#امشب.28
#آبان_نود_وچهار
#جلسه_رونمایی_کتاب_زبان_زنان
#خانه_کتاب_ایران
#در_جمع_بانوان_جلسه
#پس_از_جلسه
#ناگهان_گردهمایی_بانوان_اطرافم
#درباره
#پستچی
#غافلگیری
#جمع_بانوان_کتابخوان
#شور_و_شوق
#داستان_پستچی
#مخاطبان_از_سنین_مختلف
#عکسهای_مراسم_رونمایی
#پستهای_بعدی
#با_حضور_نویسنده_و _ناشر
#در_جمع_بانوان_جلسه
#ناگهان_صحبت_بر_سر_پستچی
#نویسنده_عاشق_مخاطبش_است
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#آبان_نود_وچهار
#جلسه_رونمایی_کتاب_زبان_زنان
#خانه_کتاب_ایران
#در_جمع_بانوان_جلسه
#پس_از_جلسه
#ناگهان_گردهمایی_بانوان_اطرافم
#درباره
#پستچی
#غافلگیری
#جمع_بانوان_کتابخوان
#شور_و_شوق
#داستان_پستچی
#مخاطبان_از_سنین_مختلف
#عکسهای_مراسم_رونمایی
#پستهای_بعدی
#با_حضور_نویسنده_و _ناشر
#در_جمع_بانوان_جلسه
#ناگهان_صحبت_بر_سر_پستچی
#نویسنده_عاشق_مخاطبش_است
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#هدیه_ی دوست شاعر عزیزم
#سبا_ادیب
به مناسبت انتشار
#ترانه_پستچی
#بر_اساس_اولین_داستان_پاورقی_اینستاگرامی_ایران
#داستان_پستچی
#داستان_ما
#چیستایثربی
تقدیم به دوستانم ......
و تمام کسانی که با پستچی گریستند و تا این لحظه با من آمدند.......حتی اگر دیگر نباشم...
مرسی سبا جان.....
مرسی از همه....
#دایره_عشاق_ما
و مرسی از
#امیر_علی_رادی شاعر ؛ دوست خوب و همراه...
و مرسی از
#امیر_حسام_رهنورد ؛ خواننده خوش آواز ؛ جوانمرد ؛ رفیق ؛ استوار
و تیم موسیقی ؛ تنطیم ؛ مسترینگ و میکس خوب کار.
#نیکان_موزیک
مرسی از این همه دوست ....
چقدر من و علی ....
#نامه_داریم.....
#خوش_بحالمان
#چیستا_علی
#اولین_روز_از_باقی_عمرمان
#پستچی
@chista_yasrebi
#سبا_ادیب
به مناسبت انتشار
#ترانه_پستچی
#بر_اساس_اولین_داستان_پاورقی_اینستاگرامی_ایران
#داستان_پستچی
#داستان_ما
#چیستایثربی
تقدیم به دوستانم ......
و تمام کسانی که با پستچی گریستند و تا این لحظه با من آمدند.......حتی اگر دیگر نباشم...
مرسی سبا جان.....
مرسی از همه....
#دایره_عشاق_ما
و مرسی از
#امیر_علی_رادی شاعر ؛ دوست خوب و همراه...
و مرسی از
#امیر_حسام_رهنورد ؛ خواننده خوش آواز ؛ جوانمرد ؛ رفیق ؛ استوار
و تیم موسیقی ؛ تنطیم ؛ مسترینگ و میکس خوب کار.
#نیکان_موزیک
مرسی از این همه دوست ....
چقدر من و علی ....
#نامه_داریم.....
#خوش_بحالمان
#چیستا_علی
#اولین_روز_از_باقی_عمرمان
#پستچی
@chista_yasrebi
نقد روزنامه
#شهروند
بر
#داستان_پستچی
#چیستایثربی
خسته نباشی چیستا یثربی!
اسما روانخواه پژوهشگر اجتماعی
بعضیوقتها، بعضیآدمها کارهایی را انجام میدهند که لبخندی میزنی و توی دلت میگویی آفرین! همین است. باید همینطور بود. بعضیوقتها، بعضی آدمها کارهایی را انجام میدهند که خیلی از ما حتی دل و جرأت فکرکردن به آن را نداریم. نخستینباری که «پستچی» چیستا یثربی را خواندم، به دلم نشست. فکر میکنم آن زمان قرار نبود دنبالهدار باشد (یا حداقل من اینطور فکر میکردم). با خواندنش فکر میکردی یک داستانکوتاه همهچیتمام را خواندهای. آنروز قصه را از صفحه اینستاگرام یثربی خواندم، بعد گوشی را گذاشتم کنار و به بقیه کارها مشغول شدم. برایم یک زنگ تفریح بود. یک حس خوب که به اندازه ١٠دقیقه بیشتر زمان نمیبرد و تمام میشد. روزها گذشت و بعدتر دیدم که این قصه سر دراز دارد. قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت دهم و... دلم نمیخواست هر شب منتظر بنشینم. با خودم گفتم به انتها که رسید همه را یکجا میخوانم، تا دیروز. دیروز که فهمیدم این داستان در قسمت بیستونهم تمام میشود گفتم چه خوب. پس همه را باهم میخوانم. دیروز نمیدانستم با خواندن این داستان چه اتفاقی خواهد افتاد. اما امروز خوب میدانم چه شده: چیزی در دلم تکان خورده است!
خیلیها گفتند این داستان عالی است و خیلیها گفتند یک داستان عاشقانه لطیف است. اما فکر میکنم که این ٢٩ قسمت، تنها یک داستان نیست که به همین راحتیها تمام شود. داستان پستچی چیستا یثربی که خیلیها را با خودش همراه کرد، تنها برای بغضکردن در مقابل سختیهای یک عشق صادقانه و همذاتپنداری ما با شخصیت چیستا یا حاجعلی نیست. حتی در زمانی که این داستان منتشر میشد، افرادی میآمدند و برای نویسنده کامنت میگذاشتند و میگفتند که تا چه حد از خواندن فراری بودند و با این داستانکهای یکدست و دنبالهدار به دنیای پر رمز و راز قصهها وارد شدند (که این امر هم اتفاق خوب و ارزشمندی است، آن هم در کسادی زمان مطالعه در میان ما). اما اعجاز کار یثربی در جای دیگری هم خود را نشان میدهد: این داستان یک روایت واقعی است. یک روایت از زندگی خود نویسنده. دل و جرأت نویسنده برای این خودافشایی کمنظیر و قابلتامل است.
تأکید نویسنده بر واقعیبودن این داستان و کامنتهای با محبت و بیمحبتی که خوانندگان برای او مینویسند؛ نشان میدهد خودافشایی و شرح روایتهای واقعی تا چه حد میتواند در جامعه ما محل توهین و آزار باشد و چیستا یثربی محکم و قاطع به حرفزدن ادامه میدهد بدون اینکه از قضاوتشدن بترسد. ما درمقابل نویسنده موردعلاقهمان نشستهایم و او به خوانندگانش اعتماد میکند و حرفهای دلش را میریزد روی دایره. چیستا یثربی اعتماد داشتن به دیگران را به ما نشان میدهد (هر چند که ما گاهیاوقات شنوندگان خوبی برای حرفهایش نبودهایم)، او قدرت داشتن در نمایان ساختن تصویر واقعی از خود - حتی اگر مورد قبول دیگران واقع نشود- را به ما نشان میدهد و اینجاست که چیزی در دلم تکان میخورد. او خودش را تمامقد و فارغ از نقابهای گوناگون به معرفی میکند. کاری که کمتر کسی از ما حاضر است انجام دهد. واقعیت این است که ما همیشه به دنبال تأیید دیگران هستیم و کمتر شجاعت روبهروشدن با خود واقعیمان را داریم و این امر تا کجاها که نمیتواند محل آسیب شود!
او داوطلب نشاندادن یک زندگی واقعی میشود، هر چند بهایش توهینها و بیمحبتیهای شنوندگان و خوانندگان قصههایش باشد. از دیشب که داستان پستچی را خواندم لبریز هیجان شدهام از این همه جسارت و قدرت؛ وقتی فکر میکنم که من در کوچکترین کارها هم خود واقعیام را نشان نمیدهم، چه برسد به اینکه روایتهای عاشقانه را بلند بلند بخوانم.
چیستا یثربی، داوطلب نمایش یک زندگی واقعی... خسته نباشی! «چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگیام، برای نامههای سفارشی میرفت. تمام روز گرسنگی میکشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم میفرستادم که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود...»
#داستان_پستجی
#روزنامه_شهروند
#آبان_نود_و_چهار
#اسما_روانخواه
#پژوهشگر_اجتماعی
#نقد
#پستچی
#کتاب
#شماره_718
#روزنامه_شهروند
@chista_yasrebi
#شهروند
بر
#داستان_پستچی
#چیستایثربی
خسته نباشی چیستا یثربی!
اسما روانخواه پژوهشگر اجتماعی
بعضیوقتها، بعضیآدمها کارهایی را انجام میدهند که لبخندی میزنی و توی دلت میگویی آفرین! همین است. باید همینطور بود. بعضیوقتها، بعضی آدمها کارهایی را انجام میدهند که خیلی از ما حتی دل و جرأت فکرکردن به آن را نداریم. نخستینباری که «پستچی» چیستا یثربی را خواندم، به دلم نشست. فکر میکنم آن زمان قرار نبود دنبالهدار باشد (یا حداقل من اینطور فکر میکردم). با خواندنش فکر میکردی یک داستانکوتاه همهچیتمام را خواندهای. آنروز قصه را از صفحه اینستاگرام یثربی خواندم، بعد گوشی را گذاشتم کنار و به بقیه کارها مشغول شدم. برایم یک زنگ تفریح بود. یک حس خوب که به اندازه ١٠دقیقه بیشتر زمان نمیبرد و تمام میشد. روزها گذشت و بعدتر دیدم که این قصه سر دراز دارد. قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت دهم و... دلم نمیخواست هر شب منتظر بنشینم. با خودم گفتم به انتها که رسید همه را یکجا میخوانم، تا دیروز. دیروز که فهمیدم این داستان در قسمت بیستونهم تمام میشود گفتم چه خوب. پس همه را باهم میخوانم. دیروز نمیدانستم با خواندن این داستان چه اتفاقی خواهد افتاد. اما امروز خوب میدانم چه شده: چیزی در دلم تکان خورده است!
خیلیها گفتند این داستان عالی است و خیلیها گفتند یک داستان عاشقانه لطیف است. اما فکر میکنم که این ٢٩ قسمت، تنها یک داستان نیست که به همین راحتیها تمام شود. داستان پستچی چیستا یثربی که خیلیها را با خودش همراه کرد، تنها برای بغضکردن در مقابل سختیهای یک عشق صادقانه و همذاتپنداری ما با شخصیت چیستا یا حاجعلی نیست. حتی در زمانی که این داستان منتشر میشد، افرادی میآمدند و برای نویسنده کامنت میگذاشتند و میگفتند که تا چه حد از خواندن فراری بودند و با این داستانکهای یکدست و دنبالهدار به دنیای پر رمز و راز قصهها وارد شدند (که این امر هم اتفاق خوب و ارزشمندی است، آن هم در کسادی زمان مطالعه در میان ما). اما اعجاز کار یثربی در جای دیگری هم خود را نشان میدهد: این داستان یک روایت واقعی است. یک روایت از زندگی خود نویسنده. دل و جرأت نویسنده برای این خودافشایی کمنظیر و قابلتامل است.
تأکید نویسنده بر واقعیبودن این داستان و کامنتهای با محبت و بیمحبتی که خوانندگان برای او مینویسند؛ نشان میدهد خودافشایی و شرح روایتهای واقعی تا چه حد میتواند در جامعه ما محل توهین و آزار باشد و چیستا یثربی محکم و قاطع به حرفزدن ادامه میدهد بدون اینکه از قضاوتشدن بترسد. ما درمقابل نویسنده موردعلاقهمان نشستهایم و او به خوانندگانش اعتماد میکند و حرفهای دلش را میریزد روی دایره. چیستا یثربی اعتماد داشتن به دیگران را به ما نشان میدهد (هر چند که ما گاهیاوقات شنوندگان خوبی برای حرفهایش نبودهایم)، او قدرت داشتن در نمایان ساختن تصویر واقعی از خود - حتی اگر مورد قبول دیگران واقع نشود- را به ما نشان میدهد و اینجاست که چیزی در دلم تکان میخورد. او خودش را تمامقد و فارغ از نقابهای گوناگون به معرفی میکند. کاری که کمتر کسی از ما حاضر است انجام دهد. واقعیت این است که ما همیشه به دنبال تأیید دیگران هستیم و کمتر شجاعت روبهروشدن با خود واقعیمان را داریم و این امر تا کجاها که نمیتواند محل آسیب شود!
او داوطلب نشاندادن یک زندگی واقعی میشود، هر چند بهایش توهینها و بیمحبتیهای شنوندگان و خوانندگان قصههایش باشد. از دیشب که داستان پستچی را خواندم لبریز هیجان شدهام از این همه جسارت و قدرت؛ وقتی فکر میکنم که من در کوچکترین کارها هم خود واقعیام را نشان نمیدهم، چه برسد به اینکه روایتهای عاشقانه را بلند بلند بخوانم.
چیستا یثربی، داوطلب نمایش یک زندگی واقعی... خسته نباشی! «چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگیام، برای نامههای سفارشی میرفت. تمام روز گرسنگی میکشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم میفرستادم که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود...»
#داستان_پستجی
#روزنامه_شهروند
#آبان_نود_و_چهار
#اسما_روانخواه
#پژوهشگر_اجتماعی
#نقد
#پستچی
#کتاب
#شماره_718
#روزنامه_شهروند
@chista_yasrebi
#داستان_پستچی
#چیستایثربی
قسمت اول
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک یَخماس (بستنی)، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور روچکه اش (خودکارش) را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، روچکه اش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
Достони пустчӣ
Қисмати аввал
Чацордацсола ки будам, ошиқи пустчии мацал шудам. Хело тасодуфк рафтам дарро боз кунаму номаро бигирам, ӯ пушташ ба ман буд. Вақте баргашт, қалбам мисли як бастанк (яхмос) об шуду замин рехт! Ангор инсон набуд, фаришта буд! Қосиду пайки Илоцк буд, аз бас зебову маъсум буд! Шояд цаждац нуздац солаш буд. Номаро дод. Бо дасти ларзон имзо кардам ва он қадар цолам бад буд, ки базӯр худкорашро (ручкаашро) аз дастам берун кашиду рафт. Аз он рӯз корам шуд цар рӯз барои худам нома навиштан ва пустсуфоришк! Тамоми харҷи цафтагиам барои номацои суфоришк мерафт. Тамоми рӯз гуруснагк мекашидам, аммо цар рӯз як номаи суфоришк барои худам мефиристодам, ки ӯ бижяду занг бизанад, имзо бихоцад, худкорашро бидицад ва ман як лацза нигоцаш бикунаму биравад.
دست نوشته های دو سال پیش
فصل اول #پستچی
#چیستایثربی
به خط #سرلیک_تاجیکستان
ترجمه
#فریدون_شاه_عبداله_اف
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
قسمت اول
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک یَخماس (بستنی)، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور روچکه اش (خودکارش) را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، روچکه اش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
Достони пустчӣ
Қисмати аввал
Чацордацсола ки будам, ошиқи пустчии мацал шудам. Хело тасодуфк рафтам дарро боз кунаму номаро бигирам, ӯ пушташ ба ман буд. Вақте баргашт, қалбам мисли як бастанк (яхмос) об шуду замин рехт! Ангор инсон набуд, фаришта буд! Қосиду пайки Илоцк буд, аз бас зебову маъсум буд! Шояд цаждац нуздац солаш буд. Номаро дод. Бо дасти ларзон имзо кардам ва он қадар цолам бад буд, ки базӯр худкорашро (ручкаашро) аз дастам берун кашиду рафт. Аз он рӯз корам шуд цар рӯз барои худам нома навиштан ва пустсуфоришк! Тамоми харҷи цафтагиам барои номацои суфоришк мерафт. Тамоми рӯз гуруснагк мекашидам, аммо цар рӯз як номаи суфоришк барои худам мефиристодам, ки ӯ бижяду занг бизанад, имзо бихоцад, худкорашро бидицад ва ман як лацза нигоцаш бикунаму биравад.
دست نوشته های دو سال پیش
فصل اول #پستچی
#چیستایثربی
به خط #سرلیک_تاجیکستان
ترجمه
#فریدون_شاه_عبداله_اف
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
💜💜💜خبر خوب :
#رمان پستچی به زبان
#ترکی_استانبولی منتشر شد.
نام انتشارات :
#زوم_کتاب
#zoomkitap
نویسنده :
#چیستایثربی
مترجم :
#فرهاد_عیوضی
نام ترکی کتاب
#داستان_پستچی
لطفا دوستداران کتاب پستچی ، با خرید یک جلد کتاب در ترکیه ، ما راحمایت کنند.
#سپاس
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
#رمان پستچی به زبان
#ترکی_استانبولی منتشر شد.
نام انتشارات :
#زوم_کتاب
#zoomkitap
نویسنده :
#چیستایثربی
مترجم :
#فرهاد_عیوضی
نام ترکی کتاب
#داستان_پستچی
لطفا دوستداران کتاب پستچی ، با خرید یک جلد کتاب در ترکیه ، ما راحمایت کنند.
#سپاس
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
http://www.idefix.com/Kitap/Postacinin-Hikayesi/Edebiyat/Roman/Dunya-Roman/urunno=0001762533001
لینک خرید اینترنتی کتاب در ترکیه
از ادبیات وطنی حمایت کنیم
مترجم این کتاب ، قبلا آثاری از زنده یاد
#دکتر_غلامحسین_ساعدی را به ترکی ترجمه کرده است و خود سینماگر مستند ساز است . ترجمه ، شغل دوم اوست...
#داستان_پستچی در #ترکیه به حمایت هموطنان ایرانی نیاز دارد.
درود
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
لینک خرید اینترنتی کتاب در ترکیه
از ادبیات وطنی حمایت کنیم
مترجم این کتاب ، قبلا آثاری از زنده یاد
#دکتر_غلامحسین_ساعدی را به ترکی ترجمه کرده است و خود سینماگر مستند ساز است . ترجمه ، شغل دوم اوست...
#داستان_پستچی در #ترکیه به حمایت هموطنان ایرانی نیاز دارد.
درود
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
IDEFIX
Postacının Hikayesi
Postacının Hikayesi en uygun fiyat ve hızlı kargo seçenekleriyle idefix'te. Hemen Postacının Hikayesi satın alın, indirimli ve avantajlı seçenekleri kaçırmayın!
اگر دنیا فقط یک روز بود چکار میکردی؟
_عاشق تو میشدم و برام مهم نبود تو چه کار میکنی؟
یادت نره این عاشقه که همیشه فاتحه!
چون اونه که عاشق شده...
اونه که رنج میکشه...
اونه که طپش قلبو میفهمه !
و مسیر باد
و عطر بهار رو .... .
.
من اینا رومیفهمم ....
چون عاشق توام .... .
.
.
.
حالا
من از یک ژنرال قویترم!
به اون دوستای لعنتیت بگو!
.
.
.
.
از رمان #پستچی_دو
فقط در کانال خصوصی
تلگرام_واتساپ
عزیزانم این رمان ، فعلا چاپ نخواهد شد
چون شاکی حقیقی و حقوقی پیدا میکند.
من به همه ی آنها گفتم که سیاهی یا روشنی وجودتان را آفتابی میکنم و آنها فقط خندیدند!
حالا شما میخوانید....
وقت خنده ی ما و شماست! .
.
#ثبت_نام برای خواندن رمان
فقط در تلگرام و واتساپ
تلگرام _آیدی
@ccch999
واتساپ_09122026792
فقط #پیام دهید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
.#فیلم
#سینما#فیلم_قدیمی
#فیلم_ایرانی
#دشمن
#ناصر_ملک_مطیعی
#نوش_آفرین
#ترانه ها
#عارف
#عهدیه
#رمان
#داستان
پستچی_دو
#جلد_دوم
#پستچی
#محرمانه
#خصوصی
#زندگینامه
هر گونه اشتراک گذاری #ممنوع
#قسمت_اول در واتساپ و کانال تلگرام، منتشر شده است.
هر هفته دو قسمت ، از این پس
منتشر میشود.
.
درود .
_عاشق تو میشدم و برام مهم نبود تو چه کار میکنی؟
یادت نره این عاشقه که همیشه فاتحه!
چون اونه که عاشق شده...
اونه که رنج میکشه...
اونه که طپش قلبو میفهمه !
و مسیر باد
و عطر بهار رو .... .
.
من اینا رومیفهمم ....
چون عاشق توام .... .
.
.
.
حالا
من از یک ژنرال قویترم!
به اون دوستای لعنتیت بگو!
.
.
.
.
از رمان #پستچی_دو
فقط در کانال خصوصی
تلگرام_واتساپ
عزیزانم این رمان ، فعلا چاپ نخواهد شد
چون شاکی حقیقی و حقوقی پیدا میکند.
من به همه ی آنها گفتم که سیاهی یا روشنی وجودتان را آفتابی میکنم و آنها فقط خندیدند!
حالا شما میخوانید....
وقت خنده ی ما و شماست! .
.
#ثبت_نام برای خواندن رمان
فقط در تلگرام و واتساپ
تلگرام _آیدی
@ccch999
واتساپ_09122026792
فقط #پیام دهید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
.#فیلم
#سینما#فیلم_قدیمی
#فیلم_ایرانی
#دشمن
#ناصر_ملک_مطیعی
#نوش_آفرین
#ترانه ها
#عارف
#عهدیه
#رمان
#داستان
پستچی_دو
#جلد_دوم
#پستچی
#محرمانه
#خصوصی
#زندگینامه
هر گونه اشتراک گذاری #ممنوع
#قسمت_اول در واتساپ و کانال تلگرام، منتشر شده است.
هر هفته دو قسمت ، از این پس
منتشر میشود.
.
درود .