Forwarded from عکس نگار
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
بچه هامعمولا به بهانه ترس از تاريكي يا كابوس به تخت یااتاق پدر ومادربرميگردند كه اين حرفشان معمولاواقعيت نداردو تنها بهانه ايست تاسر ازكار پدرو مادر دربيارند.
دکتر هلاکویی
@childhoodchildhood
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
بچه هامعمولا به بهانه ترس از تاريكي يا كابوس به تخت یااتاق پدر ومادربرميگردند كه اين حرفشان معمولاواقعيت نداردو تنها بهانه ايست تاسر ازكار پدرو مادر دربيارند.
دکتر هلاکویی
@childhoodchildhood
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#نکات_کلیدی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
💞۱- به کودک خود برچسب نزنيد: تو بچه بي ادبي هستي، تو فهم و درک نداري، تو توانايي اش را نداري.
💞2- بيش از حد توان او از او انتظار نداشته باشيد، او که مثل شما آدم بزرگ نيست کودک است
@childhoodchildhood 🌹
#نکات_کلیدی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
💞۱- به کودک خود برچسب نزنيد: تو بچه بي ادبي هستي، تو فهم و درک نداري، تو توانايي اش را نداري.
💞2- بيش از حد توان او از او انتظار نداشته باشيد، او که مثل شما آدم بزرگ نيست کودک است
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#تربیت_جنسی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹متأسفانه بسیاری از اوقات
آمدن بچه ها به اتاق خواب
به جهت کنجکاوی،به جهت
کنترل و به جهت باخبر شدن
از روابطی است که پدر و
مادر با هم دارند و به هیچ
وجه دلیل ترس که معمولا
بیان می کنند و یا تنهایی ،
یا میل بودن با پدر و مادر ،
والد از جنس موافق نیست ،
بلکه فقط به جهت دور بودن
یا دور کردن پدر و مادر از
یک دیگر و خاطر در این باره
آسوده داشتن است.
@childhoodchildhood 🌹
#تربیت_جنسی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹متأسفانه بسیاری از اوقات
آمدن بچه ها به اتاق خواب
به جهت کنجکاوی،به جهت
کنترل و به جهت باخبر شدن
از روابطی است که پدر و
مادر با هم دارند و به هیچ
وجه دلیل ترس که معمولا
بیان می کنند و یا تنهایی ،
یا میل بودن با پدر و مادر ،
والد از جنس موافق نیست ،
بلکه فقط به جهت دور بودن
یا دور کردن پدر و مادر از
یک دیگر و خاطر در این باره
آسوده داشتن است.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
قصه ملخ طلایی
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
قصه ملخ طلایی
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🐛ملخ طلایی
روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.
او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید
یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید.
حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت.
او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به زحمت شکم آنها را سیر می کرد.
عمو خیرخواه به حیدر سلام کرد و حالش را پرسید.حیدر با ناراحتی گفت:«عموخیرخواه،چند روزی است که نتوانسته ام کارکنم و دستمزد بگیرم.بچه هایم گرسنه اند.پولی به من قرض بده تا بتوانم نانی بخرم و شکم آنها را سیر کنم.»
عموخیرخواه جیب هایش را گشت اما هیچ پولی توی جیب هایش باقی نمانده بود.
خجالت می کشید به حیدر بگوید که پول ندارد.ناگهان ملخ درشتی روی دستش نشست.عموخیرخواه ملخ را کف دستش گذاشت و به آن نگاه کرد.بدن ملخ زردرنگ بود و در غروب آفتاب، مثل طلا می درخشید.
عموخیرخواه با خودش گفت:«ای کاش این ملخ از جنس طلا بود تا آن را به حیدر می دادم.با پولش می توانست به راحتی زندگی کند.»
عموخیرخواه ملخ را کف دست حیدر گذاشت.
ناگهان ملخ تبدیل به مجسمه ای از طلا شد.عموخیرخواه و حیدر با تعجب به آن خیره شدند.
حیدر چندبار ملخ را لمس کرد و با شادی فریاد زد:«معجزه شده عموخیرخواه!ملخ تبدیل به طلا شده است!»عموخیرخواه فهمید که خدا آرزویش را برآورده ساخته است.
دستی به شانه ی حیدر زد و گفت:ملخ را به بازار ببر و بفروش و سرمایه ی کارکن.»
حیدر ملخ طلایی را به شهر برد و به یک جواهرفروش فروخت و پول زیادی گرفت. با آن پول توانست زمین و گاو و گوسفند بخرد و ثروتمند شود.پس از ان حیدر به فکر افتاد تا ملخ طلایی را بخرد و به عموخیرخواه بدهد.او پول زیادی داد و ملخ را خرید و پیش عموخیرخواه برد
عموخیرخواه با لبخند به ملخ نگاه می کرد.ناگهان ملخ جان گرفت و به شکل اولش درآمد و جست و خیزکنان از آنها دور شد و رفت.عمو حیدر گفتدمیبینی حیدر؟؟این ملخ را خدا برای تو بیجان کرده بود تا تو باذان ثروتمند شوی.
حیدر با تعجب به ملخ نگاه می کرد و نمی دانست چه بگوید.
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🐛ملخ طلایی
روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.
او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید
یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید.
حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت.
او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به زحمت شکم آنها را سیر می کرد.
عمو خیرخواه به حیدر سلام کرد و حالش را پرسید.حیدر با ناراحتی گفت:«عموخیرخواه،چند روزی است که نتوانسته ام کارکنم و دستمزد بگیرم.بچه هایم گرسنه اند.پولی به من قرض بده تا بتوانم نانی بخرم و شکم آنها را سیر کنم.»
عموخیرخواه جیب هایش را گشت اما هیچ پولی توی جیب هایش باقی نمانده بود.
خجالت می کشید به حیدر بگوید که پول ندارد.ناگهان ملخ درشتی روی دستش نشست.عموخیرخواه ملخ را کف دستش گذاشت و به آن نگاه کرد.بدن ملخ زردرنگ بود و در غروب آفتاب، مثل طلا می درخشید.
عموخیرخواه با خودش گفت:«ای کاش این ملخ از جنس طلا بود تا آن را به حیدر می دادم.با پولش می توانست به راحتی زندگی کند.»
عموخیرخواه ملخ را کف دست حیدر گذاشت.
ناگهان ملخ تبدیل به مجسمه ای از طلا شد.عموخیرخواه و حیدر با تعجب به آن خیره شدند.
حیدر چندبار ملخ را لمس کرد و با شادی فریاد زد:«معجزه شده عموخیرخواه!ملخ تبدیل به طلا شده است!»عموخیرخواه فهمید که خدا آرزویش را برآورده ساخته است.
دستی به شانه ی حیدر زد و گفت:ملخ را به بازار ببر و بفروش و سرمایه ی کارکن.»
حیدر ملخ طلایی را به شهر برد و به یک جواهرفروش فروخت و پول زیادی گرفت. با آن پول توانست زمین و گاو و گوسفند بخرد و ثروتمند شود.پس از ان حیدر به فکر افتاد تا ملخ طلایی را بخرد و به عموخیرخواه بدهد.او پول زیادی داد و ملخ را خرید و پیش عموخیرخواه برد
عموخیرخواه با لبخند به ملخ نگاه می کرد.ناگهان ملخ جان گرفت و به شکل اولش درآمد و جست و خیزکنان از آنها دور شد و رفت.عمو حیدر گفتدمیبینی حیدر؟؟این ملخ را خدا برای تو بیجان کرده بود تا تو باذان ثروتمند شوی.
حیدر با تعجب به ملخ نگاه می کرد و نمی دانست چه بگوید.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
🌸بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگر به این حسی که خودش رشد می کند اضافه مي شود ،
یکی ما از هوش که روابط پنهان اشیاء رابه مقدار زیادی مشخصی می کند استفاده می کنیم و ديگري از تخیل و تصور هايمان استفاده مي بريم
بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی موجودی است در حالی که جهان رو حس می کند ، می بیند ، می چشد ، دست می زند ، می شنود ، در عین حال از هوش استفاده می کند
@childhoodchildhood 🌹
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
🌸بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگر به این حسی که خودش رشد می کند اضافه مي شود ،
یکی ما از هوش که روابط پنهان اشیاء رابه مقدار زیادی مشخصی می کند استفاده می کنیم و ديگري از تخیل و تصور هايمان استفاده مي بريم
بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی موجودی است در حالی که جهان رو حس می کند ، می بیند ، می چشد ، دست می زند ، می شنود ، در عین حال از هوش استفاده می کند
@childhoodchildhood 🌹