🌈🍀چکامه سبز🤍💚
224 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
در آوار خونین گرگ و میش، دیگر گونه مردی آنک
که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید

چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید

و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود

آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی

آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای، گلی، یا ریشه ای که جوانه ای، یا دانه که جنگلی

راست بدان گونه که عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد

من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من، بزرو طوع و خاکساری نبود

مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند

و خدایی دیگر گونه آفریدم

دریغا، شیرآهن کوهمردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی

اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگران اش می پرستیدند


#احمدشاملو



@chekamehsabz🍀
نگاه کن

     ۱

سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک.

سالِ روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…

۲

زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گمشده آزادند
آزاد و پاک…

۳

من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.


زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.


من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد دررسید:
سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی.
و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم......



قسمتی از شعر "نگاه کن"
#احمدشاملو

 @chekamehsabz🍀
از تنهایی
مگریز
به تنهایی
مگریز
گه گاه
آن را بجوی و
تحمل کن
و به آرامش خاطر
مجالی ده

#مارگوت_بیکل
ترجمه : #احمدشاملو


@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه تابوت فریب
سه تابوتِ فریب
سی کرور قاریِ موهوم، در رواقِ ملال!
تاریخِ تاریک
از فراسوی فراموشی
با دهانِ غبار استمدادِ معجزه می‌کند
که باکره‌ئی در مراسم هفت‌اش
عنینی هزار ساله به دنیا آورده است!
با نگاهِ ای شگفت
به چه می‌نگری؟
به چه می‌نگری از بامِ حیرت
با نگاهِ رنج‌ات؟
طومارِ بی‌انتهای مردگان را شماره مکن!
کنار ضریحِ آستانه‌ی قدسی
دی تکبیرگویان از پگاه
پیره‌کرکسی قناری می‌خوانَد!
گزارش رسمیِ روزنامه‌ی صبح است این:
به معجزه باور کن!

#احمدشاملو


@chekamehsabz🍀
از تنهایی
مگریز
به تنهایی
مگریز
گه گاه
آن را بجوی و
تحمل کن
و به آرامش خاطر
مجالی ده

#مارگوت_بیکل
ترجمه : #احمدشاملو


@chekamehsabz🍀
"ساعت اعدام "

در قفل در کلیدی چرخید
لرزید بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشید
در قفل در کلیدی چرخید.
بیرون
رنگ خوش سپیده دمان
ماننده ی یکی نوت گمگشته
می گشت پرسه پرسه زنان روی
سوراخ های نی
دنبال خانه اش …
در قفل در کلیدی چرخید
رقصید بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشید
در قفل در
کلیدی چرخید.

#احمدشاملو


@chekamehsabz🍀
ساعت اعدام
 
در قفل در کليدي چرخيد
لرزيد بر لبانش لبخندي
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد
در قفل در کليدي چرخيد
بيرون
رنگ خوش سپيده دمان
ماننده ی يکي نوت گمگشته
مي گشت پرسه پرسه زنان روي
سوراخ هاي ني
دنبال خانه اش . . .
در قفل در کليدي چرخيد
رقصيد بر لبانش لبخندي
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد
در قفل در
کليدي چرخید


#احمدشاملو
#بیست_و_یک_آذر
#زادروز_شاملو_بزرگ
#گرامی_باد


@chekamehsabz🍀
#احمدشاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران است
امروز #دوم_مرداد سالروز درگذشت شاملوی بزرگ است، جای شاعر مردم درمیان ما خالیست تا دیگر بار از #درد_مشترک بگوید یا از #وارطان که #سخن_نگفت...💚

@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .

« ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!»

"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .

"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت. . .

"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
Forwarded from اتچ بات
نه به خاطرِ آفتاب
نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایه‌یِ بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانه‌یی
کوچک‌تر از دست‌های تو
نه به خاطرِ جنگل‌ها نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌اش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی‌ست
به خاطرِ آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگِ من
بر گونه‌های بی‌گناهِ تو
به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شب‌ها تاریک‌ترینِ شب‌ها
به خاطرِ عروسک‌های تو، نه به خاطرِ انسان‌هایِ بزرگ
به خاطرِ سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند، نه به خاطرِ شاه‌راه‌های دوردست
به خاطرِ ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام
به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضا سخن می‌گویم.

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
Audio
@poet_voice
در این جا چار زندان است...

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
در اینجا چار  زندان است، به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد، در زنجیر....
از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی
به ضرب دُشنه ای کشته است.
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد... آغُشته است.
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری، نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جستند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را می شکسته اند.
من اما هیچ کس را، در شبی تاریک و توفانی نکشتم
من اما راه بر مرد ربا خواری نبستم
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم.
در این جا چار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی، که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی، که در رویایشان هر شب، زنی 
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.
من اما در زنان چیزی نمی یابم
گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش
من اما در دل کُهسار رویاهای خود، جز انعکاسِ سردِ آهنگِ صبورِ این علف های بیابانی
که میرویند و میپوسند و می خشکند و می ریزند، با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سردِ پست....
جرم این است
جرم این است.

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»


#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا ، دیواری فروریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را

که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست
که حضور انسان آبادانی ست
همچون زخمی همه عمر
خونابه چکیده
همچون زخمی همه عمر
به دردی خشک تپنده
به نعره ای چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود!
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک ، کوچکترحتا ،
از گلوگاه یکی پرنده

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قله‌ی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی…

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
نمی‌توانم زیبا نباشم
عشوه‌یی نباشم در تجلیِ جاودانه.
 
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین می‌کند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی‌ جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ‌ سُرب
از خرام
باز
نمی‌دارد.
 
چنان زیبایم من
که الله‌اکبر
وصفی‌ست ناگزیر
که از من می‌کنی.
زهری بی‌پادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می‌گوید. ــ
 
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
 
#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه ِ تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
 
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان ِ بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟ ــ
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار ِ آفتاب نیست.
 
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
 
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
 
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
سرودِ ابراهیم در آتش
 


در آوارِ خونینِ گرگ‌ومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز می‌خواست
و عشق را شایسته‌ی زیباترینِ زنان
که این‌اش
           به نظر
هدیّتی نه چنان کم‌بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
 
چه مردی! چه مردی!
                         که می‌گفت
قلب را شایسته‌تر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
                                 در خون نشیند
و گلو را بایسته‌تر آن
که زیباترینِ نام‌ها را
                       بگوید.
و شیرآهن‌کوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنه‌ی آشیل
                       درنوشت.ــ
رویینه‌تنی
           که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
 

 
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
    تو را آن به که چشم
    فروپوشیده باشی!»
 

 
«ــ آیا نه
          یکی نه
                  بسنده بود
    که سرنوشتِ مرا بسازد؟
 
    من
    تنها فریاد زدم
                     نه!
 
    من از
          فرورفتن
                   تن زدم.
 
    صدایی بودم من
    ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
    و معنایی یافتم.
 
    من بودم
    و شدم،
    نه زانگونه که غنچه‌یی
                              گُلی
    یا ریشه‌یی
                 که جوانه‌یی
    یا یکی دانه
                 که جنگلی ــ
    راست بدانگونه
    که عامی‌مردی
                     شهیدی؛
    تا آسمان بر او نماز بَرَد.
 

 
    من بی‌نوا بند‌گکی سربراه
                                   نبودم
    و راهِ بهشتِ مینوی من
    بُز روِ طوع و خاکساری
                              نبود:
    مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست
    شایسته‌ی آفرینه‌یی
    که نواله‌ی ناگزیر را
                           گردن
                                کج نمی‌کند.
 
    و خدایی
    دیگرگونه
    آفریدم».
 

 
دریغا شیرآهن‌کوه مردا
                           که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
                  مُرده بودی.
 
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
                  بُتی رقم زد
که دیگران
           می‌پرستیدند.
بُتی که
        دیگران‌اش
                   می‌پرستیدند.
 
#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام/براي ِ خاطر ِ زندگان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام/زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مردگان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زندگان بوده‌اند
!

#احمدشاملو
#ولنتاین💔

@chekamehsabz🍀