دریچه کتاب
1.14K subscribers
1.37K photos
14 links
کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh
Download Telegram
Forwarded from توفان یزد (توفان)
با طلوع خورشید و فوران و رویش دوباره نور، در هر سو تصویری زیبا در قاب های اسمان و زمین خلق شده، جا می گیرد و  نقش می بندد و فقط باید نگاه هایی باشد سرشار از شور عشق، که به این تصویرها خیره شود و در هر تصویر رگه و جلوه ای از عشق را ببابد و ذهن هایی باشد که با این زیباترین تصویرهای متولد شده همراه شود و دنیا و زندگی و همه لحظه ها را هم زیبا ببیند و در هر لحظه و با هر گام، یک لحظه و یک گام به رویایی که دارد، نزدیک و نزدیکتر تر گردد
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
دوشنبه هیجدهم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می‌بازند، یکی از بزرگترین پارادوکس‌های زندگی اتّفاق می‌افتد.
یکی از زیباترین پدیده‌های جهان هستی رخ می‌دهد.

آن ها با هم هستند و در عین حال به شدّت مستقل و تنها هستند. آن‌قدر به هم نزدیکند که انگار هر دوی آنها یک نفرند امّا در عین حال با هم بودنشان، فردیّتشان را نابود نمی‌کند، با هم هستند و تنها هستند. با هم بودنشان کمک می‌کند که تنها باشند.

دو انسان پخته و معنوی اگر عاشق هم شوند، بدون حسّ مالکیّت بدون سیاست، بدون ریاکاری به هم کمک می کنند که آزاد باشند.
#مردن_از_عشق
#فرانک_پورسل
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
هر صبح با رفتن سحر، برامده از آغوش نسیم، می نشیند روی شاخه درختی که در هوایی نفس می کشد، و در گوش خفتگان می خواند و می گوید: بلند شو! برخیز!  به طلوع خورشید نگاه کن و راه بیافت و برو بدنبال رویایت، که راه حتی برای یک لحظه منتظر تو نمی ماند، پرنده عاشق، عاشقانه می خواند و پر می زند و می رود و ردی از خاطره صدایش در ذهن برگ و باغچه و گلبرگ ها بر جای می ماند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
سه شنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
روح آدمی ممکن است با یکی از این سه ویران شود: با آن‌چه دیگران در حق تو می‌کنند، با آن‌چه دیگران وادارت می‌کنند در حق خودت بکنی و با آن‌چه خودت داوطلبانه با خودت می‌کنی.
#هیاهوی_زمان
#‌جولین_بارنز
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
صبح در لحظه ای که خورشید از نهابت تاریکی سر بر می اورد و طلوع می کند همه فریاد و اوازست و شور و شوق و عشق و رنگ و نور، و قربانی این رویش و تولد دوباره، تاریکی است و سکوت، که فریاد دیوارهای سکوت را می شکند و نور تاریکی را می بلعد و در خود فرو می برد، و  انکس که در خواب می ماند همراه با سکوت و تاریکی می ماند، و نمی بیند رقص و پرواز پرندگان را در جشنواره رویایی رنگ و زندگی و امید زیر نور افتاب
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
چهارشنبه بیستم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
بیشتر آدم‌ها در نوعی بی‌خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند.حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیط برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آن‌ها هرگز نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می‌شود ...
#حکایت_آنکه_دلسرد_نشد
#مارک_فیشر
دریچه کتاب
@daricheketab
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه و اخرین بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»
ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.
غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»
غم در نزدیکی عشق بود. عشق به او گفت:« اجازه بده تا من با تو بیایم.»
غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»*
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام او را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، او به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن که بود؟»
علم پاسخ داد: « زمان»
عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
واژه ها و تصویرها در هر صبح تکرار می شوند اگر که با نگاهی چون دیروز به تصویرها نگاه شود، که طلوع خورشید امروز چون طلوع خورشید دیروز هم هست و هم نیست، و تفاوت را انکس می داند که هر دو سپیده را در آئینه صبح دیده باشد، و او که هر دو طلوع را دیده می داند که بوسه امروز خورشید بر لب گلبرگ تشنه عشق و  نور با بوسه دیروزش چه فرقی داشته و دیروز نسیم با خود چه رویایی را اورده و امروز با خود چه بوی عطری را برده؟ واژه ها در هر صبح تکرار می شوند و اما حس درون واژه ها تکرار نمی شود، که عشق در هر صبح یک چیز نو دیگرست
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
پنشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
پدرم همیشه می‌گفت:
"دروغ نگو، دزدی نکن، و همیشه وقت‌شناس باش."

من از دیر کردن و وقت ‌نشناسی متنفرم.
همیشه خودم اولین نفری هستم که به جلسه می‌رسم. صبح‌ها همیشه اولین نفری هستم که سرکار حاضر می‌شوم.
برای من امری طبیعی است. همیشه سحرخیز بوده ام و به همین دلیل، زود رسیدن به کار مشکلی برایم ایجاد نمی‌کرد.

یادم می‌آید یکبار که با "ژان کلود بیورف"، مدیرعامل برند ساعت سازی هوبولت حرف می‌زدم و او گفت که وقتی برای کار در برند امگا درخواست فرستاده بوده، مصاحبه کننده ساعت ۵ صبح را برای مصاحبه تعیین کرده است.
هنگام مصاحبه، ژان کلود از او پرسیده که چرا چنین ساعتی را برای وقت مصاحبه تعیین کرده‌اند، در صورتی که هوا هنوز تاریک است! و مصاحبه کننده هم پاسخ داده:
"من ساعت 5 صبح شروع  می‌کنم تا سه ساعت از همه جلوتر باشم. همان وقتی که تو خواب هستی، من مشغول کارم."

من هم کم و بیش همینطور بودم.

جوان ها خیال می‌کنند تا آخر دنیا وقت دارند. پسربچه‌ای که تازه 10 ساله شده، تولد بعدی خود را به اندازه‌ی ابدیتی دور می بیند
چرا که سال پیش روی او تنها ده درصد از زمانی است که تا آن موقع سپری کرده است.

در ۵۰ سالگی اوضاع فرق می.کند؛ چرا که فاصله زمانی تا ۵۱ سالگی برابر دو درصد زمانی است که زندگی کرده‌اید. هرچه پیرتر و باتجربه‌تر می شوید، بیشتر به استفاده‌ی درست‌تر از زمان خود فکر می‌کنید.

کم کم می‌بینید یک ساعت، یا یک آخر هفته‌ی عالی و بی‌استفاده، فرصتی است که دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد.
#رهبری
#الکس_فرگوسن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
صبح در نگاه عاشق از فصل شب گذشته ای که برای رسیدن به رویایش، جانش همه پای شده و  با همه وجود و توان، می گذرد از همه انچه که هست و  قدم برمی دارد و نمی ترسد از افتادن و رفتن و نرسیدن، با صدای پرنده ای که بی پروا، برای طلوع دوباره خورشید اواز  می خواند و رقص گلبرگ ها در آغوش نسیم آغاز می شود، و ادامه می یابد در لحظه هایی که می رسد از راه و می برد او را با خود تا انجا که فرصت است و نفس خوب می داند که چقدر عمر این فرصت ها کوتاهست
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
جمعه بیست و دوم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
یکی از بزرگ‌ترین آرمان‌های هنر این بوده است که در ظلمات و تاریکی تنهایمان نگذارد، آن هنگام که شکسته و گمشده‌ایم در کنارمان باشد، و چیزهایی را به خاطرمان بیاورد که در این لحظه به‌سختی می‌توانیم آن‌ها را ببینیم: اینکه در پس دردمان معنایی نهفته است، اینکه کماکان فردی کامیاب و دوست‌داشتنی هستیم، اینکه سرانجام از این شرایط به در خواهیم آمد، و اینکه هر چقدر هم جزئیات ظریف رنجمان مختص به شخص خودمان باشد، اما در‌واقع دچار اندوهی هستیم که متعلق به بسیاری همچون ماست.
#دل_شکستگی
#آلن_دوباتن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
تا چشم باز نکنی و از خواب بیدار نشوی و برنخیزی و نروی و نخواسته باشی، نمی توانی سر زدن سپیده و طلوع خورشید را ببینی، حتی اگر خورشید انسوی پنجره باشد، پرنده  عاشق صبح و پرواز، گفت با اواز و خندید و پر زد و رفت و انکه در خواب داشت رویاهایش را می دید و به رویاهایش می رسید، صدای اواز پرنده را نشنید، و نفهمید که فاصله شب تا روز، عشق و نفرت، بودن و نبودن، بیداری و خواب، گاه فقط یک قدم و یک نفس و یک صدا و یک تصویر است
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
شنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
باید به او بفهمانم که نباید از آن دست کسانی باشد که چون چنگال ندارند خود را خوب تصور می‌کنند! باید بتوانیم ظالم باشیم و آن موقع ظالم نباشیم، ظالم نبودن، هنگامی که توانایی آن را نداریم هنر نیست!
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_دی_یالوم
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
عقلانیت حلقه گمشده جامعه دو قطبی تعصب زده
متاسفانه یکی را که دوست می داریم همه عیب هایش را حسن و زشتی هایش را زیبا و یکی را که دوست نمی داریم و زشت می داریم حتی حسن هایش را بد می بینیم و این افت جامعه است که فقط بغض و کینه و نفرت را رشد می دهد
با همه تبلیغات انجام شده نامزدها، در مرحله اول انتخابات ریاست جمهوری، شصت درصد جامعه خسته و دلزده از عملکردهای دو جناح کشور به پای صندوق های رای نیامد و در مرحله دوم نیز فقط ده درصد از ان شصت درصد یکبار دیگر امد تا بین دو قطب یک قطب را انتخاب کند، و اما جامعه دو قطبی که هر قطب یک طرف را خوب و سفید و  یک طرف را بد و سیاه می داند به کجا خواهد رفت و چرا قطب و  راه سومی  بین این دو قطب وجود ندارد که نقطه اتصال بین این دو قطب باشد؟!
طرفداران هر دو جناح پیروز و شکست خورده فقط عملکرد جناحی را که به ان رای داده اند خوب و مثبت می دانند، و باز زمزمه ای هست که بدون نگاه به شایستگی ها و توانمندی ها خط کشی ها ادامه یافته و اتوبوس هایی بروند و اتوبوس هایی بیایند و اما اگر انتصاب های دو جناح بر مبنای عقلانیت و بدور از تعصبات جناحی بود، این اتفاقات بسادگی رخ می داد؟ ایا همه انهایی که در دولت سیزدهم پستی داشته و کاری انجام می دادند بد هستند و همه کسانی که قرارست جایگزین انها شوند خوب و بری از خطا می باشند؟!
تغییرات اتوبوسی از زمانی خاتمی شروع شده و در دوران احمدی نژاد ادامه یافت و به دوران روحانی و مرحوم رئیسی هم سرایت کرد و عاقبت کجا این اتوبوس ها توقف خواهند کرد و معیار فقط و فقط شایستگی و کاردانی خواهد شد، مشخص نیست؟
اگر نقد منصفانه و  عقلانیت بدون تعصب حاکم بود و یا حاکم می شد انوقت وضع مردم نیز بمراتب بهتر از وضع و روزگاری که دارند می شد، و اما مشکل کار اینجاست که همه خود را عقل کل و از انتقاد بری دانسته و طرف مقابل را قابل نقد می دانند، در همه این سالها کجا و کی و کدام مسئول و مدیری عملکرد خود را نقد کرده و در رابطه با ان مطلب نوشته و حتی همه انهایی که مسبب وضع موجود می باشند نیز خود را طلبکار می دانند و در نهایت اینکه با این فرمان، نهایت دولت پزشکیان هم فرجامی جز فرجام دولت های قبلی نخواهد داشت مگر اینکه در این دریای طوفانی، کشتی بان با تکیه به عقلانیت و بدون تعصب و نگاه جناحی، سیاستی دیگر  را پیش بگیرد
نادیده گرفتن جریان شکست خورده توسط جریان پیروز نتیجه اش می شود درگیری و بحث و جدل های بی فایده ای که بدرون خانواده و جامعه هم کشیده می شود، و حتی در رسانه هم خیلی کم رسانه ای داریم که اگاهانه یا ناخودآگاه جانبداری یک جریان نکند، و بهمین دلیل ساده است که متاسفانه رسانه های ما نیز پایگاه مردمی خود را از دست داده و در راستای منافع و مصالح جناحی که حامی ان می باشند قدم برمی دارند
حرکت کردن و بودن و نوشتن بین دو جناح و قطب ایجاد شده فقط منجر به له شدن و خستگی و از پای افتادن می شود،‌ وقتی بخواهی عیب دو جناح را ببینی و از هر دو قطب ایجاد شده نقد کنی، انوقت مورد هجوم هر دو قطب قرار می گیری، و در این شرایط مهمترین سوال اینست که بجز سکوت چه باید کرد؟!
و ما در جستجوی جواب این سوال ساده می باشیم
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۴/۲۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
صبح بوی عشق می دهد و طعم زندگی و پر از رویاست و زیبایی و لحظه های خوب و نگاه خورشید در طلوع بوی امید می دهد و بشارت و نویدی برای آغازی دوباره است، و اینک صبح هست و عشق هست و امید و رویا و لحظه های خوب و تصویرهای زیبا هست و فقط باید خواست و  قدمی برداشت و رفت و دید و شنید و هوای خوب را با همه وجود نفس کشید و از دیدن تصویرهای زیبا لذت برد و طعم عشق را چشید و دست هر لحظه را بدست لحظه دیگر گذاشت و خندید و  زندگی کرد لحظه هایی را که هستند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ترسناک‌ترند. مقاومت در برابر آن‌ها دشوارتر است. و من کسی را نمی‌شناسم که بهتر از دوستان بتوانند شما را به انجام کاری هدایت کنند که درست برخلاف میل شماست...
#دیوانه_بازی
#کریستین_بوبن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
خونی که در دل خورشید موج می زند، نفس و نور عشق است و در هر طلوع بارانی می شود بر نگاه منتظرانی که همه شب و میان سیاهی چشم براه تولد صبح و امدن روز دوباره ای بوده اند، روزی که با لحظه هایش همراه شوند و در جستجوی هوایی تازه، بروند و قدم بردارند بر راه های نرفته و بشنوند حرف های نشنیده و بگویند و بنویسند حرف های ناگفته و ببینند تصویرهای نادیده ای را که هر تصویر می تواند خود یک رویای گمشده ای باشد
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
لازم است همیشه بین "درد" و "رنج" تمایز قائل شویم.
درد یک مقوله فیزیولوژیکی است و در صورت امکان همیشه باید برطرف شود چرا که می‌تواند باعث فرسایش نشاط و شادابی روح شود. رنج چیزی معنوی است چرا که ناگزیر سوالات مربوط به معنا را مطرح می‌کند. بر اساس یک جمله قدیمی مربوط به قرون وسطی: رنج سریع‌‌ترین اسب برای رسیدن به تکامل است.
#یافتن_معنا_در_نیمه_دوم_عمر
#جیمز_هالیس
دریچه کتاب
@daricheketab
عزاداری ایام محرم در عصر قاجار
عزاداری در محرم یکی از آئین های مورد توجه شاهان قاجار به شمار می رفت و آنها از این فرصت برای نشان داد پایبندی خود به شرع و ارادتشان به اهل بیت(ع) استفاده می کردند. در عصر قاجار با شروع ماه محرم خیابان ها و کوچه و شهر به پرچم های سیاه مزین می شد و در تهران در نزدیک به دویست هیات مراسم عزاداری بر قرار بود.

ناصرالدین شاه قاجار که سخت خود را شیفته معصومین و بویژه امام حسین(ع) نشان می داد شاید بیش از دیگر شاهان قاجار خود را پایبند به عزاداری عاشورا می دانست.

ناصرالدین شاه در طول دوران سلطنت خود با ساخت تکیه دولت که گفته می شود بر اساس ساختمان “رویال البرت هال” در لندن طراحی شده بود هر شب مراسم روضه خوانی و سوگواری برگزار می کرد. در این میان مورخان علاقه زیاد شاه به اجرای نمایش تعزیه را دلیلی بر بنای تکیه دولت در دوره او می دانند.
دریچه کتاب
@daricheketab