دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.44K subscribers
570 photos
11 videos
489 files
706 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس های رضا

#دوست_دختر

سلام خدمت دوستان
اسم من رضا ۲۹ساله قدم ۱۷۰قیافه جذاب نیست خیلی
این داستان از ۲۰سالگی تا الان منه
سعی میکنم زود زود قسمتاشو بذارم
خوب بریم سر داستان من تا ۲۰سالگی دوست دختر داشتم ولی سکس نداشتم دوستام همش پیشم از سکساشون میگفتن ولی من بخاطر اینکه کم نیارم دروغ میگفتم ک منم داشتم
من ی سمند داشتم یروز با دوستام نشسته بودیم یکی از دوستام گفت بیا منو برسون تا کلاس زبان خواهرم از کلاس بیارم منم قبول کردم رفتیم
رفتیم دنبال خواهرش مهسا ۱۶سالش بود سوار شد ی دختر چشم رنگی لاغر منم عاشق همچین دخترای رسوندمش دم خونشون دیگه کلا افتاده بود تو سرم چطوری ب مهسا پیشنهاد بدم تا ب دوستم گفتم اون گفت ب زیدش ک تو مدرسه اوناس میگه تا باهاش صحبت کنه فرداش دیدم دوستم بهم زنگ زد گفت رضا شیرینی بده جور شد سرتونو درد نیارم زنگ زدم بهش جفتمون حل کرده بودیم دیگه منو مهسا جور شده بودیم
بعد ی هفته راضیش کردم مدرسه رفتنی با سرویس نره من برم دنبالش اومد سوار شد باورم نمیشد مهسا پیشمه دستمو دراز کردم دست بدم دست نداد گفت ن من اینجور دختر نیستم (خودتون میدونید ادم با یکی دوست میشه فکر اینه چطوری بکنم)منم گفتم دست نشونه احترامه این چه حرفیه بالاخره راضی شد دست بده.
دو هفته بود باهم دوست بودیم تا شب موقع شب بخیر گفت بوس بوس منم از خدا خواسته بحث باز کردم اون شب بحث سکس کلا باز شد تا ۲ماه هر وقت میخواستم سکس چت براه بود تا روز تولدش من کادو گرفته بودم براش کادو دادم گفتم چشاتو ببند بست منم رفتم برا لب لب گرفتم هلم داد اونور با یکم صحبت راضیش کردم برا لب
دیگه هر روز صبح کار من شده بود برم دنبالشو یربع لب بازی مدرسه رفتن اون تو لب بازی از رو مانتو سینشو می گرفتم تا راه سینم باز شد فکر کنم اون موقع سینش ۶۰نبود خیلی کوچیک بود
اون موقع گوشی لمسی نبود من یدونه ک۸۰۰داشتم یروز گفتم تا حالا کیر دیدی هر کاری میکردم میگفت نمیخوام تا یروز تو خونه عکس انداختم فرداش رفتیم بیرون عکس کیرم گذاشتم تصویر زمینه گوشی دادم بهش گفتم ببین دید گوشی پرت کرد سمتم گفت خجالت میکشم من رومو اونوری کردم اون دید(کیر من ۱۸سانته)گفت چقدر بزرگه گفتم مگه تا حالا دیدی گفت داداش کوچیکمو می بردم دستشوی کلا۴سانتم نمیشه گفتم میخوای از نزدیک ببینیش قبول نکرد اینقدر صحبت کردم تا قبول کرد باورم نمیشد تو یروز اینقدر پیش برم تو ماشین زیپ شلوار دادم پایین کیرم باد کرده بود سفت شده بود روشو کرده بود اونور من دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم ب هزار زحمت راضی شد بگیره راحت دستش گفتم دستو بالا پایین کن روش باز شده بود دیگه تف ریختم رو کیرم اون بالا پایین میکرد تا ارضا شدم یکدفعه دیدم جیغ کشید نشاش تو ماشین بعد کلی خنده گفتم این ارضا شدنه
از اون روز کار من شده بود هر روز تو ماشین یا بنداز لای سینه هاش تا ارضا بشم یا جق بزنه برام اینم بگم رو سینه هاش خیلی حساس بود منم عاشق سینه سر سینه هاش همش زخم شده بود
یروز بهش گفتم میخوام کس کونتو ببینم گفت نه کلی بحث قهر کرد ۱۰روز قهر بودیم دیدم از داده بیا وسایلاتو بگیر اومد بیرون سوار ماشین شد رفتیم بیرون دیدم چشماش شهلای شهلاست رفتیم ی کوچه خلوت تا اومد حرف بزنه لب شروع کردم بعد چند دقیقه گفتم بکش پایین ببینم قبول نمیکرد بهش گفتم مگه من تو برا هم نیستیم نذار این کارا جدامون کنه بالاخره قبول کرد شلوارو کشیدم پایین وای باورتون نمیشه یه سوراخ ریز ریز با یه کس محشر دیونه شده بودم زود شلوار کشید بالا من کیرم صاف شده بود کیر انداختم بیرون اونم دیگه تو جق زدن وارد شده بود شروع کرد بزنه منم انگشت خیس کردم انداختم تو شلوارش یکم کسشو مالیدم نوک انگشت کردم تو کونش تا اومد حرف بزنه خوابوندمش رو خودم کجکی یه دستم انداختم رو سینش یه دستم رو کونش خودم لب میگرفتم انگشت یواش یواش فرو میکردم تو کونش
۳ماه کار هر روز ما شده بود
دی ماه بود مدرسه تعطیل کرده بودن برا امتحانا مهسا خونه گفت میرم مدرسه از ۷ صبح اومد پیشم رفتیم بیرون شهر یه جای دنج شلوار در اوردم اون شروع کرد جق زدن منم انگشت شروع کردم اولین بار بود ۲تا انگشت انداختم تو کونش میگفت نمیدونم
چرا امروز درد دارم من انگشت میکردم ارضا شدم بعد ده دقیقه گفتم بریم تو ماشین گفت تو که الان ارضا شدی گفتم میخوام ممه بخورم اسم سینه میومد شل میشد
شروع کردم به خوردن جای که ما بودیم خاکی بود تا کسی میومد میخواست برسه به ما ۵دیقه زمان میبرد
لباسشو کلا درآورد شلوار خودمم درآوردم کلا شلوار اونم تا زیر زانوش کشیدم ۴دست پاش کردم گفتم جق بزنه خودمم یا انگشت میکردم یا میکوبیدم رو کونش کونش قشنگ باز شده بود گفتم برگرد یکم بکنم لای پاهات تا ارضا بشم داشتم دیونه میشدم کیرم لای پاهاش جفت سینه هاش تو دستم دیدم شل شد تو این زمان من انگشتم کردم تو کونش داشت حال میکرد با خو
دم گفتم سرشو بمالم رو کونش تا اومدم بمالم ارضا شدم آبم ریختم رو کونش
شبش اومده بودم محل یکی از بچها گفت رضا بیا خونه مجردی بگیریم منم قبول کردم با پول کمی که داشتیم باورم نمیشد بشه خونه گرفت شانسی همون شب پیدا کردیم قولنامه کردیم
شبش به مهسا گفتم کلی دعوا که من نمیام ابروی داداشم میره بحث تموم کردم گفتم بهش چی بگم ناراحت نمیشی گفت نه گفتم امروز متوجه شدی کیرم کردم تو کونت(الکی گفتم بهش)اولش گفت دروغ میگی آخرش می گفت پس چرا درد نداشت کلکم گرفت فرداش جمعه
جمعه صبح از خواب بیدار شدم البته شب اصلا خوابم نبرده بود بیدار شدم صبح بخیر اس دادم مهسا بعد یه ربع جوابم داد گفت حموم بودم قرار برا ساعت ۱ ریختیم منم رفتم حموم کلا تراشیدم خودمو اومدم دل تو دلم نبود تا بشه ساعت یک رفتم دنبال مهسا بعد چند دقیقه دیدم داره میاد یه مانتو براش خریده بودم اینقدر جذبش بود کونش ۲برابر دیده میشد
اومد سوار شد هی از خونه تعریف میکردم که گیر نده نمیام از محل ما تا خونه نیم ساعت میشد
رسیدیم تو خونه شب قبلش یه موکت فرش یه بخاری ۲تا پتو جور کردیم انداختیم تو خونه تا در بستم از پشت بغلش کردم سینه هاشو محکم فشار میدادم یه دو دیقه لب بازی کردم رفتم پتو انداختم گفتم مانتو دربیار خوابوندمش رو پتو لباس سوتین در اوردم انگار تازه خیالش راحت بود دیگه صداش همه جارو برداشته بود سینه هاش داشت هر روز بزرگتر میشد خوشمزه تر من عاشق ساپورت بودم ساپورت شورت با هم کشیدم پایین کس کونش برق میزد رفتم رو کسش چقدر خوشمزه بود بعد چند دیقه دیدم خودشو خیس خیس کرده انگشتمو خیس کردم گذاشتم رو کونش اومدم بکنم تو گفت اونجوری درد میگیره یدفعه کیرتو بکن تو باورم نمیشد اینقدر راحت قبول کنه بهش گفتم یوری شو سر کیرمو خیس کردم باور کنید هر کاری میکردم تو نمی رفت خودشم بدجور داغ کرده بود نمیدونم همچین دختری تا حالا به طورتون خوردن یا نه
یه دفعه دستشو اورد عقب کیر منو گرفت گذاشت رو سوراخش خودشو داد عقب دیدم سرش انگار داره چی میشکافه میره تو دیدم حرکت نمیکنه گفتم چی شده گفت جر خوردم هیچ کاری نکن منم همونجوری رفت رو سینش داشتم سینشو میخوردم دیدم داره یواش یواش عقب جلو میکنه خودشو دیدم دستشو برد عقب کیر منو گرفت گفت وای رضا این تازه سرش رفته این منو جر میده دستشو کشیدم شروع کردم تلمبه زدن یواش یواش ۱۰دقیقه طول کشید تا همشو تو کونش جا دادم دستشو گرفتم اوردم گذاشتم رو کیرم گفتم دیدی همشو تو خودت جا دادی دیدم یدفعه پاهاشو تو خود جمع کرد تا ته خودشو داد عقب یه ای گفت گفت حالا تا ته رفت این حرفش اینقدر سکسی بود که تا به خودم بیام دیدم آبم تو کونش داره خالی میشه چندتا لب گرفتم سرشو گذاشتم رو شونم
خیلی خسته شده بودم هنوز ۵دقیقه نشده بود دیدم داره با کیرم بازی میکنه اینقدر ور رفت تا صاف شد گفتم۴ دست پا شو وای چی میدیدم کون تنگش یکم باز شده بود (گفتم که اولین سکسم بود فکر نمیکردم هنوز تنگ باشه گفتم یبار تا ته کردم دیگه تا ته میشه کرد)هرکار میکردم کمر بخوابونه نمیتونست تو سرش نمیرفت منم سر کیر خیس کردم سرشو که کردم تو یدفعه فشار دادم تا ته تو کونش یه ای کوچیک گفت یه کوچولو خودشو پرت کرد جلو کمرش خوابید منم گفتم اینجوری میگم یه ساعت نمیتونی تند تند تلمبه میزدم کیرمو کلن می کشیدم بیرون تا ته میکردم تو. سوراخ کونشو که باز باز میدیدم دیوونه میشدم ۵دیقه تند تند تلمبه میزدم تا ابم اومد
که خالیش کردم تو کونش چند ثانیه روش بودم کیرم خوابیده بود یه دفعه دیدم میگه رضا بسته دیگه خیلی درد دارم یه دفعه دید کیر من خوابیده گفت تو که نکردی چرا کیرت خوابیده تازه فهمیدم اونجوری که فشار دادم بیهوش شده
حالا اومد بلند بشه رگاش گرفته بود کلی ماساژ دادمش بزور زحمت بلند شد رسوندمش خونه…
شبش اس دادم چطوری گفت خوبم ولی کونم خیلی درد میکنه نمیتونم روش بشینم گفتم باشه صبح میام میبرمت مدرسه کفت نیا فردا با سرویس میرم شب خیر دادم خوابیدم
صبح مغازه بودم ساعت نزدیک 1 بود دیدم اس داد من خونم یکم حرف زدیم گفت مامانم میخواد بره خونه خالم من گفتم میرم خونه دوستم برا درس منم از خدا خواسته رفتم دنبالش رفتیم سمت خونه باورم نمیشد کسی که اینقدر اذیت کرده بود منو حالا خودش میخواست بیاد زیرم رسیدیم خونه عشق بازی شروع کردیم کیرم صاف صاف شده بود برا کونش اومدم بکنم تو کونش گفت بذار دوست دارم بشینم روش سینه هامو بخوری سر کیرم گرفت خودش تنظیم کرد رو کونش سر کیرم که رفت تو کونش دیدم اشکش دراومد اومدم در بیارم گفت نه بذار دوست دارم تا تهش بره تو یواش یواش نشست روش تا ته رفته بود تو کونش خیلی درد داشت اومدم تلنبه بزنم گفت نزن درد داره سینه هام بخور سینه هاشو میخوردم اومدم تلنبه بزنم دیدم داره اشک میریزه میگفت میسوزه درد دارم هرکار کردم دیدم اشک میریزه درد د
اره کیرم دراوردم دیدم سر کیرم خونی شده بیچاره کونش جر خورده بود یکم نازشو کشیدم کوسشو خوردم تا ارضا شد بعدش خودم کردم لای پاشو تا ارضا شدم رفتیم
زندگی ما به همین منوال می گذشت هفته یکی دو بار سکس داشتیم تا دانشگاه قبول شد منم براش یه گوشی خریدم رفتیم خونه لخت شدیم رفتیم بغل هم منم دیگه بهش عادت کرده بودم دیرتر صاف میکردم
پاهاشو باز کردم کیرم که نیمه خواب بود گذاشتم لاش خیلی خوشش میومد از این حرکت داشتم وسط پاش بالا پایین میکردم مهسام اون روز داغ داغ بود انقدر اه ناله کرد دیدم کیرم داره قد میکشه گفت دردم میاد درش بیار درش اوردم شروع به کون کردن کردم این دختر هر روز بهتر میشد دیگه کونش به کیرم عادت کرده بود کردم ارضا شدم تو بغل هم بودیم که گفت امروز انقدر داغم که داره همینجوری اب ازم میره دستمال برداشت پاک کنه دید داره خون میاد کلی گریه کرد بزور ارومش کردم ولی دیگه نذاشت از کس بکنم تا داداشش فهمید بعد کلی دعوا مجبور شد تموم کنه دوستیشو با من …
ماجرای من مهسا تموم شد .زمانی که من با مهسا بودم توی شرکت کار میکردم اونجا چند تا دخترم بودن که من با یکیشون به اسم سارا دوست شدم من بچه کرجم سارا اطراف کرج بود وقتی من با سارا بودم با مهسام دوست بودم یروز بعد کار به ساراگفتم فردا تعطیله بیا کرج اونم قبول کرد شانس من هرچی دختر میخورد به ما سالم بود .
اومد باهم رفتیم حصار من ماشین یه گوشه پارک کردم رفتم لب بگیرم نمیداد که نمیداد بزور یه لب گرفتم ازش اونم گریه کرد گفت منو برسون سوار ماشین بشم برم خونه از اونجا حرکت کردیم تا برسیم نیم ساعت راه بود باهاش صحبت کردم آروم شد گفتم بریم سفره خونه گفت بریم بردمش سفره خونه نشستیم قلیون کشیدن چشم من افتاد به سینش دیدم یه پلاک داره گفتم چیه گفت اسم خودمه دست انداختم پلاک دراوردم دستم کشیدم رو سینش هیچی نگفت تعجب کرده بودم خودم منم دیدم هیچی نمیگه قشنگ دست انداختم با سینش بازی کردم نیم ساعت گفتم چقدر بزرگه گفت نه چون برا خودتون کوچیکه برا من برات عجیبه وگرنه برا ما دخترا عجیب نیست بلند شدیم اومدیم یه لب دیگه گرفتم ولی ایندفعه با اجازه خودش بعدشم سوار ماشین شد رفت هفته بعد باز قرار داشتیم نیومد تلفن منم جواب نداد فرداش رفتم سرکار همه گفتن دیشب عقد سارا بوده کلی تعجب کردم اومد یکم بحث کردیم بعدشم از چند روز بعد نیومد سرکار
دو سال بعد دو سه ماه بود از مهسا جدا شده بودم دیدم یکی زنگ زد سلام علیک گفتم شما گفت سارام گفتم چه خبرا گفت جدا شدم از شوهرم منم گفتم بیا ببینمت قرار گداشتیم فرداش اومد بردمش یجای خلوت گفتم مانتو دربیار مهم نبود برام که از دستم بره اونم گفت بعد دو سال اومدم ببینمت این کارا یعنی چی گفتم میخوای بامن باشی باید همه جوره باشی هرکار کردم در نیاورد مانتو منم لجم گرفت شلوارم دراوردم گفتم یجور ارضام کن به هزار بدبختی جق زد ارضام کرد یه ساعت دور زدیم رسوندمش داشت میرفت گفتم اگه خواستی از الان بعد بهم زنگ بزنی باید سکسم قبول کنی در غیر این صورت دیگه زنگ نزن رفت بعدی هفته دیدم زنگ زد گفت من دوست دارم ولی این کار نکن گفتم حرفمو بهت گفتم یا بیا یا زنگ نزن یکم حرف زدیم قرار شد بیاد فرداش اومد بردمش یراست خونه بزور اومد تو خونه از در که رفتیم تو چسبیدم بهش اینی که میگم یه دیقم نکشید مانتوشو دراوردم لباسشم دراوردم دستم انداختم زیر سوتین باسینهاش بازی کردم بردمش سمت مبل ساپورتشو با شرت تا زیر زانو کشیدم پایین تا اومد حرف بزنه هلش دادم رو مبل کیرم در اوردم یه تف سرش درجا کردم تو کسش تا ته دیدم بخودش پیچید گفت رضا اروم 3ماه نداشتم منم بدون اینکه به حرفش گوش کنم تند تند میکردم تو با سینهاشو گردش بازی کردم تند تند تلنبه میزدم ابم اومد ریختم توش باز تند تند میزدم گفت چیکار کردی گفتم قرص میخوری درست میشه چندتا دیگه زدم اونم ارضا شد یکم دیگه کردم دوباره ابم ریختم توش نیم ساعت کنار هم خوابیدیم رفت تا دو ماه باهم بودیم چند بار دیگه کردم ولی هرکار کردم کون نمیداد.
من صبا یه دوست مشترک داشتیم به اسم هانیه یروز من صبا دعوا کردیم بعد چند روز هانیه اومد پیش من گفتم تو چه دوستی من با صبا آشتی نمیدی گفت مگه قهرید گفتم اره گفت من امروز کلا دو ساعت وقت دارم تا صبا بگم بیاد دیر میشه چند روز دیگه میام آشتی میدم دستم گذاشتم رو کیرم گفتم این صبرش تموم شده گفت زنگ بزن بگو گوه خوردم بیاد گفتم از تو برا ما آبی گرم نمیشه یکم صحبت کردیم گفت خیلی خوابم میاد چرا تو مغازه یه جا خواب درست نمیکنی منم به شوخی گفتم شرمنده فردا نصف مغازه جمع میکنم برات جا خواب درست میکنم بعدش گفتم نیاز ندارم آخه چون خونه مجردیم دوتا کوچه پایین هر وقت خسته باشم میرم اونجا گفتم میخوای بریم اونجا یه چرت بزن گفت نه دست درد نکنه اینجوری که تو صاف کردی اینجا مو
ندن اشتباه چه برسه بیام خونه گفتم هر جور راحتی من باید بیام مغازه دوست داری بریم تو اونجا بخواب گفت اگه تو نمیای بریم خیلی خوابم میاد مغازه بستم رفتیم خونه گفتم برو تو اتاق راحت باش منم کتری پر کردم اومدم دیدم با مانتو نشسته رو تخت گفتم می‌ترسی مانتو در نمیاری گفت از تو که باید ترسید ولی زیر لباسم دو بندست گفتم خیلی بدن خوبی داری منم نگاش کنم(بدن هانیه عالی بود همیشه تو جمع که بودیم همه از بدن هانیه میگفتن) بلند شد گفت از دست تو رضا مانتو درآورد منم جلوش رفتم سمت آشپزخونه گفتم تو یخچال همه چی هست با من کاری نداری من برم که برگشتم دیدمش خشکم زد دیدم سینها از دو بنده داره میزنه بیرون به خنده گفتم هانیه کلا ۵۰ کیلو وزن داری ۳۰ کیلو ممه خندید گفت آب یخ داری گفتم آره رفتم کنار اومد از یخچال آب برداره از پشت دست انداختم رو سینه‌اش گفتم نمیشه یکم این بدی صبا خندید گفت دست بردار بعدشم خودت باید زحمت بکشی برا صبا بزرگ بشه منم همش بازی می‌کردم با نوکش گفت اجازه میدی آب بخورم گفتم اینجوری بخور دیگه آب خورد گفت خداحافظ برو دیگه میخوام بخوابم گفتم نمیشه منم اینجا بخوابم گفت بریم اصلا گفتم جون رضا کاری ندارم گفت تو همینجوری دست از من درنمی‌آید بعد میگی کاری ندارم گفتم جان رضا کاری ندارم فقط اگه اجازه بدی دستم روش بمونه خواهش میکنم هانیه قول میدم کار دیگه نکنم خودت آروم بردمش رو تخت گفتم بخوابیم دراز کشیدیم من با دستم شروع کردم بازی کردن گفت اگه گذاشتی بخوابم یکم بازی کردم گفتم سوتینت خیلی سفته نمیزاره لمس کنمت تا اومد حرف بزنه از پشت بازش کردم با دست کشیدم پایین گفتم آخيش چقدر نرمه اینا داشتم بازی می‌کردم گفتم سوتین سوراخ کرد منو بلند شد دراوردش گفت از دست تو رضا تا آمد بخوابه من دستم انداختم تو لباس دیگه کاری نکردم ی فوش داد منم هیچی نگفتم بعد چند ثانیه شروع کردم با نوکش بازی کردن گفت تو نمیزاری من بخوابم من میرم گفتم باشه تمومه برگرد سمت من شیرمو بخورم بخوابم برگردوندم خودم رفتم یکم پایین‌تر ممه انداختم دهنم گفتم شب بخیر یکم که خوردم نزدیک ۲ دقیقه دیدم همش داره به خودش شوک میده منم رو تخت صاف کردمش با یه دست سینشو می‌مالید از یه طرف میخوردم دیدم تو حال خودش نیست دست انداختم تو ساپورتش کسشو شروع کردم مالیدم چند لحظه بعد سرشو بلند کردم لباس از تنش درآوردم باورم نمیشد سینها سفت گرد یکم خوردم رفتم پایین ساپورت شورت از پاش دراوردم شروع کردم خوردن کسش دو دیقه نشد ارضا شد یکم سیهاشو مالیدم رفتم خودم لخت شدم اومدم رو تخت گفت ببین کاراتو رضا یه بوس کردم گفتم جبران میکنم گفتم ساک میزنی برام رفت پایین باورتون نمیشه همین اولین ساک که رفت من داشت آبم میومد ۱۸ سانت کیر غیب کرد آروم میرفت تا ته کیرم آخ دیونه کرده بود گفتم هانیه بس دیگه دوتا دیگه بری پایین من ارضا شدم آوردمش بالا یه لب گرفتیم گفتم ۴ دست وپا شو کیرم می‌مالید دم کونش که گفت رضا من اوپنم گفتم واقعا گفت اره ۶ ماه رامین پردمو زده منم سرشو هل دادم پایین دادم تو ی آخ گفت من یواش یواش دادم تو گفتم برا من بزرگتره یا رامین گفت جفتمون اندازه هم گفتم چقدر خوب بهت ساک زدن یاد داده گفت این یاد نداده دوست پسر قبلیم متین یاد داده کیر اون خیلی بزرگ بود بزور همیشه میگفت باید بخوریش تا همشو جا نمی‌دادم ولم نمی‌کرد تا این گفت من با یه تقه همشو کردم توش یه آخ بلند کشید منم شروع کردم تلنبه زدن اینقدر بدنش خوب بود داشتم ارضا میشدم گفتم داره آبم میاد کجا بریزم دیدم سریع کیرمو درآورد اومد شروع کرد ساک زدن تا بخودم بیام دیدم کل آبم خورد کیرم تمیز کرد گفت بد مزهترین آبی بود که خوردم رضا
ادامه دارد

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مریم ، شیمیل محبوب من (۱)

#شیمیل

من اکرم هستم ، یه زن ۵۵ ساله و دارای ۳ تا فرزند که همه ازدواج کردند
تقریبا ۲۲ سالم بود که با محمد ازدواج کردم
از خودم بگم قیافه و هیکلم معمولی هست ، اون موقع هایی که دانشجوی هنر و ادبیات بودم با یکی دوتا از بچه ها لز میکردم اما بعد فارغ التحصیلی و ازدواجم دیگه ارتباطم با لزبینها قطع شد و چسبیدم به زندگیم
البته محمد چندباری شیطونی کرد ولی دیگه کاری نکرد
چون رشتم ادبیات بود به داستان نویسی علاقه داشتم و تو اکثر انجمنهای داستان نویسی شرکت میکردم
بعضی مواقع اگر جشنی هم بود به محمد زنگ میزدم و او هم میومد
بعضی مواقع آقایان شرکت کننده تو انجمنه بهم پیشنهاد دوستی می دادند اما چون متاهل بودم و به محمد تعهد داشتم تمام پیشنهاد ها رو رد میکردم
این کارها همچنان ادامه داد تا با مریم آشنا شدم
مریم یه خانمی چادری بود و تو انگشت چپش حلقه داشت ، آرایش میکرد و خیلی سنگین و با وقار بود
یواش یواش دوستیم با مریم بیشتر شده بود و علاوه بر این مریم یه ۲۰۶ سفید داشت و با هم بیشتر قرار میذاشتیمو
تقریبا شش ماهی از دوستی من و مریم گذشته بود یه روز موقع برگشت از یک انجمنها باران شدیدی گرفت وقتی به ماشین رسیدیم تقریبا خیس شده بودیم ، وقتی به راه افتادیم سر پیچ اول یه پراید از پشت به مریم زد
مریم ترسید و رفت تو شوک ، راننده پراید پیاده شد و چند تا تقه به شیشه زد ( چون این بخش یه کم زیاده توضیح نمیدم )
بعد تصادف مریم رو رسوندم خونش ، شوهر و بچه هاش نبودند ، رو دیوارهای خونش چند تا عکس با لباس عروس به دیوار زده بود و چقدر خوشگل بود ، بهش کمک کردم تا چادر و مانتوشو در آورد ،
بر خلاف من مریم پستانهای بزرگی داشت ( سایز من ۶۵ بود و حتی تو دوران شیردهی هم بزرگ نشده بود )
یکی دوتا آرام بخش بهش دادم و یهو مریم لباشو چسباند رو لبهام و شروع کرد به لب گرفتن ازم ، یه لحظه فکر کردم مریم لزبینه
یکی دو دقیقه لبامون تو هم بود که یهو مریم خودشو جدا کرد و ازم معذرت خواهی کرد
چیزی نگفتم و برای خودم اسنپ گرفتم و اومدم خونه
چند روز گذشت نه من و نه مریم بهم پیام یا زنگ زدیم
هنوز تو فکر کارش بودم که براش پیام دادم :
-مریم ، تو لزبینی ؟
مریم جواب نداد ، ازش دوباره پرسیدم :
-شوهر و بچه هات میدونن که لزبینی ؟
شب بود که جواب داد :
-عزیزم من تنها زندگی میکنم ، شوهر و بچه ندارم
و دوباره پیام داد :
-اکرم میتونم یه چیزی بگم ؟
قول میدی ناراحت نشی ؟
-بگو
-حقیقتآ من شیمیل هست
شیمیل ، چه کلمه آشنایی ، سریع سرچ کردم و فهمیدم مریم آلت مردونه داره
-ناراحت شدی ؟
میدونستم که ناراحت میشی
-پس چرا زودتر نگفتی ؟
-آخه بحثش تا حالا پیش نیومده بود
-اگر شیمیل هستی پس چجوریه که عروسی کردی ؟
-من عروسی نکردم
-پس عکسای رو دیوار که با لباس عروس انداختی چی ؟
-تو یه آتلیه گرفتم
نمیدونستم چی بگم ، یعنی مریم با اون چادر چاقچوق شیمیل بود ؟
اصلآ تصور اینکه مریم بخواد کیر داشته باشه برام سخت بود
چیزی نگفتم ، مریم چندتا پیام دیگه داد ولی جواب ندادم ، حتی جواب زنگشو
تقریبآ یه ماه به انجمنها نرفتم ، چندتا از بچه های انجمن ها بهم زنگ زدند ولی مریض و بهانه کردم ، از مریم هم خبری نبود
آخرین پیامش رو برای بار چندم خوندم :
-میدونستم ناراحت میشی طبیعی برامم ، میدونی اکرم من خیلی از دوستامو اینجوری از دست دادم
حتی تویی که بهترین دوستمی ، باشه دیگه بهت نه زنگ میزنم و نه پیام میدم ، فقط اینو بدون خیلی دوستت دارم و تو از خواهرم بهم نزدیکتری
دلم براش تنگ شده بود ولی میدونستم اگر بخوام باهاش ارتباط بگیرم احتمال داشت باهام سکس کنه
از طرفی هم خیلی دلم برای سکس تنگ شده بود ، محمد چند سالی بود که بخاطر دیابتش نمیتونستیم سکس کنیم فقط بعضی مواقع براش ساک میزدم و اونم برای من
یواش یواش به فکر خرید دیلدو افتاده بودم ولی نمیدونستم از کجا باید بخرم ، انگار یه ندایی تو وجودم فریاد میزد : تو که کیر میخواهی برو سراغ مریم یا اینکه جنده بشو
یکی دو هفته گذشت انگار شهوت تو وجودم بیدار شده بود تو شورتم شده بود پر ترشح ، به مریم پیام دادم
-فردا هستی بیام پیشت ؟
-واقعآ می خواهی بیایی ؟
یعنی ازم ناراحت نیستی ؟
-فقط تمیز باش
زنگ زدم به یکی از آرایشگاه ها و برای بعدظهر
درخواست یه اپیلاسیون کار دادم
صبح که بیدار شدم حال عجیبی داشتم ، محمد رفته بود
یه غذای دم دستی برا محمد درست کردم و پریدم تو حمام
از دیدن کصم که صاف صاف شده بود لذت بردم خودمو حسابی شستم وقتی اومدم بیرون بهترین ستی که زمانی برای محمد میپوشیدمو تنم کردم و شروع کردم به آرایش و لاک زدن
ساعت نزدیک ۹ شده بود ، مریم برام پیام فرستاد :
-سلام ، کی میایی ؟
-تا ده میام !
یه لباس مجلسی داشتم پوشیدمش ، خیلی خوب شده بودم
گشنم بود ، چند تا بیسکویت خوردم و اسنپ گرفتم و آماده شدم
از اینکه میخواستم زیر کیر
یه زن شیمیل بخوابم هیجان زده بودم
اسنپ اومد و نیم ساعت بعد دم خونه مریم بودم
پیاده شدم و زنگ زدم وقتی رسیدم ، مریم در رو باز گذاشت بود ، رفتم تو صداش کردم
-بشین ، الان میام
مانتومو در آوردم و صدای سلام مریم اومد وقتی که برگشتم ، مریم یه دکلته آبی پاش کرده بود و پستونهای بزر‌گش مشخص بود جفتمون از هم تعریف کردیم مریم اومد جلو لباشو گذاشت رو لبهام
خواستم دستمو بذارم رو کیرش ولی دستمو پس زد
-الان نه
نشستم رو مبل و مریم برام آب میوه آورد
داغ کرده بودم آب میوه خنک خیلی بهم چسبید
باورم نمیشد این همون مریم چادری باشه ، این تیپی که زده بود دل هر مردی رو میبره ، چه برسه به من
از مریم خواستم ماجرای خودشو برام بگه و مریم هم برام تعریف کرد
تو حین حرف زدنهاش حس کردم کیرش داره بلند میشه
-مریم میشه ببینم ؟
بلند شد و زیپ لباسشو باز کرد و دکولتش افتاد پایین
وااااااای چی میدیدم ، یه کیر بزرگ و واقعی و بی مو ، انگار مریم هم قشنگ تمیز کاری کرده بود ، با دستم کیرشو گرفتم و کمی مالیدمش ، سرمو جلو بردم و کردم تو دهنم ، واقعا عالی بود
کمی براش ساک زدم
آهههه کشیدنهای مریم شروع شد ، بهم گفت بیا بریم رو تختم
رفتیم اتاق خوابش یه اتاق نقلی ولی قشنگی بود مریم لبه تختش نشست ، منم لباسمو در آوردم و بعدش ستم رو
مریم با دیدن کس صاف و سفیدم چشماش چهار شد بلند شد و بغلم کرد ، کیرش به کصم میخورد
آخخخخخخخخ چقدر حال میداد باز لبای هم خوردیم و آروم نشستیم لبه تخت و بعدش دراز کشیدیم
به پیشنهاد مریم 69 شدیم و شروع کردیم به ساک زدن برای هم
کیرش تمام دهنمو پر کرده بود ، مریم هم قشنگ داشت کصمو لیس میزد ، کصمو باز کرده بود و چوچوله هامو لیس میزد و همین کارش باعث شد که ارضا بشم
ارضا شدنی که سالها ازم دور شده بود
از مریم خواستم که باهام سکس کنه ، از روم بلند شد و وسط پاهام نشست و پاهامو باز کرد و برد به سمت بالا و آورد نزدیک صورتم
کمی کیرشو به چاک کصم مالید و یهو کرد تو
یه لحظه درد و سوزش تو کصم شروع شد ، کیر مریم واقعآ کلفت بود ، حتی از کیر محمد هم کلفت تر بود
مریم کیرشو تا ته توی کصم فرو کرد ، واقعآ دردم گرفته بود از مریم خواستم کیرشو در بیاره اما مریم چشماشو بسته بود و انگار یه جورایی تو هپروت بود
خواستم از زیرش بیرون بیام اما مریم جوری روم افتاده بود و سنگینیشو روم انداخته بود که نمیتونستم خودمو از زیرش بیرون بکشم
پاهام درد گرفته بود تا جایی که میتونستم پاهامو آوردم پایین ، مریم یواش یواش شروع کرد به تلمبه زدن ، دردم داشت به لذت تبدیل میشه ، باورم نمیشد دارم به یه شیمیل کص میدم
مریم خودشو انداخت روم و شروع کرد به خوردن لبام
پستونامون رو هم بود و با تکانهای مریم داشتم لذت میبردم تا اینکه برای بار دوم ارضاء شدم
جفتمون خسته شده بودیم مریم کیرشو در آورد و کنارم افتاد
فکر کنم بیست دقیقه ای روم تلمبه میزد
-خوب بود ، حال کردی ؟
-اوهوم
بغلش کردم آروم رفتم پایین کیرش هنوز راست بود شروع کردم براش ساک زدم ، کیرش مزه کصمو گرفته بود حتی خایه هاشم بوی کصمو میداد
یه پنج دقیقه ای براش ساک زدم بلند شدم و کیرشو روی سوراخ کصم تنظیم کردم و نشستم روش ، این دفعه کیرش راحت رفت تو کصم
وقتی کیرش تا ته رفت تو کصم شروع کردم به بالا و پایین کردن
داشتم از کیرش لذت میبردم ، اونم داشت لذت میبرد
بعد ده دقیقه خسته شدم آروم در آوردم و کنارش خوابیدم
مریم دوباره بغلم کرد و لب گرفتهامون دوباره شروع شد
با دستش پستونامو میمالید و با دست دیگرش کصمو میمالید
برای بار سوم ارضاء شدم
برخلاف محمد که فقط چند دقیقه منو میکرد و آبش زود میومد ، مریم بعد نیم ساعت هنوز ارضا نشده بود
ازم خواست داگی بشم ، بلند شدم و پوزیشن داگی رو گرفتم
مریم کیرشو رو کصم تنظیم کرد و داد تو و بدون معطلی شروع کرد به تلمبه زدن
آه و ناله جفتمون بلند شده ، مریم سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و یهو کصم شد پر از آبش
داغ داغ بود ، آنگار تو کصم شلنگ آب داغ کرده باشند
مریم کیرشو از کصم در آورد و دراز کشید ، هنوز از کیرش داشت منی میومد
برایم جالب بود که این زن چقدر منی داره اون همه توی کصم بود و الانم داشت ازش میومد
در حالیکه آب محمد خیلی کمتر از مریم بود
و جالبتر از این که هنوز کیرش راست بود ، انگار خیال خوابیدن نداشت
دوبار کنار مریم دراز کشیدم
مریم خسته شده بود ، حق هم داشت فکر کنم بیشتر از نیم ساعت منو میکرد ، با این که به محمد کون نداده بودم ولی خیلی دوست داشتم به مریم کون بدم اما منتظر بودم خودش بهم پیشنهاد آنال بده
…ادامه دارد
نوشته: اکرم


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرده ها و زنده ها (۱)

#دنباله_دار

ساعت یک شب بود و بعد از شیش ساعت جابجا کردن مسافر ،خمیازه هام شروع شده بود. دیگه وقت برگشتن به خونه بود. پیامهای اسنپ رو نادیده گرفتم و یکراست راه خونه رو در پیش گرفته بودم که توی آینه وسط ،یه بی ام و سبز رنگ رو دیدم که با سرعتی وحشیانه نزدیک میشد و همزمان چراغ میزد. حدس میزدم که یه بچه مایه دار عوضی باشه و بسرم زد اذیتش کنم. پس راه ندادم اما همراه با بوق کشداری که زد با لایی کشیدن از کنارم رد شد. برق از سرم پریده بود از اینهمه سرعت و همزمان با رد شدنش یه لحظه راننده رو دیدم. زن بود. در حین رد شدن دستش رو سمتم تکون میداد و بشکل نامفهومی داد میزد. احتمالا داشت بد و بیراه میگفت. خواب از سرم پریده بود و چیزی که شاید بشه اسمش رو غریزه بگذاریم، آدرنالین فراوونی رو توی رگام تزریق کرد. متوجه شدم بی اینکه حتی قصدش رو داشته باشم پام تا ته روی گازه و پشت سرش هستم. شاید اگه چند صد متر اونورتر چراغ قرمز نبود هیچوقت پژو 405 من نمیتونست بهش برسه.
پشت ماشینها وایساده بود و فرصت این رو پیدا کردم که ماشینم رو دقیقا کنارش و در سمت چپ ماشینش پارک کنم. شیشه رو دادم پایین و برگشتم سمتش و داد زدم چیه روانی زنجیر پاره کردی؟ سرش رو برگردوند سمتم و یه لحظه مثل مسخ شده ها مسحور صورت جذابش شدم. موهای بلند بلوطی رنگ با تناژ قرمز روشن که با پوست سفید صورتش و لبهای قرمزش در هماهنگی کامل بود. چشمهایی درشت با لنزهای آبی روشن داشت. برای لحظه ای چشم تو چشم شدیم. اما خیلی زود و با بی خیالی صورتش رو برگردوند. یه نخ سیگار گذاشت گوشه لبش و با فندک آتیشش زد و دودش رو سمتم فوت کرد. از گوشه چشم، یه نگاه سرسری دیگه بهم کرد و نگاهش رو به چراغ قرمز دوخت و با سبز شدن چراغ، گاز داد. از این بی اعتناییش بیشتر لجم گرفت و منم گاز دادم. بدجور روی دور کل کل بودم. پشت یه ماشین گیر افتاد و ازش رد شدم اومد توی خط سبقت و افتاد پشت سرم، با بوق زدن می خواست کنار بکشم ولی بهش راه نمیدادم. وقتی خواست از سمت راست سبقت بگیره پیچیدم جلوش و صدای ترمزش بلند شد. حس می کردم روش رو کم کردم و لبخند اومد روی لبم، ولی بازم گاز داد و بهم رسید. تا بخودم بیام این بار از راست سبقت گرفت. اما منم ولکن نبودم. چند دقیقه دنبالش بودم و ماشینهای دیگه ای که توی خیابون بودن نمیزاشتن خیلی سرعت بگیره و بالاخره توی یه پیچ ،وحشیانه پیچیدم جلوش و مجبور شد سرعت کم کنه و جلو افتادم. پیچیدنم خیلی خطرناک بود و حتی نزدیک بود ماشین هامون بهم بمالن ولی مغزم اون لحظه کار نمیکرد. طرف هم از من دیوونه تر بود و نه تنها قصد پا پس کشیدن نداشت که انگار تازه از این لجبازی خوشش هم اومده بود. دنبالم بود و سعی داشت ازم جلو بیوفته. داشتیم به اتوبان نزدیک میشدیم. آخرین تلاشش رو کرد که با سرعت دادن و حرکت غافلگیرانه ازم سبقت بگیره. میدونستم اگه جلو بیوفته توی اتوبان به دلیل بازتر بودن فضا و خلوتی اون موقع شب، دیگه گرفتنش واسم غیر ممکن میشه. اینجا بود که احمقانه ترین ریسک رو کردم و پیچیدم جلوش و سینه ماشینم رو دادم جلو سپرش! اگه ترمز نزده بود با اون سرعتی که ماشینهامون داشتن حتما ماشینم منحرف میشد و احتمالا چند تا کله ملق هم میزد. از شدت هیجان و ترس ،بدنم به لرزه افتاد. همینطور که دور میشدم از آینه دیدم که کنترل ماشین یه لحظه از دستش در رفت و بعد از چند زیگزاگ، به جدول کنار خیابون خورد. مشخص بود که فقط ماشینش کمی آسیب دیده و خودش چیزیش نشده. به راهم ادامه دادم و وارد اتوبان شدم. تپش قلب و لرزش دستهام، هنوز از بین نرفته بود ولی حس کم کردن روی دختر پر مدعایی که پشت چراغ قرمز من رو به هیچ حساب کرده بود، وجودم رو پر سرخوشی کرد. شیشه رو دادم پایین و چند بار جیغ مستانه کشیدم.
.
.
.
یک هفته بعد
ساعت پنج عصر بود. بعد از بیدار شدن از خواب بعداز ظهر ،تصمیم گرفتم سوار ماشین بشم و به کار دومم یعنی اسنپ برسم. سر خیابون و با دیدن فست فودی، احساس کردم لازمه قبلش یه چیزی بخورم. پشت میز ،منتظر سفارشم بودم. تقریبا توی گوشی غرق شده بودم و متوجه اطرافم نبودم. با صدای برخورد چیزی به سطح میز و بعد کشیده شدن صندلی کنار دستم، پریدم بالا، اول نگاهم به شی ای که به میز خورده بود، افتاد. سوئیچ و دسته کلید بود. یه جمجه فلزی سر سوییچها بود و بعد بسمت کسی که داشت می نشست برگشتم. همراه با نشستن و تکون خوردن مانتوش بوی تند ادکلنش توی دماغم پیچید. ساعد سفید دستهاش رو روی میز گذاشت. انگشتهاش توی هم حلقه شد و سرش رو گذاشت روی انگشتهای حلقه شده توی هم و به من حیرون زل زد. با یه لحن خیلی سرد گفت خوب چطوری خوشگل پسر؟
برای چند ثانیه چشم تو چشم بودیم. اینبار هیچ لنزی توی چشماش نبود. چشمایی که بشکل عجیبی رنگشون سیاه بود. رنگ سیاهی که ازش شخصیتی سردتر و دست نیافتنی تر می ساخت. م
حو تماشای صورت گیراش بودم. سفیدی پوستش و سیاهی چشم و ابروش، دقیقا مثل روز و شب، متناقض اما تکمیل کننده همدیگه! سیاهی چشماش به شکل عجیبی سرد و در عین حال جذاب بودن. چشمهایی که انگار مسخش میشدی و وقتی بهت زل میزد دیگه نمی تونستی چشمهات رو ازش پس بگیری و همزمان می ترسیدی با زل زدن بهشون توی تاریکیش گم بشی! شالش از روی سرش سر خورده بود پایین و موهاش که اینبار به سیاهی پر کلاغ بودن. موهایی که کاملا اتو شده و صاف شده بودن. یه چیزی بهشون زده بود. چون از سیاهی برق میزدن و انگار هر تار مو جدا، شونه خورده و حالت گرفته بود. لبهای قرمزش و مخصوصا لب پایینیش که هم گوشتی بود و هم یجور خاصی برگشته بود پایین…
ظاهرا از تاثیر اولیه ای که روم گذاشته بود خوشش اومده بود.
_چیه؟ ماتت برده.
با همون گیجی، دهنم باز شد
چجوری…
پرید وسط حرفم: کار سختی نبود… پلاک ماشینت کافی بود.
زن عجیبی بود. خیلی رک ،خیلی با اعتماد بنفس و بشکل اعصاب خورد کن بی خیال بود. همزمان با بلند شدن از جاش، سوئیچ رو توی مشتش جمع کرد و گفت:بیا بیرون
یه لحظه با خودم فکر کردم احتمالا می خواد ماشینش رو نشونم بده و خسارت بگیره ولی وقتی بیرون اومدم یه لکسوس مشکی دم در بود. نگاهم رو خوند و گفت:
_بخاطر گندی که به ماشین مورد علاقم زدی فعلا مجبورم با این برم اینور اونور!
_شرمندم خانم، نمیخواستم اونجوری بشه…آخه اون شب بدجوری جو دادین و منم جوگیر …
_مهم نیست! بجاش باید برام یه کاری بکنی
پاکت مارلبرو رو سمتم گرفت. همینطور که یه نخ بیرون می کشیدم متوجه حلقه سیاه براق عجیب غریبی که روی شستش نشسته بود شدم و همزمان پرسیدم:
_چه کاری؟
_روی یه نفرو کم کنی
_یعنی… چجوری کم کنم؟
فندک زیپو رو زیر سیگار من و بعد واسه خودش گرفت. بعد از یه پوک و بیرون دادن دود گفت:
_یه مسابقه رانندگی مث اون شب… باید روی طرف رو واسم کم کنی
رفت سمت ماشین و همزمان گفت: بهت زنگ میزنم!
_مگه شمارم رو داری؟
در ماشین رو باز کرده بود اما قبل نشستن برگشت سمتم و گفت: همه چیز تو دارم!
این مدل حرف زدنش عصبیم کرد و یه جورایی میخواستم باز بیوفتم رو دور کل
_اگه قبول…
با نشون دادن انگشتش روی لبش به علامت هیس دوباره پرید وسط حرفم
_تو همچین موردی آدما دو دسته ان، احمقا میپرسن اگه قبول نکنم چی؟ اما زرنگا میگن اگه انجامش بدم چی گیرم میاد! …تو جزء کدوم دسته ای؟
ماشین رو روشن کرد. خودم رو بهش رسوندم و گفتم خوب حداقل بگو چی گیرم میاد. لبخند زد و با همون بی خیالی گفت " بهت زنگ میزنم"
.
.
.
سه روز بعد
در ماشین رو باز کرد و نشست. دوباره با همون چشم های هیپنوتیزم کنندش بهم زل زد و گفت:
_بهتر نبود میگذاشتی من واست ماشین انتخاب کنم؟
توی یک هفته گذشته چند بار تلفنی باهام صحبت کرده بود . بالاخره بهم گفته بود اسمش الهه است. در مقابل اصرارش به اینکه با ماشینی که اون میگه مسابقه بدم مخالفت کرده بودم.
_من به این ماشینا عادت ندارم. اگه چیزیش هم بشه پول خسارتش رو ندارم
و حالا با دیدن زانتیای دوستم که ازش واسه امشب قرض گرفته بودم داشت غر میزد.
_نگران نباش، شتاب این ماشین رو هیچ ماشینی نداره!
با یه پوزخند بهم گفت:بهتره ببری اگه نه پوز هر دومون کش میاد!
به محل قرار رسیدیم. کسی که قرار بود باهاش مسابقه بدم پنج شش سالی از من و حداقل ده سالی از الهه جوونتر بود. یه پسر بیست و دو سه ساله ،قد بلند که بدن ورزیده و عضلانیش از زیر تیشرت چسبونش معلوم بود. الهه معرفیش کرد
_ ایشون آقا شاهد هستن
بعد هم من رو نشون داد و گفت:و آقا سجاد.
دست دادیم و همینطور که دستم رو فشار می داد. رو به الهه گفت:عشق جدیدته؟! بعد ماشینم رو نشون داد و گفت:با این ابوقراضه قراره با من کل بگیرین و زد زیر خنده! خیلی زورم گرفته بود. واسه اینکه کم نیارم گفتم نه قراره باهاش از روت رد بشم!
وقتی ماشینش رو دیدم فکم افتاد. الهه نشست کنار دستم. قبلا بهش گفته بودم با سرعتی که قراره بریم بهتره توی ماشین نباشه ولی گوشش شنوا نبود و می خواست بقول خودش، بخاک مالیده شدن دماغ شاهد رو از نزدیک ببینه. یه نگاه به قیافه داغونم کرد و گفت: حالا فهمیدی وقتی گفتم بدجوری پوزمون کش میاد یعنی چی؟ با رفتار بی ادبانه و نگاه مسخره شاهد، واقعا دلم نمی خواست بهش ببازم و مغزم درگیر بود. پس ادامه داد:
_شاهد عاشق بازی کردنه، دوست داره حسابی اذیتت کنه و بعد ازت ببره. مثل گربه ای که قبل خوردن موش باهاش بازی می کنه. بزار اول جلو بیوفته بزار حس کنه نمیتونی بهش برسی و آخرای کار توی یه فرصت، غافلگیرش کن. یه جورایی شبیه قصه مسابقه خرگوش و لاک پشت بود ولی خوب تنها پلنی بود که اون لحظه میتونستیم داشته باشیم.
.
.
.
دیگه داشتیم به آخرای مسیر مسابقه نزدیک میشدیم. ظاهرا الهه شاهد، رو خوب میشناخت چون توی مسیر، مرتب فاصله اش رو زیاد می کرد و دوباره خودش
فاصله رو کم می کرد. درست همون بازی موش و گربه ای که الهه گفته بود. وقتی می خواستم ازش سبقت بگیرم راه نمی داد و دوباره فاصله رو زیاد می کرد و احتمالا به ریشم می خندید. خون، خونم رو داشت می خورد و الهه گاهی غر میزد و گاهی تشویقم می کرد. اینکه نمی تونستم خواسته اش رو برآورده کنم و خودی نشون بدم، بیشتر عصبیم می کرد. دیگه رسما" داشتم تسلیم می شدم.
_کاش قبول کرده بودم تو ماشین بیاری… فک نکنم بتونم بگیرمش.
داد زد:غلط کردی! بعد آروم شد و گفت:تو فقط به یکم انگیزه احتیاج داری. همزمان دستش رو روی کیرم حس کردم!
_یادته پرسیدی اگه ببری چی گیرت میاد؟
کیرم رو از روی شلوار یکم مالید و جون گرفتنش رو حس کردم. بعد دستم رو گرفت و برد لای پاش! یه شلوار نخی گشاد با پارچه نازک و لش پاش بود و زیر دستم حتی از روی شلوار، شورتش رو حس می کردم. داغ کردم. قلبم شروع به تندتر زدن کرد. دیگه نمیتونستم نبرم! حاضر بودم ماشین دوستم رو داغون کنم یا حتی خودم رو به کشتن بدم اما نبازم. اینجا بود که شاهد، اشتباه کرد. دوباره سرعتش رو کم کرد. شاید می خواست برای آخرین بار در این مسابقه دوباره خفت ام بده و بعد با یه گاز دادن برسه به خط پایان اما این بار مهلتش ندادم با کم شدن فاصلمون توی یه لحظه هر چه گاز می تونستم به ماشین دادم و با یه لایی کشیدن خیلی خطرناک و ریسکی پیچیدم جلوش و تا به خودش بیاد و دوباره سرعت بگیره به خط پایان رسیدم! الهه دستش پشت صندلی راننده بود و پشت سر رو نگاه می کرد و از هیجان و خوشحالی فقط جیغ می کشید.
کنار خیابون وایسادم و شاهد هم پشت سرم توقف کرد.از ماشین پیاده شد. داشت میومد سمت ما و عصبی بودنش، تابلو بود. داشتم از شیشه نزدیک شدنش رو می دیدم که الهه سرم رو بسمت خودش برگردوند و لباش رو روی لبم انداخت. دو طرف صورتم رو گرفته بود و لبام رو میخورد. من که هنوز از هیجان آخر مسابقه فارغ نشده بودم دوباره ضربان قلبم بالا رفت. توی آخرین لحظه، لب گوشتی پایینش رو محکم مکیدم و حتی با لبام کشیدمش. با کوبیده شدن مشت به شیشه، بخودم اومدم. شاهد با عصبانیت به شیشه مشت می کوبید و پشت هم داد میزد:الهه…الهه…باز کن این سگ مصبو…
اما الهه با خنده پر از شیطنت، نگاهش کرد و یه جوری که ببینه دست گذاشت روی کیرم و بیخ گوشم گفت راه بیوفت!
.
.
.
واردخونه شدیم. دوباره دستهاش حلقه شد دور گردنم و لباش روی لبام افتاد. بعد از لب خوردن محکم و وحشیانه رفتم سراغ بوسیدن گونه هاش و گاز گرفتن لاله گوشاش و بعد مکیدن و بوسیدن گلو و همه صورتش! بوی داغ ادکلن توی مشامم پیچید و دیوونه تر از قبل شدم. الهه که توی بغلم داشت وا میرفت دوباره صورتم رو محکم گرفت و گفت مواظب باش کبودم نکنی! دست کردم توی موهای بلندش و با انگشتام تا پایینش دست کشیدم. نرمی و لطافت موهاش و بوی خوبی که می دادن؛ حس لطافت و زنانگیش رو صد برابر و حس مردونگیم برای تصاحب کردنش رو هزار برابر می کرد. زل زدم توی چشماش و گفتم میدونی که آدم رو روانی می کنی؟ همینطور که زل زده بود توی چشمام با اعتماد بنفس و شیطنت گفت:می دونم! دوباره لبمون اومد سمت هم و اینبار لب پایینش رو کردم دهنم و بعد از یه مکش کوچولو با دندونام کشیدمش. دست انداخت توی یقه ام و کشیدم سمت مبل و هلم داد. ولو شدم روی مبل و توی بغلم نشست.
_مرسی!
_بابت؟
_نزاشتی پوزم کش بیاد!
_اگه انگیزه دادنت نبود، عمرا می بردیم
هر دو خندیدیم و بعد از یکم بوس و بغل و دلبری و البته مالیدن کون و رونهاش از روی شلوار، از بغلم بلند شد و سراغ کیفش رفت.
_میدونستی نزدیک بود دوتامونو به کشتن بدم؟
_بعضی وقتا آدم ترجیح میده بمیره تا بازنده بشه… در ضمن آدم هر لحظه ممکنه بمیره
با دو نخ سیگار برگشت یکی رو روی لبش و یکی رو روی لبم گذاشت و آتیش زد . دوباره توی بغلم نشست. توی همون حین سیگار کشیدن، تیشرتم رو از تنم درآورد و منم تاپش و بعدم سوتینش رو باز کردم. ممه های خوشگلش رو از اسارت درآوردم! ترکیب باحالی بود. مزه سیگار و لب و ممه و انگشتهای ظریف و ناخنهای تیز و خوشگل الهه که توی سینه من بازی می کردن و هم پوستم رو چنگ می زد و هم با موهای سینه ام بازی می کردن.
سیگارم که تموم شد، خودش رو از بغلم بیرون کشید و پایین مبل، بین پاهام نشست. با کمک هم شلوارم رو پایین کشیدیم. کیرم آماده و سر پا بود. دستاش رو دوطرف پاهام ، روی مبل گذاشت. زبونش رو زیر کیرم انداخت و تا بالاش رو لیسید. بسرش که رسید بوسیدش دو سه بار دیگه همین کار رو انجام داد. هر بار که سرش رو می بوسید، نفسم تند می شد و یه آه از ته دل می کشیدم. دفعه آخر، سرش رو فقط نبوسید؛ در واقع یه مکش محکم بهش داد. نتونستم تحمل کنم و چنگ زدم توی موهاش و آخم بلند شد. اما الهه ولکن نبود. همونطور که سر کیرم توی دهنش بود، زبونش دور سر کیرم می چرخید و بعد از هر چرخش یه مک
ش بسرش می داد و دوباره تکرارش می کرد. توی آسمونا سیر می کردم. سرم رو به پشت مبل تکیه دادم و چشمهام رو بستم. داغه داغ بودم و داشتم لذت می بردم. کیر رو از دهنش درآورد. دستش دور کیرم حلقه شد و خیلی سریع به حالت جلق از پایین تا بالا اومد. با حرکت دستش، یه حس خنکی عجیب از زیر تا سر کیرم حس کردم. کیر و کل بدنم داغ بود و این حس خنکی یه لرز شهوتناک مثل یه موج الکتریکی از نوک پا تا مغز سرم فرستاد. چشمامو باز کردم و با کنجکاوی نگاه کردم. متوجه شدم این خنکی از حلقه سیاه دور شستش میاد. چشم تو چشم شدیم. یه لبخند شیطنت آمیز بهم زد. همینطور که دستش دور کیرم حلقه بود، شروع به جلق زدن و همزمان؛ خوردن سر کیرم کرد. با هر حرکت دستش و لمس پوست داغ کیرم با خنکی حلقه، دوباره همون لرز رو توی سرتاپای بدنم البته نه به قدرت بار اول، حس میکردم.
بلند شد سرپا، منو که توی مبل ولو شده بودم رو از بالا نگاه کرد. توی چشمام نگاه کرد. نگاهش یه جور خاصی شده بود. خیلی جدی، خیلی سرد و مغرور! دستش رو به سمتم دراز کرد و در واقع از روی مبل، بلندم کرد. روبروی هم ایستادیم. همونطور سرد و مغرور گفت:
_لختم کن
بی اختیار دستم رفت سمت شلوارش، دو طرفش رو گرفتم و پایین کشیدمش. یه شورت مشکی به کوسش چسبیده بود. همون شورتی که داخل ماشین و از روی شلوار، لمسش کرده بودم. با دیدن شورت، نفسم دوباره تند شد. از روی شورت به کوسش دست کشیدم. دستم رو گرفت و دوباره با همون لحن قبلی تکرار کرد: لختم کن!
زیر نگاه سرد و بی خیالش، شورتش رو هم پایین کشیدم. جلوی پاش نشستم .بی هیچ عجله ای هر بار یک پاش رو بلند کرد و اجازه داد درش بیارم. همه چیز در یک آرامش و سکوت کامل و بدون هیچ عجله ای انجام می شد. درست مثل اجرای یک آیین مذهبی بود. خواستم از جام بلند بشم اما دستش رو گذاشت روی سرم و مانع شد. بالا رو نگاه کردم و چشم تو چشم شدیم. خیلی مغرور، با چشمهاش اشاره ای کرد و بعد با دستش و خیلی با تحکم سرم رو سمت کوسش هل داد. بوسیدمش و بعد اون کلوچه نازنین رو یه گاز خفیف زدم طوری که کلش رو توی دهنم جا دادم. صدای هوووم و نفس شهوتی الهه بلند شد. یکی از پاهاش رو گذاشت روی مبل و لای پاش رو واسه زبونم باز کرد. یکی از دستهاش به پهلوش بود و اون یکی دستش روی پایی که روی مبل گذاشته بود. از بالا، مغرورانه نگاهم می کرد. تا حالا هیچ زنی اینجوری باهام رفتار نکرده بود. همزمان، حسهای مختلفی توی وجودم بود و بعضیشون در حال جنگ و جدال با هم بودن اما مطمئنا قویترین شون در اون لحظه شهوت وحشی ای بود که فقط می خواست الهه رو تصاحب کنه. نوع رفتار الهه نه تنها برام زننده نبود که حتی بیشتر از قبل شهوتیم می کرد. می خواستم برای شکستن سد غروری که دور خودش کشیده بود تلاش کنم. می خواستم جوری حشری بشه که وا بده و صدای آخ و نالش بلند بشه. انگار یه رقابت اعلام نشده بینمون بود. الهه ای که با بی خیالی و غرورش منو به چالش کشیده بود و منی که می خواستم از شدت شهوت به نفس نفس بندازمش. زبونم لای کوسش بود و وحشیانه لیسش میزدم و چوچولش رو میک می زدم. دستم روی شکمش بود و از موجهایی که ماهیچه های شکمش پیدا می کردن می فهمیدم زبونم چه غوغایی در وجودش بوجود آورده. ولی همچنان مثل مجسمه ای از زیبایی و شهوت، بالای سرم ایستاده بود و در مقابل تسلیم شدن مقاومت می کرد. توی صورتش نگاه کردم. نفساش کشدار شده بودن. صورتش عرق کرده و گل انداخته بود. از شدت حشریت، دندوناش رو بهم فشار می داد. اما همه تلاشم برای بلند کردن صداش و جیغ زدنش بی فایده بود. اما نگاهش، اون چشمای سیاه، دیگه سرد و بی احساس نبودن. نگاهش وحشی شده بود. یجوری نگام میکرد انگار از دستم عصبانیه و این خشم و وحشیگریش، حسی رو در وجودم زنده کرد که شاید فقط وقتی خیلی بچه بودم تجربش کرده بودم. حس بچه ای رو داشتم که انگار کار اشتباهی کرده یا نتونسته توقعی که ازش میرفته رو برآورده کنه و با نگاه ناراضی بزرگترش روبرو شده. یه چیزی توی وجودم می خواست هرجور شده رضایت الهه رو بدست بیارم. این حس جدید، با روحیه قد و لجباز من در تضاد بود. اما انگار اختیارش از دست من خارج بود. یه چیز عجیبی توی وجود این زن بود که ذهن و روح منو زیر و رو کرده بود.
سرم رو داد عقب و سراغ پاکت سیگارش رفت. یه نخ، آتیش زد و بمن که سر پا ایستاده بودم گفت بیا. بی اختیار راه افتادم و بهش رسیدم. دستش دوباره دور کیرم حلقه شد و حرکت کرد و من رو دنبال خودش می کشید. وارد اتاق خواب شد. دراز کشید و پاهاش رو باز کرد و بهم اشاره کرد. نشستم بین پاهاش و دوباره شروع به لیسیدن و خوردن کوسش کردم. اینبار اجازه ادامه کار رو بهم نداد. هولم داد عقب و ازم خواست بخوابم. از میز کنار تخت یه کاندوم سمتم دراز کرد. کاندوم رو که سر کیرم کشیدم، اومد رو و کیرم رو توی کوسش جا داد و
شروع به با بالا و پایین شدن کرد. نگاهش، نگاه یک فاتح به مغلوب بود. آخرین پوک رو به سیگار زد و روی سینه و شکمم فوت کرد. فوتی که همون خنکی انگشترش رو یادم می آورد و دوباره همون رعشه حشری شدن رو به جونم انداخت. اومد پایین و کنارم خوابید. پاهاش رو باز کردم و بینشون نشستم. سر کیرم رو دادم داخل و شروع به تلمبه زدن کردم. کم کم سرعت تلمبه ها بالا رفت و بالاخره صدای نفسهاش بلند شد. حس اعتماد به نفسم داشت برمیگشت و هربار پر قدرت تر توی کوس خوشگلش تلمبه می زدم. بالاخره طاقتش تموم شد و با یه آخخخ، شروع به نالیدن کرد. صورتش عرق کرده بود و سرخ و سفید شده بود. پاهاشو انداختم دور کمرم و توی بغلش خوابیدم. هر دو داغ شهوت بودیم و با آخ و ناله لب میخوردیم و همزمان از زدن تلمبه های رگباری؛ غافل نمیشدم. بالاخره کشیدم بیرون و مثل فنر پرید بالا و داگی گرفت و برام قمبل کرد. کون گرد و سفیدش و کمری که اینجوری باریک تر شده بود منو به یه مبارزه دلچسب دعوت می کرد. زیر تقه های من ،آخ و ناله می کرد و هر بار، داد می زد محکم تر… محکم تر! داشتم کم می آوردم ولی صداش محکم و دستوری بود و نمیتونستم کم بیارم و هر بار تند تر و محکم تر می کوبیدم. بالاخره نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و توی کاندوم خالی شدم. حس ناراحتی و حتی عذاب وجدان داشتم که نتونستم ارضاش کنم ولی همینکه افتادم روش و محکم بغلش کردم و سرش رو واسه لب گرفتن برگردوندم، توی بغلم لرزید و توی خودش مچاله شد و ارضا شد.
بعد از چند ثانیه، خودم رو ازش جدا کردم و دراز کشیدم. الهه هم بعد از جا اومدن نفسش، سرش رو از تخت بیرون کشید و روی دو زانو نشست. از عسلی کنار تخت یه کش مو برداشت، موهاش رو که دو طرف صورتش پریشون شده بود، خیلی محکم پشت سرش جمع کرد و بستشون. یه لحظه چشم تو چشم شدیم.
_مرسی
همونطور جدی و بی احساس نگاهم کرد و خیلی خشک جواب داد
_موقع سکس، دوس ندارم پارتنرم قبل از من ارضا بشه!
_ببخشین الهه خانم نتونست…
_طوری نیست
از جا بلند شد. از کمد، لباس راحتی ای برداشت. لباسی به رنگ سفید که از بالا تا پایین دامن بلندش، پر از شقایق قرمز بود. لباس یقه گردی که آستین و دامن بلند داشت. با این لباس بدنش کاملا پوشیده بود و این چه تناقض عجیبی بود. همین چند دقیقه پیش، لخت مادرزاد با من در حال سکس بود. بعد از پوشیدن لباس، از اتاق خارج شد. رفتار و لباسش، جو رو کاملا عوض کرده بود و حس اضافی بودن رو بهم منتقل می کرد. داخل هال شدم. روی مبلی که سکسمون ازش شروع شده بود نشستم. شلوار رو از روی زمین برداشتم و شروع به پوشیدن کردم. الهه به اوپن چسبیده بود. توی دستش که بالا و کنار صورتش بود یه نخ سیگار گرفته بود که دودش رقص کنان به سمت سقف در حرکت بود. با دست دیگه اش به چیزی روی اوپن ضربه میزد .بی اینکه به سمتم برگرده پرسید:
_داری چیکار می کنی؟
_دیگه با اجازت مرخص میشم.
دستپاچه و به سرعت چرخید. با تعجب نگاهم کرد
_یعنی می خوای بری؟
_نرم؟
_پشتش رو بهم کرد و خیلی سرد گفت:اگه دوس داری بری که برو!
_یعنی…دوست داری بمونم؟
_اگه منظورت اینه که میتونی بمونی…آره میتونی!
سرپا وایسادم. شلوارم رو بالا کشیدم و خودم رو به الهه رسوندم. از پشت بغلش کردم اما با یه تکون بهم فهموند که ولش کنم. عقب کشیدم.
_دلخور نباش دیگه…
برگشت سمتم. تیغ رو توی دستش دیدم.
_نیستم
سیگار رو که توی دست دیگش بود رو سمتم دراز کرد و برگشت سمت اوپن تا کار نیمه تمومش رو تموم کنه. اونجا بود که فهمیدم چه خبره
_این دیگه چیه؟
_کوک! قراره بریم فضا!
بعد از یه لبخند، سرش رو برگردوند. با دستی که قبلا سیگار رو گرفته بود یه طرف بینیش رو گرفت. با یه مکش عمیق، یه خط از اون پودر سفید رو که از بقیه جداش کرده بود رو بالا کشید. سرش رو که بالا آورد با شیطنت نگام کرد و با صدای خاصی گلوش رو صاف کرد و گفت:نوبت توئه شازده!
_من نمیتونم… یعنی تا حالا از این کارا نکردم
سیگار رو ازم پس گرفت و یه پوک زد. یجور خاصی نگام کرد.
_دو ساعت پیش که توی خیابون داشتی جفتمون رو به کشتن می دادی؛ خواستنی تر بودی. میدونی چرا؟ چون مرد بودی…خایه داشتی
چنگ انداخت روی تخمام و با غیظ گفت:شاید این دنیا پر از مردای بی خایه باشه؛ اما جای هیچکدوم توی این خونه نیست!
تخمام رو محکم کشید و دوباره پشتش رو بهم کرد.
_فکر کنم رفتنت فکر خوبی بود.
تخم هام از فشار و کشیده شدن درد گرفته بود. اما این شکسته شدن غرور و مردونگیم بود که بیشتر درد داشت.رفتم کنار اپن، تیغ رو برداشتم و با صدایی که بزور بالا میومد نجوا کردم
_خوب چیکار باید بکنم؟
برگشت. تیغ رو ازم گرفت یه خط باریک تر از خطی که خودش بالا کشیده بود برام جدا کرد.
_بفرما بکش بالا!
نگاهش کردم. دست به سینه وایساده بود و هیچی توی نگاهش نبود. دولا شدم و با بینی، پودر رو بالا کشیدم. سرم رو آوردم با
لا و نگاه شیطنت آمیزش رو دیدم. بنظرم اتفاق خاصی نیفتاده بود و چیز خاصی حس نمی کردم.
_نفس عمیق بکش
دو سه تا نفس عمیق کشیدم و به سرفه افتادم. بعد از چند سرفه حس کردم یه لحظه سرم گیج رفت و بعد یهو انگار سبک شدم. اول سرم و بعد کل بدنم سبک شد. الهه که انگار منتظر بود، زیر بغلم رو گرفت و تا مبل باهام اومد. روی مبل ولو شدم و الهه رفت تا یه خط دیگه هم بالا بکشه! برگشت و با ناز، درست مثل یه گربه کوچولو و ناز روی پاهام نشست. حس می کردم روی زمین نیستم. انگار بین بدنم و زمین بیست، سی سانتیمتر هوا بود. دستم حلقه شد دور کمرش و لبامون بهم رسید. محکم بوسیدمش و دلم نمیومد ولش کنم. یجور عجیبی این لب دادن و گرفتن بهم چسبید. الهه دیگه مغرور و سرد نبود. برعکس، گرم و دلچسب بود. همراه با لب دادن، با دست، صورتم رو لمس کرد. سرش رو آورد بالا و با خنده و شیطنت گفت:
_چقدر ریشات لطیف شدن!
به ته ریشم دست کشیدم. راست میگفت دیگه زبر نبودن. برعکس، خیلی لطیف شده بودن! بی هیچ دلیلی از ته دل خندیدم. انگار همه چیز یه جور خاصی قشنگتر، پر رنگ تر، جذاب تر، لطیف تر و باحال تر شده بود. اما لطیف ترین چیز زیر دستم، جنس لباسی بود که الهه پوشیده بود. حتی دست کشیدن به لباسش و لمس کردنش زیر انگشتام لذت بخش بود. مثل دیوونه ها لباسش رو دست می کشیدم و از لطافتش زیر دستم، حالی بحالی میشدم. حس کردم بدجوری دلم می خواد بدنش رو لمس کنم. چند بار سعی کردم یه جوری لباسش رو در بیارم و دستای عطشناکم رو به پوستش برسونم اما هر بار دستم رو پس زد و مانعم شد.
_عجله نکن
تیشرتم رو از تنم بیرون کشید و با دستاش شکم و بعد سینه ام رو لمس کرد. حرکت دستاش روی بدنم نفسم رو بند آورد. کار خاصی انجام نمی داد. اما انگار از دستهاش یه انرژی خاص به بدنم تزریق میشد. از شدت شهوت به نفس نفس افتاده بودم. دستش رو گرفتم و بوسیدم. اما بشدت دستش رو بیرون کشید.
_نه هنوز!
رفت پایین و دوباره شلوارم رو بیرون کشید. تو حال خودم نبودم و اصلا نفهمیده بودم کیرم چه موقع اونجور سیخ و سفت شده بود. دستهاش رو دو طرف بدنم روی مبل گذاشت و سینه اش رو به کیرم چسبوند و خودش رو توی بغلم بالا کشید و لبش رو به لبم رسوند. با کشیده شدن پارچه لطیف لباسش و سینه هایی که زیر اون لباس بودن به کیر و بدنم، از ته دل گفتم آآی ی و لبش رو محکم مکیدم. دوباره رفت پایین و این بار دستش دور کیرم حلقه شد. لمس پوست کیرم با حلقه سیاه دور شصتش کافی بود تا نبض کیرم رو حس کنم. انگار کیرم یه قلب کوچولو توی خودش داشت که به تپش افتاده بود و اینبار آخ بلندی گفتم. حس می کردم منبع تمامی انرژی، لطافت و شهوتی که از الهه، دستهاش و حتی لباسش حس میکنم توی همین حلقه اس!
بلند شد و دستش رو دراز کرد. دستش رو گرفتم و دنبالش تا اتاق خواب رفتم.
_بخواب
اومد روی تخت و شروع کرد به ساک زدن. همراه با خوردن کیرم، بدنم رو هم لمس می کرد و با کشیده شدن دستش به پاها و شکمم هر بار بیشتر حشری می شدم. حس عجیبی بود انگار نه فقط کیرم که تمام سلولهای بدنم درگیر سکس شده بود. بعد از چند دقیقه از ساک زدن، دست کشید. خودش رو روی من کشید و اومد بالا تا لبامون بهم رسید و دوباره همدیگه رو بوسیدیم. میدونستم که هنوز اجازه ندارم لمسش کنم؛ پس دستهام بی حرکت موندن و خودم رو همچنان در اختیارش گذاشتم.
بالاخره خودش رو ازم جدا کرد. اومد بالا و دامنش رو بالای سرم کامل باز کرد و روی سرم نشست. دامنش دور سرم پهن شده بود و کوسش جلوی دهنم بود. زیر دامنش بودن، احساس آرامش عجیبی بهم داد. انگار اونجا امن ترین، گرم ترین و ساکت ترین جای دنیا بود. لبم رو به کوسش رسوندم. با حرکت دادن به بدنش بهم فهموند که حرکت بیشتری رو انتظار داره. پس با قدرت بیشتری شروع به خوردنش کردم. اولش بی صدا و بی حرکت بود اما کم کم نفسهاش تند شدن و بعد، صدای نفس ها به ناله تبدیل شد و با حرکت های تندی که به بدنش میداد سعی داشت بیشتر کوسش رو توی دهنم بچپونه و در نهایت با یه آخ بلند و چسبیدن رونهاش به دو طرف سرم و چند تکون شدید ارضا شد.
بلند شد. رفت عقب و اینبار دامنش رو مثل یه چتر روی شکم و پاهام پهن کرد و نشست روی کیرم و با چند تکون که به بدنش داد، کل کیرم رو با کوسش بلعید. شروع به بالا و پایین شدن روی کیرم کرد و دوباره همون انرژی عجیب به جریان افتاد. با هر بالا پایین شدن، انگار موجهای انرژی از سر کیرم آزاد می شد و در طول دامنش حرکت می کرد. از شکمم رد میشد و به سینه و قلبم می رسید. مثل حرکتهای کوبنده امواج دریا به ساحل بود. ریتم قلبم با ریتم موجهای انرژی که از سر کیرم فرستاده می شد تنظیم شده بود. انگار تپیدن قلبم منوط به جریان پیدا کردن این موج شده بود و با حشری تر شدن الهه و بالا رفتن سرعتش، ریتم قلب من هم تندتر و تندتر می شد. از یه جایی به بعد همر
اه با بالا پایین شدن، به بدنش قوس می داد و کم کم هر دو در هماهنگی کامل با هم میمالیدیم. با بالاتر رفتن ناله هامون، دامنش رو گرفت و لباسش رو کامل از بالای سرش خارج کرد. بالا رو نگاه کردم بدنش انگار عین مرمر برق میزد. کش موهاش رو باز کرد و با حرکت سر، کمک کرد تا موهاش کامل باز بشه. توی اون حس و حال عجیب، بنظرم میومد زیباییش ورای آدمیزاده، زیبایی ای که فقط لایق تحسین نبود. حتی لایق پرستیدن بود! با آزاد کردن موهاش، دوباره دستهاش رو به بدنم رسوند و روی سینه و شکمم دست کشید و من مسخ شده رو بخودم آورد. یعنی الان دیگه اجازه داشتم بهش دست بزنم؟ به خودم جرات دادم و دستم رو به سینه هاش رسوندم. اینبار خودش رو در اختیارم گذاشت و با مالشی که به پستونهاش می دادم بیشتر از قبل نالید و با قوس بیشتر به بدنش و سرعت بیشتر، بالا پایین شد و بعد از یکی دو دقیقه با یه آخ بلند، محکم خودش رو روی کیرم کوبید و لرزید. من فقط پستوناش رو محکم توی دستهام نگه داشتم و گذاشتم از ارضا شدن نهایت لذت رو ببره. بعد از اینکه بخودش اومد؛ خوابید روم و دوباره لب گرفتیم.
بلند شد ازم فاصله گرفت و توی حالت داگی تا می تونست به کمرش قوس داد و کونش رو قمبل کرد. حالا دیگه نوبت من بود. نشستم پشت سرش و پهلوهاش رو گرفتم و شروع به زدن تلمبه های وحشیانه و محکم کردم. باز هم صدای آه و ناله و نفس نفس زدنهامون بلند شد و بالاخره آبم داشت میومد. کشیدم بیرون و الهه سریع روی شکمش خوابید. اومدم بالاتر، طوری که کیرم درست بالای کونش بود. سر کیرم رو توی قوس کمرش گذاشتم و با چند بار بالا پایین کردنش توی دستم و با آخ و ناله، تا قطره آخرش رو روی کمرش خالی کردم.
بعد از اینکه کمرش رو تمیز کردم و یه نخ سیگار براش روشن کردم، همونطور لخت کنار هم روی تخت دراز کشیدیم. بالاخره هر دو آروم شده بودیم. با انگشتم روی بدنش دست می کشیدم. روی بازوهاش و بعد به انگشتاش رسیدم. انگشتامون توی هم حلقه شد. دستش رو آوردم بالا و بالاخره اون انگشتر سیاه رو جلوی چشمم گرفتم.
_این چیه؟
_میبینی که حلقه اس!
_عجیب غریبه!
_حسش کردی؟
چشمامون به هم دوخته شد. میدونستم منظورش چیه. از چشمهاش، چشم برداشتم و بازم حلقه رو نگاه کردم. سیاه و صیقلی و انگار داخلش دونه های ریز اکلیل پاشیده شده بود. دونه های ریزی که با حرکت دادن انگشتر مثل ستاره های وسط آسمون سیاه، برق میزنن. همینطور که انگشتهامون توی هم بود، انگشتر رو به لبم نزدیک کردم. اما به سرعت دستش رو عقب کشید.
_اگه ببوسیش اسیرش میشی!
با تعجب نگاهش کردم.
_می دونی حلقه ها واسه چی ان؟
_واسه چی؟
_واسه بیاد آوردن… واسه از یاد نبردن
_از یاد نبردن چی؟
الهه چرخید. روی شکمش خوابید، دستاش رو زیر چونش گذاشت و خیلی مشتاق شروع کرد.
_بزار برات یه قصه بگم. قصه محبوب خودمه، زئوس خدای خدایان یونان، به عنوان مجازات خطای پرومتئوس، دستور داده بود اونو به صخره ای بزرگ به زنجیر بکشن. هر روز یه عقاب روی سینه پرومته می نشست و جگرش رو بیرون می کشید و می خورد. شب که میشد، جگر پرومته دوباره رشد میکرد و فردا دوباره قصه تکرار می شد. روزها و روزها روزها…تا اینکه بالاخره یه روزی، زئوس دلش به رحم اومد و پرومته رو بخشید. اما برای اینکه پرومته خطا و مجازاتش رو هیچوقت فراموش نکنه، محکوم شد تا ابد حلقه ای بر پا داشته باشه. حلقه ای که از زنجیرهاش ساخته شده بود.
با دهان باز، نگاهش کردم. دوباره حلقه رو پیش چشمم گرفتم.
اونوقت تو چی رو نمی خوای فراموش کنی؟
پوزخند زد
_این حلقه واسه من نیست. واسه شماهاست!..میدونی روح چندتا مرد توی این حلقه گیر افتاده؟
بدنم یه لحظه مور مور شد. با این همه می دونستم کوس شعر میگه و از طرفی دوباره روحیه قد بودنم که بعد از پایان سکس، دوباره برگشته بود مجبورم کرد بگم:خوب من که به این چیزا اعتقادی ندارم!
دستش رو کشید جلوی صورتم
_پس ببوسش
کم نیاوردم و بوسیدمش. شاید هنوز اثر مواد بود یا اثر حرفهای الهه، ولی انگار واقعا انرژی داخلش رو حس کردم. کنار هم بودیم و هیجاناتمون فروکش کرده بود. با فراغ بال بیشتری نگاهش می کردم. الهه نه فقط انگشتر، که همه چیزش عجیب غریب بود. گوشواره هاش که زنجیر کوتاهی از پلاگ توی گوش هایش به چیزی شبیه تیغه های کوچولوی خنجر ختم میشدن و تتوی عجیب پشت گردنش که تقریبا زیر موهاش مخفی بود و تنها وقتی داگ استایل شده بود دیده بودمش. تتوی یه لابیرنت که دورتا دورش یه دایره کشیده بود. هزارتویی بود که به هیچ جایی راه نداشت و دور تا دورش یه دیوار دایره ای کشیده شده بود! یا جاسوئیچی جمجمه ایش که به نظرم برای یه زن، توی سن و موقعیت الهه عجیب بود!
_چیه چرا یهو ساکت شدی؟نکنه ترسیدی؟
_نه… راستش تو خیلی با بقیه فرق داری
_چرا باید مثل بقیه باشم؟
_خوب… چرا باشی؟
چند ثانیه فقط توی سکوت نگاهم کرد. بعد با
بی حوصلگی انگار بدیهی ترین چیز دنیارو میگه گفت:
_اگه مثل بقیه باشی… بین بقیه گم میشی!
یهو یه چیزی به ذهنم رسید. در واقع چیزی که شاید از اول شب، دغدغه ذهنم بود اما با هیجانات اون شب از سطح هوشیارم کنار رفته بود و حالا دوباره برگشته بود.
_رابطه تو و شاهد چجوریه؟
چشمهاش باریک شدن و خواست چیزی بگه ولی پریدم وسط حرفش
_نکنه روح اونم توی انگشترته؟
لبخند ریزی اومد روی صورتش ولی به سرعت محو شد. خیلی خشک گفت:
_وقتشه بری!
.
.
.
از خونه بیرون زدم. هنوز یکم گیج و سبک بودم. خسته بودم اما اصلا خوابم نمی اومد. برعکس، ذهنم بیشتر از همیشه هوشیار بود. وقتی حرکت کردم سمت ماشین، صدای بسته شدن در ماشینی رو پشت سرم شنیدم. برگشتم و توی تاریکی، قد بلند و هیکل شاهد رو تشخیص دادم. اومد سمتم و انگشت تهدیدش رو سمتم دراز کرد.
_به نفعته دیگه هیچوقت دور و بر الهه نباشی
بهش پوزخند زدم
_خیلی میسوزی نه؟
اخم کرد. خودش رو بهم رسوند. زل زد توی چشم هام و با همون نگاه از بالا به پایینش گفت:
_اینی که گفتم تهدید نبود…به عنوان کسی که دلش واست میسوزه گفتم!
_حوصله دردسر نداشتم و نمی خواستم شب به اون فوق العاده ای رو بیخودی خراب کنم. پس با یه "دلت واسه خودت بسوزه"زیر لبی راهم رو کشیدم. ماشین رو روشن کردم و خواستم حرکت کنم اما چشمهام از تعجب گرد شد. شاهد کلید انداخت و داخل خونه شد! با حرص گفتم کون لق جفتتون! من از اولم تو جمع این خرمایه ها، یه مهمون ناخونده بودم. احتمالا فردا هیچ کدوم، منو یادشون هم نمیاد. همینکه یه شب بی نظیر و یه عشق و حال فوق العاده داشتم کافیه و بقیش اصلا مهم نیست.
نوشته: ساسان سوسنی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برده داری من و همسرم (۱)

#فتیش #ارباب_و_برده

سلام من امین هستم 32 سالمه با قدی 185 و اندازه کیرم 18 سانته و همسرم مریم 28 سالشه با قد 180 با بدن لاغر و سایز سینه 80 چون لاغره سینه هاش بیشتر به چشم میان.
ما دو نفر از طریق دوستی با همدیگه آشنا شدیم و دوستی ما سه سال طول کشید بعد ازدواج کردیم مریم مثل خودم بود حشری و گرم وقتی میومد پیشم ساعت ها پیش همدیگه بودیم و رابطه داشتیم همه چیز مریم مثل خودم بود اخلاق و رفتار و شوخی عشق تفریح و غیره و هیچ وقت از همدیگه ناراحت نمی شدیم با مریم همه جا میرفتم بعد از ازدواج خوشم میومد مریم پایه بود.
من مغازه ابزار یراق داشتم وضعیت مالی خوبی دارم و هیچ مشکلی ندارم خدا رو شکر تنها چیزی که مریم با من تفاوت داشت این بود مریم به دین و خدا اعتقاد نداشت خوب اونم نظر شخصی خودش بود ولی منم بهش احترام میزاشتم.
توی اتاق خواب ما به دیوار یک تلویزیون ال سی دی 85 اینچ گذاشتیم روبروی تخت خواب شب ها بیشتر فیلم میدیدم قبل از خواب گاهی فیلم سکسی یا پورن دانلود میکردم با فلش میزاشتم نگاه میکردیم و سکس داشتیم سکسی من و مریم خیلی طولانی میشد چون من واقعا کمرم سفت بود.
یک شب وقتی داشتیم فیلم نگاه میکردیم وسط فیلم ها پورن یک فیلم ارباب و برده بود مریم پرسید این چیه ؟
براش توضیح دادم گفت تو ایران هم هست ؟
گفتم آره ولی باید آدم مطمئن پیدا کنیم مریم گفت برده دوست دارم ولی پسر ، جون بهش گفتم دختر هم هست گفت نه پسر باشه من و مریم بحث کردیم که برده پسر یا دختر باشه گفتم بزار ببینم اول چی پیدا میکنیم دوتایی توی سایت شهوانی و اینستاگرام و غیره گشتیم تا بعد از دو هفته یک پسر ۱۴ ساله و یک دختر ۱۸ ساله پیدا کردیم با توافق مریم گفتیم بزار بریم یک بار پسره بیاد و یک بار دختره تا ببینیم چطورن کدومشون لذت بیشتری داره ، ولی من تو فکر دختر بودم که بدنش ببینم لذت ببرم چرا دروغ بگم با پسره قرار گذاشتم کوچه پشت پاساژ کوروش من و مریم با ماشین رفیتم دنبالش البته یکم استرس داشتم بار اول بود ، یک دفعه دردسر نشه طبق عکسی که داده بود خودش بود یک پسر سفید خوشگل و با ادب آمد سوار شد عقب ما حرکت کردیم اسمش پرسیدم گفت آرمان هستم طبق چیزی که تو اینستاگرام گفت بود بهش گفتم عقب ماشین دراز بکش گفت چشم ، آخه نمیخواستم خونه رو یاد بگیره خودمو مریم تا رسیدیم خونه ازش سوال میپرسیدیم چند وقته از بردگی خوشش آمده و غیره دیدم دو سالی هست گفت همه کاری هم میکنم از تحقیر شدن خوشم میاد.
رسیدیم خونه درب پارکینگ باز کردم رفتیم داخل مریم به آرمان گفت همینجا وسط پذیرایی بمون شما به من گفت بشین روی مبل من برم تو اتاق خواب و بیام برات سورپرایز دارم گفتم باشه به آرمان گفت تا من بیام تو همینجا لخت شو و مریم رفت تو اتاق خواب منم داشتم نگاه آرمان میکردم لباسش درآورد با شرت ایستاده بود روبروی من بدن سفید و بی مو داشت مریم سرش از اتاق درآورد گفت شورتتو در بیار من خندم گرفت بدبخت شرتش درآورد درصورتیکه کیرش خواب بود احساس میکردم اگه بلند بشه از کیر من بزرگتره چقدر سفید و تمیز بود کیرم داشت بلند میشد برای اولین بار کیرم برای یک هم جنس خودم بلند شد ، ناگهان مریم آمد بیرون با یک لباس بند بندی چرمی مشکی براق یک جفت کفش ساق بلند ست اون لباس ها بودن در اصل مریم لخت بود چو کس و کون سینه هاش پیدا بودن یک شلاق چرمی و یک بند تو دستش بود من بلند شدم گفتم اینها رو از کجا آوردی ؟
گفت وقتی دیدم قطعی دنبال برده میگردی منم از یک سایتی خریداری کردم ، آرمان محو مریم شد آمد جلو با اون بندی که دست مریم بود بست دور گردن آرمان بهش گفت مثل سگ بیا دنبالم آرمان چهار دست و پا با مریم رفت تو اتاق خواب با شلاق میزد پشت آرمان ، مریم نگاه کرد خندید گفت چیه عشقم ، من مونده بودم اول تو لباس های مریم بعد این چیزها رو از کجا بلده .
منم رفتم تو اتاق خواب دنبالشون مریم گفت تو هم لخت شو منم لباس ها مو داشتم درآوردم مریم محکم میزدش می‌گفت پامو لیس بزن اونم میزد ، بهش گفتم اینجوری نزنش دردش میاد ، گفت نه عزیزم دوست داره ، بهم گفت شورتت دربیار شرتم در آوردم گفت تو بخواب رو تخت خواب دراز بکش منم خوابیدم دیدم از داخل کمد یک دیلدو مدل شرتی آورد کرد پاش منم خندم گرفت گفتم این از کجا ؟
یک دفعه داد زد بیشرف برو کیر شوهرمو بخور میخوام از کون بکنمت و محکم با شلاق زدش آرمان می‌گفت چشم خانوم روی چهار دست و پا آمد شروع کرد برام ساک زدن مریم وازلین زد رو دیلدو و کون آرمان و فشار میداد آرمان همینجوری که ساک میزد آخ آخ میکرد و مریم محکم میزد در کونش دو سه دقیقه ای شد بهش گفتم حالا برعکس بشیم ، بلند شدم به مریم گفتم دیلدو رو دربیار اونم درش آورد بهش گفتم حالا تو دراز بکش ، گفتم آرمان کس زنمو بخور تا حال کنه ، گفت چشم آقا منم رفتم برای اولین بار تو عمرم کاندوم آوردم کشیدم رو
کیرم ، با خودم گفتم خدا میدونه به چند نفر داده یا کرده ریسک نکنم ، یکم وازلین زدم رو کیرم رفتم پشتش داشت کس مریم میخورد منم کردم تو کونش سرش آورد بالا گفت احححححح به این میگن کیر چقدر خوبه و گرمه مریم بهش گفت کسکش لیس بزن حرف نزن و داشت کس مریم لیس میزد منم تلمبه میزدم اولین بار بود داشتم کاندم میزاشتم و یک پسر میکردم حال میداد ولی بدون کاندوم و زن یک چیزی دیگه هستش آبم اومد کیرمو کشیدم بیرون رفتم خودمو تمیز کردم و آمدم مریم هنوز داشت ناله میکرد محکم این آرمان میزد و می‌گفت بخور ، با خودم گفتم بزارم آرمان مریم بکنه.
یک کاندوم دادم به آرمان گفتم اینو بزار زنمو بکن گفت چشم آقا نگاهی به مریم کرد مریم بهش گفت زود باش کیرش خواب بود مریم رفت جلو براش شروع کرد به ساک زدن وای حداقل کیرش ۴ یا ۵ سانت از مال من بزرگتر بود مریم کاندوم کشید رو کیرش خوابید پاهاش داد بالا اونم نامردی نکرد با یک حرکت کیرش تا آخر کرد تو کس مریم یک جیغی کشید گفت بیشرف آروم من فقط نگاشون میکردم و چنان تلمبه میزد که نگو و نپرس مریم و با سینه های مریم بازی میکرد هنوز دو دقیقه نشد مریم آبش آمد در صورتی که بچه بود کارش خوب بلد بود و داشت ادامه می‌داد و تلمبه میزد کیرم برای زن خودم بلند و مریم و همینجوری اح میکشید و می‌گفت چه کیری داری و خوابید تو بغل مریم دو تا فشار محکم داد و آروم شد کیرشو کشید بیرون کاندم پر آب بود.
مریم داد زد سرش برو خودتو تمیز کن و بیا اشغال گفت چشم خانوم رفت تو دستشویی بهش گفتم خوب حال کردی مریم گفت آره عزیزم خیلی خوب میکرد کیرش هم بزرگ بود.
بهش گفتم اینجوری آنقدر بهش بی احترامی نکن گفت کاریت نباشه مریم نگاه کرد گفت ها باز کیرت بلند شد ، بهش گفتم والا امشب همه چیز برام عجیب بود ، گفت چی ؟
گفتم لباس هات وسایل برده داری رفتارت با آرمان که همیشه مهربون بودی و یا من بخوام کون پسر بزارم یا کاندوم یا جلوی خودم یک نفر تو رو بکنه گفت وقتی رفت آرمان برات توضیح میدم.
آرمان آمد مریم گفت کسمو پاره کردی کسکش بیا هم کس منو بخور هم کیر آقا رو ، گفت چشم دوتامون رو تخت خواب دراز کشیدیم با کیرم بازی میکرد و کس مریم میخورد گاهی برای من ساک میزد منم از مریم لب میگرفتم با سینه هاش بازی میکردم خیلی خیلی حشری شدم بهش گفتم آرمان بلند شو پاهای مریم دادم بالا کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن آرمان داشت سینه های مریم میخورد شهوتم چند برابر شده بود هیچ وقت فراموش نکردم مریم با یک دست سر آرمان فشار میداد روی سینه هاش و آه میکشید با اون یکی دستش با کیر آرمان بازی میکرد من که ادعا میکردم تو سکس کمرم سفته بابت آنقدر لذت شهوت آبم ریختم تو مریم بعد کنارش دراز کشیدم بهش گفتم خیلی خوب بود.
مریم یکم با کیر آرمان بازی کرد، آرمان گفت خانوم دوست داری باهات سکس کنم ؟
مریم بهش گفت نه برای امروز بسه کسم درد میکنه ، گفت چشم شروع کرد به لیسیدن پاهای مریم و زبون زدن ، مریم گفت بسه پاشو برسونیمت.
طبق توافق قرار بود برای دو ساعت بیا بهش دو میلیون بدیم مریم بهش گفت همه چیزت خوب بود ازت راضی بودم شماره کارتش گرفت براش چهار میلیون واریز کرد ، گفت خانوم از شما دوتا زن و شوهر خوشم اومد خواستم برای اولین بار پول نگیرم ولی ممنون دفعه بعد اگه ازم راضی بودید بگید بیام ، من و مریم ازش تشکر کردیم برای برسونیمش گفتم عقب ماشین بخواب بردمش پشت پاساژ کوروش پیادش کردم و برگشتیم سمت خونه.
تو مسیر از مریم جریان لباس و رفتارش با آرمان پرسیدم گفت توی این چند وقت که تو دنبال برده بودی کلی کلیپ فیلم دیدم راجبش توی اینترنت خوندم و از یک سایتی تو اینستاگرام لباس سفارش دادم بهم گفت کونش خوب بود ؟
گفتم نه واقعیت بیشتر وقتی با سکس کرد من لذت بردم از پسر خوشم نمیاد.
گفت با این دختره هماهنگی بکن برای پنجشنبه بیاد ، گفتم باشه.
بهش گفتم مریم سکسش چطور بود ؟
گفت خداییش حال کردم خیلی حرفه ای بود و کیرش بزرگ بود گفتم برای تنوع بد نبود گفت آره عالی بود.
حالا قراره برای پنجشنبه دختره بیاریمش.
بعد اینم براتون تعریف میکنم.
نوشته: امین

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●