پریود بود..اوووق زد..
1400/09/02
#کارآموز #پریود
پریود بود…اوووق زد…
… اول ببخشید…اگر با خوندن این خاطره… شاید کیرتون راست نشه و چندش باشه…ولی اتفاقیه که افتاده…مطمئنا بعدش با فحش های دلنشین تون منو خجالت زده م میکنید…من اموزشگاه زبان و دیپلم دارم قاسم اباد مشهد-… یه روز یه مادر با دخترش اومدن برای ثبت نام…مادره خیلی ناراحت بود میگفت این دخترم یه درسش مونده تا دیپلم ش بگیره.تو رو خدا براش یه کاری بکنید…خواستگارا براش میان چون دیپلمش ناقصه میرن دیگه…منم عروسش کنم دیگه…منم نگاهی به دختره کردم… مثلا با چادر اومده بود ولی بی مانتو و ساپورت تنگ و سینه های درشت…سن حدود 23 ساله… پوست سفید و چشم درشت که موقع حرف زدن شیطنت خاصی داشت و معلوم بود احتمالا یه سوتی داده که مادرش اینقدر نگرانه زود عروسش کنه…
کفتم باشه چند جلسه بیاد تا خصوصی باهاش کار کنم بعد برای امتحان معرفی ش میکنم… قرار شد فردا عصری بیاد… وقتی اومد حسابی به خودش رسیده بود …یکم نشستم باهاش کار کردم.پامو چسپونده بودم به پاش که چون هیچ عکس العملی نشون نداد… دستتش رو گرفتم… فاز برداشت… چیه این چه کاریه میکنی…گفتم…ببین دیپلم ت دست منه… دختر خوبی باش یه هفته با من راه بیا…هم دیپلمت میدم- هم برات کار جور میکنم…هم عروس ت میکنم… از اون انکار رو از من اصرار…که شروع کردم بوسیدن گردنش که شل شد و اومد تو بغلم…پا شدم و در موسسه م رو بستم و اومدم سراغش… گفت بیخود دلت رو صابون نزن دوست پسرم اگه بفهمه در رو بستی اول تو رو میکشه بعد منو… گفتم پس سوتی دادی که مادرت نگران بود…گفت…اره … هفت قبل رو هم گرفت مون…اینقدر خودشو زد دلم به رحم اومد قبول کردم بیا پیش تو دیپلمم بگیرم…ولی خودم اصراری ندارم… گفتم دوست داری یا نداری باید بدی… گفت دلت رو صابون نزن…پریودم… دنیا رو سرم خراب شد… گفتم ببینم…دست بردم تو شلوارش که دیدم بله نوار گذاشته…گفتم ایرادی نداره …یکم سینه ت رو میخورم…تو هم برام ساک میزنی…بعدش از عقب میریم… راضی نمی شد… تا کیرم رو گذاشتم تو دهنش… بهش گفتم اگر دندون بزنی میزنم تو گوشت… یه خورد ساک زد که کاش نمیزد چون اصلا بلد نبود منم…بلندش کردم و مانتو و ناب ش رو دراوردم… انصافا بهترین سینه ای بود که میدیدم/سینه سفید وسفت با نوک صورتی اونم مال دختر 23 ساله… نوبره…بدن ورزشکاری داشت و سینه درشت…یکم که براش خوردم… اه ش در اومد…گفتم برگرد میخوام بذارم تو کونت… اصلا قبول نمیکرد…گفت من حتی به دوست پسرم از عقب نمیدم چه برسه به تو…گفتم به من میدی… و انگشت کردم تو کونش…واقعا خیلی تنگ بود و معمولا دخترایی که باشگاه میرن چون عضله میسازند کونش ون هم عضله ای میشه و تنگ… هر چی خواستم بذارم تو کونش جا نمیشد اونم تقلا میکرد.کیر منم خیلی کلفته… گفتم باشه…حالا که نمیذاری بگیر ک اومد… گذاشتم تو کسش که داد زد…گفت خاک تو سرت چه غلطی کردی…گفتم زر نزن جنده…تقصیر خودت بود… حالا که رفته دیگه…حال کن… چندش م میشد…کیرم پر خون بود و بوی بدی میداد…ولی کسش حسابی حال میداد… داغ بود… چند تا اسپنک زدم به کونش که داشت کیف میکرد… و جووون میگفت… با اینکه قبل از اومدنش جق زده بودم…ولی داشت ابم میومد… کشیدم بیرون و روی شکم خودم خالی کردم که روی زمین نریزه…اب خودم و آب خودش و خونش قاطی شده بود… … برگشت و صحنه رو دید … اوق زد… داشت بالا میاورد…سریع براش یه شکلات اوردم…تا حالش بد نشه و خودم رو تمیز کردم… و کمکش کردم لباسش رو بپوشه و خودم رو تمیز کردم… گفت فردا هم بیام برای بقیه درس…گفتم.نه… تا پریودت تموم نشده نیا… گفت یعنی چی بازم باید بدم مگه… گفتم یعنی اینکه درس میدم با کس اضافه … به نشانه رضایت
@DASTAN_SSX18
1400/09/02
#کارآموز #پریود
پریود بود…اوووق زد…
… اول ببخشید…اگر با خوندن این خاطره… شاید کیرتون راست نشه و چندش باشه…ولی اتفاقیه که افتاده…مطمئنا بعدش با فحش های دلنشین تون منو خجالت زده م میکنید…من اموزشگاه زبان و دیپلم دارم قاسم اباد مشهد-… یه روز یه مادر با دخترش اومدن برای ثبت نام…مادره خیلی ناراحت بود میگفت این دخترم یه درسش مونده تا دیپلم ش بگیره.تو رو خدا براش یه کاری بکنید…خواستگارا براش میان چون دیپلمش ناقصه میرن دیگه…منم عروسش کنم دیگه…منم نگاهی به دختره کردم… مثلا با چادر اومده بود ولی بی مانتو و ساپورت تنگ و سینه های درشت…سن حدود 23 ساله… پوست سفید و چشم درشت که موقع حرف زدن شیطنت خاصی داشت و معلوم بود احتمالا یه سوتی داده که مادرش اینقدر نگرانه زود عروسش کنه…
کفتم باشه چند جلسه بیاد تا خصوصی باهاش کار کنم بعد برای امتحان معرفی ش میکنم… قرار شد فردا عصری بیاد… وقتی اومد حسابی به خودش رسیده بود …یکم نشستم باهاش کار کردم.پامو چسپونده بودم به پاش که چون هیچ عکس العملی نشون نداد… دستتش رو گرفتم… فاز برداشت… چیه این چه کاریه میکنی…گفتم…ببین دیپلم ت دست منه… دختر خوبی باش یه هفته با من راه بیا…هم دیپلمت میدم- هم برات کار جور میکنم…هم عروس ت میکنم… از اون انکار رو از من اصرار…که شروع کردم بوسیدن گردنش که شل شد و اومد تو بغلم…پا شدم و در موسسه م رو بستم و اومدم سراغش… گفت بیخود دلت رو صابون نزن دوست پسرم اگه بفهمه در رو بستی اول تو رو میکشه بعد منو… گفتم پس سوتی دادی که مادرت نگران بود…گفت…اره … هفت قبل رو هم گرفت مون…اینقدر خودشو زد دلم به رحم اومد قبول کردم بیا پیش تو دیپلمم بگیرم…ولی خودم اصراری ندارم… گفتم دوست داری یا نداری باید بدی… گفت دلت رو صابون نزن…پریودم… دنیا رو سرم خراب شد… گفتم ببینم…دست بردم تو شلوارش که دیدم بله نوار گذاشته…گفتم ایرادی نداره …یکم سینه ت رو میخورم…تو هم برام ساک میزنی…بعدش از عقب میریم… راضی نمی شد… تا کیرم رو گذاشتم تو دهنش… بهش گفتم اگر دندون بزنی میزنم تو گوشت… یه خورد ساک زد که کاش نمیزد چون اصلا بلد نبود منم…بلندش کردم و مانتو و ناب ش رو دراوردم… انصافا بهترین سینه ای بود که میدیدم/سینه سفید وسفت با نوک صورتی اونم مال دختر 23 ساله… نوبره…بدن ورزشکاری داشت و سینه درشت…یکم که براش خوردم… اه ش در اومد…گفتم برگرد میخوام بذارم تو کونت… اصلا قبول نمیکرد…گفت من حتی به دوست پسرم از عقب نمیدم چه برسه به تو…گفتم به من میدی… و انگشت کردم تو کونش…واقعا خیلی تنگ بود و معمولا دخترایی که باشگاه میرن چون عضله میسازند کونش ون هم عضله ای میشه و تنگ… هر چی خواستم بذارم تو کونش جا نمیشد اونم تقلا میکرد.کیر منم خیلی کلفته… گفتم باشه…حالا که نمیذاری بگیر ک اومد… گذاشتم تو کسش که داد زد…گفت خاک تو سرت چه غلطی کردی…گفتم زر نزن جنده…تقصیر خودت بود… حالا که رفته دیگه…حال کن… چندش م میشد…کیرم پر خون بود و بوی بدی میداد…ولی کسش حسابی حال میداد… داغ بود… چند تا اسپنک زدم به کونش که داشت کیف میکرد… و جووون میگفت… با اینکه قبل از اومدنش جق زده بودم…ولی داشت ابم میومد… کشیدم بیرون و روی شکم خودم خالی کردم که روی زمین نریزه…اب خودم و آب خودش و خونش قاطی شده بود… … برگشت و صحنه رو دید … اوق زد… داشت بالا میاورد…سریع براش یه شکلات اوردم…تا حالش بد نشه و خودم رو تمیز کردم… و کمکش کردم لباسش رو بپوشه و خودم رو تمیز کردم… گفت فردا هم بیام برای بقیه درس…گفتم.نه… تا پریودت تموم نشده نیا… گفت یعنی چی بازم باید بدم مگه… گفتم یعنی اینکه درس میدم با کس اضافه … به نشانه رضایت
@DASTAN_SSX18
اشک شهوت
1401/03/25
#کارآموز #صیغه #زن_مطلقه
اشک شهوت
یه روز تو آموزشگاه م نشسته بودم…منشی یکماه مرخصی گرفته بود و تنها بودم و طبق معمول تو شهوانی کس چرخ میزدم… یه خانم قد بلندو خوشگل و چادری و خوش استیل وارد شد … چادرش رو باز و بسته کرد یه پیرهن و شلوار جین تنگ تنش بود که فقط خط کس ش رو نمیتونستی ببینی…در همون نگاه اول تمام جزئیات بدن خوشگلش رو در نظر گرفتم… حتی حجم بزرگ ممه ش… گفتم…واوووووو این دیگه کیه؟… با لحن آروم سلام و احوالپرسی کرد و گفت میخوام تو کلاس نرم افزار حسابداری تون ثبت نام کنم… گفتم با کمال میل… اطلاعاتش رو گرفتم/…اسم ش مهشید بود… و علاوه بر اطلاعات شناسنامه ش… پرسیدم… خانم متاهل هستید یا مجرد؟…گفت دیگه مجرد هستم…گفتم دیگه؟ گفت بله طلاق گرفتم و… خیلی خودم رو ریلکس نشون دادم ولی تو کونم عروسی که نه ایکس پارتی بود… تعداد فرزند؟ با تعجب گفت یک دختر…واقعا اینا لازمه برای ثبت نام؟ گفتم بله باید تمام اطلاعات کارآموز رو یادادشت کنیم…خندید و گفت جالبه… … گفتم ببینید هنوز کلاس حسابداری مون یه حد نصاب نرسیده و تا دو ماه دیگه شاید شروع نشه… ولی اگر ضروری لازم تونه میتونید از همین امروز فشرده چند جلسه بیان که اصول کلی نرم افزار رو بهتون بگم و معرفی بشین برای آزمون… گفت…اره…ضروری لازمه… و قرار شد یک هفته هر روز عصر بیاد که راهش بندازم… کار سختی نداشتم چون خودش دیپلم حسابداری بود و تقریبا اصول پایه رو میدونست و من فقط قرار بود برنامه هلو رو براش بگم…
عصری مهشید اومد… و من راهنمایی ش کردم پشت سیستم بشینه و همون اول ازش خواستم اگر راحت نیست میتونه چادرش رو باز کنه… و گفت نه مرسی راحتم… منم شروع کردم براش تدریس… همه ش سعی میکردم پام رو پاش بزنم یا یه جوری خودم رو بهش بمالم که هر بار با زیرکی از من فاصله میگرفت… این جلسه تمام شد… و فردا اومد…باز هم ازش خواستم چادرش رو بذاره کنار…باز هم گفت…نه اینجوری راحتم…بازم از من فاصله ش رو حفظ میکرد… دیگه رفته بود رو اعصابم… از طرفی هم خوشگل بود هم رو اعصاب… گفتم باید جلسه سوم دیگه ترتیب ش رو بدم… قسمت سند سازی انبار رو براش گفتم…اما یاد نمی گرفت… یه دفعه دستم گذاشتم رو دستش و موس رو گرفتم…گفتم ببین اینجوری باید ثبت بزنی…فهمیدم جا خورد…ولی ادامه دادم…اما باز هم فاصله میگرفت و از طرفی طنازی هم میکرد تو این چند جلسه… با خودم خیلی درگیر شده بودم این دیگه فازش چیه… اگر میخاره چرا طنازی میکنه…اگر نه… چرا فاصله میگیره و پا نمیده… جلسه چهارم که اومد… اول رفتم در اموزشگاه رو بستم بهش گفتم…در رو بستم که راحت باشید… میتونید چادرتون رو باز کنید کسی مزاحم نمیشه… باز هم گفت نه خوبه مرسی…یه پیراهن سفید و شلوار جین فقط زیر چادر بود که میتونستم رنگ سیاه سوتین ش رو حدس بزنم و از بس سینه ش سایز بزرگی داشت دکمه های پیرهنش کش اومده بود و بخشی از سوتین ش دیده میشدو… کیرم دیگه راست شده بود…گفتم باید امروز اینو بکنم… همین جور که داشتم براش توضیح میدادم و بهش نگاه میکردم…یه دفعه ساکت شدم… گفت چی شد… گفتم از بس شما خوشگلی ادم حرفش یادش میره… خنده ریزی زد و گفت مرسی… گفتم مهشید خانم مجردی کاملا یا با کسی هستی؟ گفت که قبلا گفتم طلاق گرفتم… گفتم بله گفتی… ولی صیغه یا دوست پسری این وسط هست؟ گفت نه… گفتم ببین شما مجردی منم مجردم… قصد بی احترامی ندارم…میخوام شرعی و قانونی بیای یه صیغه محرمیت بخونیم یکماه یا چند ماهی با هم باشیم. منم همه جوره ساپورت ت میکنم و اذیت ت نمیکنم… فاز مخ زنی برداشته بودم و از این تسلط خودم لذت می بردم و مطمئن بودم الان اوکی رو میده… سرش رو انداخت پایین و ظا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/03/25
#کارآموز #صیغه #زن_مطلقه
اشک شهوت
یه روز تو آموزشگاه م نشسته بودم…منشی یکماه مرخصی گرفته بود و تنها بودم و طبق معمول تو شهوانی کس چرخ میزدم… یه خانم قد بلندو خوشگل و چادری و خوش استیل وارد شد … چادرش رو باز و بسته کرد یه پیرهن و شلوار جین تنگ تنش بود که فقط خط کس ش رو نمیتونستی ببینی…در همون نگاه اول تمام جزئیات بدن خوشگلش رو در نظر گرفتم… حتی حجم بزرگ ممه ش… گفتم…واوووووو این دیگه کیه؟… با لحن آروم سلام و احوالپرسی کرد و گفت میخوام تو کلاس نرم افزار حسابداری تون ثبت نام کنم… گفتم با کمال میل… اطلاعاتش رو گرفتم/…اسم ش مهشید بود… و علاوه بر اطلاعات شناسنامه ش… پرسیدم… خانم متاهل هستید یا مجرد؟…گفت دیگه مجرد هستم…گفتم دیگه؟ گفت بله طلاق گرفتم و… خیلی خودم رو ریلکس نشون دادم ولی تو کونم عروسی که نه ایکس پارتی بود… تعداد فرزند؟ با تعجب گفت یک دختر…واقعا اینا لازمه برای ثبت نام؟ گفتم بله باید تمام اطلاعات کارآموز رو یادادشت کنیم…خندید و گفت جالبه… … گفتم ببینید هنوز کلاس حسابداری مون یه حد نصاب نرسیده و تا دو ماه دیگه شاید شروع نشه… ولی اگر ضروری لازم تونه میتونید از همین امروز فشرده چند جلسه بیان که اصول کلی نرم افزار رو بهتون بگم و معرفی بشین برای آزمون… گفت…اره…ضروری لازمه… و قرار شد یک هفته هر روز عصر بیاد که راهش بندازم… کار سختی نداشتم چون خودش دیپلم حسابداری بود و تقریبا اصول پایه رو میدونست و من فقط قرار بود برنامه هلو رو براش بگم…
عصری مهشید اومد… و من راهنمایی ش کردم پشت سیستم بشینه و همون اول ازش خواستم اگر راحت نیست میتونه چادرش رو باز کنه… و گفت نه مرسی راحتم… منم شروع کردم براش تدریس… همه ش سعی میکردم پام رو پاش بزنم یا یه جوری خودم رو بهش بمالم که هر بار با زیرکی از من فاصله میگرفت… این جلسه تمام شد… و فردا اومد…باز هم ازش خواستم چادرش رو بذاره کنار…باز هم گفت…نه اینجوری راحتم…بازم از من فاصله ش رو حفظ میکرد… دیگه رفته بود رو اعصابم… از طرفی هم خوشگل بود هم رو اعصاب… گفتم باید جلسه سوم دیگه ترتیب ش رو بدم… قسمت سند سازی انبار رو براش گفتم…اما یاد نمی گرفت… یه دفعه دستم گذاشتم رو دستش و موس رو گرفتم…گفتم ببین اینجوری باید ثبت بزنی…فهمیدم جا خورد…ولی ادامه دادم…اما باز هم فاصله میگرفت و از طرفی طنازی هم میکرد تو این چند جلسه… با خودم خیلی درگیر شده بودم این دیگه فازش چیه… اگر میخاره چرا طنازی میکنه…اگر نه… چرا فاصله میگیره و پا نمیده… جلسه چهارم که اومد… اول رفتم در اموزشگاه رو بستم بهش گفتم…در رو بستم که راحت باشید… میتونید چادرتون رو باز کنید کسی مزاحم نمیشه… باز هم گفت نه خوبه مرسی…یه پیراهن سفید و شلوار جین فقط زیر چادر بود که میتونستم رنگ سیاه سوتین ش رو حدس بزنم و از بس سینه ش سایز بزرگی داشت دکمه های پیرهنش کش اومده بود و بخشی از سوتین ش دیده میشدو… کیرم دیگه راست شده بود…گفتم باید امروز اینو بکنم… همین جور که داشتم براش توضیح میدادم و بهش نگاه میکردم…یه دفعه ساکت شدم… گفت چی شد… گفتم از بس شما خوشگلی ادم حرفش یادش میره… خنده ریزی زد و گفت مرسی… گفتم مهشید خانم مجردی کاملا یا با کسی هستی؟ گفت که قبلا گفتم طلاق گرفتم… گفتم بله گفتی… ولی صیغه یا دوست پسری این وسط هست؟ گفت نه… گفتم ببین شما مجردی منم مجردم… قصد بی احترامی ندارم…میخوام شرعی و قانونی بیای یه صیغه محرمیت بخونیم یکماه یا چند ماهی با هم باشیم. منم همه جوره ساپورت ت میکنم و اذیت ت نمیکنم… فاز مخ زنی برداشته بودم و از این تسلط خودم لذت می بردم و مطمئن بودم الان اوکی رو میده… سرش رو انداخت پایین و ظا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
برو روش بذار توش
1401/11/21
#کارآموز #زن_مطلقه #مرد_متاهل
برو روش ,بکن توش
من آموزشگاه کامپیوتر دارم و 4 ساله ازدواج ناموفق دارم و همیشه با زنم اختلاف داریم… از طرفی بنا به دلایلی نمیتونیم طلاق بگریم… به همین خاطر تقریبا هر ماه یکی دو تا کارآموز دختر یا زن که میان برای ثبت نام تور میکنم و میکنم شون تو آموزشگاه…البته فقط دختر اوپن یا زن طلاق داده… چون اصلا طرف زن شوهر دار نمیرم. طوری که دیگه تابلو شدم تو منطقه هر زنی میخواد بده دیگه میاد…بیشتر هم اونایی که گاییدموشون به دوستاشون آمار میدن که بیان پیش من… و فکر میکنم بزودی تق منم صدا میده و مجبور میشم ببندم اینجا رو البته چون شغل دومم هست زیاد مهم نیس…این خاطره هم بخونید تا به نوعی مخ زدن رو یاد بگیرید برای اونا که مشکل دارن کلاس آموزشی میشه…خلاصه یه روز نشسته بودم کس چرخ میزدم تو شهوانی و حسابی هم حشرم زده بود بالا یه خانم وارد شد با چادر بود ولی زیرش فقط پیراهن و شلوار جین تنش بود با رونای تو پر…خیلی هم خوشگل و بغلی بود… بعد گفت برای ثبت نام اومده و مدرکش هم خیلی زودتر لازم داره چون باید برای جایی برره…گفتم بهش کلاس مون سه هفته دیگه شروع میشه چون باید به حد نصاب برسه…گفت نمیشه برای من خصوصی بذارید من عجله دارم…مشکل هزینه ش هم نیس…گفتم خب مربی خانم مون فعلا نیستش …گفت خب خودتون اموزش بدین مشکلی نیست و… اینو بحساب یه چراغ سبز گذاشتم و. اطلاعاتش رو گرفتم…اسمش ژاله بود…بعدش که ادرس و تماس ش رو گرفتم در حالیکه جزو اطلاعات ثبت نام نیست گفتم مجرد هستید یا متاهل؟ یه مکثی کرد و گفت هر دو تقریبا… گفتم یعنی چی؟ گفت هیچی…همون مجرد دیگه…چون طلاق گرفتم… شاخکم تکون خورد که بععععله… باید رفت تو کارش… گفتم فردا عصر بیا ساعت 4… رفت و …فردا ش اومد …بعد رفتم در ورودی رو بستم… همون اول گفتم اگر میخواین راحت باشید جالباسی هست…چادر تون رو بذارید… یه مکثی کرد و بلخره چادر رو گذاشت…یه مانتو جلو باز با همون شلوار ولی چه کونی زیرش پنهان کرده بود… گفتم اگر من این کون رو امروز نکنم از بابام نیستم… نشستیم پشت سیستم…گفت در چه حد کار کردین.؟ گفت هیچی…فقط روشن و خاموش بلدم… گفتم…سخت شد کارمون ولی راهت میندازم… همون اول بلد نبود موس بگیره دستش… که دستش رو گرفتم و گذاشتم روی موس…که ببین اینجوری گودی دست رو بذار روش و تحت کنترل ت باشه با دو انگشت هم کلیک استفاده کن… دیدم واکنشی نشون نداد دست نرم و گرمی داشت…دیگه ماشین شهوت تو سرایزی بود …که گوشی ش زنگ خورد و ظاهرا خواهرش بود…گفت اره شیما رو ببر خونه مامان من دیر میام کلاسم…وقتی قطع کرد…گفتم مگه شما بچه ها داری ؟ اصلا بهت نمیاد؟ گفت جدا؟ فهمیدم ذوق کرد…بله دخترم 3 ساله شه و طلاق گرفتم شوهرم معتاد بود… پاشو انداخته بود روی هم و منم همه ش تو رون و پاچه خوشگلش بودم…گاهی هم فرصت میشد شالش کنار میرفت و میشد از بالا چاک سینه های بزرگ و سفیدش رو ببینم… رسیدم به بخش کپی و کات پوشه و…هر چی براش میگفتم …اصلا یاد نمی گرفت… گفتم ببین… با موس برو روش…کپی کن…بعد برو تو پوشه بعدی…توش پیست کن… بازم یاد نمیگرفت… گفتم ببین برو روش… بذار توش… دیگه اینو تو گوش ت بگیر…هر دو مون خنده مون گرفته بود…گفت خب میرم روش…چجوری بذارم توش… گفتم خب خیس ش کن راحت بره توش… برگشت گفت خیلی بی ادبی./… گفت خب چیه یاد نمیگیری باید اینجوری بهت بگم ملکه ذهنت بشه… گفت الان هر کی از اینجا رد بشه با خودش میگه اینا چه سکسی میکنن با هم… این همه حرفای سکسی می زنیم… گفتم خخخ اره واقعا… از این جو شهوتی و حرفای سکسی کیرم حسابی راست شده بود مطمئن بودم ژاله هم شهوتی شده چون تقریبا نفس ش زیاد شده بود… گفتم خب حالا نظرت چیه عملی ش کنیم…گفت چی رو…گفت همین حرفای سکسی… لبش رو گاز گرفت… و گفت اصلا فکرشم نکن… گفتم چرا خب…ببین در ها رو بستم فقط خودم و خودتیم… هر دو هم حسابی حشری شدیم… دیگه باید الان نون رو چسپوند و کباب رو داد به گربه… گفت لابد منم گربه م…گفتم تو نه… اون کس خوشگل ت که باید کیر کبابی منو بخوره …اینو گفتم یه اه کشید … و چشما شو بست… معطل نکردم و یه لب خوشگل ازش گرفتم… اول همراهی نکرد…همینکه لب پایین رو میک زدم… دیگه شروع کرد… وای این از من حشری تر بود… دستم رو رسوندم زیر پیراهنش و از زیر سوتین سینه نرم ش رو گرفتم تو دستم… اونم با شدت تمام تر و با آه و ناله فقط لب میگرفت… امان ش ندادم… خیلی سریع همه لباسامونو کندیم… هر رو شرت پا مون بود… که مال منو خودش در آورد و بی اصرار من کیرم رو گذاشت تو دهنش… وای چه دهان نرم و داغی بود…حرفه ای داشت همه کیر و تخمم رو میخورد…چه بدنی داشت… هیچی عیب نمیشد ازش بگیری… اگر خدا اینو آفریده بود منو ریده پس… دستم رو رسوندم شرت سیاه ش که تو بدن سفیدش خود نمایی میکرد رو در آوردم…یه کس صورتی پف کرده تازه شیو شده…خوراک لیس های بلند…یه لیس از نزدیک کونش تا چوچوله ش رفتم… جیغ
1401/11/21
#کارآموز #زن_مطلقه #مرد_متاهل
برو روش ,بکن توش
من آموزشگاه کامپیوتر دارم و 4 ساله ازدواج ناموفق دارم و همیشه با زنم اختلاف داریم… از طرفی بنا به دلایلی نمیتونیم طلاق بگریم… به همین خاطر تقریبا هر ماه یکی دو تا کارآموز دختر یا زن که میان برای ثبت نام تور میکنم و میکنم شون تو آموزشگاه…البته فقط دختر اوپن یا زن طلاق داده… چون اصلا طرف زن شوهر دار نمیرم. طوری که دیگه تابلو شدم تو منطقه هر زنی میخواد بده دیگه میاد…بیشتر هم اونایی که گاییدموشون به دوستاشون آمار میدن که بیان پیش من… و فکر میکنم بزودی تق منم صدا میده و مجبور میشم ببندم اینجا رو البته چون شغل دومم هست زیاد مهم نیس…این خاطره هم بخونید تا به نوعی مخ زدن رو یاد بگیرید برای اونا که مشکل دارن کلاس آموزشی میشه…خلاصه یه روز نشسته بودم کس چرخ میزدم تو شهوانی و حسابی هم حشرم زده بود بالا یه خانم وارد شد با چادر بود ولی زیرش فقط پیراهن و شلوار جین تنش بود با رونای تو پر…خیلی هم خوشگل و بغلی بود… بعد گفت برای ثبت نام اومده و مدرکش هم خیلی زودتر لازم داره چون باید برای جایی برره…گفتم بهش کلاس مون سه هفته دیگه شروع میشه چون باید به حد نصاب برسه…گفت نمیشه برای من خصوصی بذارید من عجله دارم…مشکل هزینه ش هم نیس…گفتم خب مربی خانم مون فعلا نیستش …گفت خب خودتون اموزش بدین مشکلی نیست و… اینو بحساب یه چراغ سبز گذاشتم و. اطلاعاتش رو گرفتم…اسمش ژاله بود…بعدش که ادرس و تماس ش رو گرفتم در حالیکه جزو اطلاعات ثبت نام نیست گفتم مجرد هستید یا متاهل؟ یه مکثی کرد و گفت هر دو تقریبا… گفتم یعنی چی؟ گفت هیچی…همون مجرد دیگه…چون طلاق گرفتم… شاخکم تکون خورد که بععععله… باید رفت تو کارش… گفتم فردا عصر بیا ساعت 4… رفت و …فردا ش اومد …بعد رفتم در ورودی رو بستم… همون اول گفتم اگر میخواین راحت باشید جالباسی هست…چادر تون رو بذارید… یه مکثی کرد و بلخره چادر رو گذاشت…یه مانتو جلو باز با همون شلوار ولی چه کونی زیرش پنهان کرده بود… گفتم اگر من این کون رو امروز نکنم از بابام نیستم… نشستیم پشت سیستم…گفت در چه حد کار کردین.؟ گفت هیچی…فقط روشن و خاموش بلدم… گفتم…سخت شد کارمون ولی راهت میندازم… همون اول بلد نبود موس بگیره دستش… که دستش رو گرفتم و گذاشتم روی موس…که ببین اینجوری گودی دست رو بذار روش و تحت کنترل ت باشه با دو انگشت هم کلیک استفاده کن… دیدم واکنشی نشون نداد دست نرم و گرمی داشت…دیگه ماشین شهوت تو سرایزی بود …که گوشی ش زنگ خورد و ظاهرا خواهرش بود…گفت اره شیما رو ببر خونه مامان من دیر میام کلاسم…وقتی قطع کرد…گفتم مگه شما بچه ها داری ؟ اصلا بهت نمیاد؟ گفت جدا؟ فهمیدم ذوق کرد…بله دخترم 3 ساله شه و طلاق گرفتم شوهرم معتاد بود… پاشو انداخته بود روی هم و منم همه ش تو رون و پاچه خوشگلش بودم…گاهی هم فرصت میشد شالش کنار میرفت و میشد از بالا چاک سینه های بزرگ و سفیدش رو ببینم… رسیدم به بخش کپی و کات پوشه و…هر چی براش میگفتم …اصلا یاد نمی گرفت… گفتم ببین… با موس برو روش…کپی کن…بعد برو تو پوشه بعدی…توش پیست کن… بازم یاد نمیگرفت… گفتم ببین برو روش… بذار توش… دیگه اینو تو گوش ت بگیر…هر دو مون خنده مون گرفته بود…گفت خب میرم روش…چجوری بذارم توش… گفتم خب خیس ش کن راحت بره توش… برگشت گفت خیلی بی ادبی./… گفت خب چیه یاد نمیگیری باید اینجوری بهت بگم ملکه ذهنت بشه… گفت الان هر کی از اینجا رد بشه با خودش میگه اینا چه سکسی میکنن با هم… این همه حرفای سکسی می زنیم… گفتم خخخ اره واقعا… از این جو شهوتی و حرفای سکسی کیرم حسابی راست شده بود مطمئن بودم ژاله هم شهوتی شده چون تقریبا نفس ش زیاد شده بود… گفتم خب حالا نظرت چیه عملی ش کنیم…گفت چی رو…گفت همین حرفای سکسی… لبش رو گاز گرفت… و گفت اصلا فکرشم نکن… گفتم چرا خب…ببین در ها رو بستم فقط خودم و خودتیم… هر دو هم حسابی حشری شدیم… دیگه باید الان نون رو چسپوند و کباب رو داد به گربه… گفت لابد منم گربه م…گفتم تو نه… اون کس خوشگل ت که باید کیر کبابی منو بخوره …اینو گفتم یه اه کشید … و چشما شو بست… معطل نکردم و یه لب خوشگل ازش گرفتم… اول همراهی نکرد…همینکه لب پایین رو میک زدم… دیگه شروع کرد… وای این از من حشری تر بود… دستم رو رسوندم زیر پیراهنش و از زیر سوتین سینه نرم ش رو گرفتم تو دستم… اونم با شدت تمام تر و با آه و ناله فقط لب میگرفت… امان ش ندادم… خیلی سریع همه لباسامونو کندیم… هر رو شرت پا مون بود… که مال منو خودش در آورد و بی اصرار من کیرم رو گذاشت تو دهنش… وای چه دهان نرم و داغی بود…حرفه ای داشت همه کیر و تخمم رو میخورد…چه بدنی داشت… هیچی عیب نمیشد ازش بگیری… اگر خدا اینو آفریده بود منو ریده پس… دستم رو رسوندم شرت سیاه ش که تو بدن سفیدش خود نمایی میکرد رو در آوردم…یه کس صورتی پف کرده تازه شیو شده…خوراک لیس های بلند…یه لیس از نزدیک کونش تا چوچوله ش رفتم… جیغ
ژن حسابداری
1402/10/21
#کارآموز #شرکت
سلام من اهل جنوب شرقم یه شهر نسبتا بزرگ ولی سنتی که همه همدیگر رو میشناسن خاطره زیاد دارم کم کم مینویسم.
من هیکلی هستم و سایز کیرم نرمال ۱۶ سانت تقریبا کلفت داستان از اونجایی شروع میشه که مشاور مالی یک شرکت پیمانکاری شدم با مدیر رابطه خوبی برقرار کردم و کم کم اوکی شدیم اونم مثل من اهل عشق و حال بود و مشروب بود بعضی وقتا پیک میزدیم این مدیره یکروز به من گفت خواهرم تازه حسابدار یک شرکت شده و میخوام راهش بندازی منم حوصله نداشتم و سرمم شلوغ بود گفتم حالا بگو عصر بیاد دفترم خلاصه عصر شد یه شماره ناشناس زنگ زد که جوابشو ندادم پیامک داد که سعیده هستم خواهر سامان بهش زنگ زدم بعد احوال پرسی لوکیشین فرستادم که بیاد بعد نیم ساعت زنگ زد پاینم ساختمان ما ساعت بعد اداری درب پایین می بندند خلاصه آمد بالا یهو جا خوردم یه دختر با چشمای گرد و بزرگ و گیرا یه مانتو تنگ و ساپورت پوشیده بود یه آرایش ملایم کلی حال کردم خدا رسونده منم اون زمان مجرد بودم ازین کارآموزا زیاد بتورم میخورد منتها این فرق میکرد خواهر مدیر بود و نمیشد ریسک کرد . مدارک آورده بود نشستیم پست میز کنفرانس مدارک پهن کردیم شروع کردم به توضیح دادن حدود نیم ساعتی کنار هم نشسته بودیم بعضا ناخودآگاه دستم میخورد به دستش یه حس خوبی بهم میداد. رفتم چای آوردم ساعد حدود ۷ شب بود بهش گفتم دیرتون نمیشه همسرتون نگران نشن که گفت من مجردم و داداشمم به بابام اینا گفتن میام اینجا اونشب زیاد حرکتی نزدم یوقت فکر نکنه تو کفم بپره البت که خودشم میخارید گذشت تا چند روز بعد از یک شماره دیگه بهم پیام داد و گفتش این شماره شخصیمه و به این پیام بده میخواست یه قرار دیگه بزاریم منم گذاشتم واسه ظهر جمعه گفتم من بیکارم و اینجا هم کسی تردد نره میتونیم چند ساعتی آموزش بدم بهت خلاصه روز موعود صبح رفتم دوش گرفتم و ترو تمیزی کردم کلی هم به خودم رسیدم حدود یک ساعت زودتر رفتم دفترو آماده کنم . اینم بگم تو این چند روزه بعضی شبا پیام میداد درد و دل میکرد و تو حرفاش گفت طلاق گرفته از پسر خالش که من بتخمم نیست و فهمیدم این میخواد بده بهم …
حدود یک ظهر آمد بدتیپی زده بود به ساپورت سفید کوتاه و یک مانتو تنگ که از پشت زیپ داشت و موهای فرشده یه آرایش ملایم که زیبایی چشماشو چند برابر کرده بود اصلا موندم این چطور رو زمین مونده نشستیم پشت میز همیشگی این دفه صندلیمو چسبوندم به صندلیش یجورایی زانوهامون بهم چسبیده بود و شروع کردم به آموزش ولی اصلا تمرکز نداشتم یمشت کس و شعر میگفتم اونم حالش از من بهتر نبود لپ تاپ گذاشتم جلوش بهش اکسل یاد بدم وقتی موس میگرفت منم دستمو گذاشتم رو دستش که کمکش کنم بلندشم رفتم پشت سرش کیرم بلندشده بود کم کم داشتم بهش میفموندم که من راست کردم اونم حالی به حالی بود سرمو خم کردم کنار صورتش که مثلا صفحه سیستم ببینم یک لحظه چشم تو چشم شدیم و ناخودآگاه لبامون قفل شد توهم دیگه نفهمیدم بدون هیچ حرفی شروع کردم به خوردن لباش اونم همراهی میکرد بلندشو کردم از پشت زیپ مانتوشو باز کردم زیرش یه تاپ کوتاه با سوتین مشکی داشت بدن سفید ناز بینقص داشت شروع کردم به خوردن سینه اش بردمش تو اتاق خودم رو مبل سه نفره تخت شو که دست دوم خریده بودم فقط بابت کردن درازش کردم کم کم آمدم پایین رو شکمش ساپورت و شرتشو باهم کشیدم پایین علی رغم بقیه که کس لیسی میکنن من بدم میاد سریع شلوار و شرتمو درآوردم اونم شروع کرد به ساک زدن یکم خورد منم با دستم با کس و کونش بازی میکردم خیلی ازش آب میامد داگ استایلش کردم تا گذاشتم درش تلوپ رفت تو از بس خیس شده بود شروع
1402/10/21
#کارآموز #شرکت
سلام من اهل جنوب شرقم یه شهر نسبتا بزرگ ولی سنتی که همه همدیگر رو میشناسن خاطره زیاد دارم کم کم مینویسم.
من هیکلی هستم و سایز کیرم نرمال ۱۶ سانت تقریبا کلفت داستان از اونجایی شروع میشه که مشاور مالی یک شرکت پیمانکاری شدم با مدیر رابطه خوبی برقرار کردم و کم کم اوکی شدیم اونم مثل من اهل عشق و حال بود و مشروب بود بعضی وقتا پیک میزدیم این مدیره یکروز به من گفت خواهرم تازه حسابدار یک شرکت شده و میخوام راهش بندازی منم حوصله نداشتم و سرمم شلوغ بود گفتم حالا بگو عصر بیاد دفترم خلاصه عصر شد یه شماره ناشناس زنگ زد که جوابشو ندادم پیامک داد که سعیده هستم خواهر سامان بهش زنگ زدم بعد احوال پرسی لوکیشین فرستادم که بیاد بعد نیم ساعت زنگ زد پاینم ساختمان ما ساعت بعد اداری درب پایین می بندند خلاصه آمد بالا یهو جا خوردم یه دختر با چشمای گرد و بزرگ و گیرا یه مانتو تنگ و ساپورت پوشیده بود یه آرایش ملایم کلی حال کردم خدا رسونده منم اون زمان مجرد بودم ازین کارآموزا زیاد بتورم میخورد منتها این فرق میکرد خواهر مدیر بود و نمیشد ریسک کرد . مدارک آورده بود نشستیم پست میز کنفرانس مدارک پهن کردیم شروع کردم به توضیح دادن حدود نیم ساعتی کنار هم نشسته بودیم بعضا ناخودآگاه دستم میخورد به دستش یه حس خوبی بهم میداد. رفتم چای آوردم ساعد حدود ۷ شب بود بهش گفتم دیرتون نمیشه همسرتون نگران نشن که گفت من مجردم و داداشمم به بابام اینا گفتن میام اینجا اونشب زیاد حرکتی نزدم یوقت فکر نکنه تو کفم بپره البت که خودشم میخارید گذشت تا چند روز بعد از یک شماره دیگه بهم پیام داد و گفتش این شماره شخصیمه و به این پیام بده میخواست یه قرار دیگه بزاریم منم گذاشتم واسه ظهر جمعه گفتم من بیکارم و اینجا هم کسی تردد نره میتونیم چند ساعتی آموزش بدم بهت خلاصه روز موعود صبح رفتم دوش گرفتم و ترو تمیزی کردم کلی هم به خودم رسیدم حدود یک ساعت زودتر رفتم دفترو آماده کنم . اینم بگم تو این چند روزه بعضی شبا پیام میداد درد و دل میکرد و تو حرفاش گفت طلاق گرفته از پسر خالش که من بتخمم نیست و فهمیدم این میخواد بده بهم …
حدود یک ظهر آمد بدتیپی زده بود به ساپورت سفید کوتاه و یک مانتو تنگ که از پشت زیپ داشت و موهای فرشده یه آرایش ملایم که زیبایی چشماشو چند برابر کرده بود اصلا موندم این چطور رو زمین مونده نشستیم پشت میز همیشگی این دفه صندلیمو چسبوندم به صندلیش یجورایی زانوهامون بهم چسبیده بود و شروع کردم به آموزش ولی اصلا تمرکز نداشتم یمشت کس و شعر میگفتم اونم حالش از من بهتر نبود لپ تاپ گذاشتم جلوش بهش اکسل یاد بدم وقتی موس میگرفت منم دستمو گذاشتم رو دستش که کمکش کنم بلندشم رفتم پشت سرش کیرم بلندشده بود کم کم داشتم بهش میفموندم که من راست کردم اونم حالی به حالی بود سرمو خم کردم کنار صورتش که مثلا صفحه سیستم ببینم یک لحظه چشم تو چشم شدیم و ناخودآگاه لبامون قفل شد توهم دیگه نفهمیدم بدون هیچ حرفی شروع کردم به خوردن لباش اونم همراهی میکرد بلندشو کردم از پشت زیپ مانتوشو باز کردم زیرش یه تاپ کوتاه با سوتین مشکی داشت بدن سفید ناز بینقص داشت شروع کردم به خوردن سینه اش بردمش تو اتاق خودم رو مبل سه نفره تخت شو که دست دوم خریده بودم فقط بابت کردن درازش کردم کم کم آمدم پایین رو شکمش ساپورت و شرتشو باهم کشیدم پایین علی رغم بقیه که کس لیسی میکنن من بدم میاد سریع شلوار و شرتمو درآوردم اونم شروع کرد به ساک زدن یکم خورد منم با دستم با کس و کونش بازی میکردم خیلی ازش آب میامد داگ استایلش کردم تا گذاشتم درش تلوپ رفت تو از بس خیس شده بود شروع