چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
گربه ی ایرانی
زان بوسه ناگزیر بود ساحل/زین بوسه نیز چاره ندارد دل

#یادداشتی بر
#پستچی
#در یکی از
#وبلاگ ها



من می دانم "پستچی یعنی چی"
*یادداشتی پس از خواندن داستان "پستچی" اثر چیستا یثربی.
خواندم و گریه کردم. دروغ چرا راستش خوشحال شدم.عجیب است وقتی که خیال داری تا 12 ظهر بخوابی یکهو 7 صبح جمعه بیدار شوی و موبایل به دست توی تختخواب شروع کنی به خواندن داستانی که با آن به شدت احساس هم ذات پنداری کنی. "کاتارسیس محض در صبح روز جمعه،توی تختخواب." می تواند نام یک نمایش از نوع روشن فکرانه ی دانشجویی باشد مگرنه؟ گویا هزاران نفر -به قول خودشان- از "اعترافات" شما شگفت زده شده اند. من شگفت زده نشدم چون اعتراف نویسی سال هاست سبک نوشتن من است. تنها از این شگفت زده شدم که دیدم تنها نیستم.خدارا شکر،پس زن دیگری هم هست که در این مرز و بوم جرات داشته باشد با نام خودش داستان زندگی اش را بنویسد.البته شما از من با تجربه تر هستید و بهتر بلدید چگونه فضا و مکان و زمان را جابه جا کنید تا برای دیگران کم تر مشکلات به وجود بیاید... من تا به حال کتاب ننوشته ام. دروغ چرا ،دوران کودکی چندین داستان را شروع کردم چون فقط دلم می خواست نویسنده باشم و کتاب داشته باشم اما نمی دانستم با داستان چه کنم و نیمه تمام رهاشان کردم یا مثلا یکهو به خود می آمدم و می دیدم داستانم شده فیلم نامه ی خط به خط کارتونی که روز قبل تماشا کرده-بلعیده بودم.اواسط نوجوانی با مبحث "سانسور" آشنا شدم وقتی یکی از نوشته هایم در هفته نامه ای مختص نوجوانان دستکاری شد.پس به وبلاگ روی آوردم و حال با وبلاگ -اعتراف نویسی از نوع تقریبا به روزش زندگی می کنم... خانم یثربی، شما مرا نمی شناسید. اصولا افراد زیادی مرا نمی شناسند و مخاطبان همیشگی وبلاگم -آن هایی که هر از گاهی ابراز وجود می کنند تا یادم بیاید آدم های زنده ای مرا می خوانند- تعدادشان به انگشتان دو دست نمی رسد. با این حال بارها و بارها مورد شماتت اطرافیان قرار گرفته ام از راست گویی قلم و راست نویسی و پنهان نکردن ها. و نگارش هرآن چه که دیگران جراتش را ندارند. (به خصوص حالا که قلمم را تراشیده ام و با کلماتی تند و تیزتر و حتی بی رحمانه می نویسم و کم تر از گذشته دوست داشتنی شده ام). تمام این ها را گفتم تا بگویم، می دانم در زمان انتشار داستان پستچی تحت چه فشاری قرار گرفته اید و با شما همدلی می کنم.
اما فراتر از آن، من با شما همدلی می کنم زیرا هم می دانم عشق چیست، هم تلاش برای بازسازی عشق درونی برصحنه را تجربه کرده ام. من می دانم چه حالی دارد وقتی آدم با صدایی محکم می خواهد بازیگران را بر کف چوبی پلاتو هدایت کند،درحالی که پروانه های درون شکم زارزار می گریند.پروانه هایی که یک روز با شادی پر می زدند و حال شاید با نگرانی به بال های تکه تکه شان نگاه کنند.می دانم چه حالی دارد وقتی روزها خودت را با جشنواره و تمرین و اجرا سرگرم کنی، شب هنگام باز برمی گردی به تخت خواب و همه ی کارها می روند کنار و سایه ی چهره ی کسی می آید سراغت و باز بالش بیچاره باید خیس شود. و خوبی گلدار بودن روکش بالش در همین است که معلوم نشود چند شب با گریه و دعا سر بر بالین گذاشته ای... اجرایی تمام می شود و همه تماشاچیان بلند شده و کف می زنند. تو سری تکان می دهی و شاید دسته گل کوچکی هم بگیری از کسی، بعد چشم می گردانی میان تماشاچیان گرچه می دانی کسی که باید آن میان نیست. نیست تا برایت کف بزند، نیست تا به تو و احیانا نمایشت افتخار کند یا رسیدن به فجر و حتی از جایزه گرفتنت خوشحال شود. نیست تا با بودنش در این لحظه تورا غرق شادی کند.و در کم تر از یک ثانیه، آن برق شادی پس از اجرا رنگ اندوه به خود می گیرد و چه غریب است تجربه ی دوگانه ی شادی و اندوه در میان شلوغی جمعیت و جمع کردن دکور و لوازم و بله گفتن به مسئولین سالن که می خواهند زوتر سالن را خالی کنی و اصولا معلوم نیست برای چه هرگز صدازدن هایشان تمام نمی شود.
و من،با این "کاتارسیس محض در صبح جمعه در رختخواب" اشک می ریزم و به عاشقانه ی حقیقی ناتمامی که چند ماه پیش نوشتم می اندیشم. آن عاشقانه قرار نیست ناتمام بماند. گذاشته ام برای زمانی که موقع یادآوری و نوشتنش، اشک امانم دهد. زمانی که موقع نوشتن باز برنگردم به همان لحظه ها و همان روزها. اگرچه، راز زیبا نویسی در همین است که برگردی، به همان لحظه ها و همان روزها.اما خب، با دستان لرزان که نمی توان نوشت.حداقل من نمی توانم.کسی چه می داند؟ شاید مثل شما،بگذارم برای سال ها بعد. شاید آن زمان من هم دختری داشته باشم به سن و سال نیایش، آن زمان که پرسید "پستچی یعنی چی؟"
تقدیم به خانم یثربی
امضا: ساحل اسماعیلی،نویسنده وبلاگ گربه ی ایرانی

برچسب‌ها: چیستا یثربی, داستان پستچی
نوشته شده در شنبه هفتم آذر ۱۳۹۴ساعت 7:55 AM توسط گربه ی ایرانی
#پستچی
#داستان
#وبلاگ_نویسان/#ساحل_اسماعیلی
@chista_yasrebi
لــحـاظ شـيوه تصـميـم گـيـريشان بـه دو گروه انـديشـه ورز و احساسي تقسيم بندي كرد:

انديشه ورزان
به واقعيت ارزش مي نهد، در تصميم گيري از منطق استفاده ميـكند، علاقمند به اهداف و ايده ها، متوجه استدلال غلط ديگران مي شود، پيروي از ذهن عقلگرا، صـادق در بيان افكارشان، نسبت به ديگران سختگير، رفتارشان با ديگران عدالت آميز است، معمولا به آنها برچسب سنگدل و بي احساس ميزنند، حرفهاي ديگران را بدل نمي گيرند، عينـي، منتقد، جو رسمي و مبتني بر منطق را ترجيح ميدهنـد، بــي احساس، ارزيابي ديگران برمبناي قوه دركشان ميباشد، مهندسان، دانشمندان و مديران جزو اين گروه ميباشند.

احساسي ها
ارزش نهادن به هارموني، در تصـمـيم گـيري خـود از احسـاسـات فـردي خـود اسـتـفـاده ميكنند، هنگامي كه ديگران احتياج به كمك و پشتيباني دارند متوجه آن مي گـردنــد، با قلب رئوف و احساساتي خود زندگي ميكنند، معـمولا حقيقت را پنهان ميكند تا شخص مقابل خود را آزرده خاطر نكنند، مهربان با ديگران، رحيم و بـخشـنــده نسبت به ديگران، به آنها برچسب احساساتي و ضعيف و سست ميزنند، حرفهاي ديگران را بدل ميگيرنـد، ذهني، همدل و دلسوز، جو دوستانه و گرم را ترجيح مي دهـنـد، نـازك نارنجي، ارزيابي ديـگران بر مبناي اخلاقيات، علاقمند به ديگران و احساساتشان. پـرستـاران، مـعـلـمـان، هنرمندان و كشيشها در اين گروه قرار دارند.

حال مـي توان افراد را از لحاظ آنكه زندگي خود را چگونه ميگذرانند و نحوه نگرش آنها به زندگي به دو گروه انتخابگر وسبكباران تقسيم بندي كرد:

انتخابگران
مصمم، سريع تصميم ميگيرند، زندگي را استوار و قابل كنترل مي كـنـنـد، پروژه ها را به سادگي به اتمام مي رسـانـد، سـازمـان يـافـته و منظم، جدي، قابل پيشبيني، از زمان بنديها و جداول زماني بعنوان راهنما سود مي برد، از امور غير مترقبـه بــيزار مي باشد، سخت كوش، تـمايـل دارد كـارها را هر چه زودتر بـه پـايـان بـرسـانـد، وظيـفـه شـنــاس و مسئوليت پذير است، ميتواند خيلي كوته فكر نيز باشد.

سبكباران
پيش از تصميم گيري ابتدا به شرايط خو گرفته و اطلاعات گرداوري مي كـنـد، زنـدگــي را انعطاف پذير و بدون تنش سپري مي كند، ترجيح ميدهد پــروژه را آغاز كند اما معمولا آن را به اتمام نمي رساند، در هم ريخته و بي نظم، بي خيال، هر كـاري پيـش بيايد انجام ميدهد، با فراغت خاطر كامل كارها را به انجام ميرساند، از اتـفاقات غافلگير كننده و غير منتظره لذت ميبرد، دمدمي مزاج است، پشت گوش انداز، بيش از حد روشنفكر اسـت، بي مسئوليت و وظيفه نشناس، غير قابل پيش بيني، از قـوانـيـن بـيزار و خواهان آزادي است

#وبلاگ_روانشناسی_شخصیت
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
از #وبلاگ دوستان کتابخوان
سلام خانم جنیفر لوپز!
 

سلام

کتابی  که این بار می خوام در موردش بنوسم،کتاب تازه ای نیست.ولی فکر کنم خیلی ها نخونده باشنش.

عنوان کتاب جالب
:"سلام خانم جنیفر لوپز".
نوشته
#چیستایثربی


جالب بود، نه؟من این کتاب رو 3 یا 4 سال پیش خونده بودم ولی هنوز هم ازش خوشم میاد.کتابیه که حاویه داستان های کوتاه هستش و اسم کتاب در واقع اسم یکی از داستان های این مجموعه هستش.

قسمتی از کتاب:

((به یکی از ماموران پلیس گفتم:"اینجا چه خبر است؟این همه آدم چه می خواهند؟..."

پلیس همان لبخند مرموز مرا تحویلم داد و گفت:"یعنی شما نمی دانید خانم؟آنها به خاطر شما آمده اند."

با تعجب گفتم:"من؟برای چه؟"

با خنده گفت:"وای شما چقدر فروتن هستید خانم لوپز...!"

گفتم:"خانم لوپز دیگر کیست؟"

گفت:"اینها طرفداران شما هستند،تا فهمیدند که شما در این هواپیما هستید،خودشان را به اینجا رساندند..."

جمعیت یک صدا فریاد می زدند:"جنیفر لوپز،جنیفر لوپز"

به پلیس گفتم:"ولی من جنیفر لوپز نیستم،اصلا او را نمی شناسم..."))

عکس کتاب:                                                  

اسم بقیه ی داستان ها هم خیلی جالبن ولی دیگه نمی گم تا خودتون برین بخونین!

راستی تا یادم نرفته بگم که این کتاب اثر خانم "#چیستا_یثربی" هستش.

از وبلاگ
#کتابخونه



#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi