در سرزمینی به دنیا آمدم که در آن مفاهیمِ آزادی و حقوق بشر و مهر و عطوفتِ انسانی خوار و خلاف قانون شمرده میشود.
در هر برههای از تاریخ، دولتی ریاکار بر سرِ کار میآید، دیوارهای این زندانِ بزرگ را رنگی شاد و چشمنواز میزند و اعطای حقوقِ معمول در ممالک سعادتمند را به رعایای خود در بوق و کرنا اعلام میکند، امّا مزهی این حقوق یا فقط به زندانیان چشانده میشود و یا در خود چیزی دارند که حتی از زهرِ ظلم و جورِ فاحش تلخترشان میکند. در این سرزمین همه یا بَردهاند یا قُلدر و ضعیفکُش...
#زندگی_واقعی_سباستین_نایت
#ولادیمیر_ناباکوف
✅دریچه کتاب
@daricheketab
در هر برههای از تاریخ، دولتی ریاکار بر سرِ کار میآید، دیوارهای این زندانِ بزرگ را رنگی شاد و چشمنواز میزند و اعطای حقوقِ معمول در ممالک سعادتمند را به رعایای خود در بوق و کرنا اعلام میکند، امّا مزهی این حقوق یا فقط به زندانیان چشانده میشود و یا در خود چیزی دارند که حتی از زهرِ ظلم و جورِ فاحش تلخترشان میکند. در این سرزمین همه یا بَردهاند یا قُلدر و ضعیفکُش...
#زندگی_واقعی_سباستین_نایت
#ولادیمیر_ناباکوف
✅دریچه کتاب
@daricheketab
به جاى كوشش براى نمردن بايد زنده ماندن را آموخت. زندگى كردن فقط نفس كشيدن نيست، زندگى يعنى فعاليت. آن كس كه بيشتر عمر كرده است، آنی نيست كه سال زيادترى داشته باشد، بلكه كسى است كه طعم زندگى را بهتر چشيده است. فلانى در صدسالگى زير خاك رفته است ولى از روز تولد مرده بوده است ...!
#اميل
#ژان_ژاک_روسو
✅دریچه کتاب
@daricheketab
#اميل
#ژان_ژاک_روسو
✅دریچه کتاب
@daricheketab
جامعه شمشادی
«جامعه شمشادی» یعنی جامعهای که از قدبلندها خوشش نمیآید و تنوع را دوست ندارد؛ و متاسفانه جامعه ما یک جامعه شمشادی است!
«جامعه شمشادی» همان جامعهای است که هر روز باغبانانی قیچی به دست آمادهاند تا گیاهان قد بلندتر را کوتاه کنند؛ یعنی ردیفی از گیاهان مشابه هم، گیاهانی بدون هیچ تنوعی! همه یکرنگ و یکدست.
این همان پیشفرضی است که مفهوم «وحدت» را در ذهن برخی از افراد شکل داده است. در ذهن آنان وحدت یعنی یکدست کردن و یکشکل کردن ردیفی از گیاهان در یک قامت و در یک شکل، به فرمان قیچی!
ویژگیهای جامعه شمشادی؛
"جامعه شمشادی" از بعضی جنبهها مشابه با مفاهیمی است که پیشتر نیز طرح شده است؛ و برخی نیز خاص این مفهوم است:
"جامعه کلنگی": کاتوزیان از تمثیل ساختمانها استفاده میکند؛ ساختمانهای ایرانی نوسازی و بازسازی نمیشوند؛ بلکه به اتهام کلنگی بودن ویران میشوند تا خانهای نو بر آنها بنا شود. عمر کوتاه ساختمانها در ایران باعث شده او از این تمثیل استفاده کند و ایران را "جامعه کلنگی" بنامد؛ یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن همواره در این خطر است که هوی و هوس کوتاهمدت جامعه با کلنگ به جانش بیافتد". به این ترتیب است که هیچگاه انباشت سرمایه اتفاق نمیافتد. شمشاد برخلاف درخت گردویی که سالها باید منتظر محصولش ماند، کوتاهمدت است.
"شوق ویرانگری": نراقی در کتاب "پینکتههایی بر جامعهشناسی خودمانی" میگوید: "این یک واقعیت است که تخریب برای خودش یک شوق، یک جاذبه و یک شیفتگی مخصوص ایجاد میکند که فقط با خویشتنداری و تامل در عواقب آن میشود از خیرش گذشت [...] میبینیم، مدیریت تازه به دوران رسیده و جدید [..... دوست دارد] خودش همه کارها را از نو آغاز کند که ضمن لذت بردن از تخریب و منهدم کردن فرد یا گروه قبلی، به خیال خود طرحی نو درافکند»! شمشمادها همیشه منتظر طرح نویی هستند که از فردا هم قابلیت اجرا داشته باشد.
یکدست کردن جامعه:
شمشادها یک رنگ و یکدست هستند. زیبایی شمشمادی از یکدست بودن میآید؛ اما زیبایی باغچه متنوع از گلهای مختلف، از تنوع میآید. چشماندازِ "قیچی شمشاد" آن است که هر روز اندازه را تعیین کند و باغبان با اندکی صبر بتواند طرح مورد نظرش را آنگونه که میپسندد اجرا نماید. سیمرغ اما وحدتش از پرندگان متنوع و همدل زاییده میشود.
پیامدهای «جامعه شمشادی»
در «جامعه شمشادی» تنها به شرط همرنگ و هماندازهی دیگران بودن است که بقا امکانپذیر میشود.
وقتی شرکتهای قدبلند باید حذف شوند، وقتی حتی افراد نباید بیش از حد مشخصی شناختهشده یا محبوب شوند، یعنی ما با "جامعه شمشادی" روبهرو هستیم؛ یعنی در این جامعه انباشت سرمایه اتفاق نمیافتد و این یعنی اندازه ملی ما کوتاه میماند!
در جامعهی شمشادی نوآوری هم سخت است. وقتی رنگت یکدست با ردیف شمشادها نباشد، یا برگات همشکل با آن ردیف سبز و یکدست، محکوم به کنده شدن هستی. نوآوری یعنی تفاوت و تمایز با شیوه پیشین و مدافعان وضع موجود همواره در برابر هر تنوعی هراس مییابند.
هر یک از ما جزیی از جامعه شمشادی هست. هر یک از مایی که از تنوع بیزار است، هر یک از مایی که دوست ندارد نظر مخالف را بشنود، استادی که شاگرد توانمندتر از خود را تحمل نمیکند، مدیری که از ترس جانشینی، زیردست حرفهایاش را با قیچی میبرد، پدر و مادری که محبت را از فرزندی که متفاوت از آنها فکر میکند، دریغ میکنند؛ همه اینها نمونههایی از «جامعه شمشادی» است.
اما رویای ما رسیدن به سیمرغ متنوع است. پرواز دستهجمعی پرندگان متنوع و رنگارنگ، ما را سیمرغ خواهد کرد! ما را به پرواز درخواهد آورد.
✅دریچه کتاب
@daricheketab
«جامعه شمشادی» یعنی جامعهای که از قدبلندها خوشش نمیآید و تنوع را دوست ندارد؛ و متاسفانه جامعه ما یک جامعه شمشادی است!
«جامعه شمشادی» همان جامعهای است که هر روز باغبانانی قیچی به دست آمادهاند تا گیاهان قد بلندتر را کوتاه کنند؛ یعنی ردیفی از گیاهان مشابه هم، گیاهانی بدون هیچ تنوعی! همه یکرنگ و یکدست.
این همان پیشفرضی است که مفهوم «وحدت» را در ذهن برخی از افراد شکل داده است. در ذهن آنان وحدت یعنی یکدست کردن و یکشکل کردن ردیفی از گیاهان در یک قامت و در یک شکل، به فرمان قیچی!
ویژگیهای جامعه شمشادی؛
"جامعه شمشادی" از بعضی جنبهها مشابه با مفاهیمی است که پیشتر نیز طرح شده است؛ و برخی نیز خاص این مفهوم است:
"جامعه کلنگی": کاتوزیان از تمثیل ساختمانها استفاده میکند؛ ساختمانهای ایرانی نوسازی و بازسازی نمیشوند؛ بلکه به اتهام کلنگی بودن ویران میشوند تا خانهای نو بر آنها بنا شود. عمر کوتاه ساختمانها در ایران باعث شده او از این تمثیل استفاده کند و ایران را "جامعه کلنگی" بنامد؛ یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن همواره در این خطر است که هوی و هوس کوتاهمدت جامعه با کلنگ به جانش بیافتد". به این ترتیب است که هیچگاه انباشت سرمایه اتفاق نمیافتد. شمشاد برخلاف درخت گردویی که سالها باید منتظر محصولش ماند، کوتاهمدت است.
"شوق ویرانگری": نراقی در کتاب "پینکتههایی بر جامعهشناسی خودمانی" میگوید: "این یک واقعیت است که تخریب برای خودش یک شوق، یک جاذبه و یک شیفتگی مخصوص ایجاد میکند که فقط با خویشتنداری و تامل در عواقب آن میشود از خیرش گذشت [...] میبینیم، مدیریت تازه به دوران رسیده و جدید [..... دوست دارد] خودش همه کارها را از نو آغاز کند که ضمن لذت بردن از تخریب و منهدم کردن فرد یا گروه قبلی، به خیال خود طرحی نو درافکند»! شمشمادها همیشه منتظر طرح نویی هستند که از فردا هم قابلیت اجرا داشته باشد.
یکدست کردن جامعه:
شمشادها یک رنگ و یکدست هستند. زیبایی شمشمادی از یکدست بودن میآید؛ اما زیبایی باغچه متنوع از گلهای مختلف، از تنوع میآید. چشماندازِ "قیچی شمشاد" آن است که هر روز اندازه را تعیین کند و باغبان با اندکی صبر بتواند طرح مورد نظرش را آنگونه که میپسندد اجرا نماید. سیمرغ اما وحدتش از پرندگان متنوع و همدل زاییده میشود.
پیامدهای «جامعه شمشادی»
در «جامعه شمشادی» تنها به شرط همرنگ و هماندازهی دیگران بودن است که بقا امکانپذیر میشود.
وقتی شرکتهای قدبلند باید حذف شوند، وقتی حتی افراد نباید بیش از حد مشخصی شناختهشده یا محبوب شوند، یعنی ما با "جامعه شمشادی" روبهرو هستیم؛ یعنی در این جامعه انباشت سرمایه اتفاق نمیافتد و این یعنی اندازه ملی ما کوتاه میماند!
در جامعهی شمشادی نوآوری هم سخت است. وقتی رنگت یکدست با ردیف شمشادها نباشد، یا برگات همشکل با آن ردیف سبز و یکدست، محکوم به کنده شدن هستی. نوآوری یعنی تفاوت و تمایز با شیوه پیشین و مدافعان وضع موجود همواره در برابر هر تنوعی هراس مییابند.
هر یک از ما جزیی از جامعه شمشادی هست. هر یک از مایی که از تنوع بیزار است، هر یک از مایی که دوست ندارد نظر مخالف را بشنود، استادی که شاگرد توانمندتر از خود را تحمل نمیکند، مدیری که از ترس جانشینی، زیردست حرفهایاش را با قیچی میبرد، پدر و مادری که محبت را از فرزندی که متفاوت از آنها فکر میکند، دریغ میکنند؛ همه اینها نمونههایی از «جامعه شمشادی» است.
اما رویای ما رسیدن به سیمرغ متنوع است. پرواز دستهجمعی پرندگان متنوع و رنگارنگ، ما را سیمرغ خواهد کرد! ما را به پرواز درخواهد آورد.
✅دریچه کتاب
@daricheketab
کفش نارنجی
شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود، قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد. بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود. آن شب، بر سر سفره شام، به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد. بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخرش.
شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود.
فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت: دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته؛ و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید، آن شب شیرین خواب دید، همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند؛ کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود، دل شیرین برایش پر کشید, به مهرداد گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟
مهرداد خنده ای کرد و گفت: خیلی رنگش جلفه، برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین، خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد.
بیست و هفت سال به سرعت گذشت، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند، برای چندمین بار، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد.
بیست سال دیگر هم گذشت، شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش، که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت: کفش نارنجی شانس میاره.
آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود، پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین میگذاشت گفت: مامان برایت کفش نارنجی خریدم که شانس میاره.
بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی، کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد؛ در یک آن، به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد؛ نوه اش، او را بوسید و گفت: مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم
شما چه آرزوها و رویاهایی را به خاطر حرف دیگران کنار گذاشته اید؟
یادتان باشد
زندگی کوتاه است..
✅دریچه کتاب
@daricheketab
شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود، قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد. بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود. آن شب، بر سر سفره شام، به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد. بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخرش.
شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود.
فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت: دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته؛ و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید، آن شب شیرین خواب دید، همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند؛ کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود، دل شیرین برایش پر کشید, به مهرداد گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟
مهرداد خنده ای کرد و گفت: خیلی رنگش جلفه، برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین، خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد.
بیست و هفت سال به سرعت گذشت، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند، برای چندمین بار، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد.
بیست سال دیگر هم گذشت، شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش، که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت: کفش نارنجی شانس میاره.
آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود، پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین میگذاشت گفت: مامان برایت کفش نارنجی خریدم که شانس میاره.
بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی، کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد؛ در یک آن، به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد؛ نوه اش، او را بوسید و گفت: مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم
شما چه آرزوها و رویاهایی را به خاطر حرف دیگران کنار گذاشته اید؟
یادتان باشد
زندگی کوتاه است..
✅دریچه کتاب
@daricheketab
عدم ثبات اوضاع و احوال در ایران!
در این کشور همای اقبال با چنان سرعتی افسانهای بر سر مردم مینشیند و برمیخیزد که باورکردنی نیست. خانوادهای به شتاب تمام رو به ترقی میگذارد، تمام مناصب کشوری و لشکری را به خود تخصیص میدهد و لاجرم نجیب شمرده میشود، ولی به همین سرعت هم سقوط میکند و به دست فراموشی سپرده میشود. بدین ترتیب کمتر خانوادهای در ایران پیدا میشود که از سه نسل پیش یعنی «پشت در پشت» جلال و جبروت خود را حفظ کرده باشد.
#سفرنامه_پولاک
#یاکوب_ادوارد پولاک،
ترجمه کیکاووس جهانداری، ص۳۷
✅دریچه کتاب
@daricheketab
در این کشور همای اقبال با چنان سرعتی افسانهای بر سر مردم مینشیند و برمیخیزد که باورکردنی نیست. خانوادهای به شتاب تمام رو به ترقی میگذارد، تمام مناصب کشوری و لشکری را به خود تخصیص میدهد و لاجرم نجیب شمرده میشود، ولی به همین سرعت هم سقوط میکند و به دست فراموشی سپرده میشود. بدین ترتیب کمتر خانوادهای در ایران پیدا میشود که از سه نسل پیش یعنی «پشت در پشت» جلال و جبروت خود را حفظ کرده باشد.
#سفرنامه_پولاک
#یاکوب_ادوارد پولاک،
ترجمه کیکاووس جهانداری، ص۳۷
✅دریچه کتاب
@daricheketab
هرگاه جویای ثمرهای هستید و هنوز به آن نرسیدهاید، معمولا در ذهن و تن و امور یا روابطتان چیزی هست که باید از آن دست بکشید و رها یا حذفش کنید. مادامی که فرایند حذف را به تعویق اندازید، ثمرات دلخواهتان را به تعویق انداختهاید.
هر مرحلهای از زندگی مستلزم دست کشیدن است. هر پیشرفت به معنای طرد یا پشت سر گذاشتن چیزی کهنه است. در نتیجه، حذف نه تنها چیزی را از شما نمیگیرد، بلکه چیزی به شما میدهد.
#چشم_دل_بگشا
#کاترین_پاندر
✅دریچه کتاب
@daricheketab
هر مرحلهای از زندگی مستلزم دست کشیدن است. هر پیشرفت به معنای طرد یا پشت سر گذاشتن چیزی کهنه است. در نتیجه، حذف نه تنها چیزی را از شما نمیگیرد، بلکه چیزی به شما میدهد.
#چشم_دل_بگشا
#کاترین_پاندر
✅دریچه کتاب
@daricheketab
سفسطه جزیی از فلسفه است یا سیاست!؟
دو شاگرد نزد استادشان رفتند و از او پرسیدند:
سفسطه یعنی چی ؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد:
گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف، من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت:
نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
هر دو گفتند : تمیزه!
استاد جواب داد:
نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید:
خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
این بار شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت:
نه ! البته که هر دو! زیرا تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
شاگردها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد:
نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت:
خوب پس متوجه شدید! این یعنی سفسطه ..
خاصیت "سفسطه "بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی
به عبارتی قلم یا کلام را استادان و مکارانه به نفع مصالح آنچه دلخواهست به حرکت در آوردن!
✅دریچه کتاب
@daricheketab
دو شاگرد نزد استادشان رفتند و از او پرسیدند:
سفسطه یعنی چی ؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد:
گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف، من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت:
نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
هر دو گفتند : تمیزه!
استاد جواب داد:
نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید:
خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
این بار شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت:
نه ! البته که هر دو! زیرا تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
شاگردها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد:
نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت:
خوب پس متوجه شدید! این یعنی سفسطه ..
خاصیت "سفسطه "بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی
به عبارتی قلم یا کلام را استادان و مکارانه به نفع مصالح آنچه دلخواهست به حرکت در آوردن!
✅دریچه کتاب
@daricheketab
سنکا میگوید: وقتی به افراد توهینکننده نگاه میکنیم، میبینیم که بهترین توصیف برای آنها بچههایی است که هیکل گنده کردهاند. همانطور که ناراحت شدن یک مادر از توهین و بدرفتاری کودک خردسالش احمقانه بهنظر میرسد، ناراحتی ما هم از توهین این آدمبزرگهای کودکصفت احمقانه است. بهعبارت دیگر، میبینیم کسانی که به ما توهین میکنند شخصیتهایی پر از عیب و نقص دارند. به گفتهٔ مارکوس، این آدمها بیشتر مستحق ترحماند تا عصبانیت.
#فلسفهای_برای_زندگی
#ویلیام_آروین
✅دریچه کتاب
@daricheketab
#فلسفهای_برای_زندگی
#ویلیام_آروین
✅دریچه کتاب
@daricheketab
عظمت یک ملت در چیست!؟
راهی که کشور چین رفت...
منتخبی از كتاب جهان پسا آمریکایی
چگونه چین به سرعت به کشوری صنعتی و مدرن تبدیل شد؟
شروع اصلاحات اقتصادی چین در سال ۱۹۷۹ بود. علامت این رویداد در دسامبر سال ۱۹۷۸ اتفاق افتاد که طی یازدهمین کنگره مرکزی حزب کمونیست چین ، دنگ شائوپینگ رئیس تازه حزب ، سخنانی ایراد کرد که به عنوان مهم ترین سخنرانی تاریخ چین مدرن شناخته شد.
وی بر ضرورت تمرکز بر توسعه اقتصادی و آزادگذاشتن واقعیات و نه ایدئولوژی در تعیین مسیر آن تاکید کرد. شائوپینگ گفت: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد ، مهم این است که بتواند موش بگیرد. از آن زمان خط مشی چین همین بوده و این کشور با نوعی عمل گرایی سرسختانه به راه مدرنیزاسیون رفته است. نتیجه شگفت انگیز بوده است. این کشور طی تقریبا سی سال سالانه بیش از ۹ درصد رشد اقتصادی داشته که شتابان ترین رشد یک اقتصاد بزرگ در تاریخ به حساب می آید. در همین تاریخ این کشور ۴۰۰ میلیون نفر را از باتلاق فقر بیرون کشیده که بیشترین فقرزدایی انجام شده در هر جا و هر زمان است. چین ، موفقترین داستان توسعه در تاریخ جهان است.منطقه مالی پودنگ در شانگهای هشت برابر کاناری وارف در لندن است.شهر چونگ کینگ عملا طبق الگوی شهر شیکاگوی آمریکا ساخته شده است.
چین بزرگترین تولیدکننده ذغال سنگ، فولاد و سیمان جهان است.بزرگترین بازار تلفنهای همراه هوشمند در جهان است و حجم زیرساختهای آن پنج برابر آمریکاست.
الگوی چین برای توسعه متفاوت از الگوی ژاپن و کره جنوبی بوده است. چین در حوزه تجارت و سرمایه گذاری از سیاستی کاملا باز پیروی کرده است. ژاپن و کره از راهبرد صادرات محور با انسداد بازار داخلی استفاده کردند ولی چین به جای آن درهای خود را به سوی دنیا باز کرد.مارکهای معروف و شرکتهای برتر جهان همه در چین شعبه دارند. از سوی دیگر چینی ها برای پیشرفت روحیه ناسیونالیستی خود را کنار گذاشتند. مثلا بیشتر برجهای پر زرق و برق و طرحهای شهرهایشان به دست معماران غربی ساخته شده و از همه جالبتر اینکه چین برای برگزاری هرچه عالیتر بازیهای المپیک پکن ۲۰۰۸ ، استیون اسپیلبرگ کارگردان معروف آمریکایی را استخدام کرد که این بازیها را مدیریت کند. واگذاری چنین نقشی به یک بیگانه از سوی ژاپن یا هند غیر قابل تصور است. زمانی از یک مقام چینی پرسیدم بهترین راه حل برای مشکل فقر روستایی کدام است؟ پاسخ داد باید بازارها را آزاد گذاشت تا نقش خود را ایفا کنند، بازار مردم را از زمین جدا و وارد صنعت میکند و مردم را به شهرها می کشاند.نکته بسیار مهم تر در توسعه همه جانبه چین این است که این کشور از سال ۱۹۷۹ تا به امروز با چراغ خاموش رو به جلو حرکت کرده است. مثلا چین معمولا به قطعنامهایی که آمریکا بانی آن در شورای امنیت سازمان ملل است رای مثبت میدهد و یا حداقل آن را وتو نمیکند. این را دنگ شائول پینگ حرکت با چراغ خاموش میخواند.یعنی چین سر به زیر داشت و پیشرفت کرد.سیاست عدم مداخله و عدم مقابله چین هنوز هم پابرجاست. چین معمولا به استثنای آنچه که به تایوان مربوط میشود معمولا از ورود به مجادلات با سایر دولتها پرهیز میکند و خود را با کشورهای دیگر درگیر نمیکند تا تمام توانش به رشد اقتصادی معطوف بماند.از طرف دیگر در سال ۲۰۰۲ چینی ها از اصطلاح رشد مسالمت آمیز استفاده کردند. در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ تلویزیون دولتی چین مستندی ۱۲ قسمتی درباره داستان پیشرفت و خیزش ۹ قدرت بزرگ از جمله آمریکا و انگلیس پخش کرد و در این مستند از ژاپن و آمریکا تمجید فراوان کرد. پیام اصلی این مستند این بود: عظمت یک ملت در توانایی اقتصادی آن نهفته است و نظامی گری و امپراطوری گری به بن بست میرسد."
#جهان_پسا_امریکایی
#فرید_زکریا
ترجمه احمد عزیزی، نشر هرمس، چاپ دوم۱۳۹۳
✅دریچه کتاب
@daricheketab
راهی که کشور چین رفت...
منتخبی از كتاب جهان پسا آمریکایی
چگونه چین به سرعت به کشوری صنعتی و مدرن تبدیل شد؟
شروع اصلاحات اقتصادی چین در سال ۱۹۷۹ بود. علامت این رویداد در دسامبر سال ۱۹۷۸ اتفاق افتاد که طی یازدهمین کنگره مرکزی حزب کمونیست چین ، دنگ شائوپینگ رئیس تازه حزب ، سخنانی ایراد کرد که به عنوان مهم ترین سخنرانی تاریخ چین مدرن شناخته شد.
وی بر ضرورت تمرکز بر توسعه اقتصادی و آزادگذاشتن واقعیات و نه ایدئولوژی در تعیین مسیر آن تاکید کرد. شائوپینگ گفت: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد ، مهم این است که بتواند موش بگیرد. از آن زمان خط مشی چین همین بوده و این کشور با نوعی عمل گرایی سرسختانه به راه مدرنیزاسیون رفته است. نتیجه شگفت انگیز بوده است. این کشور طی تقریبا سی سال سالانه بیش از ۹ درصد رشد اقتصادی داشته که شتابان ترین رشد یک اقتصاد بزرگ در تاریخ به حساب می آید. در همین تاریخ این کشور ۴۰۰ میلیون نفر را از باتلاق فقر بیرون کشیده که بیشترین فقرزدایی انجام شده در هر جا و هر زمان است. چین ، موفقترین داستان توسعه در تاریخ جهان است.منطقه مالی پودنگ در شانگهای هشت برابر کاناری وارف در لندن است.شهر چونگ کینگ عملا طبق الگوی شهر شیکاگوی آمریکا ساخته شده است.
چین بزرگترین تولیدکننده ذغال سنگ، فولاد و سیمان جهان است.بزرگترین بازار تلفنهای همراه هوشمند در جهان است و حجم زیرساختهای آن پنج برابر آمریکاست.
الگوی چین برای توسعه متفاوت از الگوی ژاپن و کره جنوبی بوده است. چین در حوزه تجارت و سرمایه گذاری از سیاستی کاملا باز پیروی کرده است. ژاپن و کره از راهبرد صادرات محور با انسداد بازار داخلی استفاده کردند ولی چین به جای آن درهای خود را به سوی دنیا باز کرد.مارکهای معروف و شرکتهای برتر جهان همه در چین شعبه دارند. از سوی دیگر چینی ها برای پیشرفت روحیه ناسیونالیستی خود را کنار گذاشتند. مثلا بیشتر برجهای پر زرق و برق و طرحهای شهرهایشان به دست معماران غربی ساخته شده و از همه جالبتر اینکه چین برای برگزاری هرچه عالیتر بازیهای المپیک پکن ۲۰۰۸ ، استیون اسپیلبرگ کارگردان معروف آمریکایی را استخدام کرد که این بازیها را مدیریت کند. واگذاری چنین نقشی به یک بیگانه از سوی ژاپن یا هند غیر قابل تصور است. زمانی از یک مقام چینی پرسیدم بهترین راه حل برای مشکل فقر روستایی کدام است؟ پاسخ داد باید بازارها را آزاد گذاشت تا نقش خود را ایفا کنند، بازار مردم را از زمین جدا و وارد صنعت میکند و مردم را به شهرها می کشاند.نکته بسیار مهم تر در توسعه همه جانبه چین این است که این کشور از سال ۱۹۷۹ تا به امروز با چراغ خاموش رو به جلو حرکت کرده است. مثلا چین معمولا به قطعنامهایی که آمریکا بانی آن در شورای امنیت سازمان ملل است رای مثبت میدهد و یا حداقل آن را وتو نمیکند. این را دنگ شائول پینگ حرکت با چراغ خاموش میخواند.یعنی چین سر به زیر داشت و پیشرفت کرد.سیاست عدم مداخله و عدم مقابله چین هنوز هم پابرجاست. چین معمولا به استثنای آنچه که به تایوان مربوط میشود معمولا از ورود به مجادلات با سایر دولتها پرهیز میکند و خود را با کشورهای دیگر درگیر نمیکند تا تمام توانش به رشد اقتصادی معطوف بماند.از طرف دیگر در سال ۲۰۰۲ چینی ها از اصطلاح رشد مسالمت آمیز استفاده کردند. در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ تلویزیون دولتی چین مستندی ۱۲ قسمتی درباره داستان پیشرفت و خیزش ۹ قدرت بزرگ از جمله آمریکا و انگلیس پخش کرد و در این مستند از ژاپن و آمریکا تمجید فراوان کرد. پیام اصلی این مستند این بود: عظمت یک ملت در توانایی اقتصادی آن نهفته است و نظامی گری و امپراطوری گری به بن بست میرسد."
#جهان_پسا_امریکایی
#فرید_زکریا
ترجمه احمد عزیزی، نشر هرمس، چاپ دوم۱۳۹۳
✅دریچه کتاب
@daricheketab
هیچ وسیلهای نیست که ارزشمند باشد.
اشیاء فقط قیمت دارند و قیمتشان بر اساسِ توقعات است.
وقت، تنها چیز روی کره زمین است که ارزش دارد.
یک ثانیه همیشه یک ثانیه است، بیهیچ چک و چانهای.
آدم درحال معامله زندگی است، هر روز.
#و_من_دوستت_داشتم
#فردریک_بکمن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
اشیاء فقط قیمت دارند و قیمتشان بر اساسِ توقعات است.
وقت، تنها چیز روی کره زمین است که ارزش دارد.
یک ثانیه همیشه یک ثانیه است، بیهیچ چک و چانهای.
آدم درحال معامله زندگی است، هر روز.
#و_من_دوستت_داشتم
#فردریک_بکمن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
ضعفِ فرهنگ و گسیختگی در یک جامعه میتواند به جایی برسد که برای روی کار آمدن، فقط مجال به نُخالهترین افراد داده شود، شما در هر شأنی از شئون که نگاه کنید _ چه بخش خصوصی و چه بخش عمومی _ کسانی را موفّق ببینید که بیشتر "ترفند" را وسیلهی کار قرار دادهاند تا قاعده،
کسان دیگر یعنی سادهترها، اصولیترها و معقولترها به صفهای عقب رانده شدهاند.
در اینصورت طبیعی است که پس از چندی آنها که در صف جلو هستند و سر رشتهی کارها را در دست دارند قالبِ جامعه را به ترکیبِ میل و فراخورِ منافعِ خود درآورند، در اینصورت چه پیش خواهد آمد؟
اگر چنین عملی در جامعه روی نمود باید به فکر فرو رفت، باید نگران شد.
#راه_و_بیراه
#دکتر_اسلامیندوشن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
کسان دیگر یعنی سادهترها، اصولیترها و معقولترها به صفهای عقب رانده شدهاند.
در اینصورت طبیعی است که پس از چندی آنها که در صف جلو هستند و سر رشتهی کارها را در دست دارند قالبِ جامعه را به ترکیبِ میل و فراخورِ منافعِ خود درآورند، در اینصورت چه پیش خواهد آمد؟
اگر چنین عملی در جامعه روی نمود باید به فکر فرو رفت، باید نگران شد.
#راه_و_بیراه
#دکتر_اسلامیندوشن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
روایت مرحوم سحابی از مخالفت «محسن میردامادی و همراهان» با طرح دبیرکل سازمان ملل برای حل بحران گروگانهای سفارت آمریکا در سال ۵۸...
«در اوایل اسفند [۱۳۵۸] کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد به منظور میانجیگری در موضوع گروگانهای امریکایی در این مساله دخالت کرد.
راه حل والدهایم برای حل مساله گروگانها به «سناریوی والدهایم» مشهور شد.
والدهایم در طرح خود چنین پیشبینی کرده بود که همزمان با آزادی تدریجی گروگانها، آمریکا نیز اموال و سپردههای ایران در نزد بانکهای خارجی را آزاد نماید.
طرح والدهایم بعد از بررسی در شورای انقلاب، برای کسب نظر اقای خمینی به دفتر ایشان ارسال شد و ایشان هم آن را تائید کردند و قرار شد که این سناریو به اجرا در آید.
به دنبال موافقت ایران، پنج نفر از شخصیتهای بیطرف جهانی مطابق طرح والدهایم تعیین و به ایران آمدند.
طبق طرح والدهایم قرار بود آنها در روز پنجم ورود به ایران، به محل سفارت امریکا بروند و با گروگانها ملاقات کنند که در این میان دانشجویان پیرو خط امام با این مساله مخالفت کردند و اجازه آن ملاقات را ندادند.
شورای انقلاب تصمیم گرفت برای حل این مشکل نمایندهای را برای گفتگو با دانشجویان پیرو خط امام به سفارت اعزام نماید.
در همین رابطه شورای انقلاب، آقای باهنر را تعیین کرد اما دانشجویان پیرو خط امام ایشان را نپذیرفتند و اینبار بنده به عنوان نماینده شورای انقلاب به سفارت رفتم و با آقای محسن میردامادی و دانشجویان، به بحث و گفتگو پرداختم.
آنان دلیل نپذیرفتن هیئت میانجی کورت والدهایم را «مشکوک» بودن اعضای آن عنوان کردند و آن جلسه بدون نتیجه خاتمه یافت.
بالاخره روز پنجم، بدون بازدید هیئت کورت والدهایم از سفارت اشغال شده امریکا به پایان رسید.
هیئت مزبور برای ملاقات با گروگانها، دو روز دیگر هم صبر کردند ، ولی این صبر و تحمل هم نتیجه نداد و آقای محسن میردامادی و دوستانشان، [علیرغم نظر آقای خمینی] هیئت کورت والدهایم را به سفارت راه ندادند و به تبع آن، طرح میانجیگری دبیرکل سازمان ملل متحد برای حل بحران گروگانگیری شکست خورد!
#نیم_قرن_خاطره_و_تجربه
#خاطرات_مهندس_عزت_الله_سحابی، جلد دوم،
انتشارات خاوران، چاپ اول بهار ۹۲ ، صص ۱۰۹ و ۱۱۰
✅دریچه کتاب
@daricheketab
«در اوایل اسفند [۱۳۵۸] کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد به منظور میانجیگری در موضوع گروگانهای امریکایی در این مساله دخالت کرد.
راه حل والدهایم برای حل مساله گروگانها به «سناریوی والدهایم» مشهور شد.
والدهایم در طرح خود چنین پیشبینی کرده بود که همزمان با آزادی تدریجی گروگانها، آمریکا نیز اموال و سپردههای ایران در نزد بانکهای خارجی را آزاد نماید.
طرح والدهایم بعد از بررسی در شورای انقلاب، برای کسب نظر اقای خمینی به دفتر ایشان ارسال شد و ایشان هم آن را تائید کردند و قرار شد که این سناریو به اجرا در آید.
به دنبال موافقت ایران، پنج نفر از شخصیتهای بیطرف جهانی مطابق طرح والدهایم تعیین و به ایران آمدند.
طبق طرح والدهایم قرار بود آنها در روز پنجم ورود به ایران، به محل سفارت امریکا بروند و با گروگانها ملاقات کنند که در این میان دانشجویان پیرو خط امام با این مساله مخالفت کردند و اجازه آن ملاقات را ندادند.
شورای انقلاب تصمیم گرفت برای حل این مشکل نمایندهای را برای گفتگو با دانشجویان پیرو خط امام به سفارت اعزام نماید.
در همین رابطه شورای انقلاب، آقای باهنر را تعیین کرد اما دانشجویان پیرو خط امام ایشان را نپذیرفتند و اینبار بنده به عنوان نماینده شورای انقلاب به سفارت رفتم و با آقای محسن میردامادی و دانشجویان، به بحث و گفتگو پرداختم.
آنان دلیل نپذیرفتن هیئت میانجی کورت والدهایم را «مشکوک» بودن اعضای آن عنوان کردند و آن جلسه بدون نتیجه خاتمه یافت.
بالاخره روز پنجم، بدون بازدید هیئت کورت والدهایم از سفارت اشغال شده امریکا به پایان رسید.
هیئت مزبور برای ملاقات با گروگانها، دو روز دیگر هم صبر کردند ، ولی این صبر و تحمل هم نتیجه نداد و آقای محسن میردامادی و دوستانشان، [علیرغم نظر آقای خمینی] هیئت کورت والدهایم را به سفارت راه ندادند و به تبع آن، طرح میانجیگری دبیرکل سازمان ملل متحد برای حل بحران گروگانگیری شکست خورد!
#نیم_قرن_خاطره_و_تجربه
#خاطرات_مهندس_عزت_الله_سحابی، جلد دوم،
انتشارات خاوران، چاپ اول بهار ۹۲ ، صص ۱۰۹ و ۱۱۰
✅دریچه کتاب
@daricheketab
تئوری اسب مُرده
چرا از اسب مرده پیاده نمی شویم!؟
سرخپوستان آمريکا یک ضربالمثل قدیمی دارند با اين مضمون که: "وقتی ديديد اسبتان مرده، پياده شويد." شاید گمان کنید که اين ضربالمثل بيان بدیهيات است و سواری که اسبش مرده طبیعی ترین کار اینست که از اسب پیاده شود و اسبش را عوض کند، با اين وجود، کافيست کمی به شرکتها و سازمانهای اطراف خود نگاه کنیم.
متاسفانه اسب بسياری از شرکتها و سازمانهای ايرانی مرده است! بیشتر شرکتهای دولتی، نیمهدولتی و خصوصی، به ارائه محصولات و خدماتی مشغولند که دوره آنها گذشته و مشتريان از آنها استقبال نمیکنند. بیشک شما هم تایید میکنيد که این شرکتها و سازمانها باید پيشتر از این برای توسعه محصولات و خدمات بهتر و جايگزین، نوآوری پيشه میکردند.
اگر اين کار را کرده بودند، الان میتوانستند از اسب مرده پیاده و به سرعت اسبی چالاک، جوان و تازهنفس را سوار شوند.
هنوز هم فرصت نوآوری برای برخی از این شرکتها کاملا از دست نرفته است. اما در کمال شگفتی بيشتر آنها بهجای پياده شدن از اسب مرده، کارهای عجيب ديگری میکنند.
مثلاً:
- تازیانه محکمتری میخرند!
- اسبسواران را عوض میکنند!
- کميتهای برای بررسی اسب منصوب میکنند!
- ماموريتی به ديگر کشورها میروند تا ببینند دیگران چگونه اسب مرده سوار میشوند!
- استانداردها را پایین میآورند تا اسب مرده را هم شامل شوند!
- اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام "زنده بیتحرک" دستهبندی میکنند!
- پيمانکار برونسازمانی میگيرند تا اسب مرده را سوار شود!
- چند اسب مرده را همزمان به کار میگيرند تا سرعت زیاد شود!
- بودجه و آموزش بيشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص میدهند!
- اعلام میکنند که چون اسب مرده غذا نمیخورد، هزينهها کاهش و سود افزايش میيابد!
- اهداف عملکردی کل اسبهای ديگر را کاهش میدهند!
و سواری با اسب مرده همچنان ادامه دارد و تعجب است که مدام هم می پرسند و سوال می کنند: «چرا عقب افتاده ایم و چرا دیگر سواران با اسب های ضعیفشان اینگونه از ما جلو زده و با ما فاصله گرفته اند؟»
براستی چرا نمی توانیم از اسب های مرده دل کنده و از آن پیاده شویم؟ اسب هایی که گند لاشه متعفنشان همه جا پیچیده و باعث بیماری معدود اسب های باقیمانده سالم هم می شوند
✅دریچه کتاب
@daricheketab
چرا از اسب مرده پیاده نمی شویم!؟
سرخپوستان آمريکا یک ضربالمثل قدیمی دارند با اين مضمون که: "وقتی ديديد اسبتان مرده، پياده شويد." شاید گمان کنید که اين ضربالمثل بيان بدیهيات است و سواری که اسبش مرده طبیعی ترین کار اینست که از اسب پیاده شود و اسبش را عوض کند، با اين وجود، کافيست کمی به شرکتها و سازمانهای اطراف خود نگاه کنیم.
متاسفانه اسب بسياری از شرکتها و سازمانهای ايرانی مرده است! بیشتر شرکتهای دولتی، نیمهدولتی و خصوصی، به ارائه محصولات و خدماتی مشغولند که دوره آنها گذشته و مشتريان از آنها استقبال نمیکنند. بیشک شما هم تایید میکنيد که این شرکتها و سازمانها باید پيشتر از این برای توسعه محصولات و خدمات بهتر و جايگزین، نوآوری پيشه میکردند.
اگر اين کار را کرده بودند، الان میتوانستند از اسب مرده پیاده و به سرعت اسبی چالاک، جوان و تازهنفس را سوار شوند.
هنوز هم فرصت نوآوری برای برخی از این شرکتها کاملا از دست نرفته است. اما در کمال شگفتی بيشتر آنها بهجای پياده شدن از اسب مرده، کارهای عجيب ديگری میکنند.
مثلاً:
- تازیانه محکمتری میخرند!
- اسبسواران را عوض میکنند!
- کميتهای برای بررسی اسب منصوب میکنند!
- ماموريتی به ديگر کشورها میروند تا ببینند دیگران چگونه اسب مرده سوار میشوند!
- استانداردها را پایین میآورند تا اسب مرده را هم شامل شوند!
- اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام "زنده بیتحرک" دستهبندی میکنند!
- پيمانکار برونسازمانی میگيرند تا اسب مرده را سوار شود!
- چند اسب مرده را همزمان به کار میگيرند تا سرعت زیاد شود!
- بودجه و آموزش بيشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص میدهند!
- اعلام میکنند که چون اسب مرده غذا نمیخورد، هزينهها کاهش و سود افزايش میيابد!
- اهداف عملکردی کل اسبهای ديگر را کاهش میدهند!
و سواری با اسب مرده همچنان ادامه دارد و تعجب است که مدام هم می پرسند و سوال می کنند: «چرا عقب افتاده ایم و چرا دیگر سواران با اسب های ضعیفشان اینگونه از ما جلو زده و با ما فاصله گرفته اند؟»
براستی چرا نمی توانیم از اسب های مرده دل کنده و از آن پیاده شویم؟ اسب هایی که گند لاشه متعفنشان همه جا پیچیده و باعث بیماری معدود اسب های باقیمانده سالم هم می شوند
✅دریچه کتاب
@daricheketab
دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با هم صحبت میكردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، مینشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره میدید، برای هم اتاقیش توصیف میكرد.
پنجره، رو به یک پارک بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میكردند و كودكان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده میشد.
همانطور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف میكرد، هم اتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میكرد و روحی تازه میگرفت.
روزها و هفتهها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.
مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد. عاقبت می توانست او نیز آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد!
مرد متعجب به پرستار گفت كه هماتاقیش همیشه مناظر دلانگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میكرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!
✅دریچه کتاب
@daricheketab
آنها ساعتها با هم صحبت میكردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، مینشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره میدید، برای هم اتاقیش توصیف میكرد.
پنجره، رو به یک پارک بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میكردند و كودكان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده میشد.
همانطور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف میكرد، هم اتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میكرد و روحی تازه میگرفت.
روزها و هفتهها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.
مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد. عاقبت می توانست او نیز آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد!
مرد متعجب به پرستار گفت كه هماتاقیش همیشه مناظر دلانگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میكرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!
✅دریچه کتاب
@daricheketab
شمس گفت: تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،" نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست .
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی ...
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
✅دریچه کتاب
@daricheketab
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،" نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست .
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی ...
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
✅دریچه کتاب
@daricheketab
توانایی "آرام ماندن" از جمله مهارتهای بسیار مهم زندگی است که بسیار نادیده گرفته شده است. بدترین تصمیمات را هنگامی میگیریم که آرامشمان را از دست دادهاییم یا دچار اضطراب و آشفتگی شدهاییم.
ترس بهطور کشندهای میتواند توانایی ما را برای مقابله با مشکلات واقعی و زیربنایی از بین ببرد. آرامتر بودن اصلا به این معنا نیست که فکر کنیم همه چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد، بلکه صرفا بدین معناست که با وضعیت ذهنی بهتری با چالشهای حقیقی زندگیمان روبهرو خواهیم شد.
#آرامش
#آلن_دوباتن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
ترس بهطور کشندهای میتواند توانایی ما را برای مقابله با مشکلات واقعی و زیربنایی از بین ببرد. آرامتر بودن اصلا به این معنا نیست که فکر کنیم همه چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد، بلکه صرفا بدین معناست که با وضعیت ذهنی بهتری با چالشهای حقیقی زندگیمان روبهرو خواهیم شد.
#آرامش
#آلن_دوباتن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
هفتاد سال از تیرباران شدن فاطمی گذشت
روزی که می توانست روز خبرنگار و روزنامه نگار و قلم نام بگیرد
روزنامه نگار عاشق ایرانی که خشم و کینه انگلیسی ها او را به جوجه آتش سپرد
دکتر سید حسین فاطمی، سردبیر روزنامه «باختر امروز» وزیر امور خارجه دولت مصدق، کسی که یکبار توسط «فدائیان اسلام» و یکبار هم توسط «شعبان جعفری» قرار بود کشته شود و از ترور و حمله جان بدر برد و «انگلیسی ها» سخت کینه او را بدل داشتند در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد
مخالفت پیگیر دکتر سید حسین فاطمی، با دربار محمدرضا شاه پهلوی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به اوج رسید. پس از کودتای ۲۸ مرداد نزد دوستانش در خفا بود تا ۶ اسفند که دستگیر شد. همان ابتدای دستگیری تصمیم گرفته میشود در حین دادرسی توسط یک حرکت به ظاهر خودجوش مردمی به دست شعبان جعفری و مریدانش به قتل برسد که دکتر فاطمی و خواهرش مجروح میشوند. دکتر سید حسین فاطمی سرانجام پس از محاکمه ی غیرعلنی در دادگاه نظامی (۷ مهر) به دلیل اقدام برای برکناری شاه و اقدام علیه سلطنت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد، و در قبرستان ابن بابویه شهر ری در کنار شهدای قیام ۳۰ تیر به خاک سپرده شد.
✅دریچه کتاب
@daricheketab
روزی که می توانست روز خبرنگار و روزنامه نگار و قلم نام بگیرد
روزنامه نگار عاشق ایرانی که خشم و کینه انگلیسی ها او را به جوجه آتش سپرد
دکتر سید حسین فاطمی، سردبیر روزنامه «باختر امروز» وزیر امور خارجه دولت مصدق، کسی که یکبار توسط «فدائیان اسلام» و یکبار هم توسط «شعبان جعفری» قرار بود کشته شود و از ترور و حمله جان بدر برد و «انگلیسی ها» سخت کینه او را بدل داشتند در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد
مخالفت پیگیر دکتر سید حسین فاطمی، با دربار محمدرضا شاه پهلوی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به اوج رسید. پس از کودتای ۲۸ مرداد نزد دوستانش در خفا بود تا ۶ اسفند که دستگیر شد. همان ابتدای دستگیری تصمیم گرفته میشود در حین دادرسی توسط یک حرکت به ظاهر خودجوش مردمی به دست شعبان جعفری و مریدانش به قتل برسد که دکتر فاطمی و خواهرش مجروح میشوند. دکتر سید حسین فاطمی سرانجام پس از محاکمه ی غیرعلنی در دادگاه نظامی (۷ مهر) به دلیل اقدام برای برکناری شاه و اقدام علیه سلطنت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد، و در قبرستان ابن بابویه شهر ری در کنار شهدای قیام ۳۰ تیر به خاک سپرده شد.
✅دریچه کتاب
@daricheketab
خشک مغزی منشأ خود فریبی است و در حکومت ، نقش بسیار بزرگی دارد و عبارت از این است که اوضاع و احوال را بر مبنای تصورات ثابت و پیش ساخته ارزیابی کنیم و علایم و قراین مخالف را نادیده بگیریم یا مردود بشماریم و به پیروی از آرزوهای خود عمل کنیم و واقعیت ها را گردن ننهيم.
عصاره خشک مغزی را یکی از مورخان در گفته ای درباره فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا و سردستۀ تاجداران یک دنده و خشک مغز بیان کرده است:
«تجربه هیچ شکستی ایمان او را به برتری ذاتی سیاست خویش سست نمی کرد.»
#تاریخ_بی_خردی
#باربارا_تاکمن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
عصاره خشک مغزی را یکی از مورخان در گفته ای درباره فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا و سردستۀ تاجداران یک دنده و خشک مغز بیان کرده است:
«تجربه هیچ شکستی ایمان او را به برتری ذاتی سیاست خویش سست نمی کرد.»
#تاریخ_بی_خردی
#باربارا_تاکمن
✅دریچه کتاب
@daricheketab
دنیا مملو از آدمهای تنها، ناکام، عصبانی و ناخشنودی است که نمیتوانند به هیچ آدم خشنود و شادمانی نزدیک و با او صمیمی شوند. عمدهترین مهارتهای اجتماعی آنان نیز شکایت، سرزنش و انتقاد است که به سختی میتوان با چنین مهارتهایی با دیگران کنار آمد...
#تئوری_انتخاب
#ویلیام_گلاسر
✅دریچه کتاب
@daricheketab
#تئوری_انتخاب
#ویلیام_گلاسر
✅دریچه کتاب
@daricheketab
انسانها دو راه مختلف برای زیستن دارند. آنهایی که آرزوی آرامش روح و شادی دارند، باید ایمان داشته باشند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند. اما کسانی که در پی حقیقتند باید آرامش ذهن را رها کنند و زندگیشان را وقف پرسش نمایند.
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_دی_یالوم
✅دریچه کتاب
@daricheketab
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_دی_یالوم
✅دریچه کتاب
@daricheketab