رفتن عمم زنگ زد گفت : فرهاد جان ما میخوایم با مامان اینا بریم شهرستان اگه مشکل نداری سارا بیاد خونه شما تنها نباشه گفتم به چشم قدمش رو چشم بیاد بالاخره فرصت بدست آمد قرار شد بعد دانشگاه سارا بره خونشون یه سری وسیله بیاره برا خودش من رفتم داروخانه و یه بسته کاندوم تاخیر ی گرفتم رسیدم خونه دیدم سارا آمد تو حال بغلم کرد و یه لب گرفت گفت آماده ای گفتم خودت چی فکر میکنی من رفتم لباسام رو در بیارم و آماده شم وقتی آمدم سارا قشنگ ست کرده بود و خودشو برام آماده کرده بود جوراب شلواری همرنگ پا پاش بود کرست مشکی با شورتش ست بود رفتیم تو اتاق درو بستم سارا رو انداختم رو تخت و گفتم خب آماده ای گفت آره اول از همه روش خوابیدم و از هم حسابی لب گرفتیم لباشو براش میخوردم چه کیفی میداد بعد از گردن به پایین شروع به خوردن کردم شورتش رو در آوردم کسش حسابی خیس شده بود 2تا انگشتم رو خیس کردم و کردم تو کسش صدای آه ش در آمد چند دیقه دستم تو کسش بود و بعد شروع به خوردن کس تمیزش کردم پشمارم زده بود تر و تمیز بعد 10 دیقه کس لیسی کردن بلند شد و شورتم رو در آورد نشستم رو تخت و کاندوم رو کشیدم رو کیرم سارا شروع کرد به تف مالی کردن کیرم و با دستاش قشنگ میمالوند بعد شروع کرد به خوردن موهاشو گرفتم تو دستم و سرشو فشار میدادم 2 تا 3 بار تا ته کیرم رفت دوباره شروع به لب گرفتن کردیم و بعد کرستش رو باز کردم و شروع به خوردم ممه هاش کردم قشنگ سفت شده بود و تو دستام بود دراز کشید رو تخت و کیرم رو لای سینه هاش گذاشتم و بالا و پایین میکردم بعد 5 دقیقه برعکسش کردم و چند تا سیلی به کونش زدم از پشت روش خوابیدم و آروم کله کیرم رو رو لبه ی کسش گذاشتم به فرو کردن کیرم اه سارا به هوا رفت و تازه شروع به تلمبه زدن کردم سارا مدام تکون میخورد و آه آه میکرد بعد از چند دقیقه از رو تخت بلند شدم و یکم وازلین به کسش مالیدم تا راحت تر بره تو پاهاش رو گذاشت رو شانه هام و دوباره تلمبه زدن رو شروع کردم سارا با حرفاش حشری ترم میکرد میگفت منو بکن منو بکن سریعتر تند تر بعد 10 دقیقه کم کم داشت آبم میآمد کیرم رو از کسش کشیدم بیرون و گفتم زانو بزن کاندوم رو در آوردم و تند تند شروع به جغ زدن کردم بعد چند دقیقه آبم با تمام سرعت رو سینه های سارا و و صورتش خالی شد بعد نشستم رو تخت خیلی خسته شده بودم سارا کنارم نشست و گفت ممنونم باید زودتر انجام میدادیم با دستمال صورتش رو تمیز کرد و بعد باهم رفتیم حمام بعد از حمام هم تا آخر شب 2بار دیگه کردمش از اون ماجرا حدود 1 سالی میگذره از اون موقع تا حالا دیگه طرف هیچ دختری نرفتم و تصمیم گرفتم با سرا باشم اونم قبول کرد و الان بیشتر از یکساله که نامزد کردیم و باهم خوشحالیم امید وارم از داستانی که تعریف کردم لذت برده باشید.
#پایان
کانال زاپاس #عضو شید👈
@dastankadhi