نگاهی به #کتاب
#دفترچه_ممنوع
نوشته البا دسس پدس
البا دسس پدس (۱۱ مارس ۱۹۱۱ رم، ایتالیا–۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ پاریس، فرانسه) نویسنده و روزنامه نگار ایتالیایی – کوبایی است که با ترجمه های شیوای بهمن فرزانه که بر کتاب هایش نوشته شده برای مخاطبان ایرانی نویسنده ای مشهور محسوب می شود.
این نویسنده ی فمینیست و ضد فاشیست اکثر کتاب هایش حول محور زنان و مشکلات آنان می گردد.
رمانهای آلبادسس پدس، نماینده زنان قرن بیستم ایتالیا است، سالهای جنگ جهانی دوم و چندین سال پس از پایان جنگ، که تقابل پیدا و پنهان فضای ناهماهنگ زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی و چالش زنان با محیط اطرافشان را نشان میدهد.
کشمکش پنهان و آشکار زنان در نوشتههای پدس با فضای
#ناهماهنگ زندگی
#خانوادگی و زندگی
#اجتماعی است و همین ویژگی است که برای زنان معاصر کشورهای جهان، جذابیت دارد و باعث میشود همه این زنان به نحوی با آثار او احساس نزدیکی و همذاتپنداری کنند.
مسئله تقابل زنان با جهان اطرافشان، یک مسئله حلنشده و جهانی است که البته در کشورهای مختلف و در بین ملیتهای مختلف به درجات مختلفی ظاهر میشود.
#اشتراک در برخی فرهنگها و شباهت اوضاع سرزمینها در سالهای پس از جنگ، خواننده #ایرانی را به این نویسنده #ایتالیایی نزدیک میکند.
موضوع این هفته کارگاه نقد کتاب ما ، کتاب دفترچه ممنوعه این نویسنده بود که نقدهای متفاوتی را بر این کتاب شاهد بودیم.
والریا زنی میانسال است که در کنار اشتغال باید کارهای مربوط به خانه را انجام دهد. میشل همسر او و دو فرزند آنها خانواده ای کوچک و از نظر اقتصادی متوسط رو به پایین را تشکیل می دهند.
بحران اقتصادی بعد از جنگ فشلر مضاعفی را بر انها تحمیل کرده و افراد خانواده را هر روز به خاطر این مشکل از هم دور می کند.
اما خرید یک دفترچه یادداشت در یک روز تعطیل زندگی والریا را دگرگون می کند. او که عادت کرده است مشکلات و نیازهای خود را نادیده بگیرد با شروع نگارش خاطرات روزانه خود در این دفترچه به این نتیجه می رسد که سالیان متمادی زندگی خود را بیهوده صرف روزمرگی زندگی و خدمت به کسانی کرده که قدر او را نمی دانند و هیچ وقت به فکر خود نبوده است.
هر چه داستان پیش می رود و روزهای نگارش دفترچه بیشتر می شود کمبودها و نیازهای او بیشتر نمایان می شود و در این مسیر والریا متوجه می شود که چه شکاف عظیمی در خانواده به وجود امده است.
دوست و عشق مابین او و رییس اداره ای که در ان کار می کند و عشق های جنبی که برای پسر و دخترش به وجود می اید خرده روایتی هستند که به روایت اصلی برای پیشبرد داستان کمک کرده اند.
والریا خود را قربانی می بیند و سعی می کند که عصیان کند اما در نهایت شکست می خورد و با سوزاندن دفترچه بر روزهای سرد گذشته باز می گردد.
البا دسس پدس در با داستان خود می گوید که این زنان هستند که باید از خود بگذرند و خود را فدای زندگی دیگران و خانواده ی خود کنند.
نثر روان و روایت ساده و پرکشش و باورپذیر داستان بر جذابیت داستان افزوده و باعث جذب مخاطب گردیده است.
خرده روایت های جانبی و شخصیت های متفاوت داستان که هر کدام نماینده ای از قشرهای متفاوت جامعه هستند به روایت کمک کرده است.
شخصیت پردازی در داستان به خوبی شکل گرفته است و ابعاد مختلف شخصیت والریا – شخصیت اول داستان- به بهترین شکل نمایش داده شده است.
روزنامه نگار بودن نویسنده کمک کرده است که در کنار روزنوشت بودن روایت داستان ، ایجاز هم رعایت شود – اتفاقات مهم داستان روایت شود- و اتفاقات ساده و غیر ضروری روزمره در داستان انعکاس داده نشود و این به صورتی ست که مخاطب داستان متوجه این امر نمی شود و به جزیی نگری زندگی توجه ای نمی کند.
البته نمی توان از ترجمه ی زیبای بهمن فرزانه به سادگی گذشت.
دیدهای متفاوت دوستان بیشتر بر روی نقد محتوایی داستان و بر جنبه های فمینیستی و مظلوم نمایی والریا شخصیت اصلی داستان است.
رمان «چراغها را من خاموش می کنم »نوشته «زویا پیر زاد » بسیار شبیه این رمان اس ت از نظر نوع راویت و شخصیت ها و دغدغه های آنان و روابط حاکم بر افراد داستان و ماجراهایی که بر شخصیت ها می گذرد.
#نقد_کتاب
#دفترچه_ممنوع
#آلبادسس_پدس
#کوبایی_ایتالیایی
#صفحه_نودوهشتیا.نت
#ادبیات_جهان
#ادبیات_معاصر
@chista_yasrebi
#دفترچه_ممنوع
نوشته البا دسس پدس
البا دسس پدس (۱۱ مارس ۱۹۱۱ رم، ایتالیا–۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ پاریس، فرانسه) نویسنده و روزنامه نگار ایتالیایی – کوبایی است که با ترجمه های شیوای بهمن فرزانه که بر کتاب هایش نوشته شده برای مخاطبان ایرانی نویسنده ای مشهور محسوب می شود.
این نویسنده ی فمینیست و ضد فاشیست اکثر کتاب هایش حول محور زنان و مشکلات آنان می گردد.
رمانهای آلبادسس پدس، نماینده زنان قرن بیستم ایتالیا است، سالهای جنگ جهانی دوم و چندین سال پس از پایان جنگ، که تقابل پیدا و پنهان فضای ناهماهنگ زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی و چالش زنان با محیط اطرافشان را نشان میدهد.
کشمکش پنهان و آشکار زنان در نوشتههای پدس با فضای
#ناهماهنگ زندگی
#خانوادگی و زندگی
#اجتماعی است و همین ویژگی است که برای زنان معاصر کشورهای جهان، جذابیت دارد و باعث میشود همه این زنان به نحوی با آثار او احساس نزدیکی و همذاتپنداری کنند.
مسئله تقابل زنان با جهان اطرافشان، یک مسئله حلنشده و جهانی است که البته در کشورهای مختلف و در بین ملیتهای مختلف به درجات مختلفی ظاهر میشود.
#اشتراک در برخی فرهنگها و شباهت اوضاع سرزمینها در سالهای پس از جنگ، خواننده #ایرانی را به این نویسنده #ایتالیایی نزدیک میکند.
موضوع این هفته کارگاه نقد کتاب ما ، کتاب دفترچه ممنوعه این نویسنده بود که نقدهای متفاوتی را بر این کتاب شاهد بودیم.
والریا زنی میانسال است که در کنار اشتغال باید کارهای مربوط به خانه را انجام دهد. میشل همسر او و دو فرزند آنها خانواده ای کوچک و از نظر اقتصادی متوسط رو به پایین را تشکیل می دهند.
بحران اقتصادی بعد از جنگ فشلر مضاعفی را بر انها تحمیل کرده و افراد خانواده را هر روز به خاطر این مشکل از هم دور می کند.
اما خرید یک دفترچه یادداشت در یک روز تعطیل زندگی والریا را دگرگون می کند. او که عادت کرده است مشکلات و نیازهای خود را نادیده بگیرد با شروع نگارش خاطرات روزانه خود در این دفترچه به این نتیجه می رسد که سالیان متمادی زندگی خود را بیهوده صرف روزمرگی زندگی و خدمت به کسانی کرده که قدر او را نمی دانند و هیچ وقت به فکر خود نبوده است.
هر چه داستان پیش می رود و روزهای نگارش دفترچه بیشتر می شود کمبودها و نیازهای او بیشتر نمایان می شود و در این مسیر والریا متوجه می شود که چه شکاف عظیمی در خانواده به وجود امده است.
دوست و عشق مابین او و رییس اداره ای که در ان کار می کند و عشق های جنبی که برای پسر و دخترش به وجود می اید خرده روایتی هستند که به روایت اصلی برای پیشبرد داستان کمک کرده اند.
والریا خود را قربانی می بیند و سعی می کند که عصیان کند اما در نهایت شکست می خورد و با سوزاندن دفترچه بر روزهای سرد گذشته باز می گردد.
البا دسس پدس در با داستان خود می گوید که این زنان هستند که باید از خود بگذرند و خود را فدای زندگی دیگران و خانواده ی خود کنند.
نثر روان و روایت ساده و پرکشش و باورپذیر داستان بر جذابیت داستان افزوده و باعث جذب مخاطب گردیده است.
خرده روایت های جانبی و شخصیت های متفاوت داستان که هر کدام نماینده ای از قشرهای متفاوت جامعه هستند به روایت کمک کرده است.
شخصیت پردازی در داستان به خوبی شکل گرفته است و ابعاد مختلف شخصیت والریا – شخصیت اول داستان- به بهترین شکل نمایش داده شده است.
روزنامه نگار بودن نویسنده کمک کرده است که در کنار روزنوشت بودن روایت داستان ، ایجاز هم رعایت شود – اتفاقات مهم داستان روایت شود- و اتفاقات ساده و غیر ضروری روزمره در داستان انعکاس داده نشود و این به صورتی ست که مخاطب داستان متوجه این امر نمی شود و به جزیی نگری زندگی توجه ای نمی کند.
البته نمی توان از ترجمه ی زیبای بهمن فرزانه به سادگی گذشت.
دیدهای متفاوت دوستان بیشتر بر روی نقد محتوایی داستان و بر جنبه های فمینیستی و مظلوم نمایی والریا شخصیت اصلی داستان است.
رمان «چراغها را من خاموش می کنم »نوشته «زویا پیر زاد » بسیار شبیه این رمان اس ت از نظر نوع راویت و شخصیت ها و دغدغه های آنان و روابط حاکم بر افراد داستان و ماجراهایی که بر شخصیت ها می گذرد.
#نقد_کتاب
#دفترچه_ممنوع
#آلبادسس_پدس
#کوبایی_ایتالیایی
#صفحه_نودوهشتیا.نت
#ادبیات_جهان
#ادبیات_معاصر
@chista_yasrebi
ناتاشا امیری متولد 1349، داستاننویس و منتقد ادبی است.
وی داستاننویسی را از سال ۱۳۷۴ آغاز کرد.اولین داستانش به نام «هیچ» در مجله ادبی "کلک" چاپ شد.
آثار امیری "هولا هولا" ، "با من به جهنم بیا" ، "عشق روی چاکرای دوم" ، "مرده ها در راهند" و ... است ؛
او دیشب در مراسم سمینار #داستان_نویسی معاصر درشهر اهواز و در جمع دوستداران داستان و دانشجویان ؛
سخنانی درباره ی نهضت جدید دور هم خوانی
#چیستایثربی و اشتراک برخی کتابهای مناسب فضای مجازی او ؛ به شکل رایگان در فضای مجازی و
#تاثیر آن بر کتابخوانی کل کشور ایراد کرد .او معتقد بود سخنانش در باب حرکت جدید من ؛ حرف دل بسیاری از روشنفکران و نویسندگان راستین ماست؛ ؛ مگر آنها که بغض و حسد دارند و نمیتوانند هیچ حرکت جدید و خلاقانه ای را تحمل کنند یا ناراحتند که چرا خودشان چنین ارتباط نزدیکی با مخاطبانشان ندارند!....
بخشهایی از سخنان#ناتاشا_امیری را در سخنرانی دیشب میشنویم ؛
فقط به دلیل همهمه و شلوغی سالن؛پیشاپیش ؛ کیفیت صدا را عفو فرمایید.
#چیستایثربی
#ناتاشا_امیری
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_نویسی_در_ایران
#رمان_نویسان
#اهواز_خوزستان
#بانی:
#دانشگاه_علوم_پزشکی_جندی_شاپور
@chista_yasrebi
وی داستاننویسی را از سال ۱۳۷۴ آغاز کرد.اولین داستانش به نام «هیچ» در مجله ادبی "کلک" چاپ شد.
آثار امیری "هولا هولا" ، "با من به جهنم بیا" ، "عشق روی چاکرای دوم" ، "مرده ها در راهند" و ... است ؛
او دیشب در مراسم سمینار #داستان_نویسی معاصر درشهر اهواز و در جمع دوستداران داستان و دانشجویان ؛
سخنانی درباره ی نهضت جدید دور هم خوانی
#چیستایثربی و اشتراک برخی کتابهای مناسب فضای مجازی او ؛ به شکل رایگان در فضای مجازی و
#تاثیر آن بر کتابخوانی کل کشور ایراد کرد .او معتقد بود سخنانش در باب حرکت جدید من ؛ حرف دل بسیاری از روشنفکران و نویسندگان راستین ماست؛ ؛ مگر آنها که بغض و حسد دارند و نمیتوانند هیچ حرکت جدید و خلاقانه ای را تحمل کنند یا ناراحتند که چرا خودشان چنین ارتباط نزدیکی با مخاطبانشان ندارند!....
بخشهایی از سخنان#ناتاشا_امیری را در سخنرانی دیشب میشنویم ؛
فقط به دلیل همهمه و شلوغی سالن؛پیشاپیش ؛ کیفیت صدا را عفو فرمایید.
#چیستایثربی
#ناتاشا_امیری
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_نویسی_در_ایران
#رمان_نویسان
#اهواز_خوزستان
#بانی:
#دانشگاه_علوم_پزشکی_جندی_شاپور
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستا_یثربی
سهراب خسته بود و زود خوابید.اما میدانستم چیستا خواب ندارد و تا صبح مینویسد...چاره ی دیگری نبود.دلم کفتر اهلی خانه ی شهرام شده بود.به چیستا دروغ گفتم؛ گفتم:" میخوام برم یه کم دور اتاق قدم بزنم." چیستاگفت: زیربرف؟ گفتم: برفو دوست دارم.میخوام یه کم فکرمو آزاد کنم؛ وگرنه مجبور میشم قرص بخورم. امروز دیگه اوردوز کردم. چیستا گفت: پس زود بیا ! من بیدارم!عبای پشمی کلاهدارم را پوشیدم و بیرون زدم.ماه در آسمان کامل بود.از دور؛ صدای زوزه ی گرگها را میشنیدم.شبهایی که ماه کامل است؛ گرگها بیقرارند؛ یاد قصه ی سیندرلا افتادم. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که مرا زودتر به یارم برساند......برف انگار به جاده ای بلوری بدل شد و من روی آن ؛ لیز میخوردم و با سرعت به سمت آن خانه ؛ که فاصله ای با من نداشت؛ حرکت میکردم. ماه ؛ چراغ روشنی من شد. مهتابش را، چراغ و فانوس راهم کرده بود ؛ تا مقابلم را ببینم؛ و همسرایی دسته جمعی گرگها ؛ نشان از تغییر من داشت ؛ و انگار پیش درآمد نمایش جدیدی در زندگی من بود.....انگار دیگر از هیچ چیز نمیترسیدم ! باید مردی که مرا همان صبح به عقد خود درآورده بود؛ پیدا میکردم و دلیل ازدواجش را میفهمیدم.... درقفل بود. مشت کوبیدم.عبای کلاهدارم خیس شده بود.علیرضا در را باز کرد.نیکان از روی کاناپه نیم خیز شد.داشت با گوشی اش ور میرفت.گفت: اینجا چکار میکنی؟گفتم :کارت دارم، تنها! علیرضا گفت:الان خسته ست! نیکان به او نگاهی کرد؛ و علیرضا کتش را برداشت و رفت؛ گفت: تو ماشین میخوابم؛ تا نیومدن عقبش ؛تمومش کنید! عبای خیسم را در آوردم. برای اولین بار مرا با تیشرت ساده و شلوار جین میدید.گفت: موهات خیلی هم کوتاه نیست! گفتم:ولی به بلندی موهای تو هم نیست. گفت: برای چی اومدی؟ گفتم:برای چی خواستی زنت شم؟من ازهیچی نمیترسم ؛ جز دروغ! اومدم راستشو بشنوم! گفت: چرا زنم شدی؟ گفتم: خودت میدونی!..... از همون لحظه ی اولی که دیدمت؛ یه جاذبه ای به سمتت حس کردم ؛ من لجبازم. خیلی سعی کردم این حسو منکر بشم؛ ولی نشد؛مدام تو ذهنم بودی..... حس میکردم دوری ما دیگه ممکن نیست.حالام برام مهم نیست زنی یا مردی یا هرچی!... خودت حقیقو بم بگو. بگو دوستم داشتی که بام عروسی کردی ! دست کم یه ذره.... یه کمی! ......نه؟! گفت: خیس شدی.میلرزی! بیا رو کاناپه.سرم را روی سینه اش گذاشتم.انگار به دیوار امن ترین قلعه ی جهان تکیه داده بودم؛ گفت: نلی من؛ یه چیزایی هست که ادم؛ حسش میکنه. باش زندگی میکنه؛ ولی نمیتونه توضیحش بده.وقتی تو هستی هوا واسه نفس کشیدن بیشتر میشه...نمیتونستم بذارم از دستم بری! گفتم: اما اونا میگن! خودت میدونی !..... میگن احساسات زنانه!... خندید.اول آهسته و بعد بلند تر.گفتم: چرا میخندی؟ گفت: خودم.حقشون بود!بذار..... فکر کنن من ترنسم....یه عمر دروغ شنیدم! حالا امشب پیشم میمونی؟فقط میخوام آروم بخوابونمت!بدون قرص.بیا عزیز دلم...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
اشتراک این قصه با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده بلا مانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید...
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را باهم داشته باشند.درود
@chista_2
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستا_یثربی
سهراب خسته بود و زود خوابید.اما میدانستم چیستا خواب ندارد و تا صبح مینویسد...چاره ی دیگری نبود.دلم کفتر اهلی خانه ی شهرام شده بود.به چیستا دروغ گفتم؛ گفتم:" میخوام برم یه کم دور اتاق قدم بزنم." چیستاگفت: زیربرف؟ گفتم: برفو دوست دارم.میخوام یه کم فکرمو آزاد کنم؛ وگرنه مجبور میشم قرص بخورم. امروز دیگه اوردوز کردم. چیستا گفت: پس زود بیا ! من بیدارم!عبای پشمی کلاهدارم را پوشیدم و بیرون زدم.ماه در آسمان کامل بود.از دور؛ صدای زوزه ی گرگها را میشنیدم.شبهایی که ماه کامل است؛ گرگها بیقرارند؛ یاد قصه ی سیندرلا افتادم. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که مرا زودتر به یارم برساند......برف انگار به جاده ای بلوری بدل شد و من روی آن ؛ لیز میخوردم و با سرعت به سمت آن خانه ؛ که فاصله ای با من نداشت؛ حرکت میکردم. ماه ؛ چراغ روشنی من شد. مهتابش را، چراغ و فانوس راهم کرده بود ؛ تا مقابلم را ببینم؛ و همسرایی دسته جمعی گرگها ؛ نشان از تغییر من داشت ؛ و انگار پیش درآمد نمایش جدیدی در زندگی من بود.....انگار دیگر از هیچ چیز نمیترسیدم ! باید مردی که مرا همان صبح به عقد خود درآورده بود؛ پیدا میکردم و دلیل ازدواجش را میفهمیدم.... درقفل بود. مشت کوبیدم.عبای کلاهدارم خیس شده بود.علیرضا در را باز کرد.نیکان از روی کاناپه نیم خیز شد.داشت با گوشی اش ور میرفت.گفت: اینجا چکار میکنی؟گفتم :کارت دارم، تنها! علیرضا گفت:الان خسته ست! نیکان به او نگاهی کرد؛ و علیرضا کتش را برداشت و رفت؛ گفت: تو ماشین میخوابم؛ تا نیومدن عقبش ؛تمومش کنید! عبای خیسم را در آوردم. برای اولین بار مرا با تیشرت ساده و شلوار جین میدید.گفت: موهات خیلی هم کوتاه نیست! گفتم:ولی به بلندی موهای تو هم نیست. گفت: برای چی اومدی؟ گفتم:برای چی خواستی زنت شم؟من ازهیچی نمیترسم ؛ جز دروغ! اومدم راستشو بشنوم! گفت: چرا زنم شدی؟ گفتم: خودت میدونی!..... از همون لحظه ی اولی که دیدمت؛ یه جاذبه ای به سمتت حس کردم ؛ من لجبازم. خیلی سعی کردم این حسو منکر بشم؛ ولی نشد؛مدام تو ذهنم بودی..... حس میکردم دوری ما دیگه ممکن نیست.حالام برام مهم نیست زنی یا مردی یا هرچی!... خودت حقیقو بم بگو. بگو دوستم داشتی که بام عروسی کردی ! دست کم یه ذره.... یه کمی! ......نه؟! گفت: خیس شدی.میلرزی! بیا رو کاناپه.سرم را روی سینه اش گذاشتم.انگار به دیوار امن ترین قلعه ی جهان تکیه داده بودم؛ گفت: نلی من؛ یه چیزایی هست که ادم؛ حسش میکنه. باش زندگی میکنه؛ ولی نمیتونه توضیحش بده.وقتی تو هستی هوا واسه نفس کشیدن بیشتر میشه...نمیتونستم بذارم از دستم بری! گفتم: اما اونا میگن! خودت میدونی !..... میگن احساسات زنانه!... خندید.اول آهسته و بعد بلند تر.گفتم: چرا میخندی؟ گفت: خودم.حقشون بود!بذار..... فکر کنن من ترنسم....یه عمر دروغ شنیدم! حالا امشب پیشم میمونی؟فقط میخوام آروم بخوابونمت!بدون قرص.بیا عزیز دلم...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
اشتراک این قصه با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده بلا مانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید...
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را باهم داشته باشند.درود
@chista_2
عروسک مو قرمز که به من دادی ؛
میخندد ؛ همیشه میخندد؛
به من ؛
به فاجعه ؛
به صبح ؛
به یوگا ؛
به گریپ فروت ؛
به روزنامه ؛
به عکسهای دیوار ؛
به شب ؛
به کرم زیر چشم ؛
کودکی که به من دادی ؛ هرگز نخندید ؛
هرگز نگریید ؛ او میخندد ؛ همیشه میخندد ؛
عروسک مو قرمز که به من دادی... #طاهره_صفار_زاده .
1315_1387
#شاعر؛ پژوهشگر؛ مدرس و
#مترجم_قرآن_کریم
شعر او حدیث نفس زمان خود است...بسیاری از اشعار او وحشت و فاجعه ی زمانه را ؛ به زیبایی و گاهی با شوک برانگیزی ؛ به تصویر میکشند....
#چیستایثربی
یکی از اشعار مورد علاقه ام
#ادبیات_معاصر_ایران
میخندد ؛ همیشه میخندد؛
به من ؛
به فاجعه ؛
به صبح ؛
به یوگا ؛
به گریپ فروت ؛
به روزنامه ؛
به عکسهای دیوار ؛
به شب ؛
به کرم زیر چشم ؛
کودکی که به من دادی ؛ هرگز نخندید ؛
هرگز نگریید ؛ او میخندد ؛ همیشه میخندد ؛
عروسک مو قرمز که به من دادی... #طاهره_صفار_زاده .
1315_1387
#شاعر؛ پژوهشگر؛ مدرس و
#مترجم_قرآن_کریم
شعر او حدیث نفس زمان خود است...بسیاری از اشعار او وحشت و فاجعه ی زمانه را ؛ به زیبایی و گاهی با شوک برانگیزی ؛ به تصویر میکشند....
#چیستایثربی
یکی از اشعار مورد علاقه ام
#ادبیات_معاصر_ایران
@Chista_Yasrebi
دیروز منتشر شد... کوتاه کردن موی مرده
مجموعه قصه ی جدید
#چیستا_یثربی
درباره ی #زنان
درباره ی #عشق
درباره ی #من_و_شما
کتابی برای از #یاد_نبردن خیلی چیزها...... #مثل#درد و
#عاشقی
اگر چشمانت نبود ؛
بخدا اگر مینوشتم...
پس نویسنده؛ خداست...
که اول ؛ چشمان تو را نوشت...
من از روی دست خدا نوشتم....#چیستا
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
#داستان_معاصر
#مجموعه_قصه
فروش:کتابفروشیهای معتبر.شهر کتابها و آنلاین از طریق نشر #قطره
88973351_ ساعات اداری
#کوتاه_کردن_موی_مرده
Nashreghatreh.comخرید آنلاین
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دیروز منتشر شد... کوتاه کردن موی مرده
مجموعه قصه ی جدید
#چیستا_یثربی
درباره ی #زنان
درباره ی #عشق
درباره ی #من_و_شما
کتابی برای از #یاد_نبردن خیلی چیزها...... #مثل#درد و
#عاشقی
اگر چشمانت نبود ؛
بخدا اگر مینوشتم...
پس نویسنده؛ خداست...
که اول ؛ چشمان تو را نوشت...
من از روی دست خدا نوشتم....#چیستا
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
#داستان_معاصر
#مجموعه_قصه
فروش:کتابفروشیهای معتبر.شهر کتابها و آنلاین از طریق نشر #قطره
88973351_ ساعات اداری
#کوتاه_کردن_موی_مرده
Nashreghatreh.comخرید آنلاین
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#کلیدر
قطعا این چند جمله مربوط به
#همه_آدمها نیست!
#دولت_آبادی در این چند خط درباره ی قشر خاصی از آدمها صحبت میکند؛ آنها که کلیدر را خوانده اند ؛ میدانند...برای آنها نوشته ام که #نخوانده_اند ! و نمیدانند.... نوشتم تا کنجکاو شوند و بروند بخوانند.درست نیست از آثار بزرگ نویسندگان وطنی مان ؛ بیخبر ؛ از این جهان برویم !....
#چیستایثربی
#محمود_دولت_آبادی
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_کلیدر
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#قصه_گو
به هیچ وجه قصد نداشتم دیگر پاورقی در فضای مجازی بنویسم؛ یا داستان
#خواب_گل_سرخ را ادامه دهم ؛ بیمهری جهان امروز ؛ به بهترین شکل ؛ خودش را در فضای مجازی نشان میدهد... بعد فکر کردم من مادرم ؛ انسانم و نویسنده ام ؛ گاهی هم کار هنر میکنم ؛ کار دیگری بلد نیستم ؛ من نمیتوانم آتش نشان باشم ؛ در بیمارستان کار کنم ؛ امور خیریه راه بیندازم ؛ یا حتی قورمه سبزی خوبی بپزم... تنها چیزی که از کودکی ؛ مرا به مردمم نزدیک میکرد ؛ شاید
#قصه_گفتن بود....
#دخترک_قصه_گو..... راه دیگری ؛ جایگزین آن هنوز نیافته ام که به اندازه ی
#قصه_گویی ؛ آرامم کند و مرا به شما برساند ؛ یا طلسم شب رابشکند...
شاید مثل
#شهرزاد_قصه_گو محکوم به ادامه ی این راهم....با این تفاوت که فرصت من ؛ #هزارویکشب نیست...نمیخواهم فکر کنم چقدر است !...شاید تا ابدیت ؛ باید قصه بگویم....اما فقط برای اهلش....
#خواب_گل_سرخ ؛ از امشب ادامه مییابد.خواهش میکنم قسمتهای قبل را از کانال قصه که همه پشت سر هم آمده است بخوانید که قصه یادتان بیاید...درود بر شما
صفحه ؛ موقع قصه ؛ بسته خواهد شد.این قصه ها فقط برای فالورهای نازنینم است....
آدرس کانال قصه :
@chista_2
قطعا این چند جمله مربوط به
#همه_آدمها نیست!
#دولت_آبادی در این چند خط درباره ی قشر خاصی از آدمها صحبت میکند؛ آنها که کلیدر را خوانده اند ؛ میدانند...برای آنها نوشته ام که #نخوانده_اند ! و نمیدانند.... نوشتم تا کنجکاو شوند و بروند بخوانند.درست نیست از آثار بزرگ نویسندگان وطنی مان ؛ بیخبر ؛ از این جهان برویم !....
#چیستایثربی
#محمود_دولت_آبادی
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_کلیدر
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#قصه_گو
به هیچ وجه قصد نداشتم دیگر پاورقی در فضای مجازی بنویسم؛ یا داستان
#خواب_گل_سرخ را ادامه دهم ؛ بیمهری جهان امروز ؛ به بهترین شکل ؛ خودش را در فضای مجازی نشان میدهد... بعد فکر کردم من مادرم ؛ انسانم و نویسنده ام ؛ گاهی هم کار هنر میکنم ؛ کار دیگری بلد نیستم ؛ من نمیتوانم آتش نشان باشم ؛ در بیمارستان کار کنم ؛ امور خیریه راه بیندازم ؛ یا حتی قورمه سبزی خوبی بپزم... تنها چیزی که از کودکی ؛ مرا به مردمم نزدیک میکرد ؛ شاید
#قصه_گفتن بود....
#دخترک_قصه_گو..... راه دیگری ؛ جایگزین آن هنوز نیافته ام که به اندازه ی
#قصه_گویی ؛ آرامم کند و مرا به شما برساند ؛ یا طلسم شب رابشکند...
شاید مثل
#شهرزاد_قصه_گو محکوم به ادامه ی این راهم....با این تفاوت که فرصت من ؛ #هزارویکشب نیست...نمیخواهم فکر کنم چقدر است !...شاید تا ابدیت ؛ باید قصه بگویم....اما فقط برای اهلش....
#خواب_گل_سرخ ؛ از امشب ادامه مییابد.خواهش میکنم قسمتهای قبل را از کانال قصه که همه پشت سر هم آمده است بخوانید که قصه یادتان بیاید...درود بر شما
صفحه ؛ موقع قصه ؛ بسته خواهد شد.این قصه ها فقط برای فالورهای نازنینم است....
آدرس کانال قصه :
@chista_2
بالاخره در زندگی هر آدمی ،...
یک نفر پیدا میشود که بی مقدمه آمده، مدتی مانده....
قدمی زده وبعد اما بی هوا غیبش زده و رفته .
آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست ...
اینکه بعد از روزی روزگاری ، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،
آن شخص چگونه توصیفت میکند مهم است.
اینکه بعد از گذشت چندسال ، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است .
اینکه آن ذهنییت مثبت است یا منفی.....
اینکه تورا چطور آدمی شناخته ، مهم است.
منطقی هستی و میشود روی دوستی ات حساب کرد !؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش ، یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی.....
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد ، یا نه..
اینکه رویایی شدی برای زندگیش ، یا نه درسی شدی برای زندگی....
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند ، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد.
وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند.
#صمد_بهرنگی
#معلم
#محقق
#نویسنده
#فعال_سیاسی
#آذری
مرگ : غرق شدن
در آبهای ارس .دلیل خاصی پیدا نشد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ادبیات_معاصر_ایران
#جملات_خوب
#chista_yasrebi
#Iranian_literature
@chista_yasrebi
یک نفر پیدا میشود که بی مقدمه آمده، مدتی مانده....
قدمی زده وبعد اما بی هوا غیبش زده و رفته .
آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست ...
اینکه بعد از روزی روزگاری ، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،
آن شخص چگونه توصیفت میکند مهم است.
اینکه بعد از گذشت چندسال ، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است .
اینکه آن ذهنییت مثبت است یا منفی.....
اینکه تورا چطور آدمی شناخته ، مهم است.
منطقی هستی و میشود روی دوستی ات حساب کرد !؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش ، یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی.....
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد ، یا نه..
اینکه رویایی شدی برای زندگیش ، یا نه درسی شدی برای زندگی....
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند ، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد.
وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند.
#صمد_بهرنگی
#معلم
#محقق
#نویسنده
#فعال_سیاسی
#آذری
مرگ : غرق شدن
در آبهای ارس .دلیل خاصی پیدا نشد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ادبیات_معاصر_ایران
#جملات_خوب
#chista_yasrebi
#Iranian_literature
@chista_yasrebi
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
مرگ ،کامنت نمیگذارد .
شعری از :
#چیستا_یثربی
ادای دینی به زنان ادیب، هنرمند و متفکر ایران
ساخت کلیپ: #سبا_ادیب
میکس موسیقی : مژگان بانو
#زنان_ایرانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#زنان_ادبیات_ایران
#هنرمندان
#اندیشمندان
#نظریه_پردازان
#مادران
#عاشقان
بانوان کلیپ :
#جاودانان ، یا
بانوان هنوز فعال
□ تقدیم به هر کس که
#میخواند...
صدای دکلمه ی شعر :
#چیستا یثربی
#chista_yasrebi
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اصل شعر چند پست قبلتر ، همراه فایل صوتی موجود است.
مرگ ،کامنت نمیگذارد .
شعری از :
#چیستا_یثربی
ادای دینی به زنان ادیب، هنرمند و متفکر ایران
ساخت کلیپ: #سبا_ادیب
میکس موسیقی : مژگان بانو
#زنان_ایرانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#زنان_ادبیات_ایران
#هنرمندان
#اندیشمندان
#نظریه_پردازان
#مادران
#عاشقان
بانوان کلیپ :
#جاودانان ، یا
بانوان هنوز فعال
□ تقدیم به هر کس که
#میخواند...
صدای دکلمه ی شعر :
#چیستا یثربی
#chista_yasrebi
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اصل شعر چند پست قبلتر ، همراه فایل صوتی موجود است.
Forwarded from چیستا_وان
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
یک زن مگر چقدر قدرت دارد که در بزند و کَسی در را برایش باز نکند ؟ یک در مگر چقدر قدرت دارد که بسته بماند وقتی زنی عاشق در می زند ؟ شعر از : چیستایثربی #چیستا_یثربی #چیستایثربی #چیستا #شعر_نو #شعر_معاصر #شعر_ایرانی #ادبیات_معاصر_ایران #مینیمال #مینیمالها #جشنواره…
یک زن
مگر
چقدر قدرت دارد
که در بزند
و کَسی
در را
برایش باز نکند ؟
یک در
مگر
چقدر قدرت دارد
که بسته بماند
وقتی
زنی عاشق
در می زند ؟
شعر از :
چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#شعر_نو
#شعر_معاصر
#شعر_ایرانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#مینیمال
#مینیمالها
#جشنواره
#بابل
#جشنواره ادب و فرهنگ و هنر
#بابل
شهر باستانی #عراق
#مهرجان_بابل
.
این شعر را آقای موسی بیدج به عربی ترجمه کرده.... ولی مجری ، انقدر بد و بیحس
خواند که فکر میکنم هیچکس شعر را نفهمید!
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#babel
#festivalofart
#poet
#poems
#irag
#babel
#arabic
#Babylonfestival
#babylon_festival
#babylon_festival_of_international_cultures_and_arts
https://www.instagram.com/p/BvhhLPcnpTauhWCKr75DWlXi1nse3OHVn1qw_U0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=16waewcbmmdms
مگر
چقدر قدرت دارد
که در بزند
و کَسی
در را
برایش باز نکند ؟
یک در
مگر
چقدر قدرت دارد
که بسته بماند
وقتی
زنی عاشق
در می زند ؟
شعر از :
چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#شعر_نو
#شعر_معاصر
#شعر_ایرانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#مینیمال
#مینیمالها
#جشنواره
#بابل
#جشنواره ادب و فرهنگ و هنر
#بابل
شهر باستانی #عراق
#مهرجان_بابل
.
این شعر را آقای موسی بیدج به عربی ترجمه کرده.... ولی مجری ، انقدر بد و بیحس
خواند که فکر میکنم هیچکس شعر را نفهمید!
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#babel
#festivalofart
#poet
#poems
#irag
#babel
#arabic
#Babylonfestival
#babylon_festival
#babylon_festival_of_international_cultures_and_arts
https://www.instagram.com/p/BvhhLPcnpTauhWCKr75DWlXi1nse3OHVn1qw_U0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=16waewcbmmdms
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
یک زن مگر چقدر قدرت دارد که در بزند و کَسی در را برایش باز نکند ؟ یک در مگر چقدر قدرت دارد که بسته بماند وقتی زنی عاشق در می زند ؟ شعر از : چیستایثربی #چیستا_یثربی #چیستایثربی #چیستا #شعر_نو #شعر_معاصر #شعر_ایرانی #ادبیات_معاصر_ایران #مینیمال #مینیمالها #جشنواره…
تظاهر به خوشبختی ؛ دردناکتر از تحمل بدبختی بود....
بانو
#گلی_ترقی
#داستان
#کتاب
#جایی_دیگر
عکس
#بداهه
اکنون
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
بماند به یادگارِ امشب
#جملات
#جملات_خوب
#وصف_حال
#کتابخوانان
#کتابخوانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#داستان_نویسان
.
شبتان خوش🖐🪻🪻🪻🪻
.
https://www.instagram.com/p/DAEhyXcCJRe/?igsh=MWV0YjcxbGo2cm53YQ==
بانو
#گلی_ترقی
#داستان
#کتاب
#جایی_دیگر
عکس
#بداهه
اکنون
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
بماند به یادگارِ امشب
#جملات
#جملات_خوب
#وصف_حال
#کتابخوانان
#کتابخوانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#داستان_نویسان
.
شبتان خوش🖐🪻🪻🪻🪻
.
https://www.instagram.com/p/DAEhyXcCJRe/?igsh=MWV0YjcxbGo2cm53YQ==