چیستا_دو
3.05K subscribers
347 photos
167 videos
3 files
448 links
داستانهای چیستایثربی_او یکزن _ خواب گل سرخ و..تنها کانال موثق قصه ها ی من که ؛شخصا زیر نظرخودم، چیستا، اداره میشود. ادرس کانال #رسمی من این است
@chista_yasrebi
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت 76


#خواب_گل_سرخ


هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام


#چیستایثربی


@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi)
دوستان بااتمام #خواب_گل_سرخ

رمان #آوا شروع میشود. لینک این کانال عوض و کانال #پرایوت میشود. لطفا اگر قصد ماندن دارید ، سه روز آینده اقدام کنید. وسط داستان ، به هیچ وجه عضو جدید نمیپذیریم.

ممنون

@chista_yasrebi_ava
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
بدترین اتفاقی که در یک کشور میتواند رخ دهد ،بی اعتمادی ملت به دولتیست که به آن رای داده است!



همان موقع در اوج داغی زمان رای گیریها ،مدام میگفتم انقدر شلوغ نکنید ، شماهنوز چشم انداز آینده را نمیدانید. برنده شدن کاندیدای شما ،تضمین رسیدن به خواسته های طبیعی تان نیست !


امانبودن رقیبی قدر باعث شد ، با دولتی مواجه شویم که به وعده هایش عمل نکرد.


همه چیز را نمیتوان گردن گذشته و تحریم انداخت! و مدام گفت ، دیگری مقصر است....تا کی هر مدیر و رییس ،تقصیر را گردن قبلی بیندازد ؟! ....

بازی :

من نبودم /دستم بود/تقصیر آستینم بود! دیگر برای این ملت نان و شغل و آبرو نمیشود!
یعنی آقایان دولت ما واقعا نمیدانستند نرخ تورم ؛ بیکاری ، فشار اقتصادی،چاپیده شدن اموال مردم از یک سمت ، و از سمت دیگر،

زندگیهای اشرافی افراد دو تبعه در راس کشور ، ولنگاری در خرج مالیاتهای غیر عادی و پول این مردم ، سفرهای مدام خارج مدیران دولت و وابسته هایشان ، ساخت تاتر و سریالهای
#میلیاردی و شکاف اقتصادی فراوان ، یک روز صدای جوانان ما را در می آورد؟!


و حالا هم به جای خشکاندن درد از ریشه و شنیدن صدایشان ، فیلترینگ انجام میدهیم که چیزی نشنویم؟ تا کی ؟ من یک نویسنده ام.
قانونا ، از مالیات معافم .


شخص تهیه کننده و حقوقی که نیستم ، همیشه هم از دستمزد ناچیزم ، مبلغی به عنوان مالیات ؛ با ظلم آشکار ، کسر شده است.


مگر هر کتاب بیشتر از دو سه میلیون در بهترین شکلش در طول سال یا سالها میفروشد ؟ آنوقت برای من ، که مدام با دست خالی دنبال حقوق خورده شده ام ، یا داروی شیمی درمانی عزیزم هستم ، مالیات بریده اند! و مدام هم ، با اس ام اس تهدیدم میکنند ! این چه عدالت اسلامیست ؟ چگونه به شما اعتماد کنم ؟!

اما برای کارخانه دار یا بازیگری که ماهی ۱۲۰ تومان میلیون میگیرد ، نه ! هیچ ! تبعیض تا کی!؟خداوند ناظر وکیل قهاریست!

او #منتقم است.

یاد رمان
#جنایت_و_مکافات از
#داستایفسکی افتادم که میگفت :




اگر فقر نبود ، باهر گناهی میشد مقابله کرد ، ولی گرسنگی و شرمندگی در برابر خانواده ،مثل معلمی که از شرمندگی بخاطر عدم تامین خانواده اش ،خودش را به دار آویخت ،انقدر درکش سخت است که آقایان برای حل مشکل دنبال ریاضیدانها میگردند ؟!


مگر معادله ی چند مجهولیست؟!



مردم خسته ،سرخورده ؛ بی اعتماد و بی انگیزه شده اند... و امیدشان را به آینده در جامعه ی خودشان از دست داده اند!

تا دیر نشده ، ریشه را در درون بیابید.
خواهشا به جای
#فیلترینگ ،صدایشان را بشنوید!


به درد و خواسته شان احترام بگذارید. لااقل به آنها
#گوش_دهید !



با کتک و فیلتر ، چیزی حل نمیشود آقایان!


این روش تربیتی غلط از دوران #پیاژه ، روانشناس معروف ، منسوخ شده است ! روش انکار و طرد و حبس ، به جایی نمیرسد ،آقایان!


مردم ما ، ویلاها ، سفرهای خارج ،حیف و میلها و دردها را میبینند و معلوم است که ناگهان صدایشان بلند میشود! همین فیلترینگ ، بزرگترین
#توهین به ملتی است که فقط میخواهد صدایش شنیده شود !


یعنی تو حرف نزن ! تو در حد شنیده شدن نیستی!



یادتان نرود که شما ، با همین افراد رای آورده اید و احساس خوشی و پیروزی کردید !چهره هایتان را بیاد دارم.


بدون حمایت مردم با سخت ترین چالش دولتی و حکومتی مواجه خواهید شد. سخت تر از خطر آمریکا و اسراییلی که نیمی از وقت عمر جوانان این خاک را به فحش دادن به آنها سپری کرده اید !

و به آنها یاد دادید که ساعتها به آنها فحش دهند ، در حالیکه ریشه ی مشکل ، در جاهای عظیم تریست.
خیلی دور و خیلی نزدیک !

به قول
#دکتر_الهی_قمشه_ای ، کاش انقدر در این کشور آرزوی مرگ دیگران را نمیکردیم ، که یکروز این موج منفی مرگ و مرگخواهی ، گریبانگیر خودمان شود ! ...
انرژی منفی ، باقی میماند.


شما سخن زنده و واقعی از خود ، برای این مردم بفرستید. با صدای خود به آنها بگویید که از فقر ، درد و ناامیدی شان ، متاسفید.


از اینکه بهترین سالهای عمر خودرا، از دست دادندودر جایگاهی، به کار برده وارایه کردن که مدیران ریا کار ما مقصرند، آنها که همیشه از همه چیز دولت ، حتی ساعات کاری شان ، برای خود استفاده میکنند ، جوانان با استعداد ما را وادار به قبول شرایطی کردند که حقشان نبود!

منصفانه نبود!


حق هیچ انسان آزاده ای نیست!
حق هیچکس نیست.

شکاف اقتصادی را پر کنید!


بخشی از جامعه ی ما ، چنان در زندگی لوکس و اشرافیت غرق است که صدای آن زن مظلوم تنها را نمیشنود که حتی خواهر شهید است ولی برای بزرگ کردن بچه هایش به ذلت و خواری و .... افتاده است!

او را خواهر خود بدانید! ما را ملت خود بدانید. کشور ، از آن جوانانش است.

تادیر نشده به خاطر خدایی که شما را در این موقعیت برتر جامعه قرار داد،
#ادامه🔽
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
🔼 ادامه از
#پست_قبل ،


کاری برای متوقف کردن رنج این مردم کنید!

به دستگیر شده های این چند روز ، اهانت نکنید... هرگز در شرایط سخت آنها ؛زندگی نکرده اید ، هرگز از جان خود ،سیر نشده اید ! ....

و آخرین حرفم ، به قول شاعر مبارز تیرباران شده :

#لورکا

میخواهم بگریم ،زیرا هوای گریه دارم ،

همچون کودکان دبستانی که در ته کلاس میگریند ....

زیرا نه شاعرم من ، نه انسان و نه حتی برگچه ای ....
تنها التهاب زخمی عمیقم....


#خدایا_مددی



#چیستایثربی
#نویسنده
#مدرس_دانشگاه
#روزنامه_نگار
#دکترای_روانشناس_تربیتی





#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi)
عزیزان از آنجا که پس از شروع داستان آوا /
داستانی
#سیاسی #اجتماعی و #عاشقانه ، به هیچ وقت لینک
#جدید به کسی داده نمیشود و از پذیرش عضو جدید ، در وسط داستان معذوریم ،


(علتش هم شیوه ی خاص روایت است که مخاطبان هم در آن سهیمند)


..چیزی شبیه هنر درمانی که در حیطه ی ادبیات ایران ، نمونه ی آن را ندیده اید ،


پس اگر واقعا قصد پیوستن به کانال #داستان_مخاطب_محور #آوا را دارید ،کمکهای خود را برای زلزله ی غرب ،هر چه سریعتر واریز فرمایید.


ما بنا را بر همت عالی گذاشتیم که هر کس هر چقدر دارد ،پرداخت کند و تحت هیچ فشاری قرار نگیرد... ولی متاسفانه تعداد افراد و وجوه در حد سه خانوار هم نشده... هنوز تا رفع مشکل تلگرام فرصت دارید که همیار کانال آوا شوید.
مبلغ=دلبخواهی
شماره حساب:
6274121179991500
ممنونم

چند خط اول داستان در پستهای اول کانال آوا و پیج دوم اینستاگرام من آمده است.
با سپاس از همدلی و همیاری تان در کمپین
#ادبیات_برای_زندگی



@chista_yasrebi_ava
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
من خواب بودم
تو آن گل سرخی که به خوابم آمدی...
بیدار شدم ،
نه گل سرخی بود و
نه خوابم به یادم مانده بود

#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
از امشب فقط در پیج رسمی اینستاگرام


بعد از اتمام در کانال
پرایوت
فعلا
چهار قسمت آخر
#خواب_گل_سرخ



#موسیقی
#جوری_نگام_کن
#حمید_هیراد



فقط پیج اینستاگرام


#چیستایثربی


@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت 77 خواب گل سرخ
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
شب نمایش خوبی بود.
حقش، شرکت در جشنواره بود، حتی بخش بین الملل.
#عمداهیچ فرمی،برای شرکت نمایش شب در
#فجر امسال پر نکردم!جای شب در کارخانه هیولاها نیست ونه جای من!
وقتی فهمیدم دبیرجشنواره کیست!
#چیستا
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
دوستان گل #کانال_رسمی و #کانال_قصه من


سه قسمت ۷۷. ۷۸ .۷۹
#خواب_گل_سرخ باهم در کانال میآید

#کمی_صبوری



از دوستان پیج تقاضا دارم که اگر اعصاب ضعیفی دارند ، قسمت ۷۹ را نخوانند. بخصوص دوست ندارم افراد زیر ۱۴ یا ۱۳ سال این قسمت را بخوانند...

از ما گفتن
تصمیم البته با شماست...

این همان قسمتی است که از نوشتنش گریزان بودم .

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قطعا در اعتراض به سکوتی که در برابر ستمها میشود، از فضای مجازی میروم .


جای من جاییست که لبانت را ندوخته باشند!
قطعا هر کجا که باشم به نوشتن، ادامه خواهم داد ،
تا پست بعدی و توضیحات بیشتر
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی

بعضی وقت ها زمان ، زود می گذرد ، آنقدر که ناگهان می بینی مهلتت تمام شد !

بعضی وقت ها ، زمان ورق نمی خورد ، ساعت جلو نمی رود ، عقربه ها همه شکسته اند و انگار سال هاست که در جوانی پیر شده ای یا به سنگی ، صخره ای ، دریایی بدل شده ای...
نمی دانی چند سال داری !

من حس دوم را داشتم...
نمی دانستم از کجا آمده ام و به کجا می روم !

در ماشین محسن به سمت خانه ، فکر می کردم ، یعنی این مرد ، شوهر من است ؟

یعنی ما داریم به جایی می رویم که ممکن است دیگر از آن برنگردیم !
ما حتی پلیس را خبر نکرده بودیم ، ما اشتباه کردیم !
اشتباه ، ویژگی انسان است.

محسن گفت :
حتی اگه اشتباه کنیم ، بهتر از اینه که دست رو دست بذاریم.



تو راست گفتی ، ما نباید مادرتو با اونا تنها می ذاشتیم...
بازم هوش تو بود که منو به این فکر انداخت برگردیم.

در خانه ، سکوت مطلق فرمانروا بود ، هیچکس نبود!

عجیب بود...
مادر ، در اتاقش نبود ، هیچ جا نبود !



حتی ساکش ، آنجا نبود ، معلوم بود وسایلش را با عجله در ساکش ریخته اند و او را با خود برده اند !

داشتم از ترس ، روی زمین می افتادم...

داروهایش همه ، جا مانده بود.



مادر ، بدون داروهایش نمی توانست زیاد دوام بیاورد ، حالش بهم می خورد.

داروهایش را با خودشان ، نبرده بودند !

در حمام ، روی پیشخوان دستشویی ، همه جا ، پر از داروی او بود !



و فقط خودش ، نظم و ترتیبشان را ، دقیق میدانست.

گفتم : مینا کجاست ؟

محسن زنگ زد ،

"مشترک مورد نظر ،در دسترس نمی باشد".



از مینا هم خبری نبود...

به فرید زنگ زد :


"مشترک مورد نظر در دسترس ..."

دیگر زمان نگران شدن بود !

روی مبلی افتادم و گفتم :


اصلا نباید تنهاش می ذاشتم ! باید قانعش میکردم با ما بمونه...



چطوری اعتمادکردم !
چطور به یک گله گرگ اعتماد کردم ؟

چطور فکر کردم که می تونه از خودش دفاع کنه ؟!

محسن گفت :


با اون کاری ندارن ! تازه میدونی که باحرف تو قانع نمیشد ،


اون یه زن عاقل و بالغه...تصمیم ، تصمیم خودشه.... میدونی که چقدر قاطعه !


نترس ، این به نظرم ، فقط ، یه زهر چشمه !


الان ، به پلیس زنگ می زنیم ، بعد هم می ریم دنبالشون !

داشت تلفن می زد ، من چیزی نمی شنیدم.



زمان در آن لحظه ، برای من منجمد شده بود.

صداهای دوری در گوشم می پیچید ، صداهایی از دور ،

شاید سیزده ، چهارده سالگی...

پدر زنده بود و می گفت :

مواظب مادرتون باشین ...


و بعد صدای دور دیگری که می گفت :

" خواهرت خیلی خوشگله ! "

و صدای برادرم که می گفت :


خوشگلیش به چه دردی می خوره ؟
زن یه احمق فقیر می شه و ...!

این جمله ی برادر منه ؟
مطمینی مانا ؟

نمی دانم این صداها ، از کجا می آمد !



ولی حس می کردم حافظه ی دورم دارد برمی گردد.

محسن گفت : می تونی تنها باشی ؟



گفتم : اینجا !

گفت : فقط چند دقیقه ...
گفتم : کجا میری ؟

گفت : به پلیس ، خبر دادم ، البته جزو وظایف پلیس صدو ده نیست.

باید رفت کلانتری... و کارای دیگه ...یعنی جاهای دیگه !


ولی من اول ، باید یه دقیقه برم کارناوال !


گفتم : منم باهات میام !

گفت : نه ! هرلحظه ممکنه مادرتو برگردونن ، به خاطر داروهاش !

یا هر چی! ما که نمیدونیم جریان چیه !...




فقط خودش ، جای همه داروها و نسخه ها رو می دونه ! نه ؟

اگه ببینن تو نیستی ، شاید باز ببرنش ، ممکنه موقتی برده باشنش !

اینا تو کار معامله ان ! نه آدم دزدی !

گوش بده !

من همه ی بچه های کارناوال رو باید اجیر کنم ،

بفرستم جاهایی ، باید برن دنبال اینا ...

گفتم : مگه سرنخی پیدا کردی ؟!



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
مرگ در نمیزند ،
مرگ تلفن نمیزند ،

پیامک نمیفرستد ،
کامنت نمیگذارد ،


نه به فارسی ،
به هیچ زبانی ،


مرگ حتی سلام نمیدهد ،
مرگ ، تو را فالو نمیکند ،

خاموش و بیتفاوت ،
کنار درگاهی میایستد ،

سالها فقط نگاهت میکند ،
آنقدر میایستد که خسته شوی ،

بلند شوی
و با او بروی ...

مرگ ، چقدر شبیه توست ...

#چیستا_یثربی

کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi