#داوری و #خواب
یک خاطره ی واقعی
یادمه چند سال پیش ؛ یک جا در شهرستانی ؛ داور بودم ؛ عفونت گوش داشتم و قرصهای دوز بالای مسکن میخوردم ؛ از درد تا صبح نمیخوابیدم و در اتاق هتل راه میرفتم ؛ یا ستاره ها را از پنجره اتاق نگاه میکردم و میشمردم....
علی یک/علی دو/علی سه/
تا خوابم برود.....اما تا بوق سگ خوابم نمیرفت....
موقع داوری ؛ توی سالنهای گرم و تنگ و شلوغ ؛ و چسبیدن اجسادمان به هم بخاطر تنگی جا ؛ نفسم کم میامد و خوابم میگرفت !
...سرم روی شانه ی دخترم ؛ یا داور بغلی میافتاد و خوابم میبرد ؛ گاهی حتی با دهان باز؛ مثل ماهی مرده....
.... و دخترم با خجالت ؛ به هزار لطایف الحیل ؛ برای اینکه آبروریزی نشود ! و کسی در آن حال از من عکس نیندازد ؛ سعی میکرد مرا بیدار کند ! مدام تکانم میداد و من از گوش درد و تاثیر مسکنهای قوی بیهوش بودم.... نه میدیدمش و نه میشنیدمش....در کما بودم !... و شالم را پایین تر میکشیدم ؛ و کامل میخوابیدم.... و اگر آب معدنی روی تنم میریخت ؛ ناسزایی بارش میکردم ، و باز میخوابیدم....
در حالی که حق رایم را به همکار سوم داوران ؛ واگذار کرده بودم....او نماینده ی رای من بود! که حق گروه تاتری پایمال نشود !
روزهای آخر؛ دلم ذرت خواست...عاشق دلخسته ی ذرتم...یاهمان پاپ کورن خارجیها.....رفتم بین دو اجرا ذرت بخرم.....
در آن شهر نبود! .....فقط بلال بود! اصلا نمیدانستند منظورم چیست...ودقیقا چه کدی میدادم؟؟؟؟؟.ذرت بوداده ی سفید !!!!
! شاید آنها ؛ کلمه ی دیگری برای آن داشتند.... و من میگفتم یک ماده ی کوچک سفیدیست !!!! و اوضاع مدام و مدام....بدتر شد !.... گاهی هر کاری که بکنی ؛ خرابتر میشود !
دخترم شبش با وحشت گفت :
شایع کرده اند دنبال مواد بودی!!!!
-چی؟؟؟؟ مواد؟؟!!!😳😩
من در عمرم یک سیگار هم نکشیده ام ؛ یکی از آقایان ؛ داور همکارم ؛ گفت :
دیگه نباید کار کنی....باید بهت مقرری از کارافتادگی بدن...من با ارشاد تهران حرف میزنم که مریضی!!!! ... به عنوان هنرمند بیمار از کار افتاده؛ خب؛ خودتو سر پا نگه نداشتی!... حتما معتادی؛ سر داوری میخوابی!!!!
...ما تو جمع تاتریا ؛ معتاد خفیف و شدید ؛ زیاد داریم !!! یک خواب ساده ؛ جه بساطی به پا کرده بود !!! کم مانده بود حراستشان از من بازجویی کند!
جواب آن داور مسن را ندادم ؛ نیم ساعت بعد دخترم وسط نمایش ؛ آهسته گفت:
مامان همون آقا داوره...ببین! عینک آفتابی زده ؛ دستشو گذاشته زیر چونه ش.... خوابیده! تازه خرو پفم میکنه!...
داستانی بود آن سفر داوری... شهرستان....
#چیستایثربی
بعد از آن از هر دردی هم بمیرم ؛ موقع داوری؛ #مسکن نمیخورم و هرگز هوس #ذرت_سفید یا پاپ کورن نمیکنم !...
غلط بکنم !...یاد داستان #تلخون و کتابهای صمد بهرنگی افتادم...قهرمانانش چقدر شبیه من بودند !!! و وضعیتشان !!!!
.
فقط خدا میداند چه چیزها به #ارشاد تهران و ریاست #تاتر کشور انتقال دادند! که تا مدتها از نان خوردن افتادیم.....
گمانم انواع بیماریهای مسری و خطرناک....حتی جنون و انفلونزای مرغی!!!!
خدا نجاتم دهد!
فقط یک بیماری عفونی گوش بود بخدا ! که آنجا به دلیل سفر هواپیما و هوای شرجی ؛ عود کرده بود ! ...قصد توهین به هیچ گروه تاتری را نداشتم ؛ و ندارم.......اگر خوابم رفت؛ آن بار را حلال کنید دوستان هنری ام در شهرستان........
شبیه بیهوشی بود.....دست خودم نبود ! وگرنه داور که نمیخوابد !!!!!
دیگر خوابم نمیرود.....هرگز !!!!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
یک خاطره ی واقعی
یادمه چند سال پیش ؛ یک جا در شهرستانی ؛ داور بودم ؛ عفونت گوش داشتم و قرصهای دوز بالای مسکن میخوردم ؛ از درد تا صبح نمیخوابیدم و در اتاق هتل راه میرفتم ؛ یا ستاره ها را از پنجره اتاق نگاه میکردم و میشمردم....
علی یک/علی دو/علی سه/
تا خوابم برود.....اما تا بوق سگ خوابم نمیرفت....
موقع داوری ؛ توی سالنهای گرم و تنگ و شلوغ ؛ و چسبیدن اجسادمان به هم بخاطر تنگی جا ؛ نفسم کم میامد و خوابم میگرفت !
...سرم روی شانه ی دخترم ؛ یا داور بغلی میافتاد و خوابم میبرد ؛ گاهی حتی با دهان باز؛ مثل ماهی مرده....
.... و دخترم با خجالت ؛ به هزار لطایف الحیل ؛ برای اینکه آبروریزی نشود ! و کسی در آن حال از من عکس نیندازد ؛ سعی میکرد مرا بیدار کند ! مدام تکانم میداد و من از گوش درد و تاثیر مسکنهای قوی بیهوش بودم.... نه میدیدمش و نه میشنیدمش....در کما بودم !... و شالم را پایین تر میکشیدم ؛ و کامل میخوابیدم.... و اگر آب معدنی روی تنم میریخت ؛ ناسزایی بارش میکردم ، و باز میخوابیدم....
در حالی که حق رایم را به همکار سوم داوران ؛ واگذار کرده بودم....او نماینده ی رای من بود! که حق گروه تاتری پایمال نشود !
روزهای آخر؛ دلم ذرت خواست...عاشق دلخسته ی ذرتم...یاهمان پاپ کورن خارجیها.....رفتم بین دو اجرا ذرت بخرم.....
در آن شهر نبود! .....فقط بلال بود! اصلا نمیدانستند منظورم چیست...ودقیقا چه کدی میدادم؟؟؟؟؟.ذرت بوداده ی سفید !!!!
! شاید آنها ؛ کلمه ی دیگری برای آن داشتند.... و من میگفتم یک ماده ی کوچک سفیدیست !!!! و اوضاع مدام و مدام....بدتر شد !.... گاهی هر کاری که بکنی ؛ خرابتر میشود !
دخترم شبش با وحشت گفت :
شایع کرده اند دنبال مواد بودی!!!!
-چی؟؟؟؟ مواد؟؟!!!😳😩
من در عمرم یک سیگار هم نکشیده ام ؛ یکی از آقایان ؛ داور همکارم ؛ گفت :
دیگه نباید کار کنی....باید بهت مقرری از کارافتادگی بدن...من با ارشاد تهران حرف میزنم که مریضی!!!! ... به عنوان هنرمند بیمار از کار افتاده؛ خب؛ خودتو سر پا نگه نداشتی!... حتما معتادی؛ سر داوری میخوابی!!!!
...ما تو جمع تاتریا ؛ معتاد خفیف و شدید ؛ زیاد داریم !!! یک خواب ساده ؛ جه بساطی به پا کرده بود !!! کم مانده بود حراستشان از من بازجویی کند!
جواب آن داور مسن را ندادم ؛ نیم ساعت بعد دخترم وسط نمایش ؛ آهسته گفت:
مامان همون آقا داوره...ببین! عینک آفتابی زده ؛ دستشو گذاشته زیر چونه ش.... خوابیده! تازه خرو پفم میکنه!...
داستانی بود آن سفر داوری... شهرستان....
#چیستایثربی
بعد از آن از هر دردی هم بمیرم ؛ موقع داوری؛ #مسکن نمیخورم و هرگز هوس #ذرت_سفید یا پاپ کورن نمیکنم !...
غلط بکنم !...یاد داستان #تلخون و کتابهای صمد بهرنگی افتادم...قهرمانانش چقدر شبیه من بودند !!! و وضعیتشان !!!!
.
فقط خدا میداند چه چیزها به #ارشاد تهران و ریاست #تاتر کشور انتقال دادند! که تا مدتها از نان خوردن افتادیم.....
گمانم انواع بیماریهای مسری و خطرناک....حتی جنون و انفلونزای مرغی!!!!
خدا نجاتم دهد!
فقط یک بیماری عفونی گوش بود بخدا ! که آنجا به دلیل سفر هواپیما و هوای شرجی ؛ عود کرده بود ! ...قصد توهین به هیچ گروه تاتری را نداشتم ؛ و ندارم.......اگر خوابم رفت؛ آن بار را حلال کنید دوستان هنری ام در شهرستان........
شبیه بیهوشی بود.....دست خودم نبود ! وگرنه داور که نمیخوابد !!!!!
دیگر خوابم نمیرود.....هرگز !!!!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official