سلام اعضای محترم
صادقانه میگم
درتلگرام #کانال_زیاده
اما یافتن کانال ارزشمند
خیلی سخته
لینک یکی از مفیدترین
کانالهای
تلگرام رو آوردم
کانالی که شما رو به خدا وصل میکنه🤩
حتما عضو بشید👇
کانال #عشق_یعنی_خدا👇
👇👇👇
https://t.me/eshghikhodaii
https://t.me/eshghikhodaii
https://t.me/eshghikhodaii

#پیشنهاد_فوق_العاده_ویـــــــــــــژه👆😍
Forwarded from عـشـ♥️ــق یـعـنــی خــ🕋ـــدا (منــوخـ🕋ـداشـماهـمـه)
🖤🖤🖤🖤🖤🖤

با سلام...
فرا رسیدن ماه محرم، ماه حسین، ماه شهادت، ماه یتیمی ، ماه اسارت اهل بیت علیه السلام بر همگان تسلیت باد


در عزاداریهایتان ما را از دعای خود، فراموش نفرمایید

🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
Forwarded from عـشـ♥️ــق یـعـنــی خــ🕋ـــدا (منــوخـ🕋ـداشـماهـمـه)
فرارسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی بر شما عزیزان همیشه همراه
تسلیت باد🕯🖤

🖤🌙🖤تاسوعــــا
🖤🌙🖤و عاشـورای
🖤🌙🖤حسینــی
🖤🌙🖤ایــــــام
🖤🌙🖤ایثــــــار
🖤🌙🖤عشـــــق
🖤🌙🖤بندگــــی
🖤🌙🖤وآزادگی
🖤🌙🖤برشـما
🖤🌙🖤دوستان
🖤🌙🖤عزیز و
🖤🌙🖤گرامی
🖤🌙🖤تسلیت
🖤🌙🖤بــاد


🖤🖤
#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
Forwarded from عـشـ♥️ــق یـعـنــی خــ🕋ـــدا (منــوخـ🕋ـداشـماهـمـه)
چقدر اين شعر زيباست
لطفا كامل بخونين اگه دلت شكست التماس دعا

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟

دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/

بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/

بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)

من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
Forwarded from عـشـ♥️ــق یـعـنــی خــ🕋ـــدا (منــوخـ🕋ـداشـماهـمـه)
🌷 آیت الله شیخ محمدتقی بهلول نقل میکردند :

ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت : کاروان را نگه‌دار ، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.

کاروان دار گفت : بی‌بیدوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم.

مادرم گفت : نهمی‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.

کاروان‌دار گفت : نه مادر . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت : نگه‌دار. او گفت : اگر پیاده شوید ، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت : بگذار و برو.

من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟

من هستم و مادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.

لحظه به لحظه رعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد ؛ در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان می‌آید.

کنار جاده ایستاد و گفت : بی‌بی کجا می‌روی؟
مادرم گفت : گناباد. او گفت : ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو

یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت :

من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت : خانم ، فرماندار گناباد است. بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد ؛ کسی نیست شما را ببرد.

مادرم گفت : من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است ؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت؛

آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت : مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم داخل درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.

در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.

🖋 اگر انسان بنده‌ ی خدا شد ، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند.

«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
Forwarded from عـشـ♥️ــق یـعـنــی خــ🕋ـــدا (منــوخـ🕋ـداشـماهـمـه)
زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.
زن میگویدخدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.
با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود!!!؟
وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
با دعا سرنوشت تغییر میکند...
از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...

ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/3768516811C8b6dd388a2

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
"مرا عاشقی بیاموز"
💞🌱💞🌱💞🌱💞
شیخ "حسن جهرمی" می‌گوید:
در سالی که گذارم به "جندی‌شاپور" افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. بدو گفتم: ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را عاشقانه عبادت كنم...
مهتاب گفت: نخست بگو آيا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچه‌ی خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ كرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز خنده‌ی کودکی نازنین، تو را به خلسه‌ی شوق برده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا كوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیده‌ی تو سرازير كرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کرده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: از من دور شو که سنگ را عاشقی می‌توان آموخت، تو را نه...!

🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
🍃🌸
🌸اول قربان نامت یا محمد ص
🌸دوم زیبا ‌کلامت یا‌محمد ص

🌸بلغ العلی بکماله
🌸 کشف الدجی بجماله
🌸 حسنت جمیع خصاله
🌸 صلوا علیه واله

🍃🌸میلاد رسول رحمت ومهربانی ، تاج آفرینش ، حضرت محمد مصطفی ص برشما همراهان کانال #عشق_یعنی_خدا و خانواده ی محترمتان مبارک باد🌸🍃

🌤اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌤

باماباشید در👇🏻
↩️کانال‌ #عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
🌤️🌷🌤️
🌴مدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادق
دمید عطر محمد ز بوی حضرت صادق
🧁🍬🧁🍬🧁
🌼فروغ روی نبی را که مکه یافت در امشب
مدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادق
🧁🍬🧁🍬🧁
🌸 میلاد نبی اکرم حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و امام جعفر صادق (ع) مبارک🌸
🍬🧁🍬🧁🍬🧁🍬🧁
🌼🍬🧁🌼🍬🧁🌼

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii
وَاسْتَغْفِرُوااللَّهَ‌إِنَّ‌اللَّهَ‌غَفُورٌرَحِيمٌ[مزمل۲۰]
وازخدا طلب‌آمرزش‌کنيد
که‌خداآمرزنده‌مهربان‌است.

+خدایاحسابش‌ازدستم‌رفته‌که‌چند
بارقول‌دادم‌بنده‌خوبت‌میشم...
ببخش‌تمام‌بارآخرهایی‌راکه‌بارآخر
نبود... 💜🌱

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii 👈عضوشو
به نيت امام حسن عسکری...!

🎙حجت الاسلام محمدحسن الهی:
اهل صلوات باشید، مواظب باشید صلوات از دهان شما نیفتد، روزی پانصد تا صلوات به نیت امام حسن عسکری-علیه‌السلام- بفرستید؛ یک فردی از سامراء به منزل ما در عطاران آمد، ایشان به زبان غلیظ گفت شیخنا! من حاجت مهمی دارم و آمده‌ام از شما یک ذکر بگیرم؛ من به ایشان گفتم که پانصد تا صلوات به نیت امام عسکری-علیه‌السلام- بفرست، در حالی‌که من اصلا نمی‌دانستم ایشان از سامرا آمده است، بعد دیدم بلند گفت الله اکبر، الله اکبر! و صورت من را بوسید؛ گفتم چه شده است؟! گفت شما من را یاد یک قضیه‌ای انداختید؛ پدر من نقل می‌کرد یکی از اولیاء خدا در حالی‌که برای یک حاجت مهمی به سمت حرم عسکریین-علیهم‌السلام- می‌رفت، یک آقایی دست به کتف ایشان زد و به او گفت:
برای این حاجت روزی پانصد تا صلوات برای امام عسکری-علیه‌السلام- بفرست، چرا که ایشان پدر بزرگوار امام زمان-عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف- هستند!


📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
نسیم های گره‌گُشا، ص ۲۹۶ و ۲۳۷.

#عشق_یعنی_خدا
🕋 @eshghikhodaii 👈عضوشو