#عکسواره
فراموشتان شده
آنچه را که گرو گذاشتهاید
مابقی را نیز
به شتاب
در قمارخانههای همیشگی
خواهید باخت
و زمین
آرام آرام
به زهدان خالق فاحشهاش
باز میگردد...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
فراموشتان شده
آنچه را که گرو گذاشتهاید
مابقی را نیز
به شتاب
در قمارخانههای همیشگی
خواهید باخت
و زمین
آرام آرام
به زهدان خالق فاحشهاش
باز میگردد...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
خاطرات کودکی من است
پا پیچ هایی که مرا ساخته است
وحشت بعد از قطع تلفن
مرا به نداشته هایم آویخته است
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
خاطرات کودکی من است
پا پیچ هایی که مرا ساخته است
وحشت بعد از قطع تلفن
مرا به نداشته هایم آویخته است
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
Forwarded from عکس نگار
"قصــــــــــــہ"
قصه تڪرار شد بازهـــــم
قصه گیســـــوے تـــــــــــو
غروب دلتنگ شهر و جاے متروڪ تــو
آسمان ابرے وابرهاے باران پرست
این منم آخرین عاشق جا مانده از شهر قشنگ ...
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
قصه تڪرار شد بازهـــــم
قصه گیســـــوے تـــــــــــو
غروب دلتنگ شهر و جاے متروڪ تــو
آسمان ابرے وابرهاے باران پرست
این منم آخرین عاشق جا مانده از شهر قشنگ ...
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
کجایی که زخمهایت
سر باز کرده اند باز!
خون می چکد
از چشمهای بی فروغِ به راه مانده
و می غلتد به روی سکوت لبخند!
و اینگونه است
حکایت سرخگونگی لبها!
اشک و خون.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
سر باز کرده اند باز!
خون می چکد
از چشمهای بی فروغِ به راه مانده
و می غلتد به روی سکوت لبخند!
و اینگونه است
حکایت سرخگونگی لبها!
اشک و خون.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
آسمان گریست
باران زمین راشست
برف
سپید ترین شعرش را سرود
اما رد پای سرخ تو
جایی میان گلویم
باقی مانده است هنوز...
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
باران زمین راشست
برف
سپید ترین شعرش را سرود
اما رد پای سرخ تو
جایی میان گلویم
باقی مانده است هنوز...
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
پرتره ی زنی روی تابلو
خسته و پر از معنا
باید رسید به تکامل آب و آیینه
در روزگاری که عشق
قفس را میماند
که آی فلانی دوستت دارم و از آن منی
نفسم تنگ شده در برهوت آدمها
من به یک شعر میمانم
نانوشته، ناخوانده
کنج یک خیال دور
#ترنم
@chekamehsabz🍀
خسته و پر از معنا
باید رسید به تکامل آب و آیینه
در روزگاری که عشق
قفس را میماند
که آی فلانی دوستت دارم و از آن منی
نفسم تنگ شده در برهوت آدمها
من به یک شعر میمانم
نانوشته، ناخوانده
کنج یک خیال دور
#ترنم
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عصرچهارشنبه
زمستان
بارانی که میبارد
شعر و ترانه
و رد پایی به جا مانده در حجم سرد یک خیابان
#ترنم
@chekamehsabz🍀
زمستان
بارانی که میبارد
شعر و ترانه
و رد پایی به جا مانده در حجم سرد یک خیابان
#ترنم
@chekamehsabz🍀
Forwarded from اتچ بات
بی تردید مرده ام
این هجمه ی خواهندگی عقیم
از کدامین ناودان
بر من می بارد؟
این رستن دمادم چیست
که هر لحظه در من فوران می کند و
بی فرجام سرم را به لحد می کوبد؟
بی شک مرده ام!
که کالبد رقیق و اثیریم
در تن تو سیر می کند و
در سینه ات
دلشوره ای غریب
می آفریند!!!
حتمن مرده ام!
که از جنس خاطره ام
اینچنین دور و
اینسان نزدیک....
آری
مرده ام....
شعر و خوانش از : #مرجانه_جعفريان
@chekamehsabz🍀
این هجمه ی خواهندگی عقیم
از کدامین ناودان
بر من می بارد؟
این رستن دمادم چیست
که هر لحظه در من فوران می کند و
بی فرجام سرم را به لحد می کوبد؟
بی شک مرده ام!
که کالبد رقیق و اثیریم
در تن تو سیر می کند و
در سینه ات
دلشوره ای غریب
می آفریند!!!
حتمن مرده ام!
که از جنس خاطره ام
اینچنین دور و
اینسان نزدیک....
آری
مرده ام....
شعر و خوانش از : #مرجانه_جعفريان
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
اگر نقاش بودم
برایت تابلویی می کشیدم
زنی که همه ی تخم مرغهایش را
در یک سبد گذاشته
و باد سبد را برگردانده
و باران آنها را شسته
و حال
زن بر جای خالی تخم مرغها
نگاه می کند
و فکر می کند
اصلا شاید از اول سبدی نداشته...
اگر نقاش بودم
برایت
تابلویی می کشیدم
از دستهای خالی زنی که
سبدهایش را
تخم مرغهایش را
لبخندهایش را
باورهایش را
خودش را....
به خاک می سپارد
....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
برایت تابلویی می کشیدم
زنی که همه ی تخم مرغهایش را
در یک سبد گذاشته
و باد سبد را برگردانده
و باران آنها را شسته
و حال
زن بر جای خالی تخم مرغها
نگاه می کند
و فکر می کند
اصلا شاید از اول سبدی نداشته...
اگر نقاش بودم
برایت
تابلویی می کشیدم
از دستهای خالی زنی که
سبدهایش را
تخم مرغهایش را
لبخندهایش را
باورهایش را
خودش را....
به خاک می سپارد
....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
گاهی دستبوس خودمون باشیم
دستهایم را دوست دارم
خیلی مهربان است
برایم چای می ریزد
اجازه می دهد چانه ام را رویش بگذارم
و کنار پنجره به بارش باران نگاه کنم
اشک هایم را نرم از صورتم پاک می کند
فنجان چای را برایم نگه میدارد
تا جرعه جرعه آن را بنوشم
فکرهای آزار دهنده ام را برایم
در دفترم می نویسد تا ذهنم سبک شود
انگشتهای پاهایم را
وقتی از دویدنهای بسیار زوق زوق می کند
برایم می مالد
کمی که خسته می شود
روی پایم آرام چون گربه ی ملوسی
استراحت می کند
می دانم مرا دوست دارد
وقتی سردم می شود
پتو را آرام رویم می کشد
بالش را زیر سرم مرتب می کند
تا راحت تر بخوابم
کتابی را که می خوانم برایم آرام ورق می زند
خاک گلدانهایم را عوض میکند
اتاقم را مرتب می کند با مهارت لباسهایم را
تا می کند و در کشوها میگذارد
برایم غذا می پزد و ظرفها را می شوید
شبها کنار صورتم روی بالش دراز می کشد
تا احساس تنهایی نکنم
صبحها زنگ ساعت را خاموش می کند
بدون اینکه از چشمهایم کمک بگیرد
تا کمی بیشتر بخوابم
وقتی بیدار می شوم
پرده را کنار می زند
تا نور خورشید را حس کنم
خوشحالم که دستهایم را دارم
گاهی دستبوس خودمون باشیم.
#محتشمي
@chekamehsabz🍀
دستهایم را دوست دارم
خیلی مهربان است
برایم چای می ریزد
اجازه می دهد چانه ام را رویش بگذارم
و کنار پنجره به بارش باران نگاه کنم
اشک هایم را نرم از صورتم پاک می کند
فنجان چای را برایم نگه میدارد
تا جرعه جرعه آن را بنوشم
فکرهای آزار دهنده ام را برایم
در دفترم می نویسد تا ذهنم سبک شود
انگشتهای پاهایم را
وقتی از دویدنهای بسیار زوق زوق می کند
برایم می مالد
کمی که خسته می شود
روی پایم آرام چون گربه ی ملوسی
استراحت می کند
می دانم مرا دوست دارد
وقتی سردم می شود
پتو را آرام رویم می کشد
بالش را زیر سرم مرتب می کند
تا راحت تر بخوابم
کتابی را که می خوانم برایم آرام ورق می زند
خاک گلدانهایم را عوض میکند
اتاقم را مرتب می کند با مهارت لباسهایم را
تا می کند و در کشوها میگذارد
برایم غذا می پزد و ظرفها را می شوید
شبها کنار صورتم روی بالش دراز می کشد
تا احساس تنهایی نکنم
صبحها زنگ ساعت را خاموش می کند
بدون اینکه از چشمهایم کمک بگیرد
تا کمی بیشتر بخوابم
وقتی بیدار می شوم
پرده را کنار می زند
تا نور خورشید را حس کنم
خوشحالم که دستهایم را دارم
گاهی دستبوس خودمون باشیم.
#محتشمي
@chekamehsabz🍀
سلام ما بر درکه باد
در آغاز اسفند،
و بر کوههای البرز
و بر رود
و بر باران
و آبشار و چشمه و مِه
و سلام ما بر خزه
و بر درختی که در انتظار بهار است
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
در آغاز اسفند،
و بر کوههای البرز
و بر رود
و بر باران
و آبشار و چشمه و مِه
و سلام ما بر خزه
و بر درختی که در انتظار بهار است
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
"اسفند"
در بی رنگ ترین
روزهای سال,
پر می شوم از بودن!
کودکی سوار بر دوچرخه
که باد را می شکافد و
زندگی را می بلعد و
عبور می کند.....
در بی رنگ ترین
روزهای سال,
لخته های کبود روحم را
-توامانِ درد و حسرت-
تف می کنم
به آرامی....
در این بی رنگ ترین
روزهای سال.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در بی رنگ ترین
روزهای سال,
پر می شوم از بودن!
کودکی سوار بر دوچرخه
که باد را می شکافد و
زندگی را می بلعد و
عبور می کند.....
در بی رنگ ترین
روزهای سال,
لخته های کبود روحم را
-توامانِ درد و حسرت-
تف می کنم
به آرامی....
در این بی رنگ ترین
روزهای سال.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
روی لبهایت حروف نامم را هجی میکنی
وَ من، چه دارم که در صدایت بریزم؟
جز مشتی کلمه!
چند سطر دلواپسی!
یا ترانهای اندوه بار!
هربار به این آشیانه میرسی
هر بار مرا صدا میزنی
چندین چکاوک در گلویت
آواز خونین سر میدهند؟
میخواهم از خودم بیرون بزنم
از این جهان تنگ و تاریک
از لایههای درهم تنیدهی اندوه
باید
بر دشت سرخ لالههایی بِدوم
که از خون جگر رنگ گرفتهاند
میخواهم
قهوه نوش نگاه تو باشم!
آرام صدایت کنم
و نامت را بر بال شاپرکها
مشق عشق بنویسم
تا در حریر بالهایشان نوازش شوی
و حصر پیلهی دلتنگیام را بگشایی
نام تو را
بر شاخههای نارنج، شکوفه بکشم
تا
غرق در بهاری با طراوت و معطر بمانی
نام تو را روی دامن سپید قاصدکها
فوت کنم
تا پر شور
هزاران خبر عاشقانه را
روی پنجرههای بی قرار عشاق مخابره کنند
تو را آبی میکشم، وسیع و زلال
به بوم سپید خیالم
خورشید روشنی که
گندمزار طلائی گیسوانم را، رنگ آفتاب میزنی
که از اشتیاق خوشه خوشه
به هم آغوشی نسیم به رقص میآیند.
دوباره مرا صدایم کن!
شعر و نقاشی :
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
وَ من، چه دارم که در صدایت بریزم؟
جز مشتی کلمه!
چند سطر دلواپسی!
یا ترانهای اندوه بار!
هربار به این آشیانه میرسی
هر بار مرا صدا میزنی
چندین چکاوک در گلویت
آواز خونین سر میدهند؟
میخواهم از خودم بیرون بزنم
از این جهان تنگ و تاریک
از لایههای درهم تنیدهی اندوه
باید
بر دشت سرخ لالههایی بِدوم
که از خون جگر رنگ گرفتهاند
میخواهم
قهوه نوش نگاه تو باشم!
آرام صدایت کنم
و نامت را بر بال شاپرکها
مشق عشق بنویسم
تا در حریر بالهایشان نوازش شوی
و حصر پیلهی دلتنگیام را بگشایی
نام تو را
بر شاخههای نارنج، شکوفه بکشم
تا
غرق در بهاری با طراوت و معطر بمانی
نام تو را روی دامن سپید قاصدکها
فوت کنم
تا پر شور
هزاران خبر عاشقانه را
روی پنجرههای بی قرار عشاق مخابره کنند
تو را آبی میکشم، وسیع و زلال
به بوم سپید خیالم
خورشید روشنی که
گندمزار طلائی گیسوانم را، رنگ آفتاب میزنی
که از اشتیاق خوشه خوشه
به هم آغوشی نسیم به رقص میآیند.
دوباره مرا صدایم کن!
شعر و نقاشی :
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀