چیستا_وان
1.38K subscribers
399 photos
84 videos
1 file
94 links
آنچه نباید می دیدیم؛ می شنیدیم و یا می گفتیم

این کانال رسمی من نیست. کانال دوستان نزدیکتر من است که حسهایم را با آنها شریک میشوم. آدرس کانال رسمی من این است
@chista_yasrebi
Download Telegram
«عشق در زمان ما» در طاقچه

مژده به علاقه مندان کتابهای نایاب
#چیستایثربی

#نسخه_الکترونیک

«عشق در زمان ما» دربردارنده سه قصه روان‏شناختی معروف و تقدیر شده است،که توسط چیستا یثربی ترجمه و تحلیل شده و چند سال پیش به دلیل استقبال مخاطبان، خیلی زود در بازار کتاب، نایاب شد و متاسفانه دیگر تجدید چاپ نشد.
اکنون نسخه ی الکترونیک کتاب قابل خریداری است.

این سه داستان عبارتند از: «#نام» نوشته هنری سیسیل، «#چارلز» نوشته شرلی جکسون و «#عشق_در_زمان_ما» نوشته جیمز. آ. کیرچ.
برای دریافت "نسخه الکترونیک" این کتاب‌ با قیمت 4000 تومان می‌توانید به اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنید.
طاقچه یک اپلیکیشن(نرم‌افزار) است که روی گوشی‌های هوشمند و تبلت‌های اندروید و آی او اس نصب می‌شود.شما میتوانید به شیوه ی آنلاین و شبانه روزی این کتاب را خریداری کنید.

برای دریافت طاقچه(اندروید و آی‌ او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
http://taaghche.ir/download
—-------------------------------------------------------------
در بخشی از داستان «چارلز» می‌خوانیم:
«روزی که پسرم لاری، پا به کودکستان گذاشت شلوار مخمل کبریتی و پیش‏بند کودکانه‏اش را کنار گذاشت و برای اولین‏بار، شلوار جین و کمربند به پا کرد. آن روز صبح، من او را در حالیکه با دختر بزرگتر همسایه به طرف کودکستان می‏رفت تماشا می‏کردم و احساس می‏کردم که مرحله‏ای از زندگیم به پایان رسیده است. کوچولوی شیرین زبان من که تا دیروز به مهدکودک می‏رفت، حالا جایش را به پسر بزرگی داده بود که در شلوار بلندش متکبرانه راه می‏رفت و حتی از یاد برده بود که برای خداحافظی با من لحظه‏ای بایستد و دست تکان دهد.
او به همین ترتیب به خانه برگشت. در با صدا باز شد کلاهش را روی زمین انداخت و با صدای خشن فریاد زد: «کسی خانه نیست؟»
در مو قع ناهار او با لحن گستاخانه با پدرش صحبت کرد. شیر خواهر کوچکش را روی زمین ریخت و از قول معلمش گفت، که ما نباید نام خدا را بیهوده به زبان بیاوریم !...»


#عشق_در_زمان_ما
#چیستایثربی
#ترجمه_ی
#سه_قصه_روانشناختی_نو
#خرید_آنلاین_شبانه_روزی
#اپلیکیشن
#طاقچه
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستایثربی

روزهایی که بی تو می گذرند ؛ فقط می گذرند...
روز نیستند ؛ شب هم نیستند...
مثل برزخ ؛ معلق ، میان زمین و هوا !

نه می دانی ازکجا آمده ای ؟
نه می دانی به کجا می روی !

تنهایی...
مثل زیر خاک .... می ترسی !

روزهایی که بدون تو می گذرند ؛
اصلا نمی گذرند !

من روزهایی را که بدون تو باشد ،
یادم نمی آید...

چند روز گذشته است از آخرین باری که با هم حرف زدیم ؟

یادم نمی آید...

آن پشت بام لعنتی را یادم هست !...

آن آلونک کوچک که خود را در آن چپانده بودم و گریه می کردم ؟!...
و دست تو ، که مهربان ترین نوازش دنیا بود.

دست تو ؛ مثل آسمان ، بخشنده بود و من می دانستم که آسمان ؛ هرگز کثیف نمی شود.

چند روز می گذرد ؟
یادم نیست !

یادم است که فقط تا مدت ها ، تو را ندیدم.

بعد از اینکه اشکهایم را پاک کردی و من در خواب یادم آمد !

هنوز زبری دستهایت روی گونه هایم جا مانده ؛...
من در خواب یادم آمد که تو در پشت بام ؛ اشکهایم را پاک کردی....

تو کجا بودی ؟
نه در پیست اسکیت ؛ نه پیش مربی ؛ نه در تیم ملی ؛ هیچ جا پیدایت نیست !...


گفتند : برگشته شهر خودش.

شهرخودش کجاست ؟!
چرا هرگز نپرسیدم شهرخودش کجاست ؟!

راستی شهر خودت کجاست ؟
بگو تمام شهرهای ایران ، شهر توست ؛...

بگو تمام شهرهای جهان ، شهر مردیست که اشک های دخترکی بی پناه را ، روی پشت بام ، پاک می کند...

بگو ، تمام شهرهای دنیا ، شهر مردیست که دخترکی را از زیر مشت ها و لگدهای جانوری وحشی بیرون می کشد ؛ و همچون آسمان سرپناه ؛ او را ، در پناه خود
می گیرد...

بگو شهر مردی کجاست ، که قهرمان تمام قصه هایی است که فراموش کرده ام ؛
که از کودکی مادربزرگ برایم گفته بود و فراموش کردم...


چرا می خواستم بگویم دوستت ندارم ؟!
چرا در تمام طول این مدت ؛ انکار کردم ؟!

چون لایق این عشق نبودم ؛...

چون من باعث مرگ آدمی شده بودم ؛...

من باعث خاموشی کسی بودم که هرگز دوستش نداشتم ، ولی با من نسبت خونی داشت.

من مجبور بودم ؛ ناخواسته مجبور بودم...

راه دیگری نبود !

اما مادر ، هرگز به خاطر این ماجرا ، مرا نبخشید ؛...
هرگز !

و آن نگاه های از سر تحقیر و تنفر ، فقط برای این بود که :
"تو با برادرت ، در خانه تنها بودی ؛ چرا نجاتش ندادی ؟... تو می توانستی نجاتش دهی !"

مادر از برادر کتک می خورد ؛ فحش می شنید ، ولی مرا ، برای مرگ او هرگز نبخشید.

مردم ؛ شما آدرس مردی را نمی دانید که آسمان سرپناه است ؟!

نه ؛ هیچ کس نمی داند !

من از روز اولی که تو را در پیست اسکیت دیدم ؛ دلم لرزید !

فکر کردم یک حس گذراست ، و تو به مینا تعلق داری !

و بعد که فهمیدم همه چیز یک بازی بوده ؛ این عشق را در خودم انکار کردم....

دشمن حس خودم شدم ؛ دشمن قلبم و آرزوهایم....مستحق این عشق نبودم...

و حالا که دلم ، برایت ؛ قد انگشتانه ی کهنه ی مادربزرگ شده ؛ نمیدانم چگونه پیدایت کنم !...

من حاضرم اکنون ، سینه خیز ، تمام سرزمین ها و جاده ها را ، به دنبال ردپای تو بگردم ؛ اگرفقط بدانم که هنوز مرا می خواهی !

که بی تفاوتی مرا می بخشی !
این بی تفاوتی نبود ؛ شرم از خودم بود !

شرم از اینکه ، بعد از مرگ این برادر ، هنوز بتوانم عاشق شوم و بعد از نفرین مادر ؛ یک زندگی طبیعی داشته باشم !


شرم ازخودم بود ، که خانواده ای نداشتم...

پس کجایی ای مرد؟ ای عاشق؟!



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ