#عکسواره
نِگارا
تو اگر رویَت
و این رُخساره یِ ماهَت
چون آن رَنگینه برگی اَست
که می ریزد
چو دیده ست خواریِ مُطلق
به ما بِنگر
تو می بینی
که در افکار بداندیشِ نامردان
دمی از قافِلِه ماندی
هم از مهتاب و آئینه
هم از فردایِ نافرجام
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
نِگارا
تو اگر رویَت
و این رُخساره یِ ماهَت
چون آن رَنگینه برگی اَست
که می ریزد
چو دیده ست خواریِ مُطلق
به ما بِنگر
تو می بینی
که در افکار بداندیشِ نامردان
دمی از قافِلِه ماندی
هم از مهتاب و آئینه
هم از فردایِ نافرجام
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
چه می بینی؟
تو گویی اِزدِحامی اَست
که دارد مردمانِ خسته از خود را،
می بَلعد
تو اکنون عزمِ راسِخ را
در این زندان نمی بینی
و یاران، محو در تصویر
تو جز حَسرت نمی بینی
هزاران خانه می بینی
بَشَر، تنهاست در منزل
به جز تنهاییِ انسان، چه می بینی؟
غروب و حجمِ گُمراهی
ندیدیم رنگِ همراهی
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
چه می بینی؟
تو گویی اِزدِحامی اَست
که دارد مردمانِ خسته از خود را،
می بَلعد
تو اکنون عزمِ راسِخ را
در این زندان نمی بینی
و یاران، محو در تصویر
تو جز حَسرت نمی بینی
هزاران خانه می بینی
بَشَر، تنهاست در منزل
به جز تنهاییِ انسان، چه می بینی؟
غروب و حجمِ گُمراهی
ندیدیم رنگِ همراهی
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
رَهِ من حاصلِ جُو٘لانِ طلوعی س٘ت
که در پایانش
صورَتَکهایِ شَعَف بهرِ غروبش پیداست
همچو یک تابلویی اَست که اَبعادش را
ایزدِ شور و نفس
تا قیامت، تا اَبَد، برپا داشت
ذهنِ من در پیِ ماست
و اگر گامِ تو را باور داشت
راهِ بُن بست شده را از بَر داشت
نِگَهَم در پیِ روزی ست که گامهایت را
عاقبت بر کفِ این جادّه یِ باز می آرَد
یا میانِ خَفَقانِ رهِ تو، عاقبتم
باغبانی ست که فردا با شور
ریشه را با منظور
زندگی را تا دور
بر رَهَت می کارَد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
رَهِ من حاصلِ جُو٘لانِ طلوعی س٘ت
که در پایانش
صورَتَکهایِ شَعَف بهرِ غروبش پیداست
همچو یک تابلویی اَست که اَبعادش را
ایزدِ شور و نفس
تا قیامت، تا اَبَد، برپا داشت
ذهنِ من در پیِ ماست
و اگر گامِ تو را باور داشت
راهِ بُن بست شده را از بَر داشت
نِگَهَم در پیِ روزی ست که گامهایت را
عاقبت بر کفِ این جادّه یِ باز می آرَد
یا میانِ خَفَقانِ رهِ تو، عاقبتم
باغبانی ست که فردا با شور
ریشه را با منظور
زندگی را تا دور
بر رَهَت می کارَد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تو مرا می بینی
من و فریادی را
که پس از هجرتِ تو سَر دادم
تو مرا می بینی
که به شرم آوردم
من ز دردم گلِ سرخ
غم و تنهایی بود
تو نبودی، بودم
در دیاری که هوس بعد از تو
به سرم نیست، نبود
تا در آن غم بِرَهانم،
آری
تو بخوانی از عشق
تا در آن غَمزه زِ نازِ گلِ من بَرچینی
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
تو مرا می بینی
من و فریادی را
که پس از هجرتِ تو سَر دادم
تو مرا می بینی
که به شرم آوردم
من ز دردم گلِ سرخ
غم و تنهایی بود
تو نبودی، بودم
در دیاری که هوس بعد از تو
به سرم نیست، نبود
تا در آن غم بِرَهانم،
آری
تو بخوانی از عشق
تا در آن غَمزه زِ نازِ گلِ من بَرچینی
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from عکس نگار
زندگی، شور و شَعَف، شعر و شعور
عشق و غرور
همه در عُمقِ گِلَند
جملگی در به درند
دل به ما می سِپُرند،
تا که از قعرِ زمین
نیم نگاهی به رُخِ یار کنند
روزنی باز کنند
هاله یِ مشتی که در کنجِ زمین در تَپِش اَست
آنچنان مُحکم و قُرصَ س٘ت و قَوی
که کنون
منتظرِ غُرّشِ فریادِ من است
هدفش ساختن است
یا بَرَانداختن است
در پیِ یافتن است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
عشق و غرور
همه در عُمقِ گِلَند
جملگی در به درند
دل به ما می سِپُرند،
تا که از قعرِ زمین
نیم نگاهی به رُخِ یار کنند
روزنی باز کنند
هاله یِ مشتی که در کنجِ زمین در تَپِش اَست
آنچنان مُحکم و قُرصَ س٘ت و قَوی
که کنون
منتظرِ غُرّشِ فریادِ من است
هدفش ساختن است
یا بَرَانداختن است
در پیِ یافتن است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from عکس نگار
روبرو دخترکِ تنهایی س٘ت
که تَنَش، در وسطِ آتیه یِ کور شده
بر شب و محفلِ غم تبعید است
با نگاهی نگران
دلِ او در پیِ انکارِ زَوال
و طلوعی ست که مَستور شده
گرچه من می دانم
که تو از هجرتِ خود بیزاری
تو که در غربت و گِرداب و غبار گُم شده ای
تو که از ظلمتِ مردان، وجودت مَحو است
و قلم بهرِ دو چشمانِ تَرَت
نامی از اشک نبرده ست هرگز
تو در این گَردنه یِ ناهموار
سهمِ خود را بِطَلَب
اشکِ چشمانِ ترت را برگیر
تا قلم نام تو را
ناب و موزون تر از شُرشُر آب
به دل انگیزترین شیوه یِ حال
بِسُراید از دل
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
که تَنَش، در وسطِ آتیه یِ کور شده
بر شب و محفلِ غم تبعید است
با نگاهی نگران
دلِ او در پیِ انکارِ زَوال
و طلوعی ست که مَستور شده
گرچه من می دانم
که تو از هجرتِ خود بیزاری
تو که در غربت و گِرداب و غبار گُم شده ای
تو که از ظلمتِ مردان، وجودت مَحو است
و قلم بهرِ دو چشمانِ تَرَت
نامی از اشک نبرده ست هرگز
تو در این گَردنه یِ ناهموار
سهمِ خود را بِطَلَب
اشکِ چشمانِ ترت را برگیر
تا قلم نام تو را
ناب و موزون تر از شُرشُر آب
به دل انگیزترین شیوه یِ حال
بِسُراید از دل
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ورایِ میله یِ زندان
به جز یک شخصِ طُغیانگر،
که فریادش فقط نابودی و مرگ است
شما چیزی به نامِ دل
درونِ سینه می بینید؟
"نمی بینید"
و در دستِ نوازشگر
به رویِ سینه ای پرخون
شما یک غنچه یِ آلاله می بینید؟
"نمی بینید"
همه خسته در این زندان
درونِ قلبِ یک انسان
شما پروانه می بینید؟
"نمی بینید"
دگر در این زمینِ عاری از حُرمت
نگاهی نیست
نگاری اندرونِ قلب، گرامی نیست
و ما اکنون در این ظلمت
غریب و خسته و بی یار
می میریم
و یک همدم نمی بینیم
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
ورایِ میله یِ زندان
به جز یک شخصِ طُغیانگر،
که فریادش فقط نابودی و مرگ است
شما چیزی به نامِ دل
درونِ سینه می بینید؟
"نمی بینید"
و در دستِ نوازشگر
به رویِ سینه ای پرخون
شما یک غنچه یِ آلاله می بینید؟
"نمی بینید"
همه خسته در این زندان
درونِ قلبِ یک انسان
شما پروانه می بینید؟
"نمی بینید"
دگر در این زمینِ عاری از حُرمت
نگاهی نیست
نگاری اندرونِ قلب، گرامی نیست
و ما اکنون در این ظلمت
غریب و خسته و بی یار
می میریم
و یک همدم نمی بینیم
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
زِ بالَم می کِشید اکنون
عصایم را
و جایش دانه ها و بذرهایِ پُر زِ آلام و مُصیبت را
به زیرِ پایِ من پیوسته می کارید
و ایمان و وجود و قلب و جانم را
به مقدارِ بهایی کمتر از جان می فروشید
مرا از روزگارِ محو از سود و زیان
می گیرید اینک، باز هم چونان
شَعَف را شور را بر من نمی خواهید
به من نه مهربانی می کنید از رویِ دلداری
نه رحمی می کنید بر من، به قلب و روحِ معلولم
دگر باور ندارم عاشقی هایِ شما یاران
شما در ذهنِ من تردید می کارید
در این عصری که کِتمانِ وفایِ عهد آسان است
و از آن قهرِ بی پایان هویدا می شود آزَر٘م
کسی را من نمی خواهم
کسی من را نمی خواهد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
زِ بالَم می کِشید اکنون
عصایم را
و جایش دانه ها و بذرهایِ پُر زِ آلام و مُصیبت را
به زیرِ پایِ من پیوسته می کارید
و ایمان و وجود و قلب و جانم را
به مقدارِ بهایی کمتر از جان می فروشید
مرا از روزگارِ محو از سود و زیان
می گیرید اینک، باز هم چونان
شَعَف را شور را بر من نمی خواهید
به من نه مهربانی می کنید از رویِ دلداری
نه رحمی می کنید بر من، به قلب و روحِ معلولم
دگر باور ندارم عاشقی هایِ شما یاران
شما در ذهنِ من تردید می کارید
در این عصری که کِتمانِ وفایِ عهد آسان است
و از آن قهرِ بی پایان هویدا می شود آزَر٘م
کسی را من نمی خواهم
کسی من را نمی خواهد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ما همانیم که با خشم و غَضَب درگیریم
مردمانی هستیم،
که در عمقِ غروب، لنگر انداخته ایم
وزنِ این لنگرِ سخت
آنچنان سنگین است
که پریدن از آن
به توانایی و کوشیدن نیست
و تو گویی اکنون
دگر آن واژه یِ جُنبیدن نیست
راهمان پایان است
و دگر راهی نیست
کینه اندر سینه ست
خواب مان راحت نیست
خوابِ ما مانندِ
بَختَکی گُسترده
باعثِ چیره گیِ داس شده ست
مانعِ تابشِ احساس شده ست
همه اینجا انگار
بی درنگ می خواهند
بهرِ ابرازِ وجود
بزنند دل به دریا دیگر
یا که چون موجِ خروشان، بکُشند همدیگر
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
ما همانیم که با خشم و غَضَب درگیریم
مردمانی هستیم،
که در عمقِ غروب، لنگر انداخته ایم
وزنِ این لنگرِ سخت
آنچنان سنگین است
که پریدن از آن
به توانایی و کوشیدن نیست
و تو گویی اکنون
دگر آن واژه یِ جُنبیدن نیست
راهمان پایان است
و دگر راهی نیست
کینه اندر سینه ست
خواب مان راحت نیست
خوابِ ما مانندِ
بَختَکی گُسترده
باعثِ چیره گیِ داس شده ست
مانعِ تابشِ احساس شده ست
همه اینجا انگار
بی درنگ می خواهند
بهرِ ابرازِ وجود
بزنند دل به دریا دیگر
یا که چون موجِ خروشان، بکُشند همدیگر
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#پاییزانه
گِله از مرگِ گل و منظره در پاییز نیست
و نه از زردیِ برگ
راضی اَم از هَرَسِ لاله یِ از بن چیده
ریشه اش خشکیده
گله ای نیست از مرگِ بهار
وصلتِ بوته یِ آلاله و خار
من ندارم گله از سوزشِ باد
گله ای نیست از غیبتِ موسیقیِ شاد
گله از اشکِ به زیر آمده در ظلمتِ دژخیمان است
گله ام از قفس و زندان است
دلم از رد شدنِ روح زِ جان می گیرد
قلبِ فرسوده یِ من می میرد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
گِله از مرگِ گل و منظره در پاییز نیست
و نه از زردیِ برگ
راضی اَم از هَرَسِ لاله یِ از بن چیده
ریشه اش خشکیده
گله ای نیست از مرگِ بهار
وصلتِ بوته یِ آلاله و خار
من ندارم گله از سوزشِ باد
گله ای نیست از غیبتِ موسیقیِ شاد
گله از اشکِ به زیر آمده در ظلمتِ دژخیمان است
گله ام از قفس و زندان است
دلم از رد شدنِ روح زِ جان می گیرد
قلبِ فرسوده یِ من می میرد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
نَنِشین داد بزن
یا که نه یکسره فریاد بزن
تو که در ظلمت و زندان و سیاهی چشمِ خود بُگشودی
و وجودت به نخی بافته است
خَفَقان؛
مشتِ نابود شدن را به تو انداخته است
تو بدان
اگر از روزنِ کور
به رهایی برسی
و از این غربتِ اجباری کمی دور شوی
در کنارِ همه یِ پنجره ها، بارقه را خواهی دید
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
نَنِشین داد بزن
یا که نه یکسره فریاد بزن
تو که در ظلمت و زندان و سیاهی چشمِ خود بُگشودی
و وجودت به نخی بافته است
خَفَقان؛
مشتِ نابود شدن را به تو انداخته است
تو بدان
اگر از روزنِ کور
به رهایی برسی
و از این غربتِ اجباری کمی دور شوی
در کنارِ همه یِ پنجره ها، بارقه را خواهی دید
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
در درونِ دلِ هر جاییِ من
شاپَری اَست که در آینه ها جا دارد
هرزگی ها و بدی هایِ مرا انگاری
با تمامیِ وجود
همچو یک عاشقِ خُسران زده برمی تابد
بهرِ من جایِ تَلافی گاهی
بوسه بر صورتِ عُصیان زده ام می راند
روی موهایِ پُر از پیچشِ او
جایِ پرچینِ حجاب
نقشِ یک فاصله است
گونه هایش گویاست
اشک هایی ست که بر دیده مُسلَّط شده است
حالا
چه بگیرم همه یِ هستیِ او را چه نگیرم،
به او می گویم
آری
این اشکالِ من است
که چنین با دلِ جبریلیِ او
بی وفایی کردم
اما،
تو نگارا
تا ندیدی شَرَرِ عاطفه را
قلبِ خود را مده بر دست نگاری که تو را
از خودش می راند
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
شاپَری اَست که در آینه ها جا دارد
هرزگی ها و بدی هایِ مرا انگاری
با تمامیِ وجود
همچو یک عاشقِ خُسران زده برمی تابد
بهرِ من جایِ تَلافی گاهی
بوسه بر صورتِ عُصیان زده ام می راند
روی موهایِ پُر از پیچشِ او
جایِ پرچینِ حجاب
نقشِ یک فاصله است
گونه هایش گویاست
اشک هایی ست که بر دیده مُسلَّط شده است
حالا
چه بگیرم همه یِ هستیِ او را چه نگیرم،
به او می گویم
آری
این اشکالِ من است
که چنین با دلِ جبریلیِ او
بی وفایی کردم
اما،
تو نگارا
تا ندیدی شَرَرِ عاطفه را
قلبِ خود را مده بر دست نگاری که تو را
از خودش می راند
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
چه مشکل اَست دریابیم
که این تصویر چه می گوید
و این خطهایِ ریز و صفحه یِ مَنقوش
چه معنایی مگر دارد؟
تو گویی نقشِ اشکِ جاری از چشم است
که از دیده گذر کرده ست
و اشک از چشم می ریزد
و ما جولانِ آن اشک را نمی فهمیم
فقط دانیم که این کتمانِ لبخند است
که بر افکارِ ذهنِ فارغ از ایثار
به آرامی اثر دارد
و زیرش چرخشِ موج است
شبیهِ صحنه یِ دریاست
و ما ژرفایِ دریا را نمی بینیم
که در پایینِ موجِ غالبا خاموش
چه طوفانی به سر دارد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
چه مشکل اَست دریابیم
که این تصویر چه می گوید
و این خطهایِ ریز و صفحه یِ مَنقوش
چه معنایی مگر دارد؟
تو گویی نقشِ اشکِ جاری از چشم است
که از دیده گذر کرده ست
و اشک از چشم می ریزد
و ما جولانِ آن اشک را نمی فهمیم
فقط دانیم که این کتمانِ لبخند است
که بر افکارِ ذهنِ فارغ از ایثار
به آرامی اثر دارد
و زیرش چرخشِ موج است
شبیهِ صحنه یِ دریاست
و ما ژرفایِ دریا را نمی بینیم
که در پایینِ موجِ غالبا خاموش
چه طوفانی به سر دارد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
من و تو تار و پودِ زندگانی را
برایِ محوِ ظلمت ها
به سوزنهای پهنِ یک جُغالِ کند، می بافیم
و دائم با لبی بسته
بهار را باز، می خوانیم
نه با نابودیِ خود، اشتیاقِ خواستن داریم
نه در دل، عشق می کاریم
و ﻣﯽ سازیم قصرِ غصه ﻫﺎﻣﺎﻥ را
زیرِ ﺩﯾﻮﺍﺭِ زَوال ﻭ پشتِِ افکارِ بداندیشی
دوباره باز، می بازیم
#شهرام_قاسمی
جغال: سوزن گونی بافی
@chekamehsabz🍀
برایِ محوِ ظلمت ها
به سوزنهای پهنِ یک جُغالِ کند، می بافیم
و دائم با لبی بسته
بهار را باز، می خوانیم
نه با نابودیِ خود، اشتیاقِ خواستن داریم
نه در دل، عشق می کاریم
و ﻣﯽ سازیم قصرِ غصه ﻫﺎﻣﺎﻥ را
زیرِ ﺩﯾﻮﺍﺭِ زَوال ﻭ پشتِِ افکارِ بداندیشی
دوباره باز، می بازیم
#شهرام_قاسمی
جغال: سوزن گونی بافی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
چشمِ من می بیند
به وطن زُل زده است
به همه عالم و آدم تَلَنگُر زده است
دیده را می بندم
راهِ من دور شده است
تنِ من از غمِ این حادثه رنجور شده است
نسلِ من حیران است
و شعف نیست در او
چون فقط ضجّه و ناله فراهم شده است
قلبِ من می گیرد
حقِّ من فریاد است
و اگر حنجره بُگسسته شود می میرد
اشکِ من جاری است
صبرِ من لبریز است
روح و جانم همه در حفره یِ گور می ریزد
و تو گویی چه کنم؟
گله ام یک راز است
ذهنِ من لجباز است
گر نباشد راهِ مردن باز است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
چشمِ من می بیند
به وطن زُل زده است
به همه عالم و آدم تَلَنگُر زده است
دیده را می بندم
راهِ من دور شده است
تنِ من از غمِ این حادثه رنجور شده است
نسلِ من حیران است
و شعف نیست در او
چون فقط ضجّه و ناله فراهم شده است
قلبِ من می گیرد
حقِّ من فریاد است
و اگر حنجره بُگسسته شود می میرد
اشکِ من جاری است
صبرِ من لبریز است
روح و جانم همه در حفره یِ گور می ریزد
و تو گویی چه کنم؟
گله ام یک راز است
ذهنِ من لجباز است
گر نباشد راهِ مردن باز است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
به ما دل بسته است
اما
خودش جایی دگر گیر است
و با انکار درگیر است
به ما دل بسته است
اما
نگاهش پر ز تردید است
کلام و شعر و آوازش
پر از درد فراگیر است
و جایِ بوسه های گرم
فقط غصه سرازیر ست
کنون این خصلتِ یاران
درون من
چه فرقی می کند بر من؟
در این بورانِ بی یاری
تو نیستی و
من هستم
به آن مهری که می بستم
من اینک خیلی آرامم
ولی ناجور
ولی بی شوق
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
اما
خودش جایی دگر گیر است
و با انکار درگیر است
به ما دل بسته است
اما
نگاهش پر ز تردید است
کلام و شعر و آوازش
پر از درد فراگیر است
و جایِ بوسه های گرم
فقط غصه سرازیر ست
کنون این خصلتِ یاران
درون من
چه فرقی می کند بر من؟
در این بورانِ بی یاری
تو نیستی و
من هستم
به آن مهری که می بستم
من اینک خیلی آرامم
ولی ناجور
ولی بی شوق
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
من از اخطارِ رَمّالی که در فنجانِ قهوه،
فال می گیرد
و حرفی از فراوانی و آزادی نمی گوید،
هراسانم
من از طرزِ نگاهی که
درونش اضطراب و بیم پیدا است
و رنگ آفتی چرکین گرفته،
سخت می ترسم
من از بختِ هراس انگیز و دار و هُرمِ آتشگون،
گریزانم
من از فالِ غرض ورزانه یِ بختم
که آثارش و ابعادش خسارت هایِ بی مرز است
می ترسم
ولی اما
من از خشمِ نگاهِ آتیه در روبروی پنجره
هرگز نمی ترسم
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
من از اخطارِ رَمّالی که در فنجانِ قهوه،
فال می گیرد
و حرفی از فراوانی و آزادی نمی گوید،
هراسانم
من از طرزِ نگاهی که
درونش اضطراب و بیم پیدا است
و رنگ آفتی چرکین گرفته،
سخت می ترسم
من از بختِ هراس انگیز و دار و هُرمِ آتشگون،
گریزانم
من از فالِ غرض ورزانه یِ بختم
که آثارش و ابعادش خسارت هایِ بی مرز است
می ترسم
ولی اما
من از خشمِ نگاهِ آتیه در روبروی پنجره
هرگز نمی ترسم
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
سکوتم همچو یک آژیرِ خاموش است
که در این سرزمینِ پُر زِ اهریمن
شده ست در حنجره مدفون
و من روزی ز حلقِ خویش
هراس و اضطرابِ نسلِ بی انگیزه را
با جان و دل فریاد خواهم زد
و من از پنجره در گوشِ آن عِفریتِ بی ریشه
و یا بر روبَهانِ سرزمینِ مکر
خدا را از تَهِ سینه، و از اعماقِ اندیشه
شبی از حنجره فریاد خواهم زد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
سکوتم همچو یک آژیرِ خاموش است
که در این سرزمینِ پُر زِ اهریمن
شده ست در حنجره مدفون
و من روزی ز حلقِ خویش
هراس و اضطرابِ نسلِ بی انگیزه را
با جان و دل فریاد خواهم زد
و من از پنجره در گوشِ آن عِفریتِ بی ریشه
و یا بر روبَهانِ سرزمینِ مکر
خدا را از تَهِ سینه، و از اعماقِ اندیشه
شبی از حنجره فریاد خواهم زد
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
گله دارم
من از زشتیِ این غربت، گله دارم
من از قلبی پُر از کینه،
و فقرِ مردمانِ پاک سیرت هم گله دارم
از آن اشکی که در دیده نمی جوشد
از آن عشقی که تحریم است، به کامِ دل،
نمی گویم
من از دریا که در آینده می خُشکد
و از شعری که در اندیشه می گَندد،
گله دارم
گله از آسمان دارم، نمی بارد
نمی دانم که شاید غصّه ها دارد
و لابُد بسترش خشک است
من از گلها که پَژمُردند، و از فردا
و از رنجیدنِ گلها،
گله دارم
من از جایی که بی معناست باورها
و جای عاشقی، قهری ست بی پایان
من از ظلمت، و از دَرّندگی هایش
و تیغِ کهنه اش در سینه یِ یاران،
گله دارم
و حالا ای خدای من
اگر بی پرده می گویم، "گله دارم"
و از تقدیر، بودن را نمی خواهم
در این غربت نگاهم کن
نجاتم ده، و شادم کن
منم روزی اسیرِ خاطرت بودم
و اینک شاهکارِ ذهنِ من خشم است
اگرچه آرزویم شادیِ شهری پُر از زخم است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
من از زشتیِ این غربت، گله دارم
من از قلبی پُر از کینه،
و فقرِ مردمانِ پاک سیرت هم گله دارم
از آن اشکی که در دیده نمی جوشد
از آن عشقی که تحریم است، به کامِ دل،
نمی گویم
من از دریا که در آینده می خُشکد
و از شعری که در اندیشه می گَندد،
گله دارم
گله از آسمان دارم، نمی بارد
نمی دانم که شاید غصّه ها دارد
و لابُد بسترش خشک است
من از گلها که پَژمُردند، و از فردا
و از رنجیدنِ گلها،
گله دارم
من از جایی که بی معناست باورها
و جای عاشقی، قهری ست بی پایان
من از ظلمت، و از دَرّندگی هایش
و تیغِ کهنه اش در سینه یِ یاران،
گله دارم
و حالا ای خدای من
اگر بی پرده می گویم، "گله دارم"
و از تقدیر، بودن را نمی خواهم
در این غربت نگاهم کن
نجاتم ده، و شادم کن
منم روزی اسیرِ خاطرت بودم
و اینک شاهکارِ ذهنِ من خشم است
اگرچه آرزویم شادیِ شهری پُر از زخم است
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
#عکسواره
نونهال است،
کودکِ کار است
نداری، بهرِ او عار است
دمادم در سرش می پَروَرانَد فکرِ همبازی
بَساطش فقر و فِقدان است
درونش پُر زِ کِتمان است
در این دوران، که قصرِ آرزوهایش
نهادند رو به ویرانی
نه دیگر دلخوشِ یک قطره یِ اشک است
که آن، فقر و حِقارت را
گیرد اندکی از او
نه آسایش دگر دارد
چه بی معناست شوقِ کودکانه،
در چنین حال و هوایِ قصه یِ بودن
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀
نونهال است،
کودکِ کار است
نداری، بهرِ او عار است
دمادم در سرش می پَروَرانَد فکرِ همبازی
بَساطش فقر و فِقدان است
درونش پُر زِ کِتمان است
در این دوران، که قصرِ آرزوهایش
نهادند رو به ویرانی
نه دیگر دلخوشِ یک قطره یِ اشک است
که آن، فقر و حِقارت را
گیرد اندکی از او
نه آسایش دگر دارد
چه بی معناست شوقِ کودکانه،
در چنین حال و هوایِ قصه یِ بودن
#شهرام_قاسمی
@chekamehsabz🍀