Audio
می تراود به من جوانی را، هر بهاری که عاشقت باشم
خارج از گیر و دار تقویم است، روزگاری که عاشقت باشم
ای پریچهرهی عسل بانو، تو خودت دلبری!، دلم چه کند؟
من که از خویشتن ندارم هیچ، اختیاری که عاشقت باشم
ای وجودت تمام هستی من، تو که هستی چه حاجتی دیگر؟
اوج آمال من فقط این است،: بگذاری که عاشقت باشم
هیچ فرقی نمیکند که کجا، زندگی میکنیم اما من
زندگی میکنم فقط یکجا، در دیاری که عاشقت باشم!
ای تمام وجود نازت ناز، ناز کن برای من اما
از صمیم دلت بگو آیا، دوست داری که عاشقت باشم؟
گرچه با تو برای من هر روز، جشن میلاد میشود اما
ماه دی می دهد به من حسِّ، ماندگاری که عاشقت باشم
خودمانیم و آخرین بیت از، غزل عاشقانهام، رو کن!
چهرهات داد میزند که تو هم، بیقراری که عاشقت باشم!
شعر از : #مجتبی_نادری
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
خارج از گیر و دار تقویم است، روزگاری که عاشقت باشم
ای پریچهرهی عسل بانو، تو خودت دلبری!، دلم چه کند؟
من که از خویشتن ندارم هیچ، اختیاری که عاشقت باشم
ای وجودت تمام هستی من، تو که هستی چه حاجتی دیگر؟
اوج آمال من فقط این است،: بگذاری که عاشقت باشم
هیچ فرقی نمیکند که کجا، زندگی میکنیم اما من
زندگی میکنم فقط یکجا، در دیاری که عاشقت باشم!
ای تمام وجود نازت ناز، ناز کن برای من اما
از صمیم دلت بگو آیا، دوست داری که عاشقت باشم؟
گرچه با تو برای من هر روز، جشن میلاد میشود اما
ماه دی می دهد به من حسِّ، ماندگاری که عاشقت باشم
خودمانیم و آخرین بیت از، غزل عاشقانهام، رو کن!
چهرهات داد میزند که تو هم، بیقراری که عاشقت باشم!
شعر از : #مجتبی_نادری
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
دلم گرفته دوباره برای بعضی ها
نمی رود ز سر من هوای بعضی ها
به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها
چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها
غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضی ها
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضی ها
درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست
اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها
دلم گرفته برای گذشته های خودم
برای دردِ دل و شانه های بعضی ها
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها
شعر از: #محمد_مهدی_نورقربانی
دکلمه از: #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
نمی رود ز سر من هوای بعضی ها
به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها
چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها
غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضی ها
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضی ها
درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست
اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها
دلم گرفته برای گذشته های خودم
برای دردِ دل و شانه های بعضی ها
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها
شعر از: #محمد_مهدی_نورقربانی
دکلمه از: #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
پلکهایم سکوت پنجره ای ست که گرفتار وانکردن تست
پلک سنگین خواب یک مرداب که شبیه صدا نکردن تست
چمدانی ست زندگی که مرا در خودش جا نمی دهد حالا
من که چین و چروک کهنگیم فقط از خوب تا نکردن تست
چمدانی که بی مسافر رفت زیر ریل قطار ثانیه ها
آن هم اینجا که مکث تونل مرگ شکل آغوش وا نکردن تست
می روی چند کوه و دریا دور، می روی بخشی از خودم بشوی
این رها کردن عادت بد تست که به سبک رها نکردن تست
آه ! آموزگار سنگ و سکوت از تو آموختم خودم باشم
گرچه تصویر بهت کوچک من عکس چون و چرا نکردن تست
روی تردید شاعری مغرور نتوانستم اعتماد کنم
اینکه حتماً غزل نخواندن من بهتر از اعتنا نکردن تست؟
تو همانی که دوست داشت مرا و همینی که دیگر عاشق نیست
تلخ و شیرین شبیه یک معجون قصد من هم سوا نکردن تست
شعر از :
#سید_مهدی_نقبایی
دکلمه از :
#حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
پلک سنگین خواب یک مرداب که شبیه صدا نکردن تست
چمدانی ست زندگی که مرا در خودش جا نمی دهد حالا
من که چین و چروک کهنگیم فقط از خوب تا نکردن تست
چمدانی که بی مسافر رفت زیر ریل قطار ثانیه ها
آن هم اینجا که مکث تونل مرگ شکل آغوش وا نکردن تست
می روی چند کوه و دریا دور، می روی بخشی از خودم بشوی
این رها کردن عادت بد تست که به سبک رها نکردن تست
آه ! آموزگار سنگ و سکوت از تو آموختم خودم باشم
گرچه تصویر بهت کوچک من عکس چون و چرا نکردن تست
روی تردید شاعری مغرور نتوانستم اعتماد کنم
اینکه حتماً غزل نخواندن من بهتر از اعتنا نکردن تست؟
تو همانی که دوست داشت مرا و همینی که دیگر عاشق نیست
تلخ و شیرین شبیه یک معجون قصد من هم سوا نکردن تست
شعر از :
#سید_مهدی_نقبایی
دکلمه از :
#حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
#یک_تکه_دکلمه
#از_خودم_برای_خودت
به این غریبه بیا قدری آشنایی کن
به من بگو چه کنم؟بیشتر خدایی کن
به من بگو غزلی باشم و تو شاعر باش
مرا سپید کن و آشنا زدایی کن
به من که شاه قدر قدرتی تهی مغزم ،
طپانچه ای بچکان و میرزارضایی کن!
به تیشه ای مثلا کوه را بگو بِکنم
مرا بهانه عمری غزلسرایی کن...
دلم هوایی موی بلند و مشکی توست!
بگو «به من چه؟» و کوتاه کن،طلایی کن
بگو بیایم و در کوچه تان مرا بزنی
ازین که عشق منی، داستانسرایی کن
به جز من و غزلم از کسی فریب نخور!
به هر غریبه و شعرش کم اعتنایی کن
دلم برای تو دریاست«شاه ماهی» من
بیا شنا کن و امواج را هوایی کن!
شعر از : #مهدی_فرجی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
#از_خودم_برای_خودت
به این غریبه بیا قدری آشنایی کن
به من بگو چه کنم؟بیشتر خدایی کن
به من بگو غزلی باشم و تو شاعر باش
مرا سپید کن و آشنا زدایی کن
به من که شاه قدر قدرتی تهی مغزم ،
طپانچه ای بچکان و میرزارضایی کن!
به تیشه ای مثلا کوه را بگو بِکنم
مرا بهانه عمری غزلسرایی کن...
دلم هوایی موی بلند و مشکی توست!
بگو «به من چه؟» و کوتاه کن،طلایی کن
بگو بیایم و در کوچه تان مرا بزنی
ازین که عشق منی، داستانسرایی کن
به جز من و غزلم از کسی فریب نخور!
به هر غریبه و شعرش کم اعتنایی کن
دلم برای تو دریاست«شاه ماهی» من
بیا شنا کن و امواج را هوایی کن!
شعر از : #مهدی_فرجی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
🎤 #یک_تکه_دکلمه
#از_خودم_برای_خودت
بانوی من قبول کن این داستان توست
حرفی بزن که هستی من در دهان توست
سهم من از جهانِ پر از بی فقط تو بود
در چشم هام تکه ای از آسمان توست
با من همیشه حرف بزن حرف…حرف…حرف…
حس می کنم که در دهن من زبان توست
در من هزار شاعر دیوانه مرده است
از بس که در من آینه های جهان توست
سلول های مغز من انگار تا ابد
در اتصالِ محضِ صدای جوان توست
یعنی جوانترین منِ شاعر در این جهان
تنها منم برای ابد… این توان توست
حالا بیا و دست مرا در خودم بگیر!
پیدات می کنم… چه کسی با نشان توست؟
دست مرا برای چه هی پرت می کنی؟
دیوانه دستِ من یکی از دوستان توست!
من با تو همزمان ترم از خود، جهان من
در انفجارِ دائمیِ همزمان توست
من با تو مهربانترم از خود! مرا بخوان!
عاشق ترین پرندۀ دنیا دهان توست
من با تو از تو تا به ابد حرف می زنم!
تو با من از من از تو فقط داستان توست!
دیوانه ام که حالت آرامشم فقط
وضعیت مکالمۀ مهربان توست…
شعر از :
#محمدسعیدمیرزایی
دکلمه از :
#حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
#از_خودم_برای_خودت
بانوی من قبول کن این داستان توست
حرفی بزن که هستی من در دهان توست
سهم من از جهانِ پر از بی فقط تو بود
در چشم هام تکه ای از آسمان توست
با من همیشه حرف بزن حرف…حرف…حرف…
حس می کنم که در دهن من زبان توست
در من هزار شاعر دیوانه مرده است
از بس که در من آینه های جهان توست
سلول های مغز من انگار تا ابد
در اتصالِ محضِ صدای جوان توست
یعنی جوانترین منِ شاعر در این جهان
تنها منم برای ابد… این توان توست
حالا بیا و دست مرا در خودم بگیر!
پیدات می کنم… چه کسی با نشان توست؟
دست مرا برای چه هی پرت می کنی؟
دیوانه دستِ من یکی از دوستان توست!
من با تو همزمان ترم از خود، جهان من
در انفجارِ دائمیِ همزمان توست
من با تو مهربانترم از خود! مرا بخوان!
عاشق ترین پرندۀ دنیا دهان توست
من با تو از تو تا به ابد حرف می زنم!
تو با من از من از تو فقط داستان توست!
دیوانه ام که حالت آرامشم فقط
وضعیت مکالمۀ مهربان توست…
شعر از :
#محمدسعیدمیرزایی
دکلمه از :
#حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
پاي قولي که تو يادت رفته مي مانم هنوز
می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز
راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده اي
من براي ردپاهايت خيابانم هنوز
بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز
با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز
دست هایم را رها کردی میان زندگی
بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز
روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
شعر از : #علی_صفری
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
پاي قولي که تو يادت رفته مي مانم هنوز
می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز
راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده اي
من براي ردپاهايت خيابانم هنوز
بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز
با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز
دست هایم را رها کردی میان زندگی
بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز
روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
شعر از : #علی_صفری
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
Audio
🎶🎶
🎤 #یک_تکه_دکلمه
#از_خودم_برای_خودت
🎶🎶🎶
نکند رو بگیری از من تو! ، نکند بی خیالی اصلاَ تو!
نکند شاد نیستی بانو! ، تو بگو در چه حالی اصلاً تو؟
این منم من منِ توام منِ تو!، جامه ای کهنه ام که بر تن تو...
به خدا نیست وقت رفتن تو! ، تو که کم سن و سالی اصلاَ تو!
آخرین دلبر جهان آیا؟ ، زنی از آن سوی زمان آیا؟
رقص در خون عاشقان آیا؟، در کدامین خیالی اصلاً تو؟
روح یک مرد در تن یک زن، رفته یا روح توست در این تن؟
به خدا با تمام هستی من، در کمال وصالی اصلاَ تو
اگر از خود جدا شوم به خدا، نشوم از تو هیچ وقت جدا
بین من با جهان من تنها-، نقطه ی اتصالی اصلاَ تو!
ای همه آفتاب زندگی ام، تو بمان در کتاب زندگی ام
فرض کن در حساب زندگی ام، آخرین احتمالی اصلاَ تو!
فال می گیری و نمی دانی...، نقش اسم مرا نمی خوانی...
ته فنجان من تو می مانی، آخرِ هر چه فالی اصلاَ تو...
شعر از : #محمد_سعید_میرزائی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
🎤 #یک_تکه_دکلمه
#از_خودم_برای_خودت
🎶🎶🎶
نکند رو بگیری از من تو! ، نکند بی خیالی اصلاَ تو!
نکند شاد نیستی بانو! ، تو بگو در چه حالی اصلاً تو؟
این منم من منِ توام منِ تو!، جامه ای کهنه ام که بر تن تو...
به خدا نیست وقت رفتن تو! ، تو که کم سن و سالی اصلاَ تو!
آخرین دلبر جهان آیا؟ ، زنی از آن سوی زمان آیا؟
رقص در خون عاشقان آیا؟، در کدامین خیالی اصلاً تو؟
روح یک مرد در تن یک زن، رفته یا روح توست در این تن؟
به خدا با تمام هستی من، در کمال وصالی اصلاَ تو
اگر از خود جدا شوم به خدا، نشوم از تو هیچ وقت جدا
بین من با جهان من تنها-، نقطه ی اتصالی اصلاَ تو!
ای همه آفتاب زندگی ام، تو بمان در کتاب زندگی ام
فرض کن در حساب زندگی ام، آخرین احتمالی اصلاَ تو!
فال می گیری و نمی دانی...، نقش اسم مرا نمی خوانی...
ته فنجان من تو می مانی، آخرِ هر چه فالی اصلاَ تو...
شعر از : #محمد_سعید_میرزائی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
زنِ ستاره شناسِ فضانوردِ جوان! کنار خستگیِ این شهابِ سرد بمان
بتاب پرتوِ جادوییِ نگاهت را، مرا ستاره کن و دور من بگرد...بمان!
مرا مذاب کن و از تنم ستاره بساز، دو تکه ام کن و یک جفت گوشواره بساز
دلت نخواست اگر ذوب کن دوباره بساز، مرا به هیئتِ مردی فضانورد...بمان!
به آتشم زده ای آفتابِ روشن من! لباسِ سوخته را در بیاور از تن من
به سطح شعله ورت چشمه ای مذابم کن، به رنگ سبز.طلایی.بنفش.زرد.بمان!
هنوز هم ردِ پاهای توست روی تنم، کویر سوخته ای بی تو ماند از بدنم
به انفجار رسیده ست مرزِ سوختنم، هوای من پرِ خاکستر است و گرد...بمان
همیشه هاله ی ماهت چراغ راهم شد، مرا به جاذبه ی خود کشاند و ماهم شد
بمان به خاطر من با تو سبز خواهم شد، نگو شعاع تو در من اثر نکرد بمان
گذشتم از چمنِ لاله های صورتی ات، پی ستاره و دنباله های صورتی ات
چگونه بگذرم از هاله های صورتی ات عروس ماهیِ سیّالِ خوابگرد! بمان!
بیا تمام کن این جنگِ نابرابر را، بیا و جمع کن این کهکشانِ پرپر را
که منفجر کنی این مردِ رو به آخر را، مقاومت کن و تا آخرِ نبرد بمان
در این خلاء که صدا نیست...بعدِ من شاید، جهان ستاره ی عاشقتری نمی زاید
تو ترک می کنی آخر مرا ولی باید کمک کنی که بمیرم بدون درد...بمان
تو ای نهایتِ تقویمِ سالِ نوریِ من! بگو تمام شود سالهای دوری من
چرا رها شدی ای نیمه ی ضروری من، ستاره نورِ بی آغاز، بازگرد... بمان
من آخرین سفرِ روحِ عشق در خاکم، هزارساله ام اما هنوز هم پاکم
ستاره ی سحرم! خسته ام عطشناکم، کنار غربتِ این بی ستاره مرد بمان...
شعر از : #محمد_سعید_میرزائی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀
بتاب پرتوِ جادوییِ نگاهت را، مرا ستاره کن و دور من بگرد...بمان!
مرا مذاب کن و از تنم ستاره بساز، دو تکه ام کن و یک جفت گوشواره بساز
دلت نخواست اگر ذوب کن دوباره بساز، مرا به هیئتِ مردی فضانورد...بمان!
به آتشم زده ای آفتابِ روشن من! لباسِ سوخته را در بیاور از تن من
به سطح شعله ورت چشمه ای مذابم کن، به رنگ سبز.طلایی.بنفش.زرد.بمان!
هنوز هم ردِ پاهای توست روی تنم، کویر سوخته ای بی تو ماند از بدنم
به انفجار رسیده ست مرزِ سوختنم، هوای من پرِ خاکستر است و گرد...بمان
همیشه هاله ی ماهت چراغ راهم شد، مرا به جاذبه ی خود کشاند و ماهم شد
بمان به خاطر من با تو سبز خواهم شد، نگو شعاع تو در من اثر نکرد بمان
گذشتم از چمنِ لاله های صورتی ات، پی ستاره و دنباله های صورتی ات
چگونه بگذرم از هاله های صورتی ات عروس ماهیِ سیّالِ خوابگرد! بمان!
بیا تمام کن این جنگِ نابرابر را، بیا و جمع کن این کهکشانِ پرپر را
که منفجر کنی این مردِ رو به آخر را، مقاومت کن و تا آخرِ نبرد بمان
در این خلاء که صدا نیست...بعدِ من شاید، جهان ستاره ی عاشقتری نمی زاید
تو ترک می کنی آخر مرا ولی باید کمک کنی که بمیرم بدون درد...بمان
تو ای نهایتِ تقویمِ سالِ نوریِ من! بگو تمام شود سالهای دوری من
چرا رها شدی ای نیمه ی ضروری من، ستاره نورِ بی آغاز، بازگرد... بمان
من آخرین سفرِ روحِ عشق در خاکم، هزارساله ام اما هنوز هم پاکم
ستاره ی سحرم! خسته ام عطشناکم، کنار غربتِ این بی ستاره مرد بمان...
شعر از : #محمد_سعید_میرزائی
خوانش از : #حمید_آسترکی
@chekamehsabz🍀