دریچه کتاب
1.14K subscribers
1.37K photos
14 links
کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh
Download Telegram
دریچه کتاب
دریچه کتاب @daricheketab
#ایران‌_چه‌_حرفی‌_برای‌_گفتن‌_دارد
 #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
#نقد_ادبی_تاریخی
کتاب ایران چه حرفی برای گفتن دارد، خلاصه نه مقاله‌ است‌ که‌ به‌ دنبال‌ «ایران‌ و تنهائیش‌» می‌آید. نام‌ کتاب‌ می‌خواهد بگوید که‌ ایران‌ در این‌ دنیای‌ پر از سؤال‌، چه‌ حرفی‌ برای‌ گفتن‌ به‌ جهانیان‌ دارد؟
در سرآغاز آن‌ آمده‌ است‌:
«ما که‌ اینک‌ در آستانهٔ‌ قرن‌ بیست‌ و یکم‌ قرار گرفته‌ایم‌ و وظیفه‌ داریم‌ که‌ کشور خود را به‌ نسل‌ آینده‌ تحویل‌ دهیم‌، آیا به‌ آن‌ آگاهیم‌ که‌ چه‌ وظیفهٔ‌ سنگینی‌ بر دوش‌ ماست‌؟ در تاریخ‌ ایران‌ کمتر نسلی‌ یک‌ چنین‌ مسئولیّتی‌ برعهده‌ داشته‌، زیرا باید به‌ انتظارهائی‌ که‌ خاصّ این‌ زمان‌ است‌ پاسخگو باشد، در کشوری‌ که‌ هم‌ جغرافیایش‌ حساسیّت‌ خاصّ دارد و هم‌ تاریخش‌.»
دنیا در بحرانی که دست و پا میزند.بحران محیط زیست. بحران اخلاقی و نیز بحران سیاسی-که نشانه اش در یازدهم سپتامبر بروز کرد. چه راهی برای خروج از بن بست می تواند در پیش بگیرد؟
در این کتاب ،خرد جهانی پیشنهاد می شود یعنی جوهره و وجه مشترک همه تمدنها.
توضیحش‌ این‌ است‌: «دیگر امروز بی‌ کمک‌ علم‌ و فنّ نمی‌توان‌ به‌ زندگی‌ ادامه‌ داد، و علم‌ هم‌ دامنهٔ‌ نامحدود و توقّف‌ناپذیر دارد. از سوی‌ دیگر نمی‌توان‌ از قواعد بنیادی‌ آفرینش‌ سرپیچی‌ کرد، پس‌ راه‌ سوم‌ تنظیم‌ ممکنات‌ می‌باشد، نه‌ جستن‌ غیرممکن‌.»
این‌ سؤال‌ نیز مطرح‌ شده‌ است‌: «آیا تمدّن‌های‌ باستانی‌ هنوز می‌توانند رهنمودی‌ برای‌ دنیای‌ پرتب‌ و تاب‌ و دگرگون‌ شدهٔ‌ امروز داشته‌ باشند و یا تنها زینت‌ تاریخ‌ و شیئی‌ موزه‌ای‌ هستند؟»
و در پاسخ‌ آن‌ می‌آید: «یک‌ فرد نمی‌تواند از پیری‌ به‌ نوجوانی‌ باز گردد، ولی‌ یک‌ ملّت‌ برایش‌ ناممکن‌ نیست‌، زیرا سرچشمهٔ‌ یک‌ نیروی‌ نوشونده‌ در اوست‌ که‌ از طریق‌ آثار ماندگار می‌تواند از نسلی‌ به‌ نسلی‌ انتقال‌ پیدا کند. باید آن‌ قدر مایهٔ‌ حیاتی‌ در یک‌ ملّت‌ باشد که‌ بتواند اکسیر نوشوندگی‌ را در خود بزایاند. نوشوندگی‌، با اقتضای‌ زمان‌ همآهنگ‌ شدن‌ است‌.»
مطالب‌ کتاب‌ کوششی‌ در پاسخ‌ دادن‌ به‌ این‌ سؤال‌ هاست‌ . مقالهٔ‌ «هویّت‌ ایران‌ در دوران‌ بعد از اسلام‌» به‌ اختصار، به‌ تکوین‌ شخصیتّ ایرانی‌ در سایهٔ‌ جغرافیا و تاریخ‌ می‌پردازد.
«حرف‌ آخر با سرشت‌ انسان‌ است‌» می‌خواهد بگوید که‌ نمی‌توانیم‌ از دایرهٔ‌ سرشت‌ خود خارج‌ شویم‌، کوشش‌ بیهوده‌ در این‌ راه‌ نشود.تنها می‌توانیم‌ گرایش‌های‌ متعارض‌ این‌ سرشت‌ را تنظیم‌ کنیم‌، که‌ در راه‌ معقول‌تر به‌ کار افتند.
مقالهٔ‌ «دنیا به‌ کجا می‌رود؟» ناظر به‌ علامت‌های‌ نگرانی‌آوری‌ است‌ که‌ عصر حاضر از خود نشان‌ می‌دهد. این‌ مقاله‌ با آنکه‌ در اردیبهشت‌ ۱۳۷۷، یعنی‌ سه‌ سال‌ قبل‌ از واقعهٔ‌ ۱۱ سپتامبر امریکا نوشته‌ شد، حاوی‌ مطالبی‌ بود که‌ می‌نمود که‌ بروز یک‌ فاجعه‌ چندان‌ دور از انتظار نخواهد بود.
مقالهٔ‌ «جوانان‌، توسعه‌، اقتصاد، تمدّن‌» بار دیگر موضوع‌ جوانان‌ را پیش‌ می‌آورد که‌ «حادّترین‌» مسئلهٔ‌ دوران‌ ماست‌. ایران‌ که‌ این‌ چهل‌ میلیون‌ جوان‌ را بر سر دست‌ گرفته‌ است‌ به‌ کجا خواهد برد؟ 
«سرّوپند افسانه‌ها» ما را به‌ قرون‌ گذشته‌ می‌برد. از مثنوی‌ مولوی‌ کمک‌ گرفته‌ می‌شود تا بنماید، که‌ در عصر معجزه‌ آسای‌ علم‌، مسائل‌ اصلی‌ بشری‌ تغییر رنگ‌ داده‌اند، اماّ نه‌ تغییر ماهیّت‌، و عجیب‌ آنکه‌ انسان‌ ابزارگر، به‌ کمک‌ فنّ، مضحکه‌های‌ خود را از طریق‌ ارتباط‌ها و «رسانه‌ها» به‌ حجم‌ کوه‌ پیکری‌ ارتقاء داده‌ است‌.
آنچه‌ در این‌ کتاب‌ آمده‌ است‌:سرآغاز 
غزلی‌ از حافظ‌: خیز تا خرقهٔ‌ صوفی‌ به‌ خرابات‌ بریم‌....
ایران‌ چه‌ حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد؟ 
ایرانیان‌ و یونانیان‌ به‌ گواهی‌ شاهنامه‌ و ایلیاد 
هویّت‌ ایرانی‌ در دوران‌ بعد از اسلام‌ 
حرف‌ آخر با سرشت‌ انسان‌ است‌ 
از باز خواست‌ تاریخ‌ غافل‌ نمانیم‌ 
جوانان‌، توسعه‌، اقتصاد، تمدّن‌ 
دنیا به‌ کجا می‌رود؟ 
سرّ و پند افسانه‌ها 
جوانان‌ و نقش‌ کتاب‌
آیا شرق‌ و غرب‌ روزی‌ به‌ هم‌ می‌رسند؟
رستاخیز اروپا چگونه‌ پا گرفت‌؟ 
پیشرفت‌ و استعمار، دو همزاد
رشته‌ای‌ که‌ سر دراز دارد
چه‌ تفاوت‌ هایی‌ میان‌ شرق‌ و غرب‌ است‌؟ 
اکنون‌ چه‌ می‌توان‌ کرد؟
لزوم‌ یک‌ بازبینی‌ بزرگ‌ 
یکرنگی‌ و تربیت‌ اجتماعی‌ 
ماندن‌ یا بازگشتن‌؟
دریچه کتاب
@daricheketab
تزلزل اخلاقی
در مورد تزلزل اخلاقی مردم امروز، به خصوص در شهرهای بزرگ، حرف زیاد زده می شود و از هر سو ابراز نگرانی هایی می شود. اگر در جامعه ای قانون نباشد، می توان آن را از نو برقرار کرد، ولی اگر اخلاق، یعنی پایبندی ها و حفاظ ها، از هم فرو ریخت، دیگر امید چندانی باقی نمی ماند، و به منزله ی بازگرداندن آب رفته به جوی است. عجیب است که راجع به همه چیز حرف زده می شود؛ اقتصاد و جمعیت، آلودگی محیط، بورس، ارز،... مگر اخلاق اجتماعی، که گویا در برابر این یک حالت تخدیر شدگی، نومیدی و وحشت زدگی، هر سه برقرار است. گاهی اوقات انسان ناچار می شود که از واقعه ی کوچکی نتیجه گیری کلی ای بکند، یعنی مشت را نمونه ی خروار بگیرد. دوستی حکایت می کرد که به یکی از ادارات بسیار مهم مراجعه کرده بوده است. کاری داشته، با سه چهار میز که پشت هر یک جوان بیست و چند ساله ای نشسته بوده، و همه ی آنها بی استثنا، به خطاب «تو، تو» با او حرف زده بودند، در حالی که سنش از شصت گذشته و موی سرش سراپا سفید بوده. این بی ادبی و بی اعتنایی و آداب ندانی برای نسل جوان کنونی که مرجع احتیاجات مردم و جانشین «دیوانی» قدیم و
Civil Servant
جدید هستند، بسیار تأسف بار است. می گفت که این جوانان شاید تقصیر و سوء نظری نداشتند، یاد نگرفته اند، در هیچ جا روش روبرو شدن با مردم را نیاموخته اند، شاید به عمرشان یک کتاب نخوانده اند، با جوّ خشن اجتماعی روبرو بوده اند؛ این را نمی دانند که با پایین ترین افراد هم هیچ کس حق ندارد «تو، تو» حرف بزند، تا چه رسد با کسی که لااقل چهل سال از آنان مسن تر است. این دوست که تجربه ی زیادی در برخورد با ادارات دارد می گفت: در دستگاه های رسمی کم نیستند افرادی که جزو یکی از این دو دسته باشند. کسانی که خود را جزو خانواده ی نظام می دانند، و اینان آموخته اند که همه ی کسان متفاوت با خود را طاغوتی، مسلوب الحقوق، طفیلی، و واجب اهانت، و دشمن دین و دولت ببینند. دسته ی دوم، عکس آنها، کسانی هستند که صد در صد ضد حکومت اند، اما به اقتضای گرفتن و حقوق، خود را مطیع و متظاهر قلمداد می کنند. اینان همه ی لج خود را بر سر ارباب رجوع فرو می ریزند، تا او را هر چه بیشتر دلزده و ناراضی سازند. این دو گروه گویی در «چزاندن» و عصبی کردن مردم با هم مسابقه دارند، و معلوم نیست که کدام از دیگری جلو می افتد. شاید بشود از گروه سومی هم یاد کرد، و آن جوان هایی هستند از نوع نمونه ی فوق که به قدری سر به هوا، تربیت نادیده، بی مسئولیت و بی خبر هستند که فرق میان درست و نادرست برایشان معلوم نیست. روشن نیست از کجا آمده و پشت این میزها نشسته اند، و خلاصه این هر سه گروه، چون مرجع «حل و عقد» امور مردم هستند، می توانند نرم نرم، و بی آنکه بشود به آنها اعتراض کرد، مردم را ببرند به جانب این فکر، که در یک کشور غریبه ی سنگدل زندگی می کنند. حتی در دستگاه هایی که نام «فرهنگ» همراه با اسم خود دارند، کسانی یافت می شوند که گویا فریضه ای برای خود بشناسند و شرط وظیفه شناسی و احتیاط بدانند، که کمترین اصل ادب و فرهنگ را نادیده بگیرند. این از ادارات، سایر شئون اجتماعی نیز کم و بیش بر همین قیاس است، مگر آنکه در روابطی که مردم با همدیگر دارند، یک شفیع و گره گشا و ناجی پا به میان نهد و جان را بخرد، و آن را همه می شناسند که چیست، زیرا هیچ وقت رابطه ی جان و پول که این یک بلاگردان دیگری باشد، تا این حد گرم نبوده است.
گوساله ی سامری را که از طلا ساخته شده بود، دست کم نگیریم.
#مرزهای_ناپیدا - صفحه ۱۹۵
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
دریچه کتاب
@daricheketab
دانه درشت ها و دستِ روزگار...
صدام حسین، سالها پیش در انتخابات سراسری عراق، نود ‌و نُه و نیم درصد رأی موافق به دست آورد!
آن انتخابات یک نمونه است بر اینکه بعضی از انتخابات‌ها در دنیای امروز چه مفهومی می‌توانند داشته باشند.
با این حال، سرنوشت صدام می‌نماید که بازخواستِ روزگار، چندان هم بیکار نمی‌نشیند، همین شصت ساله‌ی اخیر کسانی که ناظر این دوران بوده‌اند، به چشم خود دیده‌اند آنچه را که باید دید؛
هیتلر، پینوشه، میلسویچ، و صدام؛
همان کسانی که مردم برای او شوریده‌وار دست می‌زدند، او را بر سرِ دست بلند می‌کردند، چون روزگار برگشت، مجسمه‌اش را به زیر افکندند و بر مرگش پایکوبی کردند.
در حالی که آن زمان هم اعمالِ او از چشمِ هیچ‌کس پنهان نبوده، با این فرق که آن زمان پوششِ قدرت بر خود داشته و اکنون پرده بر افتاده.
آیا تا بدین پایه قدرت می‌تواند حقیقت را بپوشاند؟
چرا صدام به این روز افتاد؟
زیرا پشت به مردمِ خود و وجدانِ انسانیّت کرد.
اینجاست که باید گفت دستِ روزگار بالاترین دست می‌شود، و هر عملی سرانجام پاداشِ خود را می‌یابد.

لطفِ حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند
مولانا

جنگ‌ها به کنار، آن‌همه کشتار، آنهمه دربدری و اختناق در داخلِ کشور، چگونه می‌توانست بی‌‌کیفر بماند؟
جنایت از حدّی که گذشت، کلّ بشریّت را می‌پوشاند.
گردشِ ایّام برای خود، حساب و کتابی دارد، لااقل دانه درشتها را بی‌کیفر نمی‌گذارد.
#دیروز_امروز_فردا
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
دریچه کتاب
@daricheketab
داد" در شاهنامه، به منزله‌ی شیشه‌ی عمرِ قومِ ایرانی‌ست، اگر شکست برداشت، زوالِ این قوم فرا رسیده است.
ممکن است ظلم و تباهی بر کشور حاکم گردد _مانند دوره‌ی ضحّاک_ ولی این مهم نیست، از نو کشور کمر راست خواهد کرد؛ سرِ "داد" سلامت باشد که اگر نیم‌جانی داشت سرانجام همه چیز به حالِ عادی بازخواهد گشت.
"داد" اندیشه و اعتقادیست در دلِ مردمِ ایران که نباید گذاشت فرو میرد.
#داستان_داستان‌ها
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
دریچه کتاب
@daricheketab
ضعفِ فرهنگ و گسیختگی در یک جامعه می‌تواند به جایی برسد که برای روی کار آمدن، فقط مجال به نُخاله‌ترین افراد داده شود؛ شما در هر شأنی از شئون که نگاه کنید _چه بخش خصوصی و چه بخش عمومی_ کسانی را  ببینید که بیشتر "ترفند" را وسیله‌ی کار قرار داده‌اند تا قاعده! کسان دیگر یعنی ساده‌ترها، اصولی‌ترها و معقول‌ترها به صفهای عقب رانده شده‌اند.
در این‌ صورت طبیعی است که پس از چندی آنها که در صف جلو هستند و سر رشته‌ی کارها را در دست دارند قالبِ جامعه را به ترکیبِ میل و فراخورِ منافعِ خود درآورند، در این‌ صورت چه پیش خواهد آمد؟
اگر چنین عملی در جامعه روی نمود باید به فکر فرو رفت، باید نگران شد.
#راه_و_بی‌راه
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
دریچه کتاب
@daricheketab