وقتی که مُرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند #مرفه_بی‌درد و بی‌کس. و این #لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از #همسایه‌ ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد #خانه ‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف #کار_خیر کنیم تا هم خودش #سود برده باشد و هم ما…
اما دو روز بعد در #مراسم #خاکسپاری ‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به #بهشت_زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه #یتیم از #بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم #مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که #اشک می‌ریختند و انگار پدری #مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او #تنها بود یا ما؟
📚 @dastanhekayat