داستانکده شبانه
21.1K subscribers
79 photos
7 videos
152 links
Download Telegram
.
یکروز که از استخر بر می‌گشتیم مهتاب گفت که مجید دعوتم کرده رستوران .وحید شیفته ! پریسا بیا تو هم بریم …من قبول نکردم ولی با اصرار زیاد مهتاب با خجالت قبول کردم .زوری باهاش همراه شدم. مجید واسمون اینو گرفته بود سوار شدیم رفتیم رستوران صفحه.
من خیلی میترسیدم که آشنایی منا ببینه ولی مهتاب می‌گفت ترس به دلت راه نده.در عوض خجالتم هم می‌گفت مجید خیلی خوبه .میبینیش حتما ازش خوشت میاد.اون روز من یه مانتو مشکی معمولی تا وسط رون و شلوار لی دمپا لول زخمی و ی شال قهوایی بسر داشتم و چون از قبل نمی‌دانستم موقع پوشیدن لباسم توی استخر شرت نپوشیده بودم البته بیشتر وقتها موقع برگشت از استخر شرت نمیپوشیدم.
رسیدیم سر میزی که مجید از قبل نشسته بود سلام مهتاب و بعد سلام من و نشستیم.مجید تعارف زیادی میکرد که به به این پریسا خانمی که مهتاب همش تعریفشو میکنه پس ایشونه.خوشحالم از آشنایی شما.منم هم در عوض جواب میدادم.مهتاب کنار مجید نشسته بود و من روبروی آنها.مجید در اولین نگاهی که دیدم با تعریف‌های مهتاب اختلافی نداشت.مردی سبزه رو با ریش و مو جوگندمی .قدبلند و هیکل و شکم بزرگ با تیپی که بیشتر به بازاریهای قدیمی میخورد.غذاهارو آوردند و مشغول خوردن شدیم .مهتاب کم کم حرفهای سکسی با مجید میزد من هم خجالتم بیشتر و بیشتر میشد جوری که ناهارمو نصفه کمتر خوردم.
یکدفعه مهتاب رو به من و صحبتی که با مجید داشت گفت که منو تو پیرمرد و پیرزن سکسهامون بیشتر از این پریسا و شوهرش هست…
من داغ شدم و از تعجب ز
چشمهایم به مهتاب خیره شد .مجید هم که این وضعیت من رو دید در جواب گفت که خب پریسا دختر لوند و خوشتراشی هست که شوهرش دیگه از ی شریک جنسی چی میخواد؟ مهتاب ادامه داد اره بابا پریساهم خیلی اذیتم ولی حیف که وحید هم خوبه .عاشق همدیگرند وگرنه…
من پریدم وسط حرف مهتاب گفتم آقا مجید ممنون از دعوت شما من باید برگردم شوهرم الانه که برگرده.مهتاب گفت چرا الکی میگی وحید که تا غروب شیفته.منم چشم زهره ایی به مهتاب زدم گفتم که نه شیفتش زود تموم شده امروز.مجید لبخندی زد و گفت خواهش میکنم هرجور راحتی پریسا جان ولی اگه تعارف می‌کنی یا خجالت و اگه دوست داری منا مهتاب میریم باغ میتونی شماهم تشریف بیارید.
وای ی لحظه شوکه شدم چرا این مرتیکه این حرف رو زد .چه فکری در مورد من کرده و مهتاب آخه چی از من به این یارو گفته…که این پیشنهاد و با پرویی بمن گفت.دوست داشتم کلی فحش بدم به این مرتیکه و همچنین مهتاب کثافت. ولی یکم مکث کردم و در جواب ادب گفتم انشالله یکروز با همسرم مزاحمتون میشیم.مجید گفت واقعا ! خیلی خوشحال میشم حتما بیایید قدمتون به چشم.پس با مهتاب هماهنگ کنید .با عجله خداحافظی کردم و مهتاب تا درب رستوران باهام اومد می‌گفت ناراحت نشو پری جونم شوخی میکردیم.من با اخم بهش گفتم شوخی زشتی بود مهتاب ازت انتظار نداشتم.خداحافظ
سوار تاکسی تا خونه همش تو فکر این اتفاقات بودم عجیب لای پاهام خیس شده بود .کسم ترشح کرده بود و دما و ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود.رسیدم خونه و هزار فکر خیال تو سرم می‌گذشت .احساس عجیبی داشتم انگار مجید با ای هرفش شهوتیم کرده بود…
دوش گرفتم و ی لباس خواب مشکی براق تا لپ کونم و تا بالا نیمی از سینه هامو میپوشوند (مهتاب واسم خریده بود ) را پوشیدم و منتظر وحید. آقا تشریف آوردند ی نگاهی بمن کرد و گفت این چیه تن کردی پری؟
من با زوق خراب وحید خیلی مسخره ایی با حوس پوشیدم منتظر تو که باهم سکس کنیم !بعد تو… پرید وسط حرفم بقلم کرد .ازم چنتا لب گرفت منم تو اون وضعیت کیرشو از روی شلوار گرفتم و میمالیدم دس
ت دیگه من هم دور گردنش بود .۳دقیقه تو این وضعیت گفت عشقم قبول ولی خیلی گشنمه اول شام بعدش یه دوش بگیرم و بعدش سکس کنیم.
چاره ایی جز قبول کردن نداشتم زود بساط شامو ردیف کردم و از عمد شرتم هم درآوردم که بیشتر وحید را تحریک کنم .سفره رو رو زمین پهن کردم و چهار زانو روبروی وحید نشستم .کسم لخت دقیقا تو خط نگاه وحید بود ولی کثافت یکی دوبار بیشتر نگاهش نکرد و بیشتر نگاهش به تلویزیون بود.بعد شام هم بهونه چایی و بهونه حمام و بعدش آقا خوابش برد…! من از شدت احساسی که داشتم نمی‌دانستم گریه کنم یا بمیرم.
واقعا چرا …تا اونجا که من میدونستم هر مردی عاشق چنین هیکل سکسی با اون چهره جذابی که من داشتم میشد تازه تو این لباس خواب ؟؟؟ رفتم لباس درآوردم لخت کنار وحید دراز کشیدم به امید اینکه بیدار بشه منو بکنه (دوره عقد چندین بار نصفه شب وسط خوابمون بیدار می‌ شدیم و سکس میکردیم.) صبح بیدار شدم وحید رفته بود سرکار.منم شیفت کاریم نبود .نزدیک ساعت ۱۰ صبح درب خانه زدند.مهتاب بود با پرویی اومد داخل .من باهاش سنگین بودم ولی بعد از کلی زبون ریختن و عذرخواهی دلمو بدست آورد منم ساده .اون نفرتی که ازش داشتم فراموش شد.ازش پرسیدم قبل دیدارم با مجید از من حرفی زده بودی که گفت آره مگه عیبی داشت؟ تازه ی چنتا عکس هم از تو بهش نشون داده بودم .سریع گفتم ببینم چه عکسی ‍؟ سه تا عکس نشونم داد که خب با مانتو و حجاب کامل بود ولی یکی از این عکسها خونه مهتاب بود سلفی گرفته بودیم من با تاپ آبی بندی ! واااب خط سینه هام و گردن و بازوهام کامل پیدا بود داخل عکس.رو به مهتاب گفتم احمق من شوهر دارم شوهرم کارمند به اورگان قضایی آخه این چه عکسیه که نشونش دادی. خندید و گفت این که چیزی نیست گوشی را پلی کرد ی فیلم ۴ دقیقه ایی از رقص من و مهتاب بود که یشب که وحید شیفت بود باهم میرقصیدیم این کثافت چطور نمودنم با گوشیش فیلم ضبط کرده بود.گوشیا گرفتم با تعجب به فیلم نگاه میکردم .گوشیشو رو مبل کاشته بود من و مهتاب کامل توی کادر میرقصیدیم مهتاب که واش کن من با ی ساپورت تنگ قرمز و تاپ سفید بندی .کل شکم و نافم و از بالا هم خط سینه و … تویه فیلم هم کلی قر کمر و رقص باسن و تازه مهتابم کلی انگشتم میکرد.
وااای وااااای زدم زیر گریه نمی‌دونستم غیر از گریه چیکار کنم.
مهتاب اومد در آغوشم گرفت و با خنده گفت شوخی کردم و کلی قسم به جون خودش و منو و ایل طایفه…باور کردنش سخت بود ولی باور کردم گوشیشو گرفتم فیلم و پاک کردم و گفتم مهتاب دوست دارم تنها باشم.
مهتاب با ناراحتی رفت ولی حقش بود.
رفتم تو فکر اگه این فیلمو مجید دیده باشه چی .خب ببینه مگه چیه ؟ تو فیلم که کوس نمی‌دادم میرقصیدیم.تو همین فکرها بودم که دستم رسید به کوسم و خیال پردازی میکردم که اگه ساپورت نداشتم با شرت و سوتین بودم توی ویدیو حتما مجید تو کفم جلب میزد .اوووو‌ف…
تو این خیال کثیف ولی باحال یکدفعه آب کسم فوران کرد .ااااخخ بدنم قفل شده بود …چه هیجانی و تجربه خود ارضایی بود .نفس کنان رفتم دستشویی تو آینه دستشویی به خودم نگاه میکردم و تنها سوالی که توی ذهنم بود این که چطور میتونم خودم راضی کنم کیری غیر از وحید را تجربه کنم…
خوانندگان گرامی این داستان بعلت طولانی بودنش سعی میکنم توی چند قسمت واستون نگارش کنم.قسمتهای بعدی منتظر اتفاقات باحال و انفجار کیر و کوستون باشید…
پریسا…
نوشته: پریسا


@dastankadhi
یک تصادف (۲)
1401/03/05

#گی

قسمت دوم
.
.
اون شب به فیلم سینمایی و حرف زدن از دانشگاه و بیکاری و اینطور چیزا گذشت. خیلی گفتیم و خندیدیم و با چالشای زندگیامون بیشتر آشنا شدیم. حس کردم رابطمون وارد مرحله جدیدی شد. دیگه ساعت نزدیک ۳ صبح بود، علی رو تختش دراز کشید و منم یه تشک انداختم پایین تختش و دراز کشیدم… علی شب بخیر گفت و خوابید. با وجود قرصایی که خورده بود بازم خوب بیدار مونده بود.
قبل خواب بازم داشتم به کیر علی و اتفاقات امشب تو خونه فکر میکردم. تو هال که نشسته بودیم چند باری شلوارکشو نگاه کردم. وقتی رو مبل لم داده بود و پاهاشو گذاشته بود رو میز، برجستگی کیر و خایش تو شلوارک چشمم رو خیره میکرد بهش. گاهیم با دست میگرفتشون یکم میمالید یا جابه‌جا شون میکرد…
باهمین فکرا دوباره راست کردم. دستمو بردم تو شرتم آروم داشتم با همین تصورات کیرمو میمالیدم و تصوراتم رو بیشتر کردم و خودمو درحال مالیدن کیر علی و خایه مالیش میدیدم که یهو آبم اومد و ریخت تو شرتم…
وای چه افتضاحی، بوی آب کیر تو اتاق یه طرف، شرت خیس شده من یه طرف. رفتم دستشویی تر تمیز کردم اومدم خوابیدم.
بیدار شدم ساعت حدود ۲ ظهر بود. دیدم علی بیداره رو تخت داره با گوشی ور میره:
+روز بخیر، کی بیدار شدی؟
-خیلی نیست. راحت خوابیدی؟
+آره بابا مثه خرس.
-معلومه با اون حرکت قبل خوابت بایدم سنگین بخوابی.
مثل میخ چسبیدم تو جام حتی پلکم نمیتوستم بزنم. با خودم گفتم مگه بیدار بوده؟ ینی دیده؟
+چی میگی؟ چه فعالیتی؟
-منو سیاه نکن توله. حالا با فکر کدوم کصی زدی؟
+علی ولم کن چی میگی!!!
پاشدم سریع رفتم دستشویی و تو آینه صورتمو میشستم و به خودم لعنت میفرستادم که آبروت رفت بدبخت جقی!!!
اومدم بیرون رفتم چایی درست کردم و وسایل صبحونه آماده کردم‌.
گذاشتم تو یه سینی همه چیو بردم اتاق که باهم بخوریم:
+دستت درد نکنه امید
-قربونت عزیزم
+ولی حالا جدی با فکر چی زدی امید؟
-ای بابا ولم کن دیگه
+نه جون من بگو
-کص نبود، بیخیال شو دیگه
+پس با فکر کیر من زدی؟؟؟ بگو دیگه! المیرا بود؟
تا گفت «فکر کیر من» خندم گرفت.
-نه بابا المیرا رو چیکار دارم. یکم هورنی بودم چند وقت بود نزده بودم یهو حسش اومد.
+ایول. حاجی حق داری. منم خیلی وقته سکس نداشتم. با این پا هم که فعلا افتادیم ته خونه.
اینو که گفت انگار یه جرقه ای زد ته دلم. منم شیطونی کردم و گفتم غمت نباشه، من هستم. با خنده گفت: ینی میخوای بهم بدی؟ منم زدم زیر خنده گفتم اگه زیاد فشار اومد بهت حاضرم فداکاری کنم برات رفیق!
من که به شوخی گرفته بودم همه چیو ولی از طرفی حس کردم یه اتفاقاتی داره بینمون میفته…
بعد صبحونه آماده شدم رفتم خونه. رفتم دوش گرفتم و شرتمو حسابی شستم که لکه نمونه روش.
-پورن
تقریبا غروب بود دیدم باز گوشیم زنگ میخوره. علی بود. گفت بچه ها اومدن ببینن منو، تو ام پاشو‌ بیا. پاشدم یکم به خودم رسیدگی کردم. رسیدم دیدم یه سری رفیقای علی و چند تا از دوستای مشترکمون هستن. نشستیم دور هم به چرت و پرت گفتن و خندیدن. توجه کردم دیدم خانواده علی نیستن همچنان. بچه ها یکی یکی میرفتن ‌و منم داشتم آبمیوه و خوراکیایی که آورده بودن رو جا میدادم تو یخچال. دوتا از دوستای مشترکمون موندن که علی گفت اگه پایه اید بمونید امشب یکم عرق بخوریم. اون دوتا گفتن میمونیم ولی آخر شب باید برگردیم خونه. من از علی یواش پرسیدم مامانت نمیاد؟ با اشاره گفت نه. تو بمونیا شبو. گفتم اوکی.
عرقو آوردن و مزه ها رو آماده کردیم. من به علی گفتم مطمینی بخوری چیزیت نمیشه؟ گفتش سرچ کردم نوشته بود مانعی نداره ولی نخوری بهتره.
بعد چند پیک دیگه همم
ون گرم شده بودیم و گفتن بطری بازی کنیم. بعد از چندبار سوالای مسخره، از علی پرسیدن چرا با دوس دخترت کات کردی؟ اونم گفت دیگه بهش حسی نداشتم.
برام عجیب بود جوابش. علی حدود یکسال پیش کات کرد و بعد کاتش ما صمیمی تر شدیم.
بطری افتاد به من و یکی از بچه ها که سر سوال قبلی ازم کفری شده بود گفت جرات یا حقیقت؟ منم جراتو انتخاب کردم. اون نامردم گفت بین جویدن جوراب من یا بوسیدن خایه علی یکیو انجام بده!
(فکر کنم برجستگی خایه هاش برا اونم جلب توجه کرده بود)
منم بعد کلی غرغر و اینا گفتم اوکی، خایه علی! ولی از رو شلواراااا! علی دستشو کوبید رو پیشونیش و یکم لای پاشو باز کرد که من راحت باشم. منم رفتم جلو رو زانو خم شدم جلو و خایه هاشو بوس کردم.
همون لحظه علی با خنده گفت: اوفففففف ادامه بده…
منم دوتا دیگه ماچ گنده کردم…
پاشدم گفتم بدبخت منو از ماچ کردن خایه علی میترسونی. بیا تحویل بگیر.
بعد بازی پاشدیم یکم رقص و مسخره بازی و آهنگ گوش کردن. که دیگه اون دوتا آماده شدن رفتن.
من موندم و علی و حرکتی که تو بطری بازی زدیم:
+عوضی یکاری کردی حسابی خایه هاتو ببوسماااا!
-مگه چیشد خودت گفتی اگه فشار روم بود فداکاری میکنی!
اینو که شنیدم یکم جسور تر شدم. رفتم جلوش:
+هنوز فشار روته؟
-خیییییلی
+پورن بزارم ببینیم؟
-پایه ام
نشستم کنارش رو کاناپه، یه پورن پلی کردم که یه دختر داشت برا پسره ساک میزد. نگاهم به شلوارک علی بود که دیدم داره برجسته تر میشه. خودم با دیدن شلوارکش داشتم راست میکردم. یهو دستش رفت تو شلوارکش. گفت بزن جلو بره رو کار. زدم جلو ولی همش اورال سکس بود. زدم ویدیو بعدی. دوتا پسر بودن و یه دختر. که یهو وسطش پسره هم داشت برا پسره ساک میزد. خواستم بزنم بره، که گفت خوبه بزار باشه. انگار اون جرقه ته دلم، شعله ور شد. بعد چند دقیقه قطاری داشتن سکس میکردن که یهو دختره پاشد و موندن دوتا پسرا که حسابی از هم لب میگرفتن و سکس میکردن و دختره هم داشت سینه بات رو میمالید.
به خودم اومدم دیدم علی داره نگاهم میکنه. نگاش کردم. چشمامون تو هم قفل بود. شهوتو تو چشماش میدیدم. تا به حال انقدر از نزدیک چشم تو چشم نبودیم. دیدم لباشو با زبون خیس کرد. حس کردم یه نشونست. منم لبامو خیس کردم. چشمامو بستم. رفتم جلو و لبشو بوسیدم. دیدم واکنشی نمیده. یکم اومدم عقب. نگاش کردم. پرسیدم خوبی؟ با پلکاش گفت آره. این سری خودش اومد جلو. لب پایینمو گرفت بین لب و دندوناش. یکم گاز گرفت. دردم اومد. ولی چیزی نگفتم. ادامه داد. دیگه حسابی لبامون خیس شده بود و آب دهنامون یکی. دستمو بردم رو شرتش. شروع کردم خایه هاشو مالیدن. لباش تو دهنم بود و یه آهی کشید. اومدم بالاتر با نوک انگشتام میکشیدم رو کیرش. ناله ش بلند تر شد.
یهو سرشو کشید عقب. ترسیدم. با خودم گفتم نکنه اثر مستی بوده و الان به خودش اومده. ضربان قلبم بالا بود از اولین بوسه، تو اون لحظه دیگه میخواست از سینه ام بیاد بیرون. یهو با سر اشاره کرد به طرف کیرش. فهمیدم میخواد براش بخورم. پاشدم رفتم اونور میز. پای گچ گرفته ش رو میز بود و اون یکی رو گذاشت زمین و یکم بازش کرد. نشستم بین میز و پاش. شروع کردم مثل بطری بازی، بوسیدن و لیسیدن خایه و کیرش از رو شلوارک. همینطوری داشت نگاه میکرد. دست انداختم بند شلوارکشو باز کردم. تا زانو کشیدم پایین که دیدم اذیت میشه. کلا درش آوردم واسش. وااای! چی میدیدم!!! یه کیر ۱۹، ۲۰ سانتی کلففففت که کله ش گرد بود با خایه هایی اندازه دوتا کف دست که شل و آویزون بودن. رفتم جلو و بوش کردم. بوی بدی نداشت. صورتمو مالیدم به همه جاش و بو کردم. کنار خا
یه هاش، زیرش، روش، تمام کیرشو… حسابی که بوش ثبت شد تو ذهن و خاطرم. کیرشو دست گرفتم. هنوز یکم شل بود. همونطور که صورتم رو خایه هاش بود، سرشو میمالیدم به چشمام. انقد این کارو کردم تا پیش آبش اومد و پلکامو خیس کرد.
دیگه وقت نشون دادن توانایی های زبونم بود. کیرش تو دستم بود و چنان مشتمو پر کرده بود که انگشتام بهم نمیرسیدن. شروع کردم لیسیدن خایه هاش. یه آه بلند کشید و دستشو کرد تو موهام. انقد زیاد بود خایه ش که طول کشید تا همشو با زبون خیس کنم. زبونمو از زیر خایه کشیدم رفتم بالا از رو کیرش رسیدم به سوراخ کله کیرش. زبون انداختم تو سوراخش و باهاش بازی بازی میکردم که یهو لبامو گذاشتم سر کیرشو شروع کردم پایین رفتن. یه جووون بلند گفت و با دستش سرمو فشار میداد. نگاش کردم دیدم سرشو گرفته بالا و تکیه داده به مبل و چشماشو سفت بسته. دیگه فهمیدم حسابی داره لذت میبره. چنان ساک میزدم که آب دهنم از کنار لبام میزد بیرون و از بغل خایه هاش جاری میشد. با زبون جمعشون میکردم و دوباره ساک میزدم. اولش نمیتونستم بکنمش تو حلقم. ولی انگار یکم بعد، گلوم باز شد و میکردمش ته حلقم و اونم با تمام زورش سرمو فشار میداد پایین و میگفت آخ لعنتی دهنتو گاییدم تا الان کجا بودی! دیگه وقتی نفس کم میاوردم و میخواستم اوق بزنم ولم میکرد.
موهامو گرفت و سرمو کشید بالا، یه دست دیگشم گذاشت رو چونه م بهم گفت تو مال منی فهمیدی؟ منم گفتم آره عزیزم مال خودتم. معلوم بود حسابی دیوونه و شهوتی شده. دوباره سرمو برد سمت خایه ش، سعی کردم کل خایه ش رو بکنم دهنم که بازم یکمش بیرون میموند. شده بودم مثه کسی که کلی مارشمالو تو دهنشه. لپا و لبای پف کرده. همونجور که کل خایه هاش تو دهنم بود، دوباره دست کرد تو موهام یکم سرمو کشید بالا تا باهاش چشم تو چشم بشم. چه صحنه ای بود. اون از بالا نگام میکرد با اخم، در حالی که خایه هاش دهنمه و کیرش رو صورتم. بهم گفت تو جنده منی؟ با چشام گفتم آره. گفت زیر خوابمی؟ با چشام که التماس میکرد خایه هاشو در بیاره گفتم آره. گفت دهنتو گاییدم؟ دوباره آره. بعد شروع کرد آروم سیلی زدن رو لپ صورتم. یکی چپ یکی راست. انقد زد که دیگه من از درد و خستگی فک دهنم با همون دهن پر ناله کردم که دیگه بسه.
(فکر نمیکردم تو سکس خشن باشه. برخلاف شخصیت بیرونش که مهربون و حمایتگر بود و اصلا ازینجور حرفا و لفظا به کار نمیبرد، تو سکس خیلی بی پروا و خشن بود. البته ایده آل سکس منم همین بود.)
کشید بیرون خایه هاشو و تو دهن من پر آب دهن بود، همه رو قورت دادم. تمام صورت و دهنم بوی کیر و خایه علی رو میداد. کیر و خایه ای که چند شب پیش برای اولین بار، خیره شدم بهش و با تصور دست زدن بهشون ارضا شدم. حالا تمام دهنم رو پر کرده بود. یکم که نفس کشیدم و صورتمو پاک کردم دوبارم رفتم سمت کیر شق و خیس شدش. یه ۲۰ دقیقه ای داشتم نان استاپ ساک میزدم و تو حلقم میکردم. با زبون لیسش میزدم. انقد کیر به اون کلفتی رو ساک زدم که لبامو حس نمیکردم و پشت لبام ورم کرده بود. تو تمام این مدت علی درحال ناله کردن و کشیدن موهای من و فشار سرم رو کیرش بود. دیگه زانوهام رو سرامیک درد گرفته بود.
سرمو آوردم بالا:
+بابا چه کمری داری. با ساک ارضا نمیشی؟
-خسته شدی؟
+نه. میترسم به تو فشار بیاد.
-ببین من اوکیم تو اوکی باشی. خیلی وقته سکس نکردم. کسی هم نبوده اینطوری بخورتش.
+جون بابا. اینو باید حسابی خورد.
-پس یکم دیگه بخورش تا بیاد.
+چشم.
-قربون چشمات.
حالت نشستنمو عوض کردم رفتم جلو تر چارزانو نشستم اونم یکم بیشتر لم داد کیر گنده ش صاف اومد جلو دهنم.
لبامو گذاش
تم روش و مثل یه وحشی براش میخوردم. اونم هی میگفت آخ دهنتو گاییدم! کیرم تو حلقت! بخورش همشو جا کن!
اینا رو که داشت میگفت چنان حس قوی ای بهم دست داد که بدون دست زدن به کیرم، تو شرتم آبم اومد و حسی رو تجربه کردم که نمیدونم با کدوم دراگ یا مشروبی میشه دوباره حسش کرد. دنیا دور سرم چرخید و چشمام خمار شد و یه برقی انگار از کل بدنم جمع شد ‌و از کیرم زد بیرون.
فکر کنم علی متوجه نشد آبم اومده چون من به ساک زدن ادامه دادم. یک ربعی بود میخوردم که فشار و ناله هاش بیشتر شد و همچین سر منو فشار داد رو کیرش که رفت تو حلقم و شروع کرد نبض زدن و پاشیدن آبش تو حلقم. آبش که میومد کیرش تو حلقم منقبض میشد که میخواست اوقم بگیره. سرمو ول کرد و من از حلقم درش آوردم و باقی آبش تو دهنم خالی شد. انقدر آب داشت که وقتی کیرش از دهنم درومد توی دو قلوپ قورتش دادم. مزه لزج و یکم ترش داشت.
بعدم از زیر خایه هاش آروم فشار دادم تا بالای کیرش که آخرین قطرات هم بیاد بیرون و هرچی اومد رو با زبون جمع کردمو خوردم.
درحال مالیدن خایه و بوسیدن کیرش بودم، چشامو بردم بالا دیدم با حالت خسته و بی جون نگام میکنه. یه چشمک زد و منم خندیدم و لبمو غنچه کردم براش.
از حالت لم داده پاشد نشست و کیرشو‌ با دستمال خشک کرد:
+کمکم کن شلوارکمو بپوشم
-باشه
+امید ساعت چنده؟
-سه و نیم
+اوه بریم بخوابیم
-باشه بزار کمکت کنم
+تو ام میخوابی؟ یا میری برا فعالیت شبانه؟
-بامزه! حالا تو بخواب، ببینم چی میشه.
+پس دیشب واقعا با فکر کیر من زدی؟
-دیگه الان که از فکر فراتر رفت.
+ای توله. شبت بخیر.
-شب بخیر عزیزم.
علی بی خبر ازینکه من زودتر ازون ارضا شدم خوابش برد، منم کنار تختش تشک انداختم و سرم به بالش نرسیده خوابم برد.
نوشته: D.D

@dastankadhi
بالاخره دختر باجناقمو کردم
1401/03/08

#آنال #زن_شوهردار #اقوام

سلام خدمت دوستان و کاربران عزیز شهوانی
من نادرم از یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی که البته تو دهاتشون
سنم ۵۷ قدم ۱۸۰ وزنم ۱۰۵ و اندازه سالار هم دقیقا (۱۷ با ۳)
بنده حدود بیش ۴ ساله از خوانندگان دائمی داستاهای شهوانی هستم و خودم هم چند تا داستان البته واقعیت برا سایت شهوانی ارسال کردم که مورد لطف و محبت بعضی کاربران عزیز شهوانی هم قرار گرفتم.اصلا هم ناراحت این موضوع نیستم چون هر کسی اومده تو این سایت خودش میدونه چی خواهد دید و چی خواهد شنید.
بنده با توجه به بالا بودن سنم نسبت به این سایت ولی کودک درونم خیلی فعاله تا جایی که خانم خودم اصلا ده درصد جوابگوی سکسهای من نیست بگذریم.
اگر بخوام تمام واقعیاتو با جزئیات بنویسم خیلی طولانی میشه بخاطر همین یکم بر میگردم عقب تا اینکه برسم به اصل قضیه که حدود دو هفته پیش برام اتفاق افتاد.
من یه باجناق داشتم خدا بیامرزتش آدم خوب ومنطقی و جدیی بود برا همه فامیل مخصوصاً برا خانوادش و همیشه حرف حرف خودش بود. تا حدودی میشه گفت نقش پدرسالاری داشت تو فامیل و خانواده و ۱۵ سال هم سنش از من بزرگتر بود.
ولی با من خیلی رابطه صمیمی و گرمی داشتیم تا جایی که حتی تو تصمیمات جزئی خانواده هم همدیگرو دخیل میکردیم.
اینم بگم که باجناق عزیز بعد از به دنیا آمدن اولین بچش در سال ۵۸ از دهات رفتن تهران، که اون موقع هنوز باجناق نبودیم فقط فامیل بودیم یعنی پسرعمه پدرم بود
تو مدت ۶ سال یعنی تا سال ۶۴ صاحب ۴ بچه شدن که اخریش که همین سوژه سکس من هستش اسمش هم پریسا خانمه هستش تو ۱۲ بهمن سال ۶۴ به دنیا آمد دقیقا وقتی که من یک سال بود نامزد بودم
من باوجود فامیل زیاد تو تهران همیشه وقتی میرفتم تهران اکثراً بخواسته خود باجناقم و خانوادش تو خونه اونا میموندم
یادمه که یه شب که خونه اونا خوابیده بودم خودش با خانمش تو اتاق خواب خودشون بچه‌هاش دخترا هم تو یه اتاق خواب منو دوتا پسرش هم تو پذیرایی خوابیده بودیم
من خیلی رعایت میکردم تو رفتارم مثلاً شب قبل اینکه لامپا خاموش نمیشد با لباس خواب نمینشستم،. تعریف از خود نباشه من نه که بگم ورزشکارم ولی بخاطر فعالیت کاری زیاد، که کشاورز هستیم بدن رو فرمی داشتم مخصوصاً اون موقع بدون یه ذره شکم اضافی تا حدودی بدن عضله ای
بالاخره یک شب که خوابیده بودیم صبح زود من با رکابی پاشدم رفتم سرویس بهداشتی نگو این پریسا خانم هم پاشده رفته پیش بابا مامانش منکه که از سرویس دراومدم همزمان پریسا با باباش از اتاق اومدن بیرون منو با رکابی دیدن پریسا که اون موقع ۱۲ ۱۳ سالش بود تا منو دید یه هینی از ته دل کشید، گفت وای بدن عمو نادرو ببین چه خوش تیپه.
منم واقعا خجالت کشیدم فوری رفتم پیراهنم رو پوشیدم بالاخره گذشت
تا اینکه پریسا بزور بعد چند سال با وساطت من با پسر عمه خود ازدواج کردن، چون پریسا و مامانش راضی به این وصلت نبودن ولی بابا دوست داشت بخاطر همین از من خواست که صحبت کنیم با پریسا و خواهرزن
که الحمدلله اونا هم قبول کردن و داماده هم که بالاخره فامیل منم میشد خیلی خودشو از این بابت مدیون بنده میدونست الان هم همینطور.
چون اگر از پریسا بخوام بگم یک دختر واقعا لاکچری واسه خودش بود و الانم هست حداقل سه چهار تا از فامیلای باجناقم خواستگارش بودن غریبه ها که بالاخره قسمت این یکی شد
پریسا خانم ما وقتی اون موقع من باهاش در مورد ازدواج با پسر عمش صحبت میکردیم یه چیزی به من گفت در مورد معیار انتخاب همسر که عمو نادر من دوست دارم شوهرم تیپ هیکل و قیافش شبیه تو باشه. هم از حق نگذریم واقعا قد قیافش از من بلندتر و خوشگل تره ولی همون موقع ه
م باوجود اینکه ده سال از من سنش پایین بود، ولی شکمش جلو بود حتی باجناق خدا بیامرزم هم شکمش خیلی جلو بود تا جایی که می‌افتاد رو پاهاش، لذا پریسا می‌گفت من میدونم پسر عمم مثل بابام شکمش آویزون میشه، واقعا هم همونطور شده الان
بالاخره ازدواج کردن و اتفاقات ناگواری تو زندگی من افتاد، یعنی دقیقاً سال عروسی پریسا خانم من فوت کرد و یواش یواش فاصله ها بیشتر شد تا جایی که که دیگه رفته رفته رفت و آمدها قطع شد الا تو مراسمات عروسی و مجالس ختم. مخصوصاً از وقتی که من تجدید فراش کردم تا رسید به ۴ سال پیش که باجناقم یا بهتر بگم دیگه پسر عمه پدرم یهویی مریض شد و تو ۶ ماه کلا ازبین رفت بالاخره تو شب چهار شنبه سوری سال ۹۷ فوت کرد
و چون تو مدت بستریش به من نگفته بودن منم به عیادتش نرفته بودم تقریباً با من قهر بودن بگذریم که باز مقدمه طولانی شد
تا اینکه دو هفته پیش پسر عموی پدرم که عموی شوهر پریسا هست، فوت کرد لذا پریسا با شوهرش اومده بودن برا ختم.
بعد از مراسم ختم دم در مسجد که من با شوهر پریسا داشتیم صحبت میکردیم پریسا اومد پیش ما و تحت عمل انجام شده مجبور شد با من احوال پرسی کردن از بچه‌هام و خانمم که اونم افسردگی شدید داره و الان ۴ ماهه افتاده تو بستر.
منم گفتم دیگه آره خالت الان ۴ ماهه بستریه تا اینکه باز تحت عمل انجام شده از شوهرش اجازه گرفت با من اومد برا دیدن خانمم
خانم منم واقعا الان ۴ ماهه طوری شده که شب روز فقط بزور یه چیزی میدیم میخوره فقط میگه کسی با من کار نداشته باشه سرشو با یک پتوی مسافرتی میکشه میخوابه اومدیم خونه پریسا هر کاری کرد سرشو باز نکرد اونم واقعا ناراحت شد پاشدیم اومدیم نشستیم تو پذیرایی.
از قضا کسی هم خونه نبود بچه هام تو شهر درس میخونن کلاس تقویتی میرن رفته بودن شهر تا ساعت ۶ نمیاومدن
من تنها وسیله پذیرایی که داشتیم تو خونه خربزه بود تو یخچال یکم آماده کردم با پریسا نشستیم رو یه مبل سه نفری داشتیم خربزه میخوردیم صحبت میکردیم منم خدا شاهده اصلا هم بفکر سکس اینا نبودم یعنی فکر نمیکردم که پریسا چنین فکری بسر داره. بالاخره از این در از اون در صحبت تا اینکه پریسا یهویی برگشت گفت عمو نادر الان خاله ۴ ماهه مریضه واقعا هیچ رابطه‌ای ندارین؟
منکه توقع این حرفو ازش نداشتم، گفتم والله چی بگم نه
گفت واقعا سخته نمیدونم چکار میکنی من اینجا احساس کردم که پریسا حالش عوض شده ولی اصلا به روش نیاوردم. اما دیدم نه پریسا ول کن نیست هی فاصله رو کم میکنه میکشه طرف من واقعا انتظار نداشتم چون ۴ سال بود اصلا با من حرف نمیزد حتی تو مراسمات یهویی هم رو در رو می‌شدیم روشو اونور میکرد
احساس کردم کار داره خطری میشه اما خودمو جمع و جور کردم باوجود اینکه واقعاً به یه سکس خوب نیاز داشتم ولی فکر نمیکردم با پریسا باشه
اما دیدم نه پریسا دست بردار نیست هی داره حرف از فشار من میزنه بابا لامصب ۲۰ سال از من کوچکتره
گفتم پریسا چکار میخوایی بکنی. بدون مقدمه گفت عمو نادر ببین من از اون روزی که تورو با رکابی تو خونمون دیدم با وجود اینکه بیش ۱۳ سالم نبود اما همیشه اون بدن ورزشکاری تو جلوی چشممه. واز طرفی هم میدونم تو هم الان ۴ ماهه با خاله کاری نکردی نیاز داری میخوام حتی یه بار هم که شده با هم باشیم
من خواستم فاز نصیحت بگیریم، گفتم پریسا خوب نیست اولاً تو شوهر داری در ثانی من از روح حاجی (باجناقم) دارم خجالت می‌کشم
دیدم نه شهوت کل حواس پنجگانه پریسا رو کور کرده هیچی نه میبینه و نه میشنوه میگه فقط باید باهام باشی
منم باوجود اینکه زنم میدونستم حتی ده روز هم صدایش نکنی از اتاق خواب بیرون
نمیاد ولی با باید جانب احتیاط رو رعایت میکردم
هر کاری کردم دست بردار نبود منم واقعا نیاز داشتم اونم با کی پریسا که حداقل ۲۰ ۳۰ نفر خواستگارش چشمشون دنبالش بود
گفتم پریسا حالا که اینطوری شد اینجا نمیشه پاشو بریم خونه مادرم کلیدش دست منه خودش تهرانه انگار دنیا رو بهش داده باشن پاشد دست منو گرفت کشان کشان برد خونه مادرم درو باز کردم تا رفت تو دیدم بلافاصله شروع کرد به لخت شدن. اما من واقعا روم نمیشد لخت بشم بر گشت طرف من گفت تو که هنوز وایستادی زود باش وقت نداریم منم بالا تنه رو در آوردم ولی رکابی موند پریسا سه سوته لخت شد مادر زادی اووووووف دیدم لا مصب چیا قائم کرده زیر اون چند تکه پارچه اصلاً بهش نمی اومد ۳۷ سالش باشه انگار یه دختر ۲۰ ساله اومد جلو منم کمربندمو باز کرده بودم زیپم هم پایین بود اما شلوارم هنوز تو پام بود واقعاً متعجب بودم از کار پریسا
برگشت طرف من و حمله کرد دو طرف شلوارمو با شورتم باهم گرفت و دوتا رو با هم کشید پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون تا دید چشماش ۴ تا شد.
گفت واییییی آاااااخ جوووووووووون چه کیری بخدا انتظار داشتم چنین کیر خوش تراشی داشته باشی همیشه تو ذهنم این کیرو تو خودم حس میکردم
دو زانو نشست جلوی کیرم با دستاش کیرمو گرفت، منم چون ۴ ماه سکس نداشتم پیشاب کیرم سرازیر بود با پیشاب خودم کیرمو لیز کرد با دستش یه کم برام جلق زد من دوست داشتم بخوره اما گفت پیشابت خیلیه نمیتونم بالا میارم
گفتم مشکلی نیست هر طور راحتی. گفت پس زود باش که دارم میمیرم. بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش سرپا حدود سه چهار دقیقه لبای همدیگرو خوردیم آاااه الان که دارم می‌نویسم آبم داره میریزه. اون سینه های سربالا و میزانش چسبیده به سینم لب تولبت کیرم وسط پاهاش اصلا میخواستم زمان حرکت نکنه. فقط میگفت عمونادر تورو خدا زود باش دارم میمیرم
منم میدونستم زود آبم میاد میخواستم اول اونو ارضاش کنم تا مزه سکس بکامش باشه. چون خانما اگر ارضا نشن نسبت به سکس بعدی بی میل میشن
بنابرین خواستم قبل اینکه خودم آبم بیاد اونو ارضا کنم بخاطر همین انداختم رو تخت یه نفری مادرم پاهاشو دادم بالا با دهان رفتم وسط پاهاش دیدم نه بابا اینجا رودخانه کارون راه افتادم وسط پاهاش شلوغه از آب کوسش. پاشدم دستمال کاغذی رو اوردم خوب تمیز کردم لبه های کسشو از هم باز کردم زبونمو انداختم تو حالا نخور کی بخور اینقدر خوردم دادش رفت هوا
دیگه دیدم واقعاً به جنون رسیده، داره میگه کسکش بخور زن جنده کیرتو بکن توش. یجایی دیدم یهویی پاشد گفت دیگه خوردن بسه نمیخوام با زبونت ارضا بشم میخوام با کیرت ارضا بشم گفتم باشه
دوباره خوابوندم رو تخت تا جایی که امکان داشت پاهاشو دادم بالا اونم همش داشت فحش میداد. گفتم الان بهت میگم دیدم خشن دوست داره اول سر کیرمو که به نهایت بزرگی و کلفتی رسیده بود با کس پریسا جونم مماس کردم یکم مالیدم دادش رفت هوا گفت قورومساق بکن تو میخوایی منو بکشی در حسرت کیرت بمیرم
منم نامردی نکردم گفتم خودت خواستی یهویی کیر ۱۷ سانتی ولی کلفتمو تا خایه کیپش کردم واقعاً نفسش بند اومد دهانشو باز کرد دیگه نمیتونست ببنده
گفتم چطوره پریسا خانم چرا دهانت باز مونده گفت جر خوردم کسکش گفتم حقته
بالاخره یه دو دقیقه ای همون‌طور که کیرم تو کسش بود افتادم روش لباشو خوردم ممه هاشو مالیدم دیدم حالش جا اومد گفت شروع کن منم شروع کردم به تلمبه زدن
فقط شانس آوردم که خونه شهری نبود با اون واحدای ۵۰ ۶۰ متری چسبیده به هم والا ابروم می‌رفت پیش همسایه ها
پریسا یه آه و ناله ای میکرد انگار تا حالا کیر ندیده بود دیدم واقعا
ً سر و صداش زیاده لبامو گذاشتم رو لباش که صداش در نیاد و با ریتم موزون داشتم کمر میزدم باوجود اینکه خشن دوست داشت اما گفت کیرت خیلی کلفته یکم با آرامش. منم آرام آرام داشتم تلمبه میزدم هی احساس میکردم آبم میخواد بیاد کیرمو میکشیدم بیرون دوباره بعد یه دقیقه میکردم تو وقتی میکشیدم بیرون می‌گفت کسکش حیفه نکش بیرون میگفتم آخه جنده داره آبم میاد. گفت دیگه بکن تو منم دارم میام باز با فشار هر چه تمام کردم تو کسش دهنشو باز کرد گفت آیییی یواش جر خوردم منم دیگه معطلش نکردم سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردم گفتم ابمو کجا بریزم گفت بریز تو لوله هام بسته است(ی دختر و یک پسر دارن) منم تقریباً ۵ دقیقه تلمبه زدم دیدم اونم پاهاشو جمع میکنه باسنشو بالا پایین میکنه گفتم چیه گفت دارم میام محکم بزن منم دیگه هم فشارمو و هم سرعتمو بیشتر کردم همزمان هردو ارضا شدیم با تمام قدرت کیرمو کیپش کردم لبامو گذاشتم رو لباش زبانشو کرد تو دهانم آبمو تا قطره آخر خالی کردم داخل کسش افتادم روش یه دو سه دقیقه ای همونطور موندیم گفت دیگه کافیه پاشو الان است که شوهرم صداش درمیاد زنگ میزنه.
چند تا دستمال کاغذی برداشتم وقتی کیرمو کشیدم بیرون که اصلاً هم شل نشده بود دیدم کسش باز مونده آبم داره میاد بیرون با دستمال کاغذی جلوشو گرفتم گفتم پاشو زود برو دستشویی پاشد رفت دستشویی خودشو تمیز کرد اومد بیرون من همینطور کیر بدست رو تخت ولو بودم تا اومد منو دید گفت چیه سیر نشدی گفتم مگر آدم از تو سیر میشه
گفت نه دیگه فعلا بسه برداشت لباساشو بپوشه یه دستی به باسن توپش کشیدم گفت چیه هوای کون کردی گفتم پریسا حداقل یکبار هم که شده باید کونتو بکنم
گفت نمیدونم چیه مردا اینقدر عاشق کون کردن هستن گفتم آخه تو خودتو جای من بذار اگر این کون جلوی چشم تو بود میتونستی نکنی با خنده گفت نه بخدا
گفتم پس حق بده گفت حق میدم ولی الان نه دیگه وقتشو دارم ونه طاقتشو کیرت خیلی کلفته نمیتونم گفتم پس اجازه بده فقط یکبار بکنم توش بعد لباس بپوش
بالاخره با هزار التماس راضیش کردم دستاشو گذاشت رو تخت کونشو کرد طرف من منم فقط با اب دهان تف مالی کردم بالاخره بزور با داد و بیداد پریسا خانم یکبار تا ته کردم تو کونش واقعاً اشکش در اومد ولش کردم لباسشو پوشید گفت درسته که شوهر منم سکس بلده ولی این سکس بهترین سکس عمرم بود کاش اون آخری رو نمیکردی تو کونم واقعاً کونم داره درد میکنه ولی دیگه ازش قول گرفتم هر وقت فرصتی پیش اومد یه کون اساسی بهم بده
بالاخره اونم لباسشو پوشید منم پوشیدم برای اخرین بار لباشو بوسیدم تا دم در بدرقش کردم رفت منم تخلیه شدم
بعد شوهرش زنگ زده میگه خدا رو شکر خدا بیامرزه عموی منو که باعث شد پریسا باشما آشتی بکنه ولی خیلی تاسف تورو میخوره برا مریضی خانمت
این بود داستان سکس من با دختر باجناقم. الان هم تلفنی در ارتباطیم قراره هر وقت رفتم تهران برم خونشون یه کون هم بهم بده اگر رفتم کردم براتون مینویسم منتظر فحشا و نظرات کاربران هستم ممنونم که داستانمو خوندید ببخشید که باز طولانی شد
نوشته: نادر (مستعار)

@dastankadhi
خانومم و مردای هیز و کاکولدی من
1401/03/08

#بیغیرتی #همسر #آنال

از زمانی که از نوجوونیم یادمه عاشق فیلمای کاکولدی بودم اما اینکه کاکولد زنم بشم حتی به ذهنمم نمی رسید. سال 99 با دنیز ازدواج کردم. یه دختر چشم سبز بور ترک که هیکلش مثل دختر دبیرستانیا بود. 168 قد، 55 کیلو وزن. اوایل خیلی رومون باز نبود برا اینجور چیزا اما یه روز تو یه پاساژ جلو یه شلوارفروشی یه شلوار کوتاه چشممو گرفت. از تصور اینکه اینو بپوشه بیرون و مردا ساق پاهاشو دید بزنن قلقلکم داد. با یه بهونه بردمش تو و بعد از پرو چندتا شلوار، اون کوتاهه که مد نظرم بودو دادم بپوشه. از پرو اومد بیرون، ساق پاهای سفیدش قشنگ معلوم بود. قد شلوار 77 سانت بود و قشنگ 8 سانت بین جوراب و شلوار کوتا فاصله بود. یهو دیدم همه مردای مغازه چشم چرون ساق پاهای دنیز شدن. چرا دروغ، خوشم اومد. قرار شد بریم تو ماشین شلوار کوتاهو بپوشه. پوشید و پاهاشو گذاشت رو پاهای من. دیوونه شدم از سفیدی ساق پاهاش. بهم گفت بریم کافی شاپ؟ منم فورا" قبول کردم. رفتیم سمت فرشته به کافی شاپ خفن. نشست روبروی من و یه پاشو گذاشت رو اونیکی. یهو شلوار 5 سانتم بالاتر رفت. فرم ماهیچه ساق پای لختش عالی بود. پشت سر ما، ردیف کناری 3 تا پسر خوشتیپ نشسته بودن. زول زده بودن به پاهای دنیز. منم کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. بعد رفتیم خونه. شبش یه فیلم سوپر شر کردن وایف دیدیمو یه سکس عالی داشتیم. چند روز بعد پیشنهاد دادم حلقه هارو در بیاریمو جدا بریم کافی شاپ پاتوق مخ زنی بعد من دیرتر بیام و اونجا مثلا بلندش کنم. همون شلوار کوتاهو پوشید با کفش ساق دار و یه مانتو تنگ یا آستینای کوتاه. من مونده به پاتوق پیادش کردمو خودم دنبال یه جای پارک بودم. حدود 15 دقیق طول کشید و رسیدم کافی شاپ دیدم 2 تا پسر با زنم چه لاسی میزنن بعد رفتم تو و از دور نگاه میکردم. یکم رفتم جلوتر شنیدم که یکی از پسرا به دنیز میگه که اندامت باربی ه و پاهات چقدر خوشگلن و از این حرفا، بعد به زنم شماره داد و رفت. بعد من رفتم جلو و باهاش حرف زدم و مثلا بلندش کردم و یه چیزی خوردیمو رفتیم. تو را برگشت گفتم شماره گرفتی؟ خندید و گفت رفته بودم مخ بزنم که زدم و مخم زده شه که تو زدی. شب با پسره شروع کرد واتس اپ بازی و دو تایی چتارو می خوندیم و می خندیدیم. بعدش باز پورن هابو باز کردیمو یه فیلم کاکولدی باز کردم. دیدم خوشش اومد. برگشت بهم گفت: بیا هر دومون یه بار کاکولد شیم. قرار شد شانشی تاس بندازیم 3 بار جمع هرکی کمتر شد اون اول کاکولد شه. از شانس گوه من هر 3 تا تاس من 1 شد اون برد. گفتم کی؟ گفت همونی که تو کافی شاپ شماره داده پیشنهاد داد تو ماشین پاهامو بخورهو یه جا میریمو توام از دور نگا کن. با اکراه قبول کردم چون میدونستم یکی پاهای دنیزو لمس کنه، تا آخر میره و می کندش. خلاصه تو واتس اپ قرار گذاشتن که 4 شنبه دنیز و ببره یه پارکینگ خلوت و بازیش بده. اومد دنبالش و منم سر کوچه تو ماشین بودمو افتادم دنبالشون. تو پارکینگ یه جا نگه داشتمو رفتم ببینم چیکار می کنن. ماشین پسره پرادو بود و من زیاد دید نداشتم. کنارش یه پاترول لاستیک پاره بود. معلوم بود که خیلی وقته اونجاس. آروم رفتم رو سقفش دراز کشیدم و داخل پرادو معلموم بود. دنیز پاهاش رو پاهای پسره بود و کیر پسره شق لای ساق پاهای دنیز، داشت براش لگ جاب میزد. اونم دستش تو مانتوی دنیز بود و داشت نوک سینه هاشو بازی میداد. بعد گفت وقته ساک زدنه. دنیز بی مقاومت خم شد و شروع کرد به ساک زدن. در عرض چند دقیقه آب طرف اومد. دنیز آب طرفو تو دهنش نگه داشت بعد تف کرد تو دستمال. فکر کردم کار تمومه اما یارو تازه گرم شده بود. صندلی د
نیز و کامل داد عقب و نشست رو زیرپایی و شلوار کوتاه دنیز و در آورد سروع کرد به لیسیدن ساق پاهاش بعد بالاتر رفت و روناشو لیسید و آخر کصشو لیس زد. با یه دست ساق پاشو نگه داشته بود و اون یکی پای زنم رو شونش بود. دست دیگشم رو سینه دنیز بود. قشنگ نفس ای زنمو میدیدم که از شدت لذت چقدر عمیق بودن. بعد دوتایی رفتن صندلی عقب و طرف یه کاندوم در آورد و زد رو کیرش. دنیز نشست رو کیرش و طرف رونای زنمو گرفت و جلو عقبش کرد. 10 دقیقه این پوزیشن بودن و هم می کرد هم نوک سینه های دنیز و می خورد. بعد زنمو بلند کرد و خوابوند رو صندلی عقب بعد یه جیزی گفت و دنیز شروع کرد به تقلا کردن. دستای زنمو از پشت گرفت و محکم نگه داشت بعد شروع کرد گذاشتن کون دنیز. اینجا بود که صدای دنیز تا حدودی شنیده می شد. داشت کون زنم میذاشت، با یه دست دستاشو از پشت گرفته بود و با دست دیگش موهاشو گرفت و سر زنمو بلند کرد. من بدون اینکه دست ب کیرم بزنم، خالی شدم. یارو چون یه بار آبش اومده بود، بار دوم دیگه نمیومد. حدود 20 دقیقه کون دنیز گذاشت تا خالی شد و دنیز و ول کرد. دنیز بلند شد. از آرایش پخشش معلوم بود که قشنگ گریه کرده وسط کون دادن. لباساشونو پوشیدن و را افتادن. منم رفتم سمت ماشینو رفتم خونه. رسیدم خونه دیدم داره دوش میگیره. اومد بیرون گفتم چطور بود؟ خندید و گفت مگه ندیدی؟ پارم کرد بی ناموس. خیلی گنده بود کیرش.
نوشته: سامان

@dastankadhi
حسین کونم گذاشت
1401/03/08

#گی #خوابگاه #خاطرات_نوجوانی

سلام.من شایانم
میخام یه خاطره از دوران خوابگاه دبیرستان براتون بگم.
حدود سال ۹۳ بود من کلاس سوم دبیرستان بودم تو خوابگاه شبانه روزی مدرسه بودیم. آخر هفته رسید وپنج شنبه و جمعه تعطیل بود و اکثر بچه ها رفتن خونه هاشون .کلا اونایی که مونده بودن یا خیلی درس میخوندن یا پول رفتن نداشتن مثل من.
تو اتاقی که من بودم یه اتاق ۱۰ نفره بود ۵ تا تخت دوطبقه و ۵ تا کمد و یه یخچال و … بود یکی از هم اتاقیام که اسمش حسین بود هم نرفته بود خونه.
اون دوران گوشی لمسی ممنوع بود اگه میگرفتن تا چند هفته نمیدادن این حسین هم یه گوشی سامسونگ داشت که ما ۹ نفر دیگه ازش استفاده میکردیم مثلا سوپر،بازی و چیزای دیگه
یه بازی داشت ماشینی که تو اتوبان باید بری و پولی و زمانی بود اکثرا اونو بازی میکردیم.
بعد از ظهر بود و سرپرست هم بعد از ناهار که سرکشی کرده بود خواب بود حسین طبقه بالا و من پایین بودم داشت بازی میکرد رفتم کنارش گفتم اگه باختی من بعدش بازی میکنم گفت بیا شرطی گفتم سر چی گفت هر که ببره محکم میزنه پشت دست اون یکی گفتم باشه چون گوشی مال خودش بود خیلی بازی میکرد و از من بهتر بود هفت هشت باری که بازی کردیم من ۲ بار بردم و بقیش اون.هی هم بهم میخندید.من عصبی شدم گفتم بیا سر لاپایی گفت باشه رفتیم دو تا از کمدا رو کنار هم گذاشتیم کنار یکی از تختا و رفتیم پشت کمدا فضاش جوری بود اگه کسی میومد داخل اتاق ما اونو میدیدیم و اون ما رو نه. دوباره بازی کردیم و بار اول اون برد گفتم از رو شلوار بکن.چسپید بهم و یکم خودشو مالید بعد از یه دقیقه گفتم بسه دوباره بازی کردیم و اینبار من بردم و منم از رو شلوار مالیدم بهش. یکم خوشم اومده بود اونم همینطور. بازی بعدی رو اون برد باز چسپید بهم چند ثانیه که گذشت گفت شلوارامون در بیاریم گفتم باشه.
شلوارمو تا پایین زانوم کشیدم اون موقع پوستم که سفید بود و مو هم خیلی کم داشتم . اونم همینطور چون میخاستیم اگه کسی اومد سریع بکشیم بالا
بعدش یکم تف زد به کیرش برگشتم نگاش کردم یه کیر سیاه ۱۴ سانتی بود که کلفتیش اندازه مال خودم بود کیرشو گذاشت لای پاهام و عقب و جلو میکرد. من بیشتر خوشم اومد ایندفعه ۵ دقیقه ای طول کشید من دلم نمیخاست متوقفش کنه ولی با خودم گفتم الان فک میکنه خوشم اومده و دوس نداشتم اینجور فک کنه گفتم بسه دیگه.
دوباره بازی کردیم و بازم اون برد ولی گفت تو بیا بکن .منم رفتم پشتش و کیرمو تف زدم (یه کیر ۱۲ سانتی صورتی با قطر متوسط دارم) بعدش گذاشتم لاپاش یکم پشم داشت ولی دیگه بهتر از هیچی بود عقب و جلو میکردم و وسطش خشک میشد دوباره تف میزدم
دو سه دقیقه ای شد گفت بسه دیگه منم اومدم عقب. گفت میخای بازم بازی کنیم گفتم نه ولش کن بیا نوبتی لاپایی اون دوباره رفت پشتم و کیرشو تف مالی کرد و لاپایی میزد برام خیلی دوس داشتم بکنه داخل ولی اگه بهش میگفتم شک میکرد دو دقیقه ای گذشت گفت تف کن تو دستم تف کردم زد رو کیرش دوباره لاپایی میزد یکم که گذشت گفت بکنم تو کونت گفتم نه یکم که گذشت دوباره گفت بذار بکنم توش گفتم نه درد میگیره حالا از خدام بود بکنه بار سوم گفت بکنم یا نه یه نگاش کردم هیچی نگفتم گفت میخام بکنما باز هیچی نگفتم دستشو آورد جلو گفت تف بریز یه تف گنده انداختم کشید رو کیرش منم کونمو دادم عقب هی فشار میداد نمیرفت تف میزد فشار میداد منم شل میکردم بلد نبود کسخل یهو حس کردم یه چی رفت تو کونم و سوخت. خودمو کشیدم جلو دس گذاشتم رو سوراخم و چشامم بستم گفتم لاشییی خیلی درد گرفت با اینکه من قبلا خیار کرده بودم تو خودم ولی دردش هم فرق داشت هم بیشتر بود.
گفت جدی دردت
گرفت گفتم ها پس چی گفت فکر نمیکردم اینجوری دردت بگیره گفتم بیا تا بهت بگم دردش چجوریه گفت نه تو میخای انتقام بگیری نمیام هر چی اصرار کردم گفت نه اگه بذاری من دوباره بکنم بعد نوبت توئه. یکم گذشت با خودم گفتم من که دوس داشتم این منو بکنه کیرش هم که یه بار رفته تو کونم بذارم ادامه بده بعدش هم نوبت منه
گفتم باشه ولی برم دسشویی و بیام یه حس ریدن عجیبی بهم دست داده بود رفتم دستشویی و اومدم رفتیم پشت کمدا اومد پشتم و کیرشو تف زد گفت حالت سگی بخواب حالش بیشتره گفتم باشه حالت داگی گرفتم و کیرشو تف مالی کرد باز یه تف هم انداخت در سوراخم کله کیرشو گذاشت رو سوراخم و فشار میداد دیدم باز نمبکنه تو گفتم چی شده گفت میترسم دوباره فشار بدم یهو بره تو دردت بگیره گفتم باشه یواش یواش فشارتو ببشتر کن کیرشو با یه فشار بیشتر کرد تو کونم که بازم خیلی درد داشت ولی تحمل کردم .گفت درد داری گفتم آره کیرشو در اورد باز کرد داخل چن بار تکرار کرد که دردش کمتر شد و هی با تلمبه بعدی بیشتر میکرد تو تا اینکه دیدم بدنش کامل چسپیده به کونم. تا ته کرده بود توم یه عکس گرفت از بالا گفت بعد پاکش میکنم و بعدش یواش عقب جلو میکرد یه ۱۰ دقیقه ای فک کنم میکرد تا گفت آبم داره میاد کجا بریزم گفتم بریز تو کونم اتاق کثیف میشه یکم سرعتشو بیشتر کرد و آبش که داغ بود ریخت تو کونم خالی که شد کیرشو درآورد و نشست تکیه داد به دیوار و چشاشو بسته بود گفتم نوبت منه گفت کسشعر نگو گفتم لاشی بازی درنیار گفت نه نمیدم حال ندارم من اصرار میکردم اونم آخرش گفت فردا بهت میدم الان حوصله ندارم و کسشعر میگفت منم گفت کص ننه هر کی نده اونم گفت باشه و روزا گذشت من نتونستم بکنمش .یه ماه آخر دبیرستان یه روز اومد عکسی که ازم گرفته بودو نشونم داد گوشیشو گرفتم پاکش کردم.ولی الان دوس دارم بازم تجربه کنم. خدافظ
نوشته: شایان


@dastankadhi
مُنیرِ من (۱)
1401/03/08

#مامان #ضربدری #دنباله_دار

قسمت اول
با سلام خدمت دوستان شهوانی. مثل همیشه راست و دروغِ داستان رو واگذار می‌کنم به خودتون و از اونجایی که قول داده بودم یکی دیگه از داستان‌های من و مادرم، مُنیر رو براتون تعریف کنم، این داستان قراره همون باشه. برای مطالعه داستان قبلی می‌تونید، به داستان (میراثِ خان) مراجعه کنید.
پیرو داستان قبلی، امروز که دارم می‌نویسم تقریباٌ 4 سال از فوت پدرم گذشته و از اونجایی که من و مُنیر از نظر جنسی خیلی فعال هستیم، مٌنیر تصمیم گرفت لوله هاشو ببنده تا از این بابت نگرانی‌ای نداشته باشیم. از طرفی هم برای اینکه بتونید یه تصوری از قد و هیکل مُنیر داشته باشید، باید بگم یه چیزی تو مایه‌های هانیه توسلی. البته صورت نه‌ها. فقط استیل بدن و قد و هیکل. هانیه توسلی هم مثال زدم چون همه می‌شناسید. وگرنه دلیل خاصی نداره.
ما به طور مرتب دست کم 2 روز در میون با هم برنامه داریم. اکثراً موضوع جالبی برای تعریف کردن ندارن، امٌا مدتی بود در حین سکس یه سری فانتزی‌های عجیب سکسی همدیگه رو کشف کرده بودیم، برای همین تصمیم گرفتیم به چندتاشون جامه عمل بپوشونیم و حداقل یکی دوتاشو تجربه کنیم. و یکی از این تجربه‌ها به نظرم اونقدری جذاب هست که براتون تعریف کنم.
خب، روابطمون با خانواده پدری، مثل سابق گرمه و رفت و آمدمون برقراره اما بیشتر وقتمون با یه اکیپ پایه ثابت می‌گذره که توی یه تور طبیعت‌گردی باهاشون آشنا شدیم و با اتوبوس دربستی سفرهای آخر هفته‌ای میریم. معمولاً وقتایی که با تور سفر می‌کنیم نمیشه حرکتی بزنیم، چون می‌دونن چه نسبتی باهم داریم و اگه چیزی لو بره ممکنه کار به جاهای باریک بکشه. برای همین چه تو مسیر، چه داخل اقامتگاه، سعی می‌کنیم فقط از جمع دوستانه لذت ببریم و لذت‌های جنسی رو بذاریم برای خونه.
پیرو تصمیمی که برای هیجان بیشتر تو رابطه‌مون داشتیم، تابستون سال 1400، دنبال یه تور طبیعت‌گردی با افراد جدید بودیم که یه سفر 4-5 روزه ترتیب بدیم که مُنیر تو اینستاگرام با یه تور لیدر کاربلد و حرفه‌ای آشنا شد که تورهای تخصصی برگذار می‌کرد. اسمش هانیه بود. یه دختر خوش مشرب و هایپر که انرژی این آدم تمومی نداشت. اینو حتی از پشت تلفن میشد فهمید.
اینقدر خوش انرژی و خوب بود که به منیر گفتم مقصدش مهم نیست. هر جا برن من پایه‌م. مُنیر هم چون از هانیه خوشش اومده بود باهام موافق بود. برای همین تو برنامه طبیعت گردیشون ثبت نام کردیم.
مقصد زیارتگاه و قبرستان خالدنبی در گنبد کاووس بود که از تهران با خودرو شخصی حرکت می‌کردن.
10 روز تا موعد حرکت وقت داشتیم که خودمونو آماده کنیم. تو این فاصله، من و مُنیر چون به مسافرت تنهایی عادت نداشتیم، به هانیه پیشنهاد دادیم از فضای خالی ماشین ما استفاده کنه و اگه همسفری داره که بدون ماشینه، بفرسته تو ماشین ما، که خیلی از این تصمیم ما خوشحال شد. و قرار شد بهمون خبر بده.
ما هم یواش یواش چمدون‌هامونو بستیم و منم ماشینو بردم سرویس کردم تا اینکه وقت سفر شد.
سه شنبه 10 مرداد، صبح خیلی زود از اصفهان زدیم بیرون و راهی تهران شدیم تا به گروه برسیم. قرارمون میدون تجریش بود. وقتی رسیدیم، راحت پیداشون کردیم. چندتا ماشین پیش هم پارک کرده بودن و بعضی‌هاشون داشتن بار روی باربندشونو مرتب می‌کردن. با استقبال گرم هانیه، به جمع همسفرهامون ملحق شدیم.
در حالی که منتظر بودیم بقیه بیان تا آماده حرکت بشیم، هانیه یه جلسه معارفه تشکیل داد و همه تا حدودی با هم آشنا شدیم. که در این بین، دوتا همسفری هم که قرار بود با ماشین ما بیان رسیدن و هانیه یه همدیگه معرفیمون کرد.
یه دختر و پسر جوون به نام
شیوا و امیر. اولین چیزایی که در موردشون قابل توجه بود یکی برخورد صمیمی و گرمشون بود و یکی اینکه برای یه سفر چند روزه هرکدوم فقط یه کوله پشتی متوسط آورده بودن.
البته از موهای بلند شیوا که از شال نصف و نیمه‌ش زده بود بیرون و ریخته بود روی کمرش هم نمیشه نگفت.
تا به همدیگه رسیدیم شیوا با خوشرویی دستشو دراز کرد جلو که باهام دست بده و پرسید: دیر نکردیم که؟
اول با شیوا، بعدش هم با امیر دست دادم و گفتم ماهم همین الان رسیدیم. خودمونو که معرفی کردیم، بعد از یه معاشرت کوتاه راهنمایی‌شون کردم سمت ماشین تا وسایلشونو بذارن داخل و ماشینی که قراره چند روز باهاش سفر کنن رو ببینن.
البته طبق قراری که با مامان داشتیم اصلاً اشاره‌ای نسبتمون و این که مادر و فرزند هستیم، نکردیم.
با امیر مشغول جابجا کردن وسایل شدیم و سعی کردیم یکم باهم گرم بگیریم. شیوا و مُنیر هم چند قدم اونطرف‌تر باهم گپ میزدن و آشنا میشدن.
دیگه تقریبا همه آماده حرکت بودیم و قرار شد توقف بعدیمون آمل باشه. امیر و شیوا نشستن عقب، مُنیر نشست جلو پیش من و حرکت کردیم.
باورم نمیشد هنوز از تهران خارج نشده بودیم که تو آینه دیدم هر دوتاشون خوابیدن. آروم و با حالت شوخی به مُنیر گفتم همسفرهای مارو ببین. دستشو گذاشت روی پامو منم دستشو گرفتم. خلاصه سرتونو درد نیارم، از اونجایی که چندتا ماشین همسفر بودیم آروم رانندگی می‌کردیم و نزدیک ظهر رسیدیم آمل.
بعد از یه توقف کوتاه، دوباره راه افتادیم که تا قبل از تاریکی هوا برسیم گنبد کاووس. بعد از آمل امیر که حسابی خوابشو کرده بود، اومد نشست جلو و خانم ها هم عقب. و هر 4 نفرمون بیشتر باهم معاشرت کردیم و کُلی رفیق شدیم.
شیوا و امیر هردو برنامه‌نویس بودن و بیشتر مراودات کاریشون با شرکت‌های خارجی بود. حرفه‌ای سفر می‌کردن و چندین کشور رو با موتور گشته بودن. که همین جواب اون کوله پشتی‌ها بود. سال هشتم رابطه‌شون بود و به نظرشون هنوز آماده ازدواج نبودن. آدمای به شدت راحت و خودمونی و دقیقا از اون دسته آدم‌هایی بودن که من عاشقشونم. و برای اینکه یه تصوری از تیپ و هیکلشون داشته باشید باید بگم که شیوا از لحاظ قد و هیکل دقیقاً شبیه بهنوش بختیاری بود. شاید یه کوچولو تپل‌تر. ولی به مراتب خوشگلتر. و امیر هم لاغر و قد بلند با موهای فرفری.
این سفر جاده‌ای به هر صورتی بود به گپ و گفت و … گذشت و بدون اینکه اتفاقی قابل عرض بیفته، نزدیک عصر رسیدیم به اقامتگاهی که هانیه به عنوان تور لیدر هماهنگ کرده بود.
چون غیر از زیارتگاه خالد‌نبی قرار بود چند منطقه دیگه هم ببینیم، اقامتگاه حدوداً 50-60 کیلومتر با خود خالدنبی فاصله داشت، اما فضا و جَو کم نظیری داشت. یه خونه‌ی روستایی و بزرگ قدیمی با دیوارهای کاه‌گِلی و درب‌های چوبی رنگارنگ که چند اتاق شخصی اطراف یه حیاط بزرگ داشت. خیلی حس و حال خوبی ازش گرفتیم. یه فضای کاملا سنتی. یه قسمت از حیاط چندتا چادر عشایری نصب کرده بودن و یه قسمت دیگه هم یه تخت بزرگ با پشه بند. با توجه به تعدادمون کُل اقامتگاه برای ما رزرو شده بود.
ماشینارو تو حیاط گذاشتیم و یکم تو محوطه با هم وقت گذروندیم تا خستگی راه از تن همه در بره. بعدش هر کسی رفت توی اتاق یا چادرش مستقر بشه و قرارمون این بود برای شب نشینی دوباره دور هم جمع بشیم. از اونجایی که من و مُنیر هدفمون از این سفر سکس و هیجان بود، رفتیم توی یکی از اتاق‌ها. در اتاق رو که باز کردیم، با یه چیدمان کاملاً سنتی روبرو شدیم که خیلی حال خوبی داشت. نه خبری از تخت بود نه مُبل و صندلی. حتی چندتا لباس محلی زنونه و مردونه به دیوار آویزون بو
د که اگه کسی علاقمند بود بپوشه. شیوا و امیر هم گفتن توی پشه‌بند می‌خوابن. و چون خیلی سبک سفر می‌کردن، همه چیزی که لازم داشتن همراهشون بود و کوله پشتی‌هاشونو از ماشین بیرون نیاوردن.
خلاصه اون شب بعد از اینکه یه چورت کوتاه زدم همه دور آتیش جمع شدیم و با برنامه‌های مختلف سعی کردیم به همه‌مون خوش بگذره. که در اون بین مُنیر از هر بهونه‌ای استفاده می‌کرد تا دستی به پاهام و کمرم بکشه و منم چون می‌دونستم دلیل این کاراش شهوتشه، طوریکه جلب توجه نکنه باهاش همراهی می‌کردم. توی جمع بیش از این نمیشد پیش رفت برای همین به همین نوازش ها بسنده کردیم تا اینکه تقریباً نیمه‌های شب بود که تصمیم گرفتیم بریم بخوابیم.
تا برگشتیم توی اتاق مُنیر لباساشو با لباسای محلی که اونجا بود عوض کرد و یه دونه از تشک‌هایی که گوشه اتاق بود پهن کرد. منم که دیدم فقط یه دونه تشک روی زمینه گفتم ظاهراً قرار نیست اصلاً لباس بپوشیم. دیگه چرا به خودت زحمت میدی؟
مُنیر با همون شیطنت همیشگی یکم با لباسا عشوه‌گری کرد و گفت پس کی قراره این قشنگارو از تن من دربیاره؟
اون چرخی که با لباس زد و عشوه‌ای که اومد مجابم کرد و واقعاً جای بحث نداشت. یه لبخند زدم و منم تیشرتمو درآوردم که لباس محلی رو بپوشم. لباس من یه پیراهن و جلیقه با یه شلوار گشاد و خیلی راحت بود. لباس مامان هم یه بلوز، یه شلوار خیلی گشاد و لطیف که در نگاه اول فکر می‌کردی دامن باشه، با یه روپوش جلوباز شبیه به مانتو. جنس لباسا خیلی لطیف بود. طوریکه فقط پوشیدنشون باعث می‌شد آدم تحریک بشه. لباسارو که پوشیدیم، رفتم سمت چراغ‌ها که خاموششون کنم و برم سروقت مُنیر.
دیگه بعد از این مدت حالات روحی مُنیر رو به خوبی می‌شناسم و تو اون لحظه به حدٌی شهوت تمام وجودشو گرفته بود که حتی تُن صداش هم تغییر کرده بود. چراغ رو خاموش کردم و چراغ گردسوز قدیمی که گوشه اتاق بود روشن کردم و با یکم لَوَندی رفتم سمت مُنیر که تمام مدت منتظر من بود و نگاهم می‌کرد.
دستمو گذاشتم روی پهلوش و لباشو بوسیدم. مُنیر چشماشو بسته بود و در حالی که آرنج هر دو دستش روی شونه‌هام بود، سرمو با دستاش گرفته بود و باهام همراهی می‌کرد. برگشت پشتشو چسبوند به من و خودشو تو بغلم جا کرد و منم شروع کردم به چلوندن سینه‌ها و بوسیدن گردنش. کف دستمو خیلی آروم می‌کشیدم روی سینه و شکمش و سعی می‌کردم در حالی که نوازشش می‌کنم راهی به زیر لباسش پیدا کنم.
مُنیر موهاشو با دست جمع کرده بود بالای سرشو با چشم بسته خودشو کش و قوس میداد و باسنشو میمالید به کیرم. در همین حین دستمو از زیر کش شلوار و شورت رد کردم و رسوندم به واژنش. به محض برخورد دستم با کسُش یه آهِ سوزناکی کشید و کیرم که تو شیار باسنش بود، از روی شلوار گرفت و شروع کرد به مالیدن.
بعد از 2-3 دقیقه بدون اینکه دستمو از تو شلوارش دربیارم برگردوندمش سمت خودم تا بیشتر مسلط باشم و در حالی که انگشتش می‌کنم برم سراغ قسمت مورد علاقه‌م از سکس با مُنیر. بعــله، خوردن لباش.
هرچی از این لب‌ها بگم نمی‌تونم لذتش رو منتقل کنم. این زن کارایی که با لب‌ها و زبونش می‌کنه باورنکردنیه.
در حال لب گرفتن بودیم که با حرکت دادن باسنش سعی می‌کرد بیشتر از انگشتام لذت ببره و گاهی که به اوج می‌رسید با یه نفس عمیق لبامو گاز می‌گرفت. از بوسیدن و خوردن لب و دهن همدیگه که تا حدودی سیر شدیم، دستامو انداختم زیر باسنشو بغلش کردم و رفتم به سمت رخت‌خواب‌هایی که گوشه اتاق روی هم گذاشته بودن. تو این فاصله خودش روپوش و پیراهن سنتی ‌که تنش بود رو درآورد و انداخت روی زمین و منم تا باسنشو گذاشتم ر
و تشک‌ها شلوارشو کشیدم پایینِ پاش، ولی کامل درنیاوردم. یه ست بیکینی مشکی تنش بود که به طور عجیبی جذاب بود و خودشو نشون میداد. شورتشو زدم کنار و با زبون افتادم به جون کُسِش. غیر از اولین سکس، هیچوقت اینقدر بی سر و صدا نبودیم. بخصوص مُنیر. اما چاره‌ای نبود. ممکن بود صدامون بره بیرون و تو محوطه هم پر از آدم بود. وگرنه تو حالت آدی تا کسشو زبون می‌زدم طوری با صدای بلند می‌گفت آخخخخخخخخخخخخ، که …
نوشته: Erfun


@dastankadhi
دردسر های بلوغ


اسم من بهروزه در حال حاضر 21 سالمه و دانشجوام
همونطور که از عنوان معلومه داستان من از جایی شروع شد که به سن بلوغ رسیدم
خوب یادمه زمانی که اولین بار خود ارضایی کردم
اون موقع یه فیلم سکسی ایرانی خیلی معروف بود که همه دیده بودنش و اینجوری شروع میشد که یه عده توی یه مهمونی چند نفره درحال رقصن و آخرش دو نفر دست همدیگه رو میگیرن میرن طبقه بالا برای سکس.
توی پذیرایی دراز کشیده بودم و درحال درس خوندن بودم که به ذهنم رسید الان که کسی خونه نیست این فیلم رو که یکی از دوستام با بلوتوث برام فرستاده نگاه کنم
فیلم که به صحنه های سکسی رسید دستم رو از روی شلوار روی کیرم گذاشتم و چند بار روش بالا پایین کردم که برای اولین بار آبم اومد
خیلی برام جالب بود
در همون روزای اول آشناییم با خود ارضایی بود که شوهر عمم در اثر تصادف مرد
چند روز درگیر عزاداری بودیم و بعد از خوابیدن سر و صدا ها قرار شد که من برای یک مدت خونه عمم بمونم تا عمه و دختر عمم تنها نمونن
در روزهای اول همه چیز خیلی بی حال و خسته کننده و غصه دار بود
عمم که عزادار بود همش توی اتاق خودش بود و در رو روی خودش میبست ولی دختر عمم که یکم آروم تر شده بود همش پیش من بود و من بهش کار با کامپیوتر رو یاد میدادم دختر عمم یه دختر سبزه با بدن خوش فرم و چشم و ابرو مشکی بود که یک سال و اندی هم از من بزرگتر بود
یه شب که تا دیر وقت باهم پای سیستم نشسته بودیم دختر عمم یه آهنگ غمگین گذاشته بود منم که کنارش روی صندلی نشسته بودم سرم رو گذاشتم روی شونش
اولش کاملا بدون منظور بود ولی کم کم سرم از روی شونش لیز میخورد و به سمت سینش‌ میرفت
اینجا بود که احساس کردم یه حس شدید نسبت به مینا داره توی من به وجود میاد. نفس کشیدن برام سخت شده بود و تو دلم شور افتاده بود صورت مینا رو نمیدیدم ولی چیزی که برام جالب بود صدای نفسهای اون بود که به شماره افتاده بود
به زحمت سرمو به سمت صورش چرخوندم که ببینمش و یک لحظه باهاش چشم تو چشم شدم
ترسیدم و از روی صندلی بلند شدم
کیرم شق شده و بود و از زیر شلوارک به راحتی قابل دیدن بود. خودمو جم و جور کردم و گفتم من میرم بخوابم اونم گفت پس بزار منم سیستم رو خاموش کنم با هم میریم برای خواب
سیستم رو که خاموش کرد ایستاد و دوباره چشماش به چشمام گره خورد برای یه لحظه کنترل خودم رو از دست دادم و لبم رو گذاشتم رو لباش ولی خیلی زود لباشو ول کردم و شروع کردم به معذرت خواهی و توجیه این موضوع که دست خودم نبود و غیر ارادی بود
یهو اون لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد منو بوسیدن منم با شدت سرشو تو دستام گرفتم و بوسیدمش
خیالمون از بابت عمه راحت بود چون اون توی طول روز به ندرت از توی اتاق در میومد چه برسه به اون موقع شب
همینجور که لباش رو میبوسیدم اومدم پایین تر ، گوشه های صورتش ،بالای گردنش روی گردنش انگار میخواستم سر تا پاشو ببوسم
به خط سینش که رسیدم سعی کردم سرمو پایین تر ببرم و اون خودش تیشرت رو در آورد و سر منو به سینه هاش چسبوند سوتینش رو دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش تا اون لحظه جذاب ترین چیز بود برای من
در حین خوردن سینه هاش شلوارکم رو در آوردم که اون ترسید و گفت داری چیکار میکنی بهش گفتم که این شلوارکم تنگه و دارم اذیت میشم و به کیرم اشاره کردم اون که کیر قلمبه من زیر شورت نظرشو جلب کرده بود دستشو روی کیرم گذاشت و شروع به مالیدنش کرد من که از این کارش یکم تعجب کرده بودم سریع دستمو زیر دامنش بردم و چون تا اون موقع کُس هیچ دختری رو لمس نکرده تمام کُسش رو توی دستم گرفتم و فشار دادم . مرطوب و داغ بود و منم حسابی داغ کرده بودم
دوتایی روی زمین خوابیدیم و من کاملا لختش کردم ولی خودم هنوز تیشرت و شورتم تنم بود
کیرمو از تو شرت در آوردم و آروم رو کُسش مالیدم
چه حال خوبی داشت
چشماشو بسته بود و ناله میکرد منم کیرمو بین کُسش میکشیدم و حال میکردم یه لحظه منو کشید سمت خودش ک من ترسید کیرم بره تو کُسش و منجر به شر بشه
سریع شرتم رو روی کیرم کشیدم و با شرت شروع کردم بالا و پایین کردن رو کُسش که با یه جیغ کوتاه ارضا شد منم کیرم رو از تو شرت درآوردم و دو سه بار دستمو روش کشیدم که منم آبم اومد و بیحال تو بغلش ولو شدم
بعد از اون قضیه چند بار دیگه هم در همین حد با هم حال کردیم تا بلاخره یه دوس دختر واقعی پیدا کردم و اونم با یه پسر دیگه دوست شد
شاید خیلی سکسی نبود
ولی امیدوارم خوشتون اومده باشه


#پایان
@dastankadhi
ﮐﻮﻥ_ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ


ﺳﻼﻡ
ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﺳﻌﯿﺪ 18, ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﮕﻢ .
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﺪ ﯾﻪ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ 4 ﻃﺒﻘﻪ ﺑﻪ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ‏( ﻣﻦ ﮐﺴﺨﻞ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻧﺒﺮﺩﻡ ‏)
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﺎﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﺶ ﮐﻪ ﺳﻌﯿﺪ ﮐﻠﯿﺪ ﺑﺪﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺯﯾﺪﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻡ , ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﺲ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ , ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻮﻧﯽ ﻣﻨﻢ ﻧﺴﺨﻢ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﺟﻮﺭ ﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﭘﺴﻔﺮﺩﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭﻩ .
ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭ , ﺯﯾﺪ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﺗﯿﭗ ﺍﺳﭙﺮﺕ ﻻﻏﺮ ﻭ ﻫﯿﮑﻞ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ
ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﻭﺩ ﺧﭙﻞ
ﺧﺪﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ , ﺧﯿﻠﯽ ﺗﭙﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ , ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ , ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺳﻤﺖ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ
ﺍﺳﻤﺶ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ 20 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺰﺩ , ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ , ﺟﻔﺘﺸﻮﻥ ﮐﭗ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﻼﺳﯿﻪ
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮎ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺸﺘﯿﻢ , ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﺯﯾﺪﺵ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﺣﺪ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺣﻮﺿﻢ
ﺑﺪ ﺑﺨﺖ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ , ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺣﻖ ﻣﯿﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﻫﯿﮑﻠﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺷﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ‏( ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﯾﻮ ﺩﻭ ﺳﺮ ‏)
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﺣﺪﺍ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ
ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﯾﻪ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﻀﻄﺮﺏ ﺑﻮﺩ , ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ ﺟﻮ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ .
ﻣﯿﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻨﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﯼ؟ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻦ ﻭﻣﻦ ﮐﻨﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻻﻥ ﺧﺎﻟﯿﻪ , ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ , ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ....
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ؟ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻗﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺳﮑﺲ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ , ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻮ ﭘﺎﯾﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﻨﻢ ﭘﺎﯾﻢ ...
ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﺯﯾﺪﺵ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﻫﯽ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺖ ﻣﻨﻢ ﭼﺸﻢ ﻏﺮﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺴﻪ , ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﻫﻨﺖ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺷﺎﺭﮊ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻭ ﺳﻌﯿﺪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ .
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ , ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺲ ﻧﮕﻮ , ﮔﻮﺷﺖ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺗﻮ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﯽ ﭘﯿﻒ ﭘﯿﻒ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﭘﺎﯾﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺧﻮﺷﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺍﺯﺵ ﺳﻦ ﻧﻨﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺖ ‏( ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻢ ‏)
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ
ﻋﺼﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﮐﺴﭽﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﺩﺍﺩ
_ ﺳﻼﻡ ﭼﻄﻮﺭﯼ
_ ﺧﻮﺑﻢ ﻣﻤﻨﻮﻥ
_ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺯﯼ ﺧﺸﮏ ﻫﺴﺘﯽ؟
_ ﺍﺭﻩ
ﺍﺻﻼ ﺷﻤﺎ؟
_ ﻣﻦ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ‏( ﺯﯾﺪ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ‏) ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ
_ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ...
ﮐﻤﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ , ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺫﻭﻕ ﺫﻭﻕ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺍﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺯﯾﺪﺕ ﺭﻭ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺎﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﻮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﻭ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﺑﺮﺍ 3 ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ , ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﺍ ﯾﻪ ﺳﮑﺲ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﻭ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩﯾﻨﺎ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﺣﺪﺍ
ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻣﺶ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ , ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ , ﻣﺸﺎﻻ ﺩﻣﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ
ﺣﯿﻦ ﻟﺐ ﻭ ﻟﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭ
ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻣﯿﺪﯾﺪﻣﺶ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺧﭙﻞ ﺑﻮﺩ , ﻻﻣﺼﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩﺵ , ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺎﺯ ﺑﻮﺩﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻦ , ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻭ ﮐﻨﻢ ﺗﻮﺵ ﮔﻔﺖ ﻧﮑﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ , ‏( ﻣﻨﻢ ﺯﺩ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻡ , ﭼﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﯿﺮ ﺧﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﮔﻮﻥ ‏) ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺭﮐﺪﻡ ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﺴﺶ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ , ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻗﺸﻨﮓ 3 ﺗﺎ ﺍﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﮐﯿﺮ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﻫﻨﺶ ﺗﺎ ﺧﯿﺲ ﮐﻨﻪ

ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺎ ﺑﺪ ﺑﺨﺘﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻋﺮ ﺯﺩﻥ
ﻣﻨﻢ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﻮﺍﺭﺧﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﺩﯾﻒ ﻣﯿﺸﺪ
ﺧﺪﺍﯾﺶ ﮐﻮﻧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺩﯾﻒ ﺑﻮﺩ ﯾﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭘﻮﺯﯾﺸﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ , ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ , ﻣﺪﻝ ﺳﮕﯽ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ
ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮ ﻫﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ , ﺩﺍﺵ ﺟﺮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﺪﺑﺨﺖ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﻣﺎﺷﺎﻻ ﻣﺜﻞ ﮐﯿﺴﻪ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ . ‏( ﺍﮔﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻻﻏﺮ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﻮﻓﺘﺎﺩﻡ ﺍﻭﻧﻄﻮﺭﯼ ﺭﻭﺵ ﻣﯽ ﻣﺮﺩ ‏)
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﺑﺎﺭﻩ ﺑﻘﻞ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻟﺐ ﺷﺪﯾﻢ , ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩﯾﻨﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﺎﻻ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮐﻮﻧﯽ ﺯﻭﻡ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺭﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺸﯿﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻢ
3 ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻫﺮ ﮐﻮﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﯾﺎﺩ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯿﻮﻓﺘﻢ ﻻﻣﺼﺐ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﻮﺩ.

#پایان
@dastankadhi
زنداداش


میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم.

نوشته : سروش

#پایان
@dastankadhi