چیستایثربی کانال رسمی
6.64K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#دایره_مینا






خیلی افسرده بودم.... پدرم دلیلش را میدانست ؛
پرسید : میخوای بریم کتاب بخریم؟

گفتم : نه !
گفت : لباس ؟

گفتم : نه!

گفتم :منو یه بار دیگه ببر فیلم دایره ی مینا !
گفت :شش باردیدی که! ....فقط ده سالته! چرا انقدر.... .
گفتم : به دایی بگو ؛ منو امروز ببره دایره ی مینا ؛ حالم خوب میشه....


#دایره_مینا


انساندوستی هم ؛ در جامعه ی ظالم و بی قانون ؛ خشن میشود....


در جامعه ی ستمگر با
فرق شدید طبقاتی ؛ #عشق هم #ظالم میشود... .

.فیلمی با فیلمنامه ی درخشان
#دکتر_غلامحسین_ساعدی عزیز

و کارگردانی
#داریوش_مهرجویی و

بازیهای درخشان :

#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#سعید_کنگرانی
#فروزان
و.......
و.......هزار حرف ناگفته درباره
#ساعدی و ظلمی که بر او رفت...... من که یادم میماند.... .

قلمت زمین نمیماند دکتر! ...انگشتهای نویسنده را مگر میشکنند؟
#روحت_نور

حوالی انقلاب بود و کاش من هنوز ده ساله بودم ؛ کنار دایی پدری..که #دایی صدایش میکردیم... معلم فرهیخته ادبیات.... ؛ و... دیگر کسی مرا
#دایره_ی_مینا نمیبرد !


همه ی عمر داشتم در #دایره_مینا
میچرخیدم.... .

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سکانس
#سینما
#فیلم
#سکانس
برگرفته از
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
من، یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد،حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم.»
دیالوگ معروف
#سعید_کنگرانی،در سریال #دایی_جان_ناپلئون
اثرماندگار
#ایرج_پزشکزاد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دخترم از کودکی از چیزی نمیترسید.
من چرا.
سعی کردم او را طوری بار بیاورم که خودم هرگز آنگونه نبودم.

در خانه ی پدری ؛ یک‌ اتاق تاریک داشتیم.هر کس خطایی میکرد، تنبیهش این بود که در اتاق تاریک زندانی شود.
بی غذا و بی امکان دسترسی به دستشویی‌‌‌‌‌‌‌‌!

خطاکار،همیشه من بودم.
نمیدانم چرا....
کار خاصی نمیکردم!
فقط زیاد نظر میدادم.
و گاهی از سوراخ کلید اتاقمان؛ تلویزیون میدیدم. فیلمهایی که پدر #ممنوع کرده بود.
مثل " لحظات اضطراب " یا سریال " دارا و ندار " ....یا قسمتهایی از #دایی_جان_ناپلئون.
.اتاق تاریک برای من بد نبود.تخیلم آنجا فعال میشد.
در واقع یکی از اتاقهای خانه بود،فقط حق نداشتیم موقع تنبیه؛ چراغش را روشن کنیم !همین.

من آرام روی نیمکتی مینشستم و قصه ها سراغم میامدند.
آنقدر زیاد که وقتی معلمی نمیامد ؛ ناظم از من میخواست برای بچه ها قصه بگویم.
و بچه ها آنقدر ساکت میشدند که ناظم فکر میکرد جادو شده اند!
پدرم هرگز نتوانست بچه های دیگرش را در اتاق تاریک بیندازد‌‌.چون آنقدر دادو فریاد میکردند؛ میترسیدند و به در لگد میکوبیدند، که پدر از اتاق تاریک بیرونشان میاورد‌.

من میماندم وقصه ها‌‌‌‌!

برای دستشویی هم راه حلی پیدا کرده بودم که نمیخواهم بگویم.

پدرم خشن نبود.
قانونمند بود.
ومن #آنارشیست!

شاید به همین دلیل، به سمت علی جذب شدم.
چون او با موتور کهنه و اعتقادات دینی اش؛ تمام قوانین سخت پدری را میشکست.

پدرم، کلکسیون مجسمه و عتیقه داشت.طبقه دوم خانه مان در گیشا.
وعلی به آنجا میگفت:بتخانه !
علی میگفت: نترس جز از خدا !

علی میگفت:خب میخواهی چادر سرت کنی،چرا میلرزی؟
مگر خدا از خانواده ات ؛ قوی تر نیست ؟

پدرم میگفت: پسره دارد با تو بازی میکند.عصیان نسلش را سر خانواده ما خراب کرده ! اگر با تو ازدواج کرد!
فقط ‌میخواهد تو را از درس،نوشتن و پیانو بیندازد‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

اکنون نه پدرم زنده است ؛ نه علی کنارم.

برایم مهم نیست کدامشان راست میگفتند.
من در شانزده سالگی با معلمی آشنا شدم که یادم داد صعود ؛ یک تلاش کاملا فردی است.برای شکستهای خود، هیچکس را نباید مقصر دانست و از هیچکس نباید اسطوره ساخت.

تا با دلت به چیزی نرسیده ای؛نباید از آن دفاع کنی یا منکرش شوی!

نامش #قیصر_امین_پور بود‌.

تنها استادی که به طور ‌کامل، زندگی مرا تغییر داد.
همیشه از نوشتن درباره او گریزان بودم.
به هزار و یک دلیل!
امروز که دخترم برای اولین بار،صعودی موفق به قله ای داشت و من زیر پتو درخانه؛درد میکشیدم؛
گفتم: استاد بنویسم؟گفت: بنویس!
کار تو این است:
#استاد_اقاقیا

#چیستا_یثربی#چیستایثربی
#کوهنوردی
https://www.instagram.com/p/CO27pXVlWdb/?igshid=zdsyxgp0zulv