دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
لذت‌بخش ترین سکس صدرا

#مامان_دوست_دختر #میلف #خاطرات_نوجوانی

سلام رفقا
من صدرام و آمل زندگی می‌کنم
داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم سه سال پیش اتفاق افتاده
اون موقع سال آخر دبیرستان بودم و یه چند ماهی بود که با محدثه دوست شده بودم، دختر خوشگل و کیوتی بود
رنگ چشماش قهوه‌ای و موهاشم خرمایی بود و بینی و لب کوچیکی داشت که خیلی نازش کرده بود
محدثه فامیل دورمون بود و تو یه محل زندگی می‌کردیم
از بچگی با هم همبازی بودیم و هرچی بزرگتر می‌شدیم این دوستی هم ادامه پیدا می‌کرد
چند ماه قبل از این که منو محدثه از یه دوستی ساده وارد رابطه بشیم پدر و مادر محدثه از هم طلاق گرفتن
محدثه پیش مادرش زندگی می‌کرد و خواهر و برادرش پیش پدرش بودن
خانواده‌ی پدری محدثه برخلاف خانواده‌ی مادرش خیلی مذهبی بودن، حتی پدر و پدربزرگش آخوند بودن
همین اختلاف فکری و فرهنگی باعث شد پدر و مادرش با هم به مشکل بخورن
اسم مادر محدثه مهنازه یه زن خوشگل و خوش برخورد و خوش لباسه و تو یکی از پاساژای معروف آمل لباس فروشی داره
وقتی کارش گرفت و وضع مالیش خیلی خوب شد، شایعه پخش شد که با یه نفر رابطه داره بخاطر همین موضوع پدر و مادرش از هم جدا شدن
بعد اون محدثه یه ضربه شدید روحی خورد و از نظر روانی بهم ریخت
چون من از نزدیک در جریان مشکلات خانوادگیش بودم سعی کردم بیشتر کنارش باشم و بهش محبت کنم تا حالش بهتر بشه
از یه طرف رابطه‌ی مادرم با مهناز خیلی خوب بود چون هم رفیقش بود هم مشتری مغازش
از طرف دیگه مهناز خیلی اوپن مایند بود برای همین منو محدثه بیشتر وقتا پیش هم بودیم
روزا با هم می‌رفتیم کافه، پارک، شهربازی،سینما و… تا حال و هوامون عوض شه
خیلی از شبا هم خوابیدن پیش محدثه می‌موندم
بعضی وقتا برای اینکه حالش بهتر بشه بغل می‌کردم و می‌بوسیدمش
رفته رفته از همین بوسیدنا و بغل کردنا کارمون به سکس کشید طوری که بعضی وقتا پیش می‌اومد روزی دو سه بار باهم سکس کنیم
مهنازم می‌دونست که باهم سکس می‌کنیم
نه تنها ما رو آزاد گذاشته بود خیلی پیش می‌اومد سر همین باهامون شوخی کنه و مارو دست بندازه
با این که محدثه دختر ناز و خوشگلی بود ولی چشمم همیشه دنبال مهناز بود
دو سه سالی می‌شد که رو مهناز کراش زده بودم از وقتی که رفت و آمدم به خونشون بیشتر شده بود بدتر تو کفش رفته بودم
می‌خواستم برای یه بارم شده باهاش سکس کنم تا اون سن جذاب‌ترین زنی بود که دیده بودم
مهناز نسبت به بقیه زنا‌ی اطرافم قد بلند و کشیده تری داشت، بدنش جا افتاده و خوش تراش بود
با این که هم سن مامانم بود خیلی جوون‌تر نشون می‌داد پوستش خیلی سفید و بی خط وخش بود یه لکم نداشت
ترکیب صورتشم خیلی بی نقص بود رنگ چشماش سبز و موهاشم قهوه‌ای روشن بود
علاوه بر ویژگی‌های ظاهریش که باعث شده بود همه تو فامیل و محل بهش نظر داشته باشن خیلی خوش اخلاق و خوش برخوردم بود
خلاصه اگه محدثه فراری بود مهناز برام حکم بوگاتی رو داشت
چند ماهی گذشت یه شب اواسط تیرماه محدثه هوس کرده بود مشروب بخوریم
منم فرداش رفتم از پسر عموم دو تا بطری شراب انار و انگور گرفتم
اون شب حدود ساعت ده شروع کردیم به مشروب خوردن تازه شروع کرده بودیم که مهنازم بهمون ملحق شد
حسابی داشت بهمون خوش می‌گذشت که محدثه خوابش گرفت
عادتش بود مست که می‌شد خوابش می‌گرفت
رفت تو اتاقش و زود خوابش برد
ولی من و مهناز به خوردن ادامه دادیم و سرمون حسابی گرم شده بود و می‌گفتیم و می‌خندیدیم
صورت مهناز گل انداخته بود خنده‌هاش جذاب ترش کرده
قلبم داشت تند تند می‌زد دل تو دلم نبود می‌خواستم بغلش کنم و ببوسمش
مثل اسکولا بهش خیره شده بودم دست خودم نبود
مهناز وقتی دید اینطوری بهش خیره شدم گفت چیزی شده می‌خوای چیزی بهم بگی؟
صدرا: راستش نمی‌دونم چه چطوری بگم
مهناز: راحت باش حرفتو بزن، ببین تو محدثه که اتفاقی نیفتاده؟
صدرا: نه قضیه این چیزا نیست، همه چی خوبه
مهناز: انقدر خجالتی نباش من که غریبه نیستم هرچی تو دلته بگو
خیلی خجالت کشیده بودم و می‌ترسیدم ولی بالاخره تصمیم گرفتم که حرفمو بهش بزنم
صدرا: محدثه دختر خیلی خوبیه ولی من از شما خوشم میاد
مهناز تا اینو شنید زد زیر خنده
مهناز: کی فکر می‌کرد این پسر و خوشتیپ و سربزیرمون اینقدر بی حیا باشه!
همه‌ی پسرای هم سن و سال تو دنبال دخترای جوونن که کلی ناز دارن و خودشونو برای دوست پسراشون لوس می‌کنن، اون وقت تو چشمت دنبال منه!؟
صدرا: تو برام از همشون خوشگل تر و جذاب تری، جدی میگم
مهناز: یه الف بچه چه زبونیم داره، تو می‌خوای منو گول بزنی؟
من همسن مامانتم!
صدرا: هر چی می‌خوای بهم بخند ولی من حرف دلمو زدم
مهناز: باش بابا قبوله، مرسی که انقدر دوستم داری
حالا که بالاخره حرفمو بهش زدم دوست داشتم جلوتر برم
صدرا: میشه ببوسمت؟ خیلی خوشگل شدی
مهناز: بچه پررو، باشه همین یه دفعه اشکال نداره
اول می‌خواستم صورتشو ببوسم ولی ناخودآگاه رفتم سمت لبش
سه چها