Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#Chista_Yasrebi
#مهمان
#فیلمنامه ای براساس نمایش
#مهمان_سرزمین_خواب از #چیستایثربی
یونس ؛ پسر وسط خانواده ؛ پس از سالها مفقود الاثری ؛ از جنگ باز میگردد...
در حالی که ادعا میکند اینجا ؛ خانواده ی او نیست و هیچیک از افرادش را نمیشناسد!.....او حتی ؛ همسرش سارا را به یاد نمی آورد!....آیا بیمار شده است؟ آیا برای این تمارض ؛ دلیلی دارد؟
خیلی جوان بودم که این نمایش برنده #جایزه_اول #کتاب_سال_دفاع_مقدس شد.
یادم است برای گرفتن جایزه ام به خانه ی ما زنگ زدند ؛ من هم با ریخت دانشگاه بلند شدم و رفتم....مهمانها همه نطامیان و سرکرده ها و سرهنگهای عالی رتبه بودند....
هیج زنی ؛ میان مهمانان هفت ردیف اول نبود!.... به من گفتند :خواهر کجا؟!
گفتم : شماره ی صندلی ام ردیف دوم است! گفتند : اشتباه شده حتما !....آنجا جای برگزیدگان و مقامات است.تازه بدون چادر نمیتوانی وارد شوی !..یک سرهنگ مهربان گفت : ایشون ؛ خانم چیستایثربی ست که جایزه ی اول
#نمایشنامه را برده؛ بگذارید وارد شود.من هم کمی عصبانی شده بودم.به مامور حراست گفتم : پشت تلفن نگفتند با چادر !!!!
سرهنگ خندید و گفت : حتما نامت را تشخیص ندادند که زن هستی ! چون الان هم ؛ در سالن میگفتند ؛ آقای یثربی نیامده ؟؟؟!!!
بالاخره
#اولین_زنی بودم که این جایزه را گرفتم ؛ آن هم 74.... آن سالهای سخت....
یونس : پسر من ؛ داداش من ؛ شوهر من!....تو هم سن اونی ؛ کس و کار اونی ؛...مثل اونی؛...آره ......همه ی آدما شبیه همن؛ اما من یونس شما نیستم !!!!! از
#متن_نمایش
#چیستا_یثربی
این.نمایش در دهه ی هفتاد به چاپ رسید ؛ ولی خیلی زود ؛ تمام شد . در
#طاقچه ؛ نسخه ی فیلمنامه ی آن را میخوانید ؛ خود نمایش بزودی توسط ناشری معروف منتشر میشود.
دانلود:هم اکنون سایت
#طاقچه
@www.taaghche.ir
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#مهمان
#فیلمنامه ای براساس نمایش
#مهمان_سرزمین_خواب از #چیستایثربی
یونس ؛ پسر وسط خانواده ؛ پس از سالها مفقود الاثری ؛ از جنگ باز میگردد...
در حالی که ادعا میکند اینجا ؛ خانواده ی او نیست و هیچیک از افرادش را نمیشناسد!.....او حتی ؛ همسرش سارا را به یاد نمی آورد!....آیا بیمار شده است؟ آیا برای این تمارض ؛ دلیلی دارد؟
خیلی جوان بودم که این نمایش برنده #جایزه_اول #کتاب_سال_دفاع_مقدس شد.
یادم است برای گرفتن جایزه ام به خانه ی ما زنگ زدند ؛ من هم با ریخت دانشگاه بلند شدم و رفتم....مهمانها همه نطامیان و سرکرده ها و سرهنگهای عالی رتبه بودند....
هیج زنی ؛ میان مهمانان هفت ردیف اول نبود!.... به من گفتند :خواهر کجا؟!
گفتم : شماره ی صندلی ام ردیف دوم است! گفتند : اشتباه شده حتما !....آنجا جای برگزیدگان و مقامات است.تازه بدون چادر نمیتوانی وارد شوی !..یک سرهنگ مهربان گفت : ایشون ؛ خانم چیستایثربی ست که جایزه ی اول
#نمایشنامه را برده؛ بگذارید وارد شود.من هم کمی عصبانی شده بودم.به مامور حراست گفتم : پشت تلفن نگفتند با چادر !!!!
سرهنگ خندید و گفت : حتما نامت را تشخیص ندادند که زن هستی ! چون الان هم ؛ در سالن میگفتند ؛ آقای یثربی نیامده ؟؟؟!!!
بالاخره
#اولین_زنی بودم که این جایزه را گرفتم ؛ آن هم 74.... آن سالهای سخت....
یونس : پسر من ؛ داداش من ؛ شوهر من!....تو هم سن اونی ؛ کس و کار اونی ؛...مثل اونی؛...آره ......همه ی آدما شبیه همن؛ اما من یونس شما نیستم !!!!! از
#متن_نمایش
#چیستا_یثربی
این.نمایش در دهه ی هفتاد به چاپ رسید ؛ ولی خیلی زود ؛ تمام شد . در
#طاقچه ؛ نسخه ی فیلمنامه ی آن را میخوانید ؛ خود نمایش بزودی توسط ناشری معروف منتشر میشود.
دانلود:هم اکنون سایت
#طاقچه
@www.taaghche.ir
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
طاقچه
دانلود و خرید کتاب و کتاب صوتی با طاقچه
در فروشگاه اینترنتی کتاب طاقچه میتوانید از خرید آنلاین کتاب با تخفیف تا ۹۰٪ و دانلود کتاب الکترونیکی و صوتی لذت ببرید و در اپلیکیشن رایگان، کتاب بخوانید و بشنوید.
مژده به اهالی
#کتاب و پیشروی بسوی مرزهای جهانی
#پستچی در
#آمریکا روی
#سایت_آمازون
به شکل #کتاب و نسخه #الکترونیک ؛ هر
#دو منتشر شد....
خرید متن.بی کتاب : خواندن الکترونیک :9.99 دلار
کتاب با جلد و با کاغذ خوب...به شکل کتاب : 19.99 دلار
با ترجمه ی بینظیر جناب
#اسماعیل_جواهری
هم اکنون لینک #آمازون در هردو پیج و کانالها می آید.دوستانی که مقیم خارج هستند و یا حروف فارسی را خوب بلد نیستند ؛ و دوستان و همکاران خارجی ؛ حالا میتوانند
#پستچی_چیستایثربی را به انگلیسی بخوانند!
.
این یک سنت شکنی در عرصه ی چاپ و
کپی رایت ؛ برای ایرانیان است که کتبشان بارها توسط آمازون و ناشرین دیگر مردود ؛ میشود ؛ کتاب ؛ بارها توسط کارشناسان طراز اول ناشر و سایت آمازون ؛ بررسی شده است تا مورد تایید چاپ قرار گرفته است.
دوستان ایرانی مقیم خارج ؛ در پیج و تلگرام من ؛ لطفا در #اطلاع_رسانی کمک کنید.
.
.
این که یک کتاب ایرانی نویسنده مقیم ایران ؛ با جلد قوی و آبرومند ؛ و همچنین به شکل الکترونیک ؛ در سایت آمازون به فروش میرسد، برای من ؛ نویسنده "پستچی" #افتخار ی عظیم است...این افتخار را با کسانی که پستچی را دوست داشتند ؛ نگارش مرا باور کردند ؛ و در صفحه ماندند ؛ شریکم....
میدانید که آمازون بسیار سختگیر است و هر داستان یا پاورقی را چاپ نمیکند !....آن هم به شکل کتاب ! و آنهم از ایران و کشورهایی که با آنها کار نمیکند و کپی رایت را قبول ندارند! مثل ما ! مگر اینکه واقعا در کتاب ارزشهایی ببیند که آن را مستثنی کند !
و اینک
#پستچی ما روی #سایت_آمازون است.به خانواده ها و دوستان خود درخارج اطلاع دهید!
امکان #خبررسانی در ایران ؛ #صفر است ؛
پستچی من ؛ پستچی همه ی ایرانیان است و اگر موفق باشد ؛ #افتخار_همه_ی_ما...
امروز در کمال ناباوری ؛ این خبر خوب ؛ خوشحالم کرد...خارجیها هم ؛ رنجهای مردم و جوانان ما را در جنگ و بعد از آن بخوانند و ایثار مردانی چون علی عزیز را... که زندگی اش را برای هدفش گذاشت... با تشکر دوباره از مترجم محترم کتاب : #جناب_جواهری_عزیز .
لینکهای مربوطه را در کانال اعلام میکنم...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#آمازون
#کتاب
#کتاب_ایرانی در سایت آمازون
#نشریات_خارجی_معرفی_کتابهای_پرفروش .
بااطلاع رسانی برای آشنایان #مقیم_خارجتان ؛ از ماحمایت کنید! گرچه خودتان هم؛ میتوانید ترجمه ی بسیار زیبای انگلیسی آن را از سایت آمازون بخرید.سپاس از
#همیاری
#پستچی_به_آن_سوی_مرزها_رفت.
بعد از
#تاجیکستان ؛ این کشور دوم است و بعد فرهنگی و جهانی آن ؛ بسیار بالاتر!
دیگر پستچی ؛ فقط مال من نیست ،مثل جوایز خارجی ؛ مال همه ی ایرانیان است.#تبریک
#چیستا
#chista_yasrebi
#The_mailman
#چیستایثربی
#پستچی
#ترجمه
#اسماعیل_جواهری
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#کتاب و پیشروی بسوی مرزهای جهانی
#پستچی در
#آمریکا روی
#سایت_آمازون
به شکل #کتاب و نسخه #الکترونیک ؛ هر
#دو منتشر شد....
خرید متن.بی کتاب : خواندن الکترونیک :9.99 دلار
کتاب با جلد و با کاغذ خوب...به شکل کتاب : 19.99 دلار
با ترجمه ی بینظیر جناب
#اسماعیل_جواهری
هم اکنون لینک #آمازون در هردو پیج و کانالها می آید.دوستانی که مقیم خارج هستند و یا حروف فارسی را خوب بلد نیستند ؛ و دوستان و همکاران خارجی ؛ حالا میتوانند
#پستچی_چیستایثربی را به انگلیسی بخوانند!
.
این یک سنت شکنی در عرصه ی چاپ و
کپی رایت ؛ برای ایرانیان است که کتبشان بارها توسط آمازون و ناشرین دیگر مردود ؛ میشود ؛ کتاب ؛ بارها توسط کارشناسان طراز اول ناشر و سایت آمازون ؛ بررسی شده است تا مورد تایید چاپ قرار گرفته است.
دوستان ایرانی مقیم خارج ؛ در پیج و تلگرام من ؛ لطفا در #اطلاع_رسانی کمک کنید.
.
.
این که یک کتاب ایرانی نویسنده مقیم ایران ؛ با جلد قوی و آبرومند ؛ و همچنین به شکل الکترونیک ؛ در سایت آمازون به فروش میرسد، برای من ؛ نویسنده "پستچی" #افتخار ی عظیم است...این افتخار را با کسانی که پستچی را دوست داشتند ؛ نگارش مرا باور کردند ؛ و در صفحه ماندند ؛ شریکم....
میدانید که آمازون بسیار سختگیر است و هر داستان یا پاورقی را چاپ نمیکند !....آن هم به شکل کتاب ! و آنهم از ایران و کشورهایی که با آنها کار نمیکند و کپی رایت را قبول ندارند! مثل ما ! مگر اینکه واقعا در کتاب ارزشهایی ببیند که آن را مستثنی کند !
و اینک
#پستچی ما روی #سایت_آمازون است.به خانواده ها و دوستان خود درخارج اطلاع دهید!
امکان #خبررسانی در ایران ؛ #صفر است ؛
پستچی من ؛ پستچی همه ی ایرانیان است و اگر موفق باشد ؛ #افتخار_همه_ی_ما...
امروز در کمال ناباوری ؛ این خبر خوب ؛ خوشحالم کرد...خارجیها هم ؛ رنجهای مردم و جوانان ما را در جنگ و بعد از آن بخوانند و ایثار مردانی چون علی عزیز را... که زندگی اش را برای هدفش گذاشت... با تشکر دوباره از مترجم محترم کتاب : #جناب_جواهری_عزیز .
لینکهای مربوطه را در کانال اعلام میکنم...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#آمازون
#کتاب
#کتاب_ایرانی در سایت آمازون
#نشریات_خارجی_معرفی_کتابهای_پرفروش .
بااطلاع رسانی برای آشنایان #مقیم_خارجتان ؛ از ماحمایت کنید! گرچه خودتان هم؛ میتوانید ترجمه ی بسیار زیبای انگلیسی آن را از سایت آمازون بخرید.سپاس از
#همیاری
#پستچی_به_آن_سوی_مرزها_رفت.
بعد از
#تاجیکستان ؛ این کشور دوم است و بعد فرهنگی و جهانی آن ؛ بسیار بالاتر!
دیگر پستچی ؛ فقط مال من نیست ،مثل جوایز خارجی ؛ مال همه ی ایرانیان است.#تبریک
#چیستا
#chista_yasrebi
#The_mailman
#چیستایثربی
#پستچی
#ترجمه
#اسماعیل_جواهری
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#چیستایثربی و #نشر_قطره تقدیم میکنند :
بالاخره پس از سه سال انتظار برای مجوز
#شیداوصوفی
چرا این رمان چند لایه ، سریع پس از #پستچی در فضای مجازی منتشر شد ؟
رازها و کدهای #رمان چه بود که در هشت ماه انتشار آن ،در فضای مجازی طول کشید و گم شد ؟! ....
نسخه های دانلودی حق مطلب را ادا نمیکنند....
علت آن همه حمله ، به صفحه ی من در آن دوران چه بود ؟
علت تهدیدهایی که بر علیه من شد ، چه بود؟
چرا همه ی کتابها و حتی نمایشهایم زود منتشر شدند ، اما مجوز این یکی نمی آمد ؟! علت صبر و سکوت ما چه بود؟!
همه را در #روز_جشن ، خواهم گفت .
فقط
#کتاب به ما میگوید....
کتابها حرف میزنند !
دیدار ما برای
#جشن_تولد کتاب
#شیدا_و_صوفی
#پنجشنبه. 2 تا 5 بعداز ظهر
مکان : نشر#قطره
آدرس روی پوستر نوشته شده است ؛ و در پایین همین پست.
من هم ، در این جشن تولد صمیمانه و دلی ، آنجا، خواهم بود و با عرض معذرت روی گل و شکلات حساسیت دارم. این را گفتم که خدایی نکرده، کسی ناراحت نشود ! فقط روی این دو !
جشن ما ، جشن رهایی و آزادی کلمه است.
کلماتی که مدتها ، منتظر ارشاد بودند و یکی از ناشران #برتر ایران ،
#ناشر آن است . ناشری که مرا سالها میشناسد ، از سالهای رنج ، و قبل از فضای مجازی....
عاشقان ؛ مهلت دیدار میخواهند و کجا بهتر از مکانی که
#شیداوصوفی در آن متولد شد؟!...
نشر قطره ، دو تا پنج عصر
#همین_پنجشنبه
#چشم_به_راه عزیزانم هستم و هستیم ....
و رازها بر ملاء خواهند شد ! رازهایی که تقریبا سه سال صبورانه ؛ دربرابر تهمتها و توهینها ، سکوت کردم !
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
#رونمایی
#جشن_کتاب
#جشن_تولد_کتاب
#رونمایی_کتاب#رمان
#ورق_بزن_مرا
. کتاب ؛ در کتابفروشیهای معتبر و شهر کتابها ،توزیع خواهد شد .ولی اول در #جشن با #امضای_نویسنده
دوستان#شهرستان=کمی صبر تا پس از جشن کتاب
قطعا جای همه ، خالی خواهد بود!
حتی دشمنان خونی این کتاب
88973351_3
نشر قطره .ساعات اداری
#آدرس: تهران.خیابان دکتر فاطمی.خیابان شیخلر(ششم سابق) کوچه بنفشه.پلاک 8. نشر قطره
سوگند و "درود" بر
#قلم و آنچه با آن مینویسند .
از تمام کسانی که این پست را هر کجا به #اشتراک میگذارند ، پیشاپیش ، کمال تشکر را دارم
#چیستا
بااحترام
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
بالاخره پس از سه سال انتظار برای مجوز
#شیداوصوفی
چرا این رمان چند لایه ، سریع پس از #پستچی در فضای مجازی منتشر شد ؟
رازها و کدهای #رمان چه بود که در هشت ماه انتشار آن ،در فضای مجازی طول کشید و گم شد ؟! ....
نسخه های دانلودی حق مطلب را ادا نمیکنند....
علت آن همه حمله ، به صفحه ی من در آن دوران چه بود ؟
علت تهدیدهایی که بر علیه من شد ، چه بود؟
چرا همه ی کتابها و حتی نمایشهایم زود منتشر شدند ، اما مجوز این یکی نمی آمد ؟! علت صبر و سکوت ما چه بود؟!
همه را در #روز_جشن ، خواهم گفت .
فقط
#کتاب به ما میگوید....
کتابها حرف میزنند !
دیدار ما برای
#جشن_تولد کتاب
#شیدا_و_صوفی
#پنجشنبه. 2 تا 5 بعداز ظهر
مکان : نشر#قطره
آدرس روی پوستر نوشته شده است ؛ و در پایین همین پست.
من هم ، در این جشن تولد صمیمانه و دلی ، آنجا، خواهم بود و با عرض معذرت روی گل و شکلات حساسیت دارم. این را گفتم که خدایی نکرده، کسی ناراحت نشود ! فقط روی این دو !
جشن ما ، جشن رهایی و آزادی کلمه است.
کلماتی که مدتها ، منتظر ارشاد بودند و یکی از ناشران #برتر ایران ،
#ناشر آن است . ناشری که مرا سالها میشناسد ، از سالهای رنج ، و قبل از فضای مجازی....
عاشقان ؛ مهلت دیدار میخواهند و کجا بهتر از مکانی که
#شیداوصوفی در آن متولد شد؟!...
نشر قطره ، دو تا پنج عصر
#همین_پنجشنبه
#چشم_به_راه عزیزانم هستم و هستیم ....
و رازها بر ملاء خواهند شد ! رازهایی که تقریبا سه سال صبورانه ؛ دربرابر تهمتها و توهینها ، سکوت کردم !
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
#رونمایی
#جشن_کتاب
#جشن_تولد_کتاب
#رونمایی_کتاب#رمان
#ورق_بزن_مرا
. کتاب ؛ در کتابفروشیهای معتبر و شهر کتابها ،توزیع خواهد شد .ولی اول در #جشن با #امضای_نویسنده
دوستان#شهرستان=کمی صبر تا پس از جشن کتاب
قطعا جای همه ، خالی خواهد بود!
حتی دشمنان خونی این کتاب
88973351_3
نشر قطره .ساعات اداری
#آدرس: تهران.خیابان دکتر فاطمی.خیابان شیخلر(ششم سابق) کوچه بنفشه.پلاک 8. نشر قطره
سوگند و "درود" بر
#قلم و آنچه با آن مینویسند .
از تمام کسانی که این پست را هر کجا به #اشتراک میگذارند ، پیشاپیش ، کمال تشکر را دارم
#چیستا
بااحترام
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
آیا تا کنون برای شما اتفاق افتاده است به جایی بروید که آن را اصلا نمی شناسید اما آدم هایش برای شما آشنا هستند، حتی بیش از آشنا، مثل افراد خانواده ی خودتان؟...
بانو و مرد مرده، در یک فضای رئال جادویی، سرنوشت جامعه ای را به تصویر می کشد که برای ما آشناست، اما در عین حال آن را نمی شناسیم. ما در این جامعه زندگی کرده ایم، پس چرا چنین برای ما غریبه است؟ این داستان به نقد روابط انسانی امروز در جامعه ای می پردازد که در آن کم کم انسان از هویت راستین خود تهی می شود و باور می کند فرد دیگری است.
این نمایش نامه را بازیگران آمریکایی در #دانشگاه_آیووا نمایش نامه خوانی کردند و در بین ده اثر از نمایش نامه نویسان برتر جهان مقام اول را کسب کرد.
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نمایشنامه
#نمایش
#متن
#تاتر
#کتاب
#نشر_قطره
88973351
#ورق_بزن_مرا
خرید انلاین و حضوری از نشر قطره
کتاب در کتابفروشیهای معتبر موجود است.
خرید اینترنتی از سایت نشر قطره:
www.nashreghatreh.com
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بانو و مرد مرده، در یک فضای رئال جادویی، سرنوشت جامعه ای را به تصویر می کشد که برای ما آشناست، اما در عین حال آن را نمی شناسیم. ما در این جامعه زندگی کرده ایم، پس چرا چنین برای ما غریبه است؟ این داستان به نقد روابط انسانی امروز در جامعه ای می پردازد که در آن کم کم انسان از هویت راستین خود تهی می شود و باور می کند فرد دیگری است.
این نمایش نامه را بازیگران آمریکایی در #دانشگاه_آیووا نمایش نامه خوانی کردند و در بین ده اثر از نمایش نامه نویسان برتر جهان مقام اول را کسب کرد.
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نمایشنامه
#نمایش
#متن
#تاتر
#کتاب
#نشر_قطره
88973351
#ورق_بزن_مرا
خرید انلاین و حضوری از نشر قطره
کتاب در کتابفروشیهای معتبر موجود است.
خرید اینترنتی از سایت نشر قطره:
www.nashreghatreh.com
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
.از هر راهی که بروی ،
من مقابلت ایستاده ام
نه ، شاید
تو مقابلم ایستاده ای!
.
#چیستایثربی
آپارتمان
سکانس معروف #رقص
اثر فیلمساز فرانسوی
#ژیله_میمونی
بابازی
#مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی
و همسرش در آن زمان
#ونسان_کسل
#موسیقی کلیپ
#لئونارد_کوهن
#کلیپ#موزیک_ویدیو
این دو درسال 1996 ،زمان فیلمبرداری این فیلم باهم ازدواج کردند و 14 سال بعد به شکل توافقی جدا شدند.گرچه پیشنهاد طلاق از سمت مونیکا بود.
داستان فیلم شاید خیلی بدیع و خاص نباشد ،اما ساختار و شکل منحنی وار بیان آن ، خاص است.
#چیستا_یثربی
#چیستا
#سکانس
#فیلم
#سینما
#عشق
#نویسنده
#رمان_نویس
#نمایشنامه
#فیلمنامه
#کتاب
#نقد
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#apartment#movies
#MonicaBellucci#monica_bellucci
#LAppartement
آدرس #پیج_رسمی_چیستایثربی
@yasrebi_chista
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/BocWehEBmMoxT0roaOheC62VKz1n5ur6quVk2M0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=golj6d951khy
من مقابلت ایستاده ام
نه ، شاید
تو مقابلم ایستاده ای!
.
#چیستایثربی
آپارتمان
سکانس معروف #رقص
اثر فیلمساز فرانسوی
#ژیله_میمونی
بابازی
#مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی
و همسرش در آن زمان
#ونسان_کسل
#موسیقی کلیپ
#لئونارد_کوهن
#کلیپ#موزیک_ویدیو
این دو درسال 1996 ،زمان فیلمبرداری این فیلم باهم ازدواج کردند و 14 سال بعد به شکل توافقی جدا شدند.گرچه پیشنهاد طلاق از سمت مونیکا بود.
داستان فیلم شاید خیلی بدیع و خاص نباشد ،اما ساختار و شکل منحنی وار بیان آن ، خاص است.
#چیستا_یثربی
#چیستا
#سکانس
#فیلم
#سینما
#عشق
#نویسنده
#رمان_نویس
#نمایشنامه
#فیلمنامه
#کتاب
#نقد
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#apartment#movies
#MonicaBellucci#monica_bellucci
#LAppartement
آدرس #پیج_رسمی_چیستایثربی
@yasrebi_chista
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/BocWehEBmMoxT0roaOheC62VKz1n5ur6quVk2M0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=golj6d951khy
Instagram
chista_yasrebi.2چیستایثربی
.از هر راهی که بروی ، من مقابلت ایستاده ام نه ، شاید تو مقابلم ایستاده ای! . #چیستایثربی آپارتمان سکانس معروف #رقص اثر فیلمساز فرانسوی #ژیله_میمونی بابازی #مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی و همسرش در آن زمان #ونسان_کسل #موسیقی کلیپ #لئونارد_کوهن…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Instagram
yasrebi_chista چیستایثربی
#داریوش_فرضیایی درباره #رمان #پستچی اثر چیستایثربی #نشر_قطره #برنامه #کتابخوانی #شبکه_نسیم #کتاب_باز سری جدید قسمت117 و سپاس از جناب" داریوش فرضیایی" که در این دوران وانفسا ، خوب کتاب میخواند و بدون حب و بغض ، معرفی میکند.... و به قول رمان پستچی: تاوقتی…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
www.nashreghatreh.com
نشر قطره باادرس سایت بالا👆👆👆👆
و سایت فیدیبو
فقط کامل #کتاب
#پستچی را دارند
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
نشر قطره باادرس سایت بالا👆👆👆👆
و سایت فیدیبو
فقط کامل #کتاب
#پستچی را دارند
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
خوانش شعری از #چیستایثربی
#تعهد و #شعر
#شاعر_معاصر و #منتقد_ادبی
#حمیدرضا_شکارسری
چاپ شده در #روزنامه_همدلی
به تاریخ #شنبه_بیست_و_سه_فروردین_نودونه
#نقد_شعر : "جیرجیر ســاعتهای هفت صبح، درست وقتی میخواهم
عاشقت باشم، یک نفر را برای اعدام میبرند ...
.
تعهد،در وجود هر انسانی،اجتناب ناپذیر است.تعهد به اصول
اجتماعی و سیاســی، تعهد به دین و مذهب، تعهد به آدمهای
دور و نزدیــک، تعهد به هیچ! که خود تعهد،به گریز از تعهدات
گفته شــده است!و ...
.
. اما یک هنرمند و شاعر عالوه بر تعهدات عمومی، تعهد به اصول هنری را هم در خود احساس میکند.
سنگینی کفه هر کدام از این تعهدات در متن، اثر را به سمت
ژانر یا گونهای خاص از هنر ســوق میدهد.
.
در دو ســوی این طیف، شــعار محض و فرم محض قرار گرفتهاند.
هنرمندترین انسان،اوست که بتواند تعادلی بین تعهدات عمومی خود از یک
طــرف و تعهدات هنری خود از طرف دیگر ایجاد کند تا اثر در
گرانیگاه فرم و محتوا قرار گیرد.
#چیســتا_یثربی ، در شــعر خود از یک ســو به تبلور حس
نوعدوســتی خود اندیشیده اســت و از سوی دیگر به فرم و
بیان هنری متن هم بی اعتنا نمانده اســت.
.
.#روایت #شــاعرانه او برای این کار، همزمانی #مراســم_اعدام یک انسان با حس و حال #عاشقی راوی شعر اســت که گویای تباین و تضادی
آشکار است.
.
این همزمانی، موقعیتی #پارادوکسیکال را فراهم میآورد تا خواننده به اندیشه فرو رود
و با پایان شعر در این
موقعیت باقی بماند.
.
ریزه کاریهــای یثربی در این شــعر به اجــرای هرچه بهتر
مضمون شــاعرانهاش کمک کرده اســت. او از آوای جیرجیر
ســاعت به جای دنگ دنگ ، یــا زینگ زینگ
یا حتی تیک تاک ســاعت ، اســتفاده میکند ، تــا صدای جیرجیر طنــاب #اعدام را تداعی کنــد.
گویا صدای "بیدارباش ســاعت" مانند طنــاب دار ،او را عذاب میدهد و مانع عاشــقی او میشــود. .
او همچنین به جای جیرجیر ســاعت از
جیرجیر " ســاعتها"ذکر میکند تا تداوم عشــق و اعدامها و
ادامه ناگزیر همزمانی آنها را یادآوری کند.
چیســتا یثربی، اجرایی عینیگرا، جزءنگر و مدرن از عبارت
معروف :
"بنی آدم اعضای یک پیکرند" ...
ســروده سعدی ارائه
کرده است.
انگار او میخواهد به ما بگوید که ماهیت تعهدات و
احساسات انسانی در طول تاریخ عوض نمیشود،
اما شکل بروز
و ظهور آنها مدام تغییــر میکند و به همین دلیل هنرمند و شاعر نیز باید با بیانی تازه به طرح آنها بپردازد.
.
#حمید_رضا_شکارسری
#روزنامه
#همدلی
از #کتاب " نگاهت همیشه دوشنبه است"
چیستایثربی
کوله پشتی، 1395؛صفحه 22
#نقد_ادبیات_ایران
#نشر
#تعهد و #شعر
#شاعر_معاصر و #منتقد_ادبی
#حمیدرضا_شکارسری
چاپ شده در #روزنامه_همدلی
به تاریخ #شنبه_بیست_و_سه_فروردین_نودونه
#نقد_شعر : "جیرجیر ســاعتهای هفت صبح، درست وقتی میخواهم
عاشقت باشم، یک نفر را برای اعدام میبرند ...
.
تعهد،در وجود هر انسانی،اجتناب ناپذیر است.تعهد به اصول
اجتماعی و سیاســی، تعهد به دین و مذهب، تعهد به آدمهای
دور و نزدیــک، تعهد به هیچ! که خود تعهد،به گریز از تعهدات
گفته شــده است!و ...
.
. اما یک هنرمند و شاعر عالوه بر تعهدات عمومی، تعهد به اصول هنری را هم در خود احساس میکند.
سنگینی کفه هر کدام از این تعهدات در متن، اثر را به سمت
ژانر یا گونهای خاص از هنر ســوق میدهد.
.
در دو ســوی این طیف، شــعار محض و فرم محض قرار گرفتهاند.
هنرمندترین انسان،اوست که بتواند تعادلی بین تعهدات عمومی خود از یک
طــرف و تعهدات هنری خود از طرف دیگر ایجاد کند تا اثر در
گرانیگاه فرم و محتوا قرار گیرد.
#چیســتا_یثربی ، در شــعر خود از یک ســو به تبلور حس
نوعدوســتی خود اندیشیده اســت و از سوی دیگر به فرم و
بیان هنری متن هم بی اعتنا نمانده اســت.
.
.#روایت #شــاعرانه او برای این کار، همزمانی #مراســم_اعدام یک انسان با حس و حال #عاشقی راوی شعر اســت که گویای تباین و تضادی
آشکار است.
.
این همزمانی، موقعیتی #پارادوکسیکال را فراهم میآورد تا خواننده به اندیشه فرو رود
و با پایان شعر در این
موقعیت باقی بماند.
.
ریزه کاریهــای یثربی در این شــعر به اجــرای هرچه بهتر
مضمون شــاعرانهاش کمک کرده اســت. او از آوای جیرجیر
ســاعت به جای دنگ دنگ ، یــا زینگ زینگ
یا حتی تیک تاک ســاعت ، اســتفاده میکند ، تــا صدای جیرجیر طنــاب #اعدام را تداعی کنــد.
گویا صدای "بیدارباش ســاعت" مانند طنــاب دار ،او را عذاب میدهد و مانع عاشــقی او میشــود. .
او همچنین به جای جیرجیر ســاعت از
جیرجیر " ســاعتها"ذکر میکند تا تداوم عشــق و اعدامها و
ادامه ناگزیر همزمانی آنها را یادآوری کند.
چیســتا یثربی، اجرایی عینیگرا، جزءنگر و مدرن از عبارت
معروف :
"بنی آدم اعضای یک پیکرند" ...
ســروده سعدی ارائه
کرده است.
انگار او میخواهد به ما بگوید که ماهیت تعهدات و
احساسات انسانی در طول تاریخ عوض نمیشود،
اما شکل بروز
و ظهور آنها مدام تغییــر میکند و به همین دلیل هنرمند و شاعر نیز باید با بیانی تازه به طرح آنها بپردازد.
.
#حمید_رضا_شکارسری
#روزنامه
#همدلی
از #کتاب " نگاهت همیشه دوشنبه است"
چیستایثربی
کوله پشتی، 1395؛صفحه 22
#نقد_ادبیات_ایران
#نشر
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دوست مکاتبه ای
داستانی واقعی از
#چیستا_یثربی
ادامه از پارت بالا👆👆👆👆
یا خدا....
مگر ما به خاطر ازدواج، با هم مکاتبه می کردیم؟
او یک بار نوشت دوست دارد بچه هایش را با تفکر کاتولیک بزرگ کند.
خب من هم تفکر حضرت عباس و زینب را دوست داشتم...
همه چیز در هم شده بود.
دیگر به او نامه ندادم و او هم نداد.
بعد از ازدواج، باردار شدم، پدر فوت کرد.
من و همسرم آه در بساط نداشتیم و حال مادر بد بود و آنقدر مشکلات زیاد بود که پسر هلندی یادم رفت...
تا چند روز پیش در صفحه ی دوم اینستاگرامم، که قفل است درخواستش را دیدم.
گرچه او هم اکنون، مرد میانه سالیست، ولی فوری از اسم و قیافه شناختم.
پذیرفتمش...
در دایرکت عکس بچه ها و خانم رومانیایی اش را فرستاد.
یک دختر و پسر داشت.
خیلی کوچکتر از دختر من. دخترش شاید چهارده ساله و پسرش ده ساله بود.
گفت: چند سال دوست بودیم.
دیر عروسی کردیم.
دیر بچه دار شدیم.
نوشت: بعد از من، او دوست مکاتبه ای اش بوده و خانمش، بخاطر او هلند رفته و چند سالی ازدواج سفید داشته اند.
به عکس بچههای بورش در پیست اسکی نگاه می کردم.
پرسید: تو عکس می فرستی؟
عکس دخترم را فرستادم...
نوشت: مثل تو شاهزاده شرقیست!
شاهزاده ی شرقی!....
خنده ام گرفت...
یاد پدر خدا بیامرزم افتادم که میگفت:
این دوست تو در رویا زندگی می کند!
با کمی خجالت عکس شوهرم را خواست.
گفتم: بیست ساله ندیدمش...
عکسم کجا بود؟!
نوشت: من یک خانواده ی گرم دارم...
تو تنهایی، اما به جاش معروفی؟ نه؟!...
درباره ات سرچ کردم.
آفرین...
این همه نمایشنامه نوشتی...
بالاخره به چیزی که می خواستی رسیدی.
دوست نداشتم به چت با او ادامه دهم...
عکس خانمش را، در حالیکه یک پیتزای بسیار بزرگ پخته بود، برایم فرستاد.
پیتزایی برای چندین نفر....
قد یک میز گرد کوچک.
و نوشت: با زن و بچه هایش، خوشبخت است و دوباره نوشت:
تو هم بالاخره معروف شدی...
دیگر داشت حالم به هم می خورد...
چت را قطع کردم، گفتم کار دارم.
یاد کلمه ی" بد کاره" افتادم...
حالا مدام در دایرکت عکس می فرستد.
من سین نمی کنم.
من نه معروفم، نه بچه های مو طلایی خوشبختی دارم که مادرشان پیتزاهای بزرگ خوشمزه می پزد و همه، آخر هفته ها اسکی یا سفر می روند و کاتولیکهای خوبی هستند و تمام دنیا کشورشان را قبول دارد.
نه تنهایی را دوست دارم، نه همسر داشتن را....
آخر همان شد که باید می شد...
من مینویسم، دخترم هست، مادرم هست و غذایم الان دارد روی گاز می سوزد، هیچوقت به آشپزی علاقه پیدا نکردم...
خلوت خصوصی هم ندارم!
#پایان
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_واقعی
#زندگینامه
#کتاب
#دوست_مکاتبه ای
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
داستانی واقعی از
#چیستا_یثربی
ادامه از پارت بالا👆👆👆👆
یا خدا....
مگر ما به خاطر ازدواج، با هم مکاتبه می کردیم؟
او یک بار نوشت دوست دارد بچه هایش را با تفکر کاتولیک بزرگ کند.
خب من هم تفکر حضرت عباس و زینب را دوست داشتم...
همه چیز در هم شده بود.
دیگر به او نامه ندادم و او هم نداد.
بعد از ازدواج، باردار شدم، پدر فوت کرد.
من و همسرم آه در بساط نداشتیم و حال مادر بد بود و آنقدر مشکلات زیاد بود که پسر هلندی یادم رفت...
تا چند روز پیش در صفحه ی دوم اینستاگرامم، که قفل است درخواستش را دیدم.
گرچه او هم اکنون، مرد میانه سالیست، ولی فوری از اسم و قیافه شناختم.
پذیرفتمش...
در دایرکت عکس بچه ها و خانم رومانیایی اش را فرستاد.
یک دختر و پسر داشت.
خیلی کوچکتر از دختر من. دخترش شاید چهارده ساله و پسرش ده ساله بود.
گفت: چند سال دوست بودیم.
دیر عروسی کردیم.
دیر بچه دار شدیم.
نوشت: بعد از من، او دوست مکاتبه ای اش بوده و خانمش، بخاطر او هلند رفته و چند سالی ازدواج سفید داشته اند.
به عکس بچههای بورش در پیست اسکی نگاه می کردم.
پرسید: تو عکس می فرستی؟
عکس دخترم را فرستادم...
نوشت: مثل تو شاهزاده شرقیست!
شاهزاده ی شرقی!....
خنده ام گرفت...
یاد پدر خدا بیامرزم افتادم که میگفت:
این دوست تو در رویا زندگی می کند!
با کمی خجالت عکس شوهرم را خواست.
گفتم: بیست ساله ندیدمش...
عکسم کجا بود؟!
نوشت: من یک خانواده ی گرم دارم...
تو تنهایی، اما به جاش معروفی؟ نه؟!...
درباره ات سرچ کردم.
آفرین...
این همه نمایشنامه نوشتی...
بالاخره به چیزی که می خواستی رسیدی.
دوست نداشتم به چت با او ادامه دهم...
عکس خانمش را، در حالیکه یک پیتزای بسیار بزرگ پخته بود، برایم فرستاد.
پیتزایی برای چندین نفر....
قد یک میز گرد کوچک.
و نوشت: با زن و بچه هایش، خوشبخت است و دوباره نوشت:
تو هم بالاخره معروف شدی...
دیگر داشت حالم به هم می خورد...
چت را قطع کردم، گفتم کار دارم.
یاد کلمه ی" بد کاره" افتادم...
حالا مدام در دایرکت عکس می فرستد.
من سین نمی کنم.
من نه معروفم، نه بچه های مو طلایی خوشبختی دارم که مادرشان پیتزاهای بزرگ خوشمزه می پزد و همه، آخر هفته ها اسکی یا سفر می روند و کاتولیکهای خوبی هستند و تمام دنیا کشورشان را قبول دارد.
نه تنهایی را دوست دارم، نه همسر داشتن را....
آخر همان شد که باید می شد...
من مینویسم، دخترم هست، مادرم هست و غذایم الان دارد روی گاز می سوزد، هیچوقت به آشپزی علاقه پیدا نکردم...
خلوت خصوصی هم ندارم!
#پایان
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_واقعی
#زندگینامه
#کتاب
#دوست_مکاتبه ای
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from Chista777
#داستان_کوتاه
#عصر_یک_تابستان
نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#اول
آدم وقتی پای کاری میایستد ، پای تمام مسولیتهایش میایستد.
یکبار داشتم کتاب پاپیون را میخواندم.
مادرم چون پشت ظرفها را بلد نبودم درست بشویم ، وارد اتاق شد ، کتاب را تکه تکه کرد، بعد به جان برگهایش افتاد.
تمام کاغذهای کتاب را خرد و ریز کرد و جلوی من ریخت...
من نمیتوانم حسم را در آن لحظه بیان کنم!
تازه وارد ده سال شده بودم.
شوکه شده بودم.
تقریبا آخرهای کتاب بودم...
و من تا حالا آنهمه ظرف نشسته بودم و نمیدانستم ممکن است،پشت بشقابها هم چرب بمانند!
اینها چه ربطی به "پاپیون" هانری شاریر داشت؟
میدانستم دیگر هرگز آن کتاب را از هیچ جا نخواهم گرفت!
نه خرید و نه امانت...
.پاپیون برای من باید سی صفحه به آخر تمام میشد!
مادرم از چیز دیگری عصبی بود، سرِ من خالی کرد.یادم است ویلای متل قو بودیم.
باغ ویلایمان خیلی بزرگ بود.
از اول باغ ؛ تا ویلا چند آلاچیق داشت.
باید خیلی میرفتیم تا ویلا راببینیم.
یثربی ها پولدار بودند.
من روی یک مقوای بزرگ با ماژیک نوشتم :
"اینجا به گردشگاه عمومی تبدیل شده است. خوش آمدید."
آن را روی در میلهای ویلا نصب کردم و گریختم.
همه خواب بعد از ظهر بودند و کسی برایش مهم نبود من کجا هستم.
از متل قو یاباید راه پلاژ و دریا را انتخاب میکردی.یا شهرک لاکوده.
انتهای متلقو بود.
رفتم و رفتم تا به آن رسیدم.
انقلاب نشده بود.
سال انقلاب بود...تابستان ۵۷.
پسرکِ لباس زرد دوچرخه سوار را دیدم.
عصبانی بودم!
آن همه خشم برای کثیف بودن پشت ظرفها...
فقط ده سالم بود. بلدنبودم و مادر از هیچکدام از بچه ها نمیخواست ظرف بشویند!
پسر شانزده هفده ساله بود.
لاغر و سبزه.
و البته جذاب....
یک نگاه کافی بود که چشمان جذاب و مژه های بلندش را بببنم!
من یک دختر ده ساله ی گیس بافته بودم با حس دلشکستگی در قلبم.
به پسر گفتم: منم با خودت، تایه جایی میبری؟
خجالتی بودم.نمیدانم چرا آن سوال را کردم.
شاید برای اینکه آن ساعت بعداز ظهر، زیر آفتاب سوزان و هوای شرجی شمال؛ هیچکس جز من و او آنجا نبود و من دلم از رفتار مادرم گرفته بود.
پسر، چنددور دیگر زد. فکر کردم مرا یک دختر بچه ، با دو گیس بافته حساب کرده و حوصله ام را ندارد!
امابالاخره ایستاد و گفت: بپر بالا !...
بوی آب شور دریا را میداد.
اگر پدرم مرا در آن حال میدید،
قطعا ناقص الخلقه اممیکرد...
ادامه #پست_بعد
#داستان
#داستان_کوتاه
#قصه
#قصه_ایرانی
#کتاب
#کتابخوانی
#کتابخوانی_با_چیستا
#نشر
#چاپ
#داستان_ایرانی
دو قسمتی
پست بعد، ادامه دارد
عکس
#تمرین_تاتر
https://www.instagram.com/p/CLv3iIXloZh/?igshid=dujl9gxlcabb
#عصر_یک_تابستان
نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#اول
آدم وقتی پای کاری میایستد ، پای تمام مسولیتهایش میایستد.
یکبار داشتم کتاب پاپیون را میخواندم.
مادرم چون پشت ظرفها را بلد نبودم درست بشویم ، وارد اتاق شد ، کتاب را تکه تکه کرد، بعد به جان برگهایش افتاد.
تمام کاغذهای کتاب را خرد و ریز کرد و جلوی من ریخت...
من نمیتوانم حسم را در آن لحظه بیان کنم!
تازه وارد ده سال شده بودم.
شوکه شده بودم.
تقریبا آخرهای کتاب بودم...
و من تا حالا آنهمه ظرف نشسته بودم و نمیدانستم ممکن است،پشت بشقابها هم چرب بمانند!
اینها چه ربطی به "پاپیون" هانری شاریر داشت؟
میدانستم دیگر هرگز آن کتاب را از هیچ جا نخواهم گرفت!
نه خرید و نه امانت...
.پاپیون برای من باید سی صفحه به آخر تمام میشد!
مادرم از چیز دیگری عصبی بود، سرِ من خالی کرد.یادم است ویلای متل قو بودیم.
باغ ویلایمان خیلی بزرگ بود.
از اول باغ ؛ تا ویلا چند آلاچیق داشت.
باید خیلی میرفتیم تا ویلا راببینیم.
یثربی ها پولدار بودند.
من روی یک مقوای بزرگ با ماژیک نوشتم :
"اینجا به گردشگاه عمومی تبدیل شده است. خوش آمدید."
آن را روی در میلهای ویلا نصب کردم و گریختم.
همه خواب بعد از ظهر بودند و کسی برایش مهم نبود من کجا هستم.
از متل قو یاباید راه پلاژ و دریا را انتخاب میکردی.یا شهرک لاکوده.
انتهای متلقو بود.
رفتم و رفتم تا به آن رسیدم.
انقلاب نشده بود.
سال انقلاب بود...تابستان ۵۷.
پسرکِ لباس زرد دوچرخه سوار را دیدم.
عصبانی بودم!
آن همه خشم برای کثیف بودن پشت ظرفها...
فقط ده سالم بود. بلدنبودم و مادر از هیچکدام از بچه ها نمیخواست ظرف بشویند!
پسر شانزده هفده ساله بود.
لاغر و سبزه.
و البته جذاب....
یک نگاه کافی بود که چشمان جذاب و مژه های بلندش را بببنم!
من یک دختر ده ساله ی گیس بافته بودم با حس دلشکستگی در قلبم.
به پسر گفتم: منم با خودت، تایه جایی میبری؟
خجالتی بودم.نمیدانم چرا آن سوال را کردم.
شاید برای اینکه آن ساعت بعداز ظهر، زیر آفتاب سوزان و هوای شرجی شمال؛ هیچکس جز من و او آنجا نبود و من دلم از رفتار مادرم گرفته بود.
پسر، چنددور دیگر زد. فکر کردم مرا یک دختر بچه ، با دو گیس بافته حساب کرده و حوصله ام را ندارد!
امابالاخره ایستاد و گفت: بپر بالا !...
بوی آب شور دریا را میداد.
اگر پدرم مرا در آن حال میدید،
قطعا ناقص الخلقه اممیکرد...
ادامه #پست_بعد
#داستان
#داستان_کوتاه
#قصه
#قصه_ایرانی
#کتاب
#کتابخوانی
#کتابخوانی_با_چیستا
#نشر
#چاپ
#داستان_ایرانی
دو قسمتی
پست بعد، ادامه دارد
عکس
#تمرین_تاتر
https://www.instagram.com/p/CLv3iIXloZh/?igshid=dujl9gxlcabb
Forwarded from Chista777
#یک_عصر_تابستانی
#داستان_کوتاه
#قسمت_آخر
نوشته
#چیستا_یثربی
چیزی میل نداشتم لباس خوابم را پوشیدم بروم بخوابم ، که کسی به پنجره عقبی کوبید!
ترسیدم !
پنجره عقبی تا کوچه فقط یک بلوک سیمانی فاصله داشت.
پسرکِ لباس زرد بود.
شاداب به نظر میرسید.
گفتم: ویلای ما رو از کجا پیدا کردی؟!
گفت: دیده بودمت با یثربی ها !...هر چی ویلای بزرگه ؛ فک و فامیل تو خریدن...تو رو هم که نبردن مهمونی !...
و پوزخندی زد.
گفتم : من خودم دوست ندارم....
اونجافقط پوکر بازی میکنن و آواز میخونن...
گفت: میخوای بریم ماهیگیری....اگه دلت بخواد ؛ یادت میدم.
گفتم: نه. دیر وقته
گفت : الان وقت درستشه. ماهیا دیده میشن.
چشمان شبگونش برق میزد.
یاد حرف پدرم افتادم :
تجربه خیلی خوبه ،
امابعضی تجربه ها ، به قیمت یه عمر تموم میشه.
گفتم : نه...خوابم میاد...
گفت: مطمئنی نمیای؟
گفتم: بله....چرا اونخانمو نمیبری؛ دوستتو؟!
گفت : اون؛ شوهرش این ساعت، خونه ست.
پنجره را بستم.
حتی شب به خیر نگفتم.
وارد اتاق خواب شدم.
صفخات پاپیون ، هنوز روی زمین بود.
شروع کردم به پاره تر کردن آنها...
انقدر پاره که انگار کتاب، مشتی شن بود... .مشتی شن کنار ساحل...که آب آن را باخود میبرد.
دلم هوای هیچ چیز نداشت.
در خواب ؛ رویای یکدریای پراز ماهی نقره ای دیدم که به طرف اقیانوس میرفتند...
#داستان_کوتاه
#داستانک
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستان
#قصه
#کتاب
#داستانخوانی
#داستان_خوانی
#کتاب
#کتابخوانی
#داستان_سه_قسمتی
این داستان چند سال پیش؛ برنده بهترین قصه #آنلاین درمسابقه ادبی داستان نویسی در #هند شد.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CLv8LMgFvja/?igshid=18f15dh2d5tmi
@chista777
کانال خاص
#داستان_کوتاه
#قسمت_آخر
نوشته
#چیستا_یثربی
چیزی میل نداشتم لباس خوابم را پوشیدم بروم بخوابم ، که کسی به پنجره عقبی کوبید!
ترسیدم !
پنجره عقبی تا کوچه فقط یک بلوک سیمانی فاصله داشت.
پسرکِ لباس زرد بود.
شاداب به نظر میرسید.
گفتم: ویلای ما رو از کجا پیدا کردی؟!
گفت: دیده بودمت با یثربی ها !...هر چی ویلای بزرگه ؛ فک و فامیل تو خریدن...تو رو هم که نبردن مهمونی !...
و پوزخندی زد.
گفتم : من خودم دوست ندارم....
اونجافقط پوکر بازی میکنن و آواز میخونن...
گفت: میخوای بریم ماهیگیری....اگه دلت بخواد ؛ یادت میدم.
گفتم: نه. دیر وقته
گفت : الان وقت درستشه. ماهیا دیده میشن.
چشمان شبگونش برق میزد.
یاد حرف پدرم افتادم :
تجربه خیلی خوبه ،
امابعضی تجربه ها ، به قیمت یه عمر تموم میشه.
گفتم : نه...خوابم میاد...
گفت: مطمئنی نمیای؟
گفتم: بله....چرا اونخانمو نمیبری؛ دوستتو؟!
گفت : اون؛ شوهرش این ساعت، خونه ست.
پنجره را بستم.
حتی شب به خیر نگفتم.
وارد اتاق خواب شدم.
صفخات پاپیون ، هنوز روی زمین بود.
شروع کردم به پاره تر کردن آنها...
انقدر پاره که انگار کتاب، مشتی شن بود... .مشتی شن کنار ساحل...که آب آن را باخود میبرد.
دلم هوای هیچ چیز نداشت.
در خواب ؛ رویای یکدریای پراز ماهی نقره ای دیدم که به طرف اقیانوس میرفتند...
#داستان_کوتاه
#داستانک
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستان
#قصه
#کتاب
#داستانخوانی
#داستان_خوانی
#کتاب
#کتابخوانی
#داستان_سه_قسمتی
این داستان چند سال پیش؛ برنده بهترین قصه #آنلاین درمسابقه ادبی داستان نویسی در #هند شد.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CLv8LMgFvja/?igshid=18f15dh2d5tmi
@chista777
کانال خاص