Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
مرسی
#بهاره جان که به خاطر خواهش من ؛ پست را پاک کردی.....با وجود اینکه با معرفتی وقصدت خیر بود....من نیازی نمیبینم با اکانتهای جعلی ؛ همکلام شوم...اگر یک اسکرین شات از من دارند که گفته باشم داستانی شبیه من نوشته اند!!!!! که کاش نوشته بودند ؛ آن را تا به حال ؛ روی صفحه گذاشته بودند!!! پس از پست تو برای تریبون خودشان استفاده میکردند!!! چقدر
#طفلکی هستند و قابل ترحم
..من نه داستان کسی به جز دانشجویان و دوستانم را میخوانم ؛ نه به بی حرمتان و بددهنان ؛ پاسخ میدهم....ممنون که به
#خواهش من پست را پاک کردی..بی حرمتی از حد که بگذرد؛ صفحه ات را آلوده میکند....من هم همان روشی را پیش میگیرم که تو کردی...
#بی توجهی به اشرار ؛ هتاکان و ویروسان صفحه !!!.....
بالاخره میدانی.... من که خسته نمیشوم!....قدرت میگیرم....این را من و تو خوب میدانیم.....فالورهای من نیز آگاهند و فریب مظلوم نمایی یا هتاکی عده ای را نمیخورند.!!!!....
من سی و پنج سال عمرم را ننوشتم که با هتاکانی که حتی اکانت و نامهایشان جعلی است؛ دهان به دهان شوم!!!!!
#مرسی که
#نوشتی
#مرسی که
به
#خواهش من در دایرکتت
#پاک_کردی
وممنونم از فالورهای محترمم که بسیار جانب ادب را نگه داشتند و بر خلاف گروه ضاله ؛ شان فرهنگی خود و صفحه ی مرا حفظ کردند....
از حالا برای ادامه ی فعالیتهایم در فضای مجازی بسیار مصمم تر شده ام.دوستان با معرفت زیادی دارم.واقعی و مجازی...دم همه شان گرم....
#دوست ؛
#دوست است
#سپاس فراوان از بهاره رهنما و فالورهای متینم .....
#خدا_هست و ما را
#کافیست
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#بهاره جان که به خاطر خواهش من ؛ پست را پاک کردی.....با وجود اینکه با معرفتی وقصدت خیر بود....من نیازی نمیبینم با اکانتهای جعلی ؛ همکلام شوم...اگر یک اسکرین شات از من دارند که گفته باشم داستانی شبیه من نوشته اند!!!!! که کاش نوشته بودند ؛ آن را تا به حال ؛ روی صفحه گذاشته بودند!!! پس از پست تو برای تریبون خودشان استفاده میکردند!!! چقدر
#طفلکی هستند و قابل ترحم
..من نه داستان کسی به جز دانشجویان و دوستانم را میخوانم ؛ نه به بی حرمتان و بددهنان ؛ پاسخ میدهم....ممنون که به
#خواهش من پست را پاک کردی..بی حرمتی از حد که بگذرد؛ صفحه ات را آلوده میکند....من هم همان روشی را پیش میگیرم که تو کردی...
#بی توجهی به اشرار ؛ هتاکان و ویروسان صفحه !!!.....
بالاخره میدانی.... من که خسته نمیشوم!....قدرت میگیرم....این را من و تو خوب میدانیم.....فالورهای من نیز آگاهند و فریب مظلوم نمایی یا هتاکی عده ای را نمیخورند.!!!!....
من سی و پنج سال عمرم را ننوشتم که با هتاکانی که حتی اکانت و نامهایشان جعلی است؛ دهان به دهان شوم!!!!!
#مرسی که
#نوشتی
#مرسی که
به
#خواهش من در دایرکتت
#پاک_کردی
وممنونم از فالورهای محترمم که بسیار جانب ادب را نگه داشتند و بر خلاف گروه ضاله ؛ شان فرهنگی خود و صفحه ی مرا حفظ کردند....
از حالا برای ادامه ی فعالیتهایم در فضای مجازی بسیار مصمم تر شده ام.دوستان با معرفت زیادی دارم.واقعی و مجازی...دم همه شان گرم....
#دوست ؛
#دوست است
#سپاس فراوان از بهاره رهنما و فالورهای متینم .....
#خدا_هست و ما را
#کافیست
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دوست مکاتبه ای
داستانی واقعی از
#چیستا_یثربی
ادامه از پارت بالا👆👆👆👆
یا خدا....
مگر ما به خاطر ازدواج، با هم مکاتبه می کردیم؟
او یک بار نوشت دوست دارد بچه هایش را با تفکر کاتولیک بزرگ کند.
خب من هم تفکر حضرت عباس و زینب را دوست داشتم...
همه چیز در هم شده بود.
دیگر به او نامه ندادم و او هم نداد.
بعد از ازدواج، باردار شدم، پدر فوت کرد.
من و همسرم آه در بساط نداشتیم و حال مادر بد بود و آنقدر مشکلات زیاد بود که پسر هلندی یادم رفت...
تا چند روز پیش در صفحه ی دوم اینستاگرامم، که قفل است درخواستش را دیدم.
گرچه او هم اکنون، مرد میانه سالیست، ولی فوری از اسم و قیافه شناختم.
پذیرفتمش...
در دایرکت عکس بچه ها و خانم رومانیایی اش را فرستاد.
یک دختر و پسر داشت.
خیلی کوچکتر از دختر من. دخترش شاید چهارده ساله و پسرش ده ساله بود.
گفت: چند سال دوست بودیم.
دیر عروسی کردیم.
دیر بچه دار شدیم.
نوشت: بعد از من، او دوست مکاتبه ای اش بوده و خانمش، بخاطر او هلند رفته و چند سالی ازدواج سفید داشته اند.
به عکس بچههای بورش در پیست اسکی نگاه می کردم.
پرسید: تو عکس می فرستی؟
عکس دخترم را فرستادم...
نوشت: مثل تو شاهزاده شرقیست!
شاهزاده ی شرقی!....
خنده ام گرفت...
یاد پدر خدا بیامرزم افتادم که میگفت:
این دوست تو در رویا زندگی می کند!
با کمی خجالت عکس شوهرم را خواست.
گفتم: بیست ساله ندیدمش...
عکسم کجا بود؟!
نوشت: من یک خانواده ی گرم دارم...
تو تنهایی، اما به جاش معروفی؟ نه؟!...
درباره ات سرچ کردم.
آفرین...
این همه نمایشنامه نوشتی...
بالاخره به چیزی که می خواستی رسیدی.
دوست نداشتم به چت با او ادامه دهم...
عکس خانمش را، در حالیکه یک پیتزای بسیار بزرگ پخته بود، برایم فرستاد.
پیتزایی برای چندین نفر....
قد یک میز گرد کوچک.
و نوشت: با زن و بچه هایش، خوشبخت است و دوباره نوشت:
تو هم بالاخره معروف شدی...
دیگر داشت حالم به هم می خورد...
چت را قطع کردم، گفتم کار دارم.
یاد کلمه ی" بد کاره" افتادم...
حالا مدام در دایرکت عکس می فرستد.
من سین نمی کنم.
من نه معروفم، نه بچه های مو طلایی خوشبختی دارم که مادرشان پیتزاهای بزرگ خوشمزه می پزد و همه، آخر هفته ها اسکی یا سفر می روند و کاتولیکهای خوبی هستند و تمام دنیا کشورشان را قبول دارد.
نه تنهایی را دوست دارم، نه همسر داشتن را....
آخر همان شد که باید می شد...
من مینویسم، دخترم هست، مادرم هست و غذایم الان دارد روی گاز می سوزد، هیچوقت به آشپزی علاقه پیدا نکردم...
خلوت خصوصی هم ندارم!
#پایان
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_واقعی
#زندگینامه
#کتاب
#دوست_مکاتبه ای
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
داستانی واقعی از
#چیستا_یثربی
ادامه از پارت بالا👆👆👆👆
یا خدا....
مگر ما به خاطر ازدواج، با هم مکاتبه می کردیم؟
او یک بار نوشت دوست دارد بچه هایش را با تفکر کاتولیک بزرگ کند.
خب من هم تفکر حضرت عباس و زینب را دوست داشتم...
همه چیز در هم شده بود.
دیگر به او نامه ندادم و او هم نداد.
بعد از ازدواج، باردار شدم، پدر فوت کرد.
من و همسرم آه در بساط نداشتیم و حال مادر بد بود و آنقدر مشکلات زیاد بود که پسر هلندی یادم رفت...
تا چند روز پیش در صفحه ی دوم اینستاگرامم، که قفل است درخواستش را دیدم.
گرچه او هم اکنون، مرد میانه سالیست، ولی فوری از اسم و قیافه شناختم.
پذیرفتمش...
در دایرکت عکس بچه ها و خانم رومانیایی اش را فرستاد.
یک دختر و پسر داشت.
خیلی کوچکتر از دختر من. دخترش شاید چهارده ساله و پسرش ده ساله بود.
گفت: چند سال دوست بودیم.
دیر عروسی کردیم.
دیر بچه دار شدیم.
نوشت: بعد از من، او دوست مکاتبه ای اش بوده و خانمش، بخاطر او هلند رفته و چند سالی ازدواج سفید داشته اند.
به عکس بچههای بورش در پیست اسکی نگاه می کردم.
پرسید: تو عکس می فرستی؟
عکس دخترم را فرستادم...
نوشت: مثل تو شاهزاده شرقیست!
شاهزاده ی شرقی!....
خنده ام گرفت...
یاد پدر خدا بیامرزم افتادم که میگفت:
این دوست تو در رویا زندگی می کند!
با کمی خجالت عکس شوهرم را خواست.
گفتم: بیست ساله ندیدمش...
عکسم کجا بود؟!
نوشت: من یک خانواده ی گرم دارم...
تو تنهایی، اما به جاش معروفی؟ نه؟!...
درباره ات سرچ کردم.
آفرین...
این همه نمایشنامه نوشتی...
بالاخره به چیزی که می خواستی رسیدی.
دوست نداشتم به چت با او ادامه دهم...
عکس خانمش را، در حالیکه یک پیتزای بسیار بزرگ پخته بود، برایم فرستاد.
پیتزایی برای چندین نفر....
قد یک میز گرد کوچک.
و نوشت: با زن و بچه هایش، خوشبخت است و دوباره نوشت:
تو هم بالاخره معروف شدی...
دیگر داشت حالم به هم می خورد...
چت را قطع کردم، گفتم کار دارم.
یاد کلمه ی" بد کاره" افتادم...
حالا مدام در دایرکت عکس می فرستد.
من سین نمی کنم.
من نه معروفم، نه بچه های مو طلایی خوشبختی دارم که مادرشان پیتزاهای بزرگ خوشمزه می پزد و همه، آخر هفته ها اسکی یا سفر می روند و کاتولیکهای خوبی هستند و تمام دنیا کشورشان را قبول دارد.
نه تنهایی را دوست دارم، نه همسر داشتن را....
آخر همان شد که باید می شد...
من مینویسم، دخترم هست، مادرم هست و غذایم الان دارد روی گاز می سوزد، هیچوقت به آشپزی علاقه پیدا نکردم...
خلوت خصوصی هم ندارم!
#پایان
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_واقعی
#زندگینامه
#کتاب
#دوست_مکاتبه ای
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2