Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
«عشق در زمان ما» در طاقچه
مژده به علاقه مندان کتابهای نایاب
#چیستایثربی
#نسخه_الکترونیک
«عشق در زمان ما» دربردارنده سه قصه روانشناختی معروف و تقدیر شده است،که توسط چیستا یثربی ترجمه و تحلیل شده و چند سال پیش به دلیل استقبال مخاطبان، خیلی زود در بازار کتاب، نایاب شد و متاسفانه دیگر تجدید چاپ نشد.
اکنون نسخه ی الکترونیک کتاب قابل خریداری است.
این سه داستان عبارتند از: «#نام» نوشته هنری سیسیل، «#چارلز» نوشته شرلی جکسون و «#عشق_در_زمان_ما» نوشته جیمز. آ. کیرچ.
برای دریافت "نسخه الکترونیک" این کتاب با قیمت 4000 تومان میتوانید به اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنید.
طاقچه یک اپلیکیشن(نرمافزار) است که روی گوشیهای هوشمند و تبلتهای اندروید و آی او اس نصب میشود.شما میتوانید به شیوه ی آنلاین و شبانه روزی این کتاب را خریداری کنید.
برای دریافت طاقچه(اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
http://taaghche.ir/download
—-------------------------------------------------------------
در بخشی از داستان «چارلز» میخوانیم:
«روزی که پسرم لاری، پا به کودکستان گذاشت شلوار مخمل کبریتی و پیشبند کودکانهاش را کنار گذاشت و برای اولینبار، شلوار جین و کمربند به پا کرد. آن روز صبح، من او را در حالیکه با دختر بزرگتر همسایه به طرف کودکستان میرفت تماشا میکردم و احساس میکردم که مرحلهای از زندگیم به پایان رسیده است. کوچولوی شیرین زبان من که تا دیروز به مهدکودک میرفت، حالا جایش را به پسر بزرگی داده بود که در شلوار بلندش متکبرانه راه میرفت و حتی از یاد برده بود که برای خداحافظی با من لحظهای بایستد و دست تکان دهد.
او به همین ترتیب به خانه برگشت. در با صدا باز شد کلاهش را روی زمین انداخت و با صدای خشن فریاد زد: «کسی خانه نیست؟»
در مو قع ناهار او با لحن گستاخانه با پدرش صحبت کرد. شیر خواهر کوچکش را روی زمین ریخت و از قول معلمش گفت، که ما نباید نام خدا را بیهوده به زبان بیاوریم !...»
#عشق_در_زمان_ما
#چیستایثربی
#ترجمه_ی
#سه_قصه_روانشناختی_نو
#خرید_آنلاین_شبانه_روزی
#اپلیکیشن
#طاقچه
@chista_yasrebi
مژده به علاقه مندان کتابهای نایاب
#چیستایثربی
#نسخه_الکترونیک
«عشق در زمان ما» دربردارنده سه قصه روانشناختی معروف و تقدیر شده است،که توسط چیستا یثربی ترجمه و تحلیل شده و چند سال پیش به دلیل استقبال مخاطبان، خیلی زود در بازار کتاب، نایاب شد و متاسفانه دیگر تجدید چاپ نشد.
اکنون نسخه ی الکترونیک کتاب قابل خریداری است.
این سه داستان عبارتند از: «#نام» نوشته هنری سیسیل، «#چارلز» نوشته شرلی جکسون و «#عشق_در_زمان_ما» نوشته جیمز. آ. کیرچ.
برای دریافت "نسخه الکترونیک" این کتاب با قیمت 4000 تومان میتوانید به اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنید.
طاقچه یک اپلیکیشن(نرمافزار) است که روی گوشیهای هوشمند و تبلتهای اندروید و آی او اس نصب میشود.شما میتوانید به شیوه ی آنلاین و شبانه روزی این کتاب را خریداری کنید.
برای دریافت طاقچه(اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
http://taaghche.ir/download
—-------------------------------------------------------------
در بخشی از داستان «چارلز» میخوانیم:
«روزی که پسرم لاری، پا به کودکستان گذاشت شلوار مخمل کبریتی و پیشبند کودکانهاش را کنار گذاشت و برای اولینبار، شلوار جین و کمربند به پا کرد. آن روز صبح، من او را در حالیکه با دختر بزرگتر همسایه به طرف کودکستان میرفت تماشا میکردم و احساس میکردم که مرحلهای از زندگیم به پایان رسیده است. کوچولوی شیرین زبان من که تا دیروز به مهدکودک میرفت، حالا جایش را به پسر بزرگی داده بود که در شلوار بلندش متکبرانه راه میرفت و حتی از یاد برده بود که برای خداحافظی با من لحظهای بایستد و دست تکان دهد.
او به همین ترتیب به خانه برگشت. در با صدا باز شد کلاهش را روی زمین انداخت و با صدای خشن فریاد زد: «کسی خانه نیست؟»
در مو قع ناهار او با لحن گستاخانه با پدرش صحبت کرد. شیر خواهر کوچکش را روی زمین ریخت و از قول معلمش گفت، که ما نباید نام خدا را بیهوده به زبان بیاوریم !...»
#عشق_در_زمان_ما
#چیستایثربی
#ترجمه_ی
#سه_قصه_روانشناختی_نو
#خرید_آنلاین_شبانه_روزی
#اپلیکیشن
#طاقچه
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستایثربی
روزهایی که بی تو می گذرند ؛ فقط می گذرند...
روز نیستند ؛ شب هم نیستند...
مثل برزخ ؛ معلق ، میان زمین و هوا !
نه می دانی ازکجا آمده ای ؟
نه می دانی به کجا می روی !
تنهایی...
مثل زیر خاک .... می ترسی !
روزهایی که بدون تو می گذرند ؛
اصلا نمی گذرند !
من روزهایی را که بدون تو باشد ،
یادم نمی آید...
چند روز گذشته است از آخرین باری که با هم حرف زدیم ؟
یادم نمی آید...
آن پشت بام لعنتی را یادم هست !...
آن آلونک کوچک که خود را در آن چپانده بودم و گریه می کردم ؟!...
و دست تو ، که مهربان ترین نوازش دنیا بود.
دست تو ؛ مثل آسمان ، بخشنده بود و من می دانستم که آسمان ؛ هرگز کثیف نمی شود.
چند روز می گذرد ؟
یادم نیست !
یادم است که فقط تا مدت ها ، تو را ندیدم.
بعد از اینکه اشکهایم را پاک کردی و من در خواب یادم آمد !
هنوز زبری دستهایت روی گونه هایم جا مانده ؛...
من در خواب یادم آمد که تو در پشت بام ؛ اشکهایم را پاک کردی....
تو کجا بودی ؟
نه در پیست اسکیت ؛ نه پیش مربی ؛ نه در تیم ملی ؛ هیچ جا پیدایت نیست !...
گفتند : برگشته شهر خودش.
شهرخودش کجاست ؟!
چرا هرگز نپرسیدم شهرخودش کجاست ؟!
راستی شهر خودت کجاست ؟
بگو تمام شهرهای ایران ، شهر توست ؛...
بگو تمام شهرهای جهان ، شهر مردیست که اشک های دخترکی بی پناه را ، روی پشت بام ، پاک می کند...
بگو ، تمام شهرهای دنیا ، شهر مردیست که دخترکی را از زیر مشت ها و لگدهای جانوری وحشی بیرون می کشد ؛ و همچون آسمان سرپناه ؛ او را ، در پناه خود
می گیرد...
بگو شهر مردی کجاست ، که قهرمان تمام قصه هایی است که فراموش کرده ام ؛
که از کودکی مادربزرگ برایم گفته بود و فراموش کردم...
چرا می خواستم بگویم دوستت ندارم ؟!
چرا در تمام طول این مدت ؛ انکار کردم ؟!
چون لایق این عشق نبودم ؛...
چون من باعث مرگ آدمی شده بودم ؛...
من باعث خاموشی کسی بودم که هرگز دوستش نداشتم ، ولی با من نسبت خونی داشت.
من مجبور بودم ؛ ناخواسته مجبور بودم...
راه دیگری نبود !
اما مادر ، هرگز به خاطر این ماجرا ، مرا نبخشید ؛...
هرگز !
و آن نگاه های از سر تحقیر و تنفر ، فقط برای این بود که :
"تو با برادرت ، در خانه تنها بودی ؛ چرا نجاتش ندادی ؟... تو می توانستی نجاتش دهی !"
مادر از برادر کتک می خورد ؛ فحش می شنید ، ولی مرا ، برای مرگ او هرگز نبخشید.
مردم ؛ شما آدرس مردی را نمی دانید که آسمان سرپناه است ؟!
نه ؛ هیچ کس نمی داند !
من از روز اولی که تو را در پیست اسکیت دیدم ؛ دلم لرزید !
فکر کردم یک حس گذراست ، و تو به مینا تعلق داری !
و بعد که فهمیدم همه چیز یک بازی بوده ؛ این عشق را در خودم انکار کردم....
دشمن حس خودم شدم ؛ دشمن قلبم و آرزوهایم....مستحق این عشق نبودم...
و حالا که دلم ، برایت ؛ قد انگشتانه ی کهنه ی مادربزرگ شده ؛ نمیدانم چگونه پیدایت کنم !...
من حاضرم اکنون ، سینه خیز ، تمام سرزمین ها و جاده ها را ، به دنبال ردپای تو بگردم ؛ اگرفقط بدانم که هنوز مرا می خواهی !
که بی تفاوتی مرا می بخشی !
این بی تفاوتی نبود ؛ شرم از خودم بود !
شرم از اینکه ، بعد از مرگ این برادر ، هنوز بتوانم عاشق شوم و بعد از نفرین مادر ؛ یک زندگی طبیعی داشته باشم !
شرم ازخودم بود ، که خانواده ای نداشتم...
پس کجایی ای مرد؟ ای عاشق؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستایثربی
روزهایی که بی تو می گذرند ؛ فقط می گذرند...
روز نیستند ؛ شب هم نیستند...
مثل برزخ ؛ معلق ، میان زمین و هوا !
نه می دانی ازکجا آمده ای ؟
نه می دانی به کجا می روی !
تنهایی...
مثل زیر خاک .... می ترسی !
روزهایی که بدون تو می گذرند ؛
اصلا نمی گذرند !
من روزهایی را که بدون تو باشد ،
یادم نمی آید...
چند روز گذشته است از آخرین باری که با هم حرف زدیم ؟
یادم نمی آید...
آن پشت بام لعنتی را یادم هست !...
آن آلونک کوچک که خود را در آن چپانده بودم و گریه می کردم ؟!...
و دست تو ، که مهربان ترین نوازش دنیا بود.
دست تو ؛ مثل آسمان ، بخشنده بود و من می دانستم که آسمان ؛ هرگز کثیف نمی شود.
چند روز می گذرد ؟
یادم نیست !
یادم است که فقط تا مدت ها ، تو را ندیدم.
بعد از اینکه اشکهایم را پاک کردی و من در خواب یادم آمد !
هنوز زبری دستهایت روی گونه هایم جا مانده ؛...
من در خواب یادم آمد که تو در پشت بام ؛ اشکهایم را پاک کردی....
تو کجا بودی ؟
نه در پیست اسکیت ؛ نه پیش مربی ؛ نه در تیم ملی ؛ هیچ جا پیدایت نیست !...
گفتند : برگشته شهر خودش.
شهرخودش کجاست ؟!
چرا هرگز نپرسیدم شهرخودش کجاست ؟!
راستی شهر خودت کجاست ؟
بگو تمام شهرهای ایران ، شهر توست ؛...
بگو تمام شهرهای جهان ، شهر مردیست که اشک های دخترکی بی پناه را ، روی پشت بام ، پاک می کند...
بگو ، تمام شهرهای دنیا ، شهر مردیست که دخترکی را از زیر مشت ها و لگدهای جانوری وحشی بیرون می کشد ؛ و همچون آسمان سرپناه ؛ او را ، در پناه خود
می گیرد...
بگو شهر مردی کجاست ، که قهرمان تمام قصه هایی است که فراموش کرده ام ؛
که از کودکی مادربزرگ برایم گفته بود و فراموش کردم...
چرا می خواستم بگویم دوستت ندارم ؟!
چرا در تمام طول این مدت ؛ انکار کردم ؟!
چون لایق این عشق نبودم ؛...
چون من باعث مرگ آدمی شده بودم ؛...
من باعث خاموشی کسی بودم که هرگز دوستش نداشتم ، ولی با من نسبت خونی داشت.
من مجبور بودم ؛ ناخواسته مجبور بودم...
راه دیگری نبود !
اما مادر ، هرگز به خاطر این ماجرا ، مرا نبخشید ؛...
هرگز !
و آن نگاه های از سر تحقیر و تنفر ، فقط برای این بود که :
"تو با برادرت ، در خانه تنها بودی ؛ چرا نجاتش ندادی ؟... تو می توانستی نجاتش دهی !"
مادر از برادر کتک می خورد ؛ فحش می شنید ، ولی مرا ، برای مرگ او هرگز نبخشید.
مردم ؛ شما آدرس مردی را نمی دانید که آسمان سرپناه است ؟!
نه ؛ هیچ کس نمی داند !
من از روز اولی که تو را در پیست اسکیت دیدم ؛ دلم لرزید !
فکر کردم یک حس گذراست ، و تو به مینا تعلق داری !
و بعد که فهمیدم همه چیز یک بازی بوده ؛ این عشق را در خودم انکار کردم....
دشمن حس خودم شدم ؛ دشمن قلبم و آرزوهایم....مستحق این عشق نبودم...
و حالا که دلم ، برایت ؛ قد انگشتانه ی کهنه ی مادربزرگ شده ؛ نمیدانم چگونه پیدایت کنم !...
من حاضرم اکنون ، سینه خیز ، تمام سرزمین ها و جاده ها را ، به دنبال ردپای تو بگردم ؛ اگرفقط بدانم که هنوز مرا می خواهی !
که بی تفاوتی مرا می بخشی !
این بی تفاوتی نبود ؛ شرم از خودم بود !
شرم از اینکه ، بعد از مرگ این برادر ، هنوز بتوانم عاشق شوم و بعد از نفرین مادر ؛ یک زندگی طبیعی داشته باشم !
شرم ازخودم بود ، که خانواده ای نداشتم...
پس کجایی ای مرد؟ ای عاشق؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2