🍁چنــــــــار🙌
617 subscribers
8.41K photos
1.43K videos
86 files
1.41K links
روستا ریشه است...

ارتباط با ادمین ها جهت ارسال مطالب 👇👇

@aliYYp

@S_barati_110

@Chenartlg
Download Telegram
#خاطره#دل_نوشته

‌ این عکس زیبا را که بسیار هنرمندانه برداشته شده،چند روز پیش درکانال دیدم عکس جالبیست و خواستم درباره ی آن چیزی بنویسم.
این عکس آنقدر زیباست که نیاز به شرح و زیرنویس ندارد؛ خودش یک دنیا حرف دارد!
یک روستا زاده یا روستانشین با دیدن تصویر گوسفندان در حال چریدن چه احساسی پیدا می کند؟
برای من با دیدن این عکس، همزمان تصویر و صدا و بو دست به دست هم دادند و مرا به سال های بسیار دور و کوچه های پر گرد و غبار غروب آبادی بردند؛ زمانی که گوسفندان سرآسیمه از صحرا وارد ده می شدند و کوچه ها از سر و صدا و جست و خیزشان برای لحظاتی از وضعیت عادی خارج می شد؛ هر گوسفند راه خانهء صاحبش را بلد بود و خودش ضمن اینکه گله در حال عبور از کوچه های روستا بود، وارد خانه ی صاحبش می شد.
برای من که در جلو در حیاط به انتظار ورودشان می ایستادم خیلی عجیب می نمود که چطور راه خانه را گم نمی کنند! بره ها را با مادرهاشان به چرا نمی فرستادند،برای همین گوسفندان در پایان روز سرآسیمه و شتابناک به سوی بره هاشان می آمدند! به محض رسیدن گوسفندان به کوچه و نزدیک شدنشان به خانه، بره ها که از صدا و شاید بوی مادرها نزدیک شدنشان را حس می کردند، بع بع شان بلند می شد!
گوسفندان مادر از کوچه و بره ها از داخل طویله و حیاط مخصوصشان قشقرقی به پا می کردند که تماشایی بود!
هنگام ورود گوسفندان، اهالی جلو در حیاط به استقبال آنها می ایستادند و گوسفندان را می شمردند که کم یا زیاد نباشد. اگر گوسفندی به اشتباه وارد حیاط می شد می گفتند این گوسفند "غریب اومده"!
صاحب گوسفند غریب باید خانه به خانه سراغش را می گرفت و می پرسید: گوسفند غریب ندارید؟!
یادم هست آن روزها از اسم های مختلفی که بزرگترها برای انواع گوسفندان به کار می بردند، چندان سر در نمی آوردم؛ قوچ و میش و ... اسم هایی بود که بارها از زبان پدر و مادر می شنیدم و بزرگتر که شدم دانستم به گوسفند نر، قوچ و به گوسفند ماده، میش گفته می شود.بره هم در هر سالی یک اسمی داشت.
سال هاست چنین منظره ای را ندیده ام اما هم اکنون که این خاطره را می نویسم بوی گوسفندان را حس می کنم و صدایشان را می شنوم!

#ارسالی از "دورافتاده از هوای وطن"

🍀🍀🍀🌷🌷🌷🌷
@chenaariha
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼


#خاطره

نوشته : #دکتر_محمد_محمدی

محرم است و عزای حسینی و باز هم جمع شدن هم روستاییان در دهمان و راه افتادن کاروان عزای حسینی.
هنوز بوی نذریهای محرم که توسط عوامل فعال در آشپزخانه آن زمان مثل #جواد_کوچکی و #جواد_محمدی و خدابیامرزان #رحمت و #علی_عامو_محمدی و ... طبخ میشد ، مشامم را نوازش می دهد.

اکثر اوقات نذری #ماهورزان آبگوشت بود و گاهی آنقدر آبگوشت می خوردیم که دلمان برای برنج لَک میزد . روز هشتم محرم بود ، #محسن پسر #عمو_حسین به ما گفت که امروز #چنار ندزی چلوکباب می دهند؛
شنیدن همین یک جمله کافی بود تا #من_و_احمد مثل موتور جِت حرکت تاریخی خود را بسوی چنار ، آنهم با پای پیاده آغاز کنیم.

در طول راه آنقدر #محسن از نذری #چنار تعریف کرد که معده ها یمان شروع به قار و قور کرد و روده بزرگمان روده کوچیک را خورد تا اینکه عرق ریزان وارد چنار شدیم.
در اولین رویارویی با بچه های چنار، جر و بحثی بین محسن و آنان روی داد که منجر به صدور فرمان حمله توسط سرگروه چناریها شد و بیش از پانزده بچه با سنگ به ما هجوم اوردند.
ما هم فرار را بر قرار ترجیح دادیم و به خانه خاله محسن پناه بردیم.
اغراق نیست اگر بگویم بعضی از این سنگها از گلوله خمپاره ۶۰ یا گلوله توپ ۱۲۰ هم مهلک تر و بزرگتر بود و زوزه کشان از بیخ گوشمان رد شده و با برخورد با دیوار، آنرا تخریب میکرد . اما ما دو شانس بزرگ داشتیم:
۱- خدا را شکر هیچ کدام از این سنگهای مرگبار به ما برخورد نکرد
۲- خدا را شکر سنگهای چنار قابلیت انفجار نداشت وگرنه با ترکشهایش ما را نابود می کردند.
بعد از اینکه آبها از آسیاب افتاد و بعد از انجام ارزیابیهای اولیه و اطمینان از امن بودن منطقه ، با شکم گرسنه پا به فرار گذاشته و در سرازیری چنار به سمت چوگان با چنان سرعتی می دویدیم و گرد و خاکی راه انداختیم که گویی کامیون ده تُن در جاده خاکی حرکت می کند.
و دست از پا درازتر و شکم گرسنه به نذری آبگوشت دهمان هم نرسیدیم.
چند ماه بعد و در ایام تابستان ما سه نفر در #نصرآباد مشغول پرسه زدن بودیم که ناگهان سه نفر از هنگ پیاده نظام چنار را دیدیم که در َنه( دهنه قنات) مشغول چیدن سنجد بودند . این عزیزان از ساعت ۹ صبح تا ۱۲ ظهر درختها را می تکاندند.ما هم بی تفاوت در سایه دیوار قلعه نشسته و با خونسردی تمام ، خاطرات گذشته را مرور می کردیم.
#چناریها هم با جدیت تمام #سنجدها را جمع کرده و بعد از اینکه دو گونی پر( به قول قدیمیها دو گونی سه خط) سنجد جمع شد.به ناگهان ما سه نفر از چله رها شدیم و به بچه های #چنار هجوم بردیم و بعد از درگیری سخت ، آنها را تار و مار کردیم و دو گونی #سنجد را به #غنیمت بردیم.
نکته جالب اینکه #محسن پسر عمویم بخاطر رابطه خویشاوندی ، با آنها درگیر نشد اما بچه های چنار کُل اتفاقات را از چشم او می دیدند و با صدور فتوایی ریختن خون پسر #حسین_عطار را #مباح اعلام کردند.آنها مدام این جمله را تکرار می کردند:

" حسین عطار اُوقله ، اگر گلن چناره، قانین توکَرک" ( پسر حسین عطار، اگر بیای چنار، خونتو می ریزیم 😅)

امیدوارم لذت برده باشید .

#محمد_محمدی

@borzania 👈منبع کانال ماهورزان

💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐


پی نوشت : دکتر محمدی، مدیر عامل فعلی هلال احمر استان مرکزی هستند، که برای ایشون آرزوی توفیق داریم.
سپاس از دکتر بخاطر اینکه با قلمشون خاطرات شیرین و جالب کودکی و زندگی درروستا درسالهای گذشته را برای ما یادآوری میکنند.

@chenaariha
#خاطره_بازی 😌
🤔بادیدن این عکس اولین چیزی که یادتون میاد چیه؟!!
@chenaariha 👈دورهمی بزرگ چناری ها
#چالش جدید
# چنار
#خاطره
یادش بخیر ،قدیما...

ازهمشهریهای عزیز خواهش میکنم تواین چالش شرکت کنید وخاطرات دوران قدیم(بچه گیهای خود)برای مابگید تابانام شمادرکانالهای خبری چناردرج شود

ارتباط با ما 👈
@S_barati_110
09223901201

@aliYYp





📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛