.
آواز عاشقانهي دختر ديوانه
سيلويا پلات
برگردان: مليحه بهارلو
چشمهايم را ميبندم و همهي جهان ميميرد ؛
پلكهايم را ميگشايم و همه چيز دوباره زاده ميشود.
/فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام... /
ستارهها، آبي و سرخ، براي رقص بيرون ميروند،
و سياهي مطلق در درون ميتازد:
چشمهايم را ميبندم و تمام جهان ميميرد.
خواب ديدهام كه در خواب افسونم كردي
و آواز ماه غمگين را خواندي، و مرا ديوانهوار بوسيدي.
/فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. /....
خدا از آسمان برميگردد، آتش جهنم محو ميشود:
فرشتهها و شيطان بيرون ميروند:
چشمهايم را ميبندم و تمام جهان ميميرد.
تصور ميكنم تو از راهي كه گفتي، باز ميگردي،
اما من پير ميشوم و نامت را فراموش ميكنم.
( فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. )
بايد به جاي تو عاشق مرغ توفان ميشدم؛
بهر حال هنگام بهار، آنها دوباره برميگردند و آواز ميخوانند.
چشمهايم را ميبندم و همهي جهان ميميرد.
(فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. )
"Mad Girl's Love Song"
I shut my eyes and all the world drops dead
I lift my lids and all is born again
( I think I made you up inside my head)
The stars go waltzing out in blue and red
And arbitrary blackness gallops in
I shut my eyes and all the world drops dead
I dreamed that you bewitched me into bed
And sung me moon – struck, kissed me quite insane
( I think I made you up inside my head)
God topples from the sky, hell's fires fade
Exit seraphim and Satan's men
I shut my eyes and all the world drops dead
I fancied you'd return the way you said
But I grow old I forget your name
( I think I made you up inside my head)
I should have loved a thunderbird instead
At least when spring comes they roar back again
I shut my eyes and all the world drops dead
( I think I made you up
#شعر_جهان
#چیستایثربی
#ملیحه_بهارلو
#سیلویا_پلات
#شاعری_که_کسی_او_را_نفهمید
inside my head)
Sylvia Plath
@chista_yasrebi
آواز عاشقانهي دختر ديوانه
سيلويا پلات
برگردان: مليحه بهارلو
چشمهايم را ميبندم و همهي جهان ميميرد ؛
پلكهايم را ميگشايم و همه چيز دوباره زاده ميشود.
/فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام... /
ستارهها، آبي و سرخ، براي رقص بيرون ميروند،
و سياهي مطلق در درون ميتازد:
چشمهايم را ميبندم و تمام جهان ميميرد.
خواب ديدهام كه در خواب افسونم كردي
و آواز ماه غمگين را خواندي، و مرا ديوانهوار بوسيدي.
/فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. /....
خدا از آسمان برميگردد، آتش جهنم محو ميشود:
فرشتهها و شيطان بيرون ميروند:
چشمهايم را ميبندم و تمام جهان ميميرد.
تصور ميكنم تو از راهي كه گفتي، باز ميگردي،
اما من پير ميشوم و نامت را فراموش ميكنم.
( فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. )
بايد به جاي تو عاشق مرغ توفان ميشدم؛
بهر حال هنگام بهار، آنها دوباره برميگردند و آواز ميخوانند.
چشمهايم را ميبندم و همهي جهان ميميرد.
(فكر ميكنم كه تو را در ذهنام ساختهام. )
"Mad Girl's Love Song"
I shut my eyes and all the world drops dead
I lift my lids and all is born again
( I think I made you up inside my head)
The stars go waltzing out in blue and red
And arbitrary blackness gallops in
I shut my eyes and all the world drops dead
I dreamed that you bewitched me into bed
And sung me moon – struck, kissed me quite insane
( I think I made you up inside my head)
God topples from the sky, hell's fires fade
Exit seraphim and Satan's men
I shut my eyes and all the world drops dead
I fancied you'd return the way you said
But I grow old I forget your name
( I think I made you up inside my head)
I should have loved a thunderbird instead
At least when spring comes they roar back again
I shut my eyes and all the world drops dead
( I think I made you up
#شعر_جهان
#چیستایثربی
#ملیحه_بهارلو
#سیلویا_پلات
#شاعری_که_کسی_او_را_نفهمید
inside my head)
Sylvia Plath
@chista_yasrebi
#تقاطع
#تیتراژ_فیلم
#موسیقی
#کارگردان : #ابوالحسن_داودی
#فیلمنامه : #فرید_مصطفوی
#آهنگساز : #محمدرضا_علیقلی
گاهی آدم دوست دارد زمان به عقب برگردد...
#هشتاد_و_چهار ؛ هنوز همه چیز خوب بود....هنوز....
#نمایش
#سیلویا_پلات من ؛ تازه با موفقیت و استقبال شدید ؛ روی صحنه رفته بود.سلام خانم جنیفر لوپز درآمده بود....و من دست دختر کوچکم را میگرفتم و هر روز سینما میرفتیم...فیلم #تقاطع ؛ کار
#ابوالحسن_داودی و بازی جمعی از بهترینهای سینمای ایران
بیژن امکانیان ؛ فاطمه معتمد آریا؛ آفرین ؛بهرام رادان؛ باران کوثری ؛ السافیروز آذر ؛ خاطره اسدی و.........شاید بالای بیست بار.....بی اغراق...هر روز سینما افریقا......
و دخترم میگفت: این همون فیلمیه که سر صحنه هاش میرفتی؟ و من جوابش را نمیدادم و میگفتم :
#نگاه_کن!
و میخواست چیز دیگری هم بگوید ؛ و من میگفتم :
#هیس_فقط_نگاه_کن!
و حالا او بزرگ شده و وقت نگاه کردن من رسیده است!.....
گاهی روزی بیست بار ؛ به این موسیقی گوش میدهم. زمان به عقب برمی گردد....
دخترم کودک است ؛ من هنوز.....در سال 84 مانده ام.....
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#تیتراژ_فیلم
#موسیقی
#کارگردان : #ابوالحسن_داودی
#فیلمنامه : #فرید_مصطفوی
#آهنگساز : #محمدرضا_علیقلی
گاهی آدم دوست دارد زمان به عقب برگردد...
#هشتاد_و_چهار ؛ هنوز همه چیز خوب بود....هنوز....
#نمایش
#سیلویا_پلات من ؛ تازه با موفقیت و استقبال شدید ؛ روی صحنه رفته بود.سلام خانم جنیفر لوپز درآمده بود....و من دست دختر کوچکم را میگرفتم و هر روز سینما میرفتیم...فیلم #تقاطع ؛ کار
#ابوالحسن_داودی و بازی جمعی از بهترینهای سینمای ایران
بیژن امکانیان ؛ فاطمه معتمد آریا؛ آفرین ؛بهرام رادان؛ باران کوثری ؛ السافیروز آذر ؛ خاطره اسدی و.........شاید بالای بیست بار.....بی اغراق...هر روز سینما افریقا......
و دخترم میگفت: این همون فیلمیه که سر صحنه هاش میرفتی؟ و من جوابش را نمیدادم و میگفتم :
#نگاه_کن!
و میخواست چیز دیگری هم بگوید ؛ و من میگفتم :
#هیس_فقط_نگاه_کن!
و حالا او بزرگ شده و وقت نگاه کردن من رسیده است!.....
گاهی روزی بیست بار ؛ به این موسیقی گوش میدهم. زمان به عقب برمی گردد....
دخترم کودک است ؛ من هنوز.....در سال 84 مانده ام.....
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#اخرین_فصل_نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستا_یثربی
.
.
بر اساس
زندگی شاعر آمریکایی
#سیلویا_پلات
که با گاز اشپزخانه(اجاق) در سی و یک سالگی خودکشی کرد.
او همسر
#تد_هیوز
شاعر معروف انگلیسی بود و از او ؛ دو فرزند داشت و در زمان خودکشی ؛ در متارکه به سر میبردند...
سیلویا ؛ نماد شعر زنانه در غرب به شمار میرود.اشعاری استعاری و گاهی بسیار پیجیده با زبانی خاص؛ سنگین و چند صدایی...
نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
با بازی مهسا مهجور؛ سام درخشانی؛ مینو زاهدی؛ حمیدرضا جوکار و الناز تاریخی ؛ یکی از موفق ترین و پر مخاطب ترین ؛ نمایشهای فجر 83 و سال 84 بود و افتخاری در کارنامه ی من...نوشتن نمایشی شاعرانه ؛ درباره ی فرازهایی از زندگی یک شاعر ؛
این جمله ها ؛ دعای آخر سیلویا ؛ قبل از خودکشی در نمایش من است...
از
#متن_نمایش
#کلیپ:
#فردوس
#کلیپ_شعر
#کلیپ_دیالوگهای_نمایش
#چهارسو در فجر و #سایه...اجرای عمومی
1384
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستا_یثربی
.
.
بر اساس
زندگی شاعر آمریکایی
#سیلویا_پلات
که با گاز اشپزخانه(اجاق) در سی و یک سالگی خودکشی کرد.
او همسر
#تد_هیوز
شاعر معروف انگلیسی بود و از او ؛ دو فرزند داشت و در زمان خودکشی ؛ در متارکه به سر میبردند...
سیلویا ؛ نماد شعر زنانه در غرب به شمار میرود.اشعاری استعاری و گاهی بسیار پیجیده با زبانی خاص؛ سنگین و چند صدایی...
نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
با بازی مهسا مهجور؛ سام درخشانی؛ مینو زاهدی؛ حمیدرضا جوکار و الناز تاریخی ؛ یکی از موفق ترین و پر مخاطب ترین ؛ نمایشهای فجر 83 و سال 84 بود و افتخاری در کارنامه ی من...نوشتن نمایشی شاعرانه ؛ درباره ی فرازهایی از زندگی یک شاعر ؛
این جمله ها ؛ دعای آخر سیلویا ؛ قبل از خودکشی در نمایش من است...
از
#متن_نمایش
#کلیپ:
#فردوس
#کلیپ_شعر
#کلیپ_دیالوگهای_نمایش
#چهارسو در فجر و #سایه...اجرای عمومی
1384
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نیم ساعت پیش ؛ یکی از شخصیتهای واقعی #او_یکزن ؛ به من زنگ زد و خواهش کرد قسمت #خاص امشب را ننویسم :
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
Chista Yasrebi:
آخرین نامه
#شعر_معروف_تد_هیوز
درباره ی خودکشی همسرش
#سیلویا_پلات
#همسرت_مرد
این شعر که #تد_هیوز بارها آن را بازنویسی کرده تا به نسخه مطلوبش برسد
#آخرین_نامه نام دارد و توصیف کننده رنج و عذاب این شاعر در روزهای منتهی به خودکشی پلات در تاریخ 11 فوریه سال 1963 در خانهاش در لندن است.
شعر چنین آغاز میشود؛ «چه شد آن شب؟ شب آخر تو.» و با رسیدن خبر مرگ همسر هیوز به پایان میرسد.
این شاعر مشهور بریتانیایی هیچگاه به چنین صراحت درمورد
#خودکشی_همسرش صحبت نکرده بود. مجله «نیو استیتسمن» که روز پنجشنبه این شعر را چاپ کرد این شعر پنهانشده را مهمترین قطعه گمشده از مجموعه
#نامههای_تولد هیوز خواند. این مجموعه تنها جایی است که خوانندگان میتوانند اشارات مستقیم این شاعر به
#تراژدی مرگ همسرش را بخوانند.
رابطه نفرینشده هیوز و پلات ؛ که هر دو #شاعران_بزرگی بودند همیشه توجه دنیای ادبیات را به خود جلب کرده است. پلات نویسندهای آمریکایی بود که در سال 1956 با هیوز ازدواج کرد و سپس دچار افسردگی و دوگانگی بین آرزوهای ادبی و زندگی خانگی شد. او در سن 30 سالگی با باز کردن
#شیر_گاز خودکشی کرد.
هیوز بعدا دو بار ازدواج کرد و از سال 1984 تا زمان مرگش شاعری مشهور باقی ماند. او تا سال 1998، چند ماه قبل از فوتش که کتاب «نامههای تولد» منتشر شد درمورد مرگ همسرش صحبتی نکرد.
#آخرین_نامه شرح رنج و ناراحتی او پس از شنیدن خبر مرگ پلات از طریق تماس تلفنی است.
ملکالشعرا سابق بریتانیا در یکی از نسخههای این شعر نوشته است؛
سپس صدایی چون سلاحی آخته / یا سرنگی به دقت پر شده / کلام دو حرفیاش را در گوشم فرو کرد /
-همسرت_مرد....
هیوز در زمان مرگ پلات جدا از او زندگی میکرد.
چند نسخه از این شعر در آرشیو کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. این کتابخانه اشعار را از کرول هیوز، همسر سوم هیوز خریده است. گفته میشود این شعر اوایل دهه 1970 سروده شده است.
کرول ان دافی، #ملکالشعرا_بریتانیا این اثر را #سیاهترین_شعر_هیوز خواند.
#آسوشیتدپرس
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
آخرین نامه
#شعر_معروف_تد_هیوز
درباره ی خودکشی همسرش
#سیلویا_پلات
#همسرت_مرد
این شعر که #تد_هیوز بارها آن را بازنویسی کرده تا به نسخه مطلوبش برسد
#آخرین_نامه نام دارد و توصیف کننده رنج و عذاب این شاعر در روزهای منتهی به خودکشی پلات در تاریخ 11 فوریه سال 1963 در خانهاش در لندن است.
شعر چنین آغاز میشود؛ «چه شد آن شب؟ شب آخر تو.» و با رسیدن خبر مرگ همسر هیوز به پایان میرسد.
این شاعر مشهور بریتانیایی هیچگاه به چنین صراحت درمورد
#خودکشی_همسرش صحبت نکرده بود. مجله «نیو استیتسمن» که روز پنجشنبه این شعر را چاپ کرد این شعر پنهانشده را مهمترین قطعه گمشده از مجموعه
#نامههای_تولد هیوز خواند. این مجموعه تنها جایی است که خوانندگان میتوانند اشارات مستقیم این شاعر به
#تراژدی مرگ همسرش را بخوانند.
رابطه نفرینشده هیوز و پلات ؛ که هر دو #شاعران_بزرگی بودند همیشه توجه دنیای ادبیات را به خود جلب کرده است. پلات نویسندهای آمریکایی بود که در سال 1956 با هیوز ازدواج کرد و سپس دچار افسردگی و دوگانگی بین آرزوهای ادبی و زندگی خانگی شد. او در سن 30 سالگی با باز کردن
#شیر_گاز خودکشی کرد.
هیوز بعدا دو بار ازدواج کرد و از سال 1984 تا زمان مرگش شاعری مشهور باقی ماند. او تا سال 1998، چند ماه قبل از فوتش که کتاب «نامههای تولد» منتشر شد درمورد مرگ همسرش صحبتی نکرد.
#آخرین_نامه شرح رنج و ناراحتی او پس از شنیدن خبر مرگ پلات از طریق تماس تلفنی است.
ملکالشعرا سابق بریتانیا در یکی از نسخههای این شعر نوشته است؛
سپس صدایی چون سلاحی آخته / یا سرنگی به دقت پر شده / کلام دو حرفیاش را در گوشم فرو کرد /
-همسرت_مرد....
هیوز در زمان مرگ پلات جدا از او زندگی میکرد.
چند نسخه از این شعر در آرشیو کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. این کتابخانه اشعار را از کرول هیوز، همسر سوم هیوز خریده است. گفته میشود این شعر اوایل دهه 1970 سروده شده است.
کرول ان دافی، #ملکالشعرا_بریتانیا این اثر را #سیاهترین_شعر_هیوز خواند.
#آسوشیتدپرس
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Chista Yasrebi:
چه شد آن شب؟
شب آخر تو ؟
سپس صدایی ؛
چون سلاحی آخته...
یا سرنگی به دقت پر شده ؛
کلام دو حرفی اش را
در گوشم فرو کرد :
#همسرت_مرد !...........................
#تد_هیوز
#سیلویا_پلات
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
چه شد آن شب؟
شب آخر تو ؟
سپس صدایی ؛
چون سلاحی آخته...
یا سرنگی به دقت پر شده ؛
کلام دو حرفی اش را
در گوشم فرو کرد :
#همسرت_مرد !...........................
#تد_هیوز
#سیلویا_پلات
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi من با خدا حرف میزنم؛ولی آسمان خالیست
#سیلویا_پلات
نمایشنامه ی من بر اساس زندگی سیلویاست ؛ تابه حال چندین بار در
#قطره تجدید چاپ شده و جایزه هم گرفته است.
یک شب دیگر هم بمان سیلویا
#سیلویا_پلات
نمایشنامه ی من بر اساس زندگی سیلویاست ؛ تابه حال چندین بار در
#قطره تجدید چاپ شده و جایزه هم گرفته است.
یک شب دیگر هم بمان سیلویا
گفته دوست صمیمی
#سیلویا_پلات، این نویسنده و شاعر آمریکایی هرگز تمایلی نداشت مادرش بداند کتاب «
#حباب_شیشه ؛ #زندگینامهی دخترش است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «الیزابت زیگموند»، دوست نزدیک سیلویا پلات است که اعلام کرده سیلویا دوست نداشته مادامیکه مادرش در قید حیات است، رمان زندگینامهای «حباب شیشه» را با نام خود به چاپ برساند.
به همین دلیل زیگموند به دلیل چاپ این اثر به نام پلات پس از مرگ این نویسنده، «تد هیوز» (همسر پلات) و خواهر او «اولین هیوز» را متهم کرده است.
«حباب شیشه» اولینبار در ژانویه 1963 با نام مستعار «ویکتوریا لوکاس» به چاپ رسید، زیرا پلات دوست نداشت مادرش بداند که این رمان داستان زندگی خود او (سیلویا پلات) را شرح میدهد. رمان «حباب شیشه» سه سال پس از خودکشی سیلویا پلات با نام اصلی نویسنده به چاپ رسید.
«اورلیا پلات»، مادر این شاعر سرشناس در سال 1994 درگذشت.
پلات در صفحه نخست اولین نسخهی «حباب شیشه» نوشته بود: «تقدیم به الیزابت و دیوید»، اما بعدها این خط حذف شد. زیگموند اکنون «تد هیوز» و خواهرش «اولین» را برای حذف این بخش مقصر میداند؛ زیرا آنها دوست نداشتند کسی بداند که پلات با روزنامهنگاران در ارتباط است.
این در حالی است که دوست نزدیک پلات مدعی است، او حتی نمیخواست پس از مرگش رمان شبه زندگینامهایاش با نام خود منتشر شود. این مطلب را کتاب زندگینامهی سپلویا پلات به قلم «کارل رولیسون» تایید میکند.
به گزارش گاردین، اختلاف میان این شاعر و خواهر همسرش «اولین هیوز»، هم بسیار عمیق به نظر میرسید. «اولین» در جایی درباره پلات گفته است: او زنی #رنجور بود که برای هر روز زندگی #میجنگید، درست همانطور که در «حباب شیشه» به نظر میرسد. وقتی پس از مرگ او این کتاب را خواندم، فقط گریه کردم.
خواهر تد هیوز سپس درباره انتشار «حباب شیشهای» با نام سیلویا پلات گفت: به نظر میرسید همه میدانستند که این کتاب را او نوشته است. تمام دوستانش خبر داشتند. دلیلی برای چاپ کردن آن با نامی غیر از اسم خودش وجود نداشت. دیگر هیچکس نمیتوانست کتمان کند چند دهه پیش این اثر توسط پلات به نگارش درآمده است.
او در آخر درباره حذف نام الیزابت زیگموند و همسرش از بخش آغازین «حباب شیشهای» گفت: زیگموند فکر میکرد که این نقشهی شوم تد هیوز بوده است. نمیدانم اصلا جریان چه بوده، این فقط اشتباهی از سوی «فیبر» بوده؛ چنین چیزهایی در کار نشر رخ میدهد.
#چیستایثربی
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#سیلویا_پلات، این نویسنده و شاعر آمریکایی هرگز تمایلی نداشت مادرش بداند کتاب «
#حباب_شیشه ؛ #زندگینامهی دخترش است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «الیزابت زیگموند»، دوست نزدیک سیلویا پلات است که اعلام کرده سیلویا دوست نداشته مادامیکه مادرش در قید حیات است، رمان زندگینامهای «حباب شیشه» را با نام خود به چاپ برساند.
به همین دلیل زیگموند به دلیل چاپ این اثر به نام پلات پس از مرگ این نویسنده، «تد هیوز» (همسر پلات) و خواهر او «اولین هیوز» را متهم کرده است.
«حباب شیشه» اولینبار در ژانویه 1963 با نام مستعار «ویکتوریا لوکاس» به چاپ رسید، زیرا پلات دوست نداشت مادرش بداند که این رمان داستان زندگی خود او (سیلویا پلات) را شرح میدهد. رمان «حباب شیشه» سه سال پس از خودکشی سیلویا پلات با نام اصلی نویسنده به چاپ رسید.
«اورلیا پلات»، مادر این شاعر سرشناس در سال 1994 درگذشت.
پلات در صفحه نخست اولین نسخهی «حباب شیشه» نوشته بود: «تقدیم به الیزابت و دیوید»، اما بعدها این خط حذف شد. زیگموند اکنون «تد هیوز» و خواهرش «اولین» را برای حذف این بخش مقصر میداند؛ زیرا آنها دوست نداشتند کسی بداند که پلات با روزنامهنگاران در ارتباط است.
این در حالی است که دوست نزدیک پلات مدعی است، او حتی نمیخواست پس از مرگش رمان شبه زندگینامهایاش با نام خود منتشر شود. این مطلب را کتاب زندگینامهی سپلویا پلات به قلم «کارل رولیسون» تایید میکند.
به گزارش گاردین، اختلاف میان این شاعر و خواهر همسرش «اولین هیوز»، هم بسیار عمیق به نظر میرسید. «اولین» در جایی درباره پلات گفته است: او زنی #رنجور بود که برای هر روز زندگی #میجنگید، درست همانطور که در «حباب شیشه» به نظر میرسد. وقتی پس از مرگ او این کتاب را خواندم، فقط گریه کردم.
خواهر تد هیوز سپس درباره انتشار «حباب شیشهای» با نام سیلویا پلات گفت: به نظر میرسید همه میدانستند که این کتاب را او نوشته است. تمام دوستانش خبر داشتند. دلیلی برای چاپ کردن آن با نامی غیر از اسم خودش وجود نداشت. دیگر هیچکس نمیتوانست کتمان کند چند دهه پیش این اثر توسط پلات به نگارش درآمده است.
او در آخر درباره حذف نام الیزابت زیگموند و همسرش از بخش آغازین «حباب شیشهای» گفت: زیگموند فکر میکرد که این نقشهی شوم تد هیوز بوده است. نمیدانم اصلا جریان چه بوده، این فقط اشتباهی از سوی «فیبر» بوده؛ چنین چیزهایی در کار نشر رخ میدهد.
#چیستایثربی
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi ماه اگر میخندید ؛ شبیه تو میشد
#سیلویا_پلات ؛شاعر امریکایی.
هم اکنون بخشهایی از زندگی و فیلم او با بازی #گویینت_پالترو
در صفحه ی رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
ادرس صفحه
Yasrebi_chista
#سیلویا_پلات ؛شاعر امریکایی.
هم اکنون بخشهایی از زندگی و فیلم او با بازی #گویینت_پالترو
در صفحه ی رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
ادرس صفحه
Yasrebi_chista
@chista_yasrebi چشمهایم را میبندم و همه ی جهان میمیرد_چشمهایم را میگشایم ؛ همه ی جهان دوباره زاده میشود_خیال میکنم تو را در ذهنم ساخته ام
#سیلویا_پلات
ترجمه:
#چیستایثربی
شعر طولانی است
سیلویا با تد
#سیلویا_پلات
ترجمه:
#چیستایثربی
شعر طولانی است
سیلویا با تد